تاریخ نگارش : شانزدهم مرداد 1391
روزه از نظر قرآن
نرگس حیدریان
یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون.(183) ایاما معدودات فمن کان منکم مریضا او على سفر فعدة من ایام اخر و على الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین فمن تطوع خیرا فهو خیر له و ان تصوموا خیر لکم ان کنتم تعلمون.(184) شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان فمن شهد منکم الشهر فلیصمه و من کان مریضا او على سفر فعدة من ایام اخر یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر و لتکملوا العدة و لتکبروا الله على ما هدیکم و لعلکم تشکرون.(185) (سوره بقره، آیات 185-183)
کلید واژه : روزه از نظر قرآن
روزه از نظر قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون.(183) ایاما معدودات فمن کان منکم مریضا او على سفر فعدة من ایام اخر و على الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین فمن تطوع خیرا فهو خیر له و ان تصوموا خیر لکم ان کنتم تعلمون.(184) شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان فمن شهد منکم الشهر فلیصمه و من کان مریضا او على سفر فعدة من ایام اخر یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر و لتکملوا العدة و لتکبروا الله على ما هدیکم و لعلکم تشکرون.(185) (سوره بقره، آیات 185-183)
«اى کسانى که ایمان آوردهاید روزه بر شما واجب شده همانطور که بر اقوام قبل از شما واجب شده بود شاید با تقوا شوید(183) و این روزهائى چند است پس هر کس از شما مریض و یا مسافر باشد باید ایامى دیگر بجاى آن بگیرید و اما کسانى که به هیچ وجه نمىتوانند روزه بگیرند، عوض روزه براى هر روز یک مسکین طعام دهند و اگر کسى عمل خیرى را داوطلبانه انجام دهد، برایش بهتر است و اینکه روزه بگیرید، برایتان خیر است، اگر بناى عمل کردن دارید(184) و آن ایام کوتاه ماه رمضان است که قرآن در آن نازل شده تا هدایت مردم و بیاناتى از هدایت و جدا سازنده حق از باطل باشد. پس هر کس این ماه را درک کرد، باید روزهاش بگیرد و هر کس مریض و یا مسافر باشد، به جاى آن چند روزى از ماههاى دیگر بگیرد. خدا براى شما آسانى و سهولت را خواسته و دشوارى نخواسته و منظور این است که عده سى روزه ماه را تکمیل کرده باشید و خدا را در برابر این که هدایتتان کرد، تکبیر گفته و شاید شکرگزارى کرده باشید(185)»
بیان آیات
ویژگىهاى بیانى آیات تشریع روزه
سیاق این سه آیه دلالت دارد بر اینکه: اولا هر سه با هم نازل شدهاند، براى اینکه ظرف (ایام)در ابتداى آیه دوم متعلق به کلمه(صیام)در آیه اول است و جمله(شهر رمضان)در آیه سوم یا خبر استبراى مبتدائى حذف شده که عبارت است از ضمیرى که به کلمه(ایاما)بر مىگردد، و تقدیر جمله(هى شهر رمضان)است و یا مبتدائى استبراى خبرى که حذف شده و تقدیرش"شهر رمضان هو الذى کتب علیکم صیامه"است و یا بدل از کلمه صیام در جمله (کتب علیکم الصیام)در آیه اول است، و به هر تقدیر جمله(شهر رمضان)بیان و توضیحى استبراى روشن کردن جمله(ایاما معدودات)ایام معدودهاى که روزه در آنها واجب شده.
پس به دلیلى که ذکر شد آیات سهگانه مورد بحثبه هم متصل، و نظیر کلام واحدى است که یک غرض را دربردارد، و آن غرض عبارت است از بیان وجوب روزه ماه رمضان.
و ثانیا دلالت دارد بر اینکه قسمتى از گفتار این سه آیه به منزله توطئه و زمینهچینى براى قسمت دیگر آن است، یعنى دو آیه اول به منزله مقدمه استبراى آیه سوم، چون در آیه سوم تکلیفى واجب مىشود که صاحب کلام، اطمینان ندارد از اینکه شنونده از اطاعت آن سرپیچى نکند، براى اینکه تکلیف نامبرده تکلیفى است که بالطبع براى مخاطب، شاق و سنگین است، و به این منظور، دو آیه اول از جملاتى ترکیب شده که هیچ یک از آنها از هدایت ذهن مخاطب به تشریع روزه رمضان خالى نیست، بلکه در همه آنها به تدریج ذهن شنونده را به سوى آن توجه مىدهد، و به این وسیله استیحاش و اضطراب ذهن او را از بین مىبرد، و در نتیجه علاقمند به روزه مىکند، تا با اشاره به تخفیف و تسهیلى که در تشریع این حکم رعایتشده، و نیز با ذکر فوائد و خیر دنیوى و اخروى که در آن است، حدت و شدت دلخواهى و استکبار او را بشکند.
و بهمین جهتبعد از آنکه در جمله: "یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام"، مساله وجوب روزه بر مسلمانان را خاطرنشان کرد، بلافاصله فرمود: "کما کتب على الذین من قبلکم" و فهمانید که شما مسلمانان نباید از تشریع روزه وحشت کنید، و آن را گران بشمارید، چون این حکم منحصر به شما نبوده، بلکه حکمى است که در امتهاى سابق نیز تشریع شده بود.(لعلکم تتقون)، یعنى علاوه بر اینکه عمل به این دستور، همان فائدهاى را دارد که شما به امید رسیدن به آن ایمان آوردید، و آن، عبارت است از تقوا، و علاوه بر این، این عمل که گفتیم در آن، امید تقوا براى شما هست، همچنانکه براى امتهاى قبل از شما بود، عملى نیست که تمامى اوقات شما را و حتى بیشتر اوقاتتان را بگیرد، بلکه عملى است که در ایامى قلیل و معدود انجام مىشود، (ایاما معدودات)
آرى نکره(و بدون الف و لام)آمدن کلمه(ایاما)دلالتبر ناچیزى ایام دارد، و در اینکه ایام را به وصف معدود توصیف کرد، خود اشعارى استبه اهمیت نداشتن آن، همچنانکه همین توصیف در آیه: "و شروه بثمن بخس دراهم معدودة" (1) مىفهماند که یوسف ع را به چند درهم ناچیز فروختند.
علاوه بر اینکه ما در تشریع این حکم رعایت اشخاصى را هم که این تکلیف برایشان طاقتفرسا است کردهایم، و اینگونه افراد باید به جاى روزه فدیه بدهند، آنهم فدیه مختصرى که همه بتوانند بدهند، و آن عبارت است از طعام یک مسکین.
"فمن کان منکم مریضا او على سفر - تا جمله - فدیة طعام مسکین"و وقتى این عمل هم خیر شما را دربردارد، و هم تا جائى که ممکن بوده رعایت آسانى آن شده خیر شما در این است که بطوع و غبتخود روزه را بیاورید، و بدون کراهت و سنگینى و بىپروا انجامش دهید، "فمن تطوع خیرا فهو خیر له"براى اینکه عمل نیک را بطوع و رغبت انجام دادن بهتر است، از اینکه به کراهت انجام دهند.
بنابر آنچه گفته شد زمینه گفتار در دو آیه اول مقدمه استبراى آیه سوم که مىفرماید: "فمن شهد منکم الشهر فلیصمه"الخ، و بنا بر این پس جمله: "کتب علیکم الصیام"در آیه اول جملهاى استخبرى که مىخواهد از تحقق چنین تکلیفى خبر دهد، نه اینکه در همین جمله تکلیف کرده باشد، آنطور که در آیه شریفه: "یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص فى القتلى" (2) و آیه"کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین" (3) تکلیف کرده چون هر چند در هر سه آیه تعبیر به(کتب علیکم)آمده، لیکن بین قصاص در مورد کشتگان - در آیه دوم - و وصیتبه والدین و اقرباء - در آیه سوم، و بین مساله صیام - در آیه مورد بحث فرق است، و آن این است که قصاص در قتلى امرى استسازگار با حس انتقامجوئى امرى است که دلهاى صاحبان خون تشنه آن است، صاحبان خون به حکم غریزه و طبیعت نمىتوانند قاتل عزیز و پاره تن خود را زنده و سالم ببینند، و نمىتوانند این معنا را تحمل کنند که نسبتبه جنایتى که به ایشان شده بى اعتنائى شود، و همچنین وصیت و سفارش والدین و خویشان که مطابق با حس ترحم و شفقت و رافتبه ارحام است، آنهم در هنگامى که مىخواهد بوسیله مرگ براى همیشه از آنان جدا شود.
پس قصاص و وصیت دو حکم مقبول بطبع، و موافق با مقتضاى طبیعت آدمى است، و انشاء آن احتیاج به مقدمه و زمینهچینى ندارد، به خلاف حکم روزه که عبارت است از محرومیت نفوس از بزرگترین مشتهیات، و مهمترین تمایلاتش، یعنى خوردن و نوشیدن و جماع، که چون محرومیت از آنها ثقیل بر طبع و مصیبتى براى نفس آدمى است.در توجیه حکمش ناگزیر از این است که قبلا براى شنوندگان - با در نظر گرفتن اینکه عموم مردمند و بیشتر مردم عوام و پیرو مشتهیات نفسند - مقدمهاى بچیند، و دلهاشان را علاقهمند بدان سازد، تا تشنه پذیرش آن شوند، بدین جهت است که گفتیم آیه: "کتب علیکم القصاص"الخ و آیه: "کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت"الخ، انشاء حکم است، و حاجتى به زمینهچینى ندارد، به خلاف آیه: "کتب علیکم الصیام"تا آخر دو آیه که مشتمل بر هفت فقره است و خبر مىدهد از اینکه بعدها چنین حکمى انشاء مىشود.
"یا ایها الذین آمنوا..."
اینگونه خطاب(اى کسانى که ایمان آوردهاید)به منظور توجه دادن مردم به صفت ایمانشان است، و گرنه مىفرمود: (اى مردم)لیکن خواستبفهماند با توجه به اینکه داراى ایمانید باید هر حکمى را که از ناحیه پروردگارتان مىآید بپذیرید، هر چند که بر خلاف مشتهیات، و ناسازگار با عادات شما باشد.
در اینجا ممکن استبپرسى: علت این تعبیر در آیه مورد بحث روشن شد لیکن این معنا روشن نشد که چرا همین تعبیر در ابتداى آیه قصاص آمده، ولى در آیه وصیت نیامده؟در پاسخ مىگوئیم: علتش این است که حکم قصاص هر چند مطابق میل و طبیعت آدمى است لیکن در عصر نزول آیه، مسیحیان با آن مخالف بودند، و آنها عفو را بر قصاص ترجیح مىدادند، و لذا لازم بود در توجیه حکم قصاص در میان ملت اسلام، ایمان ملتخاطرنشان گردد و گفته شود ایمان شما شما را محکوم مىکند به اینکه احکام الهى را بپذیرید، هر چند که دیگران مخالف آن باشند، و در آیه وصیت چون چنین مخالفتى در کار نبود، آن آیه به خطاب(یا ایها الذین آمنوا)آغاز نشد.
"کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم"
کلمه کتابت معنایش معروف است، لیکن گاهى کنایه مىشود از واجب شدن عملى، و یا تصمیم بر عملى و یا قضاى حتمى که بر چیزى رانده شده، که در آیه: "کتب الله لا غلبن انا و رسلى" (4) کنایه از قضاء حتمى، و در آیه: "و نکتب ما قدموا و آثارهم" (5) کنایه از عزیمت و قضاء حتمى است و در آیه"و کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس" (6) کنایه از وجوب و وضع قانون و جعل حکم قطعى است.
و کلمه(صیام)و کلمه(صوم)در لغت مصدر، و به معناى خوددارى از عمل است، مثلا صوم از خوردن، و صوم از نوشیدن، و از جماع و از سخن گفتن و راه رفتن و امثال آن به معناى خوددارى از آنها است، و چه بسا در معناى آن این قید را اضافه کرده باشند، که به معناى خوددارى از خصوص کارهائى است که دل آدمى مشتاق آن باشد، و اشتهاى آن را داشته باشد.
صاحب این گفتار گفته: معناى صوم در اصل لغتخوددارى از خصوص چنین کارهائى بوده، و لیکن بعدها در شرع در خصوص خوددارى از کارهاى معینى استعمال شده، و آن هم خوددارى از طلوع فجر تا مغرب و توام با نیت است و منظور از"الذین من قبلکم"امتهاى گذشته و قبل از ظهور اسلام است، امتهاى انبیاء قبل، چون امت موسى و عیسى و غیر ایشان است.
چون هر جا که در قرآن کریم این کلمه به چشم مىخورد معهود همین معنا است، البته این به آن معنا نیست که جمله"کما کتب على الذین من قبلکم"در مقام اطلاق از حیث اشخاص است و مىخواهد بفرماید: تمامى تک تک امتها روزه داشتهاند و نیز به آن معنا نیست که بفهماند روزه اسلام شبیه روزه امتهاى پیشین است، پس آیه شریفه نه دلالتبر این دارد که تمامى امتها بدون استثناء روزه داشتهاند، و نه دلالت دارد بر اینکه روزه همه امتها مانند روزه ما مسلمانان در خصوص رمضان و از ساعت فلان تا ساعت فلان و داراى همه خصوصیات روزه ما بوده، بلکه تنها در این مقام است که اصل روزه و خوددارى را در امتهاى پیشین اثبات کند، و بفرماید: امتهاى پیشین هم روزه داشتهاند.
و مراد از جمله: (الذین من قبلکم)الخ امتهاى گذشته داراى ملت و دین است البته همانطور که گفتیم نه همه آنها، و قرآن کریم معین نکرده که این امتها کدامند، چیزى که هست از ظاهر جمله: (کما کتب) الخ بر مىآید که امتهاى نامبرده اهل ملت و دین بودهاند که روزه داشتهاند، و از تورات و انجیل موجود در دستیهود و نصارا هیچ دلیلى که دلالت کند بر وجوب روزه بر این دو ملت دیده نمىشود، تنها در این دو کتاب فرازهائى است که روزه را مدح مىکند، و آن را عظیم مىشمارد.
و اما خود یهود و نصارا را مىبینیم که تا عصر حاضر در سال چند روز به اشکالى مختلف روزه مىگیرند، یا از خوردن گوشت و یا از شیر و یا از مطلق خوردن و نوشیدن خوددارى مىکنند.
و نیز در قرآن کریم داستان روزه زکریا و قصه روزه مریم از سخن گفتن آمده است.
و در غیر قرآن مساله روزه از اقوام بى دین نیز نقل شده، همچنانکه از مصریان قدیم و یونانیان و رومیان قدیم و حتى وثنىهاى هندى تا به امروز نقل شده، که هر یک براى خود روزهاى داشته و دارند، بلکه مىتوان گفت عبادت و وسیله تقرب بودن روزه از امورى است که فطرت آدمى به آن حکم مىکند، که بحثش خواهد آمد ان شاء الله.
و بعضى گفتهاند که مراد از جمله(الذین من قبلکم)یهود و نصارا و یا انبیاى سابق است، که بر طبق هر یک از این دو قول روایاتى هم آمده، ولى روایاتى است که خالى از ضعف نیست.
"لعلکم تتقون"
وثنىها(همانطور که اشاره شد)به منظور تقرب و ارضاى آلهه خود و در هنگامى که جرمى مرتکب مىشدند به منظور خاموش کردن فوران خشم خدایان روزه مىگرفتند، و همچنین وقتى حاجتى داشتند به منظور برآمدنش دستبه این عبادت مىزدند و این قسم روزه در حقیقت معامله و مبادله بوده، عابد با روزه گرفتن احتیاج معبود را بر مىآورده تا معبود هم حاجت عابد را برآورد، و یا او رضایت این را به دست مىآورده، تا این هم رضایت او را حاصل کند.
ولى در اسلام روزه معامله و مبادله نیست، براى اینکه خداى عزوجل بزرگتر از آن است که در حقش فقر و احتیاج و یا تاثر و اذیت تصور شود، و سخن کوتاه آنکه خداى سبحان برى از هر نقص است، پس هر اثر خوبى که عبادتها داشته باشد، حال هر عبادتى که باشد تنها عاید خود عبد مىشود، نه خداى تعالى و تقدس، همچنانکه اثر سوء گناهان نیز هر چه باشد به خود بندگان برمىگردد"ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها" (7) این معنائى است که قرآن کریم در تعلیماتش بدان اشاره مىکند، و آثار اطاعتها و نافرمانىها را به انسان بر مىگرداند انسانى که جز فقر و احتیاج چیزى ندارد، و باز قرآن در بارهاش مىفرماید: "یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى" (8) .
و در خصوص روزه، همین برگشتن آثار اطاعتبه انسان را در جمله: (لعلکم تتقون) بیان کرده، مىفرماید: فائده روزه تقوا است، و آن خود سودى است که عاید خود شما مىشود، و فائده داشتن تقوا مطلبى است که احدى در آن شک ندارد، چون هر انسانى به فطرت خود این معنا را درک مىکند، که اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود، و به مقام بلند کمال و روحانیت ارتقاء یابد، اولین چیزى که لازم استبدان ملتزم شود این است که از افسار گسیختگى خود جلوگیرى کند، و بدون هیچ قید و شرطى سرگرم لذتهاى جسمى و شهوات بدنى نباشد، و خود را بزرگتر از آن بداند که زندگى مادى را هدف بپندارد، و سخن کوتاه آنکه از هر چیزى که او را از پروردگار تبارک و تعالى مشغول سازد بپرهیزد.
و این تقوا تنها از راه روزه و خوددارى از شهوات بدست مىآید، و نزدیکترین راه و مؤثرترین رژیم معنوى و عمومىترین آن بطوریکه همه مردم در همه اعصار بتوانند از آن بهرهمند شوند، و نیز هم اهل آخرت از آن رژیم سود ببرد، و هم شکمبارگان اهل دنیا، عبارت است از خوددارى از شهوتى که همه مردم در همه اعصار مبتلاى بدانند، و آن عبارت است از شهوت شکم از خوردن و آشامیدن، و شهوت جنسى که اگر مدتى از این سه چیز پرهیز کنند، و این ورزش را تمرین نمایند، به تدریج نیروى خویشتندارى از گناهان در آنان قوت مىگیرد و نیز به تدریجبر اراده خود مسلط مىشوند، آن وقت در برابر هر گناهى عنان اختیار از کف نمىدهند، و نیز در تقرب به خداى سبحان دچار سستى نمىگردند، چون پر واضح است کسى که خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشیدن و عمل جنسى که امرى مباح است اجابت مىکند، قهرا در اجابت دعوت به اجتناب از گناهان و نافرمانىها شنواتر، و مطیعتر خواهد بود، این است معناى آنکه فرمود: (لعلکم تتقون).
"ایاما معدودات"
منصوب آمدن کلمه(ایام)بنابر ظرفیت و به تقدیر کلمه(فى)است، و این ظرف(در ایامى معدود) متعلق استبه کلمه(صیام)، و ما در سابق هم گفتیم که نکره آمدن ایام و اتصاف آن به صفت(معدودات) براى این است که بفهماند تکلیف نامبرده ناچیز و بدون مشقت است، تا به این وسیله مکلف را در انجام آن دل و جرات دهد، و از آنجا که ما در سابق گفتیم آیه"شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن"الخ بیان ایام است، قهرا مراد از ایام معدودات همان ماه رمضان خواهد بود.
بعضى از مفسرین گفتهاند: که مراد از ایام معدودات روزه مستحبى سه روز در هر ماه و روز عاشورا است، و بعضى دیگر گفتهاند: ایام البیض یعنى سیزده و چهارده و پانزدهم هر ماه، و نیز روزه عاشوراء است، که مسلمانان و رسولخدا ص در این ایام روزه مىگرفتند، آنگاه آیه شریفه"شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن"الخ نازل شد، و روزههاى چند روز نامبرده نسخ گردید، و براى همیشه روزه رمضان واجب گشت.
صاحبان این دو قول هر کدام به یک دسته روایات وارده از طرق اهل سنت و جماعت تمسک کردهاند، روایاتى که صرفنظر از سند، در بین خود تعارض دارند، و بهمین جهت قابل اعتماد نیستند.
دلیل عمدهاى که ضعف این قول را روشن مىکند دو چیز است.
اول اینکه: روزه همانطور که دیگران هم گفتهاند یک عبادت عمومى و همگانى است، و اگر منظور از آیه شریفه مورد بحث آن بوده باشد که اینان گفتند، قطعا تاریخ آن را ضبط مىکرد، و دیگر اختلافى در ثبوتش پدید نمىآمد و بهمین دلیل نسخ آن نیز ثابت مىشد و کسى در آن اختلاف نمىکرد و مىبینیم که اینطور نیست، و در هر دو قسمت اختلاف شدید هست.
علاوه بر اینکه ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب یا استحباب روزه آن بعنوان یک عید از اعیاد اسلامى از بدعتهائى است که بنى امیه(لعنهم الله)آن را ابداع کردند، بدین جهت ابداع کردند که در آن روز در واقعه کربلا ذریه رسول خدا ص و اهل بیت او را از بین بردند، مردانشان را کشتند و زنان و ذرارى ایشان را به اسارت برده اموالشان را غارت کردند، و از خوشحالى و مسرت آن روز را مبارک شمرده، براى خود عید گرفتند، و روزه آنرا تشریع کردند تا از روزه گرفتن آن روز رکتبگیرند.
و باز بهمین منظور براى روزه آن روز فضائلى جعل کردند، و برکاتى تراشیدند، و احادیثى(به این مضمون که عاشورا یکى از اعیاد اسلامى است، و بلکه از اعیاد عامهاى است که حتى مشرکین جاهلیت و یهود و نصارا هم از زمان بعثت موسى و عیسى آن را پاس مىدارند)جعل کردند، در حالیکه هیچ یک از این مضامین درست نیست، نه یهود عاشورا را عید مىدانسته و نه نصارا، و نه مردم جاهلیت و نه اسلام، چون عاشورا نه یک روز ملى بوده تا نظیر نوروز و مهرگان عید ملى و قومى بشود، و نیز در آن روز هیچ واقعهاى از قبیل فتح و پیروزى براى ملت اسلام اتفاق نیفتاده، تا نظیر مبعث و میلاد رسولخدا ص روزى تاریخى براى اسلام باشد، و هیچ جهت دینى هم ندارد تا نظیر فطر و قربان عیدى دینى باشد، پس عزت و احترامى که بنى امیه براى عاشورا درست کردهاند عزتى استبدون جهت.
دلیل دوم: بر ضعف این قول این است که آیه سوم از آیات مورد بحثیعنى آیه: (شهر رمضان)الخ سیاقى دارد که با نازل شدنش جداى از دو آیه دیگر نمىسازد، تا ناسخ آیههاى قبل باشد: چون ظاهر سیاق این است که جمله(شهر رمضان)خبر باشد براى مبتدائى که حذف شده، و یا مبتدائى باشد براى خبرى که حذف شده، که توضیحش گذشت در نتیجه بیانى خواهد بود براى جمله: (ایاما معدودات)و با در نظر گرفتن این معنا هر سه آیه کلام واحدى خواهد بود، که غرض واحدى را دنبال مىکند، و آن عبارت است از واجب بودن روزه ماه رمضان.
و اما اینکه کلمه(شهر رمضان)مبتداء و جمله: "الذى انزل فیه القرآن"خبر آن باشد، هر چند نظریهاى است که آیه شریفه را مستقل از ما قبل مىکند، و بنابر آن، آیه شریفه صلاحیت آن را دارد که به تنهائى نازل شده باشد، لیکن صلاحیت آن را ندارد که ناسخ آیه قبلش باشد، براى اینکه میان ناسخ و منسوخ باید منافاتى باشد، و میان این آیه و آیه قبلش هیچ منافاتى نیست، تا این ناسخ آن باشد با اینکه گفتیم در نسخ باید منافات و تباینى در بین باشد.
ضعیفتر از این قول، گفتار جمعى دیگر است، که از کلماتشان بر مىآید که خواستهاند بگویند آیه دوم یعنى آیه: (ایاما معدودات)الخ ناسخ آیه اول، یعنى آیه: (کتب علیکم الصیام)است، به این بیان که قبل از اسلام روزه بر نصارا نیز واجب بود، ولى نصارا در آن کم و زیاد کردند، تا بالاخره بر عدد پنجاه روز قرار گرفت، آنگاه خداى تعالى براى مسلمین روزه رمضان را تشریع کرد، پس رسولخدا ص و مسلمانان در صدر اسلام و قبل از تشریع روزه رمضان همان روزه پنجاه روز مسیحیان را مىگرفتند، و آیه اول هم همین را تشریع کرده، مىفرماید شما مسلمانان نیز همان روزه مسیحیان را بگیرید، ولى آیه دوم وقتى نازل شد حکم آیه اول را نسخ کرد، چون فرمود روزه در چند روز معینى واجب است.
و وجه ضعیفتر بودن این قول از قول قبلى این است که همه ایرادهائى که به وجه قبلى وارد بود بر آن وارد است، علاوه بر اینکه متمم بودن آیه دومى براى اولى روشنتر از متمم بودن سومى براى دومى است، و نیز روایاتى که این قائل قول خود را مستند به آنها کرده جعلى بودن و مخالفتش با قرآن و با سیاق آیه روشنتر از مخالفت روایات قول اول با آیه است.
"فمن کان منکم مریضا او على سفر فعدة من ایام اخر"
حرف فاء در ابتداء آیه مىفهماند که مطلب آیه نتیجه و فرع آیه قبل است، که مىفرمود: (کتب علیکم) الخ، و نیز(ایاما معدودات)الخ، و معناى مجموع آن چنین مىشود: روزه بر شما واجب شده، و نیز عدد معینى در آن رعایتشده، و همانطور که از اصل روزه رفع ید نمىشود، از عدد آن نیز صرفنظر نمىشود، پس اگر در ایام رمضان عارضهاى چون مرض و سفر پیش آید که حکم وجوب روزه را در آن ایام معدوده یعنى ایام رمضان بردارد از این ایام معدوده صرفنظر نمىشود، و باید به همان عدد در سایر روزها روزه گرفت، و این همان حقیقتى است که آیه سوم(و لتکملوا العدة)الخ متعرض است، پس جمله: (ایاما معدودات)الخ همانطور که به بیان گذشته معناى تحقیر و ناچیز بودن ایام را افاده مىکند، این معنا را هم افاده مىکند، که همین عدد ناچیز رکنى است که در غرض و حکم روزه ماخوذ شده است.
کلمه(مرض)به معناى خلاف صحت و سلامتى است و کلمه(سفر)از ماده(س - ف - ر)گرفته شده، که به معناى کشف است و گویا سفر را از این جهتسفر مىخوانند که مسافر براى بیرون شدن از وطن از خانهاش منکشف و ظاهر مىشود، و گویا اینکه فرمود: (او على سفر)و مانند کلمه(مریضا) نفرمود(مسافرا)، براى اشاره به این معنا بوده که آن مسافرى روزهاش شکسته مىشود که در حال حاضر مسافر باشد، نه در گذشته، (مثل کسى که در سفر ده روز در محلى اقامت کرده است، که چنین کسى قبلا مسافر بوده، و فعلا مقیم است، و روزهاش صحیح است)و نه در آینده(مثل کسى که مىخواهد بعد از ظهر حرکت کند که چنین کسى روزه آن روزش صحیح است).
بیشتر دانشمندان و علماى اهل سنت گفتهاند: از آیه: "فمن کان منکم مریضا او على سفر فعدة من ایام اخر"الخ، استفاده مىشود که مسافر مىتواند روزه نگیرد، نه اینکه روزه گرفتن برایش حرام است، پس مریض و مسافر، هم مىتوانند روزه بگیرند، و هم اینکه افطار نموده به همان عدد از روزهاى دیگر سال روزه بگیرند.
لیکن این حرف صحیح نیست، زیرا گفتیم ظاهر جمله: (فعدة من ایام اخر)(کسى که مریض و مسافر باشد باید چند روزى در ایام دیگر سال روزه بگیرد)عزیمت است، نه رخصت، یعنى از ظاهر آن بر مىآید که مریض و مسافر نباید در رمضان روزه بگیرند، و این معنا از ائمه اهل بیت ع نیز روایتشده، و مذهب جمعى از صحابه از قبیل عبد الرحمان بن عوف، و عمر بن خطاب، و عبد الله بن عمر، و ابى هریرة، و عروة بن زبیر، نیز همین است، پس جمله نامبرده حجتى است علیه علماى نامبرده از اهل سنت.
ایشان براى توجیه نظریه خود چیزى در آیه تقدیر گرفته گفتهاند، تقدیرش"فمن کان مریضا او على سفر فافطر فعدة من ایام اخر"است، یعنى هر کس مریض یا مسافر باشد، و به همین جهت افطار کرده باشد به همان عدد از روزهاى دیگر روزه بگیرد.
و این تقدیر دو اشکال دارد، اول اینکه اصولا همانطورى که گفتهاند تقدیر گرفتن خلاف ظاهر است، (وقتى گویندهاى سخن مىگوید تمامى کلماتى که در افاده منظورش دخالت دارد در کلام خود مىآورد، و چیزى را نگفته نمىگذارد)مگر آنکه به اتکاء قرینهاى که در کلامش هستیک کلمه را حذف کند، چون یقین دارد خواننده یا شنونده با وجود آن قرینه مىفهمد که فلان کلمه حذف شده است و اما بدون قرینه دستبه چنین حذفى نمىزند.
اشکال دوم اینکه: به فرضى که تسلیم شویم و قبول کنیم که کلمه(فافطر)در آیه حذف شده، تازه این کلام هم دلالتى بر رخصت ندارد، (کدام شنوندهاى از عبارت"و هر کس مریض یا مسافر باشد، و افطار کرده باشد در ایامى دیگر روزه بگیرد"، مىفهمد روزه در سفر و مرض جایز است؟)آرى نهایت چیزى که از عبارت"فمن کان مریضا او على سفر فافطر"، در این مقام(که به گفته سایر مفسرین نیز مقام تشریع است)استفاده مىشود، این است که افطارش گناه نبوده چون جایز بوده، البته جواز به معناى اعم از وجوب و استحباب و اباحه، جوازى که با وجوب و استحباب و اباحه مىسازد، و اما اینکه به معناى سومى یعنى الزامى نبودن افطار باشد به هیچ وجه لفظ آیه بر آن دلالت ندارد، بلکه باز هم بر خلاف آن دلالت مىکند، چون قانونگذار حکیم در مقام تشریع خود، هرگز در بیان آنچه باید بیان کند کوتاهى نمىکند، و این خود روشن است.
"و على الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین"
کلمه(یطیقون)از مصدر اطاقه است، و اطاقه همانطور که بعضى گفتهاند به معناى به کار بستن تمامى قدرت در عمل است که لازمه آن این است که عمل نامبرده آنقدر دشوار باشد، که همه نیروى انسان در انجامش مصرف شود، در نتیجه معناى جمله"و على الذین یطیقونه" این است که هر کس روزه برایش مشقت داشته باشد، و کلمه(فدیه)به معناى بدل و عوض است و در اینجا به معناى عوض مالى است، که همان طعام مسکین یعنى سیر کردن یک مسکین گرسنه است از غذائى که خود انسان مىخورد، البته نه آن غذاى سادهاى که گاهى مىخورد، و نه آن غذاى لذیذى که باز گاه گاه مىخورد، بلکه از غذاى متوسطى که غالبا استفاده مىکند، و حکم این فدیه نیز مانند حکم قضاى روزه مریض و مسافر واجب است، چون تعبیر(و على الذین)تعبیرى است که وجوب تعیینى را مىرساند، نه تخییرى و نه رخصت را.
بعضى از مفسرین گفتهاند جمله نامبرده نیز رخصت را مىرسانده و سپس نسخ شده چون خداى سبحان در اول، همه مردم را که مىتوانند روزه بگیرند مخیر کرد بین روزه گرفتن و کفاره دادن از هر روز به طعام یک مسکین، چون مردم در آن ایام عادت به روزه نداشتند، بعدها که رفته رفته عادت کردند، این آیه به وسیله آیه: "فمن شهد منکم الشهر فلیصمه"الخ نسخ شد.
بعضى دیگر از همین مفسرین گفتهاند: تنها نسبتبه اشخاص توانا نسخ شد و قرار شد حتما روزه بگیرند، و اما مثل پیر زن و پیرمرد سالخورده و زن حامله و زن بچه شیرده آیه نسخ نشد، و حکم جواز افطار و فدیه دادن باقى ماند.
و به جان خودم اینگونه تفسیرها بازى کردن با قرآن و پاره پاره کردن آیات آن است، و اگر خواننده عزیز در آیات سهگانه مورد بحث دقت کند خواهد دید که هر سه یک غرض را دنبال مىکند، و یک سیاق متصل و جملاتى به هم پیوسته و بیانى روشن دارد، آنگاه اگر این کلام واحد و پیوسته را با نظریه این مفسرین تطبیق دهد، خواهد دید که دیگر آن سیاق پیوسته را ندارد، جملاتش با یکدیگر متنافى است، اولش آخرش را نقض مىکند، یک جا مىگوید:
(کتب علیکم الصیام)روزه بر شما واجب شده، دنبالش مىگوید آنهائى که مىتوانند روزه بگیرند مىتوانند افطار نموده به جاى آن طعام دهند، و در آخر مىگوید: روزه بر همه شما واجب است تا حکم آخرى ناسخ حکم فدیه نسبتبه خصوص قادران باشد، و حکم فدیه نسبتبه غیر قادران به حال خود باقى بماند، با اینکه در آیه شریفه بنا بر این تصویر حکم غیر قادرین اصلا بیان نشده است.
مگر اینکه کسى بگوید کلمه(یطیقونه)قبل از نسخ شدن به معناى قدرت داشتن است، و بعد از نسخ به معناى قدرت نداشتن، و این پیدا است که چقدر بىپایه است. و سخن کوتاه اینکه بنا بر این باید جمله: "و على الذین یطیقونه"الخ که در وسط آیات قرار گرفته ناسخ جمله: (کتب علیکم الصیام)در اول آیات باشد، که با آن تنافى دارد، آن وقت این سؤال پیش مىآید که چرا بدون هیچ علتى حکم ناسخ را مقید به کسانى کرده که توانائى ندارند.
و نیز لازمه این تفسیر این است که جمله: "فمن شهد منکم الشهر فلیصمه"تنها ناسخ حکم کسانى باشد که قادر بر روزهاند، نه آنهائى که از روزه عاجزند با اینکه ظاهر عبارت ناسخ مطلق است، هم قادر را شامل مىشود و هم عاجز را، علاوه بر اینکه اصلا منسوخ شامل حکم عاجز نبود، تا ناسخ بخواهد آن حکم را براى عاجز باقى بدارد، و این تالى فاسدها فاحشترین تالى فاسدهایند.
حال اگر علاوه بر نسخهائى که از آقایان براى تو خواننده عزیز نقل کردیم، نسخهاى دیگرى که در باره این سه آیه ذکر کردهاند اضافه کنى، آن وقت تفسیرى عجیب خواهى دید، و آن نسخها این است که گفتهاند جمله: (شهر رمضان)ناسخ جمله: (ایاما معدودات)الخ است، و جمله(ایاما معدودات)هم ناسخ جمله(کتب علیکم الصیام)است.
(بد نیست دوباره نسخهائى را که آقایان در سه آیه قرآن قائل شدهاند بشماریم، تا بازیگرى با کلام خدا بر ایمان روشنتر بشود:
1 - جمله: (و على الذین یطیقونه)الخ ناسخ جمله: (کتب علیکم الصیام)است.
2 - جمله: (فمن شهد منکم الشهر فلیصمه)ناسخ حکم(و على الذین یطیقونه)است.
3 - جمله: (شهر رمضان)ناسخ جمله(ایاما معدودات)است.
4 - جمله: (ایاما معدودات)الخ ناسخ(کتب علیکم الصیام)است.(مترجم)
"فمن تطوع خیرا فهو خیر له"
کلمه تطوع از ماده(ط - و - ع)است.و معناى طوع مقابل معناى کراهت است، و یا بگو به این معنا است که انسان کارى را به رضا و رغبتخود انجام دهد، آنگاه همین طوع وقتى به باب تفعل مىرود و به صورت تطوع در مىآید.معناى داوطلب بودن هم بر آن اضافه مىشود پس تطوع به معناى این است که انسان خودش داوطلبانه کارى را انجام دهد که اطاعتخدا هم هست، بدون اینکه در انجام آن کراهتى داشته باشد، و اظهار ناراحتى و گرانبارى کند، حال چه اینکه آن عمل الزامى و واجب باشد.و چه غیر الزامى و مستحب.
این معناى اصلى کلمه تطوع بوده، پس اگر مىبینیم که فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال مىشود یک اصطلاحى است جدید، که بعد از نزول قرآن در بین مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم این بوده که معمولا عمل نیکى که یک مسلمان داوطلبانه انجام مىدهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم که بطوع و رغبت انجام شود باز بوئى از اکراه و اجبار در آن هست.
و سخن کوتاه آنکه کلمه(تطوع)همانطور که دیگران هم گفتهاند دلالتى بر خصوص استحباب ندارد، نه مادهاش(ط - و - ع)و نه هیاتش(تفعل)، در نتیجه مىتوان گفتحرف (فاء)که در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتیجه معنائى مىکند که از کلام سابق استفاده مىشد، و معناى مجموع کلام - و خدا داناتر است - این مىشود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خیر و صلاح شما رعایتشده، علاوه بر اینکه با داشتن این فریضه شما هم جزء امتهائى مىشوید که قبل از شما بودند، با این تفاوت که در این فریضه تخفیف و تسهیلى براى شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبتبیاورید، نه با کراهت چون هر کس عمل خیر را بطوع بیاورد بهتر است تا همان عمل را به کره بیاورد.
از اینجا روشن مىشود که جمله: (فمن تطوع خیرا)از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است، سادهتر بگویم در این جمله سخن از خصوص روزه نشده بلکه سخن از مطلق تطوع خیر شده، که سبب تطوع در روزه است، نظیر آیه: "قد نعلم انه لیحزنک الذى یقولون فانهم لا یکذبونک و لکن الظالمین بایات الله یجحدون" (9) یعنى غم مخور و صبر کن که علت تکذیب ایشان انکار آیات خدا است، چون در این آیه نیز سبب تکذیب در جاى تکذیب نشسته.
بعضى از مفسرین گفتهاند جمله مورد بحثیعنى"فمن تطوع خیرا فهو خیر له"مرتبط به جمله قبل است، که مىفرمود: "و على الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین"الخ، و معناى مجموع آن دو جمله این است که کسى که بیشتر از طعام یک مسکین فدیه بدهد، مثلا براى یک روز روزه دو نفر مسکین را طعام دهد و یا طعام دو مسکین را به یک نفر بدهد برایش بهتر است.
اشکالى که بر این تفسیر وارد است همانست که گفتیم: کلمه(تطوع)اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اینکه بنا بر این تفسیر فاء تفریع بىمعنا مىشود چون در نتیجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا(بیش از طعام یک مسکین دادن)بر حکم فدیه هیچ نکته معقولى بنظر نمىرسد، علاوه بر اینکه اصولا کلمه(تطوع بخیر)هیچ دلالتى بر تطوع به زیادتر دادن ندارد.
"و ان تصوموا خیر لکم ان کنتم تعلمون"
این جمله متمم جمله قبلى است، و معنایش به حسب تقدیر - به آن بیانى که گذشت - این مىشود با روزهاى که بر شما واجب شده تطوع کنید، و آن را داوطلبانه بیاورید، که تطوع به کار خیر بهتر است، و روزه هم که خیر شما است پس تطوع به روزه هم خیرى علاوه بر خیر دیگر است.
و بعضى از مفسرین گفتهاند: جمله مورد بحثیعنى(و ان تصوموا خیر لکم)خطاب به کسانى است که از روزه گرفتن معذورند، نه عموم مؤمنین که در جمله(روزه بر شما واجب شده)مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان روزه است، و معلوم است که رجحان با ترک هم مىسازد، در نتیجه عبارت ظاهر در استحباب روزه مىشود نه وجوب که منافى با ترک است، و چون مىدانیم روزه واجب است ناگزیر عبارت نامبرده را حمل مىکنیم بر رجحان و استحباب روزه براى کسانى که از ناحیه شرع مجاز در ترک آنند، مانند مریض و مسافر که مىگوئیم روزهاى که بر همه واجب استبر مریض و مسافر مستحب است، و بهتر آن است که آنها نیز روزه را بر افطار ترجیح دهند، و در عین حال قضاى آنرا هم بگیرند.
اما این تفسیر به خاطر اشکالاتى که بر آن وارد است صحیح نیست.
اشکال اول اینکه: دلیلى بر طبق آن نیست.
اشکال دوم اینکه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خیر لکم)استحباب روزه براى مریض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اینکه در جمله: (فمن کان منکم مریضا)الخ مریض و مسافر غایب به حساب آمدهاند، جا داشت در جمله بعدى هم غایب به حساب آمده، در بارهشان بفرماید: (و ان یصوموا خیر لهم)مریض و مسافر اگر روزه بگیرند بر ایشان بهتر است، ولى فرمود:
(اگر روزه بگیرید برایتان بهتر است)پس معلوم مىشود در جمله دوم روى سخن با خصوص مسافر و مریض نیست.
اشکال سوم اینکه: جمله اولى به خوبى دلالت دارد بر اینکه مریض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اینکه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلکه جمله بعدیش که مىفرماید: (فعدة من ایام اخر)صریح در این است که حتما باید در روزهاى دیگر روزه بگیرند، آن وقت چطور مفسرین نامبرده مىتوانند بگویند آیه در صدد بیان رجحان روزه بر ترک آن است.
اشکال چهارم اینکه: اگر جمله اولى(فمن کان منکم)الخ در صدد بیان ترخیص روزه براى مسافر و مریض باشد، و بگوید گرفتن و نگرفتن روزه براى معذورین یکسان است، البته جا داشت در جمله بعدى بفرماید بلکه گرفتن آن بهتر است، تا یک طرف تخییر را ترجیح داده و بیانگر رجحان آن باشد، ولى جمله اولى در مقام بیان روزه رمضان و روزه ایام دیگر سال است، و با چنین زمینهاى دیگر ممکن نیست تنها از جمله: (و ان تصوموا خیر لکم)و بدون هیچ قرینهاى در کلام استفاده کنیم که مىخواهد روزه رمضان را بر روزه غیر رمضان ترجیح دهد.
اشکال پنجم اینکه: مقام آیات، مقام بیان حکم نیست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن کان)با حکم وجوبى منافات پیدا کند، بلکه مقام، همانطور که در سابق هم گذشت مقام بیان ملاک تشریع است، و اینکه اگر شارع اسلام حکمى را صادر مىکند خالى از فلسفه و حکمت و خیر و نیکوئى نیست، و عینا نظیر آیه: "فتوبوا الى بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم" (10) ، و آیه: "فاسعوا الى ذکر الله و ذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون" (11) ، و آیه:
"تؤمنون بالله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون" (12) است که در هر سه آیه مىفرماید، حکمى که شده براى شما خیر است و آیات در این باب بسیار است.
"شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى"
ماه رمضان نهمین ماه از ماههاى سال قمرى و عربى است، که بین ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن کریم از ماههاى دوازدهگانه غیر از ماه رمضان نام هیچ ماه دیگرى نیامده.
و کلمه نزول به معناى پائین آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق میان انزال و تنزیل این است که انزال به معناى نازل کردن دفعى و یک پارچه است، و تنزیل به معناى نازل کردن تدریجى است، و کلمه(قرآن)اسم کتابى است که خداى تعالى آنرا بر پیامبر گرامیش محمد ص نازل کرده، و به این جهت آن را قرآن نامیده که(قبلا از جنس خواندنیها نبود، و به منظور اینکه درخور فهم بشر شود نازلش کرد و در نتیجه کتابى)خواندنى شد، چنانکه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون" (13) و این کلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مىشود و هم بر اجزاى آن.
و این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه قرآن یک پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوى دیگر ظاهر آیه شریفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مکث، و نزلناه تنزیلا" (14) دلالت دارد بر اینکه قرآن کریم به تدریج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص یعنى در مدت تقریبا بیست و سه سال نازل شده، تاریخ هم مؤید این معنا است، و از همین جهتبعضى گمان کردهاند که آیه مورد بحثبا این آیه منافات دارد.
و بعضى دیگر در پاسخ گفتهاند: قرآن کریم دو بار نازل شده، یک بار در ماه رمضان بطور یک پارچه به آسمان دنیا نازل شد و بار دیگر از آسمان دنیا به تدریجبر زمین نازل شده، و این پاسخى است که مفسرین نامبرده آنرا از روایات گرفتهاند که بعضى از آنها را در بحث روایتى آینده نقل خواهیم کرد.ان شاء الله ولى بعضى دیگر به این مفسرین اشکال کردهاند، که در آیه مورد بحث که تعبیر به انزال - یعنى نازل شدن یک پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان"به این منظور نازل شده که باید هدایتگر مردم و فارق میان حق و باطل باشد، و دلائلى روشن از هدایت ارائه دهد، و این معنا با نازل شدن به آسمان دنیا نمىسازد، چون بنا بر این تفسیر قرآن کریم سالها در آسمان دنیا بود، در حالى که هدایتگر براى مردم نبود.
بعضى دیگر از این ایراد پاسخ دادهاند به اینکه هدایتبودن قرآن البته به این معنا که مىتواند هادى مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق میان حق و باطل باشد، معنائى است که منافات ندارد با اینکه چند سالى در آسمان دنیا بدون هدایت فعلى و خلاصه راکد مانده باشد، تا وقتى زمان به کار افتادنش رسید از آسمان به زمین نازل گردد، و نظائر آن بسیار است، مانند قوانینى که از مجلس قانونگذارى گذشته تا هر وقت زمان بکار بردن فلان مادهاش رسید آنرا به کار ببرند، و از قوه به فعلیت در آورند.
این بود پرسش و پاسخهائى که پیرامون آیه کردهاند، و لیکن حق مطلب این است که حکم قوانین و دستورات با حکم خطاباتى که متوجه اشخاص مىشود فرق دارد، در خطابات باید قبل از صدور خطاب مخاطبى باشد، هر چند به مدتى اندک آنگاه به او خطاب کنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن کریم از این خطابها بسیار است، مانند خطاب در آیه:
"قد سمع الله قول التى تجادلک فى زوجها و تشتکى الى الله و الله یسمع تحاورکما" (15) .
و خطاب در آیه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها و ترکوک قائما". (16) و آیه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر، و ما بدلوا تبدیلا". (17) که در این سه آیه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبینى است که قبل از خطاب وجود داشتهاند.
علاوه بر اینکه در قرآن کریم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد که ناسخ و منسوخ هر دو در یک زمان نازل شوند.
بعضى از مفسرین پاسخ دادهاند که مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتى از قرآن است که در رمضان نازل شده.
ولى این جواب هم درست نیست، براى اینکه مشهور در نزد مفسرین این است که رسولخدا ص که مبعوث به قرآن بوده در روز بیست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده، و بین رجب تا رمضان بیش از یک ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممکن است در این مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالى باشد.
از اینهم که بگذریم آیههاى اول سوره"علق"شهادت مىدهد که این سوره اولین سورهاى بوده که نازل شده، و در اولین روز بعثت نازل شده، و همچنین سوره"مدثر"شهادت مىدهد که در روزهاى اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسیار بعید است که اولین آیه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اینکه جمله مورد بحث که مىفرماید: "شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن" دلالت صریحى ندارد بر اینکه مراد از قرآن اولین قسمت نازل آن باشد، پس حمل آیه بر اولین جزء نازل آن حملى استبدون دلیل.
و نظیر این آیه در دلالتبر اینکه قرآن در یک زمان نازل شده آیه:
"و الکتاب المبین اناانزلناه فى لیلة مبارکة انا کنا منذرین" (18) و آیه: "انا انزلناه فى لیلة القدر" (19) مىباشد چونکه از این آیات بر مىآید همه قرآن در یک زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمىسازد با اینکه منظور نزول اولین قسمت نازل آن باشد، و یا منظور اولین روز انزال آن باشد، قرینهاى هم در کلام نیست که بخاطر آن قرینه بتوانیم دست از ظاهر آن برداریم.
و آنچه از تدبر در آیات کتاب بر مىآید مطلبى دیگر غیر از همه این مطالب است، چون در آیاتى که مىگوید قرآن در ماه رمضان و یا در شبى از شبهاى آن نازل شد تعبیر به انزال آمده، که دلالتبر نازل کردن یکپارچه قرآن دارد، و در هیچ یک از آنها تعبیر به تنزیل نیامده، مثلا یکجا فرموده:
"شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن" (20) جاى دیگر فرموده:
"حم و الکتاب المبین انا انزلناه فى لیلة مبارکة" (21) ، و در جاى دیگر فرموده: "انا انزلناه فى لیلة القدر" (22) .
و این تعبیر و نازل شدن یکپارچه به دو اعتبار مىتواند باشد، یکى به اعتبار اینکه مجموع و روى هم رفته قرآن و یا بعضى از آن یکپارچه و یک دفعه نازل شده هر چند که تک تک آیاتش به تدریج نازل شده باشد، همچنانکه در مورد باران با اینکه قطره قطره نازل مىشود، ولى به اعتبار اینکه مجموع بارانها و قطرات مفید فائده بوده تعبیر مىکند به اینکه"کماء انزلناه من السماء" (23) و نیز بهمین اعتبار فرموده: "کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته" (24) .
دوم به اعتبار اینکه کتاب ماوراى آنچه ما با فهم عادى خود از آن مىفهمیم، که معلوم است فهم عادى ما مستلزم آن است که آیاتش را جدا جدا تدبر کنیم، و خود هم جدا جدا و به تدریج نازل شود، حقیقت دیگرى دارد که به لحاظ آن حقیقت امرى واحد و غیر تدریجى است، و نزولش به انزال - یک دفعه - است، نه تنزیل(نزول بتدریج).
و همین اعتبار دومى از آیات کریمه قرآن استفاده مىشود مانند آیه: "کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر" (25) چون کلمه"حکمت"از احکام است و احکام در مقابل "تفصیل"است، و تفصیل عبارت است از اینکه کتاب را فصل فصل و قطعه قطعه کنند، در نتیجه احکام به معناى آن است که به نحوى باشد که جزء جزء نداشته و اجزایش از یکدیگر متمایز نباشد، چون همهاش به یک معنا بر مىگردد، که آن معنا جزء و فصل ندارد و آیه شریفه صریح است در اینکه این تفصیل که ما امروز در قرآن مشاهده مىکنیم تفصیلى است که بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محکم و بدون جزء و فصل بوده.
از این آیه روشنتر، آیه"و لقد جئناهم بکتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم یؤمنون.هل ینظرون الا تاویله یوم یاتى تاویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (26) .
و آیه"و ما کان هذا القرآن ان یفترى من دون الله، و لکن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین"تا آنجا که مىفرماید: "بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاویله" (27) چه از این آیات و مخصوصا آیه شریفه سوره یونس به خوبى استفاده مىشود که مساله تفصیل و جداسازى امرى است که بعدها بر کتاب خدا عارض شده است و قبلا به این صورت نبوده.
پس کتاب به خودى خود چیزى است، و تفصیلى که عارض بر آن شده چیزى دیگر، و کفارى که کتاب را تکذیب کردند تکذیبشان مربوط به تفصیل کتاب است، و ناشى از این است که فراموش کردند این تفصیل به چه چیز برگشت مىکند و به زودى در قیامت مىفهمند و جز فهمیدن چارهاى ندارند، آن وقت پشیمان مىشوند در حالى که پشیمانى سودى برایشان نداشته، و راه گریزى هم ندارند، و این آیه اشعارى هم به این معنا دارد که کتاب اصلى تاویل کتاب خواندنى یعنى قرآن است.
از آیه مورد بحث روشنتر این آیه شریفه است: "حم و الکتاب المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم" (28) چون این آیه ظهور در این معنا دارد که قرآن قبلا در کتاب مبینى بوده که خواندنى و عربى نبوده، و بعدها خواندنى و عربى شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربیت پوشیده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همین کتاب قبلا در "ام الکتاب"، که نزد خدا مقامى بلند داشته است، بوده مقامى که دستخرد بدان نمىرسد، کتابى که حکیم است، یعنى مانند کتاب قرآن آیه آیه و سوره سوره نیست.
و آیات شریفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظیم، انه لقرآن کریم، فى کتاب مکنون، لا یمسه الا المطهرون، تنزیل من رب العالمین" (29) نیز در سیاق آیه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبى بر مىآید، قرآن کریم در کتاب مکنون و پنهان از دید بشر قرار داشته، در کتابى که جز پاکان کسى با آن تماس ندارد، و از آن کتاب که نزد رب العالمین است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعیتى در کتاب مکنون داشته، مکنون از اغیار همان که در آیه سوره زخرف ام الکتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش نامیده و فرموده: "بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ" (30) بلکه این لوح از این جهت محفوظ است که دگرگونگى در آن راه ندارد، و معلوم است قرآنى که باید به تدریج نازل شود(چون به عالمى نازل مىشود که زمان و تدرج بر همه آن حاکم است)هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدریجخالى نیست و این تدرج خود نوعى تبدل است، پس کتاب مبین که اصل قرآن است و خالى از تفصیل و تدرج است، امرى است غیر این قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسى استبراى آن امر.
و همین معنا یعنى اینکه قرآن، نازل شده و بشرى شده کتاب مبین(که ما آن را حقیقت کتاب مىنامیم)باشد، و به منزله لباسى باشد براى اندام صاحب لباس، و مثال باشد براى حقیقت و نیز به منزله مثل باشد براى غرض صاحب کلام، خود مصحح آن است که احیانا آن حقیقت را هم قرآن بنامیم همچنانکه در آیه شریفه: "بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ" (31) و آیاتى دیگر این تعبیر آمده، و همین نکته باعث مىشود که آیه: "شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن" (32) ، و آیه"انا انزلناه فى لیلة القدر" (33) ، و آیه"انا انزلناه فى لیلة مبارکة" (34) را که دلالت دارند بر اینکه قرآن یک دفعه نازل شده حمل کنیم بر نازل شدن حقیقت قرآن، یعنى کتاب مبین، بر قلب رسولخدا ص در یک شب، همچنانکه همین قرآن بعد از آنکه بشرى و خواندنى و مفصل شد، تدریجا در مدت بیست و سه سال دعوت نبویه نازل شده است.
این نزول تدریجى از آیات زیر استفاده مىشود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضى الیک وحیه" (35) و آیات: "لا تحرک به لسانک لتعجل به، ان علینا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علینا بیانه" (36) چون از این آیات بر مىآید که رسولخدا ص مىدانسته چه آیهاى بر او نازل مىشود، و به همین جهت قبل از آنکه وحى آیهاى تمام شود او از پیش، آیه را مىخوانده، و خداى تعالى از این کار نهیش فرمود، که ان شاء الله توضیحش در جاى مناسب خواهد آمد.
و سخن کوتاه آنکه: اگر کسى در آیات قرآنى تدبر و دقت کند هیچ چارهاى جز این ندارد که اعتراف کند به اینکه آیات قرآنى دلالت دارد بر اینکه این قرآنى که تدریجا بر رسول خدا ص نازل شده متکى بر حقیقتى است متعالى و بس بلند که عقول عامه بشر قاصر از درک آن، و دست افکار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاى مادهشان از رسیدن به آن حقیقت کوتاه است، و اینکه نخست این حقیقتبر رسولخدا ص نازل شده بود و به وى تعلیم داده بود که منظورش از کتاب(که بعدا تدریجا نازل مىشود) چیست.و ما ان شاء الله در بحث پیرامون تاویل و تنزیل در تفسیر آیه شریفه: "هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات" (37) باز در این باره سخن خواهیم گفت.
این آن مطلبى است که گفتیم با دقت و تدبر از آیات کریمه قرآن به دست مىآید بله محدثین که کارشان تنها نقل حدیث است و نیز علماى علم کلام و همچنین علماى مادى این عصر از آنجا که منکر ماوراى ماده و محسوساتند ناگزیر شدهاند این آیات و نظائر آن را که دلالت دارند بر اینکه مثلا قرآن هدایت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و کتاب مبین است، و یا در لوح محفوظ و نازل از ناحیه خدا است، و یا در صحف مطهره است، و یا تعبیرات دیگرى که از قرآن شده، همه را حمل کنند بر اقسامى از استعاره و مجازگوئى، و با این عمل خود قرآن را همپایه یک کتاب شعرى کردهاند، (که به قول معروف هر چه گزافىتر و دروغتر باشد شیرینتر و شیواتر است).
بعضى دیگر از اهل بحث و تحقیق در معناى اینکه چگونه ممکن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتارى دارد که خلاصهاش از نظر خواننده مىگذرد.
هیچ شکى نیست در اینکه بعثت رسولخدا ص قرین و توام با نزول اولین بخش آن بوده، و در آن بخش به وى دستور داده که مردم را تبلیغ و انذار کن، از سوى دیگر در این نیز هیچ شکى نیست که بعثت و نزول اولین بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براى اینکه آیه شریفه:
"انا انزلناه فى لیلة مبارکة انا کنا منذرین" (38) ، صریحا مىفرماید: که قرآن در شب نازل شده، و باز شکى نیست که آن شب از شبهاى رمضان بوده، براى اینکه در سوره بقره آیه 185 مىفرماید: "شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن".
پس تا اینجا هیچ شکى نیست تنها گفتگو در این است که منظور این آیات تمام قرآن استیا بعضى از آن؟
در پاسخ از این سؤال مىگوئیم: گو اینکه همه قرآن در یک شب نازل نشده، اما همینکه سوره حمد که مشتمل بر بسیارى از معارف قرآن است در یک شب نازل شده، مثل این است که همه قرآن در یک شب نازل شده باشد، و بهمین اعتبار مىشود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل کردیم).
پاسخ دیگرى که مىتوان گفت اینکه: کلمه قرآن همانطور که بر همه آیات بین دو جلد اطلاق مىشود، بر بعض از آن نیز اطلاق مىگردد، همانطور که بر سایر کتب آسمانى از قبیل تورات و انجیل و زبور نیز اطلاق مىگردد، و این خود اصطلاحى است از قرآن کریم.
آنگاه اضافه کرده: که اولین بخشى که نازل شده"اقرء باسم ربک الذى خلق..." (39) است که در شب بیست و پنجم رمضان نازل شد، در حالى که رسول خدا ص در وسط بیابان بود، و به طرف خانه خدیجه مىآمد، همینکه این آیات به وى وحى شد به خاطرش رسید از جبرئیل بپرسد: چگونه پروردگار خود را یاد کند، دوباره جبرئیل خود را به وى نشان داد و تعلیمش داد که بگوید: "بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین"تا آخر سوره حمد، و سپس کیفیت نماز را به او یاد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالى که اثرى از جبرئیل نیافت، تنها از آنچه دیده بود، تعبى و کوفتگى در خود احساس کرد، تعبى که همواره بعد از دیدن جبرئیل به او دست مىداد، و چون اولین بار بود که به چنین منظرهاى بر مىخورد و نمىدانست که از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدایتخلق شده، لذا وقتى به خانه درآمد از شدت خستگى آن شب را تا به صبح خوابید، صبح آن شب مجددا فرشته وحى نزد او برگشت و این سوره را بر او نازل کرد: "یا ایها المدثر قم فانذر". (40) آنگاه مفسر نامبرده مىگوید پس معناى نازل شدن قرآن همین نازل شدن سوره حمد است، که در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در کتب شیعه دیده مىشود که بعثت در روز بیست و هفتم رجب بوده، روایاتى است که علاوه بر اینکه جز در بعضى از کتب شیعه که تاریخ تالیفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نیست، یافت نمىشود مخالف کتاب خدا نیز هست، چون متوجه شدید که کتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته. سپس اضافه مىکند: که در این میان روایات دیگرى هست مؤید آن روایات که مىگوید معناى نزول قرآن در ماه رمضان این است که قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص یک جا از لوح محفوظ به بیت المعمور نازل شد، و جبرئیل آن را در بیت المعمور به ملائکه املاء کرد، تا آنکه بعد از بعثتبه تدریجبر رسول خدا ص نازل شد. و این روایات اوهامى استخرافى که دست اجانب آنها را با روایات اسلام آمیخته کرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف کتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراى طبیعت دانسته در حالى که لوح محفوظ عبارت است از عالم طبیعت و بیت المعمور عبارت است از کره زمین، که با سکونتبشر معمور و آباد گشت، این بود خلاصه گفتار آن مفسر.
مؤلف: من نمىدانم کدام یک از جملات این مفسر که سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهى از وجوه با حق و حقیقت منطبق شود، چون در چنین صورتى قضیه شبیه مثل معروف مىشود که مىگویند وصله از خود جامه بیشتر است.
زیرا اولا این افسانه که وى از پیش خود در باره بعثت درست کرده و یا اینکه گفته اولین بخش نازل شده چیست"اقرء باسم ربک"وقتى نازل شد که رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعلیم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگى به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبلیغش نمود همه اینها مطالبى است که نه آیه محکمه دلالتبر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلکه تنها و تنها قصهاى است تخیلى که نه با کتاب موافق است و نه با حدیث، و بیان ناسازگاریش خواهد آمد.
و ثانیا وى گفته: که بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبلیغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسیر و توضیح این سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در یک شب نبى و غیر رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسید، چون سوره"مدثر"او را امر به تبلیغ نمود، ولى این مفسر هرگز نمىتواند بر طبق گفتههاى خود دلیلى از کتاب یا سنتبیاورد، و عجب اینجا است که مساله را از مسلمات گرفته، در حالى که چنین نیست اما از نظر سنت مسلم نیستبراى اینکه کتب سنت چه آنها که علماى اهل سنت تالیف کردهاند، و چه آنها که علماى امامیه تالیف کردهاند، همه بعد از دو قرن و بیشتر از عصر رسولخدا ص تدوین شدهاند، هر چند که مفسر نامبرده این اشکال را منحصرا به کتب شیعه وارد دانسته، ولى تمامى کتب عامه نیز اینطور بودهاند، اگر در روایات شیعه دسیسه شده باشد.در روایات عامه نیز شده است و اما کتب تاریخ علاوه بر اینکه متعرض این جزئیات نشده احتمال دسیسه در آنها بیشتر است، و اگر بیشتر هم نباشد حداقل مانند کتب حدیث در معرض آن بوده است.
و اما کتاب خدا که براى هر اهل فنى روشن است که دلالت آیات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روایات است، بلکه مىتوان گفت آیات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافتههاى او را تکذیب مىکند، چون سوره علق بطوریکه اهل حدیث گفتهاند و به شهادت پنج آیه اول آن اولین سورهاى بوده که بر رسولخدا ص نازل شده، و احدى از مفسرین نگفته و حتى احتمالش را هم نداده که تکه تکه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مىدهیم که یک باره نازل شده باشد، مشتمل بر این نکته است که رسولخدا ص در انظار مردم نماز مىخوانده، و بعضى از مردم او را از این کار نهى مىکردند، و در مجالس قریش از او بدگوئى مىکردهاند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مىخوانده، و در نمازش چه مىگفته؟ سوره علق هم از نماز به غیر از امر سجده که دستورى دیگر نداده، پس معلوم مىشود آن جناب قبل از سوره علق نمازى داشته و کسانى بودهاند که آن جناب را از نماز نهى مىکردهاند، و از نهى خود ستبردار نبودهاند، مگر اینکه بگوئى منظور از این نمازگزار شخصى دیگر غیر از رسولخدا ص است، و این حرف بطلانش روشن است، براى اینکه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مىفرماید: " کلا لا تطعه"آن کسى را که به تو مىگوید نماز مخوان اطاعت مکن، بلکه همچنان خدا را سجده کن، و به او نزدیک شو.
اینک آیاتى از همین سوره که دلالتبر بطلان قول مزبور دارد: "ارایت الذى ینهى عبدا اذا صلى ارایت ان کان على الهدى.او امر بالتقوى.ارایت ان کذب و تولى.ا لم یعلم بان الله یرى؟.کلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة.ناصیة کاذبة خاطئة.فلیدع نادیه.سندع الزبانیة. کلا لا تطعه و اسجد و اقترب." (41)
پس از این سوره استفاده مىشود که رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولین سوره از قرآن هم نماز مىخوانده، و خود بر طریق هدایتبوده و احیانا دیگران را هم امر به تقوا مىکرده، و این همان نبوت است، ولى رسالت نیست، و بهمین جهت این وضع آن جناب را انذار ننامیده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبى بوده، و نماز مىخوانده، با اینکه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد که جزء نماز است نیامده، و مامور به تبلیغ نشده بود.
و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول این مفسر در قلب رسولخدا ص خطور کرده بود جا داشتبفرماید: "قل بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین..."و یا بفرماید: "بسم الله الرحمن الرحیم قل الحمد لله رب العالمین...".
مترجم: (چون سوره علق به عبارتى آغاز شده که معناى"قل"را مىدهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود باید کلمه"قل"و یا"اقرء"در اول آن قرار مىداشت).
و نیز لازم بود که در این سوره گفتار در جمله"مالک یوم الدین"تمام شود زیرا بقیه سوره از غرض بیگانه است از طرفى ختم شدن سوره در جمله"مالک یوم الدین"از نظر بلاغت قرآن شریف مناسبتر و لایقتر بود.
بله در سوره حجر که به شهادت مضامین آیاتش از سورههاى مکى است و بیانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتیناک سبعا من المثانى و القرآن العظیم" (42) و مراد از کلمه"سبع مثانى" سوره حمد است که در آیه شریفه در مقابل قرآن عظیم قرار گرفته و این منتها درجه تجلیل و تعظیم از سوره حمد است و لیکن با همه این احوال سوره حمد قرآن نامیده نشده بلکه هفت آیه از آیات قرآن معرفى شده به دلیل اینکه آیه: "کتابا متشابها مثانى" (43) همه قرآن مثانى خوانده شده و در آیه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثانى خوانده شده.
و با این حال از آنجا که سوره حجر مشتمل بر نامى از سوره حمد است معلوم مىشود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.
و نیز از آنجائى که سوره حجر مشتمل بر آیه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین..." (44) مىفهمیم که رسولخدا ص مدتى دست از انذار کشیده بود و در این آیه مجددا مامور بدان شده که مىفرماید: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چیز استفاده شد یکى ترک انذار و دیگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از کجا ثابت مىکنید که نزول حمد قبل از ترک انذار بوده؟.
و اما سوره مدثر و مطالبى را که مشتمل است چون آیه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن یک باره نازل شده حال آیه: "قم فانذر"حال آیه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نیز حال جمله"و اعرض عن المشرکین"در سوره حجر حال جمله"ذرنى و من خلقت وحیدا"در سوره مدثر است و هر دو مضمونى نزدیک به هم دارند، از هر دو فهمیده مىشود اولا کسانى مزاحم دعوت رسول خدا ص بودهاند و در ثانى رسول خدا ص مدتى انذار را تعطیل کرده بود.
و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سیاق آن بر مىآید که تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقیه بعد از تعطیل انذار آمده است.
و ثالثا اینکه مىگوید: (روایاتى که مىگوید قرآن قبل از بعثت و یکپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بیت المعمور نازل شده و بعد از بعثتبه تدریج از بیت المعمور بر رسول خدا ص نازل مىشده روایاتى است جعلى و خرافى چون مخالف کتاب است و مضمونى مستقیم ندارد، بلکه مراد از لوح محفوظ عالم طبیعت و مراد از بیت المعمور کره زمین است)گفتارى استخطا و افتراء و به دلیل اینکه اولا: ظاهر هیچ آیهاى از آیات قرآن مخالف با این روایات نیست و بیانش از نظر خواننده گذشت.
و ثانیا: در روایات نامبرده نفرمودهاند: قرآن قبل از بعثت، یک جا به بیت المعمور نازل شد، و کلمه یک جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نکردن در روایات اضافه کرده و ثالثا: تفسیر لوح محفوظ به عالم طبیعت تفسیرى استبسیار زشت و خندهآور، و ما نمىدانیم بنا به گفته وى به چه مناسبت عالم طبیعت در کلام خدا لوح محفوظ خوانده شده؟، آیا از این جهت است که عالم طبیعت از تغیر و دگرگونى محفوظ است؟که عالم طبیعت جاى همه دگرگونىها است چون عالم حرکات است و ذوات موجودات سیال و صفاتشان هر لحظه در تغییر است.
و یا از این جهت لوح محفوظ خوانده شده که تکوینا و یا تشریعا از فساد و تباهى محفوظ است؟که این نیز خلاف واقع است، براى اینکه عالم طبیعت عالم کون و فساد است.و یا بدین جهتبوده که از اطلاع اغیار محفوظ استیعنى غیر اهل اطلاع کسى از اسرار آن آگاه نیست همچنانکه آیه شریفه: "انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون" (45) خبر مىدهد؟که این نیز صحیح نیستبراى اینکه ادراک هر صاحب ادراکى نسبتبه عالم طبیعتیکسان است.
و بعد از همه این اشکالات اشکال مهمى که به وى وارد است این است که این مفسر در توجیه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هیچ وجه صحیحى که هم در جاى خود صحیح باشد، و هم لفظ آیه آن را بپذیرد، نیاورده، چون خلاصه گفتارش این شد که معناى جمله"انزل فیه القرآن"این است که"کانما انزل فیه القرآن"یعنى گویا قرآن در ماه رمضان نازل شده و معناى آیه"انا انزلناه فى لیلة""کانا انزلناه فى لیلة" است، یعنى گویا ما قرآن را در یک شب نازل کردیم، و حال آنکه نه اهل لغت چنین معنائى از چنین عبارتى مىفهمد، و نه اهل عرف و آشناى به سیاق کلام.
و اگر جایز باشد کسى بگوید نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است، که مشتمل بر رؤوس مطالب قرآن است، باید جایز باشد که دیگرى بگوید معناى نزول قرآن نزول همه آن، یعنى اجمال معارف آن استبر قلب رسولخدا ص، و هیچ مانعى هم ندارد که کسى این حرف را بزند و بیانش در سابق گذشت.
البته در گفتار مفسر نامبرده اشکالهاى دیگرى نیز هست، که چون بیرون از غرض ما بود متعرض آنها نشدیم.