«غى» و «غوایة» ضلالت را گویند، و گویا بیرون شدن از راه بخاطر نتوانستن حفظ مقصد باشد، پس فرق میان «غوایت» و «ضلالت» این است که اولى دلالت بر فراموش کردن مقصد و غرض هم مىکند، پس کسى ترجمه المیزان، ج8، ص: 434
که در بین راه در باره مقصد خود متحیر مىشود «غوى» است و کسى که با حفظ مقصد از راه منحرف مىشود «ضال» است، و تعبیر اولى نسبت به خبرى که در آیه است مناسبتر است، براى اینکه بلعم بعد از انسلاخ از آیات خدا و بعد از اینکه شیطان کنترل او را در دست گرفت راه رشد را گم کرد و متحیر شد، و نتوانست خود را از ورطه هلاکت رهایى دهد، و چه بسا هر دو کلمه یعنى غوایت و ضلالت در یک معنا استعمال شود، و آن خروج از طریق منتهى به مقصد است.
[ نظرات / امتیازها ]
على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود (ج 1 ص 248) در ذیل آیه «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا ...» مىگوید: پدرم از حسین بن خالد از ابى الحسن امام رضا (علیه السّلام) برایم نقل کرد که آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مىکرد و خداوند دعایش را اجابت مىکرد (و در نسخه دیگرى دارد: دعایش مستجاب مىشد)، در آخر بطرف فرعون میل کرد، و از درباریان او شد، این ببود تا آن روزى که فرعون براى دستگیر کردن موسى و یارانش در طلب ایشان مىگشت، عبورش به بلعم افتاد، گفت: از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع کرد، بلعم شروع کرد به زدن آن حیوان، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت: واى بر تو براى چه مرا مىزنى؟ آیا مىخواهى با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمى با ایمان نفرین کنى؟ بلعم این را که شنید آن قدر آن حیوان را زد تا کشت، و همانجا اسم اعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن در بارهاش فرموده: «فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ، وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ» این مثلى است که خداوند زده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: ظاهر اینکه امام در آخر فرمود: «و این مثلى است که خداوند زده است» این است که آیه شریفه اشاره به داستان بلعم دارد، و به زودى در بحث از اسماء حسنى بحث از اسم اعظم خواهد آمد- ان شاء اللَّه-.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
در الدر المنثور (ج 3 ص 145) است که فاریابى و عبد الرزاق و عبد بن حمید و نسایى و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و طبرانى و ابن مردویه همگى از عبد اللَّه بن مسعود نقل کردهاند که در ذیل آیه «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها» گفته است: این شخص مردى از بنى اسرائیل بوده که او را «بلعم بن ابر» مىگفتند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : نیز در الدر المنثور (ج 3 ص 145) آمده که عبد بن حمید و ابو الشیخ و ابن مردویه از طرقى از ابن عباس نقل کردهاند که گفت: این مرد بلعم بن باعورا- و در نقل دیگرى بلعام بن عامر- بوده و همان کسى بوده که اسم اعظم مىدانسته، و در بنى اسرائیل بوده است.
علامه طباطبایی: اینکه وى اسمش بلعم و از بنى اسرائیل بوده از غیر ابن عباس نیز روایت شده (الدر المنثور (ج 3 ص 145))، و از ابن عباس غیر این هم روایت کردهاند (الدر المنثور (ج 3 ص 145)).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
در روح المعانى (ج 9- 10 ص 112 ط بیروت) در آنجا که قول به این را که، آیه در حق امیة بن ابى الصلت ثقفى نازل شده نقل مىکند، مىگوید: امیة بن ابى الصلت کتب قدیمه را خوانده و به دست آورده بود که خداوند پیغمبرى را خواهد فرستاد، و امیدوار بود بلکه خداوند خود او را مبعوث کند، در این میان سفرى به بحرین کرد و در آنجا مدت هشت سال بماند، در همان اوائل ورودش به بحرین بعثت خاتم النبیین (صلّی الله علیه و آله) را شنیده بود، بعد از هشت سال به اتفاق عدهاى از یارانش به زیارت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آمد، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) او را به اسلام دعوت فرمود، و سوره یس را بر او تلاوت کرد، وقتى سوره تمام شد امیه از جاى جست و در حالى که پاهایش را مىکشید بیرون آمد، قریش به دنبالش بیرون آمده پرسیدند، نظر تو در باره این مرد چیست؟ گفت باید در بارهاش فکر کنم. از آنجا به شام رفت و بعد از واقعه جنگ بدر مىخواست تا به مدینه آمده و اسلام بیاورد، و لیکن وقتى در بین راه قضیه بدر را شنید از تصمیم خود برگشت و گفت: اگر این مرد پیغمبر بود خویشاوندان خود را نمىکشت، از همان نیمه راه به طرف طائف رفت و در همانجا بماند تا در گذشت. خواهرش فارعة بعد از مرگ برادرش نزد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آمد و آن حضرت از خاطرات هنگام وفات برادرش پرسید، فارعة عرض کرد: برادرم در هنگام مرگ این اشعار را سرود:
کل عیش و ان تطاول دهرا صائر مرة الى أن یزولا
لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى فى قلال الجبال أرعى الوعولا
ان یوم الحساب یوم عظیم شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا
آن گاه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: از اشعار برادرت برایم بخوان، فارعة اشعار زیر را از او نقل کرد:
لک الحمد و النعماء و الفضل ربنا و لا شىء اعلى منک جدا و امجد
ملیک على عرش السماء مهیمن لعزته تعنوا الوجوه و تسجد
فارعة این اشعار را تا به آخر خواند و آن قصیدهاى را که امیه در اولش سروده بود:
وقف الناس للحساب جمیعا فشقى معذب و سعید
براى آن حضرت خواند و بعد از آن قصیده دیگرى را که چند بیت زیر از آن است انشاد کرد:
عند ذى العرش یعرضون علیه یعلم الجهر و السرار الخفیا
یوم یاتى الرحمن و هو رحیم انه کان وعده مأتیا
رب ان تعف فالمعافاة ظنى او تعاقب فلم تعاقب بریا
رسول خدا بعد از شنیدن این اشعار فرمود: اشعار برادرت ایمان آورد و لیکن دلش ایمان نیاورد، و در شان این جریان بود که آیه مورد بحث نازل شد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: داستان بالا که روح المعانى آن را نقل کرده مجموعهاى است که از چند روایت بدست آمده، و در مجمع البیان (ج 4 ص 499) هم اجمال داستان را نقل کرده و گفته: اینکه این آیه در باره این مرد نازل شده مطلبى است که از روایت عبد اللَّه بن عمر و سعید بن مسیب و زید بن اسلم و ابى روق استفاده مىشود. و ظاهرا آیات مورد بحث مکى هستند چون سوره در مکه نازل شده، بنا بر این مطلبى که راویان بالا آن را روایت کردهاند از باب تطبیق آیه بر مصداق است، نه اینکه آیه در باره خصوص آن داستان نازل شده باشد.
صاحب مجمع البیان (ج 4 ص 500) اضافه کرده است: بعضیها گفتهاند قهرمان این داستان ابو عامر بن نعمان بن صیفى راهب است که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) او را به اسم فاسق مسمى کرده بود، و او مردى بود که در جاهلیت در سلک رهبانان در آمد. و لباس خشن مىپوشید، و در عهد اسلام به مدینه آمد و از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) پرسید این چه دینى است که آوردهاى؟ گفت این حنفیت و دین ابراهیم است، او گفت: من نیز بر همان دینم. حضرت فرمود: تو بر دین ابراهیم نیستى، چون در دین ابراهیم چیزى را داخل کردهاى که جزء آن نیست، ابو عامر گفت: خداوند از من و تو آن کس را که دروغگو است به دردى دچار کند که خویشانش او را در بیابان انداخته و او در تنهایى جان بدهد. این را بگفت و به میان شامیان در آمد، و از آنجا به منافقین پیغام داد تا اسلحه جمع آورى کنند، آن گاه نزد قیصر روم رفت و از او قشونى گرفت تا بیاید و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) را از مدینه بیرون کند، لیکن در شام به نفرین خود مبتلا شد، و تنها و رانده شد و جان بداد (راوى این داستان سعید بن مسیب است).
علامه طباطبایی: اشکال اینکه سوره مورد بحث کلى است اشکالى است بجا و صحیح، البته داستانهاى دیگرى که آیه را بر آنها تطبیق کردهاند نیز هست که چون فایدهاى در نقل آنها نیست مىگذریم.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]