برهان یکم: انسان موجودی است حادث و میرا؛ یعنی به دو عدم محفوف است، و پیش از حیات، نسبت به مال سلطه و مالکیّتی نداشته است و پس از آن نیز آن را از دست میدهد؛ و بین آن دو عدم، سِمَت امین و وکیل مالک پیدا کرده است؛ نه آنکه واقعاً مالک باشد. اگر مالک مال دربارهاش بخل بورزد، مرتکب حرام شده است؛ لیکن بخل امین و وکیل که مالکیّت ندارد، جرم دو چندان دارد و بخل او هرگز توجیهی ندارد.
این برهان براساس اسم مبارک «هو المعطی»، «هو الخالق» و «هو الربّ» تنظیم شده است؛ یعنی خداوند اسمای حسنای متعدد دارد. براساس اسم مبارک «خالق بودن»، انسان را آفرید و براساس اسم «رَبّ بودن»، او را به سوی کمالش سوق داد و براساس اسم «معطی بودن»، به او سِمَت امین و وکیل مالک بودن عطا کرد. و عطا بودن آن در این است که اجازه تصرف فراوان به او داده است؛ لیکن انفاقهایی را نیز بر او واجب کرد. بخل وی در این امور کاملاً بیوجه است.
برهان دوم: بخیل به مال وابستگی و دلبستگی دارد، به گونهای که این تعلق مذموم او را از خیر محروم میکند و توجیه و دلیل قانع کننده نمیتواند برای آن داشته باشد.
این برهان براساس اسم مبارک «هو الوارث» است: همانگونه که خداوند خالق مجموعه آفرینش است، مالک و وارث آن نیز هست.
توضیح: مال و سایر اشیای جهان میراث خداست. آنچه چند روز در اختیار انسان قرار داده است، برای بهرهبرداری صحیح از آن است. تعلّق مذموم به چیزی که از انسان جدا میشود عذابآور است، زیرا علاقه میماند و محبوب جدا میشود و فراق حسرتبار آن تحملناپذیر است؛ ولی اگر بخل نباشد و مال در راه خدا انفاق شود، براساس ﴿ما تُقَدِّموا لاَنفُسِکُم مِن خَیرٍ تَجِدوهُ عِندَ الله) 1 همان را به بهترین وجه مییابد؛ یعنی همانگونه که تعلّق موجود است، مورد علاقه هم به بهترین وضع موجود است و این وصالِ نشاطآور، لذتبخش است.
نکته: 1. تقدیم کلمه «لله» بر «میراث»: ﴿ولِلّهِ مِیرثُ السَّموتِ والاَرض﴾ مفید حصر است و دیگران سهمی ندارند؛ نه به شکل مستقل و نه به مشارکت؛ خواه مفاد آیه این باشد که آنچه اهل سماوات و ارض از یکدیگر ارث میبرند مال خداست؛ یا معنای آن این باشد که فرجام آسمانها و زمین ملک خداست، چنانکه از عنوان میراث برمیآید که خداوند وارث آنهاست.
2. تجلّی خداوند در طلیعه خلقت، به «رازق»، «باسط» و... است و در پایان به اسم مبارک «وارث» و به همین وضع جهان طبیعت را تدبیر میفرماید.
برهان سوم: خداوند انسان را استخلاف کرده است نه تملیک: ﴿واَنفِقوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیه) 1 و هیچ خلیفهای حق ندارد در محدوده خلافت خویش بخل بورزد. در آیه مورد بحث نیز میفرماید: ﴿ولایَحسَبَنَّ الَّذینَ یَبخَلونَ بِما ءاتهُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ هُوَ خَیرًا لَهُم بَل هُوَ شَرٌّ لَهُم﴾.
خدای سبحان انسان را خلیفه خود در مالکیّت مال معرّفی کرده است: ﴿ءامِنوا بِاللهِ ورَسولِهِ واَنفِقوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ ءامَنوا مِنکُم واَنفَقوا لَهُم اَجرٌ کَبیر) 2 پس خدا مستخلِف و انسان مستخلَف و وکیلِ امین است نه مالک اصلی، از اینرو به انسان فرمان میدهد از مال خدا انفاق کند: ﴿... وءاتوهُم مِن مالِ اللهِ الَّذی ءاتکُم) 3
برپایه این آیات، مالکیّت انسان نسبت به دیگران است نه نسبت به خدای سبحان، زیرا خداوند انسان را مرتزق و خود را رازق معرفی کرده؛ آنگاه فرموده: ﴿ومِمّا رَزَقنهُم یُنفِقون) 4 و هرگز مال را به انسان تفویض نکرده است تا وی بقائاً مستقل باشد؛ امّا بخیل میپندارد در برابر خداوند هم مالک است، از اینرو میتواند به اراده خود عمل کند؛ غافل از اینکه او وکیلِ امینِ خدا و مالکیّتش در طول مالکیت خداست. او از دیدگاه فقهی و حقوقی مالک دارایی خویش است؛ امّا مالکیّت او برابر مالکیت خدا هیچگونه اعتباری ندارد، بنابراین نمیتواند در برابر فرمان خدا به انفاق، خود را مالک بداند و حقوق مالی الهی را نپردازد: ﴿والَّذینَ فی اَمولِهِم حَقٌّ مَعلوم ٭ لِلسّآئِلِ والمَحروم) 5 حتّی اگر کسی همه حقوق واجب الهی را ادا کرده باشد، نمیتواند به نیازمندان بیاعتنا باشد.
همچنین بخیل میپندارد امساک، انباشت و حفظ مال، نشانه هوشمندی و زیرکی است؛ غافل از آنکه کیاست و خردمندی مؤمن، در اطاعت از دستور خداست که طبق آن انفاق حق واجب به نفع فرد و جامعه از لحاظ دنیا و آخرت است.
برهان چهارم: حفظ نظام جامعه اسلامی واجب است و این واجب، وابسته به بذل مال (حقوق تعیین شده) است. بخیل از ادای این واجب مالی امتناع میکند و چنین میپندارد که او میتواند این نیاز را بر نیاورد، در نتیجه نظام جامعه اسلامی را مختل سازد، در حالی که انفاق توفیقی است که اگر وی خود را از آن محروم کند، دیگری از این فرصت بهره میبرد: ﴿واِن تَتَوَلَّوا یَستَبدِل قَومًا غَیرَکُم ثُمَّ لایَکونوا اَمثلَکُم) 1
نتیجه: 1. بخیل حق واجب را ترک کرده است. 2. خطر ترک واجب گردنگیر او میشود. 3. خداوند نظم جامعه اسلامی را از راه دیگر تأمین میکند.
[ نظرات / امتیازها ]
1 در آیه ى فوق، نامى از زکات و حقوق واجب مالى برده نشده است، اما در روایات اهل بیت علیهم السلام و همچنین در گفتار مفسران، آیه ى فوق به منع کنندگان زکات اختصاص داده شده است و مجازات هاى شدیدى که در آیه مطرح شده نیز، مى رساند که بخشش هاى مستحبى مورد نظر نیست
البته برخى از مفسران معتقدند که مفهوم آیه ى فوق، عمومیت دارد و انفاق همه ى مواهب الهى حتى علم و دانش را شامل مى شود
البته جمع بین این دو دیدگاه در مورد آیه ى فوق ممکن است؛ زیرا ندادن زکات و حقوق واجب مالى یکى از اقسام بخل است ولى الفاظ آیه شامل همه ى انواع بخل مى شود؛ و بدیهى است که مجازات هرگونه بُخلى متناسب با آن است
2 از امام باقر علیه السلام حکایت شده که
هرکس زکات مال خود را نپردازد، خدا آن مال را به طوق هایى از آتش تبدیل مى کند؛ سپس به او گفته مى شود، همان طور که در دنیا، به هیچ قیمت، این اموال را از خود دور نمى کردى، اکنون آنها را بردار و به گردن خود افکن
3 از دیدگاه قرآن کریم، مالى که مورد بخل واقع شود و انفاق نشود، یا زکاتى که پرداخت نشود، شرّ است و به جاى سود رساندن، براى صاحبش مشکلاتى را به دنبال مى آورد
این دیدگاه قرآن نوعى فرهنگ سازى است در مقابل کسانى که بخل ورزیدن و جمع مال را به سود خود و خیر مى دانند
4 از تعبیر «آنچه را خدا از فضل خود به آنان داده است » استفاده مى شود که مالک حقیقى اموال، منابع، علوم و همه ى دارایى هاى انسان، خداست و بخشش هاى او از فضل و کرم اوست؛ پس جاى آن نیست که کسى از بخشش در راه مالک حقیقى بخل ورزد اى آن که به بخل کیسه را بند کنى خود را به وجود مال خُرسند کنى این مال خداست صرف کن در ره او امساک به مال دیگرى چند کنى ؟
[ نظرات / امتیازها ]