«ویل» در بر سر همه سیاق آمده است:
یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ (٣)
مجموع، دارد تهدید میشود. عیبجوی بدگویی که جمع مال میکند و این وصف میشود بر عیبجوی بدگو. بنابراین وصف میشود بر کل همزهای که این وصف را دارد. خود این وصفی که در اینجا بیان میکند، دارد علت وضعیت قبلی را مشخص میکند، که در واقع میگوید: وصف مشعر به علیت هست.
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (١)که این وصف را دارد: الَّذِی جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ (٢)و این فرد ثروت اندوزی میکند، و به دنبال این همز و لمز میکند، و این عیبجویی او ریشه در ثروت اندوزی او دارد.
بنابراین بحث این سوره هر نوع عیبجویی نیست. آن عیبجویی و بدگوییی که ریشه در مال اندوزی و شمارش مال دارد.
گمان بر اینکه مال و ثروتاندوزی باعث خلود میشود
گویا سوال میشود که مگر مال اندوزی و ثروت اندوزی باعث بدگویی و عیبجویی میشود؟ جواب این است یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ (٣)گمان میکند که مالش او را جاودان کرده است. و با خودش میگوید منی که مال دارم، جاودانم و آن کس که مال ندارد جاودان نیست.
یعنی آن چه را که مایه خلود میداند، مال و ثروت است. او میگوید که انسان با مال و ثروتش هست که باقی و جاودان هست و خود به خود این نگاه، انسانها را در ذهن او طبقهبندی کرده است.
برخورد فردی که همز و لمز میکند با دیگران
با توجه به این پندار این همز و لمزی که او دارد متوجه کسانی است که مال ندارند، اگر توجه کنید نوع افرادی که ثروت در قلب آنها جایگاهی پیدا کرده، تفاوتی در نگاه خود به فقرا دارند، در صحبت کردن با آنهایی که ندار هستند و در رفتار با آنهایی که ندار هستند، و حتی در نشستن هم، خود را روی صندلی ول میکنند و از موضع بالا با فقرا حرف میزنند. وقتی که میخواهند که نقدی کنند آنها را میشکنند.
مثال این حرف همان شخصیت قرآنی در سوره کهف هست که صاحب دو باغ هست و آن طرف مقابلش، فرد مومنی است که این باغ را ندارد. و با هم راه میروند و وقتی وارد باغ میشوند میگوید من مال و افراد بیشتری نسبت به تو دارم، و در همان جا «یحسب انّ ماله اخلده» اظهار میشود، و میگوید «ما اظن ان تبید هذه ابدا» بعید میدانم که این مالم از بین رفتنی باشد! و بر فرض مثال اگر از بین رفتنی هم باشد من باز در نزد خدا جایگاه بهتری دارم! «و لئن رددت الی ربی لاجدن خیراً منها منقلبا» چون من عزیزم در نزد خدا اوضاع من دگرگون نمیشود، اگر بشود هم، باز هم همین است! و اینجا استصاب جاری میکند. و میگوید چه دلیلی دارد که اوضاع من دگرگون شود؟
این فرد دو نگاه به جاودانگی دارد یا میگوید که اصلاً مرگی وجود ندارد، و من تا ابد باقی خواهم ماند، یا او آن قدر در دنیا غوطه خورده و از اموال خود لذت میبرد که گویا اصلاً مرگ را برای خود نمیداند و بین خودش و مرگ فاصله زیادی میبیند. میبینید آن کسانی که به ثروت دل خوش میکنند با گذر زمان به دنیا بیشتر دل بسته میشود. و در نگاه بعدی میبینی که در لایههای درونی فکری خودش جاودانگی را در رتبه خودش میداند و میگوید ما بالاخره عزیز کرده خداییم و مرگی هم برسد، همین هست!
طبقهای نگاه میکنند. فلذا نسبت به کسانی که در طبقه آنها نیستند، همز و لمز میکنند، و عیبجویی میکنند و بدگویی میکنند و شخصیت آنها را میشکنند و این وضعیت رفتاری آنها است.
آیا او جاودانه خواهد ماند؟
بعد خدا میفرماید «کلا». که این «کلا» میخورد به «یحسب» و آن را به هم میریزد. و وقتی پایه این همز و لمز مبتنی بر جمع مال به هم ریخت. ( پندار جاودانگی بر اثرمال هست)، میفرماید «کلا» این طور نیست چه جاودانگیی؟
اولا اگر گمان میکنی که نخواهی مرد! میمیری و به درک واصل میشوی.
[ نظرات / امتیازها ]