● حاجيه تقي زاده فانيد -
تفسیر اثنا عشری
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ
أَ لَم تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصحابِ الفِیلِ (1)
أَ لَم تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ: آیا ندیدی و علم نداری به اینکه چه کرد پروردگار تو، بِأَصحابِ الفِیلِ: به صاحبان فیل یعنی ابرهه و لشکریان او.
[ نظرات / امتیازها ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر انگلیسی- ابن کثیر
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ
This is one of the favors Allah did for the Quraysh. He saved them from the People of the Elephant who had tried to tear down the Ka`bah and wipe out all traces of its existence. Allah destroyed them, defeated them, thwarted their plans, made their efforts in vain and sent them back routed. They were people who were Christians, and thus, their religion was closer to the True Religion (Islam) than the idolatry of the Quraysh. However, this was a means of giving a sign and preparing the way for the coming of the Messenger of Allah . For verily, he was born during that same year according to the most popular opinion. So the tongue of destiny was saying, "We will not help you, O people of Quraysh, because of any status you may have over the Ethiopians (Abyssinians). We are only helping you in order to defend the Ancient House (the Ka`bah), which We will honor, magnify, and venerate by sending the unlettered Prophet, Muhammad , the Finality of all Prophets.''
This is the story of the people of the Elephant, in brief, and summarized. It has already been mentioned in the story of the People of the Ditch that Dhu Nuas, the last king of Himyar, a polytheist -- was the one who ordered killing the People of the Ditch. They were Christians and their number was approximately twenty thousand. None of them except a man named Daws Dhu Tha`laban escaped. He fled to Ash-Sham where he sought protection from Caesar, the emperor of Ash-Sham, who was also a Christian. Caesar wrote to An-Najashi, the king of Ethiopia (Abyssinia), who was closer to the home of the man. An-Najashi sent two governors with him: Aryat and Abrahah bin As-Sabah Abu Yaksum, along with a great army. The army entered Yemen and began searching the houses and looting in search of the king of Himyar (Dhu Nuwas). Dhu Nuwas was eventually killed by drowning in the sea. Thus, the Ethiopians were free to rule Yemen, with Aryat and Abrahah as its governors. However, they continually disagreed about matters, attacked each other, fought each other and warred against each other, until one of them said to the other, "There is no need for our two armies to fight. Instead let us fight each other (in a duel) and the one who kills the other will be the ruler of Yemen.'' So the other accepted the challenge and they held a duel. Behind each man was a channel of water (to keep either from fleeing). Aryat gained the upper hand and struck Abrahah with his sword, splitting his nose and mouth, and slashing his face. But `Atawdah, Abrahah's guard, attacked Aryat and killed him. Thus, Abrahah returned wounded to Yemen where he was treated for his injuries and recovered. He thus became the commander of the Abyssinian army in Yemen.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر راهنما
1 - لشکرى فیل سوار پیش از عصر بعثت، گرفتار کیفر خداوند شده، به شدّت مجازات شدند.
ألم تر کیف فعل ربّک بأصحـب الفیل
2 - سرکوب فیل داران از جانب خداوند، رخدادى شگفت و خاطره اى زنده در عصر بعثت
ألم تر کیف فعل ربّک بأصحـب الفیل
استفهام در «ألم تر» ـ علاوه بر تعجبى بودن ـ اصل رؤیت را تحقق یافته قلمداد کرده است; کنایه از این که گرچه مخاطب، آن حادثه را ندیده است; ولى شهرت آن به حدى است که گویا او نیز دیده است.
3 - وابستگى سرکوب اصحاب فیل به خداوند، امرى روشن و بى نیاز از تأمل و برهان
ألم تر
4 - برخورد شدید خداوند با فیل داران مهاجم، جلوه ربوبیت او و فراهم آورنده زمینه رشد براى آیین اسلام بود.
ربّک
اضافه «ربّ» به ضمیر در خطاب به رسول اکرم(ص)، بیانگر این است که نابودى اصحاب فیل، آن حضرت را در مسیر رسالت الهى اش، از تربیت و تدبیر الهى برخوردار کرده است.
5 - هجوم ابرهه به مکه با سپاهیانى فیل سوار و سرکوب شدید آنان از جانب خداوند
ألم تر کیف فعل ربّک بأصحـب الفیل
آیات این سوره، به داستان «ابرهه» نظر دارد که شهرت آن تا حد مبدأ تاریخ شدن، از تصریح به نام او، بى نیاز ساخته است.
6 - استفاده از فیل در جنگ هاى عرب، کم سابقه و نشانه برخوردارى سپاه مهاجم، از تجهیزات پیشرفته جنگى بود.
ألم تر کیف فعل ربّک بأصحـب الفیل
شهرت سپاه ابرهه با عنوان «اصحاب الفیل»، نشانگر تازگى داشتن این ابزار جنگى و هراس افکن بودن آن است.
7 - داستان اصحاب فیل و کیفر دیدن آنان، حادثه اى عبرت آموز و شایسته تدبر
ألم تر کیف
8 - سرکوب کردن اصحاب فیل، نشانه قدرت خداوند
کیف فعل ربّک
9 - هشدار خداوند به مخالفان و حرمت شکنان کعبه و تهدید آنان به کیفرى نظیر نابودى اصحاب فیل
ألم تر کیف فعل ربّک بأصحـب الفیل
10 - توجّه به ماجراى اصحاب فیل، دلگرم کننده و اطمینان بخش براى پیامبر(ص) و مؤمنان عصر بعثت
ألم تر کیف فعل ربّک بأصحـب الفیل
11 - عن أبى عبداللّه عن أبیه عن أبائه(ع) قال: لمّا ظهرت الحبشة بالیمن وَجَّهَ یکسوم ملک الحبشة بقائدین من قُوّاده یقال لأحدهما أبرهة و الآخر أرباط فى عشرة من الفِیَلَةِ کلّ فیل فى عشرة آلاف لِهَدْم بیت اللّه الحرام ... فقتل أبرهة أرباط و استولى على الجیش فلمّا قارب مکّة ... أقبلت الطیر الأبابیل فى منقار کلّ طائر حجر و فى رجلیه حجران فکان الطائر الواحد یقتل ثلاثة من أصحاب أبرهة ... و قد قصّ اللّه تبارک و تعالى نبأهم فقال سبحانه: ألم تر کیف فعل ربّک بأصحاب الفیل;(1)
امام صادق از پدرانش(ع) نقل کرده است: چون حبشیان بر یمن پیروز شدند، پادشاه حبشه به نام «یکسوم» دو نفر از فرماندهان خود به نام هاى «ابرهه» و «ارباط» را به همراه ده فیل ـ که همراه هر فیل ده هزار نیرو بود ـ براى منهدم کردن خانه خدا [به مکّه] فرستاد ... ابرهه، ارباط را به قتل رساند و خود مسلّط بر نیروها شد. پس چون به مکّه نزدیک شد ... آن پرندگان پى درپى آمدند و در منقار هر یک از آنها، یک سنگ و در پاهایشان دو سنگ بود. هر پرنده اى سه نفر از اصحاب ابرهه را مى کشت ... خداى تبارک و تعالى داستان آنان را نقل کرده، فرموده است: ألم تر کیف فعل ربّک بأصحاب الفیل».
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر صفی علی شاه
مر ندیدی اینکه تو آیا در سبیل که چه ربت کرد با اصحاب فیل
بر شکست اهل حبش را بر چنان با طیوری بس بجثه ناتوان
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر مجمع البیان
قدرت نمایى عجیب خداوند کعبه
در آغازین آیه این سوره، خداى فرزانه روى سخن را به پیامبر گرامى نموده و به منظور توجه دادن آن حضرت به پرشکوه ترین نشان قدرت حق و معجزه بى نظیرى که پدیدار ساخت، مى فرماید:
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ
هان اى محمد(ص)! مگر ندیدى که پروردگارت با پیل سواران چه کرد؟
به باور «فراّء» منظور این است که: آیا خبر ندارى که پروردگارت با پیل سواران چه کرد؟
به باور «مقاتل» آن سپاه گرانى که در اندیشه انهدام کعبه بود، به همراه خود یک «فیل» جنگى بسیار نیرومندى د اشت که آن را «محمود» مى خواندند.
امّا «ضحاک» بر آن است که هشت «فیل» در صف مقدم سپاه بود.
و به باور «واقدى» آن سپاه دوازده «فیل» جنگى داشت.
واژه «فیل» در آیه، اسم جنس مى باشد و منظور از آن، «فیل ها» است، نه یک «فیل».
این رویداد عجیب به باور بیشتر دانشمندان در سال ولادت پیامبر گرامى روى داد، و حادثه به گونه اى شگفت آور بود که آن سال را «عام الفیل» نامیدند و مبدأ تاریخ عرب شناخته شد.(308)
امّا پاره اى نیز بر آنند که این رویداد بیست و سه، یا چهل سال پیش از طلوع خورشید جهان افروز محمد(ص) رخ داد، ولى از این سه دیدگاه همان دیدگاه نخست درست است، چرا که از خطاب و تعبیر آیه چنین دریافت مى گردد که آن رویداد در برابر دیدگان پیامبر و هنگام ولادت او روى داده است. افزون بر این در روایت آورده اند که «عبدالمطلب» از «عتاب» که از یاران پیامبر بود پرسید، هان اى عتاب! تو بزرگتر هستى یا پیامبر؟ او پاسخ داد: سن و سال من از پیامبر بیشتر است، امّا آن حضرت از من بزرگتر است؛ چرا که آن حضرت در رویداد «عام الفیل» ولادت یافت...
از «عایشه» آورده اند که مى گفت: من «فیلبان» و جلودار آن را دیدم که هر دو نابینا و زمین گیر شده و بر سر گذر، گدایى مى کردند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر نمونه
با ابرهه گو کز پى تعجیل نیاید!
در نخستین آیه این سوره پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را مخاطب ساخته مى فرماید: آیا ندیدى پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟ (ا لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل ).
آنها با آن همه لشگر و قدرت آمده بودند تا خانه خدا را ویران سازند، و خداوند با لشگرى به ظاهر بسیار کوچک و ناچیز، آنها را درهم کوبید، فیلها را با پرنده هاى کوچک و سلاحهاى پیشرفته آن روز را با سنگریزه سجیل از کار انداخت ، تا ضعف و ناتوانى این انسان مغرور و خیره سر را در برابر قدرت الهى ظاهر و آشکار سازد.
تعبیر به ا لم تر (آیا ندیدى ؟) با اینکه این حادثه زمانى رخ داد که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دیده به جهان نگشوده بود، و یا مقارن تولد آن حضرت بود به خاطر آن است که حادثه مزبور بسیار نزدیک به عصر پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بود و بعلاوه بقدرى مشهور و معروف و متواتر بود که گوئى پیغمبر با چشم مبارکش آن را مشاهده
کرده بود، و جمعى از معاصران پیامبر مسلما آن را با چشم خود دیده بودند. تعبیر به ((اصحاب الفیل )) به خاطر همان چند فیلى است که آنها با خود از یمن آورده بودند، تا مخالفان را مرعوب ساخته و شترها و اسبها از مشاهده آن رم کنند و در میدان جنگ نمانند. <5>
سپس مى افزاید: آیا خداوند نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟!
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر کشاف
روی أن أبرهة بن الصباح الأشرم ملک الیمن من قبل أصحمة النجاشی بنی کنیسة بصنعاء وسماها القلیس ، وأراد أن یصرف إلیها الحاج ، فخرج رجل من کنانة فقعد فیها لیلا ، فأغضبه ذلک . وقیل : أججت رفقة من العرب نارا فحملتها الریح فأحرقتها ، فحلف لیهدمن الکعبة فخرج بالحبشة ومعه فیل له اسمه محمود ، وکان قویا عظیما ، واثنا عشر فیلا غیره . وقیل : ثمانیة . وقیل : کان معه ألف فیل ، وکان وحده ، فلما بلغ المغمس خرج إلیه عبد المطلب وعرض علیه ثلث أموال تهامة لیرجع ، فأبی وعبأ جیشه وقدم الفیل فکانوا کلما وجهوه إلی الحرم برک ولم یبرح ، وإذا وجهوه إلی الیمن أو إلی غیره من الجهات هرول ، فأرسل الله طیرا سودا . وقیل خضرا وقیل : بیضا . مع کل طائر حجر فی منقاره ، وحجران فی رجلیه أکبر من العدسة وأصغر من الحمصة . وعن ابن عباس رضی الله عنهما أنه رأی منها عند أم هانی ء نحو قفیز مخططة بحمرة کالجزع الظفاری ، فکان الحجر یقع علی رأس الرجل فیخرج من دبره ، وعلی کل حجر اسم من یقع علیه ، ففروا فهلکوا فی کل طریق ومنهل ، ودوی أبرهة فتساقطت أنامله وآرابه ، ومامات حتی انصدع صدره عن قلبه . وانفلت وزیره أبو یکسوم وطائره یحلق فوقه ، حتی بلغ النجاشی فقص علیه القصة ، فلما أتمها وقع علیه الحجر فخر میتا بین یدیه . وقیل : کان أبرهة جد النجاشی الذی کان فی زمن رسول الله صلی الله علیه وسلم بأربعین سنة ، وقیل : بثلاث وعشرین سنة . وعن عائشة رضی الله عنها : رأیت قائد الفیل وسائسه أعمیین مقعدین یستطعمان . وفیه أن أبرهة أخذ لعبد المطلب مائتی بعیر ، فخرج إلیه فیها ، فجهره وکان رجلا جسیما وسیما . وقیل : هذا سید قریش وصاحب عیر مکة الذی یطعم الناس فی السهل والوحوش فی رؤوس الجبال ، فلما ذکر حاجته قال : سقطت من عینی ، جئت لأهدم البیت الذی هو دینک ودین آبائک وعصمتکم وشرفکم فی قدیم الدهر ، فألهاک عنه ذود أخذ لک ، فقال أنا رب الإبل ، وللبیت رب سیمنعه ، ثم رجع وأتی باب البیت فأخذ بحلقته وهو یقول : لاهم إن المرء یمنع أهله فامنع حلالک لا یغلبن صلیبهم ومحالهم عدوا محالک إن کنت تارکهم وکعبتنا فأمر ما بدالک یارب لا أرجو لهم سواکا یارب فامنع منهم حماکا فالتفت وهو یدعو فإذا هو بطیر من نحو الیمن فقال : والله إنها لطیر غریبة ماهی ببحریة ولا تهامیة . وفیه : أن أهل مکة قد احتووا علی أموالهم ، وجمع عبد المطلب من جواهرهم وذهبهم الجور ، وکان سبب یساره . وعن أبی سعید الخدری رضی الله عنه أنه سئل عن الطیر فقال : حمام مکة منها . وقیل جاءت عشبة ثم صبحتهم . وعن عکرمة : من أصابته جدرته وهو أول جدری ظهر . وقرئ : ألم تر ، بسکون الراء للجد فی إظهار أثر الجازم : والمعنی : أنک رأیت آثار فعل الله بالحبشة ، وسمعت الأخبار به متواترة ، فقامت لک مقام المشاهدة . و ( کیف ) فی موضع نصب بفعل ربک ، لا بألم تر ، لما فی ( کیف ) من معنی الاستفهام .
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● داريوش بيضايي -
تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه سید ابراهیم بروجردی
{أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضْلیلٍ وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابیلَ تَرْمیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ}
"ای رسول ما آیا ندیدی که خـــدای تو با اصحاب و لشکر فیل چه کرد؟ آیا کید و حیله آنها را تباه نکرد و بر هلاک ایشان مرغان ابابیل را فرستاد تا آن سپاه را به سنگهائی از گل سنگباران کردند و جسد آنها را مانند علف زیر دندان حیوان خرد گردانیدند."
و داستان اصحاب فیل بدین قرار است که پادشاهی جهود از اهل حمیر بنام ذرعه ذوتواس بود که جماعتی از طایفه حمیر هم کیش او بودند جز اندکی از اهل نجران که نصاری بودند و امیر آن پادشاه موسوم به عبدالله تامر آنها را بدین یهود دعوت کرد و گفت اگر مذهب یهود را نپذیرید به قتل میرسانم شما را که اختیار نکردید و عاقبت ایشان را بقتل رسانید جز یکنفر از اهل سبا که او را اوس بن ثعلبان میگفتند بر اسبی سوار شد و خود را به قیصر روم رسانید و داستان طایفه خود را به قیصر گفت و از او درخواست یاری کرد, قیصر جواب داد شهر شما از ولایت ما دور است لکن نامه ای به پادشاه حبشه مینوسم او نیز بر دین ما است تا تو را یاری کند و نامه ای به نجاشی پادشاه حبشه نوشت و گفت چون این نامه بتو رسد با این قوم را یاری کنی و چون نامه به وی رسید مردی موسوم به ارباط از اهل حبشه را مامور کرد و دستور داد باو شهرهای آنها را خراب کند و بعضی را بقتل برساند و بعض دیگر را به اسیری گرفته نزد او بفرستد, ارباط بدستور او عمل کرد و اهل یمن چون شنیدند لشگر حبشه بسوی آنها میرود متفرق شدند و گریختند و لشگر بدنبال آنها تاخت و جمعی را هلاک نمودند و جمعی دیگر را اسیر کرد حضور پادشاه فرستاد و او نامه ای به پادشاه حبشه نوشت و پادشاه در جواب نامه باو دستور داد تا با لشگریکه همراه تو میباشد در یمن توقف کن, پس از مدتی ابرهه که یکی از سرکرده های لشگر ارباط بود با او در مقام مخالفت بیرون آمد و لشگر دو فرقه شدند و در مقام جنگ با یکدیگر بیرون آمدند ابرهه شخصی نزد ارباط فرستاد و باو گفت اگر ما دو نفر با هم خصومتی داریم گناه لشگر چیست پس بیرون آی تا با هم مبارزه کنیم اگر من تو را بکشم لشگر و ولایت تو بمن تعلق میگیرد و اگر تو مرا بکشی آسوده و فارغ میشوی, ارباط قبول کرد و با هم مبارزه کردند, ارباط بر ابرهه حمله کرد و دهان و بینی او را مجروح کرد و از اسب بر زمین افتاد, غلام ابرهه بر ارباط حمله کرد و او را کشت و لشگر به نفع ابرهه جمع شدند وقتی این خبر به پادشاه حبشه رسید خشمگین شد و نامه ای به ابرهه نوشت که حالا که با ارباط جنگ کردی و او را کشتی من لشگری میفرستم تا تو را بگیرند و موی جبینت را ببرند و خاک ولایتت را به اینجا آورند, ابرهه سر خود را تراشید و قدری از خاک در ظرفی ریخت پیش پادشاه فرستاد و گفت آنچه شما سوگند یاد نموده ای در باره خود بجا آوردم و من بنده شما هستم اگر امر بفرمائی در این ولایت میمانم و اینجا را نگاهداری میکنم و چنانچه رای شما غیر از این است دستور فرمائید عمل کنم , پادشاه از سخن او خشنود شد و دستور داد باو در یمن توقف کند, پس از آن, او برای خوشنودی شاه معبدی در شهر صنعا بنا کرد و او را قلیس نام نهاد, بنائی که نظیر آن در آن عصر نبود و نامه ای به شاه نوشت که من کنیسه ای بنام شما بنا کردم که در روی زمین چنین عمارتی وجود ندارد و چندان بر آن حرمت نهادم که خلایق از راه دور می آیند تا این بنا را ببینند و بزودی این بنا را چنان سازم و تکمیل کنم که آن مردمیکه بجانب مکه میروند و زیارت میکنند اینجا بیایند, پادشاه از این عمل او بسیار خرم و شاد شد و این داستان کنیسه میان اعراب پراکنده و مشهور شد, مردی از طایفه بنی مالک آنجا رفت و در زاویه آن پنهان شد و بخاطر گفتار ابرهه که گفته بود حج اعراب را به این مکان برگردانم به آن کنیسه استخفاف کرد و شب از آنجا گریخت و خدام کنیسه به ابرهه خبر دادند دلتنگ شد سؤال نمود آیا کسی از اعراب به اینجا آمده است؟ گفتند بلی مردی از اعراب چند روز در اینجا سکونت کرد و اکنون خبری از او نیست گویا گریخته است, ابرهه گفت که قرار نگیرد مگر در عوض بی احترامی و استخفافیکه آن عرب به این کنیسه بجا آورده کعبه را خراب کند, آنگاه لشگر بسیاری از حبشه جمع کرد و بجانب بلاد عرب حرکت نمود, خبر به اعراب رسید اول پادشاه حمیر با لشگری راه او را گرفت و جنگ و کارزار کردند اما ابرهه غالب شد, پادشاه حمیر را گرفتند و خواستند او را در حضور ابرهه بکشند پادشاه حمیر گفت ای ابرهه من در این عزمیکه که کرده ای بکار تو آیم, ابرهه دستور داد او را بستند و همراه خود از آنجا بردند سپس لشگر ابرهه با طایفه خشعم به سرکرده گی نفیل بن حبیب روبرو شد و مغلوب شدند و لشگر ابرهه نفیل را گرفتند نزد ابرهه بردند گفت مرا نکشید تا دلیل تو در زمین اعراب باشم چه تو احوال این ولایت ها را نمیدانی او را نیز بستند و با خود بردند وقتی به طایف رسیدند مسعود بن متعب پیش ابرهه آمد گفت ای ابرهه ما با تو جنگ نداریم ما را بت خانه ای بنام بیت اللات و آن خانه مطلوب تو نیست, تو مطلوبت خانه مکه است اگر میخواهید کسی را برای راهنمائی با شما بفرستم, ابرهه گفت روا باشد و او مردی را بنام ابو رغال فرستاد چون به منزلی رسیدند که نامش مغمس یود, ابورغال جان سپرد و او را در همان آنجا به خاک سپردند "که اکنون رسم شده هر کس از آن مکان عبور میکند سنگی بر آنجا می افکند" ابرهه از آن منزل, لشگر خود را با مردی بنام اسود بن مقصود از پیش خود فرستاد و او دویست شتر از مال و اموال عبدالمطلب که مشغول چرا بودند را غارت کرد و به لشگر ابرهه آوردند, ابرهه آنگاه شخصی را به نزد رئیس مکه که عبدالمطلب بود فرستاد و گفت باو بگو من برای قتال با شما به اینجا نیامده ام مقصودم خراب کردن کعبه است اگر منعم نکنی با تو کاری ندارم و چنانچه ممانعت نمائی با تو جنگ خواهم کرد, عبدالمطلب در جواب فرستاده ابرهه گفت من خودم نزد ابرهه می آیم و آن بزرگوار با جماعتی از فرزندان و بنی هاشم به نزد ابرهه رفتند و پادشاه حمیر که اسیر بود چون شنید عبدالمطلب می آید به ابرهه گفتند ای ابرهه بدانکه عبدالمطلب سید قریش است و در میان اعراب بزرگوار تر از او نیست و او کسی است که مردم را طعام میدهد و بزرگواری او در تمام اعراب مشهور است پس حرمت او را نیکو بدار و سخنش را نیکو بشنو و تا ممکن است رضای او را بجو که سرافراز عرب است, وقتی عبدالمطلب بر او وارد شد ابرهه مردی را دید که قامتش بلند و نیکو صورت و فصیح زبان و با هیبت بود, ابرهه چون آن بزرگوار را دید در نظرش بسیار بزرگ جلود کرد فوراً از سریر خود بر زمین فرود آمد و او را گرامی داشت و گفت برای چه کار اینجا تشریف آورده اید؟ عبدالمطلب فرمود: بستگان شما شتران مرا ربوه اند بگوئید تا آنها را پس دهند, ابرهه گفت واعجبا من وقتی این مرد دیدم گمان کردم شخصی عاقل است چطور من با این همه لشگر عظیم آمده ام تا خانه ایشان که شرف و مفخر عرب در آن است ویران کنم و او هیچ همتی ندارد مگر برای شتران خود! پس او از چشم من افتاد پس وقتی مترجم سخنان ابرهه را به عبدالمطلب گفت جواب داد این شتران بمن تعلق دارد و از برای خانه کعبه نیز خــــدائی است که اگر بخواهد از آن نگاهداری میکند ابرهه گفت بله چنین است پس دستور داد شتران را باو باز پس دهند.
عبدالمطلب شتران گرفت و در کوه حرا به چرا فرستاد و بمکه بازگشت و عمر بن نعایه بزرگ قبیله کنانه و خویلد بن وائله سید بزرگ هذیل و جمعی از رؤسای اعراب نزد ابرهه رفتند و گفتند ثلث اموال اهل حجاز و تهامه را از ما بگیر و از خراب کردن خانه کعبه منصرف شو و بازگرد, ابرهه قبول نکرد, عبدالمطلب به قریش گفت شما در اطراف این کوه ها پراکنده شوید تا از لشگر ابرهه محفوظ بمانید و خود آن بزرگوار وارد خانه کعبه شد و حلقه در کعبه را بدست گرفت و با تضرع و زاری عرض کرد: "ای پـــــروردگار شما شر ابرهه را از خانه خود دفع بفرما" , و آنگاه به مکانی با قوم خود پنهان شد, ابرهه با لشگرش وارد مکه شد, مقدم لشگر دوازده فیل بود و در میان آنها فیلی بسیار عظیم و با هیبت بنام محمود بود که پادشاه حبشه آن را فرستاده بود و پیش رو فیلان حرکت میکرد و هر کجا میرفت فیلان با او میرفتند, به قولی نفیل بزرگ قبیله خثعم در گوش آن فیل آهسته گفت: ای محمود میدانی این چه سرزمینی است؟ اینجا حرم خــــــدا است مبادا گرد کعبه بروی که هلاک خواهی شد و چون فیلها را بیاراستند و آماده برای خراب کردن کعبه نمودند آن فیل بزرگ خوابید و پیش نرفت چندانکه هر آنچه او را زدند قدم پیش نگذاشت, همه تعجب کردند, در آن حال خــــــــدایتعالی از طرف دریا پرندگانی بشکل خطاف فرستاد هر یکی از آنها سه سنگ کوچک داشتند یکی در منقار و دو سنگ در چنگال به اندازه نخودی و در بالای سر هر مردی یکی از آن پرندگان رفته و سنگی بر سر او افکندند و آنها هلاک شدند و لشگر فرار میکردند و پرندگان دنبال ایشان میرفتند و به آنها سنگ از بالا پرتاب مینمودند و آنها را میکشتند, نفیل چون این حالت را مشاهده کرد گفت: از کیفر خــــداوند به کجا فرار میکنید و در آنحال خـــــداوند بر ابرهه درد و مرضی گماشت که تمام سر انگشتان خون و کثافت بیرون می آمد و خود را به صنعا رسانید اما شکمش آماس کرد و ترکید و اعضاء بدنش متلاشی شد و هلاک گردید.
در کافی از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود: ابرهه با فیلها و لشگر انبوهی به جهت خراب کردن کعبه وارد شهر مکه شد و در اثنای ورود به شتران عبدالمطلب برخورد کردند و آنها را به غارت بردند و عبدالمطلب از ابرهه اجازه ورود خواست اذن دادند و بر ابرهه وارد شد و او در چادری از حریر روی تختی نشسته بود سلام کرد ابرهه جوابداد چون نظرش به جمال عبدالمطلب افتاد محو او شد چه صورت آن بزرگوار مانند قرص ماه میدرخشید, ابرهه گفت آیا پدرانت هم چنین نورانی بودند فرمود بلی, ابرهه گفت الحق به این فخر و شرفیکه برای ریاست قوم سزاواری هستی, آن بزرگوار را کنار خود روی تخت نشانید دستور داد فیل بزرگ را که سفید رنگش کرده بودند و دارای دو نیش بود با انواع جواهرات زینت داده شده بود و سبب فخر و مباهات پادشاه بر پادشاهان دیگر بود حاضر کنند و وقتی فیل را حضور ابرهه آوردند و چون فیل عبدالمطلب را دید مقابل او سجده نمود و خــــــداوند زبانش را گشود و بعربی بر عبدالمطلب سلام کرد, ابرهه چون این حالت را از فیل مشاهده کرد دستور داد آن فیل را برگردانند سپس به عبدالمطلب گفت من بزرگی و سخاوت شما را شنیده بودم اگر حاجتی دارید بفرمائید و ابرهه گمان میکرد آنحضرت آمده تا از او تقاضا کند که از خراب کردن کعبه منصرف شود, عبدالمطلب گفت اصحاب تو شتران مرا ربوده اند دستور ده آنها را بمن باز گردانند, ابرهه تعجب کرد و گفت شما از آن بزرگی که داشتید از نظر من افتادید من برای خراب کردن کعبه که مرکز فخر و شرف شما و قومت میباشد آمده ام و بزرگی شما بخاطر آن خانه کعبه است و تو چرا خانه کعبه را رها کردی و از من تقاضا ننمودی که از خرابی آن منصرف بشوم و فقط شتران خود را طلب نمودی, عبدالمطلب فرمود: من صاحب خانه کعبه نیستم خـــــداوند خودش به خانه خود سزاوارتر است, ابرهه دستور داد شتران او را دادند و آنگاه آنحضرت رو بفیل کرد و گفت ای محمود آیا میدانی تو را برای چه کار آورده اند که فیل با سر اشاره کرد نمیدانم, فرمود بتوسط تو میخواهند خانه کعبه را خراب کنند و بعد فیل ها همانجا همه خوابیدند و هر چه آنها را زدند فیلها از جای خود حرکت نکردند و سپس خـــــداوند پرندگان ابابیل را فرستاد که بر منقار هر یک سنگی بود که محاذی بالای سر آنها سنگ را در ارتفاع بالا می افکندند و شدت ضرب سنگ طوری بود که از سر فرو میرفت و از عقب آنها خارج میشد و آنها مانند گیاهان زیر دندان حیوانات خرد و متلاشی میشدند, در این اثنا عبدالمطلب فرزند خود عبدالله را فرستاده بود تا خبری آورد و آن بزرگوار از کوه ابوقبیس بالا رفت و مشاهده کرد پرندگان بسیاری آمدند اول دور خانه کعبه طواف میکردند سپس هر یک محاذی یکی از لشگریان ابرهه قرار میگرفتند و سنگهائیکه در منقار داشتند فرو می ریختند و آنها را هلاک میکردند. عبدالله این صحنه را به اطلاع پدرش رسانید و عبدالمطلب باو گفت: اهل مکه را ندا کن بیایند و غنائم جمع کنند, حضرت صادق ع سپس فرمود از لشگر ابرهه کسی باقی نماند مگر یکنفر که فرار کرده بود و داستان اصحاب خود را برای مردم مکه بیان مینمود که یکی از آن پرندگان آمد و او با دست اشاره کرد این پرنده از جنس آنها است هنوز سخنش تمام نشده بود مردم مشاهده کردند پرنده محاذی سر او در ارتفاع قرار گرفت و سنگ خود را بر سر آنمرد فرو افکند و او نیز با همان کیفیت به هلاکت رسید و بعد از آن پرندگان دیده نشدند و خــــداوند این سوره را نازل فرمود تا پیغمبرش آن را بر کفاریکه او را تکذیب میکردند قرائت کند و کسی از کفار قریش این داستان را تکذیب و انکار نکرد چه تمام آنها این حادثه را به چشم خود مشاهده کرده بودند و اشعار بسیاری در خصوص آن داستان سروده بودند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.