راغب در مفردات(ص 199) مىگوید: کلمه «رغام» به فتح "راء" به معناى خاک نرم است، این هم که مىگویند: "رغم انف فلان رغما"، معنایش این است که دماغ فلانى را به خاک مالید، و همچنین باب افعال این ماده یعنى "أرغم غیره دماغ غیر خود را به خاک مالید"، و این تعبیرها را وقتى مىآورند که گوینده بخواهد خشم خود را برساند، به این شعر توجه فرمائید:
اذا رغمت تلک الانوف لم ارضها و لم اطلب العتبى و لکن أزیدها
وقتى آن دماغها را به خاک مالیدم، دیگر خوشنودشان نمىسازم و در صدد معذرت خواهى بر نمىآیم، بلکه خشمشان را بیشتر مىکنم.
که در آن کلمه «رغمت» در مقابل ارضاء قرار گرفته و این مقابله به ما مىفهماند که «رغمت» دلالت بر اسخاط (باب افعال یعنى به خشم آوردن) دارد، و به همین جهت است که گاهى به صیغه ارغام تعبیر نموده، مىگوید: "ارغم اللَّه انفه- خدا دماغش را به خاک مالید" که در این تعبیر «ارغم» همان معناى "اسخط" را مىدهد. هم چنان که «راغم» نیز معناى "ساخط" را مىبخشد، و آن این است که آن دو نفر هر یک کوشش مىکرد، دماغ دیگرى را به خاک بمالد، ولى این ماده بطور استعاره در معناى منازعه استعمال شده، از آن جمله خداى تعالى فرموده: «یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً» که در اینجا کلمه «مراغم» به معناى مذهب آمده- و به آیه اینطور معنا داده که" هر کس در راه خدا مهاجرت کند، خداى تعالى راههاى زیادى پیش پایش باز مىکند. در هر راهى که دید منکرى و گناهى دارد، گریبانش را مىگیرد که لازم است از آن بابت به خشم آید، راه خود را عوض مىکند "و خود ما انسانها هم مىگوئیم: "غضبت الى فلان من کذا" و هم مىگوئیم: "رغمت الیه" این بود گفتار راغب.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : و بنا بر آنچه گفته شد، معناى آیه شریفه این مىشود که: هر کس در راه خدا یعنى به طلب خشنودى او مهاجرت کند، و به این منظور از خانه و کاشانهاش چشم بپوشد که هم از نظر اعتقادى و هم از نظر عملى پاى بند به دین خدا باشد، خواهد دید که در زمین نقاط بسیارى براى زندگى او هست. هر نقطهاى را که موانع نمىگذارد او در آن نقطه دین خدا را اقامه کند، به وسیله مهاجرت به نقطهاى دیگر پناهنده مىشود و به این وسیله دماغ آن مانع را بخاک مىمالد، و آن مانع را بخشم درمىآورد و یا با آن به نزاع برمىخیزد، و آن وقت است که مىفهمد زمین خدا فراخ است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
این آیات مومنین را به سه دسته تقسیم نمود:
1-مجاهدین: الف) در راه خدا جهاد کردند ب) قاعدین که نیازی به حضورشان در جبهه نبود ج) قاعدینی که عذر موجهی چون بیماری و ... داشتند
2-مقیمان در دارشرک: الف)مستضعف هستند ب)مستضعف نیستند ولی مهاجرت هم نکردند
3-مستضعف نیستند و دست به مهاجرت زدند ولی در راه مرگ را درک کردند.
و باید توجه نمود که این ملاکها تنها مختص به زمان رسول تااکرم نیست و در هر زمانی کاربرد دارد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : خدای عز و جل در این آیات مؤمنین را-البته منظور ما از مؤمنین مدعیان ایمان هستند- از جهت اقامه در شهر ایمان و ماندن در شهر شرک به چند قسم تقسیم نموده و پاداش هر یک از این طوائف را به نحوی که سازگار با حال آنان باشد بیان نموده، تا موعظتی و هشداری و سپس ترغیب به هجرتی برای آنان باشد، تا هر چه زودتر و با عزمی جزمتر دار شرک را ترک نموده، به دار ایمان مهاجرت کنند، و در آنجا اجتماعی تشکیل داده نیروی مجتمع اسلامی را تقویت نمایند، و نیز ترغیبی باشد به اتحاد و تعاون در احسان و تقوا، و اعلای کلمه حق، و برافراشته کردن پرچم توحید و علوم دینی.
طائفه اول که سه قسم هستند: اول مجاهدین فی سبیل الله هستند که در خانه ایمان قرار دارند، و با اموال و جان خود در راه خدا جهاد میکنند.
دوم، قاعدین هستند که بدون عذر موجه-و صرفا بخاطر اینکه سربازانی بقدر کفایت وجود دارد-از رفتن به جهاد خودداری کردهاند.
سوم، آنهائی هستند که با عذر موجه تخلف کردهاند، و خداوند به همه اینها وعده خوب داده، ولی در عین حال، مجاهدین را از نظر درجه ، برتر از قاعدین دانسته است.
طائفه دوم آنهائی هستند که در دار شرک اقامت گزیده ، و هنوز مهاجرت نکردهاند، اینها نیز دو قسمند: یکی آنهائی که در مهاجرت نکردن بخود ستم کردهاند، به این معنا که میتوانستند مهاجرت کنند، ولی سهلانگاری کردند اینها ماوایشان جهنم است که جایگاه بسیار بدی است.
و دوم ، آنهائی هستند که بخود ستم نکردهاند ، چون ماندنشان در دار شرک از ناتوانی و استضعافشان بوده، «لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا»(نساء/98) این طایفه امید آن دارند که خدای تعالی از آنان در گذرد.
طایفه سوم، کسانی هستند که مستضعف نبوده، از شهر و خانه خود خارج شدند و بسوی خدا و رسول او (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مهاجرت کردند و در دار هجرت مرگشان رسیده، چنین کسانی اجرشان به عهده خدای تعالی است.
و این آیات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردم آن زمان ندارد، بلکه در همه زمانها جریان خواهد داشت، هر چند که سبب نزولش حالتی بوده که مسلمین در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و در خصوص شبه جزیره عربستان، و در فاصله زمانی بین هجرت به مدینه و بین فتح مکه داشتهاند.
آن روز شبه جزیره عربستان به دو منطقه تقسیم میشده: یکی سرزمین اسلام که عبارت بوده از مدینه و قراء اطراف آن، که جماعتی از مسلمانان در آن زندگی میکردهاند و آزادانه مراسم دینی خود را انجام میدادند و مشرکین و یهود و نصارائی که آنجا بودند، مزاحمتی برای آنان فراهم نمیکردند، حال یا اینکه کاری به کار مسلمانان نداشتند، و یا اینکه با مسلمانان پیمان و معاهدهای داشتهاند.
قسمت دوم، سرزمین شرک بود که عبارت بود از مکه و اطراف آن، که در تحت سیطره مشرکین متعصب در بتپرستی قرار داشت.
و مردم این قسمت مزاحم مسلمانان بودند و در کار دینداری آنان درد سر ایجاد میکردند، و برای برگرداندن مؤمنین از دین اسلام به سوی شرک، به بدترین جنایات و شکنجهها دست میزدند.
و این عمومیت ملاک ، اختصاص به مساله مورد بحث ندارد.
بلکه ملاکهائی که در اسلام هست، در همه زمانها حاکم است و بر هر مسلمانی واجب است تا آنجا که برایش امکان دارد، این ملاکها را بر پا دارد، یعنی تا آنجا که میتواند معالم دین را بیاموزد(و خود را به استضعاف نزند) و باز تا حدی که میتواند شعائر دین را بپا داشته به احکام آن عمل کند.
(و سیطره کفر را بهانه برای ترک آن وظایف قرار ندهد. و به فرضی که در سرزمینی زندگی میکند که سیطره کفر بدان حد باشد که نه اجازه آموزش معالم دین را به او بدهد و نه بتواندشعائر آن را بپا داشته، احکامش را عملی سازد) باید از آن سرزمین کوچ کرده بجائی دیگر مهاجرت نماید، حال چه اینکه سرزمین اول نام و عنوانش دار شرک باشد یا نباشد و چه اینکه سر زمین دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و یا نباشد.
برای اینکه نام و عنوان در اسلام مطرح نیست، و بسیاری از اسماء و عناوین که در صدر اسلام بوده امروز دستخوش دگرگونی شده و مسماهای آن روز را از دست داده و اصل اسلام به صورت یک جنسیت (و به اصطلاح امروز ، اسلام شناسنامهای) در آمده، و مسلمان تنها جنبه یک عنوان و نامگذاری را بخود گرفته، بدون اینکه رعایت شود این شخص مسلمان، عقاید اسلامی را دارد یا نه؟ و به راستی به آن عقاید معتقد هست یا نه؟ و آیا به احکام اسلام عمل میکند یا خیر؟ در حالی که قرآن کریم اثر را تنها مترتب بر حقیقت هر چیزی میداند، نه بر اسم آن چیز و مردم را به عملی تکلیف میکند به اینکه آن عمل را با روح و حقیقتش انجام دهند و به صورت آن اکتفا نکنند.
از آن جمله میفرماید: «لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سوءا یجز به و لا یجد له من دون الله ولیا و لا نصیرا - و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیرا» (النساء/123-124).
و نیز میفرماید: «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»(البقره/62).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
از ابن عباس روایت کردهاند که گفت: در مکه مردی از قبیله بنی بکر بود بنام ضمره، و این مرد بیمار بود. به اهلبیتش گفته بود: مرا از مکه بیرون ببرید، زیرا گرمای هوا مرا آزار میدهد. پرسیدند تو را به کدام طرف ببریم؟ با دست خود اشاره کرد، به طرف راه مدینه. اهلبیتش او را از مکه بیرون آوردند. سر چند کیلومتری مکه از دنیا رفت. و آیه شریفه: «و من یخرج من بیته ...» در شان او نازل شد.
علامه طباطبایی: روایات در این معنا بسیار است ، اما در اینکه نام آن شخص ضمره بوده یا چیز دیگر - اختلاف شدیدی دارند. در بعضی آمده: ضمرة بن جندب بود. و در بعضی دیگر آمده: اکثم بن صیفی بود، و در بعضی آمده: ابو ضمرة بن عیص زرقی بود. و در بعضی دیگر آمده: ضمرة بن عیص از بنی لیث بود. و در بعضی آمده: جندع بن ضمرة جندعی بود. و در بعضی دیگر آمده: آیه شریفه در حق خالد بن حزام نازل شد که به عزم مهاجرت بسوی حبشه از مکه بیرون آمد ، و در بین راه مار او را گزید و از دنیا رفت.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : 1-این روایت را در المنثور (ج 2، ص 207) روایت کرده است.
2-و در بعضی از روایات که از ابن عباس نقل شده(در المنثور، ج 2 ص 20) آمده که او اکثم بن صیفی بوده راوی حدیث گفته: من از ابن عباس پرسیدم، پس جریان لیثی کجا و در چه زمان اتفاق افتاد؟ در پاسخ گفت: این جریان مدتی قبل از جریان لیثی اتفاق افتاد و این آیه هم خاص است و هم عام.
علامه طباطبایی: منظور ابن عباس این بوده که آیه شریفه در خصوص اکثم نازل شده، و در غیر او عمومیت یافته است. و حاصل کلام این شد که سه نفر از مسلمانان هنگام هجرت کردن در بین راه از دنیا رفتهاند، و آن سه نفر عبارتند از: اکثم بن صیفی، و لیثی، و خالد بن حزام.
و اما اینکه آیه شریفه در حق کدامیک از آنان نازل شده، ظاهرا روایات در این باره فرقی ندارند که همه در صدد تطبیق آیه با ماجرائی خاص بودهاند.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
طبق این آیه و آیات فراوان دیگر قرآن ، اسلام با صراحت دستور میدهد که اگر در محیطى بخاطر عواملى نتوانستید آنچه وظیفه دارید انجام دهید ، به محیط و منطقه امن دیگرى هجرت نمائید ، زیرا با وسعت جهان هستى نتوان مرد به ذلت که در اینجا زادم ! .
و علت این دستور روشن است ، زیرا اسلام جنبه منطقهاى ندارد ، و وابسته و محدود به مکان و محیط معینى نیست .
و به این ترتیب علاقههاى افراطى به محیط تولد و زادگاه و دیگر علائق مختلف از نظر اسلام نمیتواند مانع از هجرت مسلمان باشد .
و لذا مىبینیم در صدر اسلام ، همه این علاقهها بخاطر حفظ و پیشرفت اسلام بریده شد ، و به گفته یکى از مورخان غرب قبیله و خانواده تنها شجره و درختى است که در صحرا مىروید و هیچ فردى جز در پناه آن نمىتواند زندگى کند ، و محمد (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) با هجرت خویش شجرهاى را که از گوشت و خون خانوادهاش پرورده شده بود براى پروردگارش قطع کرد .
(و با قریش رابطه خود را برید) .
از اینها گذشته در میان همه موجودات زنده به هنگامى که موجودیت خود را در خطر مىبینند ، هجرت وجود دارد .
بسیارى از انسانهاى گذشته ، پس از تغییر شرائط جغرافیائى زمین ، از زادگاه خود براى ادامه حیات به نقاط دیگر کوچ کردند .
نه تنها انسانها ، بلکه در میان جانداران دیگر انواع بسیارى به عنوان مهاجر شناخته شدهاند مانند پرندگان مهاجر که براى ادامه حیات گاهى تقریبا سرتاسر کره زمین را سیر مىکنند ، و بعضى از آنها از منطقه قطب شمال تا منطقه قطب جنوب را طى مىنمایند ، و به این ترتیب گاهى براى حفظ حیات خود در سال حدود 18 هزار کیلومتر پرواز مىنمایند و این خود مىرساند که هجرت یکى از قوانین جاودانه حیات و زندگى است .
آیا انسان ممکن است از یک پرنده کمتر باشد ؟ ! و آیا هنگامى که حیات معنوى و حیثیت و اهداف مقدسى که از حیات مادى انسان ارزشمندتر است ، به خطر افتاد ، مىتواند به عذر اینکه اینجا زادگاه من است تن به انواع تحقیرها و ذلتها و محرومیتها و سلب آزادیها و از میان رفتن اهداف خود ، بدهد ؟ ! و یا اینکه طبق همان قانون عمومى حیات باید از چنین نقطهاى مهاجرت کند ، و به محلى که آمادگى براى نمو و رشد مادى و معنوى او است ، انتقال یابد ؟ .
جالب این است که هجرت - آنهم نه براى حفظ خود بلکه براى حفظ آئین اسلام - مبدا تاریخ مسلمانان مىباشد ، و زیر بناى همه حوادث سیاسى ، تبلیغى و اجتماعى ما را تشکیل مىدهد .
اما چرا سال هجرت پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) به عنوان مبدا تاریخ اسلام انتخاب شد ؟ این موضوع جالب توجهى است ، زیرا مىدانیم که هر قوم و ملتى براى خود مبدا تاریخى دارند مثلا مسیحیان مبدا تاریخ خود را سال میلاد مسیح
قرار دادهاند ، و در اسلام با اینکه حوادث مهم فراوانى مانند ولادت پیغمبر اسلام ، بعثت او ، فتح مکه و رحلت پیغمبر(صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده ، ولى هیچ کدام انتخاب نشده ، و تنها زمان هجرت رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) به عنوان مبدا تاریخ انتخاب شده است .
تاریخ مىگوید : مسلمانان در زمان خلیفه دوم که اسلام طبعا توسعه یافته بود ، به فکر تعیین مبدا تاریخى که جنبه عمومى و همگانى داشته باشد ، افتادند ، و پس از گفتگوى فراوان نظر على (علیهالسلام) را دائر بر انتخاب هجرت به عنوان مبدا تاریخ پذیرفتند .
در واقع مىبایست چنین هم باشد ، زیرا هجرت درخشندهترین برنامهاى بود که در اسلام پیاده شد ، و سر آغاز فصل نوینى از تاریخ اسلام گشت .
مسلمانان تا در مکه بودند و دوران آموزش خود را مىدیدند ، در ظاهر هیچ گونه قدرت اجتماعى و سیاسى نداشتند ، اما پس از هجرت بلافاصله دولت اسلامى تشکیل شد ، و با سرعت فراوانى در همه زمینهها پیشرفت کرد ، و اگر مسلمانان به فرمان پیغمبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) دست به چنین هجرتى نمىزدند ، نه تنها اسلام از محیط مکه فراتر نمىرفت ، بلکه ممکن بود در همان جا دفن و فراموش مىشد .
روشن است که هجرت یک حکم مخصوص به زمان پیغمبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) نبوده است ، بلکه در هر عصر و زمان و مکانى اگر همان شرائط پیش آید ، مسلمانان موظف به هجرتند .
اساسا قرآن هجرت را مایه پیدایش آزادى و آسایش مىداند همانطور که در آیه مورد بحث صریحا آمده است و در سوره نحل آیه 41 نیز به بیان دیگرى این حقیقت ذکر شده:
و الذین هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوءنهم فى الدنیا حسنة : و آنها که مورد ستم واقع شدند و به دنبال آن در راه خدا مهاجرت اختیار کردند جایگاه پاکیزهاى در دنیا خواهند داشت .
این نکته نیز لازم به تذکر است ، که هجرت از نظر اسلام تنها هجرت مکانى و خارجى نیست ، بلکهباید قبل از این هجرت هجرتى از درون آغاز شود ، و آن هجرت و دورى از چیزهائى است که منافات با اصالت و افتخارات انسانى دارد ، تا در سایه آن براى هجرت خارجى و مکانى آماده شود .
و این هجرت لازم است ، تا اگر نیازى به هجرت مکانى نداشت ، در پرتو این هجرت درونى در صف مهاجران راه خدا در آید .
اصولا روح هجرت همان فرار از ظلمت به نور و از کفر به ایمان ، از گناه و نافرمانى به اطاعت فرمان خدا است ، و لذا در احادیث مىخوانیم : مهاجرانى که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خود هجرتى نداشتهاند ، در صف مهاجران نیستند ، و به عکس آنها که نیازى به هجرت مکانى نداشتهاند ، اما دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند ، در زمره مهاجرانند .
امیر مؤمنان على (علیهالسلام) مىفرماید : و یقول الرجل هاجرت ، و لم یهاجر ، انما المهاجرون الذین یهجرون السیئات و لم یاتوا بها : بعضى مىگویند مهاجرت کردهایم در حالى که مهاجرت واقعى نکردهاند مهاجران واقعى آنها هستند که از گناهان هجرت مىکنند و مرتکب آن نمىشوند پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : من فر بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الارض استوجب الجنة و کان رفیق محمد و ابراهیمعلیهما السلام:
کسى که براى حفظ آئین خود از سرزمینى به سرزمین دیگر حتى به اندازه یک وجب مهاجرت کند استحقاق بهشت مىیابد و یار و همنشین محمد (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابراهیم (علیهالسلام) خواهد بود ( زیرا این دو پیامبر بزرگ پیشواى مهاجران جهان بودند) .
[ نظرات / امتیازها ]