11) یک گزینۀ دیگری باقی میماند، این است که مجموع « أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ (٨)وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ (٩) اشاره میکند به پدیدۀ شیر خوردن .
کدام انسان؟ انسانی که یَقُولُ أَهْلَکْتُ مَالا لُبَدًا (۶)انسانی که ولخرجی میکند و خدا را
قادر و ناظر و بالای سرش نمیبیند، و حالا وقتی که خدا او را به «اقتحام عقبه» دعوت میکند فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (١١) وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ (١٢)فَکُّ رَقَبَةٍ (١٣)أَوْ إِطْعَامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ (١۴)یَتِیمًا ذَا مَقْرَبَةٍ (١۵)أَوْ مِسْکِینًا ذَا مَتْرَبَةٍ (١۶)
میخواهد انسان را متوجه این معنا کند که آیا در کودکی ما به او دو چشم ندادیم و دو لب، و او را به دو برجسته که شیر مادرش را بخورد هدایتش نکردیم؟
ما او را سر پایش کردیم! حالا از گردنه بالا نمیرود؟ ای انسان تو یک موجود ضعیف بودی که حتی یک مگس را نمیتوانستی از خودت دور کنی! ما این پدیدۀ تکوینی شیر خوردن را سامان دادیم و تو شیر خوردی و بزرگ شدی، و حالا یتیم را بلند نمیکنی؟ حالا مسکین و فقیر را دست گیری نمیکنی؟
این نگاهی است که در آن فقط به «عینین» اشکال میشود که آیا بدون چشم نمیشود شیر خورد؟ ما برای آن دو جواب داریم: غلبه به این است که چشم در شیر خوردن دخالت دارد هر چند که رکن نیست، ولی متخصصی در این رشته میگفت که امروزه ثابت شده که نگاه کودک در جریان دادن به شیر دخیل است.
به نظر میرسد که این نظر چند حسن دارد: یکی این که این پدیده با «عینین و لساناً و شفتین و نجدین» همه در یک سنخ و در ارتباط باهم فهمیده میشود. دوم این که ارتباط روشنی دارد با ادامۀ سوره که «اقتحام عقبه» است.
«بگیر دست فتادگان را به حکم بازوی پرتوان»،
در «یوم ذی مسغبه» روزی که تو گرسنه بودی ما تو را با جعل چنین پدیدهای با چشم و زبان و لب، وهدایتت به «نجدین» از گرسنگی نجاتت دادیم، و روزی که به خاک افتاده بودی، ما دست تو را گرفتیم و توانمندت کردیم.
با این پدیده چون در ادامه دو چیز را مطرح میکند یکی گرسنگی و دیگری به خاک افتادن. یعنی این پدیده مقدمۀ خوبی است برای آن نتیجهای که در آخر میگیرد. و انسان را به یاد دست گیری خدا از خودش در وقت گرسنگی و به خاک افتادن میاندازد.
[ نظرات / امتیازها ]
11) فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (١١)وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ (١٢)فَکُّ رَقَبَةٍ (١٣)أَوْ إِطْعَامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ (١۴)یَتِیمًا ذَا مَقْرَبَةٍ (١۵)أَوْ مِسْکِینًا ذَا مَتْرَبَةٍ (١۶)ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (١٧)
دو چیز را از انسان خواسته؛ یکی اقتحام عقبه و یکی مومن شدن.
مومن یعنی چه؟ اینجا «آمنوا» عام و «تواصو ا بالصبر و تواصو بالمرحمه» خاص آن است، با توجه به این نکته، چیزهایی که از انسان خواسته شده میشوند: یکی اقتحام عقبه و یکی تواصی به صبر و مرحمه است.
میفرماید أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ (٨)وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ (٩)وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ (١٠)آیا به او دو چشم و زبان و دو لب ندادیم و او را به دو برجسته هدایتش نکردیم؟
ما به او دو چشم دادیم، که راه را و عقبه را ببیند و زبان و دو لب دادیم که اهل تواصی به صبر و مرحمه باشد. برای اینکه بتواند از عقبه بگذرد و به آن منطقۀ ایمان و تواصی برسد، او را به دو برجسته و دو حائل کنار این عقبه راهنمایی کردیم.
مثلاً در اتوبان یک بار خود این اتوبان است، و یک بار هم گاردریلهای کنار اتوبان است که مسیر را به تو نشان میدهد و مانع خارج شدن تو از مسیر میشود.
و در اینجا هم که اگر انسان قرار است که در گردنه حرکت کند، همیشه در معرض خطر است. ما حائلهای دو طرف گردنه را برای او مشخص کردیم یعنی راست و چپ گردنه را به او نمایان کردهایم، که از راه خارج نشود و در مسیر بماند تا به مقصد برسد و در این گزینه برجستگیها واجباتی است که انسان باید رعایت کند تا از مسیر خارج نشود که همان حلال و حرامها میشود. (البته این نظر هنوز به نظر نهایی نرسیده است).
وعلتی که بحث به سمت این نظر کشیده میشود چیست؟
دلیل طرح وجه سوم
اولاً معنایی که علامه طباطبایی و سایر مفسران برای این آیات مطرح کردهاند که این جریان خیر و شر واین معنا به دلایلی که گفتم اشکال دارد، یعنی «هدیناه النجدین» را تکوینی بگیریم، یک اشکال و تشریعی بگیریم، یک اشکال پیدا میکند. اما در این بیان خیر و شر نیست که بخواهیم آن را توجیه کنیم، بلکه هر دو خیر است. مانع است که از افراط و تفریط جلوگیری میکند، و از سقوط کردن از راست و چپ جلوگیری میکند و عوامل ماندن در راه راست است، راه را از بیراهه جدا کردن است.
و اگر بیان پدیدۀ شیر خوردن را در نظر بگیریم، این بیان برای طیف قابل توجهی نامأنوس به نظر میآید و در نگاه آنها جایگاهی ندارد. و این سخن را در شأن قرآن نمیبینند چون در ذهن آنها این پدیده یک پدیدۀ قابل توجهی نیست. و این نظریه سوم که عرض شد نتیجۀ بحثهای طولانی است که میگفتند که این قول دوم بیشتر از بیرون آمده و باید از خود سوره ما در بیاوریم و تلاش شد از خود سوره استفاده بکنیم.
با توجه به آنچه که گفتیم قویترین وجه هنوز گزینۀ دوم است که شیر خوردن انسان است که با سوره هم تناسب دارد و جایگاهش در سوره قبل از اینکه مؤخرۀ مباحث قبلی باشد مقدمۀ مباحث بعدی است.
پس از گردنه بالا نرفت یعنی به رغم این که ما به او چشم و زبان و دولب دادیم و او را به دو برجستگی هدایت کردیم، و به این وسیله از گرسنگی نجاتش دادیم و از به خاکافتادگی بلندش کردیم، آیا او از عقبه بالا نرفت؟ و تو چه می دانی که عقبه چیست؟ که «فک رقبه» به معنای کسی که گردنش در زیر دین کسی است، که یکی از مصادیقش آزاد کردن بردگان است.
و محدود در آزاد کردن برده نیست، بلکه هر انسانی که گردنش در گرو دیگری است و از یتیمانی که از نزدیکان است و فقیرانی را که به خاک افتاده بودند را در روز شدت گرسنگی دست گیری نکرد. پس عقبه دو چیز شد «فک رقبه» و اطعام به دو گروه یتیم و مسکین.
بعد میفرماید ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (١٧)«ثم»، «کان» را به «اقتحم» عطف میکند یعنی «لا اقتحم» و «لا کان» یعنی از گردنه بالا نرفت و از مؤمنان نشد. یعنی وقتی میتوانست از مؤمنان باشد که از گردنه بالا برود مؤمنان چه کسانی هستند؟ کسانی که یکدیگر را به صبر سفارش کردند.
چون در فضای قحطی است و نیز یکریگر را به رحمت و شفقت دربارۀ یکدیگر سفارش کردند، چون باز روزگار، روزگاری است که باید هوای هم را داشت. و باید همدیگر را به رحمت نسبت به فقرا، سفارش کرد. پس این هم ادامۀ آن «اقتحام عقبه» است. در اینجا مطلب تمام می شود.
«اولئک» به «الذین آمنوا» میخورد، یعنی این انسان از عقبه بالا نرفت و از مؤمنان نشد، ولی مؤمنان کسانی هستندکه اصحب میمنه هستند. یعنی آن کسی که از گردنه بالا نرفت، اصحاب میمنه نشد.
«والذین کفروا بآیاتنا»:کسانی که به آیات ما کفر ورزیدند آنها اصحاب شومی هستند، بر آنها آتشی در بسته است که راه نجات از آن ندارند.
[ نظرات / امتیازها ]