در این آیه نخست میان کلام جهرى و آهسته و مخفىتر از آن تردید کرده و آنها را دو قسم نموده و فرموده اگر با صداى بلند سخن بگویى خدا مىداند، و اگر آهسته بگویى، و یا اصلا مخفى داشته باشى خدا مىداند، پس بلند و علنى سخن گفتن را قسم اول، و آن دو صورت دیگر را قسم دوم قرار داده، و سپس به طور مختصر و کوتاه جواب تردید را داده و فرمود: آن را مىداند، و این اسلوب کلام با همه کوتاهیش هم بر جواب دلالت مىکند، و هم اینکه اولویت را مىرساند، پس گویا فرموده اگر از علم او به سخنان علنى و بلندت بپرسى، جواب مىگویم خدا از آن آگاه است، و چطور نباشد، و حال آنکه او به سر و پنهانتر از سر هم عالم است، بنا بر این، این اسلوب که گفتیم از لطائف صنعت سخنورى است.
توضیح : کلمه «اخفى» صیغه افعل تفضیل از خفاء، و به معناى پنهانتر است، چون از سیاق آیه بر مىآید که در مقام ترقى دادن مطلب است، یعنى نه تنها سر را مىداند، بلکه بالاتر از آن اینکه مخفىتر از سر را هم مىداند، و دیگر نباید اعتناء نمود به قول کسى (تفسیر فخر رازى، ج 22، ص 8) که گفته «اخفى» فعل ماضى، و فاعلش ضمیر آن است، که به خدا بر مىگردد و معنایش این است که: خدا سر را مىداند ولى پنهان کرده. و در اینکه «اخفى» را نکره آورد و نفرمود «و الاخفى» براى این بود که خفاء را تاکید کرده باشد.
و اگر در آیه، اول جهر به قول را آورد، بعد علم را نسبت به دقیقتر از آن یعنى سر قول اثبات نمود، سپس مطلب را ترقى داده علم او را نسبت به مخفىتر از سر اثبات فرمود، براى این بود که دلالت کند بر اینکه مراد اثبات علم خدا نسبت به جمیع است، و معنا این است که تو اگر سخنت را بلند بگویى و علنى بدارى آنچه را که مىخواهى- و گویا مراد از قول همان نیات درونى است، چون غالبا با قول اظهار مىشود- و یا آن را آهسته و در دلت پنهان کنى، و یا از این هم مخفىتر بدارى به اینکه بر خودت هم پوشیده باشد، خداى تعالى همه را مىداند.
بعضى از مفسرین (روح المعانى، ج 16، ص 162 و مجمع البیان، ج 4، ص 2 و 3) گفتهاند: مراد از سر آن سخنان و اسرارى است که سرى به دیگران القاء کنى، و مراد از اخفى آن مطالبى است که در دل خود پنهان کنى و اصلا به زبان نیاورى. لیکن هر چند این تفسیر نسبت به «اسرار» صحیح است، اما سخن را سر نمىنامند، مگر از جهت کتمان آن در نفس، بنا بر این معناى بىاشکال همان است که ما بیان کردیم.
[ بستن توضیحات ]