مگر مى شود چیزى از عدم به وجود آید، عدم که نقیض وجود مى باشد چگونه میتواند علت و منشا وجود باشد؟ و آیا راستى میتوان باور کرد که نیستى مایه هستى گردد؟ این همان ایراد مادیها در مساءله ابداع است و از آن نتیجه مى گیرند که ماده اصلى جهان ازلى و ابدى است و مطلقا موجود و معدوم نمى شود .
توضیح : در مرحله اول عین این ایراد به خود مادیها نیز وارد مى شود .
توضیح اینکه : آنها معتقدند ماده این جهان قدیم و ازلى است و تا بحال چیزى از آن کم نشده ، و اینکه میبینیم جهان تا حال تغییراتى پیدا کرده تنها صورت آن است که دائما در تغییر است ، نه اصل ماده ، از آنان میپرسیم صورت فعلى ماده که قبلا به طور مسلم وجود نداشته چگونه به وجود آمد؟ آیا از ((عدم )) بوجود آمد؟ اگر چنین است پس چگونه عدم میتواند منشا وجود صورت گردد؟ (دقت کنید).
مثلا: نقاشى منظره زیبائى را با قلم و رنگ بر روى کاغذ ترسیم مى کند، مادیها مى گویند: ماده رنگى آن موجود بوده ، ولى این منظره و این ((صورت ))
که قبلا وجود نداشته چگونه به وجود آمده است ؟ هر پاسخ که آنها براى پیدا شدن صورت از عدم دادند، همان پاسخ را در مورد ماده خواهیم گفت .
و در مرحله ثانى باید توجه داشت که اشتباه از ناحیه کلمه ((از)) به وجود آمده است ، آنها خیال مى کنند اینکه مى گوئیم ((عالم )) ((از)) نیستى به هستى آمده مثل این است که مى گوئیم میز ((از)) ((چوب )) ساخته شده است که در ساختن میز چوب باید قبلا موجود باشد تا میز ساخته شود، در صورتى که معنى جمله عالم از نیستى به هستى آمده این نیست ، بلکه به این معنى است که عالم قبلا وجود نداشت سپس موجود شد آیا در این عبارت تضاد و تناقضى میبینید ؟.
و به تعبیر فلسفى : هر موجود ممکن آنکه از ذات خود هستى ندارد) از دو جنبه تشکیل شده است ماهیت و وجود ((ماهیت )) عبارت از ((معنى اعتبارى )) است که نسبت آن به وجود و عدم مساوى است به عبارت دیگر قدر مشترکى که از ملاحظه وجود و عدم چیزى به دست مى آید ((ماهیت )) نامیده مى شود، مثلا این درخت سابقا نبوده و فعلا هست فلانى سابقا وجود نداشت فعلا وجود پیدا کرده آنچه را که مورد دو حالت وجود و عدم قرار دادیم ماهیت است .
بنابر این معنى این سخن که ((خداوند عالم را از عدم به وجود آورده )) این مى شود که خداوند ماهیت را از حال عدم به حال وجود آورد و به تعبیر دیگر لباس ((وجود)) بر اندام ((ماهیت )) پوشانید.
[ بستن توضیحات ]