امام صادق (علیه السلام) فرمودند: حضرت ابراهیم (علیه السلام) در بادیه شام منزل داشت، همین که هاجر اسماعیل را بزاد ساره غمگین گشت، چون او فرزند نداشت و به همین جهت همواره حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در خصوص هاجر اذیت می کرد و غمناکش مى ساخت. حضرت ابراهیم (علیه السلام) نزد خداوند شکایت کرد. خداى عزوجل به او وحى فرستاد که زن به منزله دنده کج است اگر به همان کجى وى بسازى از او بهره مند مى شوى و اگر بخواهى راستش کنى او را خواهى شکست. آن گاه دستورش داد تا اسماعیل و مادرش را از شام بیرون بیاورد. حضرت ابراهیم (علیه السلام) پرسید: «پروردگارا کجا ببرم؟». فرمود: «به حرم من و امن من و اولین بقعه اى که در زمین خلق کرده ام و آن سرزمین مکه است». پس از آن خداى تعالى جبرئیل را با براق برایش نازل کرد و هاجر و اسماعیل را و خود حضرت ابراهیم (علیه السلام) را بر آن سوار نموده به راه افتاد. حضرت ابراهیم (علیه السلام) از هیچ نقطه خوش آب و هوا و از هیچ زراعت و نخلستانى نمى گذشت مگر اینکه از جبرئیل مى پرسید: «اینجا باید پیاده شویم؟ اینجا است آن محل؟». جبرئیل مى گفت: «نه پیش برو پیش برو». همچنان پیش راندند تا به سرزمین مکه رسیدند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) هاجر و اسماعیل را در همین محلى که خانه خدا در آن ساخته شد پیاده کرد. چون با ساره عهد بسته بود که خودش پیاده نشود تا نزد او برگردد. در محلى که فعلا چاه زمزم قرار دارد درختى بود هاجر پارچه اى که همراه داشت را روى شاخه درخت انداخت تا در زیر سایه آن راحت باشد. همین که حضرت ابراهیم (علیه السلام) خانواده اش را در آنجا منزل داد و خواست تا به طرف ساره برگردد هاجر (که راستى ایمانش شگفت آور و حیرت انگیز است یک کلمه پرسید) «آیا ما را در سرزمینى مى گذارى و مى روى که نه انیسى و نه آبى و نه دانه اى در آن هست؟». حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت: «خدایى که مرا به این عمل فرمان داده است از هر چیز دیگرى شما را کفایت است». این را گفت و راهى شام شد. همین که به کوه (کداء که کوهى در ذى طوى) است رسید نگاهى به عقب (و در درون این دره خشک) انداخت و گفت: «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ» (ابراهیم/37) این را بگفت و برفت. پس همین که آفتاب طلوع کرد و پس از ساعتى هوا گرم شد، اسماعیل تشنه گشت. هاجر برخاست و در محلى که امروز حاجیان سعى مى کنند بیامد و بر بلندى صفا برآمد. دید که در آن بلندى دیگر چیزى چون آب برق می زند. خیال کرد آب است. از صفا پائین آمد و دوان دوان بهان سو شد تا به مروه رسید. همین که بالاى مروه رفت اسماعیل از نظرش ناپدید شد (گویا لمعان سراب مانع دیدنش شده است). ناچار دوباره به طرف صفا آمد و این عمل را هفت نوبت تکرار کرد. در نوبت هفتم وقتى به مروه رسید، این بار اسماعیل را دید و دید که آبى از زیر پایش جریان یافته است، پس نزد او برگشته از دور کودک مقدارى شن جمع آورى نموده و جلو آب را گرفت. چون آب جریان داشت. از همان روز آن آب را زمزم نامیدند چون زمزم معناى جمع کردن و گرفتن جلو آب را مى دهد.
از وقتى این آب در سرزمین مکه پیدا شد مرغان هوا و وحشیان صحرا به طرف مکه آمد و شد را شروع کردند و آنجا را محل امنى براى خود قرار دادند. از سوى دیگر قوم جرهم که در ذى المجاز عرفات منزل داشتند دیدند که مرغان و وحشیان به آن سو آمد و شد می کنند، آن قدر که فهمیدند در آنجا لانه دارند. لاجرم آن ها را تعقیب کردند تا رسیدند به یک زن و یک کودک که در آن محل زیر درختى منزل کرده اند. فهمیدند که آب به خاطر آن دو تن در آنجا پیدا شده است. از هاجر پرسیدند: «تو کیستى؟ و اینجا چه مى کنى؟ و این بچه کیست؟». گفت: «من کنیز ابراهیم خلیل الرحمانم و این فرزند او است که خداوند از من به او ارزانى داشته است. خداى تعالى او را مامور کرد که ما را به اینجا آورد و منزل دهد». قوم جرهم گفتند: «حال آیا به ما اجازه می دهى که در نزدیکى شما منزل کنیم؟». هاجر گفت: «باید باشد تا ابراهیم بیاید».
بعد از سه روز حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمد. هاجر عرضه داشت که در این نزدیکى مردمى از جرهم سکونت دارند. از شما اجازه مى خواهند در این سرزمین نزدیک به ما منزل کنند. آیا اجازه شان مى دهى؟». حضرت ابراهیم (علیه السلام) فرمودند: «بله». هاجر به قوم جرهم اطلاع داد، آمدند و نزدیک وى منزل کردند و خیمه هایشان را برافراشتند و هاجر و اسماعیل با آنان مانوس شدند.
بار دیگر که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به دیدن هاجر آمد جمعیت بسیارى در آنجا دید و سخت خوشحال شد. رفته رفته اسماعیل به راه افتاد و قوم جرهم هر یک نفر از ایشان یکى و دو تا گوسفند به اسماعیل بخشیده بودند و هاجر و اسماعیل با همان گوسفندان زندگى می کردند. همین که اسماعیل به حد مردان برسید خداى تعالى دستور داد تا خانه کعبه را بنا کنند تا آنجا که امام فرمود: و چون خداى تعالى به ابراهیم دستور داد کعبه را بسازد و او نمى دانست کجا بنا کند، جبرئیل را فرستاد تا نقشه خانه را بکشد- تا آنجا که فرمود- ابراهیم شروع به کار کرد. اسماعیل از ذى طوى مصالح آورد و آن جناب خانه را تا نه ذراع بالا برد. مجددا جبرئیل جاى حجر الاسود را معلوم کرد و ابراهیم سنگى از دیوار بیرون کرده و حجر الاسود را در جاى آن قرار داد. همان جایى که الآن هست. بعد از آنکه خانه ساخته شد، دو درب برایش درست کرد: یکى به طرف مشرق و درى دیگر طرف مغرب. درب غربى مستجار نامیده شد. سقف خانه را با تنه درخت ها و شاخه اذخر بپوشانید و هاجر پتویى که با خود داشت بر در کعبه بیفکند و زیر آن چادر زندگى کرد. بعد از آنکه خانه ساخته شد، حضرت ابراهیم و اسماعیل (علیهما سلام) عمل حج انجام دادند. روز هشتم ذى الحجه جبرئیل نازل شد و به حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت: «ارتو من الماء» به قدر کفایت آب بردار چون در منى و عرفات آب نبود. به همین جهت هشتم ذى الحجه روز ترویه نامیده شد. پس حضرت ابراهیم (علیه السلام) را از مکه به منى برد و شب را در منى بسر بردند و همان کارها که به آدم دستور داده بود را به حضرت ابراهیم (علیه السلام) نیز دستور داد.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) بعد از فراغت از بناى کعبه گفت: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ». (1)
علامه طباطبایی: این خلاصه اى است از اخبار این داستان، آن هم اخبارى که خلاصه آن را بیان کرده است و هم در این اخبار و هم در اخبار دیگر امور خارق العاده اى آمده است. از آن جمله آمده است که خانه کعبه اولین بارى که پیدا شد به صورت قبه اى از نور بود که آن را براى آدم نازل کردند و در همین محل که حضرت ابراهیم (علیه السلام) کعبه را ساخت قرار دادند و این قبه هم چنان بود تا آنکه در طوفان نوح که دنیا غرق در آب شد خداى تعالى آن را بالا برد و از غرق شدن حفظ کرد و به همین جهت کعبه را بیت عتیق (خانه قدیمى) نام نهادند.
در بعضى اخبار آمده است که خداى عزوجل پایه هاى خانه را از بهشت نازل کرد.
در بعضى دیگر آمده است حجر الاسود از بهشت نازل شده است و در آن روز از برف سفیدتر بود و در زمین به خاطر این که کفار به آن دست مالیدند سیاه شد.
یکى از دو امام باقر و صادق (علیهما سلام) فرمودند: حضرت ابراهیم (علیه السلام) مأمور شد تا پایه هاى کعبه را بالا ببرد و آن را بسازد. مناسک، یعنى طریقه حج این خانه را به مردم بیاموزد. پس حضرت ابراهیم و اسماعیل (علیهما سلام) خانه را در هر روز به بلندى یک ساق بنا کردند تا به محل حجرالاسود رسیدند. امام ابو جعفر می فرماید: در این هنگام از کوه ابوقبیس ندایى برخاست که اى ابراهیم تو امانتى نزد من دارى. پس حجرالاسود را به ابراهیم داد و او در جاى خود به کار برد. (2)
امام باقر (علیه السلام) در جواب از سوالی درباره حجرالاسود فرمودند: سه تا سنگ از سنگ هاى بهشت به زمین نازل شد: اول حجرالاسود بود که آن را به ودیعه به حضرت ابراهیم (علیه السلام) دادند. دوم مقام ابراهیم بود و سوم سنگ بنى اسرائیل بود.(3)
در بعضى از روایات آمده است که حجر الاسود قبلا فرشته اى از فرشتگان بوده است.
علامه طباطبایی: نظائر این معانى در روایات عامه و خاصه بسیار است و چون یک یک آن ها خبر واحد است و نمى شود به مضمونش اعتماد کرد و از مجموع آن ها هم چیزى استفاده نمى شود، لذا نه تواتر لفظى دارند و نه معنوى، ولیکن چنان هم نیست که در ابواب معارف دینى مشابه نداشته باشد چون نوعا روایاتى که در ابواب مختلف معارف وارد شده است همینطورند و لذا اصرارى نیست که آن ها را طرد و به کلى رد کنیم.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: روایاتى که مى گوید کعبه قبلا قبه اى بود که براى آدم نازل شد و همچنین آن ها که مى گویند ابراهیم به وسیله براق به سوى مکه رفت و امثال این مطالب از باب کرامت و خارق العاده و حوادث غیر طبیعى است که هیچ دلیلى بر محال بودنش نداریم. علاوه بر اینکه این تنها معجزه اى نیست که قرآن کریم براى انبیای خود اثبات کرده است، بلکه آنان را به معجزات بسیار و کرامات خارق العاده زیادى اختصاص داده است که موارد بسیارى از آن در قرآن ثابت شده است. اما روایاتى که داشت پایه هاى کعبه و نیز حجر الاسود و سنگ مقام از بهشت نازل شده است و اینکه سنگ مقام در زیر مقام فعلى دفن شده است و نظائر این، درباره اش گفتیم که نظیر این گونه روایات در معارف دینى بسیار است. حتى درباره بعضى از نباتات و میوه ها و امثال آن آمده است که مثلا فلان میوه یا فلان گیاه بهشتى است. نیز روایاتى که مى گوید فلان چیز از جهنم و یا از فوران جهنم است و باز از همین دسته است روایاتى که در باب طینت وارد شده است و می گوید طینت مردم با سعادت از بهشت و طینت اشقیا از آتش بوده است، یا از دسته اول از علیین و از دسته دوم از سجین بوده است.
نیز از همین دسته است آن روایاتى که مى گوید بهشت برزخ در فلان قطعه از زمین و آتش برزخ در آن قطعه دیگر از زمین است و روایاتى که مى گوید قبر یا باغى از باغ هاى بهشت است و یا حفره اى از حفره هاى جهنم و امثال این روایات که هر کس اهل تتبع و جستجو و نیز بیناى در مطاوى اخبار باشد به آن ها دست مى یابد.
این گونه روایات همانطور که گفتیم بسیار زیاد است به طورى که- اگر نتوانیم مضمون یک یک آن ها را بپذیریم- بارى همه را هم نمى توانیم رد نموده و به کلى طرح کنیم و یا در صدور آن ها از ائمه (علیه السلام) و یا در صحت انتساب آن ها به آن حضرات مناقشه کنیم. چون این گونه روایات از معارف الهیه است که فتح بابش به وسیله قرآن شریف شده است و ائمه (علیه السلام) مسیر آن را دنبال کرده اند، آرى از کلام خداى تعالى برمى آید که تنها حجر الاسود و چه و چه از ناحیه خدا نیامده است بلکه تمامى موجودات از ناحیه او نازل شده است و آنچه در این نشئه که نشئه طبیعى و مشهود است دیده مى شود همه از ناحیه خداى سبحان نازل شده است، چیزى که هست آنچه از موجودات و حوادث که خیر و جمیل است و یا وسیله خیر و یا ظرف براى خیر است از بهشت آمده است و باز هم به بهشت برمی گردد، آنچه از شرور است یا وسیله براى شر و یا ظرف براى شر است از آتش دوزخ آمده است و دوباره به همانجا برمى گردد.
اینک نمونه هایى از کلام خدا: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21) که مى رساند تمامى اشیای عالم نزد خداوند موجودند و به وجودى نامحدود و غیر مقدر با هیچ تقدیر موجودند و تنها در هنگام نزول، تقدیر و اندازه گیرى می شوند چون کلمه (تنزیل) به معناى تدریج در نزول است. پس آیه شریفه، مسئله خدایى بودن هر چیز را عمومیت داده و همه چیز را از ناحیه خداوند می داند و آیاتى دیگر این معنا را درباره بعضى از چیزها به خصوص اثبات مى کند مانند آیه «وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» (زمر/6) و «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ» (حدید/25) می باشد و آیه «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» (زاریات/22) که ان شاء اللَّه توضیح معنایش خواهد آمد.
پس به حکم این آیات آنچه در دنیا هست همه از ناحیه خداى سبحان نازل شده است و خداوند در کلامش مکرر فرموده است که بار دیگر همه آن ها به سوى پروردگار برمى گردند. از آن جمله آیات زیر است: «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى» (نجم/42) و «إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى» (علق/8) و «إِلَیْهِ الْمَصِیرُ» (غافر/3) و «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» (شوری/53) و آیات بسیارى دیگر.
نیز آیه سوره حجر این معنا را هم افاده مى کند که اشیا- در فاصله میانه پیدایش و بازگشت- بر طبق مقتضایى سیر مى کنند که کیفیت آغازشان آن را اقتضا کرده است و بر آن سرنوشتى از سعادت و شقاوت و خیر و شر جریان مى یابند که ابتدای وجودش اقتضاى آن را دارد. این معنا از آیات زیر نیز استفاده مى شود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» (اسرا/84) و «لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها» (بقره/148) که توضیح دلالت یک یک آن ها خواهد آمد.
منظور در اینجا تنها اشاره اجمالى و به آن مقدارى است که بحث ما تمام شود و آن این است که اخبارى که مى گوید موجودات طبیعى نامبرده از بهشت نازل شده اند و یا از جهنم آمده اند؛ در صورتى که ارتباطى با مسئله سعادت و شقاوت انسان ها داشته باشد، می شود معناى صحیحى برایش تصور کرد. چون در اینصورت با اصول قرآنى که تا حدى مسلم است منطبق مى شود. هر چند که این توجیه باعث نشود که بگوئیم هر یک از آن روایات صحیح هم هست و مىتوان به آن اعتماد کرد (دقت فرمائید).
در این مسئله بعضى ها به کلى منکر روایات نامبرده شده اند و چنین استدلال کرده اند: «از ظاهر آیه (وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ) الخ برمى آید که این دو بزرگوار خانه کعبه را بنا کردند و براى عبادت کردن خدا در سرزمین و ثنیت و بت پرستى بنا کرده اند و اینکه پاره اى داستان سرا و به پیروى آنان جمعى از مفسرین حرف هاى دیگرى که قرآن از آن سکوت کرده اضافه کرده اند، حرف هایى است زیادى که نباید به آن اعتنا ورزید. هر چند که در این روایات خود تراشیده، تفنن کرده اند و یک بار خانه خدا را قدیم دانسته اند، یک بار از زیارت حج آدم سخن گفته اند، بارى دیگرى از آسمان رفتن آن در زمان طوفان خبر داده و نیز گفته اند حجر الاسود سنگى از سنگ هاى بهشت بوده است. و این آرایش ها که داستان سرایان از یک داستان اسطوره اى خود به عنوان داستانى دینى کرده اند هر چند که در دل ساده لوحان اثر خود را کرده است ولیکن مردم خردمند و صاحب نظران از اهل علم هرگز غفلت ندارند از اینکه شرافتى که خداوند به بعضى موجودات نسبت به بعضى دیگر داده است، شرافت معنوى است، پس شرافت خانه کعبه به خاطر انتسابى است که به خدا دارد و شرافت حجر الاسود به خاطر این است که بندگان خداوند به آن دست مى کشند و در حقیقت به منزله دست خداى سبحان است، وگرنه صرف یاقوت و یا درّ و یا چیز دیگر بودن در خانه در اصل باعث شرافتى آن نمى شود چون شرافت درّ و یاقوت حقیقى نیست.
در ناحیه خدا یعنى در بازار حقائق چه فرقى بین سنگ سیاه و سفید هست. پس شرافت خانه تنها به خاطر این است که خدا نام خود را بر آن نهاده است و آن را محل انواع عبادت ها قرار داده است، عبادت هایى که در جاى دیگر عملى نمى شود و تفصیلش گذشت. نه به خاطر اینکه سنگ هاى آن بر سایر سنگ ها برترى دارد و یا محل ساختمان آن از سایر زمین ها امتیاز دارد و یا بناى آن از آسمان و از عالم نور آمده است. این مطلب تنها مربوط به خانه کعبه نیست بلکه شرافتى هم که انبیا بر سایر افراد بشردارند به خاطر تفاوتى در جسم ایشان یا در لباسشان نیست، بلکه باز به خاطر انتسابى است که با خدا دارند. چون خدا ایشان را برگزیده و به نبوت اختصاصشان داده است و نبوت خود یکى از امور معنوى است وگرنه در دنیا خوشگل تر و خوش لباس تر از انبیا بسیار بودند و نیز برخوردارتر از ایشان از نعمت ها زیاد بوده اند». آن گاه گفته است: «علاوه بر اینکه این روایات به خاطر تناقض و تعارضى که با یکدیگر دارند و نیز به خاطر اینکه سند صحیحى ندارند و علاوه مخالف با ظاهر کتابند از درجه اعتبار ساقطاند». نیز گفته است: «این روایات از جعلیات اسرائیلى ها است که به دست زندیق هاى یهود در بین مسلمانان انتشار یافته است و خواسته اند به این وسیله معارف دینى مسلمانان را زشت و درهم و برهم کنند تا هیچ یهود و نصارایى رغبت به اسلام پیدا نکند».
علامه طباطبایی: این بود گفتار آن معترض، اینک در پاسخ مى گوئیم که هر چند که مطالبش تا اندازه اى موجه و درست است ولیکن قدرى تندروى کرده است و (مثل همه تندروی ها که انسان را از آن طرف مى اندازد) طورى اشکال کرده است که خودش دچار اشکال بزرگ تر و زننده تر شده است.
اما اینکه گفت: «روایات از درجه اعتبار ساقطند چون که با هم تعارض و تناقض دارند و نیز مخالف با کتاب خدا هستند» اشکال واردى نیست براى این که اگر کسى مى خواست به مضمون یک یک آن ها ترتیب اثر دهد این اشکال وارد بود (که مثلا در بودن، مناقض با یاقوت بودن است) ولى ما گفتیم که پذیرفتن آن معناى مشترکى که همه بر آن دلالت دارند عیبى ندارد و معلوم است که تعارض در متن روایات ضررى به آن معناى مشترک و جامع نمى زند. البته این را هم بگوئیم که سخن ما همه درباره روایاتى بود که به مصادر عصمت، یعنى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله)، و ائمه معصومین (علیه السلام) از ذریه او منتهى مى شود، نه روایات دیگر که مثلا از مفسرین صحابه و تابعین نقل شده است. چون صحابه و تابعین حالشان حال سایر مردم است و از نظر روایت هیچ فرقى با سایر مردم ندارند و حتى آن کلماتى هم که بدون تعارض از ایشان نقل شده است حالش حال آن کلماتى است که متعارض است. خلاصه سخن اینکه کلمات صحابه و تابعین نه متعارضش حجت است و نه بدون متعارضش، براى اینکه آنچه در اصول معارف دینى حجت است کتاب خدا است و سنت قطعى و بس. پس روایاتى که در مثل مسئله مورد بحث از معصومین نقل می شود و در آن ها تعارض هست، صرف این تعارض باعث نمى شود که ما آن ها را طرح نموده و از اعتبار ساقط بدانیم مگر آنکه همان جهت جامع نیز مخالف با کتاب خدا و سنت قطعى باشد و یا نشانه هایى از دروغ و جعل همراه داشته باشد. در نتیجه دلیل نقلى در اینجا به چند دسته تقسیم مى شود:
1- آن دلیلى که باید قبولش کرد مانند کتاب خدا و سنت قطعى.
2- آن دلیلى که باید ردش کرد و نپذیرفت و آن عبارت از روایتى است که مخالف با کتاب و سنت باشد.
3- آن روایاتى است که نه دلیلى بر ردش هست و نه بر قبولش.
4- آن روایاتى است که نه از نظر عقل دلیلى بر محال بودن مضمونش هست و نه از جهت نقل یعنى کتاب و سنت قطعى.
پس با این بیان فساد این اشکال دیگرش هم روشن شد که گفت: «سند این احادیث صحیح نیست» براى این که صرف صحیح نبودن سند باعث نمى شود که روایت طرح شود مادام که مخالف با عقل و یا نقل صحیح نباشد.
اما مخالفت این روایات با ظاهر جمله (وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ) الخ، هیچ معنایى برایش نفهمیدم. آخر کجاى این آیه شریفه دلالت دارد که مثلا حجر الاسود از بهشت نبوده است؟ و یا در زمان آدم قبه اى به جاى این خانه براى آدم نازل نشده است؟ و در هنگام طوفان نوح آن قبه به آسمان نرفته است؟. آیا آیه بیش از این دلالت دارد که این خانه از سنگ و گل ساخته شده است و سازنده اش حضرت ابراهیم (علیه السلام) بوده است؟ این مطلب چه ربطى دارد به اینکه آنچه در روایات آمده است درست است یا درست نیست؟. بله تنها اشکالى که در این روایات هست این است که خیلى با طبع آقا نمى سازد و با سلیقه و رأى او جور نیست، آن هم سلیقه و رأیى که ناشى از تعصب مذهبى است، مذهبى که حقایق معنوى مربوط به انبیا را قبول ندارد و نمى پذیرد که ظواهر دینى متکى بر اصول و ریشه هایى معنوى باشد و یا ناشى از تقلید کورکورانه و دنبال روى بدون اراده از علوم طبیعى است که در این عصر همه چیز را زیر پا نهاده و حکم مى کند بر اینکه همانطور که باید هر حادثه از حوادث طبیعى را معلول علتى مادى و طبیعى بدانیم، امور معنوى مربوط به آن حادثه از قبیل تعلیمات اجتماعى را هم باید به یک علتى مادى و یا چیزى که بالأخره به ماده برگردد مستند کنیم براى اینکه در تمامى شئون حوادث مادى حاکم همان ماده است. درحالیکه این تقلید صحیح نیست و وظیفه یک دانشمند این است که این قدر تدبر داشته باشد که علوم طبیعى تنها مى تواند از خواص ماده و ترکیب هاى آن و ارتباطى که آثار طبیعى با موضوعاتش دارد بحث کند که این ارتباط طبیعى چگونه است؟ و همچنین وظیفه علوم اجتماعى تنها این است که از روابط اجتماعى که میانه حوادث اجتماعى هست بحث کند و اما حقایق خارج از حومه ماده و بیرون از میدان عملیات آن، حقایقى که محیط به طبیعت و خواص آن است و همچنین ارتباط معنوى و غیر مادى آن با حوادث عالم و اینکه آن حقایق چه ارتباطى با عالم محسوس ما دارد؟ وظیفه علوم طبیعى و اجتماعى نیست و این علوم نباید در آن مسائل مداخله کند و به لا و نعم در آن ها سخنى بگوید.
در مسئله مورد بحث علوم طبیعى تنها مى تواند بگوید که خانه اى که در عالم طبیعت فرض شود ناگزیر محتاج به این است که اجزایى از گل و سنگ و سازنده داشته باشد که با حرکات و اعمال خود آن سنگ ها و گل ها را به صورت خانه اى درآورد و یا بحث کند که چگونه فلان حجره از سنگ هاى سیاه ساخته شد. همچنانکه علوم اجتماعى تنها مى تواند حوادث اجتماعیه اى که نتیجه اش بناى کعبه به دست حضرت ابراهیم (علیه السلام) است معلوم کند و آن حوادث عبارت است از تاریخ زنده او و زندگى هاجر و اسماعیل و تاریخ سرزمین تهامه و توطن جرهم در مکه و جزئیاتى دیگر. و اما اینکه این سنگ یعنى حجرالاسود مثلا چه نسبتى با بهشت یا دوزخ موعود دارد؟ بررسى آن وظیفه این علوم نیست و نمى تواند سخنانى را که دیگران در این باره گفته اند و یا خواهند گفت را انکار کند. قرآن کریم درباره این سنگ و سنگ هاى دیگر و هر موجود دیگر فرموده است: «همه از ناحیه قرارگاهى که نزد خدا داشتند نازل شدند و دوباره به سوى او برمى گردند، بعضى به سوى بهشت او و بعضى به سوى دوزخش». باز همین قرآن ناطق است به اینکه اعمال به سوى خدا صعود مى کند و به سوى اویش مى برند و به او مى رسد با اینکه اعمال از جنس حرکات و اوضاع طبیعى هستند. این معنا که چند حرکت یک عمل را تشکیل مى دهد و اجتماع براى آن عمل اعتبارى قائل می شود وگرنه عمل بودن یک عمل امرى تکوینى و حقیقتى خارجى نیست. آنچه در خارج حقیقت دارد همان حرکات است (مثلا نماز که در خارج یک عمل عبادتى شمرده مى شود عبارت است از چند حرکت بدنى و زبانى که وقتى با هم ترکیب مى شود نامش را نماز مى گزاریم)، با این حال قرآن مى فرماید: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (فاطر/10) و آیه اى دیگر آن را معنا نموده و مى فرماید: «وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى مِنْکُمْ» (حج/37) و تقوى یا خود فعل است و یا صفتى است که از فعل حاصل مى شود. پس کسى که مى خواهد درباره معارف دینى بحث کند باید در اینگونه آیات تدبر کند و بفهمد که معارف دینى به طور مستقیم هیچ ربطى به طبیعیات و اجتماعیات از آن نظر که طبیعى و اجتماعى است ندارد بلکه اتکا و اعتمادش همه بر حقایق و معانى ما فوق طبیعت و اجتماع است.
اما اینکه گفت: «شرافت انبیا و معابد و هر امرى که منسوب به انبیا است مانند بیت و حجرالاسود از قبیل شرافت ظاهرى نیست بلکه شرافتى است معنوى که از تفضیل الهى ناشى شده است» سخنى است حق ولکن این را هم باید متوجه می شد که همین سخن حقیقتى دارد، آن حقیقت چیست؟ و آن امر معنوى که در زیر این شرافت هست کدام است؟ اگر از آن معانى باشد که احتیاجات اجتماعى هر یک را براى موضوع و ماده اش معین مى کند از قبیل ریاست و فرماندهى در انسان ها و ارزش و گرانى قیمت در مثل طلا و نقره و احترام پدر و مادر و محترم شمردن قوانین و نوامیس که معانیش در خارج وجود ندارد بلکه اعتباریاتى است که اجتماعات به خاطر ضرورت احتیاجات دنیوى معتبر شمرده اند، در بیرون از وهم و اعتبار اجتماعى اثرى از آن دیده نمی شود. این هم پر واضح است که احتیاج کذایى در همان عالم اجتماع وجود دارد و از آن عالم پا فراتر نمى گذارد چون گفتیم: احتیاج مولود اجتماع است تا چه رسد به اینکه سر از ساحت مقدس خداى (عز سلطانه) درآورد و خدا را هم محتاج به آن حاجت کند. خوب، اگر بنا شد شرافت رسول خدا (صلّی الله علیه و آبه) از باب همین شرافت هاى اعتبارى باشد، چه مانعى دارد که یک خانه و یا سنگى هم به همین شرافت مشرف گردد و اگر شرافت نامبرده از معانى حقیقى و واقعى و نظیر شرافت نور بر ظلمت و علم بر جهل و عقل بر سفاهت باشد به طورى که حقیقت وجود رسول خدا (صلّی الله علیه و آبه) مثلا غیر حقیقت وجود دیگران باشد هر چند که ما با حواس ظاهرى خود آن را درک نکنیم که حقیقت مطلب هم از این قرار است چون لایق به ساحت قدس ربوبى همین است که فعل او و حکم او را حمل بر حقیقت کنیم نه اعتبار، همچنانکه خودش فرمود: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ» (دخان/39) که ان شاء اللَّه بیانش خواهد آمد.
در اینصورت برگشت شرافت آن جناب به یک نسبتى حقیقى و معنوى با ماورا الطبیعه خواهد بود نه صرف شرافتى مادى. وقتى چنین شرافتى به نحوى در انبیا ممکن باشد چه مانعى دارد که در غیر انبیا از قبیل خانه و سنگ و امثال آن نیز پیدا شود؟ و دلیلى که این شرافت را بیان مى کند به خاطر انس ذهنى که اهل اجتماع به اصطلاحات اجتماعى خود دارند ظاهر در شرافت هاى اعتبارى و معروف باشد.
راستى چقدر خوب بود که مى فهمیدیم این آقایان با آیاتى که در خصوص زینت هاى بهشتى و تشرف اهل بهشت به طلا و نقره سخن می گوید چه معامله می کنند؟ با اینکه طلا و نقره دو فلز هستند که به غیر از گرانى قیمت که ناشى از کمیابى آن ها است هیچ شرافتى ندارند؟ از ایشان مى پرسیم که منظور از احترام و تشریف اهل بهشت به وسیله طلا و نقره چیست و داشتن طلا و نقره و ثروتمند بودن در بهشت چه اثرى دارد؟ با اینکه گفتیم اعتبار مالى تنها در ظرف اجتماع معنا دارد و در بیرون از این ظرف اصلا معنا ندارد. آیا براى این گونه بیانات الهى و ظواهر دینى وجهى به غیر این هست که بگوئیم این ظواهر پرده هایى است که بر روى اسرارى انداخته اند؟ خوب، اگر وجه همین است (که بغیر این هم نمىتواند باشد) پس چرا اینگونه بیانات را در باره نشئه آخرت جائز بدانیم ولى نظیر آن را در بعضى از مسائل دنیایى جائز ندانیم؟.
1_این روایت را تفسیر قمى (ج 1 ص 60) روایت کرده است.
2_این روایت را فروع کافى (ج 4 ص 205 حدیث 4) روایت کرده است.
3_این روایت را تفسیر عیاشى (ج 1 ص 59 حدیث 93) از ثوری روایت کرده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
طبق آیه فوق ، خانه خدا (خانه کعبه ) از طرف پروردگار به عنوان یک پناهگاه و کانون امن و امان اعلام شده و مى دانیم در اسلام مقررات شدیدى براى اجتناب از هر گونه نزاع و کشمکش و جنگ و خونریزى در این سرزمین مقدس وضع شده است ، بطورى که نه تنها افراد انسان در هر قشر و گروه و در هرگونه شرائط باید در آنجا در امنیت باشند بلکه حیوانات و پرندگان نیز در آنجا در امن و امان بسر مى برند و هیچکس حق ندارد مزاحم آنها شود.
در جهانى که همیشه نزاع و کشمکش در آن وجود دارد، بودن چنین مرکزى در آن مى تواند اثر عمیق مخصوصى براى حل مشکلات مردم از خود نشان دهد، زیرا امن بودن این منطقه سبب که مردم با تمام اختلافاتى که دارند در جوار آن در کنار هم بنشینند، و به مذاکره بپردازند، و به این ترتیب یکى از مهمترین مشکلات که معمولا براى فتح باب مذاکرات براى رفع خصومتها و نزاعها وجود دارد حل مى شود.
چون بسیار مى شود که طرفین نزاع ، یا دولتهاى متخاصم جهان مایلند رفع خصومت کنند و براى این منظور به مذاکره بنشینند، اما مکانى که براى هر دو طرف مقدس و محترم و به عنوان مرکز امن و امان شناخته شده باشد پیدا نمى کنند ولى در اسلام این پیش بینى شده است و مکه به عنوان چنین مرکزى اعلام گردید.
هم اکنون تمام مسلمانان جهان که متاءسفانه گرفتار کشمکشها و اختلافات مرگبارى هستند مى توانند با استفاده از قداست و امنیت این سرزمین باب مذاکرات را بگشایند و از معنویت این مکان مقدس که نورانیت و روحانیت خاصى در دلها ایجاد مى کند به رفع اختلافات خود بپردازند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : خانه خدا (خانه کعبه ) از طرف پروردگار به عنوان یک پناهگاه و کانون امن و امان اعلام شده
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]