1- دابن عباس گفت: یهود قبل از بعثت براى اوس و خزرج خط نشان می کشید که اگر رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآله) مبعوث شود به حساب شما مى رسیم ولى همین که دیدند پیغمبر آخرالزمان از میان یهود مبعوث نشد، بلکه از میان عرب برخاست به او کفر ورزیدند و گفته هاى قبلى خود را انکار نمودند.
معاذ بن جبل و بشر بن ابى البراء و داوود بن سلمه به ایشان گفتند اى گروه یهود از خدا بترسید و ایمان بیاورید. مگر این شما نبودید که علیه ما به محمد (صلّیاللهعلیهوآله) خط نشان مى کشیدید؟ با اینکه ما آن روز مشرک بودیم و شما به ما خبر می دادید که به زودى محمد (صلّیاللهعلیهوآله) مبعوث خواهد شد. صفات او را براى ما مى گفتید. پس چرا حالا که مبعوث شده است به وى کفر مى ورزید؟ سلام بن مشکم که یکى از یهودیان بنى النضیر بود در جواب گفت: او چیزى نیاورده که ما بشناسیم و او آن کسى نیست که ما از آمدنش خبر می دادیم. درباره این جریان بود که آیه شریفه «وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» الخ، نازل شد.
2- ابن عباس گفت: یهودیان بنى قریظه و بنى النظیر قبل از آنکه محمد (صلّیاللهعلیهوآله) مبعوث شود از خدا بعثت او را می خواستند تا کفار را نابود کند و مى گفتند: «پروردگارا به حق پیامبر امّى ما را بر این کفار نصرت بده». ولى وقتى خدا آنان را یارى کرد و رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) را مبعوث کرد و بیامد آن کسى که او را مى شناختند، یعنى رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله)، با اینکه هیچ شکى در نبوت او نداشتند به وى کفر ورزیدند.
علامه طباطبایی: قریب به این دو معنى روایات دیگرى نیز وارد شده است و بعضى از مفسرین بعد از اشاره به روایت آخرى و نظائر آن می گویند: «علاوه بر اینکه راویان این روایات ضعیفند و علاوه بر اینکه با روایات دیگر مخالف است، از نظر معنى شاذ و نادر است براى اینکه استفتاح در آیه را عبارت دانسته است از دعاى به شخص رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) و در بعضى روایات دعاى به حق آن جناب، و این غیر مشروع است. چون هیچ کس حقى بر خدا ندارد تا خدا را به حق او سوگند دهند». این بود گفتار این مفسر و سخن او ناشى از بیدقتى در معناى حق و در معناى قسم دادن به حق است.
توضیح : 1- این روایت را تفسیر الدر المنثور (ج 1 ص 88) از ابن اسحاق، و ابن جریر، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم و ابو نعیم، (در کتاب دلائل)، روایت کرده است.
2- این روایت را تفسیر الدر المنثور (ج 1 ص 88) از ابو نعیم، در دلائل از طریق عطاء و ضحاک روایت کرده است.
علامه طباطبایی: توضیح اینکه به طور کلى معناى سوگند دادن این است که اگر در خبر سوگند می خوریم، خبر را و اگر در انشا که دعا قسمى از آن است سوگند می خوریم، انشای خود را مقید به چیزى شریف و آبرومند کنیم تا اگر خبر یا انشا ما دروغ باشد، شرافت و آبروى آن چیز لطمه بخورد. یعنى در خبر با بطلان صدق آن و در انشا با بطلان امر و نهى یعنى امتثال نکردن آن و در دعا با مستجاب نشدن آن، کرامت و شرافت آن چیز باطل شود. مثلا وقتى مى گوییم: «ب جان خودم سوگند که زید ایستاده است». صدق این جمله خبرى را مقید به شرافت عمر و حیات خود کردیم و وابسته به آن نموده ایم به طورى که اگر خبر ما دروغ در آید عمر ما فاقد شرافت شده است و همچنین وقتى بگوئیم: «به جان خودم این کار را می کنم». و یا به شخصى بگوئیم: «به جان من این کار را بکن». کار نامبرده را با شرافت زندگى خود گره زده ایم به طورى که در مثال دوم اگر طرف کار نامبرده را انجام ندهد شرافت حیات و بهاى عمر ما را از بین برده است.
از اینجا دو نکته روشن می شود:
1- سوگند براى تاکید کلام عالى ترین مراتب تاکید را دارد همچنانکه اهل ادب نیز این معنى را ذکر کرده اند.
2- آن چیزى که ما به آن سوگند می خوریم باید شریف تر و محترم تر از آن چیزى باشد که به خاطر آن سوگند می خوریم. چون معنى ندارد کلام را به آبرو و شرف چیزى گره بزنیم که شرافتش مادون کلام باشد و لذا مى بینیم خداى تعالى در کتاب خود به اسم خود و به صفات خود سوگند می خورد و می فرماید: «وَ اللَّهِ رَبِّنا» (انعام/23) و «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ» (حجر/92) و «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ» (ص/82) و همچنین به پیامبر و ملائکه و کتب و نیز به مخلوقات خود چون آسمان و زمین و شمس، قمر و نجوم، شب و روز، کوه ها، دریاها، شهرها، انسان ها، درختان، انجیر، زیتون سوگند خورده است. این نیست مگر به خاطر اینکه خدا این نامبردگان را شرافت داده است و به این جهت شرافت حقه و کرامتى نزد خدا یافته اند و هر یک از آن ها یا بکرامت ذات متعالیه خدا داراى صفتى از اوصاف مقدس او شده اند و یا آنکه فعلى از منبع بها و قدس- که همه اش به خاطر شرف ذات شریف خدا شریفند- هستند.
بنابراین چه مانعى دارد که یک دعاگویى از ما وقتى از خدا چیزى را درخواست می کند او را به چیزى از نامبردگان سوگند دهد از آن جهت که خدا آن را شرافت داده است؟ و اگر این کار صحیح باشد دیگر چه اشکالى دارد که کسى خدا را به حق و حرمت رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) سوگند دهد؟ و چه دلیلى ممکن است تصور شود که آن جناب را از این قاعده کلى استثنا کرده باشد؟.
به جان خودم سوگند که محمد رسول اللَّه (صلّیاللهعلیهوآله) از انجیر عراق و یا زیتون شام کمتر نیست که به آن دو سوگند بخورد، ولى صحیح نباشد که به آنجناب سوگند بخورد. علاوه بر اینکه مى بینیم در قرآن کریم به جان آن جناب هم سوگند خورده و فرموده است: «لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ» (حجر/72).
این بود جواب از اشکال سوگند دادن خداوند به شخص رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله).
اما جواب از اشکال سوگند دادن به حق رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) این است که کلمه (حق) که در مقابل کلمه (باطل) است به معناى چیزی است که در واقع و خارج ثابت شده باشد، نه اینکه موهوم و پوچ باشد، مانند انسان و زمین و هر امر ثابت دیگر که در حد نفس خود ثابت باشد. و یکى از مصادیق حق، حق مالى و سایر حقوق اجتماعى است که در نظر اجتماع امرى است ثابت، جز اینکه قرآن کریم هر چیزى را حق نمی داند، هر چند که مردم آن را حق بپندارند. بلکه حق را تنها عبارت از چیزى می داند که خداوند آن را محقق و داراى ثبوت کرده باشد چه در عالم ایجاد و چه در عالم تشریع. پس حق در عالم تشریع و در ظرف اجتماع دینى عبارت است از چیزى که خدا آن را حق کرده باشد مانند حقوق مالى و حقوق برادران، حقوقى که پدر و مادر بر فرزند دارد. و این حقوق را هر چند خداوند قرار داده است، اما در عین حال خودش محکوم به حکم احدى نمی شود و نمی توان چیزى را به گردن خداوند انداخت و او را ملزم به چیزى کرد. همانطور که از پاره اى استدلال هاى معتزله برمى آید که خواسته اند خداى را مؤاخذه کنند لکن ممکن است خود خداى تعالى حقى را با زبان تشریع بر خود واجب کند آن گاه گفته شود که فلانى حقى بر خدا دارد، همچنانکه فرموده است: «کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ» (یونس/103) و وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ» (صافات/173). به طورى که ملاحظه مى فرمائید نصر در آیه مطلق است و مقید به چیزى نشده است، پس نجات دادن مؤمنین حقى بر خدا شده است و نصرت مرسلین حقى بر او گشته است و خداوند این نصرت و انجا را آبرو و شرف داده است، چون خودش آن را جعل کرد و فعلى از ناحیه خودش و منسوب به او شد. به همین جهت هیچ مانعى ندارد که به آن سوگند خورد و همچنین به اولیای طاهرینش و یا به حق ایشان سوگند بخورد، چون خودش حقى براى آنان بر خود واجب کرده است و آن این است که ایشان را به هر نصرتى که به آن مرتبط شود و بیانش گذشت یارى فرماید.
اما اینکه آن گوینده گفته بود احدى بر خدا حقى ندارد سخنى است واهى و بى پایه.
بله این حرف درست است که کسى بگوید هیچ کس نمی تواند حقى براى خودش بر خدا واجب سازد. خلاصه خدا را محکوم غیر سازد و به قهر غیر و مقهورش کند. ما هم در این مطلب حرفى نداریم و ما نیز مى گوییم که هیچ دعاگویى نمی تواند خدا را به حقى سوگند دهد که غیر خدا بر خدا واجب کرده باشد. ولى سوگند دادن خدا به حقى که خودش بر خودش و براى کسى واجب کرده است مانعى ندارد. چون خدا وعده خود را خلف نمی کند (دقت فرمائید).
[ بستن توضیحات ]