[5] اگر انسان بداند که پرداختن به تکاثر چه بر سر او خواهد آورد، هرگز به اینکه کار نخواهد پرداخت، بدان سبب که دانش و معرفت مایه بیم و خشیت خواهد شد، و پروردگار ما گفته است که: «إِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ- بندگان دانای خدا از او میترسند»، ولی پردههای شک و غفلت و شهوت بیناییهای حاصل از علم و یقین را میپوشاند و آنها را از تأثیر میاندازد.
«کَلّا لَو تَعلَمُونَ عِلمَ الیَقِینِ- هرگز چنین نیست؟ ... اگر علم یقینی میداشتید.»
هنگامی که نفس آدمی به راهنمایی خدا تسلیم شود، ایمان خواهد آورد، و چون از شک و گمان رهایی یابد به یقین خواهد رسید، و یقین را درجاتی است، و انسان را هیچ چیز برتر و بزرگتر از یقین نیست، و در حدیثی به جا مانده از امام باقر- علیه السلام- چنین آمده که در اینکه باره گفته است: «آن اسلام است، و ایمان یک درجه برتر از اسلام، و تقوی یک درجه برتر از ایمان، و یقین یک درجه بالاتر از تقوی است، و هیچ چیز کمتر از یقین میان مردمان تقسیم نشده است»، راوی حدیث گوید: از او پرسیدم که اینکه یقین چیست! گفت: «توکل به خدا و تسلیم به خدا و خرسند بودن به قضای خدا و تفویض همه چیز به او».«12»
چنان که مشاهده میشود، امام بالاترین و شریفترین درجه ایمان را یقین دانسته است، و اینکه خود دلیل بر آن است که یقین عبارت است از: پاکی دل از پلیدی شرک و شک و گمان و دیگر وسوسهها و تحریکهای شیطان.
در حدیثی دیگر یقین به چیره شدن بر ترس از آفریدگان تفسیر شده. امام صادق- علیه السلام- گفت: «هیچ چیز نیست مگر اینکه که آن را حدی و تعریفیاست»، پس راوی گفت: تعریف توکل چیست! امام- علیه السلام- گفت:
«یقین» و پرسنده پرسید: پس تعریف یقین چیست، و امام- علیه السلام- گفت: «اینکه که شخص با ترسیدن خدا از هیچ چیز نترسد».«13»
یقین عمل مؤمن را مورد قبول قرار میدهد، و بلکه پاداش آن را بزرگتر میکند. امام جعفر صادق- علیه السلام- گفته است که: «عمل اندک دایمی همراه با یقین بهتر از عمل بسیار بدون یقین است».«14»
آیا میتوانی بگویی که آن کس که نماز میگزارد و دلش به نور خدا پیوسته و جانش پاک از ریا و خودپسندی و خود بزرگ بینی است، و هنگامی که جهاد میکند تنها خدا را در نظر دارد، برابر با کسی است که با دل آکنده به وسواس نماز میگزارد، و به ریا زکات میدهد، و برای چیره شدن بر دیگران به جهاد برمیخیزد!؟ به همین سبب امامان راهنما- علیهم السلام- برای رسیدن به یقین بیشتر به خدا پناه میبردند، و پیروان خود را نیز به اینکه کار وا میداشتند. و در حدیث آمده است که امام زین العابدین- علیه السلام- زمان نشستنی پس از نماز مغرب را دراز میکرد و در اینکه مدت از خدا خواستار یقین میشد.«15»
از امام امیر المؤمنین- علیه السلام- روایت شده است که در خطبهای چنین گفته بود: «ای مردم؟ از خدا خواستار یقین شوید، و با خضوع از او عافیت خواهید، و بهترین چیزی که در قلب دوام میکند یقین است، و زیان دیده کسی است که در دین خود زیان کند، و مورد رشک کسی است که یقین او مورد رشک قرار گرفته باشد».«16»
آدمی به درجه یقین نخواهد رسید مگر پس از بالا رفتن از پلههای نردبانتسلیم و ایمان و تقوی که همه آنها مستلزم انجام دادن عمل صالح و خالص برای خدا بودن بیشتر و پراکنده شدن بر دیگر اندامهای بدن و جوانب نفس است، و حتی پس از رسیدن به یقین لازم است شخص سخت بکوشد تا از شر شک و ریب پیدا کردن از طریق تفکر و تعلم و دعا رهایی یابد. آیا نمیدانی که چون ابراهیم از پروردگار خود خواست که زنده شدن مردگان را به او بنماید، و خدا به او گفت:
«أَ وَ لَم تُؤمِن- مگر ایمان نیاوردهای!»، و در جواب گفت: «بَلی وَ لکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبِی- چرا ولی برای آن میخواهم که قلبم اطمینان پیدا کند» در صدد دست یافتن به چنین یقینی بود. در دل او ذرهای شک وجود نداشت، ولی بنا بر حدیثی منقول از امام رضا- علیه السلام- «از خدا خواستار یقین بیشتر بود».«17»
علامت راستی یقین مداومت بر استقامت در راه حق است، و اینکه که آدمی دوستی به جای خدا و رسولش نگیرد، و پیوسته آماده هر گونه فداکاری باشد. آیا داستان آن اعرابی را شنیدهای که نزد رسول اللّه (ص) آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ با من بر اسلام بیعت کن، و پیامبر- علیه السلام- به او گفت: «بر اینکه که پدرت را بکشی»، و آن اعرابی دست خود را پس کشید. و آن گاه پیامبر- صلی اللّه علیه و آله- رو به اصحاب خود کرد و به سخن گفتن با ایشان پرداخت.
بعضی از دانشمندان برای یقین سه درجه قایل شدهاند:
الف: علم الیقین، و مثال آن همچون علم یقین کسی نسبت به وجود آتش است از آن روی که روشنی یا دود آن را میبیند.
ب: حق الیقین، و آن علم به وجود آتشی است که با چشم دیده میشود.
ج: عین الیقین، همچون یقین کسی که آتش را لمس و گرمی آن را احساس کند.
و اینکه- بدان گونه که به نظر من میرسد- چیزی جز مثالها نیست، چه گاه میشود که یقین کسی که وجود آتش را از روی علایم آن میپذیرد، بیش ازیقین کسی باشد که آن را با دست خود لمس میکند، بدان سبب که قلب او برای دریافت حقیقت آتش آمادگی بیش از آن شخص دیگر دارد. و چنین است که پزشک از حالت مریض و خصوصیت بیماری او بیش از خود بیمار آگاهی دارد، و به همین سبب در حدیث آمده است: «چه بسا میشود که کسی فقه و فهم را به نزد کسی میبرد که از او فقه و فهم بیشتر دارد»،«18» و شک در آن نیست که در میان مسلمانان اواخر کسانی وجود دارند که یقین آنان به راستی رسالت از بعضی از معاصران پیامبر و اصحاب او بیشتر است، و اینکه همه بدان سبب است که یقین علم محض نیست بلکه روحی در قلب است که شخص را به علمی که به دست آورده مطمئن و آرام میسازد، چنان که در ایمان و تقوی نیز چنین است، و به تعبیری دیگر: یقین- چنان که در آغاز سخن گفتیم- نقطه تلاقی علم با اراده است، به همان گونه که ایمان: تسلیم شدن به علم و اذعان کردن به آن، و عزم کردن قلب بر قبول مشاهدات علم است به هر قیمت که لازم باشد، و اینکه تنها با ظاهر شدن نشانههای حقیقت میسر نمیشود، بلکه نیز باید نفس آن را تصدیق کند و به آن آرام گیرد، و از همین روی یقین مؤمن به غیب شدیدتر از علم شخص کافر به مشاهده و شهود است، و یقین بعضی از کسان به جایی میرسد که با همه اندامهای خویش با غیب زندگی میکنند، و امیر ایشان امام علی- علیه السلام- گفته است: «اگر پردهها برداشته شود، چیزی بر یقین من افزوده نخواهد شد»،«19» و در صفت مؤمنان گفته است: «پس ایشان و بهشت همچون کسی باشند که آن را دیده و متنعم شده است، و حال ایشان و دوزخ همچون حال کسی است که آن را دیده و عذاب آن را چشیده».«20»
در کافی، از محمّد بن یحیی، از احمد بن محمّد و علی، از پدرش، از إبن محبوب، از ابو محمّد الوابشی و ابراهیم بن مهزم، از اسحاق بن عمّار آمده است کهگفت: از ابو عبد اللّه- علیه السلام- شنیدم که میگفت: «رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله- برای گزاردن نماز صبح با مردم به مسجد آمد، و چشمش در مسجد به جوانی افتاد که مضطرب مینمود و سرش فرو افتاده بود و رنگی زرد و جسمی نحیف داشت و چشمهایش به گودی افتاده بود، پس به او گفت: ای فلان، چگونه صبح کردی! گفت: یا رسول اللّه، با یقین صبح کردم، و رسول اللّه از قول او دچار شگفتی شد و گفت: هر یقینی را حقیقتی است، پس حقیقت یقین تو چیست!
گفت: یقین من همان چیزی است که مرا اندوهگین ساخته است، و شب مرا بیدار نگاه داشته و جگرم را تشنه کرده است پس خودم را از دنیا کنار کشیدم و به زهد پرداختم و چنان است که به عرش پروردگارم نگاه میکنم که برای رسیدن به حساب بندگان نصب شده است، و آفریدگان به محشر آمدهاند در حالی که من نیز در میان ایشانم، بهشتیان را میبینم که در بهشت بر تختها نشسته و به خوشی با یکدیگر سخن میگویند و از نعمتهای خدا بهرهمند میشوند، و نیز چنان است که گویی دوزخیان را در جهنم معذب و به حال فریاد کشیدن میبینم، و گویی اکنون بانگ اشتعال آتش را در گوشهای خود میشنوم. پس رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله- گفت: اینکه بندهای است که خدا قلب او را به نور ایمان روشن کرده، و سپس به او گفت: بر آن حال که داری ملازم باش، و آن جوان گفت: یا رسول اللّه؟ از خدا بخواه که مرا شهید شدن در راه تو نصیب کند، و پیامبر- صلی اللّه علیه و آله- دعا کرد، و او بعد از شهید شدن نه نفر از یاران رسول اللّه دهمین ایشان بود».«21»
[ نظرات / امتیازها ]