این، تصویر نفرتانگیزی است. با بیان چیزهائی آغاز میگردد که منافقان نسبت به گروه مسلمانان به دل میگرفتند. برای مسلمانان شرّ و بلا میخواستند، و در انتظار مصائب ناگواری بودند که بر سر مسلمانان آید و دمار از روزگارشان برآورد. امّا با وجود این، هنگامی که فتحی و گشایشی از سوی خدا در میرسید و یزدان نعمتی بدیشان می داد، نسبت به مسـلمانان تـظاهر به مودّت و محبّت میکردند و میگفتند:
(أَلَمْ نَکُن مَّعَکُمْ ).
مگـر جـز ایـن است کـه مـا بــا شـما بوده و از جماعت شمائیـم؟.
مرادشان این بود کـه آنـان در کـارزار همراه ایشـان بودهاند. البتّه گاهگاهی برای جنگ همراه مسلمانان بیرون میآمدند و مسلمانان را سست میکردند و به ترک جنگ فرا میخوانـدند و صـفوف مسـلمانان را متزلزل مینمودند. یا مرادشان این بود که آنان از ته دل با مسلمانانند و آنان را کمک میکنند و یاری میدهند و پشتیبانی مینمایند.
(وَإِن کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعْکُم مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ).
و اگر سـهمی (از پـیروزی) نصیب کـافران گردید، مــیگویند: مگر ما نـبودیم کـه مـیتوانسـتیم (همراه مؤمنان با شما بجنگیم و) بر شما چیره شویم و دست شما را از سر مؤمنان کوتاه کنیم؟.
مرادشان این بود که آنان کافران را تقویت کردهاند و یاری دادهاند و پشتیبانی نمودهاند، و دیگران را نسبت بدیشان سست کردهاند و به ترک جنگ خواندهانـد و صفها را متزلزل نمودهاند!
بدین منوال، هـمسان کرمها و مارها لولیدهاند و بر خود پیچ خوردهاند. در دلهـایشان زهر بوده است، و بر زبانهایشان چربی و چاپلوسی! امّا با این وجود افراد زبونی بودهاند. شکل ننگین و زشتی داشتهاند و درون مؤمنان از چنین شکلی بیزاری جسته است ... این هـم یکی از پسودههای برنامۀ ربّانی است که انـدرون مؤمنان را لمس مینماید.
از آنجا که خطّ سیری که پـیغمـر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا رهنمود پروردگارش در مسألۀ منافقان در پیش گرفته بود، چشم پوشی و صرف نظر کردن بود، همچنین بر حذر داشتن مؤمنان و آگاه کردن ایشان از حـال منافقان بود، در راهی که برای تصفیۀ این اردوگاه نفرین شده در پیش داشتند، او در اینجا ایشان را واگذار به حکم و فرمان خدا در آخرت میکند. آنجا که پرده از روی ایشان کنار زده میشود، و جزای مکر و کیدشان در حقّ مسلمانان داده میشود:
(فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ).
روز قــیامت خـداونــد مـیان شـما (مـؤمنان و چنین منافقانی) داوری خواهد کرد.
در آن زمان، دیگر فرصت نیرنگ و زد و بند و توطئه چینی نیست، و نمیتوان رازها و کینهها را در دل نهان داشت و از دیگران پنهان کرد.
مسلمانان به وعدۀ خدا ایمان دارند و میدانند وعدۀ خدا حتمی و قطعی است. دیگر ایـن نـیرنگ نهان مکّارانه، و این زد و بند پنهان با کافران، معیار و میزان خدا را دگرگون نمیسازد، و کافران را بر مؤمنان چیره نمیگرداند و مسلّط نمینماید:
(وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً) (141)
و (مـادام که مـؤمنان دارای ایـمان راسـتین و کـردار شایسته و بایسته باشند) هرگز خداونـد کافران را بر مؤمنان چیره نخواهد ساخت.
در تفسیر این آیه روایت شده استکه مقصود این نصّ، وقوع آن در روز قیامت است. زمانی که خداوند میان مؤمنان و منافقان داوری میفرماید و کافران دیگر بر مؤمنان چیره نخواهند شد. روایت دیگر مـیگوید: مقصود این نصّ، وقوع آن در دنـیا است و هـر چند مسلمانان در برخی از جنگها و در برخی از زمـانها مغلوب گردند، هرگز خداونـد کافران را بگونهای بر مسلمانان چیره و پیروز نمیگرداند که آنان را ریشهکن سازند.
اگر معنی نصّ را متوجّه دنیا و آخرت سازیم بهتر است، زیرا محدود نشده است. اگر وقـوع آن را در آخرت بدانیم، نیازی به بیان و تأکید نیست. امّـا اگر وقوع آن را در دنیا بدانیم، در برخی از ازمنه، ظواهر امر نشان میدهد که چنین نیست. ولی ظواهری هستند که انسان را گول میزنند و نـیاز به پـژوهش و دقّت بیشتر دارند:
وعده، وعدۀ یزدان جهان است. حتمی و قطعی است. قضاوت خدا این چنین است و تخلّفناپذیر است. وعدۀ قاطع و حکم جامع خدا بر این است که: هر گاه حقیقت ایمان در اندرون مؤمنان استقرار پذیرد، و در واقعیّت جهان و دنیای عملی ایشان برنامۀ زندگی گردد، یعنی: تبدیل به قوانین و مقرّرات و سـازمانها و تشکیلات قضاوت و حکومت شود، و زندگی به صورتی درآیـد که هر اندیشه و هر جنبشی خالصانه برای خدا باشد، و هر کار کوچکی و هر کار بزرگی در زندگی عبادت یزدان سبحان بشمار آید، در این صورت است که هرگز خداوند مهربان کافران را بر مؤمنان پیروز و چـیره نمیگرداند ... ایـن حقیقتی است که سراسـر تاریخ اسلامی، واقعه و حادثهای را به خود نمیشناسد که خلاف آن باشد.
من با تکیه بر وعدۀ خدا که شکّی در آن نیست قاطعانه میگویم: شکستی گریبانگیر مؤمنان نـمیگردد، و در سراسر تاریخ ایشان هم شکستی دامنگیر آنان نگشـته است، مگر این که در حقیقت ایـمان مؤمنان رخنه و نقصی بوده است. حال این رخنه و نقص یا در اندیشه و پندار ایشان، و یا در کردار و رفتار آنان وجود داشـته است. به اندازۀ همین رخنه و نقص، شکست موقّت به مسلمانان رو میکند. سپس دیگر باره پیروزی نصیب مؤمنان میشود، اگر مؤمنان راسـتین یـافته شوند. توضیح این حقیقت در اینجا ضروری است که تـهیّۀ ابزار و ادوات جنگی و فراهم آوردن نیروی نظامی در هر زمانی برای جهاد در راه خدا، و رزم و نبرد در زیر پرچم لاالهالاالله، بدون هرگونه اضافه و شائبهای، جزو ایمان است.
مثلاً در جنگ (احد) رخنهای که پیدا شد به دنبال ترک اطاعت از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و چشم دوختن به غنائم بود. در جنگ (حُنَین) رخنهای که پدید آمد، بر اثر شکوه و شوکت در کثرت دیدن، و از فراوانی سپاهیان شگفت زده گشتن، و تکیهگاه اصلی و یار و مدد کار واقـعی را فراموش کردن بود. اگر تاریخ اسلام را ورق بزنیم، و حوادث و وقائع را بررسی کنیم، روشن خواهد شد که هرگاه پیروزی از مسلمانان در طول تاریخشان بدور گشته است، چیزهائی از این قبیل در میان بوده است و باعث آنگشته است. حال ما بدان چیز پی ببریم یا پی نبریم، و علّت و موجب را بشناسیم یا نشناسیم ... در هر صورت وعدۀ خدا همیشه حقّ بوده است و پیوسته هم حقّ میماند و هرگز خلاف بدان رو نمیکند.
بلی! گاهی محنتی و بلائی برای امتحان در میان خواهد بود. ولی خود همین امتحان دارای حکمت و فلسفهای است. حکمت و فلسفهای که میل حقیقت ایمان است، و از زمرۀ اعمالی است که ایمان مقتضی آنـها است، همانگونه که در جنگ احد روی داده است و یزدان سبحان آن را برای مسلمانان روایت فـرموده است[1]. هر زمان که حقیقت ایمان در سایۀ امتحان و توفیق در آن، تکمیل گردد، پیروزی به میان میآید و وعدۀ یزدان بیگمان تحقّق پیدا میکند.
البتّه شکست در نظر من، معنی فراگیرتری از پـیآمد جنگی از جنگها است. مـراد مـن از شکست، شکست روحی و روانی، و خسـتگی و درماندگی حاصل از شکست است. چـرا کـه شکست در جنگی شکست بشمار نمیآید، مگر این که آثار شکست، بر صفحۀ دلها و گسترۀ جانها، افسردگی و خستگی و ناامـیدی، برجای گذارد. امّا زمانی که هـمّتها را برانگـیزد، و شعلهها را فروزانتر سازد، و لغـزشگاهها را پدیدار و آشکار نماید، و سـرشت عقیده و سـرشت کارزار و سرشت راه را روشن و نمایان گرداند، چنین شکستی مقدّمۀ مؤکّدانۀ نصرت و پیروزی حتمی و قطعی است، هر چند هم راه رسیدن بدان طولانی باشد.
همچنین زمانی که نصّ قرآنی بیان میدارد: هرگز خداوند کافران را بر مسلمانان پیروز نـمیگرداند، بیگمان اشاره دارد به این که روح با ایمان بطور حتم و قطع پیروز میگردد، و اندیشه با ایمان بیگمان غالب و چیره مـیشود. تنها چیزی که از گروه مسلمانان می خواهد این است که: حقیقت ایمان را در جهانبینی و عـواطـف دلهـایشان، و در دنـیای واقعی و عملی زنـدگانیشان، تکمیل گـردانـند. هـمۀ اعتمادشان بر عنوانشان نباشد. زیـرا عنوانـها پیروزی را بدست نمیآورند، بلکه حقیقتی که در فراسوی عنوانها نهفته است مایۀ پیروزی و موجب بهروزی میگردد.
میان ما و پیروزی در هیچ زمانی و در هیچ مکانی فاصلهای جز این نیست که حقیقت ایمان را تکمیل کنیم، و مقتضیات این حقیقت را نیز در زندگانیمان و در دنیای واقعی و عملیمان تکمیل سازیم. توشه برگرفتن و ابزار و آلات جنگ فراهم آوردن و نیروی نـظامی داشتن، جزو حقیقت ایمان است. همچنین از جملۀ حقیقت ایمان یکی هم این است که بر دشمنان تکیه نکیم، و جز از خدا عزّت نجوئیم و قدرت نطلبیم.
این وعدۀ مؤکّدانۀ یزدان، کاملاً با حقیقت ایـمان و حقیقت کفر در ایـن جـهان مـوافقت دارد و مطابقت مینماید.
ایمان ارتباط با بزرگترین نیرو است. نیروئی که ضعیف نمیگردد و نابود نمیشود. کفر گسیختن از این نیرو و کنارهگیری از آن است. هرگز هم نیروی محدود و بریده از خدا و برکنار از او و فناپذیر، نمیتواند چیره شود بر نیروئی که متّصل به سرچشمۀ نیرو در سـراسر جـهان هستی است.
ولی همیشه باید ما میان حقیقت ایمان، و ظاهر ایمان، فرق بگذاریم. حقیقت ایمان، نیروی راستین ثابتی است، ثابت همچون ثابت بودن همۀ قوانین هستی. دارای تأثیر در انسان و در حرکات و اعمالی استکـه از او روی میدهد. حقیقت ایمان نـیرومند و هولناک است و در وقت رویاروئی با حقیقت کفر برکنار و بریده از خدا و محدود، قطعاً پیروز میگردد و برکفر غلبه میکند. اما وقتی که حقیقت ایمان، تبدیل به ظاهر ایمان شود، بدون شکّ (حقیقت) کـفر بر ظـاهر ایـمان چیره و پـیروز میگردد، وقتی که حقیقت کفر با سـرشت خود راست باشد و در جولانگاه خود به کار و تلاش بپردازد. زیرا حقیقت هر چیزی نیرومندتر از (ظاهر) هر چیزی است، هر چند که این، حقیقت کفر، و آن، ظاهر ایمان باشد. قاعدۀ نابودی باطل، بوجود آوردن حقّ است. هرگاه حقّ با حقیقت کلّی و واقعی خود و با تمام نیروئی که دارد جلوهگر آید، فرجام نبرد حقّ و باطل روشن است. حقّ بر باطل میتازد، و باطل هر اندازه در برابر دیـدگان دارای ستبری ظاهری و ضخامتگـول زننده باشد، میدان را خالی میکند و فلنگ خود را برمیبندد:
(بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق). .
بلکه حق را به جان باطل میانـدازیـم، و حق مـغز سـر باطل را از هم میپاشد و باطل هـر چه زودتر مـحو و نابود میشود. (انبیـاء / ١٨)
(وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً) (141)
(مـادام کـه مؤمنان دارای ایـمان راستین و کـردار شایسته و بایسته باشند) هرگز خداوند کـافران را بـر مؤمنان چیره نخواهد ساخت.
[ نظرات / امتیازها ]