تاریخ نگارش : پانزدهم شهريور 1391
نهج البلاغه و ترک دنیا
ریحانه حسن پور
از جمله مباحث نهج البلاغه منع و تحذیر شدید از دنیا پرستى است.آنچه در بخش پیش درباره مقصود و هدف زهد گفتیم روشنکننده مفهوم دنیاپرستى نیز هست،زیرا زهدى که بدان شدیدا ترغیب شده است نقطه مقابل دنیا پرستى است که سخت نفى گردیده است.با تعریف و توضیح هر یک از این دو مفهوم،دیگرى نیز روشن مىشود.ولى نظر به تاکید و اصرار فراوان و فوق العادهاى که در مواعظ امیر المؤمنین علی علیه السلام در باره منع و تحذیر از دنیا پرستى به عمل آمده است و اهمیت فى نفسه این موضوع،ما این را جداگانه و مستقل طرح مىکنیم و توضیحات بیشترى مىدهیم تا هر گونه ابهام رفع بشود.
نخستین مطلب این است که چرا اینهمه در کلمات امیر المؤمنین به این مطلب توجه شده است،به طورى که نه خود ایشان مطلب دیگرى را این اندازه مورد توجه قرار دادهاند نه رسول اکرم و یا سایر ائمه اطهار این اندازه درباره غرور و فریب دنیا و فنا و ناپایدارى آن و بى وفایى آن و لغزانندگى آن و خطرات ناشى از تجمع مال و ثروت و وفور نعمت و سرگرمى بدانها سخن گفتهاند. خطرى که غنائم به وجود آورد این یک امر تصادفى نیست،مربوط استبه سلسله خطرات عظیمى که در عصر على علیه السلام یعنى در دوران خلافتخلفا خصوصا دوره خلافت عثمان که منتهى به دوره خلافتخود ایشان شد،متوجه جهان اسلام از ناحیه نقل و انتقالات مال و ثروت گردیده بود.على علیه السلام این خطرات را لمس مىکرد و با آنها مبارزه مىکرد،مبارزهاى عملى در زمان خلافتخودش که بالاخره جانش را روى آن گذاشت،و مبارزهاى منطقى و بیانى که در خطبهها و نامهها و سایر کلماتش منعکس است.
فتوحات بزرگى نصیب مسلمانان گشت.این فتوحات مال و ثروت فراوانى را به جهان اسلام سرازیر کرد، ثروتى که به جاى اینکه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسیم شود غالبا در اختیار افراد و شخصیتها قرار گرفت.مخصوصا در زمان عثمان این جریان فوق العاده قوت گرفت،افرادى که تا چند سال پیش فاقد هر گونه ثروت و سرمایهاى بودند داراى ثروت بىحساب شدند.اینجا بود که دنیا کار خود را کرد و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرایید.
فریادهاى على در آن عصر خطاب به امت اسلام،به دنبال احساس این خطر عظیم اجتماعى بود.
مسعودى در ذیل«احوال عثمان»مىنویسد:
«عثمان فوق العاده کریم و بخشنده بود(البته از بیت المال!).کارمندان دولت و بسیارى از مردم دیگر راه او را پیش گرفتند.او براى اولین بار در میان خلفا خانه خویش را با سنگ و آهک بالا برد و درهایش را از چوب ساج و عرعر ساخت و اموال و باغات و چشمههایى در مدینه اندوخته کرد.وقتى که مرد در نزد صندوقدارش صد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم پول نقد بود.قیمت املاکش در وادى القرى و حنین و جاهاى دیگر بالغ بر صد هزار دینار مىشد.اسب و شتر فراوانى از او باقى ماند.»
آنگاه مىنویسد:
«در عصر عثمان جماعتى از یارانش مانند خودش ثروتها اندوختند:زبیر بن العوام خانهاى در بصره بنا کرد که اکنون در سال 332(زمان خود مسعودى است)هنوز باقى است،و معروف استخانههایى در مصر،کوفه و اسکندریه بنا کرد.ثروت زبیر بعد از وفات پنجاه هزار دینار پول نقد و هزار اسب و هزارها چیز دیگر بود.خانهاى که طلحة بن عبد الله در کوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز(در زمان مسعودى)باقى است و به دار الطلحتین معروف است.عایدات روزانه طلحه از املاکش در عراق هزار دینار بود.در سر طویله او هزار اسب بسته بود.پس از مردنش یک سى و دوم ثروتش هشتاد و چهار هزار دینار برآورد شد.»
مسعودى نظیر همین ثروتها را براى زید بن ثابت و یعلى بن امیه و بعضى دیگر مىنویسد.
بدیهى است که ثروتهاى بدین کلانى از زمین نمىجوشد و از آسمان هم نمىریزد،تا در کنار چنین ثروتهایى فقرهاى موحشى نباشد،چنین ثروتها فراهم نمىشود.این است که على علیه السلام در خطبه129 پس از آنکه مردم را از دنیا پرستى تحذیر مىدهد مىفرماید:
و قد اصبحتم فى زمن لا یزداد الخیر فیه الا ادبارا و لا الشر الا اقبالا و لا الشیطان فى هلاک الناس الا طمعا.فهذا اوان قویت عدته و عمت مکیدته و امکنت فریسته.اضرب بطرفک حیثشئت من الناس، فهل تبصر الا فقیرا یکابد فقرا او غنیا بدل نعمة الله کفرا او بخیلا اتخذ البخل بحق الله وفرا او متمردا کان باذنه عن سمع المواعظ وقرا؟این خیارکم و صلحاؤکم و این احرارکم و سمحاؤکم؟و این المتورعون فى مکاسبهم و المتنزهون فى مذاهبهم؟
همانا در زمانى هستید که خیر دائما واپس مىرود و شر همى به پیش مىآید و شیطان هر لحظه بیشتر به شما طمع مىبندد.اکنون زمانى است که تجهیزات شیطان(وسایل غرور شیطانى)نیرو گرفته و فریب شیطان در همه جا گسترده شده و شکارش آماده است.نظر کن،هر جا مىخواهى از زندگى مردم را تماشا کن،آیا جز این است که یا نیازمندى مىبینى که با فقر خود دست و پنجه نرم مىکند و یا توانگرى کافر نعمتیا ممسکى که امساک حق خدا را وسیله ثروت اندوزى قرار داده است و یا سرکشى که گوشش به اندرز بدهکار نیست؟کجایند نیکان و شایستگان شما؟کجایند پارسایان شما در کار و کسب؟کجایند پرهیزکاران شما؟...
سکر نعمت
امیر المؤمنین در کلمات خود نکتهاى را یاد مىکند که آن را«سکر نعمت»یعنى مستى ناشى از رفاه مىنامد که به دنبال خود«بلاى انتقام»را مىآورد.
در خطبه 151 مىفرماید:
ثم انکم معشر العرب اغراض بلایا قد اقتربت،فاتقوا سکرات النعمة و احذروا بوائق النقمة.
شما مردم عرب هدف مصائبى هستید که نزدیک است.همانا از«مستیهاى نعمت»بترسید و از بلاى انتقام بهراسید.
آنگاه على علیه السلام شرح مفصلى درباره عواقب متسلسل و متداوم این ناهنجاریها ذکر مىکند.در خطبه 185 آینده وخیمى را براى مسلمین پیشگویى مىکند،مىفرماید:
ذاک حیث تسکرون من غیر شراب بل من النعمة و النعیم.
آن در هنگامى است که شما مست مىگردید،اما نه از باده بلکه از نعمت و رفاه.
آرى،سرازیر شدن نعمتهاى بىحساب به سوى جهان اسلام و تقسیم غیر عادلانه ثروت و تبعیضهاى ناروا،جامعه اسلامى را دچار بیمارى مزمن«دنیا زدگى»و«رفاه زدگى»کرد.
على علیه السلام با این جریان که خطر عظیمى براى جهان اسلام بود و دنبالهاش کشیده شده،مبارزه مىکرد و کسانى را که موجب پیدایش این درد مزمن شدند انتقاد مىکرد.خودش در زندگى شخصى و فردى،درست در جهت ضد آن زندگیها عمل مىکرد،هنگامى هم که به خلافت رسید،در صدر برنامهاش مبارزه با همین وضع بود.
وجهه عام سخن مولى
این مقدمه که گفته شد براى این است که وجهه خاص سخن امیر المؤمنین در مورد دنیا پرستى که متوجه یک پدیده مخصوص اجتماعى آن عصر بود روشن شود.
از این وجهه خاص که بگذریم،بدون شک وجههاى عام نیز هست که اختصاص به آن عصر ندارد،شامل همی عصرها و همه مردم است و جزء اصول تعلیم و تربیت اسلامى است،منطقى است که از قرآن کریم سرچشمه گرفته و در کلمات رسول خدا و امیر المؤمنین و سایر ائمه اطهار و اکابر مسلمین تعقیب شده است.این منطق است که دقیقا باید روشن شود.ما در بحثخود بیشتر متوجه وجهه عام سخن امیر المؤمنین هستیم،وجههاى که از آن وجهه همه مردم در همه زمانها مخاطب على هستند.
زبان مخصوص هر مکتب
هر مکتب زبان مخصوص به خود دارد،براى درک مفاهیم و مسائل آن مکتب باید با زبان مخصوص آن مکتب آشنا شد.
از طرف دیگر،براى فهم زبان خاص آن مکتب باید در درجه اول بینش کلى آن را در باره هستى و جهان و حیات و انسان و به اصطلاح جهانبینى آن را به دست آورد.
اسلام جهانبینى روشنى درباره هستى و آفرینش دارد،با دید ویژهاى به حیات و زندگى انسان مىنگرد.
از جمله اصول جهان بینى اسلامى این است که هیچ گونه ثنویتى در هستى نیست.آفرینش از نظر بینش توحیدى اسلام به دو بخش«باید»و«نباید»تقسیم نمىشود،یعنى چنین نیست که برخى موجودات خیر و زیبا هستند و مىبایست آفریده شوند و آفریده شدند.
در جهان بینى اسلامى اینچنین منطقى کفر و منافى با اصل توحید است.از نظر اسلام همه چیز بر اساس خیر و حکمت و حسن و غایت آفریده شده است:
الذى احسن کل شىء خلقه .
ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت.
علیهذا منطق اسلام در مورد ذم دنیا هرگز متوجه جهان آفرینش نیست.جهان بینى اسلامى که بر توحید خالص بنا شده است،بر روى توحید در فاعلیت تکیه فراوان کرده است،شریکى در ملک خدا قائل نیست.اینچنین جهانبینى نمىتواند بدبینانه باشد.اندیشه چرخ کجمدار و فلک کجرفتار یک اندیشه اسلامى نیست.پس ذم دنیا متوجه چیست؟
دنیاى مذموم
معمولا مىگویند آنچه از نظر اسلام مذموم و مطرود است علاقه به دنیاست.این سخن،هم درست است و هم نادرست.اگر مقصود از علاقه،صرف ارتباط عاطفى است،نمىتواند سخن درستى باشد،چون انسان در نظام کلى خلقت همواره با یک سلسله علایق و عواطف و تمایلات آفریده مىشود و این تمایلات جزء سرشت او است،او خودش اینها را کسب نکرده است.و بعلاوه،این علایق زائد و بیجا نیست. همان طورى که در بدن انسان هیچ عضو زائدى وجود ندارد(حتى یک مویین رگ اضافى در کار نیست) هیچ عاطفه و علاقه طبیعى زائدى هم وجود ندارد.تمام تمایلات و عواطف سرشتى بشر متوجه هدفها و غایاتى حکیمانه است.
قرآن کریم این عواطف را به عنوان آیات و نشانههایى از تدبیر الهى و حکمتهاى ربوبى یاد مىکند:
و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة) .
از جمله نشانههاى حق این است که از جنس خود شما همسرانى براى شما آفریده که در کنار آنها آرامش بیابید و میان شما و آنها الفت و مهربانى قرار داد.
این عواطف و علایق یک سلسله کانالهاى ارتباطى میان انسان و جهان است،بدون اینها انسان نمىتواند راه تکامل خویش را بپیماید.پس جهانبینى اسلامى همان طورى که به ما اجازه نمىدهد جهان را محکوم و مطرود و مذموم بشماریم،اجازه نمىدهد علایق طبیعى و کانالهاى ارتباطى انسان و جهان را نیز زائد و بىمصرف و قطع شدنى بدانیم.این علایق و عواطف،جزئى از نظام عمومى آفرینش است.انبیاء و اولیاى حق از این عواطف در حد اعلى برخوردار بودند.
حقیقت این است که منظور از علاقه به دنیا تمایلات طبیعى و فطرى نیست،مقصود از علاقه و تعلق، بسته بودن به امور مادى و دنیاوى و در اسارت آنها بودن است که توقف است و رکود است و باز ایستادن از حرکت و پرواز است و سکون است و نیستى است.این است که دنیاپرستى نام دارد و اسلام سختبا آن مبارزه مىکند،و این است آن چیزى که بر ضد نظام تکاملى آفرینش است و مبارزه با آن همگامى با ناموس تکاملى آفرینش است.تعبیرات قرآن مجید در این زمینه در حد اعجاز است.در فصلهاى آینده این مطلب را توضیح خواهیم داد.
رابطه انسان و جهان
در فصل پیش روشن کردیم که آنچه از نظر قرآن و طبعا از نظر نهج البلاغه نیز مذموم است نه«وجود فى نفسه»جهان است و نه«تمایلات و علایق فطرى و طبیعى»انسان.در این مکتب،نه جهان بیهوده آفریده شده است و نه انسان راه خود را گم کرده و به غلط در این جهان آمده است.
مکاتبى بوده و هستند که نسبتبه نظام آفرینش با دیده بدبینى مىنگرند،نظام موجود را نظام کامل نمىپندارند.و نیز مکتبهایى بوده که آمدن انسان را به این جهان نتیجه یک اشتباه!و از نوع راه گم کردن!مىدانند،انسان را موجودى صد در صد بیگانه با جهان مىشمارند که هیچ گونه پیوند و خویشاوندى با این جهان ندارد،زندانى این جهان است،یوسفى است که به دستبرادران دشمن در چاه این جهان محبوس گشته است،تمام مساعىاش باید صرف فرار از این زندان و بیرون آمدن از این چاه گردد.
بدیهى است هنگامى که رابطه انسان با جهان دنیا و طبیعت رابطه زندانى و زندان و به چاه افتاده و چاه است،انسان نمىتواند هدفى جز«خلاصى»داشته باشد.
منطق اسلام
ولى از نظر اسلام رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زندانى و زندان و چاه و در چاه افتاده نیست،بلکه از نوع رابطه کشاورز استبا مزرعه ،و یا اسب دونده استبا میدان مسابقه ،و یا سوداگر با بازار تجارت ،و یا عابد با معبد است.دنیا از نظر اسلام مدرسه انسان و محل تربیت انسان و جایگاه تکامل اوست.
در نهج البلاغه گفتگوى امیر المؤمنین علیه السلام با مردى ذکر شده است که از دنیا مذمت کرده و على علیه السلام او را که مىپنداشت دنیاى مذموم همین جهان عینى مادى است مورد ملامت قرار داد و به اشتباهش آگاه نمود.شیخ عطار این جریان را در مصیبت نامه به شعر در آورده،مىگوید:
آن یکى در پیش شیر دادگر ذم دنیا کرد بسیارى مگر حیدرش گفتا که دنیا نیستبد بد تویى زیرا که دورى از خرد هست دنیا بر مثال کشتزار هم شب و هم روز باید کشت و کار زانکه عز و دولت دین سر به سر جمله از دنیا توان برد اى پسر تخم امروزینه فردا بر دهد ور نکارد«اى دریغا»بر دهد پس نکوتر جاى تو دنیاى توست زانکه دنیا توشه عقباى توست تو به دنیا در،مشو مشغول خویش لیک در وى کار عقبى گیر پیش چون چنین کردى تو را دنیا نکوست پس براى این،تو دنیا دار دوست
ناصر خسرو علوى که بحق مىتوان او را«حکیم الشعراء»خواند و یکى از نکته سنج ترین و مذهبىترین شعراى پارسى زبان است،چکامهاى درباره خوبى و بدى جهان دارد که هم با منطق اسلام منطبق است و هم فوق العاده عالى و زیباست،شایسته است در اینجا نقل شود.این اشعار در دیوان او هست و در کتاب جامع الحکمتین خویش نیز آنها را آورده است.مىگوید:
جهانا!چه در خورد و بایستهاى اگر چند با کس نپایستهاى به ظاهر چو در دیده خس،ناخوشى به باطن چو دو دیده بایستهاى اگر بستهاى را گهى بشکنى شکسته بسى نیز تو بستهاى چو آولده بینندت آلودهاى ولیکن سوى شستگان شستهاى کسى که تو را مىنکوهش کند بگویش:«هنوزم ندانستهاى» ز من رستهاى تو،اگر بخردى چه بنکوهى آن را کز آن رستهاى به من بر گذر دارد ایزد تو را تو در رهگذر پست چه نشستهاى؟ ز بهر تو ایزد درختى بکشت که تو شاخى از بیخ او جستهاى اگر کژ بر او رستهاى سوختى و گر راستبر رستهاى رستهاى بسوزد،بلى هر کسى چوب کژ نپرسد که بادام یا پستهاى تو تیر خدایى سوى دشمنش به تیرش چرا خویشتن خستهاى؟!
اکنون که روشن شد رابطه انسان با جهان از نوع رابطه کشاورز با مزرعه و بازرگان با بازار و عابد با معبد است،پس انسان نمىتواند نسبتبه جهان بیگانه،پیوندهایش همه بریده و روابطش همه منفى بوده باشد.در هر میلى طبیعى در انسان غایتى و هدفى و مصلحتى و حکمتى نهفته است.آدمى در این جهان«نه به زرق آمده است تا به ملامتبرود».
به طور کلى میل و کشش و جاذبه سراسر جهان را فرا گرفته است.ذرات جهان با حساب معینى به سوى یکدیگر کشیده مىشوند و یکدیگر را جذب مىکنند.این جذب و انجذابها بر اساس هدفهایى بسیار حکیمانه است.
منحصر به انسان نیست،هیچ ذرهاى از میل یا میلهایى خالى نیست.چیزى که هست،انسان بر خلاف سایر اشیاء به میلهاى خویش آگاهى دارد.وحشى کرمانى مىگوید:
یکى میل است در هر ذره رقاص کشان هر ذره را تا مقصد خاص رساند گلشنى را تا به گلشن دواند گلخنى را تا به گلخن ز آتش تا به باد،از آب تا خاک ز زیر ماه تا بالاى افلاک همین میل است اگر دانى،همى میل جنیبت در جنیبت،خیل در خیل از این میل است هر جنبش که بینى به جسم آسمانى تا زمینى
پس،از دیدگاه اسلام نه جهان بیهوده آفریده شده و نه انسان به غلط آمده است و نه علایق طبیعى و فطرى انسان امورى نبایستنى است.پس آنچه مذموم است و نبایستنى است و مورد توجه قرآن و نهج البلاغه است چیست؟اینجا باید مقدمهاى ذکر کنیم:
انسان خصیصهاى دارد که ایدهآل جو و کمال مطلوب خواه آفریده شده است،در جستجوى چیزى است که پیوندش با او بیش از یک ارتباط معمولى باشد.به عبارت دیگر،انسان در سرشتخویش پرستنده و تقدیس کننده آفریده شده است و در جستجوى چیزى است که او را منتهاى آرزوى خویش قرار دهد و«او»همه چیزش بشود.
اینجاست که اگر انسان خوب رهبرى نشود و خود از خود مراقبت نکند،ارتباط و«علاقه»او به اشیاء به«تعلق»و«وابستگى»تغییر شکل مىدهد،«وسیله»به«هدف»استحاله مىشود،«رابطه»به صورت«بند»و«زنجیر»در مىآید،حرکت و تلاش و آزادى مبدل به توقف و رضایت و اسارت مىگردد.
این است آن چیزى که نبایستنى است و بر خلاف نظام تکاملى جهان است و از نوع نقص و نیستى است نه کمال و هستى،و این است آن چیزى که آفت انسان و بیمارى خطرناک انسان است،و این است آن چیزى که قرآن و نهج البلاغه انسان را نسبتبه آن هشدار مىدهند و اعلام خطر مىکنند.
بدون شک اسلام جهان مادى و زیست در آن را(و لو بهزیستى در حد اعلى را)شایسته این که کمال مطلوب انسان قرار گیرند نمىداند،زیرا اولا در جهانبینى اسلامى جهان ابدى و جاویدان در دنبال این جهان مىآید که سعادت و شقاوتش محصول کارهاى نیک و بد او در این جهان است،و ثانیا مقام انسان و ارزشهاى عالى انسان برتر و بالاتر از این است که خویشتن را«بسته»و اسیر و برده مادیات این جهان نماید.
این است که على علیه السلام مکرر به این مطلب اشاره مىکند که دنیا خوب جایى است اما براى کسى که بداند اینجا قرار گاه دائمى نیست،گذرگاه و منزلگاه اوست:
و لنعم دار من لم یرض بها دارا.
خوب خانهاى است دنیا،اما براى کسى که آن را خانه خود(قرارگاه خود) نداند.
الدنیا دار مجاز لا دار قرار،فخذوا من ممرکم لمقرکم
دنیا خانه بین راه است،نه خانه اصلى و قرار گاه دائمى.
از نظر مکتبهاى انسانى جاى هیچ گونه شک و تردید نیست که هر چیزى که انسان را به خود ببندد و در خود محو نماید بر ضد شخصیت انسانى است،زیرا او را راکد و منجمد مىکند.سیر تکامل انسان لا یتناهى است و هر گونه توقفى و رکودى و«بستگى»اى بر ضد آن است.ما هم در این جهتبحثى نداریم، یعنى این مطلب را به صورت کلى مىپذیریم.سخن در دو مطلب دیگر است:
یکى اینکه آیا قرآن و به پیروى قرآن نهج البلاغه چنین بینشى دارد درباره روابط انسان و جهان؟آیا واقعا آن چیزى که قرآن محکوم مىکند علاقه به معنى«بستگى»و کمال مطلوب قرار دادن است که رکود است و توقف است و سکون است و نیستى است و بر ضد حرکت و تعالى و تکامل است؟آیا قرآن مطلق علایق و عواطف دنیوى را در حدى که به شکل کمال مطلوب و نقطه توقف در نیاید محکوم نمىسازد؟
دیگر اینکه اگر بنا باشد بسته بودن به چیزى و کمال مطلوب قرار گرفتن چیزى مستلزم اسارت و در بند قرار گرفتن انسان و در نتیجه رکود و انجماد او باشد،چه فرقى مىکند که آن چیز مورد علاقه«خدا»باشد یا چیز دیگر؟
قرآن هر بستگى و بندگى را نفى کند و به هر نوع آزادى و معنوى و انسانى دعوت کند،هرگز بستگى به خدا و بندگى خدا را نفى نمىکند و به آزادى از خدا براى کمال آزادى دعوت نمىنماید،بلکه بدون تردید دعوت قرآن بر اساس آزادى از غیر خدا و بندگى خدا،تمرد از اطاعت غیر او و تسلیم در برابر او استوار است.
کلمه«لا اله الا الله»که پایه اساسى بناى اسلام است،بر نفیى و اثباتى،سلبى و ایجابى،کفرى و ایمانى، تمردى و تسلیمى استوار است،نفى و سلب و کفر و تمرد نسبتبه غیر حق،و اثبات و ایجاب و ایمان و تسلیم نسبتبه ذات حق.شهادت اول اسلام یک«نه»فقط نیست همچنانکه تنها یک«آرى»نیست، ترکیبى است از«نه»و«آرى».
اگر کمال انسانى و تکامل شخصیت انسانى ایجاب مىکند که انسان از هر قیدى و هر اطاعتى و هر تسلیمى و هر بردگى رها و آزاد باشد و در مقابل همه چیز«عصیان»بورزد و استقلال داشته باشد و هر«آرى»را نفى کند و براى اینکه آزادى مطلق به دست آورد«نه»محض باشد(آنچنان که اگزیستانسیالیسم مىگوید)،چه فرق مىکند که آن چیز خدا باشد یا غیر خدا؟و اگر بناست انسان اسارتى و اطاعتى و قیدى و تسلیمى بپذیرد و در یک نقطه توقف کند،باز هم چه فرق مىکند که آن چیز خدا باشد یا غیر خدا؟
یا اینکه فرق است میان ایده آل قرار گرفتن خدا و غیر خدا.خدا تنها وجودى است که بندگى او عین آزادى است و در او گم شدن عین به خود آمدن و شخصیت واقعى خویش را باز یافتن است.اگر چنین است،مبنا و ریشه و بنیادش چیست و چگونه مىتوان آن را توجیه کرد؟
به عقیده ما در اینجا ما به یکى از درخشانترین و مترقىترین معارف انسانى و اسلامى مىرسیم.اینجا یکى از جاهایى است که علو و عظمت منطق اسلام از یک طرف،و حقارت و کوچکى منطقهاى دیگر از طرف دیگر نمودار مىگردد.در فصول آینده پاسخ این پرسش را خواهیم یافت.
ارزش دنیا از نظر قرآن و نهج البلاغه
در فصل پیش گفتیم چیزى که از نظر اسلام در رابطه انسان و دنیا«نبایستنى»است و آفت و بیمارى در انسان تلقى مىشود و اسلام در تعلیمات خویش مبارزهاى بىامان با آن دارد«تعلق»و«وابستگى»انسان به دنیاست نه«علاقه»و«ارتباط»او به دنیا،«اسیر زیستى»انسان است نه«آزاد زیستى»او،هدف و مقصد قرار گرفتن دنیاست نه وسیله و راه واقع شدن آن.
رابطه انسان و دنیا اگر به صورت وابستگى انسان و طفیلى بودنش در آید،موجب محو و نابودى تمام ارزشهاى عالى انسان مىگردد.ارزش انسان به کمال مطلوبهایى است که جستجو مىکند،بدیهى است که اگر فى المثل مطلوبى بالاتر از سیر کردن شکم خودش نداشته باشد و تمام تلاشها و آرزوهایش در همین حد باشد،ارزشى بیشتر از«شکم»نخواهد داشت.این است که على علیه السلام مىفرماید:
«آن کس که همه هدفش پر کردن شکم است،ارزشش با آنچه از شکم خارج مىگردد برابر است.»
همه سخنها درباره چگونگى ارتباط انسان و جهان است که به چه کیفیت و به چه شکل باشد؟در یک شکل،انسان محو و قربانى مىشود،به تعبیر قرآن-به حکم اینکه هر جوینده در حد پایینتر از هدف و کمال مطلوب خویش است-«اسفل سافلین»مىگردد،پستترین،منحطترین و ساقطترین موجود جهان مىشود،تمام ارزشهاى عالى و مختصات انسانى او از میان مىرود،و در یک شکل دیگر بر عکس، دنیا و اشیاء آن فداى انسان مىگردد و در خدمت انسان قرار مىگیرد و انسان ارزشهاى عالى خویش را باز مىیابد.این است که در حدیث قدسى آمده است:
یا ابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلى.
همه چیز براى انسان آفریده شده و انسان براى خدا.