تاریخ نگارش : هشتم آبان 1391
مردان عقیم در قرآن
محمدصادق بهمن زادگان جهرمی
مردان عقیم در قرآن
در قرآن اشارهاى به نمونههاى عقیمى در مردان شده است که به اجمال به آنها اشاره مىشود.
کلید واژه : مردان عقیم در قرآن مجید
ناشر : آنسوی آیه ها، نگرشی بر اعجازهای پزشکی قرآن، نویسنده:نوری زاد، صمد
مردان عقیم در قرآن
در قرآن اشارهاى به نمونههاى عقیمى در مردان شده است که به اجمال به آنها اشاره مىشود.
وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشٰاءُ عَقِیماً إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ.1
و هر که را بخواهد عقیم مىسازد.اوست داناى توانا.
فرقان
جالب است بدانید دو مردى که در زمره افراد عقیم در قرآن آمدهاند،هیچ یک موحد نبودهاند.اولین آنها فرعون است که ادعاى خدایى داشت و فرزندان پسر بنى اسرائیل رامىکشت.هنگامى که موسى را با صندوقى از آب گرفتند،همسر فرعون(آسیه)سراسیمه بهدفاع بر خواسته،گفت:
وَ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسىٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً.2
و همسر فرعون گفت:[این کودک]نور چشم من و تو خواهد بود.او را مکشید.شاید براى ما سودمند باشد یا او را به فرزندى بگیریم.
موسى-موشه-به زبان عبرى به معناى«از آب گرفته شده»است.
با نگاهی گذرا به این آیه در می یابیم که آیه در عشق فرزند می سوخته است. برای همین بسیار بامحبت از فرزند دفاع کرد تا بتواند او را به فرزندی بگیرد. مهر آسیه سبب شد که موسی(ع) از آب نجات یابد و در خانه فرعون بزرگ شود. بعدها نیز که موسی به نبوت رسید و برای هدایت قوم خویش بازگشت، اسیه جزو اولین کسانی بود که به دین او گروید و با وجود توبیخهای فرعون موحد شد.
وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاًفِی اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ.1
و براى کسانى که ایمان آوردهاند،خداى همسر فرعون را مثل آورده،آنگاه که گفت:پروردگارا،پیش خود در بهشت خانهاى برایم بساز،و مرا ازفرعون و کردارش نجات ده،و مرا از دست مردم ستمگر برهان.
عشق مادرگونهء آسیه و سپس ایمان آوردنش به موسى،او را از فرعونیان جدا ساخت و سبب شد تا خداوند او را الگو و سرمشقى براى تمام تاریخ قرار دهد.خداوند براى تمام کسانى که ایمان آوردهاند،همسر فرعون را مثال مىزند تا نشان دهد که رستگارى فقط با ایمان خالص به خدا و رسول و حسن اطاعت از پروردگار حاصل مىگردد و خویشاوندى با مستکبران هرگز نمىتواند به کسى که ایمان آورده است ضررى برساند.3
بدین ترتیب،خداوند کسى را که ادعاى خدایى مىکرد،به گونهاى تنبیه مىنماید که حتى قادر به تولید نسل نباشد.مورد دیگرى که در قرآن بدان اشاره شده است،همسر زلیخاست.
وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ4
و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید [= عزیز مصر]، به همسرش گفت: «مقام وی را گرامی دار،
شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندى اختیار کنیم.»و بدین گونهما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم.
در تاریخ آمده است که عزیز مصر،مردى عقیم بود و علاقهاى به زنان نداشت؛از این رو، زلیخا شیفتهء کمال و جمال یوسف شد و هواى نفس بر او غالب گردید.
همچنین،تاریخ دربارهءسرانجام زندگى زلیخا چنین مىگوید:«پس از مرگ عزیز مصر،زلیخا بدبخت شد.مالى کهداشت از دست داد.برادران او که در یمن سلطنت مىکردند،کشته شدند.
زلیخا که روزگاردرازى را در اندوه عشق یوسف گذرانیده بود،پیر و نابینا شده بود؛با این همه هنوز«بت»مىپرستید.روزى در کار بت پرستیدن خویش اندیشه کرد و خطاب به بت گفت:«تو نه سودىکنى نه زیان،اما پرستندهء تو هر روز پشیمانتر و زیان کارتر است.من از تو بیزار شدم و ازپرستش تو پشیمان.پس به خداى یوسف ایمان مىآورم».آنگاه بت را بر زمین نهاده،روى بهآسمان کرد و گفت:«اى خداى یوسف!اگر گناهکار مىپذیرى،اکنون آمدهام،اگر درددرماندگان را درمان مىکنى من درمانده و بیچارهام.اى خداى یوسف!مىدانى که من براىجمال،بسى کوشیدم و براى رسیدن به مال،تلاش کردم؛ولى به مقصود نرسیدم.مرگ همهءعزیزان دیدم و فراق خویشان چشیدم».از این داستان پانزده سال گذشت.روزى یوسفهمراه سربازان خویش براى تماشاى شهر آمد.زلیخا به سر کوى آمد انتظار دیدن یوسفداشت چون نزدیک رسید او را گفتند اینک زلیخا نابیناست یوسف آنجا ایستاد زلیخا را پیشآوردند یوسف که او را دید اشک در چشمانش حلقه زد و اندوهگین شد.زلیخا گفت:اى یوسف،مرا به سراى خود ببر،با تو سخنى دارم.یوسف فرمان داد تا او را به سرایش ببرند.هنگامى که در قصر،زلیخا یوسف را دید،به او گفت:بدان که من به خداىتو ایمان آوردم و به یگانگى او گواهى مىدهم.اکنون از تو سه حاجت دارم،اول آنکه نزدخداوند مرا شفاعت کن تا بینایىام را به من باز گرداند.یوسف دعا کرد و چشم زلیخا بینا شد.سپس گفت:دوم آنکه از خداوند بخواه تا جمال مرا به من بازگرداند.یوسف دعا کرد و چنان کهخواست شد.
سپس ادامه داد:سوم آنکه مرا به ازدواج خود در آور.یوسف این خواستهء سوم را نپذیرفت؛تا اینکه جبرئیل نازل شد و گفت:«اى یوسف،زلیخا تاکنون براى رسیدن به تو ازمکر و حیله استفاده مىکرد،در نتیجه به تو نمىرسید؛ولى اکنون که تو را از ما خواسته و بهسبب تو با ما آشتى کرده،درخواست او را قبول کن.»از این رو،یوسف به فرمان خداوند،زلیخارا به ازدواج خود در آورد یوسف به او گفت:آیا بدین صورت بهتر نبود؟زلیخا گفت:مراسرزنش مده،چه من جوان و زیبا بودم و«همسرم نزدیک زنها نمىرفت»و به زنان تمایلىنداشت.1ثمرهء ازدواج یوسف علیه السّلام با زلیخا دو پسر به نامهاى افرائیم و میشا بود.این داستان گویاى آن
است که قدرت و عزت از آن خداست و اوست که هر کسى را بخواهد مىبخشد و از هر کسىکه بخواهد دریغ مىنماید.جالب است بدانید که رحیمه-همسر ایوب علیه السّلام-دختر افرائیم و نوهءحضرت یوسف علیه السّلام و زلیخا محسوب مىشود.پس وقتى فکر زلیخا به سلامتى مىگراید،نسلاو نیز عاقبت به خیر مىشود.
منبع:
آنسوی آیه ها، نگرشی بر اعجازهای پزشکی قرآن، نویسنده:نوری زاد، صمد
شبکه تخصصی قرآن تبیان
پینوشتها:
1. مامایى و زنان ویلسون،ص 335.
2. شورى(42):50.
3. نگرش قرآن به حضور زن در تاریخ انبیا،ص 87.
4. یوسف:21.