بعضى از مفسرین (مجمع البیان، ج: 8، ص: 515) گفتهاند: جمله «فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا ...» دلالت دارد بر اینکه برداشتن و اسقاط عقاب بعد از توبه، تفضلى است از خداى تعالى، چون اگر واجب بود دیگر احتیاج نداشت ملائکه درخواست آن را بکنند، بلکه خود خداى تعالى عقاب تائبین را اسقاط مىکرد. لیکن این استدلال صحیح نیست، براى اینکه طلب هر حقى که خدا بر خود واجب کرده، از قبیل درخواست مغفرت گناه توبه کننده (و درخواست طلب روزى، و یا استجابت دعا و امثال آن) در حقیقت مراجعه به خداست براى اینکه وعده خود را انجاز کند، و نیز اظهار اشتیاق براى رسیدن به رستگارى به سبب کرامت اوست.
توضیح : بعضى از مفسرین (مجمع البیان، ج: 8، ص: 515) گفتهاند: جمله «فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا ...» دلالت دارد بر اینکه برداشتن و اسقاط عقاب بعد از توبه، تفضلى است از خداى تعالى، چون اگر واجب بود دیگر احتیاج نداشت ملائکه درخواست آن را بکنند، بلکه خود خداى تعالى عقاب تائبین را اسقاط مىکرد.
لیکن این استدلال صحیح نیست، براى اینکه واجب بودن اسقاط عقاب تائبین یا صدور هر کار دیگر از خداى تعالى منافاتى با صحت درخواست آن ندارد، به شهادت کلام خود ملائکه، که بعد از استغفار گفتهاند: «رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ» (غافر/8)، چون مىبینیم با اعترافشان به اینکه خدا وعده جنات عدن داده و با اینکه ملائکه مىدانند که خدا خلف وعده نمىکند، با این حال درخواست کردهاند که مؤمنین را داخل آن جنات بفرماید.
و از این آیه صریحتر آیه: «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ» (آل عمران/194) مىباشد که حکایت دعاى خود مؤمنین است.
و قبول توبه از چیزهایى است که خداى تعالى بر خود واجب کرده و آن را حق توبه کنندگان دانسته و فرموده: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» (نساء/17) بنابراین طلب هر حقى که خدا بر خود واجب کرده، از قبیل درخواست مغفرت گناه توبه کننده (و درخواست طلب روزى، و یا استجابت دعا و امثال آن) در حقیقت مراجعه به خداست براى اینکه وعده خود را انجاز کند، و نیز اظهار اشتیاق براى رسیدن به رستگارى به سبب کرامت اوست. و همچنین صرف اینکه مىدانیم فلان رفتار خدا با بندگانش تفضل است، دلیل نمىشود بر اینکه این رفتار بر خدا واجب نیست، چون هر عطیه از عطایاى خدا که فرض کنى، تفضل او است، چه واجب الصدور باشد و چه غیر واجب، چون اگر صدور فعلى از افعال از خداى تعالى واجب باشد، چنان نیست که دیگرى در ایجاب آن دخالت کرده باشد و خدا را مقهور تاثیر خود ساخته باشد، چون مؤثر در هر چیز تنها و تنها خود او است و چیزى در او اثر نمىگذارد. و معناى وجوب صدور آن فعل این است که خداى عزیز، صدور آن را بر خود واجب کرده. و برگشت معناى وجوب، به این است که خداى عزیز قضا رانده که این کار انجام شود و این عطیه افاضه گردد و قضایش هم حتمى است.
پس اگر آن کار را که فرض کردیم بر خود واجب کرده، انجام مىدهد به مشیتى از ناحیه خویش انجام مىدهد، او منزه است از اینکه دیگرى او را به کار مجبور و کارى را بر او الزام کند، بلکه اگر آن کار عطیهاى باشد، در عین اینکه بر حسب فرض واجب بوده، تفضلى است که کرده. پس فعل او تفضلى است از او هر چند که واجب الصدور باشد و اما اگر واجب الصدور نباشد، تفضل بودنش واضحتر است.
[ بستن توضیحات ]