در اول سوره میفرماید: بگو ای کافران!
آنچه را که سوره به کافرن گفته ما در دو فراز کلی میتوانیم ارزیابی بکنیم:
لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣)
در ادامه این فراز میفرماید: (چون خود این فراز ، یعنی بحث معبود، دو قسمتی است.)
۱٫ وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (۴)
۲٫ وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۵)
*لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶)
نکته ای قبل از ورود به بحث:
علامه طباطبایی (ره) در المیزان میفرمایند که این کافران گروه خاصی از کافران بودند، که قرآن در مورد آنها پیشگویی میکند: «اخبار عن الغیب» میکند، که آنها هرگز ایمان نمیآورند، و با گذشت زمان هم مشخص شد که پیشگویی قرآن صحیح بوده و اینها مسلمان نشدند. این یک نگاه به سوره است.
ولی نگاه دوم به سوره این است که: قرآن با مصداق خاصی کار ندارد و به همۀ کافران میگوید شما تا زمانی که کافرید و ما هم که موحدیم، معبودمان باهم جمع نمیشوند و دینمان یکی نمیشود.
نمیخواهد خبر از آینده به کافران بدهد که شما هرگز مسلمان نمیشوید، میگوید تا زمانی که کافرید، مثل جایی که حضرت ابراهیم و مؤمنان قومشان به کافران میگویند: « إنّا بُرَءآؤاْ منکم و ممّا تعبدون من دون اللّه،کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوهُ و البغضاءُ ابداً حتی تومنوا بالله وحده» ما به شما کافریم تا زمانی که به خدا ایمان بیاورید. در اینجا هم: لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢) تا وقتی که مؤمن شوید، وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣) تا وقتی که مؤمن شوید، یعنی قید «کفر» در این ندا وجود دارد، یعنی اگر کافر، مؤمن شد، خود به خود از شمول سوره خارج میشود، پس بحث کافران، است تا زمانی که کافرند، نه پیشگویی نه چیز دیگر.
دو فراز باهم قابل جمعند، چون بحث هر دو فراز از نظر لفظی عبادت است.
فراز دوم هم در کنار اولی قابل بررسی است، یعنی یکی بحثش در معبود و دیگری بحثش در دین است.
در بحث معبود میفرماید: لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢) نمیپرستم آنچه را که میپرستید و وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣)و شما هم پرستنده نیستید، آنچه را که من میپرستم.
من معبودهای خیالی و بیمحتوای شما را نمیپرستم و شما هم خدای یگانۀ مرا نمیپرسید: وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣)
در اینجا ما نمیتوانیم به راحتی مدعی تکرار تأکید محض شویم، چون تفاوت روشن لفظی میبینیم: «لااعبد»، «لا انا عابد»، «ماتعبدون »، «ماعبدتم». این تفاوت لفظی حتماً پیامی داشته است، چند فایده در اینجا وجود دارد، ما فواید را بیان میکنیم و جمع بندی میکنیم و آن جمع بندی را قابل مطالعه میدانیم:
۱- «اعبد» فعل، و «عابد» وصف است. پیامبر گرامی اسلام هم فعل پرستش خدایان آنها را هم وصف آنها را از خود نفی میکند.
۲- «ماتعبدون» مضارع است، حال و آینده است. «عبدتم» گذشته است، یعنی پیامبر گرامی اسلام هم پرستش خدایان فعلی آنها را نفی میکند و هم خدایان قبلی آنها را نفی میکند.
در یک نگاه جزء جزء بخواهیم مقایسه بکنیم فعل به وصف، توسعه پیدا میکند میشود فعل و وصف. حال و مضارع هم به گذشته توسعه پیدا میکند میشود حال و آینده و گذشته. اما این توسعه در جملۀ دوم مشاهده نمیشود آنچه که از آنها نفی شده فقط وصف است، و هیچ قضاوتی نسبت به حال و آینده نشده، اما اینجا تغییری صورت گرفته حالا چه چیزی این تغییر را طلبیده؟ ما در بررسی فضای سوره دنبال این هستیم که این تغییر از کجا حاصل شد؟ اگر پیامبر یک بار فرمود «لا اعبد ما تعبدون» چه نیازی بود که بفرماید که «و لا انا عابد ما عبدتم»؟
جواب: پیامبر که میفرماید «لا انا عابد ما عبدتم» من پرستنده نیستم، آنچه را که شما میپرستیدید؛ گویا کافر میگوید که: بیا آنچه که ما میپرستیم را بپرست، ما هم میپرستیم آنچه را که تو میپرستی که باهم اشتراک و اتفاقی حاصل شود، و برای نشان دادن حسن نیت خودش در این سازشکاری آغاز به پرستش خدای پیغمبر میکند و خدا را در عالم خود و در ادعای خودش میپرستد.
پیغمبر گرامی اسلام به او میفرماید آنچه که تو الان پرستیدی آن خدایی نیست که من پرستندۀ آن هستم.
خدایی که من پرستندۀ آن هستم در کنار خدایان دیگر جمع نمیشود، آنچه را که تو به تصور خدای من بودن، پرستیدی، من پرستندۀ آن نیستم! خدایی که من پرستندۀ آن هستم به قید وحدت قابل پرستش است. امکان فرض تعدد در مورد او وجود ندارد، یعنی تو خیال نکن با پرستشی که کردی حسن نیت خود را اثبات کردی، و من هم در مقابل این حسن نیت تو، خدایان تو را بپرستم!
این مطلب از «لا انا عابد» به دست میآید که این کافر تصور میکند آن چیزی را که پرستیده، پیامبر عابد اوست. عابد وصف است و از فعل بالاتر است. این تصور در جایی که نشانهای داشته باشد قابل تصور است. ولی ما نشانهای بر عابد بودن پیغمبر برای خدایان فعلی یا قبلی کافران نداریم.
اولا «لا انا عابد» میگوید، من پرستنده نیستم، آنچه را که تو خیال میکنی من پرستندۀ اویم. دوم این که میگوید:«ما عبدتم» آنچه که شما پرستیدید. «عبدتم» ماضی ساده است، نمیگوید «لا انا عابد ما کنتم تعبدون» آنچه که میپرستیدید. نه! آنچه که پرستیدید! یعنی یک بار متلبس به این فعل شدید.
در «عبدتم» هیچ استمراری وجود ندارد که بگوییم خدایان قبلی کافران است؛ خدایان قبلی کافران را بر فرض این که تغییر کرده باشند (چون آنها را مستمراً میپرستیدند) بهتر بود که بگوییم که «ما کنتم تعبدون» آنچه که میپرستیدید، « ما تعبدون» ، «ما کنتم تعبدون».
با این قرینهها به دست میآید که جملۀ دوم در فضایی ایراد میشود که کافر با اقدام به پرستش خدای پیغمبر خواسته حسن نیت خود را بر دعوت آن حضرت بر سازشکاری ثابت کند، پیامبر به او میگوید من پرستندۀ کسی را که تو مدعی پرستش او هستی نیستم، و تو هم با این عقیدهای که داری، پرستندۀ خدای من نخواهی بود.
آنچه که من میپرستم تو نمیتوانی بپرستی! چون آنچه که من میپرستم به قید وحدت پرستیده میشود، آنچه تو بخواهی بپرستی به نام خدای من قید وحدت ندارد، خدای من او نیست، من از او بری و بیزارم.
قید وحدت از کجا به دست میآید؟ از عدم سازش شرک و کفر. یعنی این که آیا سازش کافر (مشرک) و مؤمن (موحد) حکما ًمنتفی است یا موضوعاً؟
یک بار میگوییم سازشی متصور است ولی حرام است، یعنی موضوع قابل تصوّر، حکمش حرام است. یا موضوع منتفی است؟ به دقت که نگاه میکنید میبینید که موضوعاً منتفی است، یعنی سازش کافر و موحد از نظر موضوع ممکن نیست. چون یک انسان یا کافر است یا موحد و نمیتواند هم زمان هم موحد باشد و هم کافر!
بنابراین بر همین اساس، پیامبر گرامی اسلام میفرماید که من نمیپرستم آنچه را که شما میپرستید شما هم پرستندۀ آنچه که من میپرستم نیستید، حتی اگر هم بپرستید باز هم آنچه که من میپرستم آن نیست. آنچه که من میپرستم با چیزهای دیگر قابل جمع نیست. باز در فاز دوم گویا میپرستند، پیامبر به آنها میگوید آنچه که تو پرستیدی خدای من نیست، و او معبود من نیست، مادامی که تو بر شرکی و من بر توحید : لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶)
[ نظرات / امتیازها ]