تاریخ نگارش : شانزدهم آبان 1391
میدانیم که صفات الهی همان ذات الهی است. حال چرا افعال الهی همان ذات الهی نیست؟
محمدصادق بهمن زادگان جهرمی
پاسخ :
به ظاهر مقصود از پرسش این است که چرا برای انتزاع صفات فعلی الهی، ذات الهی تنها کافی نیست؟
کلید واژه : میدانیم که صفات الهی همان ذات الهی است. حال چرا افعال الهی همان ذات الهی نیست؟
والّا روشن است که هر ذاتی از آن جهت که فاعل و علت است نمیتواند خودش فعل و معلول خویش باشد. به این معنا که هیچ شیئی نمیتواند معلول و فعل خویش باشد در نتیجه نمیتوان گفت خدا همان فعلش (مخلوقاتش) باشد چنانکه فیلسوفان گفتهاند،
فاعل و علت از آن جهت که فاعل است واجد و دارا است و معلول از آن جهت که قابل است، فاقد به شمار میآید، و این دو جهت یعنی وجدان و فقدان، قابل جمع با هم از یک حیثیت نیستند؛ چرا که وجدان و فقدان به عنوان ملکه و عدم ملکه با یکدیگر در تقابل هستند. در نتیجه هیچ فاعلی از آن جهت که فاعل و علت است، نمیتواند معلول خویش باشد، ضمن اینکه باید توجه داشت که ذات باری تعالی واحد بسیط است، و نمیتوان مانند موجودات مرکب (مثل انسان) جهات متفاوت برایش در نظر داشت.[1]
اما اگر مقصود سؤال شما تفاوت صفات ذاتی و فعلی باشد باید گفت:
صفاتی که به خدای متعال نسبت داده میشود یا مفاهیمی است که با توجه به نوعی کمال، از ذات الهی انتزاع میشود مانند: حیات، علم و قدرت و یا مفاهیمی است که از نوع رابطة بین خدای متعال و مخلوقاتش انتزاع میشود، مانند: خالقیت، رازقیت غفاریت و ...[2]
فرق اصلی بین این دو دسته از صفات آن است که در دستة اول، ذات مقدس الهی، مصداق عینی آنهاست، ولی دسته دوم حکایت از نسبت و اضافة بین خدای متعال و آفریدگان دارد و هنگامی که سخن از رابطه و نسبت به میان میآید لازم است برای آن دو طرف در نظر گرفت.
برای به دست آوردن صفات فعلیه، باید مقایسهای بین خدای متعال و مخلوقات، انجام گیرد و نوعی رابطه و اضافه بین آفریننده و آفریدگان منظور شود تا مفهومی متضایف و قائم به طرفین اضافه به دست آید. از این روی، ذات مقدس الهی، خود به خود و بدون لحاظ این اضافات و نسبتها، مصداق صفات فعلی نخواهد بود.[3]
به عنوان مثال تصور کنید، دانشمندی که علی رغم دانش فوقالعاده هیچ شاگردی نداشته باشد، نمیتوان او را معلم خواند، چرا که رابطه و نسبت خاصی که باید بین او و شاگرد باشد، به علت فقدان شاگرد، وجود نخواهد داشت.
هنگامی میتوان باری تعالی را خالق خواند که مخلوقات او را در نظر بگیریم، اما اگر فرض کنیم هیچ مخلوقی وجود نداشته باشد، صفت خالق برای حضرتش بیمعنا خواهد بود. چنان که اگر مخلوقی نباشد که دارای اراده و اختیار و تکلیف بوده و سپس مرتکب معصیت شود و بعد در شرائط بخشش الهی قرار گیرد و حضرتش او را ببخشد، نمیتوان صفت غفار را برای خداوند به کار برد.
البته باید توجه داشت که:
اولاً ممکن است صفات فعلی را به لحاظ مبادی آنها در نظر گرفت که در این صورت، بازگشت آنها به صفات ذاتی است؛ یعنی اگر مثلاً، خالقیت را به معنای قدرت بر خلق و خلاقیت بگیریم جلوهای از قدرت الهی خواهد بود که از صفات ذاتی است.[4]
ثانیاً: منشاء حقیقی صفات فعلی همان ذات الهی است،[5] و طرف دیگر صرفاً محتاج و وابستة تمام عیار است و سهمی حقیقی در آن فعل ندارد.
بنابر آنچه گذشت صفات فعلی الهی، چون بیانگر نوعی نسبت بین خدا و مخلوقات اوست، لازم است در فرض ذهنی برای آنها دو طرف در نظر گرفت و با تصور یک طرف مفهوم این صفات قابل انتزاع نخواهد بود و نمیتوان گفت این صفات همان صفات ذاتی هستند، گر چه به لحاظ مبادی به صفات ذات بازگشته و منشاء حقیقی آنها ذات باری تعالی است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقائد، چاپ چهارم، 1369، سازمان تبلیغات، تهران.
2. محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، چاپ دوم، بهار 1381، کتاب طه، قم.
3.
علی ربانی گلپایگانی، عقائد استدلالی، ج 1، چاپ اول، 1381، انتشارات نصایح، قم.[1] . ن. ک: طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمه، مرحلة هشتم، فصل دهم.
[2] . طباطبایی، محمد حسین، نهایه الحکمه، مرحله 12، فصل 10. ص 349؛ مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، تهران، سازمان تبلیغات، چاپ 4، 1369، ج 2، ص 95.
[3] . سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، چاپ دوم، انتشارات طه، ج 1، ص 191.
[4] . آموزش عقاید، چاپ 4، ج 2، ص 105.
[5] . نهایه الحکمه، مرحله 12، فصل 10، ص 350.