ظاهر آیه مورد بحث مى رساند که در مقام بیان یک سرگذشت است نه بیان تمثیل. شیوه و روال قرآن کریم همواره بر این است که مثال را طورى بزند تا از غیر مثال مشخص باشد همچنانکه مى بینیم در موارد مثل تعبیرات زیر را مى آورد: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا» (جمعه/5) و «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی» (بقره/17) و «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (یونس/24) و تعبیرات دیگرى نظیر این ها که در همه آن ها کلمه مثل را مى آورد تا از قصه مشخص باشد.
توضیح : یکى از مفسرین گفته است که آیه شریفه مثالى است که خداى تعالى زده است و حال امتى عقب مانده و توسرى خور اجانب و زیر سلطه و سیطره بیگانگان را مثال مى زند که با قیام و دفاعش از حقوق حیاتى خود و به دست آوردن استقلال در حکومت خویش را تامین نموده و حیاتى نو به دست مى آورد و اینک حاصل گفتار آن مفسر از نظر شما مى گذرد.
او مى گوید: «اگر این آیه شریفه در مقام نقل داستان قومى از بنى اسرائیل و یا غیر بنى اسرائیل بود همچنانکه هر دو احتمال در روایاتى آمده است، جا داشت نام پیامبر معاصر آن قوم را ببرد و مثلا بفرماید که این قوم از بنى اسرائیل بودند همچنانکه روش و مرام قرآن در سایر داستان هایش همین است؛ پس معلوم مى شود در چنین مقامى نیست. علاوه بر اینکه اگر به راستى و به گفته روایات، چنین قومى در بنى اسرائیل وجود داشتند و معاصر حزقیل پیغمبر (على نبینا و آله و علیه السلام) بودند، باید تورات داستان هاى حضرت حزقیل (علیه السلام) را نقل مى کرد و نکرده است، پس معلوم مى شود که روایات نامبرده از همان روایات معروف اسرائیلى است که به دست پلید یهود، جعل و به منظور بى اعتبار کردن احادیث صحیح داخل در روایات شده است. از این هم که بگذریم ما همه مى دانیم که مرگ و حیات در دنیا یکى است؛ انسان یک بار زنده مى شود و یک بار مى میرد همچنانکه آیه شریفه «لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى» (دخان/56) و آیه «وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» (غافر/11) بر این معنا دلالت دارند؛ پس دو حیات در دنیا معنا ندارد. پس آیه شریفه در مقام مثل زدن است و مراد از آن، مجسم نمودن وضع قومى است که دشمنى نیرومند بر آنان حمله ور شده و ذلیل و زیر دستشان کرده و سلطه خود را در همه شؤون آنان گسترش داده است؛ هر کارى دلش مى خواهد مى کند و این مردم ذلیل از استقلال خود دفاع ننمودند با اینکه هزاران نفر بودند و هر کارى مى توانستند بکنند، اما از ترس مرگ از دیار خود بیرون شدند. خداى سبحان به ایشان فرمود: «به مرگ ذلت و جهل بمیرید» که جهل و خمود و ذلت خود نوعى مرگ است همچنانکه علم و غیرت و زیر بار ظلم نرفتن خود نوعى حیات به شمار مى آید و در کلام مجیدش فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» (انفال/24) و «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها» (انعام/122).
سخن کوتاه اینکه این هزاران نفر به ذلت و در زیر چکمه هاى دشمن مى میرند و هم چنان مرده مى مانند تا آنکه خداى سبحان روحیه قیام و دفاع از خویشتن را به آنان القا مى کند و همین مردگان تو سرى خور قیام نموده و حقوق از دست رفته خود را مى طلبند و در آخر استقلال مى یابند. این ها که خدا زنده شان کرد، هر چند به حسب اشخاص غیر آن هایى هستند که خدا آن ها را دچار مرگ ذلت بار کرده بود، به جز اینکه همه در حقیقت یک امتند که در دوره اى مرده بودند و در دوره اى دیگر زنده شدند و در قرآن کریم مورد دیگرى هست که خداى تعالى قومى را واحد خوانده است با اینکه اشخاص آن مختلف هستند مانند آیه شریفه «وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» (اعراف/140) که اولین و آخرین بنى اسرائیل را یک قوم دانسته است و به آخرین ایشان مى فرماید که ما شما را از فرعون نجات دادیم با اینکه اولین ایشان را نجات داده بود و نیز مانند آیه شریفه «ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ» (بقره/56). پر واضح است که اگر نظریه ما درباره این آیه درست نباشد ارتباط آیه که در مقام مثل زدن است با آیات بعدش که درباره قتال است برقرار نمى شود».
این خلاصه اى از گفتار آن مفسر بود.
این گفتار به طورى که ملاحظه مى کنید زمانى قابل قبول است که اولا یا به طور کلى معجزات و خوارق عادات را منکر شویم و یا بعضى از انحاى آن را (چون مرده را زنده کردن). ما در بحث پیرامون معجزه آن را اثبات نمودیم علاوه بر اینکه خود قرآن ظهور در این دارد که مرده زنده کردن و امثال آن را اثبات کرده است. به فرض اینکه ما نتوانیم معجزه را از راه عقل اثبات کنیم هیچ مسلمانى نمى تواند ظهور قرآن را در اثبات آن انکار نماید. ثانیا صاحب این نظریه مى خواهد این ادعاى خود را که قرآن دلالت دارد بر اینکه بیش از یک زندگى در دنیا ممکن نیست، اثبات کند همچنانکه در مقام اثبات هم برآمده و به آیات «لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى» (دخان/56) و آیه «وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» (غافر/11) استدلال کرده است. ولى هرگز نمى تواند اثبات کند بلکه تمامى آیاتى که دلالت بر احیاى مردگان دارد، مانند آیات مربوط به داستان هاى حضرات ابراهیم و موسى و عیسى و عزیر (علیه السلام) که دلالتش به نحوى است که قابل انکار نیست، در رد دعوى او کافى است؛ علاوه بر اینکه حیات دنیا اگر در وسطش مرگى اتفاق بیفتد دو حیات نمى شود همچنانکه این معنا با کمال خوبى از داستان حضرت عزیر (علیه السلام) که پس از زنده شدن مدت ها از مرگ خود بى خبر بود استفاده مى شود؛ چون خود عزیر و امثال او معتقد بودند یک بار به دنیا آمدند و یک بار هم مى روند. اما آن دو آیه اى که به آن ها استدلال کرده بود هیچ دلالتى بر مدعایش ندارد و تنها بر نوعى از حیات دلالت مى کند و مى خواهد بفرماید که زندگى اهل بهشت یک نوع زندگى اى است که مرگ در پى ندارد و با نوع زندگى دنیا فرق دارد. ثالثا اینکه گفت: «اگر این آیه مربوط به سرگذشت قوم معینى بود باید نام آن قوم را مى برد و پیامبر آن قوم را معین مى کرد» درست نیست. براى اینکه وجوه بلاغت همه جا یک جور نیست؛ جایى هست که بلاغت اقتضا مى کند کلام طولانى شود و جزئیات واقعه ذکر شود و جایى دیگر اقتضاى کوتاه گویى و حذف جزئیات را دارد؛ نظائر این آیه در قرآن هست مانند آیه شریفه «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ وَ هُمْ عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ» (بروج/5) و آیه شریفه «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» (اعراف/180) آنان را که ملاحظه مى کنید نام این دو قوم را نبرده است.
مترجم (مانند تمامى آیاتى که به اتفاق شیعه و سنى در فضائل امیر المؤمنین (علیه السلام) و جایگاه آن جناب از قبیل لیلة المبیت و غدیر خم و خیبر و نذر و صدقه انگشتر و تطهیر و امثال آن نازل شده است که در هیچ یک از آن ها نام آن جناب نیامده است).
رابعا اینکه گفت: «اگر آیه را حمل بر تمثیل نکنیم ارتباطش با آیات بعد از نظر معنا درست نمى شود» صحیح نیست. براى اینکه خواننده خوب مى داند که وقتى همه مى دانیم آیات قرآن تکه تکه و به تدریج نازل شده است، دیگر احتیاج نداریم که با زحمت و با چسب هاى نچسب، بین آن ها ارتباط برقرار کنیم. بله بعضى از آیات قرآن هست که به یکدیگر مربوطند و ارتباطشان روشن است که شان کلام بلیغ هم همین است.
پس حق مطلب این شد که ظاهر آیه مورد بحث مى رساند که در مقام بیان یک سرگذشت است. اى کاش از این مفسر مى پرسیدیم که این چه بلاغتى است که گوینده اى کلامى بگوید که ظهور در قصه و واقعه اى دارد ولى منظور خود گوینده آن معناى ظاهرى نباشد؛ بلکه یک معناى خیالى و خالى از حقیقتى باشد که به عنوان تمثیل در قالب یک قصه ریخته باشد؟.
علاوه بر اینکه شیوه و روال قرآن کریم همواره بر این است که مثال را طورى بزند تا از غیر مثال مشخص باشد همچنانکه مى بینیم در موارد مثل تعبیرات زیر را مى آورد: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا» (جمعه/5) و «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی» (بقره/17) و «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (یونس/24) و تعبیرات دیگرى نظیر این ها که در همه آن ها کلمه مثل را مى آورد تا از قصه مشخص باشد.
[ بستن توضیحات ]