1- در بیماری هایى است که انسان مبتلاى به آن نمی تواند آب استعمال کند (حال یا به خاطر اینکه آب ندارد، و یا آب برایش ضرر دارد، و یا وقت براى غسل و وضو ندارد)، به این معنا که استعمال آب براى او یا حرجى یا مایه ضرر است به جای استفاده از آب برای وضو یا غسل بخاطر حدث اکبر و اصغر، می تواند تیمم کند. {إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى}
2- در مسافرت که از ابتلا آتى است که آدمى دارد و در آن حال بسیار می شود که نتواند آب را استعمال کند (حال یا به خاطر اینکه آب ندارد، و یا آب برایش ضرر دارد، و یا وقت براى غسل و وضو ندارد) به جای استفاده از آب برای وضو یا غسل بخاطر حدث اکبر و اصغر، می تواند تیمم کند. {أَوْ عَلى سَفَرٍ}
3- در جاییکه خواستید به نماز بایستید، و یکى از شما قبلا از غائط آمده بود، و نتوانید آب را استعمال کنید (حال یا به خاطر اینکه آب ندارید، و یا آب برایتان ضرر دارد، و یا وقت برای وضو ندارید) تیمم کنید. {أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ}
4- اگر فردی بعد از جماع با همسرش نتواند آب را استعمال کند (حال یا به خاطر اینکه آب ندارد، و یا آب برایش ضرر دارد، و یا وقت براى غسل ندارد) تیمم کند. {أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ}
توضیح : جمله (وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا) شروع کرده به بیان حکم کسى که دسترسى به آب ندارد تا غسل کند، و یا بدن خود را بشوید، و مواردى که با تردید شمرده، در مقابل یکدیگر نیستند و مقابله بین آن ها مقابله حقیقى نیست براى اینکه بیمارى و مسافرت در مقابل غائط موجب حدث نیست، تا وضو یا غسل را بر انسان واجب سازد بلکه بردن نام آن ها به این منظور بوده که آدم بیمار و مسافر یا نمی تواند بدن خود را با آب آشنا سازد، و یا دسترسى به آب پیدا نمی کند، و اینگونه افراد اگر به حدث اصغر و یا اکبر محدث بشوند، باید وضو و یا غسل و یا تیمم بگیرند پس دو شق آخرى که مساله غائط و تماس با زنان باشد، در مقابل دو شق اول نیستند، بلکه دو شق اول هر یک به دو شق دوم تقسیم می شوند، به این معنا که مسافر و بیمار دو حال دارند، یا محدث به حدث اصغرند و یا محدث به حدث اکبر، به همین جهت بوده که بعضى احتمال داده اند که کلمه (أو) در جمله (أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ) به معناى واو باشد، که نقل کلام این قائل به زودى می آید، علاوه بر اینکه عذرهایى که تکلیف غسل و وضو را به تیمم مبدل می کند، منحصر در مرض و سفر نیست بلکه مصادیقى دیگر نیز دارد. بنا بر این باید فکر کرد ببینیم چرا خداى تعالى در میان عذرها تنها سفر و بیمارى را ذکر کرد، و در میان موجبات وضو و غسل تنها مساله غائط و تماس با زنان را آورد؟ باید دانست منظور آوردن نمونه هایى است از مواردى که انسان اتفاقا مبتلا به بى آبى می شود، و نمونه مواردى که طبعا و غالبا پیش می آید بیمارى و سفر است، که آدمى در این دو حال غالبا در معرض و در مظنّه بى آبى قرار می گیرد و نمونه مواردى که احیانا بطور اتفاق پیش می آید غائط و جنابت است که دست نیافتن به آب در این دو حال اتفاقى است، و از جهتى دیگر عکس گذشته پیش آمدن اصل بیمارى و سفر در مقایسه با بنیه طبیعى بشر امرى است که احیانا پیش می آید، ولى احتیاج به دفع غائط و تماس با زنان امرى طبیعى است، یکى از آن دو باعث حدث اصغر و نجاست بدن می شود، و دیگرى موجب حدث اکبر و غسل است، یکى وضو را واجب می کند و دیگرى غسل را، پس این موارد چهارگانه مواردى است که انسان مبتلا بدان می شود، بعضى از آن ها اتفاقا پیش می آید و بعضى دیگر طبیعتا، و دست نیافتن به آب در بعضى از آن موارد غالبا پیش می آید، مانند مرض و سفر، و در بعضى دیگر احیانا مانند تخلى کردن و مباشرت با زنان که در این موارد اگر دست آدمى به آب نرسید باید تیمم کند.
بنا بر این مساله نبودن آب کنایه است از اینکه انسان نتواند آب را استعمال کند، حال یا به خاطر اینکه آب ندارد، و یا آب برایش ضرر دارد، و یا وقت براى غسل و وضو ندارد، و اگر از همه این موارد تعبیر کرد به اینکه آب نیابد، براى این بود که غالب مواردى که انسان قدرت بر وضو و غسل ندارد موردى است که آب پیدا نمی کند، و لازمه این سخن آن است که یافت نشدن آب قید باشد براى امور چهارگانه، و حتى براى بیمار.
از آنچه گذشت چند نکته که در آیه شریفه هست روشن می شود:
1- مراد از مرض در کلمه (مرضى) آن بیماریهایى است که انسان مبتلاى به آن، نمی تواند آب استعمال کند، به این معنا که استعمال آب براى او یا حرجى یا مایه ضرر است. این نکته را ما از اینجا استفاده کردیم که جمله (إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى)" را مقید کرده به جمله (فَلَمْ تَجِدُوا ماءً)، هر چند که از سیاق آیه نیز استفاده می شود.
2- جمله (أَوْ عَلى سَفَرٍ) شق دیگر تردید است، و شقى است جداى از شق قبلى و از شق بعدى، چون مسافرت خود یکى از ابتلا آتى است که آدمى دارد، و در آن حال بسیار می شود که دسترسى به آب پیدا نمی کند، پس این جمله مقید به جمله (أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ) نیست، بلکه خودش مستقلا عطف است بر جمله (فاغسلوا) و تقدیر کلام چنین است: و اذا قمتم الى الصلاة و کنتم على سفر و لم تجدوا ماء فتیمموا_ و چون خواستید نماز بخوانید و در سفر بودید و آب نیافتید پس تیمم کنید. بنا بر این حال، این فرض در مطلق بودن و مقید نبودنش به وقوع یکى از دو حدث غائط و جنابت حال جمله معطوف علیه، یعنى جمله (إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا ...)، همانطور که این جمله در ابتدا احتیاجى به تقیید ندارد، جمله دوم نیز که به آن عطف شده حاجتى به تقیید ندارد، آن دستور می دهد هر گاه خواستید نماز بخوانید وضو بگیرید، و این می گوید هر گاه خواستید نماز بخوانید و چون در سفر هستید آب نیافتید تیمم کنید.
3- جمله (أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ) شق دیگرى است مستقل از شق قبلى، و آن طور که بعضى پنداشته اند حرف (أو) در آن به معناى واو و نظیر حرف (أو) در آیه «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ» (صافات/147) نیست، براى اینکه قبلا گفتیم و توجه فرمودید که هیچ حاجت به این نیست که حرف (أو) را به معناى واو گرفته بگوئیم: معناى آیه این است که هر گاه خواستید به نماز بایستید اگر بیمار و یا در سفر بودید و از غائط آمدید و یا جنب شدید چنین و چنان کنید، علاوه بر اینکه کلمه (أو) در آیه شریفه اى که به آن استشهاد کرده اند یعنى در آیه (مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ) به معناى حقیقیش نیست، و به معناى واو هم نیست زیرا مقام مقامى است که طبعا در آن تردید می شود، نه اینکه خداى تعالى در عدد آن قوم تردید داشته، و شما بگوئید از آنجایى که تردید و جهل در خصوص خداى تعالى محال است پس حرف (أو) در این جمله به معناى واو است، خیر، تردید از خداى تعالى نیست بلکه تردید مربوط به مقام تخاطب است، همانطور که در آیاتى چون «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (بقره/21) و «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (بقره/102) و امثال آن اظهار امید در اولى و اظهار آرزو در دومى از ناحیه خداى تعالى به معناى جهل خداى تعالى و عجز او نیست، بلکه این امید و آرزو مربوط به مقام تکلم است.
حکم جمله مورد بحث در عطف، حکم جمله قبلى را دارد، در اینجا نیز می گوئیم تقدیر کلام چنین است: اذا قمتم الى الصلاة، و کان جاء احد منکم من الغائط، و لم تجدوا ماء فتیمموا_ و چون خواستید به نماز بایستید، و یکى از شما قبلا از غائط آمده بود، و آبى نیافتید که وضو بگیرید تیمم کنید.
4- جمله (أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ)، مثل جمله قبلیش شقى دیگر از شقوق فرض شده است، شقى است مستقل که حکم آن در عطف و در معنا حکم همان جمله قبلیش می باشد و این جمله تعبیرى است کنایه اى که منظور از آن عمل جماع است، و به منظور رعایت ادب جماع را لمس زنان خوانده، تا به زبان تصریح بنام عملى که طبع بشر از تصریح بنام آن عمل امتناع دارد نکرده باشد.
در اینجا ممکن است بپرسى در صورتى که غرض از این تعبیر رعایت ادب بوده باشد، چرا تعبیر به جنابت نکرد، و همانطور که قبلا فرموده بود: «وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً» اینجا چنین تعبیرى نکرد، با اینکه این تعبیر مؤدبانه تر بود؟. در پاسخ می گوئیم بله تعبیرى که گفتید مؤدبانه تر است، و لیکن اگر آن تعبیر را می آورد نکته اى که در نظر بوده فوت می شده، و آن نکته عبارت بود از اینکه به شنونده بفهماند مساله تماس با زنان و عمل جنسى عملى است که به بیانى که گذشت طبیعت بشر اقتضاى آن را دارد، و تعبیر به جنابت به این نکته اشاره ندارد، (زیرا جنابت چند قسم است که یکى از آن ها به وسیله عمل جنسى حاصل می شود، قسم دیگرش جنابت هایى است که یا خود به خود رخ می دهد، و یا به وسیله عواملى دیگر).
از این سؤال و جواب روشن شد اینکه تفسیر روح المعانى (ج 5 ص 38) و تفسیر المنار (ج 5 ص 119) پنداشته اند که مراد از جمله (أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ) ملامست حقیقى است نه کنایه از عمل جنسى، نادرست است و وجه نادرستى آن این است که زمینه و سیاق آیه با این وجه نمی سازد، و تنها با کنایه بودن آن سازگار است، براى اینکه خداى سبحان این گفتار را با بیان حکم حدث اصغر که همان گرفتن وضو است و حکم حدث اکبر یعنى وجوب غسل کردن در حال عادى آغاز کرد، و آن حال دستیابى به آب است، و آن گاه از این گفتار منتقل شد به بیان حکم این دو حدث در حال غیر عادى، یعنى حال دسترسى نداشتن به آب، در این بیان بدل وضو را که همان تیمم باشد بیان کرد، باقى ماند بیان بدل غسل، در بیان آن بجاتر و مناسب تر به طبع این است که بدل غسل را هم بیان کند، و آن را بدون بیان نگذارد، ناگزیر عبارتى آورد که ممکن باشد بر سبیل کنایه منطبق بر آن بیان شود و قهرا هر شنونده اى می فهمد که غرض از جمله (أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ ...) بیان بدل غسل است، پس هیچ وجهى براى پندار این شخص نیست، و صحیح نیست بگوئیم منظور از این جمله تنها بیان بدل وضو است، با اینکه وضو یکى از دو لنگه طهارت است بدل آن را بیان کرده، و بدل لنگه دیگر را مهمل گذاشته و اصلا متعرض آن نشده است.
از آنچه گذشت فساد ایرادها و بى پایه بودن اشکال هایى که بر آیه شریفه شده روشن می گردد، و ما اینک بعضى از آن ایرادها و وجه فساد آن را در اینجا می آوریم.
تفسیر القرطبى (ج 3 ص 1789) و زاد السیر (ج 2 ص 90) بر آیه شریفه ایراد گرفته اند که ذکر بیمارى و سفر بیهوده است، براى اینکه بیمارى و سفر هیچ دخالتى در حکم تیمم ندارد، آنچه باعث تیمم می شود حدث اصغر، (آمدن از غائط)، و حدث اکبر (آمیزش با زنان) است، چه در سفر باشد و چه نباشد، و اگر انسان محدث به یکى از دو حدث نگردد تیمم واجب نمی شود، باز چه اینکه مسافر و بیمار باشد یا نباشد، پس اگر بیمارى و سفر دخالتى در این حکم دارد وقتى است که یکى از آن دو حدث ضمیمه این حالت ها بشود، پس ذکر بیمارى و سفر ما را از ذکر دو حدث بى نیاز نمی کند.
جوابى که ما به این ایراد دادیم این بود که اگر دو شق دوم یعنى غائط و لمس با زنان را نام برد براى این نبود که با یکى از دو شق اول یعنى بیمارى و سفر ضمیمه شود، و گرنه معناى آیه چنین می شد که غائط و لمس با زنان تنها در حال بیمارى و در حال سفر باعث تیمم می شود، و وضو و طهارت قبلى را می شکند، بلکه نام بردن هر یک از این چهار شق بخاطر غرض خاصى بوده که اگر در کلام ذکر نمی شدند آن غرض حاصل نمی شد.
تفسیر روح المعانى (ج 5 ص 38) گفته است که شق دوم یعنى مسافر بودن بى جهت ذکر شده، به همان دلیلى که در اشکال قبلى بیان شد و اما بیمارى چون عذرى است که باعث می شود وظیفه وضو مبدل به تیمم شود ذکر آن مناسب هست، البته با توجیه، چون در بیمارى عذر عبارت از نبودن آب نیست، بلکه بیمار نمی تواند آب استعمال کند، ولى به هر حال نام بیمارى نیاوردن و اکتفا کردن به ذکر دو شق اخیر صحیح نبود، پس باید بیمارى ذکر می شد که شده، ولى مساله مسافرت هیچ دخالتى در حکم نداشت و ذکر آن فقط جنبه استدراک دارد (یعنى بیخودى آمده).
جواب از این اشکال این بود که گفتیم جمله (فَلَمْ تَجِدُوا ماءً) کنایه است از اینکه نمازگزار نتواند وضو بگیرد حال یا به علت اینکه آب ندارد تا با آن وضو یا غسل کند، و یا به علت اینکه اگر آب هست او به خاطر بیماریش نمی تواند آب استعمال کند که بیانش گذشت.
بعضی گفته اند که اصلا آمدن جمله (فَلَمْ تَجِدُوا ماءً) کافى بود و شنونده را از ذکر آن سه شق دیگر بى نیاز می کرد، و اگر می فرمود: و ان کنتم مرضى فلم تجدوا ماء؛ هم کوتاه تر شده بود و هم شنونده روشن تر می فهمید.
جواب از این اشکال این است که در این صورت آن همه نکته هاى مهم که در آیه بود و بیانش گذشت ناگفته می ماند.
عده ای گفته اند که اگر به جاى (فَلَمْ تَجِدُوا ماءً) می فرمود: فلم تقدروا على الماء، و یا عبارتى نظیر این آورده بود بهتر بود، چون هم شامل صورتى می شد که نمازگزار آب براى وضو و غسل ندارد، و هم آنجایى که آب دارد و قدرت بر استعمال آن ندارد.
جواب از این اشکال این است که عبارتى که در قرآن کریم آمده همان مطلب را به کنایه می فهماند، و معلوم است که کنایه رساتر از تصریح است.
[ بستن توضیحات ]