تاریخ نگارش : بیست و پنجم دي 1391
گامهاى عملى به سوى تهذیب اخلاقى باتکیه برآیات قرآن
علیرضا یعقوبی سورکی
آرامش دل همیشه توام با توکل بر خدا، و عدم وابستگى به مادیات و عشق به زرقوبرق دنیا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا که اگر این صفات رذیله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراین، یاد خدا مىتواند اثر عمیقى در دور ساختن انسان از این رذائل داشته باشد، تا شکوفه آرامش بر شاخسار دل آشکار گردد.
به تعبیر دیگر، اگر یک نظر اجمالى به ریشههاى ناآرامى روح و پریشانى خاطر و اضطرابها و نگرانیها بیندازیم، مىبینیم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مىگیرد، ولى یاد خدا آنها را مىخشکاند و نا آرامى را به اطمینان و آرامش مبدل مىسازد
کلید واژه : گام/ تهذیب/ اخلاق/ عملی/ آیات / قران
گامهاى عملى به سوى تهذیب اخلاقى
در این فصل به سراغ امورى مىرویم که زمینه را براى پرورش «فضائل اخلاقى» فراهم مىسازد و گام به گام انسان را به خدا نزدیکتر مىسازد، و این بحث اهمیت فوقالعادهاى در علم اخلاق دارد و از امور زیادى بحث مىکند:
گام اول: توبه
بسیارى از علماى اخلاق نخستین گام براى تهذیب اخلاق و سیر الى الله را «توبه» شمردهاند، توبهاى که صفحه قلب را از آلودگیها پاک کند و تیرگیها را مبدل به روشنایى سازد و پشت انسان را از بار سنگین گناه سبک کند، تا براحتى بتواند طریق به سوى خدا را بپیماید.
مرحوم «فیض کاشانى» در آغاز جلد هفتم «المحجهالبیضاء» که در واقع آغاز گر بحثهاى اخلاقى است چنین مىگوید:
«توبه از گناه و بازگشتبه سوى ستار العیوب و علام الغیوب آغاز راه سالکین و سرمایه پیروزمندان و نخستین گام مریدان و کلید علاقهمندان و مطلع برگزیدگان و برگزیده مقربان است»!
سپس اشاره به این حقیقت مىکند که غالبا انسانها گرفتار لغزشهایى مىشوند و با اشاره به لغزش آدم (که در واقع ترک اولى بود نه گناه) مىگوید: چه اشکالى دارد که همه فرزندان آدم به هنگام ارتکاب خطاها به او اقتدا کنند، چرا که خیر محض، کار فرشتگان است، و آمادگى براى شر بدون جبران، خوى شیاطین است،و باز گشتبه خیر بعد از شر، طبیعت آدمیان است; آن کس که به هنگام ارتکاب گناه و انجام شر به خیر باز گردد، حقیقتا انسان است!
در واقع توبه اساس دین را تشکیل مىدهد، چرا که دین و مذهب انسان را به جدا شدن از بدیها و بازگشتبه خیرات دعوت مىکند; و با توجه به این حقیقت،لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گیرد.» (1)
به تعبیر دیگر، بسیار مىشود که از انسان - مخصوصا در آغاز تربیت و سیر و سلوک الى الله لغزشهایى سر مىزند،اگر درهاى بازگشتبه روى او بسته شود بکلى مایوس مىگردد و براى همیشه از پیمودن این راه باز مىماند; به همین دلیل، در مکتب تربیتى اسلام، «توبه» به عنوان یک اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مىکند که براى اصلاح خویش و جبران گذشته از این باب رحمت الهى وارد شوند.
این حقیقت در سخنان امام على بن الحسین علیهما السلام در مناجات تابئین با زیباترین صورتى بیان شده، « الهى انت الذى فتحت لعبدک بابا الى عفوک سمیته التوبة فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو کسى هستى که به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشودهاى و نامش را توبه نهادهاى، و فرمودهاى باز گردید به سوى خدا و توبه کنید، توبه خالص! حال که این در رحمتباز است، عذر کسانى که از آن غافل شوند چیست»؟ (2)
جالب این که خداوند علاقه فوقالعادهاى به توبه بندگان دارد، چرا که آغاز تمام خوشبختیهاى انسان است. در حدیثى از امامباقر علیه السلام مىخوانیم: «ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فىلیلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بندهاش بسیار شاد مىشود، بیش از کسى که مرکب و توشه خود را در بیابان (خطرناکى) در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را بیابد.» (3)
این تعبیر که با کنایات و لطف خاصى آمیخته است، نشان مىدهد که در واقع توبه، هم مرکب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصیان را پشتسر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانیتبرسد.
به هر حال، در بحث «توبه» مسائل زیادى مطرح است که اهم آنها،امور زیر است:
1- حقیقت توبه
2- وجوب توبه
3- عمومیت توبه
4- ارکان توبه
5- قبولى توبه عقلى استیا نقلى
6- تبعیض در توبه
7- دوام توبه
8- مراتب توبه
9- آثار و برکات توبه
1- حقیقت توبه
«توبه» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (این در صورتى است که به شخص گنهکارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روایات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در این صورت به معنى بازگشتبه رحمت است، همان رحمتى که به خاطر ارتکاب گناه از گنهکار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مىگردد و به همین دلیل یکى از نامهاى خدا، «تواب» (یعنى بسیار بازگشت کننده به رحمتیا بسیار توبه پذیر) است.
در واقع واژه «توبه» مشترک لفظى یا معنوى است میان «خدا» و «بندگان» (ولى هنگامى که به بنده نسبت داده شود با کلمه «الى» متعدى مىشود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با کلمه «على» (4)
در «المحجةالبیضاء» درباره حقیقت توبه چنین آمده است که توبه سه رکن دارد، نخست «علم» و دوم «حال» و سوم «فعل» که هر کدام علت دیگرى محسوب مىشود.
منظور از «علم» شناخت اهمیت ضرر و زیانهاى گناهان است، و این که حجاب میان بندگان و ذات پاک محبوب واقعى مىشود. هنگامى که انسان این معنى را بخوبى درک کند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مىشود و چون مىداند عمل او سبب این امر شده، نادم و پشیمان مىگردد; و این ندامتسبب ایجاد اراده و تصمیم نسبتبه گذشته و حال و آینده مىشود.
درزمان حال آنعمل را ترکمىگوید،ونسبتبهآینده تصمیم بر ترکگناهى کهسبب از دست دادن محبوب مىگردد مىگیرد، و نسبتبه گذشته درصدد جبران برمىآید.
در واقع نور علم و یقین سبب آن حالت قلبى مىشود که سرچشمه ندامت است، و آن دامتسبب موضعیگریهاى سه گانه نسبتبه گذشته و حال و آینده مىگردد. (5)
این همان چیزى است که بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبیر کردهاند، و مىگویند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است که او را وادار به تجدید نظر در برنامههاى خود مىکند.
2- وجوب توبه
تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آیات قرآن مجید کرارا به آن امر شده است; در آیه8 سوره تحریم مىخوانیم: «یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجرى من تحتها الانهار; اى کسانى که ایمان آوردهاید به سوى خدا باز گردید توبه کنید، توبهاى خالص و بىشائبه، امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایى از بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است داخل کند.»
همه انبیاى الهى هنگامى که براى هدایت امتهاى منحرف ماموریت مىیافتند، یکى از نخستین گامهایشان دعوت به توبه بود; چرا که بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جایى براى نقش توحید و فضائل نیست.
پیغمبر بزرگ خداوند هود علیه السلام از نخستین سخنانش این بود: «و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوى او باز گردید و توبه نمایید!» (سوره هود، آیه52)
پیامبر بزرگ دیگر صالح علیه السلام نیز همین سخن را پایه کار خود قرار مىدهد و مىگوید: «فاستغفروه ثم توبوا الیه; از او طلب آمرزش کنید و به سوى او باز گردید و توبه کنید!» (سوره هود، آیه61)
حضرت شعیب علیه السلام نیز با همین منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت: «واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربى رحیم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوى او باز گردید و توبه کنید که پروردگارم مهربان و دوستدار (توبهکاران) است!» (سوره هود، آیه90)
در روایات اسلامى نیز بر مساله وجوب فورى توبه تاکید شده است، از جمله:
1- در وصیت امیرمؤمنان على علیه السلام به فرزندش امام مجتبى علیه السلام مىخوانیم:
«وان قارفتسیئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتکب گناهى شدى، آن را به وسیله توبه هرچه زودتر محو کن!» (6)
البته با توجه به این که امام مرتکب گناهى نمىشود، منظور در اینجا تشویق دیگران به توبه است.
2- در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که به ابن مسعود فرمود: «یابنمسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولکن قدم التوبة و اخر الذنب; اى ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخیر مینداز، بلکه توبه را مقدم کن و گناه را به عقب بینداز (و ترک کن)!» (7)
3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر; کسى که توبه را در برابر هجوم اجل به تاخیر بیندازد، در برابر بزرگترین خطر قرار مىگیرد، (که عمرش پایان گیرد در حالى که توبه نکرده باشد)!» (8)
4- در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیهما السلام مىخوانیم که از جدش رسولخدا صلى الله علیه و آله چنین نقل مىکند: «لیس شىء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة; چیزى در نزد خدا محبوبتر از مرد یا زن با ایمانى که توبه کند نیست!» (9)
این تعبیر مىتواند دلیلى به وجوب توبه باشد به خاطر این که توبه محبوبترین امور در نزد خدا شمرده شده است.
علاوه بر این، دلیل عقلى روشنى بر وجوب توبه داریم و آن این که عقل حاکم بر این است که در برابر عذاب الهى- خواه یقین باشد یا احتمالى- باید وسیله نجاتى فراهم ساخت، و با توجه به این که توبه بهترین وسیله نجات است، عقل آن را واجب مىشمرد; چگونه افراد گناهکار خود را از عذاب الهى در دنیا و آخرت مىتوانند محفوظ بشمرند در حالى که توبه نکرده باشند.
آرى! توبه واجب است، هم به دلیل صراحت آیات قرآن مجید و هم روایات اسلامى و هم دلیل عقل، و از این گذشته وجوب توبه در میان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى است.
بنابراین، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مىکند، و این وجوب فورى است زیرا مقتضاى ادله چهارگانهاى که به آن اشاره شد، وجوب فورى مىباشد، و در علم اصول این مساله بیان شده که تمام اوامر ظاهر در فوریت است، مگر این که دلیل بر خلاف آن قائم شود.
3- عمومیت توبه
«توبه» مخصوص به گناه یا گناهان خاصى نیست، و شخص و اشخاص معینى را شامل نمىشود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرحنیست.
بنابراین، توبه از تمام گناهان است و نسبتبه همه اشخاص و در هر زمان و هر مکان مىباشد، همانگونه که اگر شرایط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.
تنها استثنایى که در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجید به آن اشاره شده این است که اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود که در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنیا فراهم شده است و یا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى که عذاب الهى فرا رسید و در میان امواج نیل در حال غرق شدن بود) پذیرفته نمىشود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زیرا اگر کسى در آن حال توبه کند، توبه او اضطرارى است نه اختیارى و توام با میل و رغبت; قرآن مىگوید:
«و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما; توبه کسانى که کارهاى بدى انجام مىدهند و هنگامى که مرگ یکى از آنها فرا رسد مىگوید: الآن توبه کردم، پذیرفته نیست و نه توبه کسانى که در حال کفر از دنیا مىروند ( و در عالم برزخ توبه مىکنند) اینها کسانى هستند که عذاب دردناکى برایشان فراهم شده است!» (10)
در داستان فرعون مىخوانیم: هنگامى که فرعون و لشکریانش وارد مسیر خشکى داخل دریا شدند و ناگهان آبها فرو ریختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: «امنت انه لااله الا الذى امنتبه بنواسرائیل و انا من المسلمین; من ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آن کسى که بنى اسرائیل به او ایمان آوردهاند نیست، و من از مسلمین هستم!» (11)
ولى بلافاصله جواب شنید: «آلئن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین; الان ایمان مىآورى؟! در حالى که قبلا عصیان کردى و از مفسدان بودى (توبهات در این حال پذیرفته نیست)!» (12)
درباره بعضى از قوام گذشته نیز مىخوانیم: «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین; هنگامى که عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى که همتاى او مىشمردیم کافر شدیم!»
قرآن آن در پاسخ آنها مىگوید: «فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالک الکافرون; اما هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت، این سنتخداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران زیانکار شدند.» (13)
و به همین دلیل، در مورد حدود اسلامى هنگامى که شخص مجرم بعد از دستگیر شدن و گرفتارى در چنگال عدالت و کیفر و مجازات، توبه کند، توبهاش پذیرفته نیست; چرا که این گونه توبهها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هیچ گونه دلالتى بر تغییر موضوع مجرم ندارد.
بنابراین توبه تنها در یک مورد پذیرفته نیست و آن جائى است که مساله از شکل اختیارى بودن بیرون رود و شکل اضطرارى و اجبارى بخود بگیرد.
بعضى چنین پنداشتهاند که توبه در سه مورد دیگر نیز پذیرفته نیست:
اول در مورد شرک و بت پرستى زیرا قرآن مجید مىفرماید: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء; خداوند (هرگز) شرک را نمىبخشد و پایینتر از آن را براى هر کس بخواهد و شایسته بداند مىبخشد!» (14)
ولى این سخن صحیح نیست; زیرا در این آیه گفتگو از توبه نیست، بلکه سخن از «عفو بدون توبه» است، به یقین تمام کسانى که در آغاز اسلام از شرک توبه کردند و مسلمان شدند توبه آنها پذیرفته شد، و همچنین تمام مشرکانى که امروز نیز توبه کنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذیرفته مىشود، ولى اگر مشرک توبه نکند و با حال شرک از دنیا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى که اگر با ایمان و توحید از دنیا بروند، ولى مرتکب گناهانى شده باشند، ممکن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آیهفوق همین است.
کوتاه سخن این که، عفو الهى شامل مشرکان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مىشود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرک خواهد شد.
دوم و سوم این که، توبه باید در فاصله کمى بعد از گناه باشد نه فاصلههاى دور، و نیز باید از گناهانى باشد که از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت، به دلیل این که هر دو مطلب در آیه17 سوره نساء آمده است:
«انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما; توبه تنها براى کسانى است که کار بدى را از روى جهالت انجام مىدهند سپس بزودى توبه مىکنند، خداوند توبه چنین اشخاص را مىپذیرد و خدا دانا و حکیم است.»
ولى این نکته قابل توجه است که بسیارى از مفسران این آیه را بر توبه کامل حمل کردهاند زیرا مسلم است که اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتکب گناهانى شوند سپس از مرکب لجاجت و غرور پایین آیند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذیرفته مىشود، و در تاریخ اسلام نمونههاى فراوانى براى این گونه افراد است که نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.
همچنین مسلم است که اگر انسان سالیان دراز گناه کند و بعد پشیمان شود و حقیقتا توبه و جبران کند، توبه او پذیرفته خواهد شد.
در حدیث معروفى از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: هر کس یکسال قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را مىپذیرد،سپس فرمود یک سال زیاد است، کسى که یک ماه قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را مىپذیرد سپس افزود یک ماه نیز زیاد است، کسى که یک جمعه (یک هفته) قبل از مرگش توبه کند توبه او مورد قبول خداوند واقع مىشود، باز افزود یک جمعه زیاد است کسى که یک روز قبل از مرگش توبه کند خداوند توبهاش را پذیرا مىشود، باز فرمود یک روز نیز زیاد است! کسى که یک ساعت قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه او را مىپذیرد، سپس افزود یک ساعت هم زیاد است! کسى که قبل از آن که جانش به گلو رسد (در آخرین لحظه حیات و در حال اختیار) توبه کند، خداوند توبه او را مىپذیرد!» (15)
البته منظور این است که توبه با تمام شرایطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادى ضایع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصیه کند که حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه کند.
آیات فراوانى از قرآن نیز دلیل بر عمومیت توبه و شمول آن نسبتبه جمیع گناهان است; از جمله:
1- در آیه53 سوره زمر مىخوانیم: «قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم; بگو اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمتخداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»
2- در آیه39 سوره مائده مىخوانیم: «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم; اما آن کسى که پس از ستم کردن توبه کند و جبران نماید خداوند توبه او را مىپذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»
درست است که این آیه بعد از این بیان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گستردهاى که شامل همه گناهان مىشود.
3- در آیه54 سوره انعام آمده: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم ;هرکس از شما کار بدى از روى نادانى کند سپس توبه و اصلاح نماید، مشمول رحمتخدا مىشود، چرا که خداوند غفور و رحیم است.»
در این آیه هرگونه عمل سوء که تمام گناهان را فرا مىگیرد، قابل توبه و باز گشت ذکر شده است.
4- در آیه135 سوره آل عمران چنین آمده است: «والذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مىافتند، و بر گناه اصرار نمىورزند با این که مىدانند.»
در این جا نیز با توجه به این که ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مىشود، چرا که بعضىاز گناهان ستم بر دیگران است و بعضى ظلم به خویشتن، و در این آیه نسبتبه همه آنهاوعده پذیرش توبهداده شدهاست، عمومیتتوبه نسبتبه تمام گناهان اثبات مىشود.
5- در آیهدیگرى (آیه 31 سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده مىفرماید: «وتوبوا الى الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون; اى مؤمنان همگى به سوى خدا باز گردید تا رستگار شوید.»
واژه جمیعا دلیل بر این است که هر گناهکارى دعوت به توبه شده است، و اگر توبه داراى مشمول و عموم نباشد، چنین دعوتى صحیح نیست.
این نکته قابل دقت است که در آیات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف تکیه شده و در مورد دیگر ظلم، و در مورد دیگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه این عناوین بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراین، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خویشتن از انسان سر بزند و توبه کند، خداوند توبه او را مىپذیرد.
در این باره روایات زیادى در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده که درهاى توبه تا آخرین لحظات عمر، مادام که انسان مرگ را با چشم خود نبیند باز است.
این روایات را مىتوانید در کتابهاى: بحارالانوار (16) و اصول کافى (17) و درالمنثور (18) و کنزالعمال (19) و تفسیر فخر رازى (20) و تفسیر قرطبى (21) و تفسیر روح البیان (22) و تفسیر روحالمعانى (23) و کتب دیگر مطالعه فرمایید، و شاید بتوان گفت این حدیث از احادیث متواتر است.
4- ارکان توبه
همانگونه که در بالا آمد حقیقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است، که ناشى از پشیمانى و ندامت نسبتبه اعمال گذشته مىباشد و لازمه این پشیمانى و علم به این که گناه حائل میان او و محبوب واقعى مىگردد، تصمیم بر ترک آن در آینده و همچنین جبران مافات است; یعنى، تا آنجا که در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خویش برچیند، و اگر حقوق از دست رفتهاى است و قابل جبران است، جبران نماید. به همین دلیل، در قرآن مجید در آیات بسیارى این معنى تکرار شده است که توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.
1- در آیه160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ کتمان آیات الهى و مجازات سخت آنها مىفرماید: «الا الذین تابوا و اصلحوا و بینوا فاولئک اتوب علیهم و انا التواب الرحیم; مگر کسانى که توبه کنند و اصلاح نمایند و آنچه را کتمان کرده بودند آشکار سازند که من توبه آنها را مىپذیریم، و من تواب رحیم هستم.»
2- و در آیه89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (کافر شدن بعد از ایمان) و مجازات سخت آنها مىافزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانى که پس از آن توبه کنند و اصلاح نمایند (و در مقام جبران بر آیند) زیرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»
3- و درآیه146 سورهنساء، بعداز ذکرمنافقان و سرنوشتشوم آنها مىفرماید:«الا الذین تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله; مگر آنها که توبه کنند و جبران و اصلاح نمایند و به ذیل عنایت اهلى چنگ زنند و دین خود را براى خدا خالص نمایند.»
و در آیه5 سوره نور بعد از ذکر مجازات شدید قذف (وارد کردن اتهام زنا و مانند آن به دیگرى) و مجازات شدید آنها در دنیا و آخرت، مىافزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; مگر کسانى که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند که خداوند (آنها را) مىبخشد زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»
5- و سرانجام به صورت یک قانون کلى در همه گناهان، در آیه119 سوره نحل مىخوانیم: «ثم ان ربک للذین عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلک و اصلحوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم; اما پروردگارت نسبتبه آنها که از روى جهالتبدى کردهاند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمدهاند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»
6- شبیه همین معنى در آیه82 سوره طه نیز آمده است آن جا که مىفرماید: «و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر که را توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدایتشود مىآمرزم و مىبخشم.»
در این جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (یعنى جبران گذشته) که دو رکن اساسى توبه است، به مساله ایمان و هدایت نیز اشاره شده است.
در واقع گناه نور ایمان را کم مىکند و انسان را از طریق هدایت منحرف مىسازد; به همین دلیل، باید بعد از توبه تجدید ایمان کند و به راه هدایتباز گردد.
7- باز شبیه همین معنى در آیه54 سوره انعام نیز آمده که مىفرماید: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم; هر کس از شما کار بدى از روى نادانى کند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نماید (مشمول رحمتخدا مىشود چرا که ) او آمرزنده مهربان است.»
از مجموع آیات فوق، منطق قرآن در مساله توبه کاملا آشکار مىشود، که توبه حقیقى تنها به گفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصمیم بر ترک در آینده نیست، بلکه افزون بر این باید کوتاهىهایى که در گذشته رخ داده و مفاسدى که در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى که گناه در جامعه گذارده تا آن جا که امکان دارد جبران گردد و شستشوى کامل حاصل شود، این است توبه حقیقى از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!
نکته دیگرى که در اینجا شایان توجه است این است که کلمه اصلاح بعد از ذکر توبه در آیات بالا مانند بسیارى از تعبیرات قرآن مفهوم جامع و گستردهاى دارد که هرگونه جبران مافات را شامل مىشود، از جمله:
1- شخص توبه کار باید حقوقى را که از مردم پایمال کرده استبه آنها باز گرداند; اگر در حیات هستند به خودشان، و اگر از دنیا رفتهاند به وارثان آنها برساند.
2- اگر حیثیت کسى را به خاطر غیبت کردن یا اهانت لکهدار کرده باشد باید از او لیتبطلبد، و اگر از دنیا رفته استبه تلافى حیثیتبر باد رفته، کار خیر براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.
3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نماید. و اگر کفاره دارد (مانند ترک روزه عمدا و شکستن عهد و نذر) کفاره آن را بدهد.
4- با توجه به این که گناه قلب را تاریک مىسازد، باید آنقدر اطاعت و بندگى کند تا ظلمت دل را با نور اطاعتبرطرف سازد.
جامعترین سخن درباره تفسیر معنى اصلاح همان چیزى است که در کلمات قصار امیرمؤمنان على علیه السلام در نهجالبلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و کامل آمده است.
کسى در محضر آن حضرت گفت: استغفر الله گویى امام از طرز سخن او و یا سوابق و لواحق اعمالش مىدانست که این استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همین جهت از این استغفار بر آشفت و فرمود:
«ثکلتک امک اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلیین; مادرت بر عزاى تو بگرید، آیا مىدانى استغفار چیست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»
سپس افزود: «وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار یک کلمه است اما شش معنى (و مرحله) دارد.»
«اولها الندم على ما مضى; نخست، پشیمانى از گذشته است.»
«والثانى العزم على ترک العود الیه ابدا; دوم، تصمیم بر ترک آن براى همیشه است.»
«و الثالث ان توءدى الى المخلوقین حقوقهم حتى تلقى الله املس لیس علیک تبعة; سوم این که حقوقى را که از مردم ضایع کردهاى به آنها باز گردانى، به گونهاى که هنگام ملاقات پروردگار حق کسى بر تو نباشد.»
«و الرابع ان تعمد الى کل فریضة علیک ضیعتها فتؤدى حقها; چهارم این که هر واجبى که از تو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضایا کفاره آن را انجام دهى).»
«و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذیبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم وینشا بینهما لحم جدید; پنجم این که گوشتهایى که به واسطه حرام براندامت روئیده، با اندوه برگناه آب کنى، تا چیزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن بروید.»
«والسادس ان تذیق الجسم الم الطاعة کما اقته حلاوة المعصیة فعند ذلک تقول استغفر الله; ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینى گناه را چشیدهاى درد و رنج طاعت را نیز بچشى، و پس از طى این مراحل بگو استغفر الله!» (24)
همین معنى در روایت دیگرى از کمیل بن زیاد از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است که عرضه مىدارد: «یا امیرالمؤمنین العبد یصیب الذنب فیستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟; اىامیرمؤمنان! انسانگناهى مىکند واز آناستغفار مىنماید، حداستغفار چیست؟»
امام فرمود: «یا بن زیاد، التوبة; اى کمیل بن زیاد! حد آن توبه است.»
کمیل مىگوید: «قلتبس; (25) گفتم: همین کافى است!»
«قال: لا; فرمود: نه»
«قلت فکیف؟; عرض کردم پس چگونه است؟»
«قال ان العبد اذا اصاب دنبا یقول استغفر الله بالتحریک; فرمود: هنگامى که انسان گناهى مرتکب مىشود، استغفار را به عنوان سرآغاز حرکتى بر زبان جارى کند.»
«قلت و ماالتحریک; عرض کردم منظور از حرکت چیست؟»
«قال: الشفتان و اللسان یرید ان یتبع ذلک بالحقیقة; فرمود:: لبها و زبان به گردش در مىآید و مقصودش این است که آن را با حقیقت هماهنگ سازد.»
«قلت وما الحقیقة؟; عرض کردم حقیقت چیست؟»
«قال تصدیق فىالقلب، و اضمار ان لایعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود: منظور تصدیقى است که در دل (نسبتبه قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصمیم بگیرد که هرگز به گناهى که از آن استغفار کرده استباز گشت نکند.»
کمیل مىگوید عرض کردم: «فاذا فعل ذلک فانه من المستغفرین; هنگامى این کار را انجام دهد در زمره توبه کنندگان است؟»
«قال: لا; امام فرمود: نه»
کمیل مىگوید گفتم: «فکیف ذاک; پس توبه حقیقى چگونه است؟»
امام فرمود: «لانک لم تبلغ الى الاصل بعده; این به خاطر آن است که تو هنوز به اساس و ریشه توبه نرسیدهاى!»
کمیل عرض مىکند: «فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چیست؟»
امام فرمود: «الرجوع الى التوبة منالذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة العابدین; بازگشتبهتوبه از گناهى کهاستغفار از آنکردى، و ایننخستین درجه عابدان است.»
سپس امام افزود: «و ترک الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترک گناه و استغفار اسمى است که شش معنى و مرحله دارد:
سپس همان مراحل ششگانهاى را که در کلمات قصار نهجالبلاغه آمده بود، با کمى تفاوت بیان فرمود. (26)
ممکن است گفته شود: اگر توبه این است که امیرمؤمنان على علیه السلام در این حدیثبیان فرموده، کمتر توبه کارى مىتوان پیدا کرد.
ولى باید توجه داشت که بعضى از شرایط ششگانه بالا شرط توبه کامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط دیگر، جزء شرایط واجب و لازم است. و به تعبیر بعضى از محققان، قسمت اول و دوم از ارکان توبه است،و قسمتسوم و چهارم از شرایط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرایط کمال است. (27)
در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «اما علامة التائب فاربعة: النصیحة لله فى عمله، و ترک الباطل، ولزوم الحق، و الحرص على الخیر; علامت انسان توبه کار چهار چیز است: نخستخیر خواهى براى (آیین و بندگان) خدا، و ترک باطل و ملازمتحق و تلاش فراوان براى انجام کار خیر.» (28)
این نکته نیز قابل توجه است که اگر گناه او عملى بوده که سبب گمراهى دیگران شده مانند تبلیغات سوء; بدعتگذارى در دین خدا، خواه از طریق بیان و سخن باشد یا از طریق کتابت و نوشتهها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مىشود یا از طریق کتابت و نوشتهها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مىشود که تمام افرادى را که به خاطر عمل او به انحراف کشیده شدهاند تا آنجا که در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غیر این صورت توبه او پذیرفته نیست.
و از این جا روشن مىشود که تحریف کنندگان آیات الهى و بدعتگذاران و تمام کسانى که مایه گمراهى مردم مىشوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگین است.
این صحیح نیست که یک نفر در ملا عام یا از طریق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن کتابها و مقالات مردم را به گمراهى بکشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنید و از پیشگاه خدا تقاضاى عفو نماید، به یقین چنین توبهاى هرگز مقبول نیست!
همچنین کسانى که در حضور جمعیت و ملا عام، افرادى را به دروغگویى و بىعفتى و امثال این امور متهم مىسازند،و بعد خصوصى نزد طرف مىآیند و حلیت مىطلبند، یا در غیاب آنها در خانه خلوت توبه مىکنند، بىشک توبه آنها نیز قبول نیست، مگر این که طرف آنها را ببخشد، یا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگیرند.
به همین دلیل، در روایات متعددى مىخوانیم افرادى که تهمتبه مردم مىزنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مىدهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها قبول مىشود که سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تکذیب کند.
در حدیث معتبرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که از حضرتش سؤال کردند: آیا کسى که حد الهى بر او جارى شد اگر توبه کند شهادتش مقبول است؟ فرمود: «اذا تاب و توبته ان یرجع مما قال و یکذب نفسه عند الامام و عند المسلمین، فاذا فعل فان على الامام ان یقبل شهادته بعد ذلک; (آرى) هنگامى که توبه کند و توبهاش به این است که از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمین حاضر شود و سخنان خود را تکذیب کند، هنگامى که چنین کند بر امام لازم است که شهادت او را بپذیرد (و توبهاش قبول است)» (29)
در حدیث دیگرى مىخوانیم: «اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبیاء قل لفلان وعزتى لو دعوتنى حتى تنقطع اوصالک، ما استجیب لک، حتى ترد من مات الى مادعوته الیه فیرجع عنه; خداوند به یکى از پیامبران وحى فرستاد که به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى که بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمىکنم ( و توبهات را نمىپذیرم)، تا کسانى را که به خاطر دعوت تو منحرف شدهاند واز دنیا رفتهاند زنده کنى و از راه خطا باز گردند!» (30)
این حدیثبخوبى نشان مىدهد که مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بیشتر جنبه صورى یا مقطعى خواهد داشت.
آخرین سخنى که در این جا لازم به ذکر است این است که کسانى که در برابر انبوه گناهان تنها به ذکر استغفار قناعت مىکنند، بى آن که ارکان و شرایط آن را تحصیل نمایند گویى خود را به سخریه مىکشند و یا توبه و استغفار را استهزا مىنمایند.
به همین دلیل، در روایتى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «التائب من الذنب کمن لاذنب له، و المقیم على الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء; کسى که از گناه خویش توبه (کامل و جامع الشرایط) کند، مانند کسى است که گناهى از او سر نزده، اما کسى که گناه را ادامه مىدهد در حالى که از آن استغفار مىکند، مانند کسى است که استهزاء مىنماید. (31)
5- قبولى توبه عقلى استیا نقلى؟
همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند که توبه اگر جامع الشرایط باشد در پیشگاه خداوند مقبول است. و آیات و روایات نیز بوضوح بر این مطلب دلالت مىکند، ولى در این که آیا قبول توبه عقلى یا عقلایى یا نقلى است، بحثهایى وجود دارد.
جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداوند اراده کند بعد از توبه گناه بندهاش را نبخشد کاملا ممکن است همانگونه که در میان مردم نیز معمول است که اگر کسى در حق دیگرى ظلم کند، سپس عذر خواهى نماید، مىتواند او را ببخشد یا نبخشد.
در حالى که جمعى دیگر سقوط عقاب را به وسیله توبه واجب و لازم دانستهاند، حتى عدم پذیرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مىدانند، و این کار مسلما بر خداوند روا نیست.
ممکن است در این جا نظر سومى را پذیرفت،و آن این که لزوم قبول توبه، امر عقلایى است، یعنى اگر چه عقل، پذیرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمىشمرد ولى بناى عقلاى جهان بر این است که اگر کسى کار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونهاى که گویى هیچ چیز از میان نرفته است، اگر حیثیت کسى از دست رفته بود، اعاده حیثیت نمود، و اگر حقوقى پایمال شده بود، حق را بطور کامل جبران کرد، و اگر طرف قلبا ناراحتشده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از میان برد; در چنین شرایطى، بناى تمام عقلاى جهان بر این است که غذر و توبه را مىپذیرند، و اگر کسى نپذیرد، او را کینهتوز و خارج از موازین انسانیت و اخلاق مىشمرند.
بى شک خداوند قادر متعال و بى نیاز از هر کس و هر چیز، سزاوارتر است که در این گونه موارد، توبه و عذر خواهى توبهکاران را بپذیرد و از مجازات آنها صرف نظر کند.
بلکه ممکن است پا را از این فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متکى که «قاعده قبح نقض غرض» دانست.
توضیح این که: مىدانیم خداوند از عبادات و اطاعتبندگان بىنیاز است و تکالیف الهى الطاف او براى تکامل و تربیتبندگان است; نماز و روزه و سایر عبادات، روح و جان ما را پرورش مىدهد و روز به روز به خدا نزدیکتر مىسازد; سایر واجبات و محرمات هر کدام به نحوى در تکامل ما تاثیر دارد.
در باره حج مىخوانیم: «لیشهدوا منافع لهم»; مردم مامور به زیارت خانه خدا هستند تا از منافع مادى و معنوى آن بهرهمند شوند» (32)
در آیات دیگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منکر (33) و روزه سبب تقوا (34) و زکات مایه پاکى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است. (35)
در روایات اسلامى نیز ایمان مایه پاکى از شرک، و نماز سبب پیراستن انسان از کبر ... و حج مایه وحدت مسلمین، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (36)
به این ترتیب، همه تکالیف الهى اسباب سعادت انسان و حلقههاى تکامل او محسوب مىشوند، همان سعادت و تکاملى که هدف اصلى آفرینش انسان و رسیدن به مقام عبودیت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) (37)
بى شک وجوب توبه و قبول آن یکى از این حلقههاى تکامل است چرا که انسان به هرحال معصومنیست و خطاهایى از اوسر مىزند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشایند، بهیقین ازتکامل بازمىماند ولىاگر بهاو اعلام شود که اگر خطایى از تو سرزد بهسوى خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضایع کردى جبران نما، خداوند توبه تو را مىپذیرد; چنین کسى به سعادت و تکامل نزدیکتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.
نتیجه این که: عدم پذیرش توبه، سبب نقض غرض مىشود، چون هدف از تکالیف و طاعات، تربیت و تکامل انسان بوده، و عدم پذیرش توبه به این کار ضربه مىزند، و خداوند حکیم هرگز نقض غرض نمىنماید.کوتاه سخن این که: توبه داراى فلسفهاى است که با تکامل انسان ارتباط نزدیک دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگیزه تکامل از بین مىرود; بلکه انسان به عقب بر مىگردد، چرا که تصور مىکند راه نجاتى براى او نیست و در این صورت چه دلیلى دارد که گناهان دیگر را ترک کند; و درستبه همین دلیل، تمام مربیان بشرى خواه آنها که پایبند به ادیان الهى هستند و آنها که پایبند نیستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربیتباز مىگذارند تا شعله انگیزه اصلاح و جبران و حرکتبه سوى کمال در آنها خاموش نگردد.
و به این ترتیب، قبول توبه توام با شرایط نه تنها به حکم آیات و روایات، ثابت و مسلم ستبلکه به حکم عقلا و عقل، نیز امرى ثابت و غیر قابل انکار مىباشد.
6- تبعیض در توبه
آیا ممکن است انسان از بعضى از گناهان توبه کند در حالى که مرتکب گناهان دیگرى مىشود; مثلا، شخصى است که هم مرتکب نوشیدن شراب و هم غیبت مردم مىشود، تصمیم گرفته است، نوشیدن شراب را براى همیشه ترک کند در حالى که در مورد غیبت چنین تصمیمى را نگرفته است.
گاه گفته مىشود که توبه باید جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه کند، زیرا همه آنها بازگشتبه مخالفتبا پروردگار مىکند، و شکستن حریم مولاى حقیقى; کسى که از این کار پشیمان باشد، باید هر گناهى را ترک کند نه این که از گناهى توبه کند و گناهى دیگر را مرتکب شود و بر آن اصرار ورزد.
ولى حق آن است که تبعیض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «نراقى» در «معراجالسعاده» نیز به این معنى تصریح کرده است و از قول پدرش نیز آن را نقل نموده).
زیرا ممکن است انسان از گناهى بیشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، یا در پیشگاه خداوند قبیحتر و مجازاتش شدیدتر باشد; و به همین جهت، از آن گناه توبه کند در حالى که مرتکب گناهان دیگرى که قبحش کمتر یا مجازاتش خفیفتر یا آگاهى او نسبتبه مفاسد و زیانهایش کمتر است مىشود.
توبه اکثر توبه کنندگان نیز همین گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه مىکنند، در حالى که ممکن است گناه دیگرى را انجام دهند و هرگز شنیده نشده که پیامبر صلى الله علیه و آله یا امامى از امامان: یا عالمى از علماى اسلام این گونه توبهها را بىاعتبار بشمرد، و تاکید کند که باید توبه از همه گناهان باشد.
در آیات متعددى از قرآن مجید نیز اشارات روشنى به این معنى یعنى تبعیض در توبه دیده مىشود.
مثلا، در مورد ربا خواران مىخوانیم که مىفرماید: «و ان تبتم فلکم رئوس اموالکم; اگر توبه کنید (توبه شما پذیرفته مىشود و) سرمایههاى شما از آن شماست. (سوره بقره، آیه279)
و در مورد افرادى که بعد از ایمان مرتد شوند، مىفرماید: «اولئک جزائهم ان علیهم لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین ... الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم; کیفر آنها این است که لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است... مگر کسانى که پس از آن توبه کنند، و اصلاح نمایند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.» (سورهآل عمران، آیات87 و89).
و در مورد محاربین و کسانى که باعث تباهى جامعه مىشوند بعد از ذکر مجازات شدید آنها مىفرماید: «الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم; مگر کسانى که پیش از دستیافتن شما به آنان توبه کنند، پس بدانید (خدا توبه آنها را مىپذیرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده، آیه34).
و در مورد کسانى که مرتکب عمل شنیع منافى عفت مىشوند، بعد از ذکر مجازات آنها، مىفرماید: «فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله کان توابا رحیما; و اگر توبه کنند و اصلاح نمایند، از آنها در گذرید، زیرا خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (سورهنساء،آیه16).
و در جاى دیگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرک، قتل نفس و زنا، و بیان مجازات سنگین آنها، مىفرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات; مگر کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات مىکند.» (سوره فرقان، آیه70)
گرچه قسمتى از این آیات درباره مجازاتهاى دنیوى و بخشودگى آنها به وسیله توبه است، ولى پیداست که از این نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى دنیوى قبول شود، به یقین در مورد مجازاتهاى اخروى نیز پذیرفته خواهد شد.
کوتاه سخن این که: جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت میزان آگاهیها، تفاوت انگیزهها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شک توبه کامل توبهاى است که از همه گناهان صورت گیرد و تبعیضى در آن وجود نداشته باشد.
7- دوام توبه
توبه باید پابرجا و دائم بوده باشد;از یک سو، هرزمان خطایى از انسان بر اثر وسوسههاى «نفس اماره» سربزند، باید بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله «نفسلوامه» در آید تا زمانى که به مرحله «نفس مطمئنه» رسد و ریشههاى وسوسهها از بیخ کنده شود.
واز سوى دیگر، از هر گناهى توبه مىکند باید کمال مراقبت را به خرج دهد که آن توبه را نشکند و بر تعهد خود در پیشگاه خدا نسبتبه ترک آینده باقى بماند. و به تعبیر دیگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگیزههاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده باید با آن به مبارزه برخیزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خویش قرار دهد و به این ترتیب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.
بعضى از علماى اخلاق بحثبىنتیجه یا کم نتیجهاى را در اینجا دنبال کردهاند که آیا مقام توبهکار جهاد کننده در برابر ریشههاى گناه افضل استیا توبه کارى که ریشههاى گناه را از سرزمین قلب خویش بر انداخته است. (38)
این مهمنیست کهکدامیک ازآن دوافضلند، مهم آن است که توبه کننده چه دستوراتى را باید بهکار بندد که به گناه گذشته بازگشت نکند; براى این امر رعایت امورى لازم است:
1- جدا شدن از محیط گناه و عدم شرکت در مجالس معصیت، چرا که توبه کار در آغاز امر آسیب پذیر است و مانند بیمارى است که تازه از بستر برخاسته، و اگر با پاى خود به مناطق آلوده به میکربهاى بیمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به بیمارى فراوان است; همچون معتادى است که ترک اعتیاد به مواد مخدر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده مىشود.
2- باید در دوستان و معاشران خود تجدید نظر کند; هرگاه در گذشته کسانى بودهاند که او را تشویق به گناه مىکردند، از آنها شدیدا فاصله گیرد.
3- هر زمان وسوسهها و انگیزههاى آن گناه در او پیدا مىشود، به ذکر خدا روى آورد، چرا که: «ذکر خدا مایه آرامش دلها است; الا بذکر الله تطمئن القلوب» (سورهرعد،آیه28).
4- همواره درباره آثار زیانبار گناهى که آن را ترک گفته بیندیشد و آن آثار را نصبالعین خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش کردن اثرات مرگبار آن گناه، بار دیگر انگیزهها در او رشد کند، و وسوسهها از هر سو به قلب او هجوم آورد.
5- در داستانهاى پیشینیان و کسانى که بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناکى شدند، بیندیشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبیاء و پیامبران معصومى که گاه گرفتار لغزش ترک اولى شدند،مطالعه کند; مثلا، ببیند که چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والایش از بهشت رانده شود، یا حضرت یونس مورد خشم قرار گیرد، و به زندان شکم ماهى فرستاده شود یا بر اثر چه عواملى یعقوب، پیامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آید.
مطالعهاینامور بىشک وسوسههاى گناهرا کممىکند، و بهتوبه دواموثبات مىبخشد.
6- به عقوبتها و مجازاتهایى که بر یکایک از گناهان وعده داده شده بیندیشد، و این احتمال را از نظر دور ندارد که تکرار گناه بعد از توبه ممکن است مجازات شدیدترى داشته باشد.
و نیز به الطاف و عنایات الهیه که در انتظار توبهکاران است و شامل حال او شده است توجه کند و دائما به خود تلقین نماید بکوش، این عنایات و الطاف را حفظ کن، و این مقام والایى که خداوند نصیب تو کرده استبه آسانى از دست مده!
7- باید وقتشبانه روزى خود را با برنامههاى صحیح پرکند، برنامه تلاش براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمىهاى سالم; زیرا بىکارى و خالى ماندن اوقات از برنامه، بلاى عظیمى است که زمینه را براى وسوسههاى بازگشتبه گناه فراهم مىسازد.
از دانشمندى پرسیدند که تفسیر حدیث التائب حبیب الله (توبه کننده دوستخداست) چیست؟ (39) گفت: منظور کسى است که مصداق این آیهشریفه باشد: «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین; (مؤمنان) توبه کنندگان، عبادتکاران، حمد خدا گویان، سیاحت کنندگان (که پیوسته در میان کانونهاى اطاعتخدا رفت و آمد دارند) رکوع کنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهى کنندگان از منکر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (این چنین) مؤمنان را!» (40)
8- مراتب توبه
علماى اخلاق براى توبه و توبهکاران درجات و مراتب مختلفى ذکر کردهاند.
از یک نظر توبهکاران را مىتوان به چهار گروه تقسیم کرد:
گروه اول کسانى هستند که از گناهان خویش توبه مىکنند ولى بعد از مدتى توبه را مىشکنند و به گناه باز مىگردند بى آن که تاسف و ندامتى از کار خویش داشته باشند، اینها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها کاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا که ممکن استیکى از مراحل توبه و بازگشتبه سوى خدا مقارن با پایان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خیر شود، ولى اى بسا پایان عمر آنها با یکى از زمانهاى توبه شکنى همراه گردد، و پایانى اسف انگیز و عاقبتى دردناک داشته باشند، و به اصطلاح عاقبتبه شر» از دنیا بروند.
گروه دوم کسان هستند که از گناهان خود توبه مىکنند، و راه طاعت و بندگى حق را ادامه مىدهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مىشود و توبه را مىشکنند چون هنوز توان کافى در برابر شهوات پیدا نکردهاند; ولى با این حال، از توبه شکنى نادم و پشیمانند و پیوسته به خود مىگویند اى کاش چنین گناهى را نکرده بودیم، و انشاءالله بزودى توبه خواهیم کرد.
این گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس امارهاند ولى امید نجاتشان زیادتر است.
گروهسوم توبهکارانى هستند که بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهیز مىکنند، و نسبتبه اصولطاعات پایبندند،ولىگاه گرفتار بعضىاز گناهان مىشوند،بىآن کهبطور عمدقصد توبهشکنى داشته باشند، اما بلافاصله پشیمان شده و به سرزنش نفس خویشتن مىپردازند و عزم خویش را بر توبه جزم مىکنند، وسعى دارند از اسباب گناه فاصله بگیرند.
این گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزدیک مىشوند و امید نجات براى آنها بسیار زیاد است.
گروه چهارم توبهکارانى هستند که بعد از توبه با ارادهاى محکم و آهنین راه اطاعت و بندگى خدا را پیش مىگیرند و پا برجا مىمانند.
درست است که معصوم نیستند و گاه فکر گناه و لغزشها ممکن است در آنها پیدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهیز دارند، چرا که نیروى عقل و ایمان در آنها به قدرى زیاد است که بر هواى نفس چیره شده و آن را مهار زده است.
این گروه صاحبان نفس مطمئنهاند که در سوره فجر، آیه27 تا 30، مخاطب به خطاب والا و پر افتخارى هستند که: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة; تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
سپس لباس افتخار: «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.» در بر مىکنند.
از سوى دیگر، توبه نیز مراتب و مراحل دارد.
مرحله اول: توبه از کفر به ایمان.
مرحله دوم: توبه از ایمان تقلیدى یا ایمان سستبه ایمان تحقیقى و محکم.
مرحله سوم: توبه از گناهان کبیره و خطرناک.
مرحله چهارم: توبه از گناهان صغیره.
مرحله پنجم: توبه از فکر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.
هر گروهى از بندگان خدا توبهاى دارند، توبه انبیاء از اضطرابات درونى (و لحظهاى عدم توجه در درون به خدا) است.
و توبه برگزیدگان از نفسى است که به غیر یاد او مىکشند. (41)
و توبه اولیاء الله از امور نامناسبى است که به فکر آنها مىگذرد.
و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست.
و توبه عوام از گناهان است و هر کدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است. (42)
9- آثار و برکات توبه
توبه هرگاه حقیقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخیزد و جامع شرایط باشد، به یقین مقبول درگاه خدا مىشود، و آثار و برکاتش نمایان مىگردد.
شخص توبه کار پیوسته در فکر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانىها و عصیان از او سر زده نادم و پشیمان است.
توبهکاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مىدارند واز عواملى که گناه را وسوسه و تداعى مىکند، بر حذر مىباشند .
توبه کاران خود را در پیشگاه خدا شرمنده مىبینند، و همواره درصدد کسب رضاى اوهستند.
با این علائمى که گفته شد توبهکنندگان حقیقى را از تظاهرکنندگان به توبه بخوبى مىتوان شناخت.
بعضى از مفسران در تفسیر آیهشریفه «یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا; اى کسانى که ایمان آوردهاید به سوى خدا توبه کنید، توبه خالص» (سوره تحریم، آیه8) در توضیح معنى «نصوح» چنین گفتهاند: مراد از توبه نصوح، توبهاى است که مردم را نصیحت مىکند که مانند آن را بهجا بیاورند، چرا که آثار آن در توبه کار ظاهر شده، یا شخص توبه کار را نصیحت مىکند که گناهان را ریشه کن کند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسیر کرده، در حالى که بعضى دیگر نصوح را از ماده نصاحتبه معنى دو زندگى گرفتهاند، چرا که رشتههاى دین و ایمان را که گناه پاره کرده بود، بار دیگر به هم مىدوزد یا توبه کار را که از اولیاء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مىگرداند. (43)
برکات و منافع توبه بسیار فراوان است که در آیات و روایات بطور گسترده به آنها اشاره شده است.
از جمله امور زیر است:
1- گناهان را محو و نابود مىکند همانگونه که در ذیل آیهیا ایها الذین آمنوا توبوا الىالله توبة نصوحا آمده است: «عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم; امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحریم، آیه8)
2- برکات زمین و آسمان را بر توبهکاران نازل مىکند، چنان که در آیات 10 و 11 و 12 سوره نوح آمده است: «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا- یرسل السماء علیکم مدرارا- و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا; به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد.»
3- نه تنها گناه را مىپوشاند و از بین مىبرد، بلکه آن را مبدل به حسنه مىکند، همانگونه که در آیه 70 سوره فرقان آمده است که مىفرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات; مگر کسانى که توبه کنند، و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مىکند.»
4- هرگاه توبه کاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مىپوشاند که در حدیث آمده حتى فرشتگانى را که مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مىدارد و به اعضاء پیکر او که مامور گواهى بر اعمال وى در قیامتند دستور مىدهد که گناهان او را، مستور دارند، و به زمین که گناه بر آن کرده و گواه بر عمل او در قیامت است نیز فرمان مىدهد کهآن را کتمانکند بهگونهاى کهروز قیامتهنگامى که در صحنه رستاخیز حضور مىیابد، هیچ کس و هیچ چیز برضد او گواهى نخواهد داد. متن حدیث چنیناست:
امام صادق علیه السلام فرمود:
«اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر علیه فى الدنیا و الآخرة فقلت و کیف یستر علیه؟ قال ینسى ملکیه ما کتبا علیه من الذنوب و یوحى الى جوارحه اکتمى علیه ذنوبه، ویوحى الى بقاع الارض اکتمى ما کان یعمل علیک من الذنوب فیلقىالله حین یلقاه ولیس شىء یشهد علیه بشىء من الذنوب.» (44)
5- توبه کار حقیقى چنان مورد عنایت و محبت پروردگار قرار مىگیرد که حاملان عرش الهى نیز براى او استغفار مىکنند، و تقاضاى ورود او و خانوادهاش را در بهشتبرین و جنات عدن مىنمایند.
درحدیثى مىخوانیمکه:«انالله عزوجل اعطى التائبین ثلاث خصال، لواعطى خصلة منها جمیع اهلالسماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه کنندگان (واقعى) سه فضیلت داده است که هرگاه یکى از آنها را به جمیع اهل آسمانها و زمین بدهد، مایه نجات آنها است.»
سپس به آیهشریفه «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین; خداوند توبهکاران و پاکیزگان را دوست دارد!» (45) اشاره کرده مىفرماید: «فمن احبه الله لم یعذبه; هرکس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد کرد.»
بعد به آیهشریفه «الذین یحملون العرش ومن حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کل شىء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم و ذریاتهم انک انت العزیز الحکیم - و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمته و ذلک هو الفوز العظیم; فرشتگان که حاملان عرشند و آنها که گرداگرد آن (طواف مىکنند) تسبیح و حمد پروردگارشان را مىگویند، و به او ایمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مىکنند (و مىگویند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته است; پس کسانى را که توبه کرده و راه تو را پیروى مىکنند بیامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در باغهاى جاویدان بهشت که به آنها وعده فرمودهاى وارد کن، همچنین از پدران و همسران و فرزندانشان، هرکدام صالح بودند، که تو توانا و حکیمى!- و آنان را از بدیها نگاه دار، و هرکس را در آن روز از بدیها نگاه دارى، مشمول رحمتتساختهاى و این است همان رستگارى عظیم! (46) » (47)
به این ترتیب مىرسیم به پایان بحث درباره نخستین گام به سوى تهذیب اخلاق; یعنى گام توبه، هرچند مطالب فراوان دیگرى در این زمینه وجود دارد که در خور بحث جداگانه و مستقلى درباره توبه است.
آرى! تا آئینه قلب از زنگار گناه پاک نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاریکى گناه را از درون قلب بیرون نکند، پیمودن راه تهذیب اخلاق و سیر سلوک الى الله و رسیدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدایت و جذبههاى وصف ناپذیر عرفانى، غیر ممکن است.
این نخستین منزلگاه است، منزلگاهى که از همه سرنوشتسازتر و مهمتر است و جز با نیروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممکن نیست.
گام دوم: مشارطه
در مورد گامهاى سیر و سلوک، که بخشى از آن در میان علماى بزرگ و رهروان این راه مشترک است در گذشته فهرست وار سخن گفتهایم، اکنون نوبت آن رسیده که این مراحل را با تکیه بر آیات و روایات به گونهاى مبسوط گستردهتر بیان کنیم.
نخستین گامى که علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذکر کردهاند، همان «مشارطه» است، و منظور از آن شرط کردن با نفس خویش استبا تذکرات و یادآورىهایى که همه روز تکرار شود، و بهترین وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانیتبه انوار این عبادت بزرگ الهى دانستهاند.
به این طریق،که نفس خویش را مخاطب قرار دهد و به او یاد آور شود که من جز سرمایه گرانبهاى عمر کالایى ندارم،و اگر از دستبرود تمام هستیم از دست رفته، و با یاد آورى سوره شریفه «و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خویش بگوید: با از دست رفتن این سرمایه، من گرفتار خسران عظیم مىشوم، مگر این که کالایى از آن گرانبهاتر به دست آورم، کالایى که در همان سوره در ادامه آیات آمده است: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر; مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبائى و استقامت توصیه نمودهاند!
باید به خود بگوید: «فکر کن عمر تو پایان یافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و دیدن حقایق تلخ و ناگوارى که با کنار رفتن حجابها آشکار مىشود سخت پشیمان شدهاى و فریاد بر آوردهاى «رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما ترکت; اى (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانید تا عمل صالح انجام دهم در برابر کوتاهیهایى که کردم!» (سوره مؤمنون، آیه100)
باز فرض کن پاسخ منفى «کلا» را از آنها نشنیدى و به در خواست تو عمل کردند و امروز به جهان بازگشتهاى، بگو چه کارى براى جبران کوتاهیها و تقصیرات گذشته مىخواهى انجام دهى؟!
سپس به نفس خویش در مورد اعضاء هفتگانه، یعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و فرج (48) نیز سفارش کن و بگو اینها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آیا مىدانى جهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم وارد مىشوند؟ و آیا مىدانى که این درهاى هفتگانه احتمالا براى کسانى است که با این اعضاى هفتگانه عصیان کنند، بیا و با کنترل دقیق این اعضاء درهاى دوزخ را به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خود بگشا!
و نیز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، که این نعمتهاى بزرگ الهى را در طریق معصیت او به کار نگیرد و این مواهب عظیم را تنها وسیله طاعت او قرار دهد.
از بعضى از دعاهاى امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه بر مىآید که آن بزرگوار نیز عنایتخاصى به مساله «مشارطه» داشتهاند.
در دعاى سى و یکم، دعاى معروف توبه، در پیشگاه خداوند عرض مىکند: «ولک یا رب شرطى الا اعود فى مکروهک، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومک و عهدى ان اهجر جمیع معاصیک; پروردگارا! شرطى در پیشگاه تو کردهام که به آنچه دوست ندارى، باز نگردم، و تضمین مىکنم به سراغ آنچه را تو مذمت کردهاى نروم و عهد مىکنم که از جمیع گناهانت دورى گزینم.»
از آیات قرآن نیز استفاده مىشود که یاران پیامبر صلى الله علیه و آله درباره مسائل مهم با خدا عهد و پیمان داشتند که آن نیز نوعى مشارطه است، در آیه23 سوره احزاب مىخوانیم: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدواالله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا; در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستهاند صادقانه ایستادهاند، بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربتشهادت نوشیدند) و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تبدیل و تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند!» (49)
این در حالى بود که بعضى دیگر با خدا عهد مىبستند و شرط مىکردند و آن را مىشکستند. در همان سوره احزاب، در آیه15، چنین مىخوانیم: « ولقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهد الله مسئولا; (گروهى که در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از میدان تشویق مىکردند) پیش از آن با خدا عهد کرده بودند که پشتبه دشمن نکنند، و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤولند)!»
در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: « من لم یتعاهد النقص من نفسه غلب علیه الهوى، و من کان فى نقص فالموت خیر له; کسى که بررسى نقصان نفس خویش نکند، هواى نفس بر او چیره مىشود; و کسى که پیوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگ براى او بهتر است!» (50)
کوتاه سخن این که: «مشارطه» از گامهاى مهمى است که براى تهذیب اخلاق برداشته مىشود; و بدون آن، ابرهاى تیره و تار غفلت و غرور، سایه تاریک و شوم خود را بر دل و جان آدمى مىافکند، و نجات او بسیار مشکل است.
گام سوم: مراقبه
«مراقبه» از ماده «رقبه» به معنى «گردن»، گرفته شده و از آنجا که انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چیزى گردن مىکشد، و اوضاع را زیر نظر مىگیرد، این واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقیق و زیر نظر گرفتن چیزى، اطلاق شده است.
این واژه در تعبیرات علماى اخلاق در مورد «مراقبت از خویشتن» به کار مىرود، و مرحلهاى استبعد از «مشارطه» یعنى انسان بعد از عهد و پیمان با خویش براى طاعت فرمان الهى و پرهیز از گناه باید مراقب پاکى خویش باشد، چرا که اگر غفلت کند، ممکن است تمام شرط و پیمانها به هم بریزد.
البته پیش از آن که انسان مراقب خویش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند; قرآن مجید مىفرماید:: «و ان علیکم لحافظین ; بىشک حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (که اعمال شما را به دقت زیر نظر دارند)!» (سوره انفطار، آیه10)
در اینجا منظور از «حافظین» همان حافظان و مراقبان اعمال استبه قرینه آیات بعد که مىفرماید: «یعلمون ما تفعلون; آنها مىدانند شما چه مىکنید.» (51)
و در آیه18 سوره ق مىفرماید: «مایلفظ منقول الالدیه رقیب عتید; انسان هیچ سخنىرا تلفظ نمىکندمگر اینکه نزد آنفرشتهاى مراقب و آماده براىانجام ماموریت است.»
و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، همیشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.
در آیه1 سورهنساءمىخوانیم:«اناللهکانعلیکمرقیبا;بهیقینخداوندمراقبشماست!»
همین معنى در آیه52 سوره احزاب نیز آمده است; مىفرماید: «و کان الله على کل شىء رقیبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چیزى است!»
و در آیه14 سوره علق مىخوانیم: «الم یعلم بان الله یرى; آیا انسان نمىداند که خداوند (همه اعمالش را) مىبیند؟!»
و در آیه21 سوره سبا آمده است: «و ربک على کل شىء حفیظ; پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چیز است.»
ولى سالکان راه خدا، و رهروان راه دوست که پیوسته در طریق تقوا و تهذیب نفوس گام بر مىدارند، پیش از آن که فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.
و به تعبیر دیگر، این مراقبت از درون مىجوشد، نه از برون; و به همین دلیل، تاثیر آن، بسیار زیاد، و نقش آن فوقالعاده مهم است. البته توجه به «مراقبت از برون» سبب مىشود که پایههاى «مراقبت از درون» محکم گردد.
در حقیقت انسان در این دنیا به کسى مىماند که داراى گوهرهاى گرانبهایى است و از یک بازار آشفته مىگذرد، و مىخواهد با آن بهترین متاعها را برى خود تهیه کند در حالى که اطرافش را دزدان و شیادان گرفتهاند، چنین کسى اگر لحظهاى از سرمایه نفیس خویش غافل گردد، آن را به غارت مىبرند، و او مىماند و یک عالم اندوه و افسوس.
دقیقا همین گونه است، شیاطین جن و انس در این جهان انسان را احاطه کردهاند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مىخوانند، اگر خویش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خویش نباشد سرمایه ایمان و تقواى او به غارت مىرود و دستخالى از این جهان به سراى دیگر منتقل خواهد شد.
در آیات قرآن و روایات اسلامى اشارات فراوانى نسبتبه این مرحله آمده است; از جمله:
1- در آیه14 سوره علق مىخوانیم: «الم یعلم بان الله یرى; آیا انسان نمىداند که خدا او و اعمالش را مىبیند» که هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبتبه اعمال انسان است، و هم این که او باید مراقب خویش باشد.
و در جاى دیگر خطاب به مؤمنان مىفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون; اى کسانى که ایمان آوردهاید! از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مىدهید آگاه است.» (سوره حشر، آیه18)
جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مىرساند.
همین معنى در جاى دیگر قرآن، در شکل محدودترى بیان گردیده، مىفرماید: «فلینظر الانسان الى طعامه; انسان باید به طعام خویش بنگرد (و مراقب باشد که آیا از طریق حلال آنها را فراهم ساخته یا از طریق حرام)!» (سوره عبس، آیه24) (52)
2- در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که در تفسیر احسان (در آیهشریفه ان الله یامر بالعدل و الاحسان) فرمود: «الاحسان ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک; نیکوکارى به این است که آن چنان خدا را پرستش کنى که گویى او را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى او تو را مىبیند.» (53)
بدیهى است که توجه به این حقیقت که خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مىکند، تا پیوسته مراقب اعمال خویش باشیم.
3- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود: «ینبغى ان یکون الرجل مهیمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر خویشتن مسلط و همیشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خویش باشد!» (54)
4- در حدیثى از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است: «من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى دیوان المتنبهین، ثم من رعى عمله عن الهوى، و دینه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحین; کسى که مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بیداران و آگاهان ثبت مىشود، و آن کسى که مراقب عملش از نفوذ هوا پرستى و دینش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.» (55)
5- در حدیث قدسى مىخوانیم خداوند مىفرماید: «یا بؤسا للقانطین من رحمتى، و یا بؤسا لمن عصانى و لم یراقبنى; بدا به حال کسانى که از رحمت من مایوس شوند، و بدا با حال کسى که نافرمانى من کند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (56)
6- دریکى از خطبامیرمؤمنانعلى علیه السلامآمدهاست:«فرحمالله امرء راقبربه وتنکب ذنبه،وکابر هواه،وکذب مناه;خدارحمت کند کسىراکه(دراعمال خویش) مراقب پروردگارش باشد، واز گناه بپرهیزد و با هواى نفس خویش مبارزه کند و آرزوهاى واهى را تکذیب نماید.» (57)
7- در نهجالبلاغه نیز آمده است: « فاتقوا الله عباد الله تقیة ذى لب شغل التفکر قلبه ... و راقب فى یومه غده; پس تقواى الهى پیشه کنید اى بندگان خدا، تقواى اندیشمندى که تفکر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قیامت) خویش است.» (58)
آرى! «مراقبت» از خویشتن یا پروردگار یا قیامت که در این روایات آمده همه به یک معنى است; یعنى، مراقب اعمال و اخلاق خویش بودن، و نظارت دقیق بر آن داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به کارهایى که از وى سر مىزند، توجه کند.
کوتاه سخن این که: رهروان راه حق و سالکان طریق الى الله باید بعد از «مشارطه»، یعنى عهد و پیمان بستن با خود و خداى خویش جهت اطاعت و بندگى حق و تهذیب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند که این پیمان الهى شکسته نشود، و درست همانند طلبکارى که از همپیمانانش مطالبه پرداخت دیون مىکند، از نفس خویش مطالبه وفاى به این عهد الهى را بنماید; بدیهى است هرگونه غفلتسبب عقب ماندگى و ضرر و زیان فاحش است، همانگونه که اگر انسان در مطالبات مادىاش کوتاهى کند، به آسانى سرمایههاى خود را از دست مىدهد، بخصوص این که در برابر افرادى فریبکار و فرصت طلب قرار گیرد.
گام چهارم: محاسبه
چهارمین گامى که علماى اخلاق براى رهروان این راه ذکر کردهاند، محاسبه است; و منظور این است که هر کس در پایان هر سال یا ماه و هفته و یا در پایان هر روز به محاسبه کارهاى خویشتن بپردازد، و عملکرد خود را در زمینه خوبیها و بدیها، اطاعت و عصیان، خدا پرستى و هوا پرستى دقیقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشکاف و دقیقى که همه روز یا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مىپردازد و سود و زیان خویش را از دفاتر تجارى بیرون مىکشد و ترازنامه و بیلان تنظیم مىکند، به یک محاسبه الهى و معنوى دست زند و همین کار را در مورد اعمال و اخلاق خویش انجام دهد.
روشن است محاسبه چه در امر دین باشد یا دنیا یکى از دو فایده مهم را دارد: اگر صورتحساب، سود کلانى را نشان دهد، دلیل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقیب آن است; و هر گاه زیان مهمى را نشان دهد دلیل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و یا خطا کار و ناآگاه در تجارتخانه اوست که باید هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع کوشید.
در این زمینه نیز در منابع اسلامى اعم از آیات و روایات اشارات پر معنایى دیده مىشود.
آیات زیادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرینش مىدهد، و انسانها را به دقت و اندیشه در این نظم و حساب دعوت مىکند; از جمله، مىفرماید:
«و السماء رفعها و وضع المیزان- ان لاتطغوا فى المیزان; آسمان را برافراشت و میزان و قانون در آن گذاشت، تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر عدالت و حساب منحرف نشوید)!» (الرحمن، آیات7 و 8).
در جاى دیگر مىخوانیم: «و کل شىء عنده بمقدار; و هر چیز نزد او (خدا) مقدار معینى (حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آیه8).
و نیز مىفرماید: «و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم; و خزائن همه چیز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معین آن را نازل نمىکنیم.» (سوره حجر، آیه21)
از سوى دیگر قرآن مجید در آیات متعددى از حساب دقیق روز قیامتخبر داده است; از جمله، از زبان لقمان حکیم خطاب به فرزندش چنین نقل مىکند: « یا بنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السموات او فى الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر; پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا در (گوشهاى) از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامتبراى حساب) مىآورد; خداوند دقیق و آگاه است!» (سوره لقمان، آیه16).
و نیز مىفرماید: « و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله; اگر آنچه را در دل دارید آشکار کنید یا پنهان نمایید، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مىکند.» (سورهبقره، آیه284).
این مساله بقدرى مهم است که یکى از نامهاى روز قیامت، «یومالحساب» است: «ان ال-ذین یضلون عن سبیل الله له-م عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب; کسانى که از راه خدا منحرف مىشوند، به خاطر فراموش کردن روز حساب عذاب شدیدى دارند!» (سوره ص، آیه26)
مساله حساب در قیامتبقدرى روشن و آشکار است که انسان را در آنجا حسابرس خودش مىسازند، و به او گفته مىشود: «اقرء کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا; (در آن روز به انسان گفته مىشود) نامه اعمالت را بخوان، کافى است که امروز خود حسابگر خود باشى!» (سوره اسراء، آیه14).
با این حال و با توجه به این شرایط که همه چیز در دنیا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مىتواند از حساب خویش در این جهان غافل بماند; او که باید فردا به حساب خود برسد چه بهتر که در این دنیا ناظر بر حساب خویش باشد; او که مىداند همه چیز در این جهان حساب و کتابى دارد چرا خود را از حساب و کتاب دور دارد؟!
بنابراین، مجموعه آیات فوق و مانندآن این پیام مهم را براى همه انسانها دارد که هرگز محاسبه را فراموش نکنید، و اگر مىخواهید بارشما فردا سبک باشد، در این جهان به حساب خویش برسید، پیش از آن که در آن جهان به حساب شما برسند.
در روایات اسلامى، مساله از این هم گستردهتر است; از جمله:
1- درحدیث معروف رسولخدا صلى الله علیه و آلهمىخوانیم:«حاسبوا انفسکم قبل انتحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاکبر;خویشتنرا محاسبهکنید پیشاز آنکه به حساب شما برسند و خویش را وزن کنید قبل از آن که شما را وزن کنند! (و ارزش خود را تعیین کنید پیشاز آنکه ارزش شما را تعیین نمایند) و آماده شوید براى عرضه بزرگ (روز قیامت)!» (59)
2- در حدیث دیگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مىخوانیم: « یا اباذر حاسب نفسک قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابک غدا وزن نفسک قبل ان توزن ...; اى ابوذر! به حساب خویش برس، پیش از آن که به حساب تو برسند، چرا که این کار براى حساب فرداى قیامت تو آسانتر است، و خود را وزن کن پیش از آن که تو را وزن کنند!» (60)
3- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم که فرمود: « ما احق للانسان ان تکون له ساعة لایشغله شاغل یحاسب فیها نفسه، فینظر فیما اکتسب لها و علیها فى لیلها و نهارها; چقدر شایسته است که انسان ساعتى براى خود داشته باشد، که هیچ چیز او را به خود مشغول نسازد و در این ساعت، محاسبه خویش کند و بنگرد چه کارى به سود خود انجام داده و چه کارى به زیان خود، در آن شب و در آن روز.» (61)
در این حدیثبوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى که فراغتبطور کاملحاصل باشد، آمدهاست; و اینامر از شایستهترین اموربراى انسانشمردهشدهاست.
4- همینمعنى درحدیث امامصادق علیه السلام به شکل دیگرى آمده است، مىفرماید:«حق على کل مسلم یعرفنا، ان یعرض عمله فى کل یوم و لیلة على نفسه، فیکون محاسب نفسه، فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سی-ئة استغ-فر منها لئلا یخزى یوم القیامة; بر هر مسلمانى که معرفت ما را دارد لازم است که اعمال خود را در هر روز و شب، بر خویشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد; اگر حسنهاى مشاهده کرد براى افزودن آن کوشش کند، و اگر سیئهاى ملاحظه نمود از آن استغفار نماید، مبادا روز قیامت رسوا گردد!» (62)
5- همین معنى از امام کاظم علیه السلام به گونه دیگرى روایتشده است; فرمود: «یاهشام لیس منا من لم یحاسب نفسه فى کل یوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سیئا استغفر الله منه و تاب; کسى که هر روز به حساب خویش نرسد از ما نیست، اگر کار خوبى انجام داده از خدا توفیق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گوید)و اگر عمل بدى انجام داده استغفار کند و به سوى خدا برگردد و توبه کند!» (63)
روایات در این زمینه فراوان است، علاقهمندان مىتوانند براى توضیح بیشتر به مستدرکالوسائل، کتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمایند. (64)
این روایات بخوبى نشان مىدهد که مساله محاسبه نفس در اسلام از اهمیت والائى برخوردار است، و کسانى که اهل محاسبه نفس نیستند، از پیروان راستین ائمه اهلبیت علیهم السلام محسوب نمىشوند!
در این روایات به فلسفه و حکمت این کار نیز بروشنى اشاره شده است که این کار مىتواند مایه فزونى حسنات، و جلوگیرى از سیئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاکت و غرق شدن در دریاى غفلت و بىخبرى جلوگیرى کند.
راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل یکسان برخورد نکنیم؟! امور مادى ما حساب و کتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر کل و دفاتر دیگر دارد،ولى براى امور معنوى حتى حاضر به یک حساب به اصطلاح سرانگشتى نیز نباشیم، در حالى که امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقایسه با امور مادى نیست! به همین دلیل، در حدیث پر معنایى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «لایکون العبد مؤمنا حتى یحاسب نفسه اشد من محاسبة الشریک شری-که، و السید عبده ; انسان هرگز اهل ایمان نخواهد شد مگر این که در حسابرسى خویش سختگیر باشد; حتى سختگیرتر از حساب شریک نسبتبه شریکش و مولى نسبتبه غلامش!» (65)
این موضوع به اندازهاى مهم است که حتى جمعى از بزرگان کتابهائى در موضوع «محاسبةالنفس» نوشتهاند، از جمله محاسبةالنفس مرحوم سید بن طاووس حلى (متوفاى سنه 664 ه . ق) و محاسبهالنفس مرحوم کفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و محاسبةالنفس فى اصلاح عمل الیوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج میرزا على حائرى مرعشى (متوفاى 1344 ه . ق ) و محاسبهالنفس سید على مرعشى (متوفاى 1080 ه . ق) است. (66)
در اینجا اشاره به چند نکته لازم به نظر مىرسد:
1- در این که چگونه باید نفس را «محاسبه» کرد
و خویشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترین طریق همان است که در حدیثى از امیرمؤمنانعلى علیه السلام نقل شده که بعد از نقل حدیث پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله که فرمود: «اکیس الکیسین من حاسب نفسه; عاقلترین مردم کسى است که به محاسبه خویش پردازد» مردى از آن حضرت پرسید «یا امیرالمؤمنین و کیف یحاسب الرجل نفسه; اى امیرمؤمنان! انسان چگونه نفس خویش را محاسبه کند؟»
امام ضمن بیان مشروحى چنین فرمود:
«هنگامى که صبح را به شام مىرساند، نفس خویش را مخاطب ساخته چنین گوید: اى نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمىگردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال مىکند که در چه راه آن را سپرى کردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آیا به یاد خدا بودى، و حمد او را بهجا آوردى؟ آیا حق برادر مؤمن را ادا کردى؟ آیا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غیاب او زن و فرزندش را حفظ کردى؟ آیا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا کردى؟ آیا با استفاده از آبروى خویش، جلو غیبتبرادر مؤمن را گرفتى؟ آیا مسلمانى را یارى نمودى؟ راستى چه کار (مثبتى) امروز انجام دادى؟!
سپس آنچه را که انجام داده به یاد مىآورد، اگر به خاطرش آمد که عمل خیرى از او سر زده، حمد خداوند متعال و تکبیر او را به خاطر توفیقى که به او عنایت کرده بهجا مىآورد، و اگر معصیت و تقصیرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مىطلبد و تصمیم برترک آن در آینده مىگیرد، و آثار آن را از نفس خویش با تجدید صلوات بر محمد و آل پاکش، و عرضه بیعتبا امیرمؤمنان علیه السلام برخویشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو مىکند; هنگامى که این محاسبه (جامع و کامل) را انجام داد، خداوند مىفرماید: «من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنیتبا دشمنانم (و محاسبه جامعى که با نفس خویش داشتى) در مورد گناهانتبه تو سختگیرى نمىکنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!» (67)
آرى این استبهترین طرز محاسبه نفس!
2- آثار محاسبه نفس چیست؟
از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ این سؤال روشن مىشود، ولى بسیار بجاست، از تعبیراتى که در احادیث اسلامى آمده است در اینجا بهره گیرى کنیم:
در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «من حاسب نفسه وقف على عیوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العیوب; کسى که محاسبه نفس خویشتن کند، بر عیوب خویش واقف مىشود، و از گناهانش با خبر مىگردد (و به دنبال آن) از گناه توبه مىکند، و عیوب را اصلاح مىنماید» (68)
و نیز از همان امام علیه السلام مىخوانیم: «من حاسب نفسه سعد; کسى که به محاسبه خویشتن پردازد، سعادتمند مىشود.» (69)
و باز در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «ثمرة المحاسبة صلاح النفس; میوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.» (70)
بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضیح حقیقت محاسبه، چنین گفتهاند که مانند محاسبه با شریک است که درباره سرمایه و سود و زیان بیندیشد، اگر سودى حاصل شده، سهم خود را از شریک بگیرد و تشکر کند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آینده کند.
سرمایه مهم انسان یعنى عمر که در اختیار نفس اوست نیز همین گونه است; سود آن کارهاى خیر، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شریک او در معامله، نفس اماره است.
نخست درباره فرائض مطالبه کند، اگر انجام یافته خدا را شکر گوید، و خویشتن را به ادامه این راه ترغیب کند، و اگر فریضهاى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه کند، و اگر انجام یافته ولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طریق نوافل کند، و اگر معصیتى مرتکب شده، او را باز خواست کند و جبران آن را بطلبد; درست همانگونه که تاجر با شریکش محاسبه مىکند،که حتى جزئىترین امور، و کمترین مبلغ را در حساب فرو گذارى نمىکند، تا در معامله مغبون نگردد; بخصوص که انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته که خدعهگر است و نیرنگباز، و مکار و افسونگر ...!
در واقع کارى را که فرشتگان الهى در قیامتبا او انجام مىدهند او در دنیا با خویشتن انجام دهد; و حتى به هنگام محاسبه، افکارى که در مغز او خطور کرده، و قیام و قعود و خوردن آشامیدن و خواب و سکوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال کند چرا فلانجا اکتشدى؟ و چرا در فلان مورد تکلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خویشتن را روز به روز، و ساعتبه ساعت انجام دهد وگرنه رشته کار از دست او بیرون مىرود); هرگاه انسان براى هر معصیتى که در طول عمر انجام مىدهد، سنگى در حیاط خانه خود بیندازد، بزودى حیاط خانه او پر مىشود; عیب کار اینجاست که انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مىکند ولى دو فرشتهاى که مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مىکنند; و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء مىفرماید; همانگونه که قرآن مىگوید: «احصاه الله و نسوه; خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش کردهاند!» (سوره مجادله، آیه6) (71)
به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثى درباره چگونگى حساب روز قیامت که از آن مىتوان روش محاسبه دنیا را فرا گرفت پایان مىدهیم:
رسولخدا صلى الله علیه و آله فرمود: «لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتى یسئل عن اربع: عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من این اکتسبه و فى ما انفقه وعن حبنا اهل البیت; در روز قیامت هیچ انسانى قدم از قدم بر نمىدارد تا از چهار چیز سؤال شود: از عمرش که در چه راهى آن را سپرى نموده، و از جوانىاش که در چه راهى آن را کهنه کرده، و از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهلبیت: (که آیا حق آن را ادا کرده یا نه.)» (72)
گام پنجم: معاتبه و معاقبه (سرزنش کردن و کیفر دادن)
پنجمین گام که بعد از «محاسبه» انجام مىگیرد، مساله معاتبه و معاقبه یعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهایى که از او سرزده است; زیرا اگر انسان حساب کند، و در مقابل کارهاى خلاف، هیچ واکنشى نشان ندهد، نتیجه معکوس خواهد شد; و به تعبیر دیگر، باعث جرات و جسارت نفس است.
همانگونه که وقتى انسان کارمندان و کارگران و شرکاى خود را پاى حساب حاضر مىکند و از آنها تخلفها و نادرستیهایى در حساب مىبیند، در برابر آن واکنش نشان مىدهد و به نوعى آنها را کیفر مىدهد - از مرحله خفیف و ملایم مانند سرزنش گرفته تا مرحله کیفرهاى مختلف - کسانى که در مسیر قرب خدا گام برمىدارند و به سیر و سلوک مشغولند، نیز در برابر نفس سرکش باید چنین باشند; در غیر این صورت، محاسبه نتیجه معکوس مىدهد;یعنى، موجب جرات و جسارت بیشتر مىشود.
قرآن مجید تا آن حد به این مساله اهمیت داده که به نفس «لوامه» سوگند یاد مىکند و مىفرماید: «و لا اقسم بالنفس اللوامة (73) » (74) و مىدانیم نفس لوامه همان وجدان بیدارى است که صاحبش را به هنگام ارتکاب کار خلاف ملامت و سرزنش مىکند، که این خود نوعى معاقبه و مجازات خویشتن است.
روشن است که معاقبه و مجازات خویشتن در برابر کارهاى خلافى که از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد که از ملامتشروع مىشود، سپس به مراحل شدیدتر مانند محروم کردن خویشتن از بعضى لذائذ زندگى در یک مدت معین منتهى مىشود.
در قرآن مجید به نمونه جالبى از این موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوک اشاره شده است که پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد که با آنها ترک رابطه کنند تا آنجا که زمین با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خویش پرداختند، به این صورت که خودشان نیز یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى کامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها را پذیرفت، و این آیه را نازل فرمود: «و على الثلاثة الذین خلفوا حتى اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم; (همچنین) آن سه نفر را که (در مدینه) باز ماندند (و از شرکت در تبوک خود دارى کردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتى) جایى در وجود خویش براى خود نمىیافتند، و دانستند که پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نیست، در این هنگام خدا آنان را مشمول رحمتخود ساخت، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند (و خداوند توبه آنها را پذیرفت) که خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (سوره توبه، آیه118)
جمله «و ضاقت علیهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نیز) تنگ شد» ممکن است اشاره به همان مساله «معاقبه نفس» باشد که آنان براى مجازات خویشتن یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اینجا بود که خداوند توبه آنان را پذیرفت.
در شان نزول آیه102 سوره توبه: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسى الله ان یتوب علیهم ان الله غفور رحیم;و گروه دیگرى به گناهان خود اعتراف کردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند، امید مىرود که خداوند توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند غفور و رحیم است.» داستانى درباره «ابولبابه انصارى» نقل شده،که از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله بود، ولى بر اثر سستى، از شرکت در جنگ تبوک خود دارى کرد، بعدا سخت پشیمان و ناراحت گشت; به مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و خود را به یکى از ستونها که امروز به «ستون ابولبابه»، یا «ستون توبه» معروف استبست، و سوگند یاد کرد که خود را بازنکند، مگر این که پیامبر صلى الله علیه و آله بیاید و گره را بگشاید; یا به تعبیر دیگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنماید. مدتى بر این حال ماند، سپس آیهفوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام کرد.
روشن است که اقدام ابولبابه، نوعى «معاقبه» و مجازات خویشتن در برابر کار خلاف بود، و نشان مىدهد که این مرحله از سیر و سلوک در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله و در میان یاران او نیز وجود داشته است.
جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند) نیز مىتواند اشاره به این معنى باشد.
در احادیث اسلامى نیز اشاراتى به مساله معاقبه دیده مىشود; از جمله:
1- امیر مؤمنان على علیه السلام در اوصاف برجسته متقین و پرهیزکاران که در نهجالبلاغه آمده است، در شرح یکى از اوصاف آنها مىفرماید: ان استصعبت علیه نفسه فى ما تکره لم یعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد، سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مىسازد (و از این طریق نفس سرکش را مجازات مىکند).» (75)
منظور این است که در برابر سرکشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراک و استراحت است، از او دریغ مىدارد، تا از این طریق مجازات شود و دیگر به راه عصیان و نافرمانى حق نرود.
2- در حدیث دیگرى که در «غررالحکم» از آن حضرت آمده است، چنین مىخوانیم: «اذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذل لک; هنگامى که نفس بر تو سخت گیرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسلیم نگردد) تو هم بر او سختبگیر (و خواستههایش را از او دریغ دار) تا در برابر تو تسلیم گردد!»
3- و نیز از آن حضرت آمده است: «من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن کس که نفس خویشتن را مذمت ( و سرزنش) کند سبب اصلاح آن را فراهم کرده، و آن کس که خویشتن را مدح و ثنا گوید، گویى خود را ذبح کرده است.» (76)
4- باز در حدیثى از همان امام همام، امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود: دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمیة عن لذات الدنیا; داروى نفس (سرکش) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهیز از لذات دنیا است.» (77)
در حالات صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاکدل، نمونههاى فراوانى از این مطلب دیده مىشود که آنها به هنگام ارتکاب گناهى، خویشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مىدادند، و هر کدام به نوعى براى عدم تکرار گناه در آینده اقدام مىنمودند; از جمله:
1- در حالات یاران پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که یکى از اصحاب به نام به «ثعلبه» (78) که از طایفه انصار بود; با «سعید بن عبدالرحمن» (که از مهاجران بود) پیمان برادرى داشت; در یکى از غزوات «سعید» به همراهى پیامبر صلى الله علیه و آله به میدان جهاد شتافت، و «ثعلبه» در مدینه ماند و به دوستخود اطمینان داد که مشکلات خانواده او را حل مىکند، و از همین رو هر روز براى آنها آب و هیزم مىآورد و در حل مشکلاتشان مىکوشید.
روزى زن «سعید» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مىگفت، هواى نفس بر او چیره شد، پرده را کنار زد، همین که چشمش به همسر زیباى سعید افتاد دل از دستبداد و گام پیش نهاد و دست دراز کرد که زن را در آغوش گیرد، ولى همسر سعید فریاد زد، ثعلبه چه مىکنى؟ آیا روا استبرادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبتبه همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!
این سخن، ثعلبه را تکان داد، گوئى از خوابى عمیق برخاسته بود، فریادى کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا گذاشت،و به گریه زارى مشغول شد و مىگفت: «الهى انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصیان; خدایا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»
به این ترتیب او خود را در محرومیت و تنگنا براى مجازات خویشتن نسبتبه خطایى که از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و به پیشگاه آن حضرت توبه خویش را عرضه نمود، و آیه135 سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبهاش مقبول درگاه الهى افتاد و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مىافتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مىکنند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمىورزند، با این که مىدانند!» (79)
2- در حالات فقیه بزرگ عالم شیعه، مرحوم آیت الله بروجردى (قدس سره الشریف) نقل شده که هرگاه عصبانى مىشد، و احیانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مىکرد، با این که این پرخاش همانند پرخاش پدر نسبتبه فرزندش بود، بلافاصله از همین پرخاش مختصر، پشیمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مىآمد، و طبق نذرى که داشت، فرداى آن روز را براى جبران این کار روزه مىگرفت; و به این ترتیب، خود را در برابر این کار کوچک معاقبه مىفرمود.
3- یکى از علماى بزرگ اخلاق نقل مىکرد که یکى از آقایان اهل منبر مىگفت: من در آغاز منبرم سلام بر امام حسین علیه السلام مىکنم و جواب مىشنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمىروم! این حالت روحانى از آنجا براى من پیدا شد که روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر دیدم، این خیال در دل من پیدا شد که بعد از او سخنرانى جالبى کنم و او را بشکنم! به خاطر این خیال غلط تصمیم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال این کار (معاقبه خویشتن در مقابل یک فکر خطا و خیال باطل) این نورانیت در قلب من پیدا شد که پاسخ سلامم را به حضرت، مىشنوم. (80)
کوتاه سخن این که: مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، که مساله «معاقبه» و کیفرهاى مناسب، نسبتبه نفس اماره و هوى و هوسهاى سرکش را در پى داشته باشد وگرنه تاثیر آن بسیار ضعیف خواهد بود.
ولى این به آن معنى نیست که اعمال مرتاضان و بعضى از صوفیان منحرف را امضا کنیم، و بر داستانهایى که نمونه آن در پارهاى از کلمات «غزالى» در «احیاءالعلوم» آمده است صحه بگذاریم که مثلا انسان براى ریاضت نفس یا جبران خطاهایى که از او سرزده، دستبه اعمال خشونتبار نسبتبه خویشتن بزند و مجازاتهاى خطرناک و ابلهانهاى نسبتبه خود انجام دهد، بلکه منظور از «معاقبه» کارهایى شبیه آنچه در بالا آمد مىباشد، مانند روزه گرفتن، تعطیل کردن برنامههایى که در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خویشتن از پارهاى لذات مادى و امثال آنها.
به گفته مرحوم نراقى در معراجالسعاده: «اگر کار خلافى از او سرزد در مقام تنبیه خود بر آید; مثلا، تن به عبادات سنگین و انفاق اموالى که مورد علاقه اوستبدهد، اگر لقمه حرام یا مشتبهى خورده خویشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غیبت مسلمانى گشوده، مدح او کند یا با سکوت، خود را تنبیه، یا با ذکر خدا آن را جبران نماید; اگر شخص فقیر و تنگدستى را کوچک شمرده و نسبتبه او توهین کرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنین نسبتبه سایر معاصى و تقصیرات در مقام جبران برآید.» (81)
«نیت» و «اخلاصنیت»
بسیارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نیت» و «اخلاصنیت» به میان آوردهاند و این دوا را از یکدیگر جدا ساختهاند; نیت را چیزى و اخلاصنیت را چیزى دیگر شمردهاند; ولى هنگام بحث از این دو، تفاوت روشنى بیان نکردهاند و مباحثخلوص نیت را در بحث نیت آوردهاند، به گونهاى که تمیز میان مفهوم این دو مشکل است.
براى تفکیک این دو، مىتوان چنین گفت: منظور از «نیت» همان عزم راسخ و اراده محکمبراى انجامکار است، قطعنظر ازاین کهانگیزه الهى درآن باشد یاانگیزههاى مادى.
بدیهى است کار هنگامى به ثمر مىرسد که انسان با اراده قوى و خلل ناپذیر و عزمى راسخ وارد آن شود; تحصیل دانش، تجارت، زارعت، کارهاى تولیدى، کارهاى اجتماعى و سیاسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتیجه مىرسد که با تردید و دو دلى آغاز نشود; و این در صورتى ممکن است که انسان قبلا روى برنامهاى که مىخواهد انجام دهد مطالعه کافى داشته باشد; از منافع کار و نتائج و شرایط و موانع احتمالى آن کاملا مطلع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محکم به سوى مقصد حرکت کند.
در طریق تهذیب اخلاق و سیر سلوک الى الله نیز اراده و نیت قاطع لازم است. افراد سست اراده هرگز به جایى نمىرسند، و با برخورد به اندک مانعى از راه مىمانند; اصولا اراده ضعیف نیروى انسان را نیز تضعیف مىکند و بعکس اراده قوى تمام نیروها و استعدادهاى درون را بسیج مىنماید و انسان را به سوى مقصد به حرکت در مىآورد.
این همان چیزى است که در قرآن مجید از آن تعبیر به «عزم» شده است و پیامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نیرومندشان «اولواالعزم» نامیده شدهاند. (82)
قرآن خطاب به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مىگوید: «فاذا عزمت فتوکل على الله; (نخستبا یارانت مشورت کن) و هنگامى که تصمیم گرفتى (محکم بایست و) توکل بر خدا کن!» (سورهآلعمران، آیه159)
در مورد حضرت آدم علیه السلام مىفرماید: «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما; ما از آدم پیمان گرفته بودیم (که نزدیک درخت ممنوع نشود و فریب شیطان را نخورد) ولى او فراموش کرد،و عزم و اراده محکمى (براى وفاى به عهد) در او نیافتیم.» (سورهطه، آیه115)
در روایات اسلامى نیز اشارات قابل ملاحظهاى به این معنى شده است:
از جمله، در یکى از دعاهاى ماه رجب از امام کاظم علیه السلام مىخوانیم: «و قد علمت ان افضل زاد الراحل الیک عزم ارادة یختارک بها و قد ناجاک بعزم الارادة قلبى; من بخوبى مىدانم که برترین زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محکمى است که تو را به وسیله آن برگزیند، و دل من با اراده محکم به مناجات تو پرداخته است.» (83)
و در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «انما قدر الله عون العباد على قدر نیاتهم فمن صحت نیته تم عون الله له، و من قصرت نیته قصر عنه العون بقدر الذى قصره; خداوند به قدر نیتهاى بندگان به آنها کمک مىکند، کسى که نیت صحیح و اراده محکمى داشته باشد، یارى خداوند براى او کامل خواهد بود، و کسى که نیتش ناقص باشد به همان اندازه یارى الهى در حق او کم خواهد شد.» (84)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «ما ضعف بدن عما قویت علیه النیة; هنگامى که نیت محکم و قوى باشد، بدن (از پذیرش کارهاى سخت و سنگین در راه وصول به مقصود) ضعیف و ناتوان نخواهد شد.» (85)
این حدیثبخوبى نشان مىدهد که تصمیم و عزم راسخ در کارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مىبرد و به انسان نیرو و توان مىبخشد.
یکى از دیگر از معانى «نیت» تفاوت انگیزهها در انجام اعمالى است که ظاهرا یکسان است; مثلا، انسانى که به جهاد مىرود، ممکن است انگیزه او کسب غنائم یا برترى جویى باشد، همانگونه که ممکن است نیت او یارى آئین حق و دفع ظلم ظالم و خاموش کردن آتش فتنه باشد.
در هر دو صورت در ظاهر حرکت واحدى انجام مىگیرد، حرکتبه سوى میدان جنگ و نبرد با دشمن، ولى این دو نیت از زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارد.
روى همین جهت، دستور داده شده است که در ابتداى راه، انسان باید نیتخود را روشن سازد و اصلاح کند.
سالکان راه خدا نیز باید دقیقا به نیتخود توجه داشته باشند; آیا هدف اصلاح خویشتن و تکامل جنبههاى اخلاق و رسیدن به مقام قرب الى الله استیا هدف رسیدن به کرامات و خارق عادات و برترى جویى بر مردم از این طریق مىباشد.
حدیث معروف انما الاعمال بالنیات اشاره به همین معنى است، چرا که دقت در ذیل حدیث، مفهوم و معنى آن را روشن مىسازد; در بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله چنین نقل شده است که فرمود: «انما الاعمال بالنیات و انما لکل امرء مانوى فمن کانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من کان هجرته الى دنیا یصیبها او امراة یتزوجها فهجرته الى ما هاجر الیه; ارزش اعمال بستگى به نیتها دارد و بهره هرکس از عملش مطابق نیت اوست، کسى که به خاطر خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله هجرت کند، هجرت به سوى خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله کرده است. و کسى که به خاطر رسید به مال دنیا یا به دست آوردن همسرى، هجرت کند بهرهاش همان چیزى است که به سوى آن هجرت کرده است.» (86)
حدیث«على قدر النیة تکون منالله عطیة; عطایاى الهى به اندازه نیت انسان است.» (87)
که از على علیه السلام نقل شده مىتوان اشارهاى به این معنى یا معنى سابق باشد.
از مجموع آنچه در این بحث آمد بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که براى پیروزى در هرکار و رسیدن به مقصود - مخصوصا در کارهاى مهم - تصمیم و عزم راسخ و استحکام نیت و قوت اراده لازم است، و تا این معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بىحاصل یا کم حاصل است.
آنها کهمىخواهند در طریقاصلاح نفسوتهذیب اخلاق گام بردارند نیز از این قاعده مستثنا نیستند.باید با ارادهآهنین کار را شروعکنند;و با توکل بر خداوند بزرگ پیش بروند.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که قوت و قدرت اراده که در بالا به آن اشاره شد چگونه به دست مىآید؟
پاسخ این سؤال روشن است، راه اصلى آن اندیشه و تفکر در نتائج کار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحلیل روشنى در این زمینه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهمیت آن آگاه و با خبر باشد، با ارادهاى قوى و عزمى استوار در این راه گام مىنهد.
هرگاه انسان درست فکر کند که ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نیست و هدف آفرینش انسان چیزى جز تکامل اخلاق و قرب الى الله نمىباشد، و هر لحظه از این هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه این حقیقت را بهتر بشکافد و باور کند گامهاى او، در این راه استوارتر خواهد بود.
در یک جمله باید گفت: ارادههاى قوى، از معرفت کامل و توجه به اهمیت هدف سرچشمه مىگیرد.
اخلاص
منظور از «اخلاص» همان خلوص نیت است، و منظور از خلوص نیت این است که انگیزه تصمیم گیرى تنها خدا باشد و بس.
ممکن است کسانى داراى ارادههاى محکم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگیزه آنها رسیدن به اهداف مادى باشد; اما سالکان راه خدا کسانى هستند که اراده نیرومند آنان آمیخته با خلوص نیت، و برخاسته از انگیزههاى الهى است.
در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى، به کمتر چیزى به اندازه اخلاصنیت اهمیت داده شده است. در جاى جاى قرآن مجید و کلمات معصومین(ع) سخن از اخلاصنیتبه میان آمده، و عامل اصلى پیروزى در دنیا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاصنیتبىارزش است. این از یک سو.
از سوى دیگر، مساله اخلاص از مشکلترین کارها شمرده شده به گونهاى که تنها اولیاء الله و بندگان خاص خدا به اخلاص کامل مىرسند، هرچند اخلاص در هر مرحلهاى محبوب و مطلوب است.
بهتر است در اینجا نخستبه سراغ قرآن مجید برویم و گوشهاى از آیات مربوط به اخلاص را که ویژگیهاى خاصى دارد از نظر بگذرانیم:
در آیات متعددى از قرآن، سخن از مخلصین (خالصان) یا مخلصین (خالص شدگان!) به میان آمده، و آنها را با تعبیرات گوناگون و پرمعنى توصیف و تمجید مىکند، از جمله:
1- در آیه5 سوره بینه مىخوانیم: «و ماامروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلوة و یؤتوا الزکوة و ذلک دین القیمة; به آنها دستورى داده نشده بود جز این که خدا را بپرستند در حالى که دین خود را خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند; و این است آیین مستقیم و پایدار!»
با توجه به این که دین مفهوم گستردهاى دارد که عقاید و اعمال و درون و برون را همگى شامل مىشود، و با توجه به این که ضمیر در «ما امروا» به همه پیروان مذاهب آسمانى برمىگردد، و با توجه به این که: اخلاص و نماز و زکات در آیه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهمیت این موضوع کاملا روشن مىشود، این تعبیر نشان مىدهد که همه دستورهاى الهى از حقیقت توحید و اخلاص سرچشمه مىگیرد.
2- در جاى دیگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مىفرماید: «فادعوا الله مخلصین له الدین و لو کره الکافرون; خداوند (یگانه) را بخوانید و دین خود را براى او خالص کنید، هرچند کافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آیه14)
3- در جاى دیگر، شخص پیامبراسلام صلى الله علیه و آله را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مىدهد: «قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدین; بگو من مامورم خدا را پرستش کنم، در حالى که دینم را براى او خالص کرده باشم!» (سوره زمر، آیه11)
از این آیات و آیات متعدد دیگر که همین معنى را مىرساند بخوبى استفاده مىشود که اخلاص اساس دین و شالوده محکم و رکن رکین آن است.
درباره مخلصان (خالص شدگان) که تفاوت آن را مخلصین (خالصان) شرح خواهیم داد، تعبیراتى از این مهمتر دیده مىشود:
1- در آیه39 و 40 سوره حجر مىخوانیم که شیطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خیره سرى عرض مىکند: «و لاغوینهم اجمعین - الا عبادک منهم المخلصین; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»
این تعبیر نشان مىدهد که موقعیتبندگان مخلص آن چنان تثبیتشده است که حتى شیطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بریده است.
2- در آیه39 و40 سوره صافات، وعده پاداش فوقالعادهاى که جز خدا از آن آگاه نیستبه آنان داده شده، مىفرماید: «و ما تجزون الا ما کنتم تعملون - الا عباد الله المخلصین; شما جز به آنچه انجام مىدادید جزا داده نمىشوید، مگر بندگان مخلص خدا (که رابطهاى میان اعمال و جزاى آنها نیست، و بر سرخوان نعتالهى بىحساب پاداشمىگیرند.)»
3- در آیه127 و 128 همین سوره (صافات) مقام مخلصین را چنان والا شمرده که از حضور در دادگاه الهى در قیامت معافند (و یکسره به بهشت جاویدان پروردگار روانه مىشوند!)
4- در آیه159 و 160 همین سوره تنها بیان و توصیف مخلصین را شایسته ذات پروردگار شمرده است، که نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مىفرماید: «سبحان الله عما یصفون - الا عباد الله المخلصین; منزه استخداوند از آنچه آنها توصیف مىکنند، مگر (توصیف) بندگان مخلص خدا!»
5- در آیه24 سوره یوسف، هنگامى که سخن از حمایت الهى در برابر وسوسههاى خطرناک همسر عزیز مصر به میان مىآورد، مىفرماید: «کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین; اینچنین کردیم، تا بدى و زشتى را از او دور سازیم; چرا که او از بندگان مخلص ما بود.»
در این که میان «مخلص» و «مخلص» («خالصان» و «خالص شدگان») چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهایى گفته شده است; ولى شاید بهترین تفسیر در این زمینه این باشد که «مخلصان» کسانى هستند که خود در راه خالص سازى خویشتن از هرگونه آلودگى به شرک و انگیزههاى غیر الهى، و رذائل اخلاقى گام مىنهند، و تا آنجا که در توان دارند پیش مىروند; اما «مخلصان» کسانى هستند که امدادهاى الهى و عنایات ربانى، آخرین ناخالصیهاى وجودشان از میان مىبرد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مىشوند.
توضیح این که: ناخالصیها در وجود انسان در واقع دو گونه است:
گونهاى از آن طورى است که انسان از آن آگاه مىشود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد، ودر اینراه مىکوشدوتلاش مىکند وموفقبه اخلاصنیت وعقیدهو عمل مىشود.
اما گونهاى دیگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است که انسان توانایى بر تشخیص، و در صورت تشخیص، توانایى بر پاکسازى آن ندارد; همانگونه که در روایت معروف نبوى وارده شده: «ان الشرک اخفى من دبیب النمل على صفاة سوداء فى لیلة ظلماء; شرک (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک!» (88)
در این گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالکان راه نشود، از این گذرگاه صعبالعبور گذر نخواهند کرد، و در ناخالصیها مىمانند; اما گویى خداوند جایزه کسانى را که در اخلاص خویش تا آخرین مرحله توان و قدرت مىکوشند، این قرار داده که باقى مانده راه را تنها با عنایت او بپویند، و این مخلصان را مخلص کند.
هنگامى که انسان به این مرحله برسد دیگر در برابر وساوس شیاطین و هواى نفس بیمه خواهد شد، و طمع شیطان از او بریده مىشود، و شیطان در برابر این افراد رسما اظهار عجز مىکند.
اینجاست که از خوان نعمت الهى بىحساب بهره مىگیرند، و توصیف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحید خالص به خود مىگیرد، و طبیعى است که در قیامت نیز بدون حساب وارد بهشت مىشوند چرا که حساب خود را در این جهان صاف کردهاند.
این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام طبق بعضى از خطب نهجالبلاغه بدان اشاره کرده، و در توصیف بندگان شایسته پروردگار مىفرماید: «قد اخلص لله فاستخلص; یکى از صفات برجسته آنان این است که خویش را براى خدا خالص کرده، و خداوند خلوص او را پذیرفته (و به مرحله نهایى رسانیده است). (89)
به همین دلیل درباره پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله در حدیثى چنین آمده است: «فعند ذلک استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطیبة ... محمدا صلى الله علیه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در این هنگام خداوند بزرگ محمد صلى الله علیه و آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش پاک برگزید و خالص گردانید.» (90)
و در حدیث دیگرى که از بعضى معصومان: روایتشده مىخوانیم: «وجدت ابن آدم بین الله و بین الشیطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى بینه و بین عدوه; فرزندم آدم را در میان خدا و شیطان مىبینم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و کوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مىسازد، وگرنه او را در برابر شیطان، رها مىسازد.» (91)
کوتاه سخن این که: مساله خلوص و اخلاص در نیت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترین گامها و اساسىترین پایههاى تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله است.
اخلاص در روایات اسلامى
این معنى در روایات اسلامى نیز فوقالعاده مورد بحث قرار گرفته است که گوشههایى از آن را در ذیل از نظر مىگذرانیم:
1- در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ثلات لایغ-ل علیهن قلب رجل مسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم; سه چیز است که قلب هیچ مسلمانى نباید درباره آن خیانت کند (و همه مسلمین باید آن را رعایت کنند): خالص کردن عمل براى خدا، و خیرخواهى براى پیشوایان اسلام و ملازمت جماعت مسلمین و جدا نشدن از آن.» (92)
2- در حدیث دیگرى از آن حضرت مىخوانیم که اخلاص از اسرار الهى است: «الاخلاص سر من اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص یکى زا اسرار من است و آن را در قلب هر کس از بندگانم را که دوستبدارم به ودیعه مىگذارم.» (93)
3- امیر مؤمنان على علیه السلام مىفرماید: «الاخلاص اشرف نهایة; اخلاص باارزشترین مقامى است که انسان به آن مىرسد.» (94)
4- و در تعبیر بلند دیگر مىفرماید: «الاخلاص اعلى الایمان; اخلاص برترین مقام ایمان است. » (95)
5- و در تعبیر پرمعناى دیگرى از همان امام مىخوانیم: «فى اخلاص الاعمال تنافس اولوا النهى و الالباب; رقابت عاقلان و اندیشمندان با یکدیگر در اخلاص عمل است.» (96)
6- این مساله تا آنجا اهمیت دارد که رسولاکرم صلى الله علیه و آله تفاوت مقامات مؤمنان را در تفاوت درجات اخلاص مىشمرد و مىفرماید: «بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤمنین» (97)
7- امیرمؤمنان على علیه السلام نیز آخرین مرحله یقین را اخلاص معرفى مىکند و مىفرماید: «غایة الیقین الاخلاص» (98)
8- اخلاص بقدرى اهمیت دارد که مقدار مختصرى از عمل که با آن باشد سبب نجات انسان مىگردد، چنانکه در حدیث رسولخدا صلى الله علیه و آله آمده است: «اخلص قلبک یکفک القلیل من العمل» (99)
9- اخلاص تا آن حد اهمیت دارد که على علیه السلام آن را عبادت مقربان درگاه خدا مىشمرد، و مىگوید: «الاخلاص عبادة المقربین.» (100)
10- این بحث دامنهدار را با حدیث جالب دیگرى از على علیه السلام به پایان مىبریم که فرمود: «طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم یشغل قلبه بما ترى عیناه، و لم ینس ذکر الله بما تسمع اذناه و لم یحزن صدره بما اعطى غیره; خوشا به حال کسى که عبادت و دعایش را براى خدا خالص کند، و قلب خود را به آنچه مىبیند مشغول ندارد، و یاد خدا را با آنچه مىشنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهایى که به دیگران داده شده است، غمگین نشود.» (101)
حقیقت اخلاص
مرحوم فیض کاشانى در محجةالبیضاء در این زمینه چنین مىنویسد: «حقیقت اخلاص آن است که نیت انسان از هرگونه شرک خفى و جلى پاک باشد»، قرآن مجید مىفرماید: و ان لکم فى الانعام لعبرة نسقیکم مما فى بطونه من بین فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربین; در وجود چهارپایان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا که از درون شکم آنها، از میان غذاهاى هضم شده و خون، شیر خالص و گوارا به شما مىنوشانیم. (102)
«شیر خالص آن است که نه رگههاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شکم و نه غیر آن، صاف و پاک و بدون غل و غش باشد; نیت و عمل خالص نیز همانگونه است، باید هیچ انگیزهاى جز انگیزه الهى بر آن حاکم نگردد.» (103)
در روایات اسلامى نیز تعبیرات بسیار لطیفى درباره حقیقت اخلاص و نشانههاى مخلصین بیان شده که به بخشى از آن اشاره مىکنیم:
1- در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «ان لکل حق حقیقة و مابلغ عبد حقیقة الاخلاص حتى لا یحب ان یحمد على شىء من عمل لله; هر حقیقتى نشانهاى دارد، هیچ بندهاى به حقیقت اخلاص نمىرسد مگر زمانى که دوست نداشته باشد که او را به خاطر اعمال الهىاش بستانید.» (104)
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده که فرمود: «اما علامة المخلص فاربعة; یسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خیره و کف شره; اما علائم مخلص چهار چیز است: قلبش تسلیم خداست، همچنین اعضایش تسلیم فرمان اوست، خیر خود را در اختیار مردم مىگذارد و شر خود را باز مىدارد.» (105)
3- در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: «لایکون العبد عابدا لله حق عبادته حت-ى ینقطع عن الخلق کله الیه، فحینئذ یقول هذا خالص لى فی-تقبله بکرمه; هیچ عبادت کنندهاى حق عبادت خدا را بهجا نمىآورد، مگر این که از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود; در این هنگام، خداوند مىفرماید: این براى من خالص شده است; پس به کرمش او را مىپذیرد.» (106)
4- و بالاخره امام صادق علیه السلام جان سخن را در یک جمله کوتاه خلاصه کرده، و درباره اخلاص مىفرماید: «ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لایکون فى قلبه مع الله غیره; خداوند متعال نعمتى بزرگتر از این به بندهاى نداده است که در قلبش با خدا، دیگرى نباشد. » (107)
اکنون با توجه به اهمیت فوقالعاده اخلاص، و تاثیر عمیق آن در پیمودن راه حق، و وصول به مقامات عالیه قرب الى الله، این سؤال پیش مىآید که اخلاص را چگونه مىتوان به دست آورد؟
بى شک اخلاصنیت همیشه برخاسته از ایمان و یقین و عمق معارف الهیه است; هر قدر یقین انسان به توحید افعالى خدا بیشتر باشد و هیچ مؤثرى را در عالم هستى، جز ذات پاک او نشناسد، و همه چیز را از او و از ناحیه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امکان وجود دارد، آن را نیز سر بر فرمان او ببیند چنین کسى اعمالش توام با خلوص است; زیرا جز خدا مبدا تاثیرى نمىبیند که براى او کار کند.
این حقیقت در روایات اسلامى در عبادات کوتاه و پر معنایى منعکس است: امام علىبنابیطالب علیهما السلام در حدیثى مىفرماید: «الاخلاص ثمرة الیقین; اخلاص میوه درختیقین است.» (108)
و از آنجا که عبادت به مقتضاى واعبد ربک حتى یاتیک الیقین یکى از اسباب یقین مىباشد، در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که «الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص میوه درخت عبادت است.» (109)
و نیز از آنجا که علم و معرفتیکى از سر چشمههاى یقین است، و یقین چنانکه گفتیم سرچشمه اخلاص است، در حدیثى از همان حضرت آمده است که فرمود: «ثمرة العلم اخلاص العمل; میوه علم، اخلاص عمل است.» (110)
و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على علیه السلام به سرچشمههاى اخلاص چنین اشاره شده است: «اول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له; سرآغاز دین معرفتخداست، و کمال معرفتش تصدیق ذات اوست، و کمال تصدیق ذاتش، توحید و شهادت بر یگانگى او مىباشد; و کمال توحید او اخلاص است. » (111)
موانع اخلاص
بزرگان علم اخلاق در این زمینه اشارات روشن و دقیقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشکار و نهان دارد; بعضى بسیار قوى و خطرناک و بعضى ضعیفتر است، و شیطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده کردن اعمال به ریا نهایت تلاش و کوشش را مىکنند.
بعضى از مراحل ریا کارى و آلودگى نیتبه قدرى روشن است که هر کسى آن را در مىیابد; مثل این که شیطان در نمازگزار نفوذ مىکند و مىگوید نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و هرگز به غیبت تو آلوده نشوند، این یک فریب آشکار از ناحیه شیطان است!
گاه این وسوسههاى شیطانى به شکل مخفىترى صورت مىگیرد، و در لباس اطاعت ظاهر مىشود; مثلا، مىگوید: تو انسان برجستهاى و مردم به تو نگاه مىکنند، اگر نماز و اعمالت را زیبا سازى دیگران به تو اقتدا کرده و در ثواب آنها شریک خواهى شد، و انسان بىخبر گاه تسلیم چنین وسوسهاى مىشود، و در دره هولناک ریا سقوط مىکند.
گاه وسوسههاى شیطان از این هم پیچیدهتر و پنهان تر است; مثل این که به نماز گزار مىگوید انسان مخلص کسى است که در خلوت و جلوت یکسان باشد، کسى که عبادتش در خلوات کمتر از جلوات باشد، ریا کار است، و به این ترتیب او را وادار مىکند که در خلوت نماز خود را جالب و جاذب کند تا بتواند در بیرون و در مقابل مردم نیز چنین کند و به اهداف خود برسد این نیز یک نوع ریا کارى خفى است که ممکن استبسیارى از آن غافل شوند و از درک آن عاجز گردند. و همچنین مراحل مخفىتر و پنهانتر. (112)
براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زیاد و متنوع و پنهان است که هیچ انسانى جز از طریق پناه بردن به لطف الهى از آن رهایى نمىیابد.
در روایات اسلامى نیز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است:
از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «کیف یستطیع الاخلاص من یغلبه الهوى; چگونه توانایى بر اخلاص دارد کسى که هواى نفس بر او غالب است؟» (113)
در حقیقت، عمدهترین آفت اخلاص و مهمترین مانع آن در این حدیثشریف بیان شده است. آرى! هواى نفس است که سرچشمه اخلاص را تیره و تاریک مىسازد.
در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مىخوانیم: «قلل الآمال تخلص لک الاعمال; آرزوها را کم کن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!» (114)
این نکته حائز اهمیت است که گاه انسان در این مورد، گرفتار وسواس مىشود که آن خود یکى دیگر از نیرنگهاى شیطان است، به او مىگوید به نماز جماعت مرو، چرا که در آنجا ممکن است نیتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، یا هنگامى که در میان جمعیتبه نماز بر مىخیزى مستحبات را ترک کن و نماز را بسیار سریع و دست و پا شکسته بخوان مبادا آلوده ریا گردى. و بسیار دیدهایم افرادى را که به خاطر همین گرفتارى از مستحبات مؤکدى که شرع، به آن دعوت کرده استباز ماندهاند.
و شاید به همین دلیل است که قرآن مجید مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشکار هر دوکرده است.مىفرماید:«الذین ینفقوناموالهم باللیلوالنهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون;آنها که اموال خود را شب و روز، پنهان و آشکار انفاق مىکنند مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مىشوند.» (115)
این بحث را با ذکر نکته دیگرى پایان مىدهیم و آن اینکه داشتن اخلاص در خلوت و تنهایى. چندان افتخار نیست، مهم آن است که انسان در جلوت و در میان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.
آثار اخلاص
از آنجا که اخلاص گرانبهاترین گوهرى است که در خزانه قلب و روح انسان پیدا مىشود، آثار فوقالعاده مهمى نیز دارد که در روایات اسلامى با تعبیرات کوتاه و بسیار پر معنى به آن اشاره شده است.
در حدیث معروفى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ما اخلص عبد لله عزوجل اربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه; هیچ بندهاى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پیشه خود نمىسازد مگر این که چشمههاى حکمت و دانش از قلبش بر زبانش جارى مىشود.» (116)
در حدیث دیگرى از امام على بن ابیطالب علیهما السلام مىخوانیم: «عند تحقق الاخلاص تستنیر البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصیرت انسان نورانى مىشود.» (117)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «فى اخلاص النیات نجاح الامور; در اخلاصنیت پیروزى در کارها است.» (118)
این نکته روشن است که هر قدر نیتخالصتر باشد به باطن کارها اهمیتبیشترى داده مىشود تا به ظاهر کار، و به تعبیر دیگر، محکم کارى در حداعلى خواهد بود; به همین دلیل پیروزى در کار تضمین خواهد شد. و بعکس اگر نیت آلوده به ریا باشد به ظاهر بیش از باطن اهمیت داده مىشود و کارها و برنامهها توخالى مىگردد و همین امر سبب شکست است.
و نیز به همین دلیل، در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام مىخوانیم: «لو خلصت النیات لزکت الاعمال; اگر نیات خالص شود اعمال پاکیزه خواهد شد.» (119)
ریا کارى
نقطه مقابل اخلاص «ریا» است، که در آیات و روایات اسلامى از آن مذمتشده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانهاى از نشانههاى منافقان و نوعى شرک به خدا معرفى کردهاند.
ریاکارى تخریب کننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشیدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. ریاکارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقیقت عمل باز مىدارد.
ریاکارى یکى از ابزارهاى مهم شیطان براى گمراه ساختن انسانهاست.
با این اشاره به آیات قرآن باز مىگردیم و چهره ریاکاران و نتیجه اعمال آنها را بررسى مىکنیم.
1- یا ایها الذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لایؤمن بالله و الیوم الاخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لایقدرون على شىء مما کسبوا و الله لایهدى القوم الکافرین (سوره بقره، آیه264)
2- فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه اح-دا (سوره کهف، آیه110)
3- ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرآؤن الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا (سوره نساء، آیه142)
4- و الذین ینف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و من یکن الشیطان له قرینا فسآء قرینا (سوره نساء، آیه38)
5- و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط (سوره انفال، آیه47)
6- فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون، الذین هم یرآؤن و یمنعون الماعون (سوره ماعون، آیات 4 تا7)
ترجمه:
1- اى کسانى که ایمان آوردهاید بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازید همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىکند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمىآورد (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن (قشر نازکى از) خاک باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاکها و بذرها را بشوید) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند، آنها از کارى که انجام دادهاند چیزى به دست نمىآورند و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمىکند!
2- پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.
3- منافقان مىخواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مىدهد و هنگامى که به نماز بر مىخیزند با کسالتبر مىخیزند و در برابر مردم ریا مىکنند و خدا را جز اندکى یاد نمىنمایند.
4- و آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىکنند و ایمان به خدا و روز باز پسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسى که شیطان قرین او باشد بد همنشین و قرینى دارد.
5- و مانند کسانى نباشید که از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر مردم از سرزمین خود (به سوى میدان بدر) بیرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مىداشتند (و سرانجام شکستخوردند) و خداوند به آنچه عمل مىکنند احاطه (و آگاهى) دارد.
6- پس واى بر نماز گزارانى که، در نماز خود سهل انگارى مىکنند، همان کسانى که ریا مىکنند، و دیگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مىنمایند!
شرح و تفسیر
در نخستین آیه، منت گذاردن و آزار دادن و ریا کردن در یک ردیف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نیک) معرفى مىکند بلکه تعبیراتى از این آیه نشان مىدهد که شخص ریا کار ایمان به خدا و روز آخرت ندارد; مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نکنید!» (یا ایها الذین آم-نوا لات-بطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى) سپس اینگونه افراد را به کسى تشبیه مىکنند که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىنماید و به خدا روز رستاخیز ایمان ندارد! (کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لایؤمن بالله و الیوم الاخر)
در ذیل آیه، مثال بسیار گویا و پر معنائى براى اینگونه اشخاص زده و مىفرماید: «مثل (کار) او همچون قطعه سنگى است که بر آن قشر نازکى از خاک باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آید (و همه خاکها و بذرها را با خود بشوید و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چیز رها سازد)!» (فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا)
اینگونه اشخاص (به یقین) «از کارى که انجام دادهاند بهرهاى نمىگیرند و خداوند کافران را هدایت نمىکند!» (لایقدرون على شىء مما کسبوا و الله لایهدى القوم الکافرین)
در این آیه تلویحا یک بار ریاکاران را فاقد ایمان به خدا و روز قیامت معرفى کرده و یک بار به عنوان قوم کافر، و اعمال آنها را هیچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مىشمرد چرا که بذر اعمالشان در سرزمین ریا کارى پاشیده شده که هیچگونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد.این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که ریاکاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند که قشر نازکى از خاک بر آن است و هیچگونه بذر مفیدى را پرورش نمىدهد; آرى! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذ ناپذیر و اعمالشان بىریشه و نیاتشان آلوده است.
جالب این که در آیهاى که پشتسر این آیه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پر برکت تشبیه مىکند که بذر و نهال صالح در آن کاشته شده و باران کافى بر آن مىبارد و نور آفتاب از هر سو به آن مىتابد و نسیم باد از هر طرف به آن مىوزد و میوه و ثمره آن را مضاعف مىسازد.
در دومین آیه، پیامبر صلى الله علیه و آله را مخاطب قرار داده و دستور مىدهد مساله توحید خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند; مىفرماید: «بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتیاز من این است که) به من وحى مىشود که معبود شما تنها یکى است» (قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد)
سپس نتیجه گیرى مىکند که بر این اساس، اعمال باید از هر نظر خالص و خالى از شرک باشد و مىفرماید: «پس هر کس امید به لقاى پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد و کسى را در عبادت پروردگارش شریک نسازد!» (فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا)
به این ترتیب، شرک در عبادت، هم اساس توحید را ویران مىسازد و هم اعتقاد به معاد را; و به تعبیر دیگر، گذرنامه ورود در بهشت جاویدان عمل خالص است.
قابل توجه این که در شان نزول این آیه آمده است که مردى به نام «جندب بن زهیر خدمت رسولخدا صلى الله علیه و آله عرض کرد من کارهایم را براى خدا بهجا مىآورم و هدفم رضاى اوست اما هنگامى که مردم از آن آگاه مىشوند مسرور و شاد مىشوم; پیامبر فرمود: «ان الله طیب و لایقبل الاالطیب و لایقبل ما شورک فیه; خداوند پاک است و جز عمل پاک را نمىپذیرد و عملى که غیر او در آن شرکت داده شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آیهفوق نازل شد. (120)
در شان نزول دیگرى آمده است که مردى خدمتش عرض کرد: «من جهاد فى سبیل الله را دوست دارم و در عین حال دوست دارم مردم موقعیت مرا در جهاد بدانند.» در این هنگام آیهفوق نازل شد. (121)
شبیه همین معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نیز نقل شده است (122) و نشان مىدهد که آیهبالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غیر خدائى نازل شده است و ریا کار به عنوان مشرک و کسى که ایمان محکمى به آخرت ندارد، معرفى گردیده است.
در حدیث دیگرى نیز از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «من صلى یرائى فقد اشرک و من صام یرائى فقد اشرک و من تصدق یرائى فقد اشرک ثم قرء فمن کان یرجوا لقاء ربه ...; کسى که نماز را به خاطر ریا بخواند مشرک شده و کسى که روزه را براى ریا به جا آورد مشرک شده و کسى که صدقه و انفاق را براى ریا انجام دهد مشرک شده سپس آیه: فمن کان یرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.» (123)
در سومین آیه، ریا را یکى از اعمال منافقان شمرده مىفرماید: «منافقین مىخواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مىدهد و هنگامى که به نماز مىایستند از روى کسالت است و در برابر مردم ریا مىکنند و خدا را جز اندکى یاد نمىکنند!» (ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرآؤن الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا)
این نکته قابل توجه است که نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و ریاکارى نیز شکل دیگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مىباشد چرا که ظاهر عمل الهى و باطن آن شیطانى و ریائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراین، طبیعى است که ریا جزء برنامه منافقان باشد.
در چهارمین آیه، اعمال ریائى را همردیف عدم ایمان به خدا و روز قیامت و همنشینى با شیطان شمرده مىفرماید: «آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىکنند و ایمان به خداوند و روز باز پسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسى که شیطان قرین اوستبد قرینى انتخاب کرده است» (و الذین ینفقون اموالهم رئاء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و من یکن الشیطان له قرینا فسآء قرینا ).
به این ترتیب، ریاکاران دوستشیطان و فاقد ایمان قاطع به مبدا و معاد هستند.
در پنجمین آیه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با کفار که اعمالشان ریاکارانه و از روى هوا پرستى و خود نمائى بوده است نهى مىکند،مىفرماید: «مانند کسانى نباشید که از سرزمین خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بیرون آمدند! و مردم را از راه خدا باز مىداشتند و خداوند به آنچه عمل مىکنند احاطه (کامل) دارد.» (و لاتکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط)
طبق قرائنى که در آیه موجود استبتصدیق مفسران، آیه اشاره به حرکتسپاهیان قریش به سوى میدان بدر است که به هنگام خارج شدن از مکه آلات لهو و لعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مىزدند آنهم ریاکارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.
بعضى ازمفسران نیزگفتهاند ازآنجا کهبدر یکىاز مراکز تجمع و از بازارهاى عرب بود و درعرض سالگاهى در آنجا اجتماع مىکردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عیش و نوش را با خود برد و هدفش این بود که از همه کسانى که با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگیرد.
به هر حال قرآن مؤمنان را از این گونه کارها نهى مىکند و به آنها دستور مىدهد که با رعایت تقوا و اخلاص بر همه مشکلات غلبه کنند و سرنوشت ریاکاران هوسباز و بىتقوا را در میدان بدر فراموش ننمایند.
در آخرین آیهمورد بحث، باز هم از ریاکارى به بیان دیگرى نکوهش مىکند و مىفرماید: «واى بر نماز گزارانى که نماز را به دست فراموشى مىسپارند و از آن غفلت مىکنند، آنها که ریا مىکنند و مردم را از ضروریات زندگى باز مىدارند» (فویل للمصلین، الذین هم عن صلاتهم ساهون ، الذین هم یرآؤن و یمنعون الماعون ).
تعبیر به «ویل» در قرآن مجید در27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسیار سنگین و خطرناک است. به کار بردن، این تعبیر در مورد ریاکاران نیز حکایت از شدت زشتى عمل آنها مىکند.
از آنچه در آیات بالا آمد زشتى این گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشکار مىشود و بخوبى روشن مىگردد که یکى از موانع مهم تهذیب نفس و پاکى قلب و روح همین ریا کارى است که نقطه مقابل آن خلوص نیت و پاکى دل است.
ریا در روایات اسلامى
در احادیث اسلامى فوقالعاده به این مساله اهمیت داده شده و ریاکارى به عنوان یکى از خطرناکترین گناهان معرفى شده است که به گوشهاى از آن در ذیل اشاره مىشود:
1- در حدیثى از پیغمبر اکرم مىخوانیم: «اخوف ما اخاف علیکم الریا والشهوة الخفیة; خطرناکترین چیزى که از آن بر شما مىترسم ریاکارى و شهوت پنهانى است!» (124)
ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگیزههاى مخفى ریاکارى است.
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «ادنى الریاء شرک; کمترین ریا شرک به خداست.» (125)
3- باز از همان حضرت آمده است که فرمود: «لایقبل الله عملا فیه مقدار ذرة من ریاء; خداوند عملى را که ذرهاى از ریا در آن باشد قبول نمىکند!» (126)
4- در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است «ان الم-رائى ی-نادى ع-لیه ی-وم القیامة یا فاجر یا غادر یامرائى ضل عملک و حبط اجرک اذهب فخذ اجرک ممن کنت تعمل له; روز قیامتشخص ریا کار را صدا مىکنند و مىگویند اى فاجر! اى حیلهگر پیمان شکن! و اى ریاکار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشتبرو و پاداش خود را از کسى که براى او عمل کردى بگیر!» (127)
5- یکى از اصحاب مىگوید: پیامبر صلى الله علیه و آله را گریان دیدم، عرض کردم: چرا گریه مىکنید؟ فرمود: «انى تخوفت على امتى الشرک، اما انهم لایعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا، و لکنهم یرائون باعمالهم; من بر امتم از شرک و چند گانه پرستى بیمناکم! بدانید آنها بت نخواهند پرستید و نه خورشید و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ریا مىکنند (و از این طریق وارد وادى شرک مىشوند).» (128)
6- در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: ان الملک لیصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته یقول الله عزوجل اجعلوها فى سجین انه لیس ایاى اراد بها; فرشته عمل بندهاى را با شادى به آسمان مىبرد هنگامى که حسنات او را به بالا مىبرد خداوند عزوجل مىفرماید آن را در جهنم قرار دهید، او عمل خود را به نیت من انجام نداده است!» (129)
7- باز در حدیث دیگرى از همان حضرت صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «یقول الله سبحانه انى اغنى الشرکاء فمن عمل عملا ثم اشرک فیه غیرى فانا منه برىء و هو للذى اشرک به دونى; خداوند سبحان مىفرماید: من بىنیازترین شریکانم، هرکس عملى بجا آورد و غیر مرا در آن شریک کند من از او بیزارم، و این عمل از آن کسى است که شریک قرار داده نه از آنمن! » (130)
این هفتحدیث پر معنى و تکان دهنده که همه از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده استبخوبى نشان مىدهد گناه ریا به قدرى عظیم است که چیزى با آن برابرى نمىکند و این به خاطر آثار بسیار بدى است که ریا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ایجاد مىکند.
از امامان معصوم علیهم السلام احادیث تکاندهندهاى دیده مىشود، از جمله:
8- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که از جدش نقل مىکند: «سیاتى على الناس زمان تخبث فیه سرائرهم و تحسن فیه علانیتهم، طمعا فىالدنیا لایریدون ما به عند ربهم یکون دینهم ریاء، لایخالطهم خوف یعمهم الله بعقاب فیدعونه دعاء الغریق فلایستجیب لهم; زمانى بر مردم فرا مىرسد که باطن آنها آلوده و ظاهرشان زیبا است، و این به خاطر طمع در دنیا مىباشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمىکنند، دین آنها ریا است، و خوف خدا در قلبشان نیست، خداوند مجازاتى فراگیر بر آنها مىفرستد و آنها همچون فرد غریق او را مىخوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمىکند!» (131)
9- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «کل ریاء شرک انه من عمل للناس کان ثوابه للناس و من عمل لله کان ثوابه على الله; هر ریائى شرک است، هر کس براى مردم عمل کند پاداش او بر مردم است، و هر کس براى خدا عمل کند ثوابش بر خداست!» (132)
10- در حدیثى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام مىخوانیم: «المرائى ظاهره جمیل و باطنه علیل ...; ریا کار ظاهر عملش زیبا و باطنش زشت و بیمار است!» (133)
و نیز فرمود: «ما اقبح بالانسان باطنا علیلا و ظاهرا جمیلا; چه زشت است که باطن انسان خراب و بیمار و ظاهرش زیبا باشد»! (134)
و در این زمینه روایات از رسولخدا صلى الله علیه و آله و ائمه هدى بسیار فراوان است.
فلسفه تحریم ریا
شاید افراد ظاهر بین هنگامى که به این روایات تکاندهنده نگاه مىکنند از عظمت گناه ریا و آثار وحشتناک آن در شگفتى فرو روند و تصورشان این باشد که اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مىکند نیت او هر چه مىخواهد باشد، فرض کنید انسانى بیمارستان، مسجد، جاده و پل یا مانند اینها براى رفاه مردم بسازد، نیتش هرچه باشد بالاخره عمل او نیکو است، به فرض که قصدش ریاکارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است. بگذاریم مردم کار خیر و خدمت کنند نیتشان هر چه مىخواهد باشد.
ولى این اشتباه بسیار بزرگى است; زیرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثیر است: تاثیرى در خود انسان مىگذارد، و تاثیرى در بیرون. ریاکار با عمل خود درون خود را ویران مىسازد و از مقام والاى توحید دور مىشود و در قعر دره شرک پرتاب مىگردد; مردم را وسیله عزت و احترام خود مىبیند و قدرت خدا را به دست فراموشى مىسپارد و این ریاکارى که نوعى بت پرستى استسر از مفاسد بیشمار اخلاقى در مىآورد.
ثانیا، از نظر عمل بیرونى و خدماتى که به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و ریاکارى بوده نیز جامعه دچار خسارت مىشود چرا که سعى او این است که ظاهر عملش را درست کند و اهمیتى به باطن عمل نمىدهد و چه بسا این امر سبب مىشود که آن اسباب رفاه تبدیل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمههاى جبران ناپذیرى از آن ببینند.
به عبارت دیگر، هنگامى که جامعهاى عادت به ریاکارى و تظاهر کند همه چیز او از محتوا تهى مىشود، فرهنگ و اقتصاد و سیاست و بهداشت و نظم و نیروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مىگردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مىکنند، دنبال خیر و سعادت جامعه نیستند بلکه به سراغ چیزى مىروند که ظاهرجالبى داشته باشد، و این طرز کار، ضربات هولناکى بر جامعه وارد مىکند که بر هوشمندان مخفى و پنهان نیست.
نشانههاى ریاکاران
بسیارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احادیثبالا و مانند آن که شدیدترین تعبیرات را درباره ریاکاران دارد در تشخیص موضوع ریا گرفتار وسوسه مىشوند، البته جا دارد که انسان در مورد ریا سختگیر باشد، چرا که نفوذ ریا در عمل بسیار مرموز و مخفى است، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مىدهد بعدا مىفهمد که عمل او ریائى بوده است، مثل داستان معروفى که درباره یکى از مؤمنین پیشین نقل مىکنند که نماز جماعتسالیان دراز را قضا کرد، و دلیلش این بود که همه روز در صف اول مىایستاد، یکروز دیر بهجماعت آمد و در صفوف آخر ایستاد احساس کرد از این جریان ناراحت است، چرا که مردم او را در صفوف آخر مىبینند، باید همیشه در صف اول باشد!
ولى افراط و تفریط در این مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، باید از علامات ریا پى به وجود آن برد و از آن پرهیز کرد، ولى وسواس غلط است.
علماى اخلاق در این زمینه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فیض کاشانى در «محجةالبیضاء» سؤالى به اینصورت طرح مىکند: «اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و ریاکار نیست از کجا بداند؟»
سپس به پاسخ این سؤال پرداخته مىگوید: «این امر نشانههائى دارد، از جمله این که اگر واعظى بهتر از او و آگاهتر و مقبولتر در میان مردم پیدا شود خوشحال گردد و حسد او را به دل نگیرد، آرى! مانعى ندارد که در مقام غبطه بر آید و آرزو کند که او مانند آن عالم و واعظ گردد (یا از او بهتر).
«نشانه دیگر این که اگر بزرگان و شخصیتها در مجلس او حضور یابند سخنانش تغییر نکند، و همه مردم را به یک چشم نگاه کند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و اظهار فضل و کمال در پیشگاه او در سخنانش تغییرى حاصل نشود).
«نشانه دیگر این که اگر گروهى از مستمعین پشتسر او در کوچه و بازار به راه بیفتند خوشحال نباشد.» (135)
بهترین محک براى شناخت اعمال ریائى از غیر ریائى همان معیارهائى است که در روایات اسلامى آمده است; از جمله:
1- در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «اما علامة المرائى فاربعة: یحرص فى العمل لله اذا کان عنده احد و یکسل اذا کان وحده و یحرص فى کل امره على المحمدة و یحسن سمته بجهده; اما علامت ریاکار چهار چیز است: هنگامى که کسى نزد اوست تلاش مىکند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى که تنها شد در انجام عمل کسل است! و در تمام کارهایش اصرار دارد مردم از او مدح و ستایش کنند، وسعى مىکند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.» (136)
2- در حدیث دیگرى همین معنى با تعبیرات جالب دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است فرمود:
«للمرائى اربع علامات:
یکسل اذا کان وحده
وینشط اذا کان فى الناس
و یزید فى العمل اذا اثنى علیه
وینقص منه اذا لم یثنى علیه;
ریا کار چهار علامت دارد:
اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام مىدهد،
و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام مىدهد،
هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش مىافزاید،
و هرگاه ثنا نگویند از آن مىکاهد!» (137)
شبیه همین معنى از لقمان حکیم نیز نقل شده است. (138)
خلاصه، هرکارى که با انگیزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گیرد، سبب نفوذ ریا در عمل است و این انگیزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى که در خلوت و جلوت انجام مىدهد مىتوان دریافت.
این مطلب به اندازهاى ظریف و مرموز است که گاه انسان براى فریب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسیار جالب انجام مىدهد تا خود را قانع کند که در اجتماع نیز همانگونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى که هم عملى را که در اجتماع انجام مىدهد ریا است و هم آن را که در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ریا است.
اما همانگونه که در بالا نیز اشاره شد، افراط در این مساله جایز نیست چرا که دیده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدریس و تصنیف کتاب محروم مىشوند به این عنوان که مىترسیم عملما ریائى باشد.
در روایات اسلامى نیز به این مطلب اشاره شده است که اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى که انگیزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمىزند. (139)
از اینجا روشن مىشود که تشویق نیکوکاران نسبتبه اعمال صالحى که انجام دادهاند در یک مجلس عمومى یا در وسائل ارتباط جمعى به این قصد که دیگران نیز به این کار تشویق شوند منع شرعى ندارد، بلکه از کارهائى است که بزرگان همیشه انجام مىدادهاند و اجر و پاداش انجام دهنده کار نیز ضایع نمىشود، مشروط به این که انگیزهاش از آغاز چنین مطلبى نبوده باشد.
در آیات قرآنى و روایات اسلامى نیز بارها تشویق به صدقات و خیرات پنهانى و آشکار شده است، و این نشان مىدهد که انسان مىتواند با انجام اعمال صالحه بطور آشکار انگیزههاى الهى خود را نیز حفظ کند، و از ریا برکنار بماند.
در پنج آیه از قرآن مجید تشویق به انفاق «سرا وعلانیة» یعنى بخشش در پنهان و آشکار یا «سرا و جهرا» که همان معنا را مىدهد شده است. (140)
اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشکار انجام مىشود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شکوه حجخانه خدا و تشییع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست است که باید انگیزه در تمام اینها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه این اعمال را ترک مىکند و این نیز ضایعه بزرگى است.
طریق درمان ریا
راه مبارزه با ریا کارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چیز است: نخست توجه به علل و ریشههاى آن براى خشکانیدن و نابود کردن آنها، و سپس مطالعه در پیامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناکى که در انتظار آلودگان به این اخلاق مذموم است.
گفتیم ریشه ریا همان «شرک افعالى» و عدم توجه به حقیقت توحید است.
اگر پایههاى توحید افعالى در درون جان ما محکم شود و بدانیم عزت و ذلت و روزى و عمتبه دستخداست و دلهاى مردم نیز در اراده و اختیار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى این و آن اعمال خود را آلوده به ریا نمىکنیم!
اگر به یقین بدانیم کسى که با خداست همه چیز دارد، و کسى که از او جداست فاقد همه چیز است، و به مصداق «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم و ان یخذلکم فمن ذاالذى ینصرکم من بعده; اگر خداوند شما را یارى کند هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد و اگر دست از یارى شما بر دارد هیچ کس نمىتواند شما را یارى کند!» (141)
و اگر به این حقیقت قرآنى توجه کنیم که تمام عزت نزد خدا و به دستخداست: «ایبتغون عندهم العزة فان العزة لله جمیعا; آیا کسانى که با دشمنان خدا طرح دوستى مىریزند مىخواهند عزت و آبرو نزد آنها کسب کنند، با این که همه عزتها از آن خداست!» (142)
آرى! اگر ایمان به این امور در اعماق جان مستقر شود دلیلى ندارد که انسان براى جلب توجه مردم و کسب وجاهت و آبرو یا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود کند!
بعضى از علماى اخلاق گفتهاند ریشه اصلى ریاکارى حب جاه و مقام است که اگر آن را تشریح کنیم به سه اصل باز مىگردد: علاقه به ستایش مردم، فرار از مذمت و نکوهش آنها، و طمع ورزیدن به آنچه در دست مردم است.
سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبیل الله مىزنند که انسان گاه به جهاد مىرود براى این که مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگویند، و گاه به جهاد مىرود تا او را به ترس و جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در میدان مىگذارد! تنها کسى مىتواند از جهادش بهره بگیرد که براى عظمت آئین حق و دفاع از دین خدا پیکار کند.
ایناز یکسو، و از سوى دیگر، هنگامى که انسان به آثار مرگبار ریاکارى بیندیشد که:
ریا همچون آتش سوزانى است که در خرمن اعمال انسان مىافتد و همه را خاکستر مىکند; نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مىدهد بلکه گناه عظیمى است که مایه روسیاهى صاحب آن در دنیا و آخرت است.
ریا همچون موریانهاى است که ستونهاى کاخ سعادت انسان را از درون تهى مىکند و بر سر صاحبش ویران مىسازد.
ریا کارى نوعى کفر و نفاق و شرک است.
ریاکارى شخصیت انسان را در هم مىکوبد و آزادگى و حریت و کرامت انسانى را از او مىگیرد و بدبخترین مردم در قیامت ریاکارانند!
توجه به این حقایق، اثر باز دارنده مهمى بر ریاکاران دارد.
این نکته نیز قابل توجه است که پنهان کردن نیتهاى آلوده به ریا، براى مدت طولانى ممکن نیست، و ریاکاران غالبا در همین دنیا شناخته و رسوا مىشوند و از لابهلاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نیت آنها فاش مىشود، و ارزش خود را نزد خاص و عام از دست مىدهند; توجه به این معنى نیز اثر باز دارنده مهمى دارد.
لذتى که از عمل خالص و نیت پاک به انسان دست مىدهد با هیچ چیز قابل مقایسه نیست، و همین امر براى خلوص نیت کافى است.
بعضى از علماى اخلاق گفتهاند: یکى از طرق درمان عمل ریا این است که انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود کند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و کارهاى خیر دیگر سعى بر کتمان آن نماید تا تدریجا به این کار عادت کند.
ولى این به آن معنا نیست که از شرکت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى دیگر خوددارى نماید که آن نیز ضایعهاى استبزرگ!
آیا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟
این سؤالى است که بسیارى از خود مىکنند که بعد از انجام یک عبادت خوب احساس نشاط مىکنیم آیا این نشانه ریا نیست؟ و پاسخ آن این است که اگر سرچشمه نشاط توفیقى باشد که خدا به او داده و نورانیت و روحانیتى باشد که از ناحیه عبادات در وجود انسان حاصل مىشود هیچ منافاتى با خلوص نیت ندارد; آرى! اگر این نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمىشود مشروط به این که مقدار یا کیفیت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هیچ وجه تغییر ندهد.
این معنى در روایات اسلامى نیز آمده است:
در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم: که در پاسخ سؤالى که یکى از یارانش در این زمینه عنوان کرد و عرضه داشت کسى عمل خیرى انجام داده و دیگرى آن را مىبیند و صاحب عمل خوشحال مىشود، آیا این معنى با خلوص نیت منافات دارد؟ فرمود: لا باس، ما من احد الا و هو یحب ان ی-ظهر ل-ه فى الن-اس الخیر اذا ل-م یکن صن-ع ذلک ل-ذلک! ; اشکالى ندارد، هر کسى دوست دارد که در میان مردم کار خیر او آشکار گردد (و مردم او را به نیکوکارى بشناسند) مشروط بر این که عمل خیر را براى این هدف انجام نداده باشد. (143)
در حدیث دیگر مىخوانیم که «ابوذر» شبیه این سؤال را از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نمود و عرض کرد انسان عملى براى خویش (به قصد قربت) انجام مىدهد و مردم او را دوست مىدارند; پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «تلک عاجل بشرى المؤمن; این بشارت سریعى است که نصیب مؤمن (در دنیا) مىشود.» (144)
تفاوت ریا و سمعه؟
در اینجا سؤال دیگرى مطرح است و آن این که در میان ریا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آیا هر دو با خلوص نیت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!
درجواب عرضمىکنیم:«ریا» آناست که عمل را طورى انجام دهد که دیگران ببینند و از این طریق کسب وجاهت و موقعیتبراى عمل کننده حاصل شود، ولى «سمعه» آن است که عمل نیکى دور از چشم مردم انجام دهد به این هدف که بعدا به گوش مردم برسد و موقعیتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراین هر دو عمل، انگیزه غیر الهى دارد منتها یکى از طریق مشاهده به اطلاع مردم مىرسد، و دیگرى از طریق شنیدن و اشتهار و در واقع هیچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نیت در میان این دو نیست.
ولى اگر سمعه را این چنین تفسیر کنیم که فاعل در حین انجام عمل قصد قربت داشته بعدا که مردم از آن آگاه مىشوند و او را مىستایند شاد و خوشحال مىشود، این حالتبه یقین موجب بطلان عمل نخواهد شد.
و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به این فکر بیفتد که انجام آن را اینجا و آنجا بازگو کند تا کسب موقعیت کند (و این کار را ریاى بعد از عمل مىنامند) موجب بطلان عمل نمىگردد هرچند ارزش کار او را بسیار پائین مىآورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.
بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ریا را در عمل انسان به ده صورت ترسیم کردهاند:
نخست این که، انگیزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد که قطعا عمل او باطل است.
دوم این که، هدفش هم خدا باشد و هم ریا و آن نیز موجب بطلان عمل مىشود.
سوم این که، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ریا کند مثل این که رکوع یا سجود نماز واجب را به قصد ریا انجام دهد این نیز موجب بطلان عمل است هرچند محل تدارک آن جزء باقى باشد، به همین جهت ریا را تشبیه به باطل شدن وضو هنگام نماز کردهاند، هرچند احتیاط آن است که جزء ریائى را دوباره بهجا آورد و بعد از پایان، نماز را اعاده نماید.
چهارم این که، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ریا کند و آن را نیز موجب بطلان عمل دانستهاند.
پنجم این که، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مکانى (مانند مسجد) بهجا مىآورد که انگیزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.
ششم اینکه، درمورد زمان عمل، ریا مىکند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما انجام آن در اول وقتبه نیت ریا مىباشد آن هم مانند ریاى در مکان موجب فساد عمل است.
هفتم این که، در مورد بعضى از ویژگیها و اوصاف عمل قصد ریا دارد; مثل این که انجام نماز را با جماعتیا با حالتخضوع و خشوع به قصد ریا باشد هرچند نسبتبه اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زیرا این ویژگیها از اصل عمل جدا نیست و به تعبیر دیگر این اوصاف با موصوف خود متحد مىباشد.
هشتم این که، اصل عمل به نیتخداست اما مقدمات آن جنبه ریائى دارد; مثل این که نماز را در مسجد به قصد خدا بهجا مىآورد ولى حرکتبه سوى مسجد به قصد ریا است، بسیارى از فقهاء این نوع ریا را موجب بطلان عمل نمىدانند زیرا مقدمات ریائى خارج از عمل بوده است، و قاعده فقهى نیز همین را اقتضا مىکند.
نهم این که، بعضى از اوصاف بیرونى را به نیت ریا انجام مىدهد، مثل این که اصل نماز را به قصد خدا انجام مىدهد ولى انداختن تحتالحنک را به قصد ریا، این نوع ریا هر چند کار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمىشود. (145)
دهم این که انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببینند خوشحال مىشود بى آنکه هیچ تاثیرى در کیفیت انجام عمل داشته باشد این قسم نیز موجب بطلان عمل یستبلکه در حقیقت ریا محسوب نمىشود، زیرا ریا آن است که انگیزهاى براى عمل شود.
در اینجا به پایان بحث ریا مىرسیم هرچند در اینجا مباحث دیگرى نیز وجود دارد ولى براى پرهیز از اطاله سخن از آن صرف نظر مىکنیم.
سکوت و اصلاح زبان
در بسیارى از روایات درباره این دو مساله بحثشده و اهمیت فوقالعادهاى براى هر دو بیان گردیده است، و از نظر علماى اخلاق نیز این دو داراى اهمیت ویژهاى هستند، تا آنجا که آنها معتقدند سالکان راه حق بدون رعایتسکوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى که به آن آلوده مىشوند به جائى نمىرسند، هرچند در ریاضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات کوشا باشند.
به تعبیر دیگر: کلید ورود به مسیر تهذیب نفس و سیر الى الله توجه به این دو موضوع است و آنها که در این دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عالیه محروم خواهند شد.
با این اشاره به اصل بحثباز مىگردیم و به بررسى آیات و روایات در این زمینه مىپردازیم.
سکوت در آیات قرآن مجید
در دو مورد از آیات قرآن مجید مساله سکوت به عنوان یک ارزش والا مطرح شدهاست.
نخست در داستان حضرت مریم علیها السلام مىخوانیم که در آن لحظات طوفانى که درد سخت زائیدن به او دست داد آن گونه که او را از آبادى به بیابان خشک و خالى کشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود که حساب نداشت، مخصوصا از این که نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بىایمان متوجه او گردد تا آنجا که تقاضاى مرگ از خدا کرد; در این هنگام ندائى شنید که به او دستور مىدهد غمگین مباش پروردگارت از پائین پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درختخشکیده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذیذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را دیدى و از تو توضیح خواستبا اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفتهام و امروز با احدى سخن نمىگویم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالتیا لیتنى مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربک تحتک سریا - و هزى الیک بجذع النخلة تساقط علیک رطبا جنیا - فکلى و اشربى و قرى عینا فاما ترین من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیا) (146)
در این که این ندا کننده جبرئیل بوده استیا نوزاد مریم (یعنى حضرت مسیح) در میان مفسران گفتگو است; بعضى این پیام را مناسب مقام جبرئیل دانستهاند ولى به گفته علامه طباطبائى در «المیزان» تعبیر به «من تحتها» (از پائین پاى او) تناسب با حضرتمسیح علیه السلام دارد، افزون بر این ضمیرهائى که در آیه وجود دارد غالبا به حضرتمسیح علیه السلام بر مىگردد، و مناسب است که ضمیر در «نادى» نیز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اینجا مورد توجه ما است این است که دستور به نذر سکوت، یک دستور الهى بود، خواه به وسیله فرشته الهى به (جبرئیل) ابلاغ شده باشد یا به وسیله حضرتمسیح علیه السلام و مىدانیم نذر همواره به کارى تعلق مىگیرد که داراى رجحان و مطلوبیت الهى باشد، بنابراین «روزه سکوت» - حداقل - در آن امتیک عمل الهى بود، و از تعبیر آیه چنین بر مىآید که نذر سکوت براى مردم آن زمان یک کار شناخته شده بود; به همین دلیل، هنگامى که مریم با اشاره اظهار داشت که روزه سکوت گرفتهام ظاهرا کسى بر این کار او ایراد نگرفت.
این احتمال نیز داده شده است که روزه او از آب و غذا و کلام بوده نه تنها سکوت.
البته روزهسکوت در شریعت اسلام به خاطر تفاوت شرایط زمان و مکان تحریم شده و در حدیثى از امام سجاد، علىبنالحسین علیهما السلام مىخوانیم «وصوم الصمتحرام; روزه سکوت حرام است!» (147)
همین معنى در حدیث دیگرى در وصایاى پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام نیز آمده است (148)
در حدیث دیگرى نیز از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «ولاصمتیوما الى اللیل; روزه سکوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (149)
البته یکى از آداب صوم کامل در اسلام این است که انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ کند همانگونه که چشم و گوش را باید از آلودگى به گناه محافظت کرد. امام صادق علیه السلام در حدیثى مىفرماید: «ان الصوم لیس من الطعام و الشراب وحده ان مریم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتکم و غضوا ابصارکم ... ; روزه تنها از غذا و نوشیدنیها نیست (مگر نمىبیند که) مریم گفت: من براى خداوند رحمان روزهاى نذر کردهام; یعنى، سکوت را، بنابراین هنگامى که روزه هستید زبانهاى خود را حفظ کنید و چشمان خود را (از گناه) ببندید!» (150)
به هر حال، از مجموع آیه و روایاتى که در تفسیر آن آمده اهمیتسکوت و ارزش آن ظاهر مىشود.
در آیه10 همین سوره (مریم) اشاره دیگرى به اهمیتسکوت دیده مىشود آنجا که در داستان «زکریا» علیه السلام مىخوانیم: «هنگامى که مژده تولد حضرت «یحیى» علیه السلام در آینده نزدیک به او داده شد در حالى که هم خودش پیر و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانهاى کرد، (قال رب اجعل لى آیة) و به او وحى شد که: نشانه تو آن است که سه شبانه روز تمام در حالى که زبانتسالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانتبه ذکر خدا و مناجات با او گردش مىکند) (قال آیتک الا تکلم الناس ثلاث لیال سویا).
درست است که در این آیه تحسین یا مذمتى از سکوت نیست، ولى همین اندازه که آنرا بهعنوان یک آیت الهى براى «زکریا» قرار داد دلیل بر این است که ارزشالهى دارد.
همین معنى در سوره آل عمران، آیه41 نیز آمده است که «زکریا» پس از شنیدن این مژدهبزرگ (مژدهصاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسیار برجستهاى همچون یحیى علیه السلام) تقاضاى آیت و نشانهاى از پروردگارش کرد، در پاسخ به او فرمود: آیت و نشانه تو آن است که سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آیتک الا تکلم الناس ثلاثة ایام الا رمزا).
بعضى از مفسران احتمال دادهاند که خود دارى زکریا از سخن گفتن با مردم جنبه اختیارى داشته نه اینکه زبان او بىاختیار جز با ذکر خدا باز نمىشده; و به تعبیر دیگر، او مامور به روزه سکوت در آن سه روز بود.
«فخر رازى» این قول را از «ابومسلم» نقل مىکند و آن را تفسیر زیبا و معقولى مىشمرد، ولى این تفسیر با محتواى آیه چندان سازگار نیست; زیرا زکریا درخواست آیه و نشانهاى براى آن بشارت الهى کرده بود و سکوت اختیارى نمىتواند دلیل بر این معنى باشد جز با تکلف.
به هر حال، این گفتگوها درباره تفسیر آیه در آنچه ما به دنبال آن هستیم یعنى ارزش سکوت از نظر قرآن تاثیر چندانى ندارد; زیرا از آیات بالا بخوبى استفاده مىشود که سکوت یک ارزش والا داشته که به عنوان یک آیت الهى ارائه شده است.
سکوت در روایات اسلامى
اهمیت «صمت» (سکوت) در روایات اسلامى بازتاب بسیار گستردهاى دارد، و نکتههاى دقیق و ظریفى درباره آن بیان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبیرات جالبى تشریح شده است، که به بخشى از آن ذیلا اشاره مىشود.
1- در زمینه تاثیر سکوت در تعمیق تفکر و استوارى عقل، از رسولخدا صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «اذا رایتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه یلقىالحکمة و المؤمن قلیل الکلام کثیر العمل و المنافق کثیر الکلام قلیل العمل; هنگامى که مؤمن را خاموش ببینید به او نزدیک شوید که دانش و حکمتبه شما القا مىکند، و مؤمن کمتر سخن مىگوید و بسیار عمل مىکند، و منافق بسیار سخن مىگوید و کمتر عمل مىکند.» (151)
2- در حدیث دیگرى در همین زمینه از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «دلیل العاقل التفکر و دلیل التفکر الصمت; نشانه عاقل فکر کردن و نشانه فکر کردن، سکوت نمودن است.» (152)
3- در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «اکثر صمتک یتوفر فکرک و یستنر قلبک و یسلم الناس من یدک; بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!» (153)
از این روایات بخوبى استفاده مىشود که رابطه دقیق میان بارور شدن فکر و اندیشه، با سکوت وجود دارد; دلیل آن هم روشن است، زیرا قسمت مهمى از نیروهاى فکرى انسان در فضول کلام و سخنان بیهوده از میان مىرود; هنگامى که انسان سکوت را پیشه مىکند، این نیروها متمرکز مىگردد، و فکر و اندیشه را به کار مىاندازد، و ابواب حکمت را به روى انسان مىگشاید; به همین دلیل، مردم سخن گفتن بسیار را دلیل کم عقلى مىشمرند و افراد کم عقل سخنان بیهوده بسیار مىگویند.
4- از بعضى از روایات استفاده مىشود که یکى از مهمترین عبادت سکوت است; از جمله، در مواعظ پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به ابوذر مىخوانیم: «اربع لایصیبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چیز است که تنها نصیب مؤمن مىشود، نخستسکوت است که سرآغاز عبادت مىباشد ...» (154)
5- از بعضى از احادیث استفاده مىشود که پرگویى مایه قساوت و سنگدلى است، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «کان المسیح علیه السلام یقول لا تکثر الکلام فى غیر ذکر الله فان الذین یکثرون الکلام فى غیر ذکر الله قاسیة قلوبهم ولکن لا یعلمون; حضرت مسیح علیه السلام مىفرمود; جز به ذکر خدا سخن زیاد مگویید، زیرا کسانى که در غیر ذکر خدا سخن بسیار مىگویند دلهایى پر قساوت دارند ولى نمىدانند!» (155)
6- در حدیث دیگرى از امام علىبنموسىالرضا علیهما السلام مىخوانیم: سکوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلکه راهنما به سوى هرخیر و نیکى است; فرمود: «ان الصمتباب من ابوااب الحکمة، ان الصمتیکسب المحبة انه دلیل على کل خیر; سکوت درى از درهاى دانش است، سکوت محبت مىآورد، و دلیل و راهنماى همه خیرات است.» (156)
این که مىفرماید: سکوت محبت مىآورد به خاطر این است که بسیارى از رنجشها و عداوتها از نیش زبان زدن و تعبیرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مىشود، و سکوت انسان را از آن نجات مىدهد.»
7- سکوت سبب نجات از بسیارى از گناهان مىشود و در نتیجه کلید ورود در بهشت است. چنانکه در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: که مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: آیا تو را به چیزى راهنمایى کنم که خدا به وسیله آن تو را وارد بهشت مىسازد، عرض کرد آرى اى رسولخدا! سپس دستور به انفاق و یارى مظلوم و کمک از طریق مشورت فرمود، و بعد دستور به سکوت داد و فرمود: «فاصمت لسانک الا من خیر; سکوت اختیار کن جز از نیکیها» و در پایان افزود: «هرگاه یکى از این صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مىبرد.» (157)
8- بى شک یکى از آثار مثبتسکوت، آراسته شدن به زیور و قار است. همانگونه که در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «الصمتیکسیک الوقار، و یکفیک مئونة الاعتذار;سکوت لباس وقار برتو مىپوشاند و مشکل عذر خواهى را از تو بر مىدارد!» (158)
شخصى که زیاد سخن مىگوید; اشتباهات فراوانى دارد که هم از ابهت او مىکاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مکرر مىکند.
9- همین معنى به شکل گویاترى در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است، فرمود: «ان کان فى الکلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغتبوده باشد، در سکوت سلامت از لغزشهاست!» (159)
از این حدیث استفاده مىشود که سکوت حتى بر سخنان بلیغ گاهى برترى دارد!
10- این بحث را با حدیث دیگرى از امام حسن علیه السلام پایان مىدهیم هرچند در این زمینه احادیث فراوان دیگرى باقى مانده که ذکر همه آنها ما را از روشى که در این مباحث داریم درو سازد; فرمود: «نعم العون الصمت فى مواطن کثیرة و ان کنت فصیحا; سکوت یاور خوبى است در بسیارى از موارد، هرچند سخن گویى فصیح باشى!» (160)
رفع یک اشتباه
آنچه در بالا درباره اهمیتسکوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعمیق تفکر آدمى و جلوگیرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصیت و ابهت و وقار، و عدم نیاز به عذر خواهىهاى مکرر و مانند آن آمد، به این معنى نیست که سخن گفتن همه جا نکوهیده و مذموم باشد، و انسان از همه چیز لب فرو بندد، چرا که این خود آفتبزرگ دیگرى است.
هدف از ستایش سکوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سکوت، حرام مسلم است.
مگر نه این است که نعمتبیان به صورت بزرگترین نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمت آفرینش انسان شمرده شده است، و یکى از بزرگترین افتخارات نوع بشر داشتن زبان گویا و قدرت بر تکلم است.
بسیارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذکار، بهوسیله زبان انجام مىشود:
امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبیه غافل، و راهنمایى به سوى حق و عدالت، و بسیارى از شؤون تعلیم و تربیتبه وسیله زبان انجام مىگیرد; هیچ دانشمند و صاحب فکرى نمىگوید در این گونه موارد باید سکوت کرد. آنچه مایه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذیب نفس و سیر و سلوک الى الله استسخنان اضافى و به اصطلاح «فضولالکلام» است; بنابراین، باید از هرگونه افراط و تفریط در این مساله شدیدا پرهیز کرد.
امام سجاد علىبنالحسین علیهما السلام در این باره سخنى دارد، که سخن آخر و قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.
کسى از آن حضرت پرسید: آیا سخن گفتن افضل استیا سکوت؟ امام علیه السلام در جواب فرمود:
«لکل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالکلام افضل من السکوت. قیل کیف ذلک یا بن رسول الله علیه السلام؟ قال: لان الله عزوجل ما بعث الانبیاء و الاوصیاء بالسکوت، انما بعث-هم بالکلام، و لا استحقت الجنة بالسکوت و لا استوجبت ولایة بالس-کوت و لا توقیت النار بالسکوت انما ذلک کله بالکلام، ما کنت لاعدل القمر بالشمس انک تصف فضل السکوت بالکلام و لست تصف فضل الکلام بالسکوت»; هرکدام از این دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سکوت افضل است، عرض شد اى پسر رسولخدا چگونه است این مطلب؟ فرمود: این به خاطر آن است که خداوند متعال، پیامبران و اوصیاى آنها را به سکوت مبعوث و مامور نکرد، بلکه آنها را به سخن گفتن مبعوث کرد،هرگز بهشتبا سکوت به دست نمىآید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمىشود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمىشود، همه اینها به وسیله کلام و سخن به دست مىآید، من هرگز ماه را با خورشید یکسان نمىکنم، حتى هنگامى که مىخواهى فضیلتسکوت را بگویى با کلام آن را بیان مىکنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت شرح نمىدهى!» (161)
بىشک «سکوت» و «سخن گفتن» هر کدام جائى و مقامى دارد و هر یک از آنها داراى جنبههاى مثبت و جنبههاى منفى است، و بى شک جنبههاى مثبتسخن گفتن فزونتر از جنبههاى منفى آن است; ولى از آنجا که جنبههاى مثبتسخن گفتن هنگامى آشکار مىشود که انسان در مراحل تهذیب نفس توفیق کافى یافته باشد; به همین دلیل کسانى را که در آغاز راهند بیشتر توصیه به سکوت مىکنند، و بعد از کسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالک زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدایت مردم مىشوند.
در اینجا معیار روشنى داریم، هرگاه ما سخنانى را که در شبانه روز مىگوییم روى یک نوار ضبط کنیم و بعد با دقت و سختگیرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازیم مشاهده مىکنیم که از میان صدها یا هزاران کلمه که در طول یک شبانه روز از ما صادر شده، مقدار کمى از آن مربوط به اهداف الهى یا حوائج زندگى و ضروریات حیات مىباشد و بقیه فضول کلام و سخنان اضافى است که در لابهلاى آن احیانا مطالب ناروا و گناه آلود یا سخنان مشکوک و مشتبه مىباشد.
هدف از سکوت مبارزه با انبوه فضول کلام و سخنان اضافى و بىهدف، و احیانا بىمعنى یا گناه آلود است.
این نکته نیز شایان توجه است که «صمت» و «سکوت» هر چند در منابع اصلى لغت تقریبا به یک معنى تفسیر شده است، ولى در کلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در میان آن دو دیده مىشود; به این معنى که، سکوت ترک کلام بطور مطلق است، ولى «صمت» به معنى ترک سخن گفتن در امورى است که هدف صحیحى را تعقیب نمىکند (ترک ما لا یعنیه) و آنچه براى سالکان الى الله و راهیان راه خدا و علاقهمندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت» است نه «سکوت». (دقت کنید)
اصلاح زبان
آنچه در بحث پیشین، یعنى اهمیتسکوت و صمت و تاثیر آن در تهذیب نفوس و اخلاق گذشت، در واقع یکى از طرق اساسى براى پیشگیرى از آفات زبان است، چرا که زبان مهمترین کلید دانش و فرهنگ و عقیده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراین، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساله سکوت مىباشد.
اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهمیت فوقالعاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، که زبان ترجمان دل و نماینده عقل و کلید شخصیت انسان و مهمترین دریچه روح است.
به تعبیر دیگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مىبندد، قبل از هر چیز بر صفحه زبان و در لابهلاى گفتههاى او ظاهر مىشود. جالب این که اطباى پیشین سلامت و انحراف مزاج انسان را نیز از مشاهده زبان او کشف مىکردند، و در آن زمان که مساله آزمایش خون و ترشحات بدن، یا عکسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلویى براى تشخیص سلامت و بیمارى دستگاههاى درون شمرده مىشد، و پزشکان آگاه، با یک نگاه به زبان، بسیارى از مسائل را درباره سلامتى و بیمارى افراد کشف مىکردند.
در مورد مسائل اخلاقى و فکرى نیز همین امر صادق است; زبان مىتواند تابلویى براى کشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گیرد; همانگونه که آلودگى زبان مىتواند انعکاس وسیعى در روح انسان داشته باشد.
روى این جهات، همواره علماى اخلاق اهمیتخاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمى براى تقویت فضائل اخلاق، و تکامل روح مىشمرند.
در حدیث معروفى که در لابهلاى کلمات قصار مولا امیرمؤمنان على علیه السلام آمده این حقیقت منعکس شدهاست; آنجاکه مىفرماید:«تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه;سخنبگویید تاشناخته شوید، چراکه شخصیت انسان در زیر زبان او نهفته شدهاست.» (162)
و در حدیثى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه، و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه; ایمان کسى استقامت و راستى پیدا نمىکند، مگر این که قلب او راستى و استقامتیابد قلب نیز راستى استقامت نمىیابد مگر این که زبان راستى و استقامت پیدا کند.» (163)
با این اشاره به اصل سخن باز مىگردیم، و بحث را در چهار محور آغاز مىکنیم:
1- اهمیت زبان به عنوان یک نعمتبزرگ الهى
2- رابطه نزدیک اصلاح زبان با اصلاح روح و فکر و اخلاق
3- آفات زبان
4- اصول کلى جهت مبارزه با آفات زبان
در محور اول، قرآن مجید در دو آیه از سوره «بلد» و «الرحمن» حق سخن را ادا کردهاست.
در سوره بلد، آیه8 تا 10، مىخوانیم: «ال-م نجعل له عی-نین - و لسانا و ش-فتین - و هدیناه النجدین; آیا براى او (انسان) دو چشم قرار ندادیم - و یک زبان دو لب ؟ - و او را به خیر و شرش هدایت نمودیم!» (164)
آیات فوق در مقام بیان بزرگترین نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدایت، و معرفتخیر و شر.
براستى زبان از شگفتانگیزترین اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگین برعهده دارد که بر عهده هیچ یک از اعضاء بدن نیست; علاوه بر این که کمکمؤثرى به بلع غذا مىکند و در جویدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زیر چکش دندانها هل مىدهد ولى به قدرى این کار ماهرانه انجام مىگیرد که خود را از ضربات دندانها دور نگه مىدارد، در حالى که دائما در کنار آن و چسبیده به آن است!
گاهى بندرت هنگام جویدن غذا زبان خود را جویدهایم و این عضو بسیار ظریف و آسیب پذیر آزرده شده، و فهمیدهایم که اگر آن مهارت فوقالعاده در زبان نبود که خود را از ضربات دندانها حفظ کند همه روز چه بر سر ما مىآمد!
اضافه بر این، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را کاملا جاروب و تمیز مىکند.
ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است که با حرکات بسیار سریع و منظم و پى در پى و جستوخیز زبان در جهات ششگانه، انجام مىگیرد.
جالبتر این که خداوند براى سخن گفتن وسیلهاى براى انسان قرار داده که بسیار سهلالتناول و در دسترس همگان است; نه خسته مىشود، نه ملالى به آن دست مىدهد، و نه هزینهاى دارد.
و از آن عجیبتر، مساله استعداد تکلم در انسان است که در روح آدمى به عنوان یک نایتبزرگ الهى به ودیعه گذارده شده و انسان مىتواند جملهبندىهاى نامحدودى در اشکال بىشمار براى بیان مقاصد بسیار متنوع خود ترتیب دهد.
اضافه بر این، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده که محصول آن هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نیز افزوده مىشود.
با این حال، آیا عجیب است که خداوند از این نعمت در آیات بالا به عنوان یکى از بزرگترین نعمتهایش یاد کند؟
شایان توجه این که: در آیات بالا نعمت «لبها» را در کنار زبان قرار داده چرا که از یک سو بسیارى از حروف الفبا به کمک لبها ادا مىشود، و وسیلهمؤثرى استبراى بریدن اصوات و کلمات و تنظیم حروف در کنار یکدیگر.
و از سوى دیگر، وسیله بسیار مؤثرى استبراى کنترل زبان و مهار کردن آن، همانگونه که در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «خداوند متعال به انسانها مىگوید: یا ابن آدم ان نازع-ک لسانک فى ما ح-رمت عل-یک فقد اعن-تک بطبق-تین فاطبق; اى فرزند آدم! اگر زبانتخواست تو را وادار به حرام کند، من دو لب را براى جلوگیرى از آن در اختیار تو قرار دادهام در چنان حالتى لب فرو بند!»
در آغاز سوره الرحمن (آیات 1 تا 4) نیز تعبیر بسیار مهمى درباره نعمتبیان که مولود زبان است آمده، و بعد از ذکر نام خداوند «رحمان» که رحمتش دوست و دشمن را احاطه کرده، اشاره به مهمترین مواهب الهى یعنى قرآن و سپس اشاره به آفرینش انسان و بعد نعمتبیان را به عنوان یک موهبت عظیم بیان مىدارد و مىفرماید: «الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - عل-مه البیان; خداوند رحمان - قرآن را تعلیم فرمود، انسان را آفرید - (و) به او بیان آموخت.»
بهاین ترتیب، نعمتبیان را به عنوان مهمترین نعمتها بعد از آفرینش انسان ذکر مىکند.
اگر نقش بیان را در تکامل و پیشرفت زندگى انسانها و پیدایش و گسترش تمدنها در نظر بگیریم یقین خواهیم کرد که اگر این نعمتبزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمىتوانست دانشها و تجربیات خود را به آسانى از نسلى به نسل دیگر انتقال دهد، و سبب پیشرفت علم و دانش و تمدن و دین و اخلاق گردد.
بى شک اگر یک روز این نعمتبزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا باز مىگردد.
بیان، ابزارى دارد و نتیجهاى، که ما به خاطر عادت کردن به سخن گفتن هر دو را ساده مىپنداریم، در حالى که کارى استبسیار ظریف و پیچیده و هنرى استبسیار مهم و بىنظیر.
زیرا از یک سو، دستگاههاى صوتى براى ایجاد اصوات مختلف با یکدیگر همکارى مىکنند، هواى فشرده در ریهها، تارهاى صوتى را به صدا در مىآورند و این صداها با کمک زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافتخاصى به وجود مىآورند، و آن صداى ممتدى که از حنجره بیرون مىآید به وسیله ابزار فوق در اشکال و اندازههاى مختلف بریده و چینش پیدا مىکند و حروف الفبا و کلمات را تشکیل مىدهد.
وضع لغات که پایه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نیازهاى مادى و معنوى صورت مىگیرد، خود داستان عجیبى دارد که اگر تعدد زبانها (که به گفته بعضى از دانشمندان هماکنون بالغ بر سههزار زبان در دنیا داریم در نظر بگیریم) پیچیدگى و اهمیت این موضوع روشنتر مىشود، بویژه این که مىدانیم که این عدد نیز نقطه پایانى زبانهاى بشرى نیست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى دیگرى تدریجا به وجود مىآید.
به هر حال، نعمتبیان از مهمترین و شگفتانگیزترین نعمتها و مواهب الهى است که آسایش و آرامش و پیشرفت و تکامل انسانها رابطه بسیار نزدیکى با آن دارد.
این مساله در روایات اسلامى نیز بازتاب گستردهاى دارد، از جمله از سخنان امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة ممثلة، او بهیمة مهملة! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چیزى جز یک مجسمه یا حیوان رها شده در بیابان!» (165)
امام در این گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهمیت زبان بیان کرده و مىفرماید آنچه انسان را از حیوانات ممتاز ساخته است همین نعمت زبان اوست.
در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «الجمال فى اللسان; تمام زیبایى انسان در زبان است!» (166)
همین معنى به تعبیر دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده که فرمود: «الجمال فى اللسان و الکمال فى العقل; زیبایى انسان در زبان اوست، و کمال او در عقل اوست!» (167)
این احادیث را با حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مىدهیم، هر چند روایات در این زمینه بیش از اینهاست، فرمود: «ان فى الانسان عشر خصال یظهرها لسانه: شاهد یخبر عن الضمیر، وحاکم یفصل بین الخطاب، و ناطق یرد به الجواب، و شافع یدرک به الحاجة، و واصف یعرف به الاش-یاء، و امیر یامر بال-حسن، و واعظ ینهى عن القبیح، و معز ت-سکن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;
در انسان ده خصلت است که آنها را با زبان ظاهر مىکند:
شاهدى است که از درون خبر مىدهد.
و داورى است که حق و باطل را از هم جدا مىسازد.
و سخنگویى است که به سؤالات پاسخ مىگوید.
و شفاعت کنندهاى است که سبب وصول به نیازها است.
و توصیف کنندهاى است که اشیاء را معرفى مىکند.
و امیرى است که به نیکیها دعوت مىنماید.
و واعظى است که از قبیح باز مىدارد.
و تسلى دهندهاى است که غمها با او فرو مىنشیند.
و ستایشگرى است که زنگار کینهها را از دلها پاک مىکند.
و هنرمندى است که گوشها به سبب او لذت مىبرند.» (168)
و جهتحسن ختام در این بحثبه سراغ سخنى از «محجةالبیضاء فى تهذیب الاحیاء» مىرویم:
او در آغاز سخن تحت عنوان «کتاب آفات اللسان» چنین مىگوید: «زبان از نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتیهاى صنعت اوست، جرمش کوچک و طاعت و جرمش بزرگ است، چرا که کفر و ایمان با شهادت زبان شناخته مىشوند و این دو نهایت طاعت و طغیان است; هیچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نیست، مگر اینکه زبان درباره آن سخن مىگوید، و به اثبات و نفى درباره آن مىپردازد.
«این خاصیتى است که در هیچ یک از اعضاء وجود ندارد، چرا که چشم غیر از رنگها و صورتها را نمىبیند، و گوش جز صداها را نمىشنود، و دست تنها با اجسام سرو کار دارد; و به همین ترتیب سایر اعضاء بدن، در حالى که میدان زبان گسترده است و هیچ حد و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نیکیها وسیع و در شر و بدیها گستردهتر است، هر کس زبانش را رها کند و هیچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شیطان او را در هر میدانى وارد مىسازد و به لبه پرتگاه آتش مىراند.» (169)
رابطه زبان با فکر و اخلاق
بى شک زبان دریچه روح آدمى است، یعنى از لابهلاى کلمات هر کس بخوبى مىتوان به اعماق درون او پى برد; و بعکس سخنان و کلمات هر کس در روح و جان او اثر مىگذارد و تدریجا آن را به رنگ خود در مىآورد و به این ترتیب این دو در یکدیگر تاثیر متقابل دارند.
از میان آیات قرآن مجید، آیه30 سوره محمد صلى الله علیه و آله گواه بر این است که میان زبان و فکر و اخلاق، رابطه خاصى استبه گونهاى که با توجه به کلماتى که بر زبان جارى مىشود مىتوان اعماق ضمیر انسان را کاوش کرد، وبا استفاده از همین رابطه از قدیمترین ایام و بویژه امروز، براى پى بردن به نیات، افکار و اسرار درون اشخاص از بازجویىهاى ماهرانه و حساب شده استفاده کرده و مىکنند.
در این آیه که درباره منافقین آمده چنین مىخوانیم: «و لو نشاء لاریناکهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله یعلم اعمالکم; اگر بخواهیم آنها را به تو نشان مىدهیم، تا آنها را با قیافههایشان بشناسى (ولى این کار لزومى ندارد) تو مىتوانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مىداند.»
به گفته «راغب» در «مفردات»، «لحن» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاص آن است; یا اعراب غلطى به آن بدهند و یا از صورت صراحتبه کنایه و اشاره بکشانند، و منظور از «لحنالقول» در آیهشریفه همین معنى اخیر است، یعنى از کنایهها و تعبیرات دو پهلو یا موذیانه منافقان مىتوانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پىببرى!
در حدیثى از «ابو سعید خدرى» آمده است که مىگوید: «لحن القول بغضهم على بن ابیطالب، و کنا نعرف المنافقین على عهد رسولالله ببغ-ضهم على بن ابیطالب; منظور از لحن قول کینه و عداوت علىبنابیطالب علیه السلام است (یعنى یکى از مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مىباشد.) و ما منافقان را در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله از کینه توزى آنها با على علیه السلام مىشناختیم.» (170)
در روایات اسلامى بطور گسترده به رابطه این دو اشاره شده است از جمله:
1- در حدیث معروفى از امام علىبنابیطالب علیهما السلام مىخوانیم:
«ما اضمر احد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هیچ انسانى چیزى را در درون خود پنهان نمىکند مگر این که در سخنانى که از دهان او مىپرد، یا آثارى که در چهره و قیافه او منعکس مىگردد، آشکار مىشود!» (171)
این سخن که مىتواند یکى از پایههاى روانکاوى و روانشناسى را تشکیل دهد گویاى این حقیقت است که زبان آیینه تمام نماى روح آدمى است.
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود انسان در زبان اوست!» (172)
3- در حدیث جالب دیگرى از همان بزرگوار آمده است که فرمود:«قلت اربعا، انزل الله تصدیقى بها فى کتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تکلم ظهر، فانزل الله تعالى و لتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شیئا عاداه، فانزل الله، بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، و قلت قیمة کل امرء ما یحسن، فانزل الله فى قص-ة طالوت ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فىالعلم والجسم، و قلت القتل یقل القتل، فانزل الله و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب; من چهار سخن (در عهد رسولخدا صلى الله علیه و آله)گفتم و خداوند (این افتخار را به من داد که) تصدیق آن را در کتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصیت) انسان زیر زبانش نهفته شده است و هنگامى که سخن بگوید ظاهر مىشود، خداوند متعال در این زمینه چنین نازل فرمود: آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مىشناسى (ولتعرفنهم فى لحن القول (173) ); من گفتم هر کسى نسبتبه چیزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند نازل فرمود: بلکه آنها تکذیب کردند چیزى را که بر آن آگاهى نداشتند. (بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه (174) ); من گفتم قیمت هر کسى به اندازه کار خوبى است که مىتواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنین نازل فرمود: خداوند او را از میان شما برگزیده، و او را در علم و توانایىجسمى وسعتبخشیده است. (ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى العلم والجسم (175) ); من گفتم کشتن سبب مىشود که کشتن کم شود (قصاص سبب کاهش آدم کشى است.)، خداوند چنین نازل فرمود: براى شما در قصاص حیات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب (176) ) (177)
4- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: یستدل على ع-قل کل ام-رء بما یجرى على لسانه; آنچه بر زبان هر کس جارى مىشود، دلیل بر میزان عقل اوست!» (178)
باز از همان امام بزرگوار علیه السلام جمله گویا و پر معنى دیگرى در این زمینه وارد شده است آنجا که مىفرماید: «ایاک و الکلام فى مالا تعرف طریقته و لا تعلم حقیقته فان قولک یدل على عقلک و عبادتک تنبؤ عن معرفتک; بر حذر باش از این که درباره چیزى سخن بگویى که راه و رسم آن را نمىدانى و از حقیقت آن آگاه نیستى، زیرا گفتار تو دلیل بر میزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از میزان معرفت تو خبر مىدهد!» (179)
کوتاه سخن این که، اهمیت زبان و نقش بسیار حساس و مؤثر آن در ساختشخصیتبشر و جامعه انسانى بقدرى زیاد است که بر هیچ کس پوشیده نیست; به همین دلیل، در آیات و روایات اسلامى بازتاب گستردهاى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آنبود.
بدیهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمایه عظیمى هستند که خطرات و آفات آن نیز به همان اندازه عظیم است; کوهها هر چه عظیمتر و بلندتر باشند برکات و آثار آنها بیشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نیز خطرناکتر مىباشد.
معروف است: «در کنار کوههاى بلند درههاى عمیق وجود دارد» و به همین ترتیب در کنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نیروى اتم اگر در مسیر سازندگى قرار گیرد دنیایى را مىتواند آباد کند، و اگر مبدل به بمبهاى ویرانگر شود قادر است در مدت کوتاهى جهان را به ویرانى کشاند و از همین جا دریچهاى به سوى آفات زبان مىگشاییم.
آفات اللسان (خطرات زبان)
همانگونه که در بالا اشاره شده به همان نسبت که برکات زبان و آثار سازنده آن زیاد است، آفات و گناهانى که به وسیله آن انجام مىگیرد و آثار مخربى که در فرد و جامعه دارد بسیار زیاد مىباشد.
محقق بزرگوار مرحوم «فیض کاشانى» در کتاب «المحجةالبیضاء»، و «غزالى» در «احیاءالعلوم» بحثبسیار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذکر کردهاند، از جمله غزالى بیست نوع انحراف و آفتبراى زبان شمرده; به این ترتیب:
1- گفتگو کردن در امورى که به انسان مربوط نیست (و در سرنوشت او اثر مادى و معنوى ندارد).
2- بیهوده گویى و پرحرفى
3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
4- جدال و مراء(منظور از «جدال» جرو بحثهایىاست که براى تحقیر دیگران انجام مىشود، و «مراء» به معنى بحثهایى است که به عنوان اظهار فضل و برترى جویى است.)
5- خصومت و نزاع و لجاج در کلام
6- تکلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافیه پردازى و مانند آن
7- بد زبانى و دشنام
8- لعن کسى که مستحق لعن نیست
9- غنا و اشعار (منظور اشعارى است که محتواى باطل دارد یا با آهنگ لهوى خوانده مىشود.)
10- مزاح و شوخىهاى رکیک و زشت
11- سخریه و استهزاى دیگران
12- فاش کردن اسرار مردم
13- وعدههاى دروغین
14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
15- غیبت کردن
16- سخن چینى (حرف این را براى آن بردن و میان دو نفر یا دو گروه نفاق و آشوب بپا کردن. )
17- نفاق در سخن (که در تعبیرات عربى به چنین کسان ذوللسانین گفته مىشود; مثلا، در پیش رو چیزى بگوید و در پشتسر چیز دیگر.)
18- مدح نابهجا و ستایش از کسانى که شایسته ستایش نیستند
19- نسنجیده و بىمطالعه سخن گفتن که غالبا توام با خطاها و خلافها است
20- سؤال از مسائل پیچیدهاى که درک آن خارج از توان فکرى سؤال کننده است
دقت و بررسى نشان مىدهد که آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نیست هر چند بخش مهمى از آن را تشکیل مىدهد; و شاید نظر مرحوم فیض کاشانى و غزالى نیز احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همین دلیل، موارد دیگرى را مىیابیم که مىتوان بر آن بیست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زیر:
1- تهمت زدن
2- شهادت به باطل
3- خودستایى
4- نشر شایعات بىاساس و اکاذیب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذکر احتمال باشد.
5- خشونت در سخن و بى ادبى در کلام
6- اصرار بىجا (مانند اصرار بنىاسرائیل در مورد گاوى که مامور به ذبح آن بودند.)
7- ایذاء دیگران با گفتار، و به اصطلاح نیش زبان زدن
8- مذمت کسى که سزاوار مذمت نیست
9- کفران و ناسپاسى با زبان
10- تبلیغ باطل و تشویق بر گناه و امر به منکر و نهى از معروف
شاید نیاز به توضیح نباشد که آنچه در بالا آمد نیز تمام گناهان زبان را تشکیل نمىدهد بلکه موارد سىگانه فوق، قسمت عمده آن است.
ولى ذکر این نکته نیز لازم به نظر مىرسد که بعضى در این زمینه افراط کردهاند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى که مربوط به زبان نیست،جزء گناهان زبان شمردهاند; مانند: اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دین، و تفسیر به راى، و جاسوسى و امثال این امور که هر یک گناه مستقلى است; و گاه ممکن استبا زبان یا قلم و گاه با اعمال دیگر انجام شود; و قرار دادن اینها در زمره گناهان ویژه زبان، زیاد مناسب به نظر نمىرسد; زیرا اگر بخواهیم این گونه محاسبه کنیم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ریا، حسد، تکبر، قتل نفس و زنا، همه اینها را به نوعى مىتوان با زبان مرتبط کرد.
گاه نیز آمدهاند یکى از آفات زبان را شاخه شاخه کردهاند و هر کدام را عنوان مستقلى شمردهاند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اینها.
به هر حال، بهتر است در اینجا مانند همه جاى دیگر از افراط و تفریط بپرهیزیم هر چند تقسیمات، تغییر مهمى در اصل بحث ایجاد نمىکند.
اصول کلى براى دفع خطرات زبان
حال که روشن شد زبان در عین این که یکى از بزرگترین نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناک مىتواند باشد تا آنجا که سرچشمه گناهان بىشمار مىگردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مىکشد، باید به فکر بود که با رعایت کدام اصول مىتوان این خطر بزرگ را بر طرف کرد یا به حداقل رسانید؟
از روایات اسلامى و کلمات بزرگان اخلاق و رهروان سیر و سلوک الى الله امورى استفاده مىشود که ما آنها را به عنوان اصول کلى براى مبارزه با آفات زبان مىآوریم:
1- توجه جدى به خطرات زبان!
براى پرهیز از خطرات هر موجود خطرناک قبل از هر چیز توجه کامل به خطرات آن لازم است، هر روز که انسان از خواب بیدار مىشود باید به خودش توصیه کند که باید مراقب خطرات زبانش باشد زیرا این عضو مىتواند تو را به اوج سعادت برساند و یا بر خاک ذلت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حیوان درنده غافلگیرى، تو را مىدرد.
این معنى بطرز زیبائى در روایات اسلامى وارد شده است.
در حدیثى از «سعید بن جبیر» از رسولخدا صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:
«اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء کلها تستکفى اللسان انى تقول اتق الله فینا فانک ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى که فرزندان آدم صبح مىکنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مىدهند و مىگویند تقواى الهى را در مورد ما مراعات کن، چرا که اگر تو به راه راستبروى ما نیز به راه راست مىرویم و اگر تو به راه کجبروى ما نیز به راه کج مىرویم!» (180)
در حدیث دیگرى از امام علىابنالحسین علیهما السلام آمده است: «ان لسان ابن آدم یشرف على جمیع جوارحه کل صباح فیقول کیف اصبحتم؟! فیقولون بخیر ان ترکتنا و یقولون الله الله فینا، و یناشدونه و یقولون انما نثاب و نعاقب بک; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مىافکند و مىگوید: صبح شما چگونه است؟ مىگویند خوب است اگر تو ما را به حالخود واگذارى! (سپس اضافه مىکنند) خدارا، خدارا، رعایتحال ما را بکن، و به او قسم مىدهند و مىگویند ما به واسطه تو مشمول ثواب یا عقاب واقع مىشویم!» (181)
2- سکوت
در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهمیتسکوت داشتیم و روایات زیادى در مورد اهمیتسکوت نقل شده و در آیات قرآن اشارات پر معنایى درباره سکوت دیدیم; این به خاطر آن است که هر قدر انسان کمتر سخن بگوید لغزشهاى او کمتر است، و هر قدر بیشتر سکوت کند سلامت او بیشتر خواهد بود.
اضافه بر این، ممارستبر سکوت سبب مىشود که انسان زبانش را در اختیار خود بگیرد، و از طغیان و سرکشى آن بکاهد و به این ترتیب به جائى مىرسد که جز حق نگوید و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
باید توجه داشت که مراد از سکوت، سکوت مطلق نیست - زیرا بسیارى از مسائل مهم زندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در میان مردم، از طریق سخن گفتن است - بلکه منظور از قلةالکلام (کم سخن گفتن) یا به تعبیر دیگر، خاموشى،در برابر سخنان فساد انگیز یا مشکوک و بى محتوا و مانند آن است.
به همین دلیل، در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم:
من کثر کلامه کثر خطؤه، و من کثر خطؤه قل حیاؤه، و من قل حیاؤه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; کسى که سخن بسیار بگوید خطا و لغزش او فراوان مىشود; و کسى که خطا و لغزشش فراوان گردد، حیاء او کم مىشود; و کسى که حیائش کم شود، پرهیزگارىاش کم مىشود; و کسى که ورعش کم شود، قلبش مىمیرد; و کسى که قلبش بمیرد، داخل آتش دوزخ مىشود!» (182)
همین مضمون با تعبیر فشردهترى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله نیز نقل شده است. (183)
در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مىخوانیم: «الکلام کالدواء قلیله ینفع و کثیره قاتل; سخن مانند دارو است، اندکش مفید و کثیرش قاتل است!» (184)
3- حفظ زبان (نخست اندیشه کردن سپس گفتار)
اگر انسان پیش از آن که شروع به سخن گفتن کند در محتوا و انگیزه و نتیجه سخنان خود کمى بیندیشد، بسیارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مىشود. آرى! بىمطالعه سخن گفتن است که انسان را در انواع گناهان که از این عضو مخصوص سرچشمه مىگیرد، غوطهور مىسازد!
در حدیث معروفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «ان لسان المؤمن وراء قلبه، فاذا اراد ان یتکلم بشىء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان لسان المنافق امام قلبه، فاذا هم بشىء امضاه بلسانه و لم یتدبره بقلبه; زبان انسان با ایمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى که اراده سخن گفتن کند، نخست در آن مىاندیشد، سپس با زبانش آن را امضا مىکند; ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى که تصمیم به گفتن چیزى بگیرد نحست آن را با زبانش امضا مىکند و در آن نمىاندیشد!» (185)
همین مضمون با کمى تفاوت در خطبه176 نهجالبلاغه در کلام امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است.
و در تعبیر دیگرى از امام حسنعسکرى علیه السلام چنین مىخوانیم: ق-لب الاح-مق فى فمه و فم الحکیم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!» (186)
بدیهى است مراد از قلب در این جا همان عقل و فکر است، و بودن زبان در جلو قلب، یا در عقب آن، کنایه از تفکر و اندیشه درباره محتواى سخن یا عدم آن است.
راستى چه مىشد اگر همیشه ما پیش از آن که سخن را آغاز کنیم فکر خود را به کار مىگرفتیم و درباره انگیزهها و نتیجهها و محتواى سخنان خود مىاندیشیدیم که آیا این سخن بیهوده استیا زیانبار یا هتک حرمت مؤمن یا حمایت از ظالم و مانند آن، یا این که سخنى استبراى خدا، و در طریق امر به معروف و نهى از منکر و حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام که جامع همه مباحثبالا است و بر دل انسان نور و صفا مىپاشد پایان مىدهیم، فرمود: «ان احببتسلامة نفسک وستر معایبک فاقلل کلامک واکثر صمتک، یتوفر فکرک و یستنر قلبک; اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عیوب و کاستیهایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوى و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (187)
این بود خلاصه نقش زبان در تهذیب نفس و پاکى اخلاق و اصول کلى مربوط به حفظ زبان; البته، درباره جزئیات هر یک از انحرافات و گناهان زبان مانند غیبت و تهمت و دروغ و سخن چینى و نشر اکاذیب و اشاعه فحشاء و غیر آن بحثهاى مشروحى داریم که به خواستخدا در جلد دوم این کتاب که پس از پایان بحثهاى کلى درباره اصول اخلاقى وارد آن مىشویم، خواهد آمد.
خودشناسى و خداشناسى
یکى دیگر از گامهاى نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والاى انسانى، خود شناسى است.
چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانى برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!
آیا بیمار تا از بیمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبیب مىرود؟
آیا کسى که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهى خویش با خبر نشود به جستجوى دلیل راه بر مىخیزد؟
آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانهاش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مىسازد؟
به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفى است، همین گونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهره گیرى از طبیبان مسیحا نفس روحانى، نخواهد رفت.
با این اشاره به اصل مطلب باز مىگردیم، و رابطه خودشناسى و تهذیب نفس و همچنین رابطه خداشناسى و تهذیب نفس را مورد بررسى قرار مىدهیم.
1- رابطه خود شناسى و تهذیب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذیب نفوس مىشود؟ دلیل آن روشن است زیرا:
اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقتبزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحهاى از نفحات ربانى است پى مىبرد; آرى! درک مىکند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مىکنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مىکشانند که از عظمت آن بىخبرند.
ثانیا: انسان با شناختخویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزههاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مىبرد، و براى مقابله با آنها آماده مىشود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزهها بىخبر مىماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بىخبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمىکند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مىدارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مىبرد و تشویق مىشود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیستبه انسانى مىماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مىکند.
رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشههایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشهها شناخته مىشود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مىسازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مىکند.
خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنانکه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مىکشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مىسازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مىکند، به اهمیتخود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.
در کتاب «اعجاز روانکاوى» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مىگردد و ما را به خاک سیاه مىافکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایههاى زندگى را متزلزل مىکند.» (188)
در کتاب «انسان موجود ناشناخته» جملهاى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مىگوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایهگذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ... اگر «گالیله» و «نیوتن» و «لاووازیه»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مىداشت.» (189)
و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مىدهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (190)
2- خود شناسى در روایات اسلامى
در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بىنیاز مىسازد از جمله:
1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس; کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (191)
2- و در نقطه مقابل آن چنین مىفرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مىشود و در گمراهى و جهل گرفتار مىآید!» (192)
3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مىسازد پاک و پاکیزه کند!» (193)
از این تعبیر بخوبى استفاده مىشود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.
4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مىخوانیم: «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (194)
از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس استبا خودشناسى استفاده مىشود.
5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مىخیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مىسازد!» (195)
مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.
6- در نهجالبلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمىشود)!» (196)
7- همانگونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبههاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مىگردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مىخوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (197)
از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مىتوان استفاده کرد،که یکى از پایههاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفةالنفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعبالعبور را پشتسر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.
3 - خود شناسى وسیله خداشناسى است
قرآن مجید با صراحت مىگوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مىدهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فىالآفاق و فى انفسهم حتى یتب-ین لهم انه الحق) (198)
در جاى دیگر مىفرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمىبینید؟
(و فى انفسکم افلا تبصرون) (199)
بعضى از محققان از آیهمربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کردهاند که «معرفةالنفس» پایه «معرفةالله» است، آنجا که مىفرماید: «و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظ-هورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربکم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مىدهیم!» (200)
در تفسیر المیزان مىخوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمىتواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه اینکه اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مىداشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مىکند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!
«بنابراین، انسان در هر مرحلهاى از انسانیتباشد، به روشنى مىبیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مىبیند.
«لذا بعضى گفتهاند که آیه اشاره به حقیقتى مىکند که انسان در زندگى دنیا آن را در مىیابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است - نیازمند به بیرون وجود خود - پس معنى آیهشریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» (201)
به این ترتیب ثابت مىشود که شناختحقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة الله و شناختخداست.
حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.
این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.
در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مىشناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مىشناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مىشناسد.» (202)
به هر حال مضمون این حدیث در چند جاى از بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله یا سایر معصومین(ع) یا ادریس پیامبر علیه السلام نقل شده است و همچنین از امام علىبن ابىطالب علیهما السلام در غررالحکم. (203)
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیثشریف مىفرماید: «شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کردهاند و این یک حدیث مشهور است. (204)
تفسیرهاى هفتگانه براى حدیث من عرف نفسه
براى این حدیثشریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده یا مىتوان گفت، از جمله:
1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم» است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرتانگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مىشود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمىتواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفة الله است.
2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مىبیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بىنیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مىروند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مىدهند; (مثلا، هنگامى که گفته مىشود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه» و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد. بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مىبخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.
3- حدیث مىتواند اشاره به «برهان علت و معلول» باشد; براى این که انسان هرگاه در وجود خویش کمى دقت کند مىفهمد که روح و جسم او معلول علت دیگرى است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامى که به سراغ علت وجود خویش (فىالمثل پدر و مادر) مىرود باز آنها را معلول علت دیگرى مىبیند، و هنگامى که سلسله این علت و معلول را پىگیرى مىکند، به اینجا مىرسد که آنها نمىتوانند تا بى نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم مىآید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (205)
بنابراین، بایداین سلسله بهجایى ختمشود کهعلت نخستین و بهتعبیر دیگر علةالعلل و واجبالوجوداست،هستىاش ازدرون ذاتشمىجوشد و در هستىخود محتاج دیگرى نیست. هنگامى کهانسان خودش را بااین وصف بشناسد به خداى خویش پى مىبرد.
4- این حدیث مىتواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، یعنى هرگاه انسان به زوایاى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار مىشود، و از «معرفةالنفس» به «معرفةالله» مىرسد، بى آنکه نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد.
5- این حدیث مىتواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنى که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوستبشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدودیتخویش پى به نامحدود بودن حق تعالى مىبرد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خویش پى به بقاى او مىبرد، چه اگر او هم فانى مىشد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پى به بى نیازى او، و از ضعف خویش پى به قدرت او مىبرد. این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده، مىفرماید: و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد غیر از صفت است.» (206)
6- مرحوم علامه مجلسى تفسیر دیگرى از بعضى از علما درباره این حدیث نقل مىکند و حاصل آن این است که:
«روح انسان یک موجود لطیف لاهوتى است در صفت ناسوتى (یعنى از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالتبر یگانگى و ربوبیتخداوند مىکند:
1- از آنجا که روح مدبر بدن است مىدانیم که جهان هستى مدبرى دارد!
2- از آنجا که یگانه است دلالتبر یگانگى خالق دارد!
3- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!
4- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهى خداوند است!
5- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیتخداست!
7- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!
8- از آنجا که انسان محلى براى روح در بدن نمىشناسد دلیل بر این است که خدا محلى ندارد!
9- از آنجا که روح را نمىتوان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنى نیست!
10- و از آنجا که روح و نفس آدمى دیده نمىشود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!» (207)
7- تفسیر دیگرى که براى این حدیثبه نظر مىرسد اینکه جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه» از قبیل تعلیق به محال است، یعنى همانگونه که انسان نمىتواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نیز نمىتواند حقیقتا بشناسد.
ولى تفسیر اخیر بعید به نظر مىرسد و تفسیرهاى قبل مناسبتر است و هیچ مانعى ندارد که تمام تفسیرهاى بالا در مفهوم این حدیثشریف و پر محتوا جمع باشد.
آرى! هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى استبه خدا شناسى و به یقین خداشناسى، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و دل از آلودگیهاى اخلاقى است چرا که ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن مىشود که یکى از مهمترین گامهاى سیر و سلوک و تهذیب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زیادى دارد که در بحث آینده به آن اشاره خواهدشد.
موانع خودشناسى
نخستین گام براى درمان بیماریهاى جسمى شناختبیماریهاست; به همین دلیل، امروز که از طریق آزمایشهاى مختلف مىتوان به وجود بیماریهاى گوناگون و کم و کیف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عکس بردارى از شکستگى استخوانها، طبیب جراح قدرت مىیابد که دقیقا به سراغ محل آسیب دیده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزیه دقیق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بیمارى آگاه مىشود.
در بیماریهاى روحى و آلودگیهاى اخلاقى نیز مطلب دقیقا همین گونه است.
تا به کمک طبیبان مسیحا دم اخلاق و راهنماییهاى سودمند رهروان این راه، ریشههاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسیم چگونه مىتوان بر درمان آن دستیافت!
ولى بسیارى از مردم را مىبینیم که علائم بیماریهاى جسمانى خطرناک را نادیده مىگیرند چرا که حب ذات به آنها اجازه نمىدهد به بیمارى مهمى در خود اعتراف کنند; این گریز از واقعیت غالبا بسیار گران تمام مىشود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مىشود که گاه کار از کار گذشته و کار درمان مشکل یا غیر ممکن شده است!
در بیماریهاى اخلاقى نیز مطلب همین گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع از شناخت صفات رذیله و پذیرفتن عیوب اخلاقى خویش و اعتراف به آن است. بسیار دیده شده که گروهى از مردم در برابر صفات نکوهیده خود در مقام توجیه برمىآیند و خود را فارغ و پیراسته از عیوب و نقائص معرفى مىکنند و با این توجیهات نادرست راه درک واقعیتها را بر خود مىبندند.
خود شناسى و اعتراف به عیوب خویش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنین لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد کرد بر عیوب خویش سرپوش نهد و اگر عیبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجیه نماید!
آرى! گاه آشنایى با عیوب خویش وحشتناک است و بسیارى از مردم حاضر نیستند تن به این وحشتبدهند; همانگونه که حاضر نیستند به بیمارى وحشتناک جسمى خود اعتراف کنند ولى این گریز از واقعیتبسیار گران تمام مىشود و انسان باید بهاى سنگینى را در برابر آن بپردازد!
به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بینى است، و تا این پردهها کنار نرود خودشناسى ممکن نیست; و تا انسان خود شناسى نکند و به نقاط ضعف خویش آگاه نگردد، و راه تهذیب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.
هشدارهایى که در این زمینه از سوى پیشوایان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده این مدعاست.
در خبرى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فىالدین و زهده فى الدنیا و بصره عیوبه; هنگامى که خدا اراده نیکى درباره بندهاى کند او را در امور دین آگاه و در امور دنیا زاهد و نسبتبه عیوبش آگاه مىسازد!» (208)
حضرتعلى علیه السلام در گفتار کوتاه و پر معنى دیگرى مىفرماید: «جهل المرء بعیوبه من اکبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبتبه عیوبش از بزرگترین گناهان اوست.» (209)
اکنون این سؤال پیش مىآید که چگونه انسان مىتواند حجاب خود خواهى را بدرد و به عیوب خویش آشنا شود؟
مرحوم فیض کاشانى در این زمینه بحث مفید و راهگشایى دارد; مىگوید، براى پى بردن به عیوب خویش چهار راه است:
نخست این که: به سراغ استادى برود که آگاه از عیوب نفس است و بر خفایا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاکم بر نفس خویش سازد و از ارشادات او بهره گیرد، و این در زمان ما کم است!
دوم این که: دوست راستگوى آگاه با ایمانى جستجو کند و او را مراقب خویش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقیق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عیوب پنهان و آشکارى از او ببیند به او اطلاع دهد، همانگونه که بعضى از بزرگان دین مىفرمودند: «رحم الله امرء اهدى الى عیوبى; خدا رحمت کند کسى که عیوب مرا به من هدیه کند.» (210) (تعبیر به هدیه تعبیر جالبى است که دلیل بر اهمیت فوقالعاده این مطلب است) ... ولى این گونه افراد نیز کماند زیرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مىکنند، و بعضى بعکس به خاطر حسد عیوب را بیش از اندازه بزرگ مىسازند. به داوود طائى (211) گفتند: چرا از مردم کنارهگیرى کردى و با آنها آمیزش ندارى؟ گفت: من چه کنم با کسانى که گناهان مرا از من پنهان مىکنند!
آرى! افراد دیندار شدیدا علاقه داشتند که با استفاده از نصیحت دیگران از عیوبشان آگاه شوند; ولى امروز کار ما به جایى رسیده که منفورترین افراد نزد ما کسانى هستند که ما را نصیحت مىکنند و از عیوبمان آگاهمان مىسازند; نه تنها از تذکرات آنها خوشحال نمىشویم، بلکه به مقابله با آنان بر مىخیزیم و مىگوییم: تو خود نیز داراى این عیوبى، و چنین و چنان کردى، کینه او را به دل مىگیریم، و از نصایح او محروم مىمانیم!
طریق سوم آن است که: انسان عیوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا که دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عیوب انسانند; به همین دلیل، گاهى انسان از دشمن کینهتوزش بیش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مىگیرد.
طریق چهارم این است که: انسان با مردم معاشرت کند، آنچه را از صفات آنها نکوهیده مىبیند در مورد خودش نیز بررسى کند که آیا او نیز داراى این صفات نکوهیده هستیا نیست؟ زیرا مؤمن آیینه و مرآت مؤمن است، و مىتواند عیوب خویش را با مشاهده عیوب دیگران ببیند. به عیسىبنمریم علیهما السلام گفتند چه کسى تو را ادب آموخت؟ گفت کسى مرا ادب نیاموخت ولى من جهل جاهل را دیدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم. (داستان معروف لقمان را که به او گفتند ادب را از که آموختى گفت از بى ادبان تعبیر دیگرى از این مطلب است.) (212)
عبادت و نیایش روح را پرورش مىدهد
گام دیگر براى تهذیب اخلاق، توجه به عبادات و نیایشهاست.
براى پى بردن به تاثیر عبادت و نیایش در تهذیب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هر چیز باید با مفهوم و حقیقت عبادت آشنا شد.
گرچه بحث درباره حقیقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مىطلبد و بزرگان در تفسیر و اخلاق و فقه و حدیث درباره آن سخن بسیار گفتهاند، اما در یک اشاره کوتاه چنین مىتوان گفت: براى یافتن حقیقت عبادت باید به واژه «عبد» و مفهوم آن که ریشه اصلى عبادت است توجه نمود.
«عبد» از نظر لغتبه انسانى گفته مىشود که سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد; ارادهاش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را مالک چیزى نمىداند و در اطاعت او سستى بخود راه نمىدهد.
بنابراین، عبودیت اظهار آخرین درجه خضوع در برابر کسى است که همه چیز از ناحیه اوست، و بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که تنها کسى مىتواند «معبود» باشد که نهایت انعام و اکرام را کرده است و او کسى جز خدا نیست!
به تعبیر دیگر، و از بعد دیگر - «عبودیت» نهایت اوج تکامل روح یک انسان و قرب او به خداست، و عبودیت تسلیم مطلق در برابر ذات پاک اوست; عبادت تنها رکوع و سجود و قیام و قعود نیست، بلکه روح عبادت تسلیم بىقید و شرط در برابر کمال مطلق و ذات بىمثالى است که از هر عیب و نقص مبراست.
بدیهى است چنین عملى بهترین انگیزه توجه به کمال مطلق و پرهیز از هرگونه آلودگى و ناپاکى است; چرا که انسان سعى مىکند خود را به معبود خویش نزدیک و نزدیکتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود که گاه از آن تعبیر به «مظهر صفات خدا شدن» مىکنند.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة; عبودیت گوهرى است که ربوبیت در درون آن نهفته شده است.» (213) اشاره به این که عبد تلاش و کوشش مىکند که خود را در صفات شبیه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعکس کند، و نیز انسان در سایه عبودیتبه جاى مىرسد که به اذن پروردگار مىتواند در جهان تکوین، تدبیر و تصرف کند، و صاحب ولایت تکوینیه شود، همانگونه که آهن سرد و سیاه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مىشود; این حرارت و نورانیت از درون ذات او نیستبلکه پرتو ناچیزى از آتش به او افتاده و به این رنگ در آمده است.
با این اشاره به قرآن باز مىگردیم و چگونگى تاثیر عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آیات قرآن بررسى مىکنیم.
1- یا ای-ها الن-اس اعبدوا ربکم الذى خ-لق-کم و الذین من قبلکم لعلکم تتق-ون (سوره بقره، آیه21)
2- یا ایها الذین آمنوا کت-ب عل-یکم الص-یام کما ک-تب على ال-ذین من قبلکم لعلکم تتقون (سوره بقره، آیه183)
3- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر (سوره عنکبوت، آیه45)
4- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخیر منوعا - الا المصلین - الذین هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آیات19 تا 24)
5- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها (سوره توبه، آیه103)
6- الذین آمنوا و تطمئن قلوبهمبذکراللهالاب-ذکرالله تطمئن القل-وب (سورهرعد،آیه28)
7- یا ایها الذینآمنوااستعینوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرین (سورهبقره،آیه153)
ترجمه:
1- اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزگار شوید.
2- اى کسانى که ایمان آوردهاید! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزگار شوید.
3- ... و نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مىدارد.
4- به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است - هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مىکند - و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مىشود (و بخل مىورزد) - مگر نماز گزاران - آنها که نماز را پیوسته به جا مىآورند.
5- از اموال آنها صدقهاى (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازى و پرورش دهى.
6- آنان کسانى هستند که ایمان آوردهاند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد!
7- اى کسانى که ایمان آوردهاید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!
تفسیر و جمع بندى
در تمام آیاتى که در بالا آمده، رابطه نزدیکى میان «عبادت» و تقوا و پرهیز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى دیده مىشود و نشان مىدهد کسانى که مىخواهند به تهذیب نفس راه یابند باید از در عبودیت و پرستش خداوند وارد شوند; سالکان راه خدا، و پویندگان طریق خودسازى و تقوا، باید از نیایش و عبادت یارى طلبند و ناخالصیهاى وجود خود را در کوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بین ببرند، و مس وجود خود را با کیمیاى عبادت زر کنند.
در همین راستا، در نخستین آیه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را این گونه به آنها نشان مىدهد; مىفرماید: «اى مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیان شما را آفریده پرستش کنید تا پرهیز کار شوید!» (یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون)
تکیه بر آفرینش پیشینیان ممکن است اشاره به این باشد که اعراب جاهلى براى توجیه پرستش بتها، تکیه بر فعل پیشینیان داشتند، آیهفوق مىگوید خداوند هم آفریدگار شماست و هم آفریننده پیشینیان است; آرى! او خالق همه کس و همه چیز و مالک همه کس و همه چیز است; و تنها او شایسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به سوى عبودیتخالص او آرید، شکوفههاى تقوا بر شاخسار جان شما آشکار مىشود; و این آلودگیهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست.
این آیه رابطه نزدیک تقوا و عبادت را بطور مطلق بیان مىکند.
در حالى که در آیه بعد به رابطه «روزه» - که یکى از عبادات مهم است - و «تقوا» اشاره شده است; مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید روزه بر شما نوشته شده - همانگونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهیزگار شوید!» (یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون)
هرکس به روشنى در مىیابد که به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازهاى در دل احساس مىکند، خود را به نیکیها نزدیکتر، و از زشتیها و بدیها دورتر مىبیند، حتى آمارهاى مستند نشان مىدهد که در ایام ماه مبارک سطح جرائم در جامعه روزهدار، بسیار پایین مىآید، تا آنجا که ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در این ماه به کارهاى عقب مانده ماههاى دیگر مىپردازند!
این امور بخوبى نشان مىدهد که هر قدر انسان به عبودیتخداوند نزدیکتر شود از زشتیها دورتر خواهد شد.
در سومین آیه، به رابطه نزدیک «نماز» و پرهیز از گناه و فحشاء و منکر اشاره شده است; در این آیه شخص پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان یک الگو و اسوه، مخاطب به این خطاب شده است: نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مىدارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر)
«فحشاء و منکرات» مجموعه افعال غیر اخلاقى است، و مىدانیم تمام افعال غیر اخلاقى سرچشمهاى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبیر دیگر، همیشه اخلاق درونى است که در اخلاق برونى اثر مىگذارد.
تاثیر نماز در بازداشتن از فحشاء و منکر نیز درستبه همین دلیل است; زیرا نماز با افعال و اذکار بسیار پر محتوایش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مىکند; و این نزدیکى او را از سرچشمههاى اصلى فحشاء و منکر که همان هواى نفس و حب افراطى به دنیا است دور مىسازد.
به همین دلیل، نماز گزاران واقعى کمتر گرد گناه مىگردند; و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بیشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منکرات و زشتیها دورتر مىشود و شکوفههاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشکارتر مىگردد.
در چهارمین آیه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشکلات، و بخل به هنگام دستیافتن به خیرات، تنها نماز گزاران را استثنا مىکند، و مىفرماید: انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است - هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مىکند - و هنگامى که خوبى به او رسد بخل مىورزد و مانع دیگران مىشود - مگر نمازگزاران - آنها که نماز را بطور مرتب بهجا مىآورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخیر منوعا - الا المصلین - الذین هم على صلاتهم دائمون)
این آیات به روشنى ثابت مىکند که توجه به ذات پاک پروردگار و عبادت و نیایش در پاکسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بىتایى اثر مستقیم دارد.
در پنجمین آیه، اشاره به تاثیر مساله زکات در پاکسازى روح و تزکیه نفس مىکند و مىدانیم زکات در اسلام یکى از عبادات مهم محسوب مىشود; مىفرماید: از اموال آنها صدقهاى (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها)
تعبیر «تزکیهم بها» دلیل روشنى بر این حقیقت است که تطهیر و تزکیه نفس به وسیله زکات حاصل مىشود، چرا که زکات، رذائلى همچون بخل و دنیاپرستى و حرص و آز را از روح، زائل مىکند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمایت از مستضعفان را در سرزمین دل پرورش مىدهد.
روایاتى که در ذیل این آیه نقل شده است نیز این حقیقت را روشنتر مىکند:
در حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ما تصدق احدکم بصدقة من طیب - و لا یقبل الله الا الطیب - الا اخذها الرحمان بیمینه و ان کانت تمرة فتربو من کف الرحمان فى الرحمان حتى تکون اعظم من الجبل; هیچ کس از شما صدقهاى از مال حلال نمىپردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمىکند - مگر این که خداوند آن را با دستخود مىگیرد، حتى اگر یک دانه خرما باشد، سپس در دستخدا نمو مىکند تا بزرگتر از کوه شود!» (214)
این حدیث که تشبیه و کنایه پرمعنایى در بردارد اهمیت فوقالعاده این عبادت بزرگ، و ارتباط مستقیم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مىسازد.
در ششمین آیه، به یکى دیگر از عبادات مهم و معروف، یعنى ذکرخدا اشاره شده و از تاثیر عمیق آن در آرامش دلها، سخن مىگوید; مىفرماید: آنان کسانى هستند که ایمان آوردهاند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مىپذیرد! (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب)
آرامش دل همیشه توام با توکل بر خدا، و عدم وابستگى به مادیات و عشق به زرقوبرق دنیا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا که اگر این صفات رذیله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراین، یاد خدا مىتواند اثر عمیقى در دور ساختن انسان از این رذائل داشته باشد، تا شکوفه آرامش بر شاخسار دل آشکار گردد.
به تعبیر دیگر، اگر یک نظر اجمالى به ریشههاى ناآرامى روح و پریشانى خاطر و اضطرابها و نگرانیها بیندازیم، مىبینیم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مىگیرد، ولى یاد خدا آنها را مىخشکاند و نا آرامى را به اطمینان و آرامش مبدل مىسازد. (215)
در هفتمین و آخرین آیه، به تاثیر نماز و روزه در تقویت روح انسان اشاره کرده، مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!» (یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرین)
در بعضى از روایات اسلامى صبر به روزه تفسیر شده است (216) که یکى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسیعى دارد که هرگونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسههاى شیطان و استقامت در طریق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مىشود.
در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم که هرگاه کار مهمى براى او پیش مىآمد نماز مىخواند، سپس آیهواستعینوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مىفرمود (کان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآیة و استعینوا بالصبر و الصلوة) (217) اشاره به این که نماز به من نیرو مىبخشد.
آرى! این عبادتهاى مهم فضائلى همچون توکل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مىکند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، تردید و دو دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنیاپرستى، دور مىسازد; و به این ترتیب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مىکند، همانگونه که بخش قابل توجهى از رذائل را مىمیراند.
نتیجه:
از آنچه در بالا آمد بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که عبادات اثر بسیار عمیقى از جهات مختلف در تهذیب اخلاق دارند; این تاثیر را مىتوان در چند جهتخلاصه کرد:
1- توجه به مبدا آفرینش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مىشود که انسان مراقب اعمال و رفتار خویش باشد، و هواى نفس را تا آنجا که مىتواند کنترل کند، چرا که عالم محضر خداست، و در محضر خداوند کریم، گناه کردن و راه خلاف پیمودن عین ناسپاسى است.
2- توجه به صفات جلال و جمال او که در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نیایش کننده را دعوت مىکند که پرتوى از آن اوصاف کریمه را در درون روح و جان خود منعکس کند و در مسیر تکامل اخلاقى قرار گیرد.
3- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى که همه چیز در آنجا حسابرسى مىشود، نیز اثر باز دارنده قوى و نیرومندى براى پاکسازى روح و جسم انسان دارد.
4- عبادت و نیایش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانیت غیر قابل توصیفى مىآورد که در برابر آن ظلمات اخلاق رذیله تاب مقاومت ندارد; به همین دلیل، انسان پس از یک عبادت آمیخته با حضور قلب، خود را به نیکیها نزدیکتر مىبیند.
5- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بیان راه و رسم سیر و سلوک الى الله، که دقت در آنها نیز درسهاى بزرگى به انسان در این زمینه مىدهد. عاشقان خود سازى و سالکان الى الله از طریق عبادت مىتوانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نیایش و مناجات و راز و نیاز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بویژه در سحرگاهان راه به جایى نمىبرند.
تاثیر عبادات در پالایش روح، در روایات اسلامى
این مساله در روایات اسلامى بازتاب بسیار وسیع و گستردهاى دارد که به گوشهاى از آن، در ذیل اشاره مىشود، و شرح تمام آن در خور کتاب مستقلى است:
1- در تمام روایاتى که سخن از فلسفه احکام به میان آمده، اشاره به تاثیرعبادت در تهذیب نفوس و پالایش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در کلمات قصار امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است: «فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک، والصلوة تنزیها عن الکبر و الزکاة تسبیبا للرزق، و الصیام ابتلاء لاخلاص الخلق; خداوند ایمان را براى تطهیر دل از شرک واجب فرموده، و نماز را براى پاک شدن از تکبر، و زکات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسیلهاى براى پرورش اخلاص بندگان ...» (218)
شبیه همین معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا3 دیده مىشود آنجا که مىفرماید: «فجعل الله الایمان تطهیرا لکم من الشرک، و الصلوة تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاة تزکیة للنفس و نماء فى الرزق، و الصیام تثبیتا للاخلاص ... ; خداوند ایمان را سبب پاکسازى شما از شرک قرار داده است و نماز را وسیلهاى براى تطهیر قلوب از کبر، و زکات را موجب تزکیه نفس (از بخل و حرص و دنیا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عامل تثبیتخلوص نیت.» (219)
2- در حدیث معروفى که درباره نماز از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله آمده، نماز را تشبیه به نهر آب زلال جارى مىکند که بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنجبار در آن شستوشو کند; بدیهى است که براثرآن، چیزى از آلودگیها در وى باقى نمىماند; این حدیث نیز دلیل روشنى بر این مدعاست. (220)
و به همین ترتیب، درباره هر یک از عبادات آثارى ذکر شده که شاهد گویاى تاثیر عبادت در تهذیب نفوس انسانى است.
3- در حدیث دیگرى از امام علىبنموسىالرضا علیهما السلام درباره آثار عبادت بطور کلى چنین مىخوانیم: «فان قال فلم تعبدهم؟ قیل لئلا یکونوا ناسین لذکره و لا تارکین لادبه، و لا لاهین عن امره و نهیه، اذا کان فیه صلاحهم و قوامهم، فلو ترکوا بغیر تعبد، لطال علیهم الامد فقست قلوبهم; اگر کسى بگوید: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نیاز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مىشود، این به خاطر آن است که یاد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پیشگاه او ترک نکنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا که در آن صلاح و قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زیادى بر آنها مىگذرد (و از یاد خدا غافل مىشوند) لذا دلهاى آنها قساوت پیدا مىکند.» (221)
به این ترتیب، روشن مىشود که عبادت پروردگار قلب را بیدار، و روح را هشیار مىکند، و مایه یاد خداست که آن نیز خمیر مایه اصلاح درون و برون است.
4- در حدیث دیگرى از امام علىبنموسىالرضا علیهما السلام مىخوانیم که در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مىفرماید: «مع ما فیه من الایجاب و المداومة على ذکر الله عزوجل باللیل و النهار لئلا ینسى العبد سیده و م-دبره و خالق-ه، فیب-طر و یط-غى و یکون فى ذکره ل-ربه و قیامه بین یدیه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر این که عبادت، سبب تداوم ذکر خداوند متعال در شب و روز مىشود، تا بنده مولى و مدبر و خالقش را فراموش نکند، و نعمتهاى الهى مایه مستى و غرور او نشود، و به طغیان بر نخیزد، و یاد پروردگار و قیام در برابر او، وى را از معاصى باز مىدارد و مانع انواع فساد مىشود.» (222)
5- در حدیث دیگرى، از امام صادق علیه السلام در مورد آثار نماز و میزان قبولى آن چنین آمده است: «من احب ان یعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلینظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنکر، فبقدر ما منعته قبلت; هر کس مىخواهد بداند آیا نماز او قبول شده یا نه ببیند آیا نمازش او را از زشتیها و بدیها باز داشته استیا نه؟ به همان اندازه که او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (223)
این عبارت با صراحت و وضوح، روشن مىکند که نماز صحیح و کامل رابطه مستقیم و تنگاتنگى با مسایل اخلاقى و دعوت به خوبیها و نهى از بدیها دارد; و آنها که نمازشان این اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداختهاند; و به تعبیر، دیگر نمازى است اسقاط کننده تکلیف نه مورد قبول پروردگار.
6- در حدیث دیگرى از رسولخدا صلى الله علیه و آله در مورد فلسفه روزه چنین مىخوانیم: «ان الصوم یمیت مراد النفس و شهوة الطبع الحیوانى، و فیه صفاء القلب و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشکر على النعم، و الاحسان الى الفقراء، و زیادة التضرع و الخشوع، و البکاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب انکسار الهمة، و تخفیف السیئات، و تضعیف الحسنات، و فیه من الفوائد ما لا یحصى; روزه هواى نفس و شهوت طبیعتحیوانى را مىمیراند (و طغیان آن را فرو مىنشاند)، و در آن صفاى قلب و پاکى اعضاء، و آبادى بیرون و درون انسان، و شکر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گریه است; و وسیلهاى استبراى التجاء به پروردگار، و سبب شکستن دلبستگیها و کم شدن سیئات، و فزونى حسنات است; و در آن فوائد بیشمارى است.» (224)
در این حدیث چهارده اثر مثبتبراى روزه ذکر شده که مجموعهاى از صفات فضیلت و افعال اخلاقى است.
7- این بحث دامنه دار را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على علیه السلام پایان مىدهیم (و کسانى که مایل باشند مطالب بیشترى را در این زمینه بخوانند به «وسائلالشیعه»، ابواب نخستین هر یک از عبادات، و همچنین به «بحارالانوار» مراجعه کنند.)، فرمود: «دوام الع-بادة برهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پىگیرى عبادت، دلیلى بر وصول به سعادتاست.» (225)
آرى! آنها که مىخواهند سعادتمند شوند باید به سراغ نیایش پروردگار بروند!
نتیجه:
از روایات بالا و روایات دیگرى که در این زمینه در لابه لاى کتب معروف روایى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشیدیم، رابطه بسیار نزدیک عبادت و پاکسازى روح و صفاى دل و تهذیب نفوس را روشن مىسازد.
مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بىریاتر و آمیخته باحضور قلب و آداب باشد، این تاثیر قوىتر خواهد بود.
این مساله کاملا محسوس است که انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلب انجام مىدهد، بعد از آن نورانیت و صفاى دیگرى در قلب و جان خود احساس مىکند، میل او به خوبیها بیشتر مىشود و تنفر او از بدیها افزون مىگردد; خود را به خدا نزدیکتر مىبیند و روح خضوع و تواضع و عبودیت و تسلیم در برابر حق را در خود زنده مىبیند.
این نکته قابل توجه است که همه عبادات یک اثر مشترک دارند و هر کدام یک تاثیر ویژه، اثر مشترک همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسلیم در مقابل حق، و بیدارى و هوشیارى و ترک غفلت است.
و اثر ویژه هر کدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منکر مىکند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت کنترل نیروى عقل در مىآورد; حج، انسان را از تمام رزق و برقهاى زندگى و تعلقات حیات دور مىسازد، و زکات، بخل و حرص و دنیا پرستى را کم مىکند.
ذکر خدا مایه آرامش دل است; و هر یک از اذکار، انسان را متوجه یکى از صفات جلال و جمال خدا مىکند، و او را به هماهنگى با حق تشویق مىنماید.
به این ترتیب، کسى که همه این عبادات را بهجا مىآورد، هم از اثرات عام آن بهره مىگیرد و هم از تاثیرات ویژه آنها استفاده مىکند; و مىتواند فضایل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد; بنابراین، عبادت و نیایش ما در برابر پروردگار، یکى از گامهاىمؤثر خود سازى ماست، مشروط بر این که با روح و فلسفه عبادت آشنا باشیم و تنها به جسم آن قناعت نکنیم! البته، درباره ذکرخدا به خاطر اهمیت فوقالعاده آن بحث جداگانهاى خواهیم داشت.
یاد خدا و پرورش روح
علماى اخلاق به پیروى از قرآن مجید و روایات اسلامى اهمیت فوقالعادهاى براى ذکر به عنوان یکى از شاخههاى مهم عبادت در پاکسازى روح و جان و بیدارى و آگاهى و تهذیب نفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سیر و سلوک، اذکارى ذکر کردهاند; مثلا، در مرحله توبه، توجه به ذکر «یا غفار» و در مرحله محاسبه نفس «یاحسیب» و در مرحله جلب رحمتهاى الیه «یا رحمان) و «یا رحیم» امثال آن.
این اذکار به تناسب حالاتى است که انسان دارد و مسیرهائى که مىپیماید; ولى به عنوان ذکر مطلق که در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.
آرى! ذکر خدا از بزرگترین عبادات و بهترین حسنات است و در برابر تهاجم وسوسههاى نفس و نفوذ شیطان به انسان مصونیت مىبخشد.
پردههاى خودخواهى و غرور راکه بزرگترین دشمنسعادت انساناست مىدرد، او را از خوابغفلتبیدار مىکند و از خطراتى که سعادت وى را تهدید مىکند آگاه مىسازد.
ذکر خدا مانند دانههاى حیاتبخش باران است که بر سرزمین روح و قلب انسان مىبارد و انواع بذرهاى فضیلت و تقوا را شکوفا و بارور مىسازد، و هر اندازه درباره اهمیت این عبادت سخن گفته شود باز کم است.
با این اشاره به قرآن مجید باز مىگردیم و اهمیت ذکر الله را در آن جستجو مىکنیم:
1- الذینآمنواوتطمئنقلوبهمبذکراللهالابذکر الله تطمئن القلوب (سوره رعد، آیه28)
2- اقمالصلوةانالصلوةتنهىعنالفحشاءوالمنکرولذکر الله اکبر (سوره عنکبوت، آیه 45)
3- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذکرى (سوره طه، آیه14)
4- اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فى ذکرى (سوره طه، آیه42)
5- و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا (سوره طه، آیه124)
6- و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا (سوره کهف، آیه28)
7- فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا (سوره نجم، آیه29)
8- یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا - هو الذى یصلى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمؤمنین رح-یما (سوره احزاب، آیات 41 تا43)
9- انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة (سوره مائده، آیه91)
10- رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله (سوره نور، آیه37)
ترجمه:
1- (هدایتیافتگان) کسانى هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام ) است; آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد!
2- نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مىدارد و یاد خدا مهمتر است!
3- (اى موسى!) من «الله» هستم، معبودى جز من نیست! مرا بپرست و نماز را براى یاد من بپادار
4- (اکنون) تو و برادرت با آیات من بروید و در یاد من کوتاهى نکنید!
5- و هرکس از یاد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!
6- با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند و تنها رضاى او را مىطلبند و هرگز بهخاطر زیورهاىدنیا چشمانخود را از آنها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، همانها که از هواى نفس پیروى کردند و کارهایشان افراطى است!
7- از کسى که از یاد ما روى مىگرداند و جز زندگى مادى دنیا را نمىطلبد اعراض کن!
8- اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را بسیار یاد کنید - و صبح و شام او را تسبیح گویید! - او کسى است که بر شما درود و رحمت مىفرستد، و فرشتگان او (نیز براى شما تقاضاى رحمت مىکنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرک و گناه) به سوى نور (ایمان و علم تقوا) رهنمون گردد، او نسبتبه مؤمنان همواره مهربان بوده است.
9- شیطان مىخواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد!
10- مردانى (آنها کسانى هستند) که هیچ تجارت و معاملهاى آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمى کند!
تفسیر و جمع بندى
در نخستین آیه، سخن از تاثیریاد خدا در آرامش دلها است; آرامشى که مىتواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بیاراید; مىفرماید: آنها (هدایتیافتگان) کسانى هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است.» (الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله)
سپس همین معنى را به صورت یک قاعده کلى بیان کرده، مىافزاید: «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد!» (الا بذکر الله تطمئن القلوب)
این آرامشفوقالعاده به خاطر آن است که نگرانیها گاه به خاطر آینده تاریک و مبهمى است که در پیش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها یا گرفتارى در چنگال بیمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مىشود، و گاه گذشته تاریک زندگى، فکر او را به خود مشغول مىدارد، و نیز دنیاپرستى و دلباختگى نسبتبه دنیا، سوءظنها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر یک از اینها مىتواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود.
بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نیز از عوامل نگرانى انسان است.
یادخدا، همان خداوندى که جواد و کریم و رحمان و رحیم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى که حل هر مشکلى در بربر قدرتش آسان، و هر امرپیچیدهاى در برابرارادهاش ساده است.
آرى! یاد چنین پروردگار مایه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. این نکته قابل توجه است که نفس مطمئنه همان نفسى است که مخاطب به خطاب «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (226)
در دومین آیه، بعد از بیان این نکته که نماز انسان را از زشتیها و منکرات باز مىدارد (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر ) مىفرماید: « ذکر خدا از نماز هم بالاتر است!» (و لذکر الله اکبر )
آرى! یاد خدا روح نماز است، و روح شریفترین بخش وجود مىباشد; اگر نماز سبب ترک فحشاء و منکر مىشود نیز به خاطر همین ذکر الله است; زیرا یاد خدا انسان را به یاد نعتمهاى او مىاندازد که تمام وجود انسان در آن غرق است، و یادآورى این نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت، باز مىدارد و از گناه شرمنده مىکند.
از سوى دیگر، او را به یاد روز قیامت و دادگاه عدل الهى مىاندازد; خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مىبیند و پرونده اعمال خویش را در آنجا حاضر، و ماموران مجازات را آماده مجازات بدکاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذیرائى از بندگان خوبخدا در بهشتبرین مشاهده مىکند; و این عامل دیگرى براى ترک عصیان و ترک کارهاى ضد اخلاق است.
بعضى از مفسران گفتهاند: جمله «و لذکر الله اکبر» اشاره به این است که ذکر خدا برترین اعمال و عبادات بندگان است.
این احتمال نیز داده شده است که منظور از «ذکر الله» در اینجا یادى است که خدا از بندهاش مىکند (در برابر یادى که بنده از خدا دارد.) (227) و این یاد خدا او را به درجات عالیه عبودیت و بندگى سوق مىدهد و از هر چیز برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آیه تناسب بیشترى دارد.
در سومین آیه، سخن از نخستین وحى الهى به موسى بن عمران است که در سرزمین طور و وادى ایمن، از کنار درختى این پیام الهى را شنید: من خدا هستم! معبودى جز من نیست، مرا پرستش کن، نماز را برپا دار تا به یاد من باشى!» (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذکرى)
در اینجا، در حقیقت، فلسفه اصلى نماز ذکر خدا شمرده شده است، و در نخستین وحى الهى بهموسى علیه السلام توجه بهذکر الله گوشزد شده و این بهخاطر اهمیت فوقالعاده ذکر است، بخصوص این که مساله نماز و ذکر الله بلافاصله بعد از بحث توحید ذکر شدهاست.
در چهارمین آیه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان که فرمان نبوت موسى علیه السلام صادر شده، و مامور مىشوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مىفرماید: تو و برادرت با آیات من (کتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون بروید، و در ذکر من کوتاهى و سستى نکنید! (اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فىذکرى)
دستور به ذکر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغیانگرى همچون فرعون، بسیار پرمعنى است; این امر نشان مىدهد که ذکر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نیرو و توان براى مبارزه مىبخشد که در این هنگام به آن دستور داده شده است.
در تفسیر «فى ظلال» مىخوانیم که در توضیح این آیه مىگوید: «خداوند به موسى و هارون گفت که ذکر و یاد من، وسیله کار شما، و اسلحه برنده، و تکیه گاهى است که مىتوانید به آن متکى شوید!» (228)
بعضى از مفسران «ذکر» را در این آیه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان، و بعضى به معنى یاد خدا گرفتهاند، در حالى که هیچ منافاتى بین این امور نیست، و ممکن است همه در مفهوم جامع آیه جمع باشد.
بدیهى است هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به یاد خدا باشد و از یاد او نیرو و توان بگیرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نیز قوىتر و کوشاتر خواهد بود.
در پنجمین آیه، بعضى از آثار ترک ذکر خدا بیان شده است; مىفرماید: «و هرکس از یاد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور مىکنیم!» (و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمى)
عذاب دنیوى آنها، تنگى معیشت، و عذاب اخروى آنها، نابینا بودن در محشر است!
گاه تنگى معیشتبه خاطر این است که انسان در آمد کمى دارد، و گاه به خاطر آن است که با داشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او تنگ مىشود; مایل نیست در خانهاش باز باشد و دیگران از زندگانى او استفاده کنند، و حاضر نیست محرومان را در زندگى خود شریک سازد; و به فرموده على علیه السلام: «ثروتمندان بخیل همچون فقیران زندگى مىکنند و همانند اغنیا و ثروتمندان حساب پس مىدهند» (یعیش فىالدنیا عیش الفقراء و یحاسب فى الآخرة حساب الاغنیاء) (229)
غالب ثروتمندان از خدابىخبر حریصند و این حرص و آز همیشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مىدارد، به گونهاى که از اموال سرشار خود، بهره کافى توام با آرامش نمىبرند.
اما چرا در قیامت نابینا محشور مىشود؟ ممکن استبه این دلیل باشد که حوادث آن جهان هماهنگى کاملى با حوادث این جهان دارد; غافلان از ذکر خدا چشمهاى خود را بر حقایق این جهان بسته، و آیات حق را که از در و دیوار این جهان نمایان است نادیده گرفتهاند; به همین، دلیل در قیامت نابینا وارد عرصه محشر مىشوند.
ذکر خدا چگونه است؟
در بسیارى از روایات اسلامى ذکر خدا، به معنى «حج» و در بعضى به معنى ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام تفسیر شده است; بدیهى است هر کدام از اینها مصداق مهمى از مصادیق مفهوم وسیع ذکر خداست; حج، مجموعهاى است از یاد خدا، و ولایت امیرمؤمنان، بنده خاصخدا نیز انسان را به یاد خدا مىاندازد.
ششمین آیه، خطاب به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله کرده و او را از پیروى کسانى که قلبشان از ذکرخدا غافل است، بر حذر مىدارد، و به همراهى کسانىکه صبح و شام به یادخدا هستند، دعوت مىکند; مىفرماید: «با کسانى باش که پروردگارخود را هر صبح و شام مىخوانند و تنها ذات او را مىطلبند; هرگز چشمان خود را به خاطر زینتهاى دنیا از آنها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد ما غافل ساختهایم، اطاعت مکن! همانها که پیروى از هواى نفس کردند و کارهایشان افراطى است! (و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا)
بدیهى استخداوند بىدلیل کسى را به مجازات غفلت از یاد حق، گرفتار نمىکند; این مجازات از آن کسانى است که به دشمنى با حق برخاستهاند; و از سر لجاج و کبر و غرور، یا تعصب کورکورانه، با حق دشمنى دارند.
بنابراین، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از یاد خدا بر آن به خاطر کیفر اعمالشان است; و به همین دلیل، به هیچ وجه مستلزم جبر نیست.
این گروه از غافلان، پیرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفریط است; به همین دلیل، در پایان آیه مىفرماید: (واتبع هواه وکان امره فرطا)
از این آیه بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که غافل شدن از یاد خدا در اخلاق انسان اثر مىگذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مىکشاند.
آرى! روح انسان را یا «خدا» پر مىکند و یا «هوى» که جمع میان این دو ممکن نیست. هوا پرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بیگانگى از همه اصول اخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خویشتن فرو مىبرد، و از همه چیز غافل مىکند.
یک انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خویش نمىاندیشد; رحم و مروت و ایثار و فداکارى براى او مفهوم ندارد.
در هفتمین آیه، باز روى سخن به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله است; و او را از آنها که از یاد خدا بیگانهاند، برحذر مىدارد; مىفرماید: « از کسانى که از یاد ما روى برگرداندهاند و جز زندگى دنیا را نمىخواهند و نمىجویند، روى بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا)
در تفسیر «ذکر خدا» در این آیه، بعضى گفتهاند منظور قرآن است، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مىدانند، و بعضى اشاره به ایمان، ولى ظاهر این است که ذکر خدا مفهوم گستردهاى دارد که همه این امور، و مانند آن را شامل مىشود.
بعضى چنین پنداشتهاند که این آیه دعوت به ترک جهاد مىکند، و لذا گفتهاند به وسیله آیات جهاد، نسخ شده است، در حالى که نسخى در کار نیست، بلکه منظور بىاعتنایى و ترک همنشینى نسبتبه غافلان از ذکر خداست; و این کار هیچ گونه منافاتى با مساله جهاد در شرایط خاصش ندارد.
در این آیه، رابطه «دنیا پرستى» و «ترک ذکر خداوند» بخوبى روشن است; و به این ترتیب آثار ذکر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترک آن را در پیدایش رذائل روشن مىسازد.
در هشتمین آیه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذکر خدا دعوت مىکند، و آن را با خروج از ظلمات و پیوستن به نور مرتبط مىسازد; مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید! - او کسى است که بر شما درود و رحمت مىفرستد و فرشتگان او (نیز براى شما) تقاضاى رحمت مىکنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرک و گناه به سوى نور (ایمان و توحید و تقوا) رهنمون گردد; و او نسبتبه مؤمنان مهربان است!» (یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا - هو الذى یصلى علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمؤمنین رحیما)
قابل توجه این که، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذکر الله آن هم به صورت وسیع و گسترده، و همچنین دستور به تسبیح ذات پاک او، هر صبح و شام، خبر از درود و رحمتخداوند و دعاى فرشتگان مىدهد، و نتیجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذکر مىکند; آیا این همان چیزى نیست که ما به دنبال آن هستیم که ذکر خدا اثر عمیقى در زدودن تاریکیهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدریجا به فضائل اخلاقى آراسته مىکند؟
در تفسیر المیزان آمده است که آیهاخیر در واقع به منزله بیان علت دستور «ذکرکثیر» است که در آیات قبل آمده است; و این سخنگواه بر مطلبى است که در بالا ذکر کردیم. (230)
در این که منظور از ذکر کثیر چیست؟ تفسیرهاى مختلفى ذکر شده است:
بعضى گفتهاند: منظور این است که خدا را هرگز فراموش نکند.
بعضى گفتهاند: منظور ذکر اسماء و صفات حسنى است.
و بعضى طبق روایتى آن را به معنى تسبیحات اربعه را سى بار تکرار کردن، و یا تسبیح حضرت فاطمه علیها السلام گفتهاند.
ابن عباس مىگوید: هر دستورى که خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مىشود، جز ذکر خدا که نه محدود است، نه عذرى براى ترک آن وجود دارد!
به هر حال، ذکر کثیر مفهوم وسیعى دارد که همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است.
و در این که منظور از «ظلمات» و «نور»، در ذیل این آیات چیست؟ نیز تفسیرهاى متعددى کردهاند; گاه به خروج از تاریکى کفر به سوى ایمان، و گاه به خروج از ظلمات جهان ماده به نور روحانیت و معنویت، و گاه به خروج از ظلمات معصیتبه نور اطاعت، تفسیر شده است.
ولى معلوم است که اینها منافاتى با هم ندارند.
اضافه بر این، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نیز شامل مىشود که از مهمترین آثار ذکر خداست.
در نهمین آیه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به میان آمده است; مىفرماید: «شیطان مىخواهد بهوسیله شراب و قمار در میان شما عداوت ایجاد کند، و شما را از ذکر خدا و نماز باز دارد (با این همه زیان و فساد) آیا خوددارى خواهید کرد!» (انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون)
در این آیه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذکر شده: پیدایش عداوت و دشمنى; و باز داشتن از ذکر خدا; و از نماز; از این تعبیر بخوبى روشن مىشود که ذکر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبت در میان مردم سرمایه مهمى است که از دست دادن آن ضایعه بزرگى محسوب مىشود.
اضافه بر این، مىتوان از لحن آیه چنین استفاده کرد که میان «ترک ذکر خدا و نماز» و «پیدایش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى دیگر» رابطهاى وجود دارد; و این همان است که ما در جستجوى آن هستیم.
در دهمین و آخرین آیه که بعد از آیهمعروف نور (آیه 35 سوره نور) آمده است، سخن از مردان بزرگى است که در بیوت رفیعى که مرکز انوار الهى است جاى دارند; درباره ویژگیهاى آنها چنین مىفرماید: «این (نور الهى) در خانههایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد). خانههایى که نام خدا در آن برده مىشود و صبح و شام در آن تسبیح مىگویند; کسانى که هیچ تجارت و معاملهاى آنان را از یاد خدا، و بر پا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمىکند» (فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة)
به این ترتیب، نخستین ویژگى مردانى که پاسداران نور الهى هستند این است که سرگرمیهاى زندگى دنیا و امور مادى آنها را از یاد خدا غافل نمىکند; آرى! یاد خداست که آنها را به این افتخار بزرگ مفتخر کرده است; سپس به ویژگیهاى دیگر آنها، مانند بر پا داشتن نماز و اداء زکات اشاره مىکند.
نتیجه:
از آنچه در آیات بالا آمد، و آیات دیگر قرآن که از ذکر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر کردیم، بخوبى استفاده مىشود که ذکر خدا مایه آرامش دل; نهى از فحشاء و منکر; و قدرت و قوت در مقابل دشمن; ترک بخل و حرص و دنیا پرستى و رذائل دیگر اخلاقى مىشود.
رهروان راه حق، سالکان الى الله، و تمام کسانى که به خود سازى و تهذیب نفس مشغولند، باید ازاین کیمیاىسعادت و اکسیر خوشبختى غافلنشوند;و بدانند آنچهبه آنها در این مسیر پر فراز و نشیب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشیارى و قدرت و قوت مىدهد، همان یاد خداست که به صورت مستمر در آید، و جزء برنامه حیات انسان شود.
رابطه یاد خدا با تهذیب نفوس در احادیث اسلامى
اهمیت ذکر الله در احادیث اسلامى بیش از آن است که در این مختصر بگنجد; آنچه ما به دنبال آن هستیم این است که یاد خدا را به عنوان یکى از عوامل تهذیب نفس و پرورش فضائل اخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهیم; در این زمینه نیز روایات زیادى در منابع معروف اسلامى از معصومین(ع) نقل شده است، که گلچینى از آن را در ذیل ملاحظه مىکنید:
1- در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «من عمر قلبه بدوام الذکر حسنت افعاله فى السر و الجهر; هر کس قلب خود را با یاد پیوسته الهى آبادان کند، اعمال او در پنهان و آشکار نیکو مىشود.» (231) این حدیثشریف با صراحت تمام این رابطه را روشن مىسازد.
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مىخوانیم: «مداومة الذکر قوت الارواح و مفتاح الصلاح; تداوم یاد خدا غذاى روح و کلید رستگارى است.» (232)
3- در حدیث دیگرى از همان امام علیه السلام آمده است: «اصل صلاح القلب اشتغاله بذکرالله; ریشه اصلاح قلب (و تهذیب نفس) اشتغال به یاد خداست!» (233)
4- باز در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مىخوانیم: «ذکر الله دواء اعلال النفوس; یاد خدا داروى بیماریهاى جانها است!» (234)
5- و نیز از همان بزرگوار علیه السلام مىخوانیم: «ذکر الله راس مال کل مؤمن، و ربحه السلامة من الشیطان; یاد خدا سرمایه کل فرد با ایمان است و سود آن حفظ از وسوسههاى شیطان (و خلقوخوهاى شیطانى) است!» (235)
6- باز از همان امام بزرگ علیه السلام نقل شده است که فرمود: «الذکر جلاء البصائر و نور السرائر; ذکر خدا مایه روشنى چشم دل و نور درون است!» (236)
7- و نیز از همان پیشواى متقیان علیه السلام مىخوانیم: «من ذکر الله سبحانه احیى الله قلبه و نور عقله و لبه; هرکس یاد خداوند سبحان کند، دلش را زنده مىکند، و عقلوخرد او را نورانى مىسازد!» (237)
8- و نیز از همان امام بزرگوار آمده است که فرمود: «استدیموا الذکر فانه ینیر القلب، و هو افضل العبادة; پیوسته به یاد خدا باشید که قلب را نورانى، و دل را صفا مىبخشد و برترین عبادات است!» (238)
9- در «میزانالحکمه» از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است که فرمود: «اذکروا الله ذکرا خالصا تحیوا به افضل الحیاة و تسلکوا به طرق النجاة; خدا را خالصانه یاد کنید تا برترین حیات براى شما حاصل گردد، و نیز به وسیله آن، راه نجات را بپیمایید!» (239)
10- در نهجالبلاغه از همان حضرت علیه السلام نقل شده است که در وصیت معروفش به فرزند گرامىاش امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: «اوصیک بتقوى الله یا بنى! و لزوم امره و عمارة قلبک بذکره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به او امر او، و آباد ساختن قلبتبا ذکر خدا، توصیه و سفارش مىکنم!» (240)
11- در «غررالحکم» از مولىالموحدین امیرمؤمنان على علیه السلام چنین نقل شده است که فرمود: «ذکر الله مطردة للشیطان; یاد خدا شیطان را از شما طرد مىکند.»
12- به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم، هر چند روایات در این زمینه بیش از آن است که در این مختصر بگنجد; فرمود: «ذکرالله شفاء القلوب; ذکر خدا موجب شفاى الها است!» (241)
از مجموع آنچه در احادیث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مىتوان استفاده کرد که رابطه بسیار نزدیکى میان «یاد خدا» (ذکر الله) و «تهذیب نفوس» است; قلب را نورانى مىکند; بیماریهایى همچون کبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور مىسازد; شیطان را طرد مىکند; و دل را صیقل مىدهد.
به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جایگاهى است که هرگز نمىتواند خالى بماند; اگر ذکر خدا آن را پر کند، وسوسههاى شیطانى از آن دور مىشود،و اگر خالى از یادخدا باشد جولانگاه لشکر شیطان و وسوسههاى او خواهدشد.
از سوى دیگر، مىدانیم که ذات پاک خداوند منبع کل کمالات است، یاد او سبب مىشود، که انسان هر روز به منبع کمال مطلق نزدیک و نزدیکتر گردد، و از رذائل اخلاقى که پایه همه آنها را کاستیها و فقدان کمال تشکیل مىدهد، دور مىسازد.
بنابراین، راهیان این راه باید ذکر خدا را به عنوان برندهترین سلاح، راهوارترین مرکب، و پرفروغترین چراغ، با خود داشته باشند، تا این راه صعبالعبور را بسرعت پشتسربگذارند و جاده خود را به سوى کمالات انسانى و ملکات فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.
در پایان این بحث ذکر سه نکته لازم به نظر مىرسد:
1- حقیقت ذکر چیست؟
به گفته «راغب» در «مفردات» ذکر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چیزى در ذهن (یادآورى) وگاه بهمعنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان است.
بزرگان اخلاق گفتهاند: «ذکر خدا» تنها این نیست که نام خدا را بر زبان بیاوریم و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گویى; بلکه منظور آن است که با تمام قلب، متوجه او و عظمتش باشیم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانیم.
بىشک چنین ذکرى سرچشمه حرکتبه سوى نیکیها و خوبیها است، و مىتواند میان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سد محکمى ایجاد کند.
به همین دلیل، در حدیثى مىخوانیم که پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: سه چیز است که این امت طاقت آن را ندارند (و از هرکسى ساخته نیست): مواسات با برادران دینى، در مال; و دادن حق مردم; و ذکر خدا در هر حال; سپس افزود: «و لیس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر ولکن اذا ورد على ما یحرم علیه خاف الله عزوجل عنده و ترکه; ذکر تنها گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر نیست، بلکه هنگامى که زمینههاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترک گوید.» (242)
شبیه همین معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق8 نقل شده است. (243)
در حدیث دیگرى از حضرت على علیه السلام مىخوانیم: «الذکر ذکران: ذکر عند المصیبة حسن جمیل و افضل من ذلک ذکر الله عند ماحرم الله علیک فیکون ذالک حاجزا; ذکر بر دوگونه است: یاد خدا کردن به هنگام مصیبت (و شکیبایى نمودن) زیبا و جالب است، و از آن برتر، آن است که خدا را در برابر گناهان یاد کنى، و میان تو و حرام سدى ایجاد نماید!» (244)
از آنچه در بالا آمد بخوبى مىتوان نتیجه گرفت که ذکر الله واقعى ذکرى است که در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گیریهاى فکرى و عملى او تاثیر کند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت کند.
آن کس که ذکر خدا مىگوید و راه شیطان را مىپوید، در واقع ذاکر صادق و خالص نیست; به همین دلیل، در حدیثى از امام علىبنموسىالرضا علیهما السلام مىخوانیم که فرمود: «من ذکرالله و لم یستبق الىلقائه فقد استهزء بنفسه;کسى که ذکرخدا بگوید و بهسوى لقاىاو سبقت نجوید(و اعمالنیکى براى رستاخیز فراهمنسازد)خود را بهسخریهگرفتهاست!» (245)
2- مراتب ذکر
بزرگان اخلاق براى ذکر، مراتب و مراحلى ذکر کردهاند:
نخستین مرحله: ذکر لفظى است که انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماء حسنایش را بر زبان جارى کند، بى آن که توجهى به مفاهیم و محتواى آن داشته باشد; مانند بسیارى از نمازگزاران که بىتوجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مىسازند. درست است که این گونه ذکر، بىاثر نیست، چرا که اولا مقدمهاى استبراى رسیدن به مراحل بالاتر و ثانیا همیشه با یک مفهوم و توجه اجمالى آمیخته است، زیرا شخص نمازگزار اجمالا مىداند رو به خدا ایستاده و براى خدا نماز مىخواند، هرچند مفاهیم آن را به تفصیل نداند; ولى به یقین این ذکر کم ارزش است، و تاثیر چندانى در تربیت نفوس و تهذیب اخلاق ندارد.
مرحله دوم: ذکر معنوى است، و آن این است که انسان در حالى که مشغول ذکر لفظى ستبه معانى آن نیز توجه کند; بدیهى است که توجه به معانى و مفاهیم اذکار بویژه اگر متوجه تفاوت این مفاهیم و خصوصیت هر یک از آنها باشد، عمق بیشترى به ذکر مىبخشد و آثار فزونترى در تربیت انسان دارد; و انسان با تداوم چنین ذکرى آثار آن را در خود احساس مىکند.
مرحله سوم: ذکر قلبى است، و در تفسیر آن گفتهاند: ذکر قلبى آن است که توجه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرینش و مشاهده نظم عجیب کائنات و ظرافت فوقالعاده آنان به یاد عظمتخدا افتد و بگوید: «العظمة لله الواحد القهار; عظمت از آن خداوند یکتا و قاهر است!» این ذکرى است که از درون دل جوشیده و بیانگر حالتى در درون جان انسان است.
گاه انسان یک نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مىکند، و بى آن که واسطهاى در میان باشد، به ذکر یاسبوح و یا قدوس و یا اذکارى همچون سبحانک اللهم لا اله الا انت مترنم مىشود.
این اذکار قلبیه، تاثیر فوقالعادهاى در تهذیب نفس و پرورش فضایل اخلاقى دارد، و همانند ذکر فرشتگان است که وقتى اعجوبه عالم آفرینش یعنى «آدم» را با علم وسیع و گستردهاش درباره اسماء الهى مشاهده کردند، عرضه داشتند: «سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم; بار الها! منزهىتو، چیزى جز آنچه به ما تعلیم دادهاى نمىدانیم و تو دانا و حکیمى!» (246)
در قرآن مجید اشاره به مراحلى از ذکر شده است; آنجا که مىفرماید: «و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا; نام پروردگارت را ذکر کن و تنها به او دل ببند!» (247)
و در جاى دیگر مىفرماید: «و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تکن من الغافلین; پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، یاد کن و از غافلان مباش!» (248)
در آیهاول، توجه به ذکر لفظى عمیق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع الىالله; یعنى، از همه بریدن و به خدا پیوستن، منتهى گردیده است.
در آیهدوم، توجه به ذکر قلبى شده که آمیخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى به ذکرخفى زبانى شود، که آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.
3- موانع ذکر
ذکر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا که هر وقت انسان بخواهد مىتواند اذکار مقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و کمال او بر زبان جارى سازد مگر اینکه آنقدر غرق دنیا شود که حتى مجال براى ذکرلفظى باقى نماند.
ولى ذکر قلبى و معنوى موانع زیادى بر سر راه دارد، که مهمترین آنها از سوى خود انسان است; با اینکه خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما نزدیکتر مىباشد (و نحن اقرب الیه من حبل الورید) (249) و قبل از هر چیز و بعد از هر چیز او مىباشد، و همراه همه چیز است، و طبق حدیث مشهور علوى «ما رایتشیئا الا ورایت الله قبله و بعده ومعه; چیزى را ندیدم مگر این که خدا را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن دیدم! (قبل از آن به دلیل این که خالق آن اوست، و بعد از آن به دلیل این که همه چیز فانى مىشود و او باقى است، و همراه آن به دلیل این که حافظ و نگهدار همه چیز است!)»; ولى با این حال، بسیار مىشود که اعمال انسان و صفات شیطانى او، حجابى ضخیم در برابر چشمانش مىشود به گونهاى که هرگز حضور خود را در پیشگاه خدا احساس نمىکند; همانگونه که در دعاى معروف امام سجاد علیه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مىخوانیم: «وانک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نیستى مگر این که اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!» و مهمترین این حجابها، «خودپرستى» است که انسان را از «خداپرستى» و ذکر الله باز مىدارد.
انسان خود بین، خدا بین نمىشود، و خود خواهى و خود بینى نوعى شرک است که با حقیقت توحید و حق بینى سازگار نیست!
در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «کلما الهى من ذکر الله فهو من ابلیس; هر چیز انسان را از یاد خدا غافل سازد، از سوى شیطان است!» (250)
و در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «کل ما الهى عن ذکر الله فهو من المیسر; هر چیزى که انسان را از یاد خدا غافل کند، نوعى قمار است!» (251) (و مىدانیم قمار در قرآن مجید در ردیف بت پرستى ذکر شده است. (252) )
این سخن را با حدیث ناب و جالبى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مىدهیم:
در تفسیر آیهشریفه «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله; اى کسانى که ایمان آوردهاید! اموال و فرزندانتان شما را از ذکر خدا غافل نسازد!» (253)
فرمود: «هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و عن الصلوة المفروضة الخمس; این مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند که هیچ تجارت و معاملهاى، آنها را از یاد خدا و نمازهاى فریضه پنجگانه، غافل نمىکند!» (254)
آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگویند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.
سررشته دولت اى برادر به کف آر وین عمر گرامى به خسارت مگذار! دائم همه جا، با همه کس، در همه کار مىدار نهفته چشم دل جانب یار!
پىنوشتها:
1- المحجة البیضاء، جلد7، صفحه6 و7 (باتلخیص).
2- مناجاتهاى پانزدهگانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد94 صفحه 142.
3- اصول کافى، جلد 2، باب التوبه صفحه 435، حدیث 8.
4- تفسیر فخر رازى و تفسیر صافى، ذیل آیه37، سوره بقره.
5- المحجة البیضاء، جلد7، صفحه 5.
6- بحار، جلد 74، صفحه 208.
7- بحار، جلد74، صفحه 104.
8- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 130.
9- همان مدرک، صفحه 125.
10- سوره نساء، آیه18.
11- سوره یونس، آیه90.
12- سوره یونس، آیه91.
13- سوره غافر، آیات 84 و 85.
14- سوره نساء، آیه48.
15- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 145 (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حدیث 5).
16- بحارالانوار، جلد6، صفحه19، و جلد 2، صفحه 440.
17- اصول کافى، جلد2، صحفه 440.
18- الدر المنثور، جلد2، صفحه 131.
19- کنز العمال، حدیث10187 و 10264.
20- تفسیر فخر رازى، جلد10، صفحه7 ذیل آیهفوق.
21- تفسیر قرطبى، جلد3، صفحه 1662 ذیل آیهفوق.
22- تفسیر روح البیان، جلد 2، صفحه 178، ذیل آیهفوق.
23- روح المعانى، جلد 4، صفحه233.
24- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه417.
25- این کلمه همان کلمه فارسى بس مىباشد.
26- بحار، جلد6،صفحه27.
27- گفتار معنوى از مرحوم شهید آیت الله مطهرى، صفحه139.
28- تحف العقول، صفحه 32.
29- وسائل الشیعه، جلد18، صفحه283 (حدیثیک، باب37، از ابواب شهادات).
30- بحار، جلد69، صفحه219.
31- اصول کافى،جلد 2 (باب التوبه، حدیث 10) صفحه 435.
32- سوره حج، آیه28.
33- سوره عنکبوت، آیه45.
34- سوره بقره، آیه183.
35- سوره توبه، آیه103.
36- نهج البلاغه، کلمات قصار، اقتباس از جمله 252.
37- سوره ذاریات، آیه56.
38- محجة البیضاء، جلد7، صفحه 75.
39- محجة البیضاء، جلد7، صحفه187.
40- سوره توبه، آیه112.
41- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اینجا به همین معنى که ذکر شد تفسیر کرده ولى در بعضى از منابع لغت آمده است که تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن مىآید.
42- بحارالانوار، جلد6، صفحه 31.
43- بحارالانوار، جلد6، صفحه17.
44- اصول کافى، جلد 2، صفحه 430 (باب التوبه، حدیث 1).
45- سوره بقره، آیه222 .
46- سوره مؤمن (غافر)، آیات7 تا9.
47- اصول کافى، جلد 2، صفحه 432.
48- «فرج» اشاره به شهوت جنسى است.
49- بحارالانوار، جلد67، صفحه 64.
50- بحار الانوار، جلد67، صفحه 64.
51- سوره انفطار، آیه12.
52- آنچه در بالا آمد یکى از تفاسیر آیه است، تفسیر دیگرى که در آیات سوره عبس نیز شواهدى بر آن وجود دارد این است که معنى آیه نظر کردن به طعام براى کشف نکات توحیدى و آیات عظمتخلقت است، در عین حال دو تفسیر با هم منافاتى ندارد.
53- کنز العمال، حدیث 5254، جلد3، صفحه 22، بحارالانوار، جلد 25، صفحه 204.
54- غرر الحکم.
55- بحارالانوار، جلد67، صفحه 68.
56- اصول کافى، جلد 2، صفحه67.
57- بحارالانوار، جلد 74، صفحه349.
58- نهج البلاغه، خطبه83 (خطبه غراء)
59- بحارالانوار، جلد67، صفحه73.
60- امالى طوسى، (طبق نقل میزان الحکمه، جلد 1، صفحه619).
61- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 154.
62- تحف العقول، صفحه 221.
63- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه153.
64- مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 152 تا156 - همین معنى در اصول کافى، جلد2، باب محاسبة العمل، صفحه453، حدیث 2، آمده است.
65- محاسبه النفس سید بن طاووس، صفحه 14 - بحارالانوار، جلد67، صفحه 72، حدیث 22.
66- الذریعه، جلد20.
67- بحارالانوار، جلد89، صفحه 250.
68- غرر الحکم.
69- مستدرک، جلد 12، صفحه 154.
70- غرر الحکم.
71- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه167 (باتلخیص)
72- خصال صدوق، صفحه253.
73- سوره قیامت، آیه2.
74- معروف در میان مفسران اسلام این است که «لا» در جمله بالا زائده و براى تاکیداست. این نکته نیز قابل توجه است که براى «نفس لوامه» تفسیرهاى مختلفى ذکر شده بعضى آن را اشاره به افراد کافر و عاصى دانستهاند که در روز قیامتخود را ملامت مىکنند، و بعضى اشاره به آنها در دنیا مىدانند که شایسته ملامتند هر چند خود را ملامت نکنند; ولى معنى بالا (وجدان بیدار ملامت کننده) از همه مناسبتر است، چرا که قرآن به آن قسم یاد کرده، قسمى که نشانه اهمیت فوقالعاده آن است. (دقت کنید)
75- نهج البلاغه، خطبه193.
76- غرر الحکم
77- همان مدرک، حدیثشماره5153 .
78- در میان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله افراد زیادى بودند که نام ثعلبه داشتند، و این ثعلبه غیر از ثعلبة بن حاطب انصارى است که از پرداخت زکات خوددارى کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد کردند.
79- این داستان را بطور مشروح در کتب مختلفى از کتاب خزینةالجواهر صفحه 320 نقل کردهاند و فخررازى در تفسیر در ذیل آیهآن را به صورت بسیار فشرده آورده است (تفسیر کبیر فخررازى، جلد9، صفحه9).
80- داستان معروف على بن یقطین و ابراهیم جمال نیز نمونه دیگرى است.
81- معراج السعاده، چاپ جدید، صفحه703 (با کمى تلخیص)
82- در مقاییس اللغه آمده است که «عزم»در اصل به معنى قطع و بریدن چیزى است (از آنجا که به هنگام تصمیم گیرى قاطع گویى انسان چیزى را مىبرد و جدا مىکند به آن عزم گفته شده است).
83- محدث قمى در مفاتیح در اعمال ماه رجب این دعا را از اقبال ابن طاووس نقل کرده است.
84- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211.
85- بحارالانوار، جلد67، صفحه 205، حدیث 14
86- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211 - در پاورقىهاى بحارالانوار آمده که این حدیث، مورد اتفاق همه علماى اسلام است. سپس به کلام بخارى در صحیحش در کتاب الایمان، صفحه23 اشاره مىکند.
87- غرر الحکم، حدیث 1594.
88- بحارالانوار، جلد69، صفحه93.
89- نهج البلاغه، خطبه87.
90- بحار، جلد 14، صفحه 520 .
91- بحار، جلد 5، صفحه 55 .
92- محجةالبیضاء، جلد 8، صفحه 125 - حدیثبطور کامل در خصال شیخ صدوق، باب الثلاثه، صفحه167، نیز آمده است.
93- محجةالبیضاء، جلد 8، صفحه 125.
94- تصنیف الغرر، صفحه197، رقم 3894.
95- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 30.
96- غرر الحکم، جلد 2، صفحه513.
97- میزان الحکمه، ماده خلص جلد 1، صفحه 754.
98- غرر الحکم، جلد 2، صفحه503.
99- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 175 ذیل حدیث 15.
100- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 25 (رقم 718).
101- اصول کافى، جلد، صفحه16.
102- سوره نحل، آیه66.
103- المحجةالبیضاء، جلد 8،صفحه 128 (باتلخیص).
104- بحار، جلد69، صفحه 304.
105- تحف العقول، صفحه16.
106- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه 101.
107- همان مدرک.
108- غرر الحکم جلد 1، صفحه 30 (شماره903).
109- غرر الحکم، جلد1، صفحه17 (شماره 444).
110- غرر الحکم، جلد 1، صفحه 361 (شماره 55).
111- نهج البلاغه، خطبه 1.
112- محجةالبیضاء، جلد 8، صفحه133.
113- غرر الحکم، جلد 2، صفحه553، شماره 4.
114- غرر الحکم، حدیث2906.
115- سوره بقره، آیه274.
116- عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه69; بحارالانوار، جلد67، صفحه 242.
117- غرر الحکم، جلد 2،صفحه 490، شماره 12.
118- غرر الحکم، جلد 2، صفحه 14، شماره 68.
119- غرر الحکم، جلد 2، صفحه603، شماره 11.
120- و 121- و 122- تفسیر قرطبى، جلد6، صفحه 4108، و4109
123- الدر المنشور (طبق تفسیر المیزان، جلد13، صفحه407)
124- محجةالبیضاء، جلد6، صفحه 141 .
125- و126- و127- و 128- محجةالبیضاء، جلد6، صفحه 141 .
129- کافى، جلد2، صفحه 295.
130- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه1017، چاپ جدید.
131- کافى، جلد 2، صفحه296.
132- همان مدرک، صفحه293.
133- امالى صدوق، صفحه 398 - غرر الحکم جلد 1، صفحه 60، شماره 1614.
134- غرر الحکم، جلد 2،صفحه749، شماره209.
135- محجةالبیضاء، جلد6، صفحه 200.
136- تحف العقول، صفحه17.
137- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 180.
138- خصال (مطابق نقل میزان الحکمة، جلد 2، صفحه 1020 چاپ جدید.)
139- وسائل الشیعه، جلد 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 15، صفحه 55.
140- بقره - 274; رعد - 22; ابراهیم - 31; نحل - 75; فاطر -29.
141- سوره آل عمران، آیه160.
142- سوره نساء، آیه139.
143- و 144- وسائل الشیعه، جلد 1، صفحه 55.
145- توجه داشته باشید استحباب تحت الحنک در نماز ثابت نیست، آنچه در روایات معتبر آمده است مربوط به تمام حالات است و آن نیز در شرایط فعلى شبهه لباس شهرت دارد.
146- سوره مریم، آیات23 تا26.
147- و 148- و149- وسائل الشیعه، جلد7، صفحه 390، باب تحریم صوم الصمت.
150- نورالثقلین، جلد3، صفحه 332.
151- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312.
152- همان مدرک، صفحه 300.
153- میزان الحکمه، جلد 2،صفحه1667، شماره 10825.
154- میزان الحکمة، ماده صمت، حدیث 10805.
155- اصول کافى، جلد 2،صفحه 114، (باب الصمت و حفظ اللسان، حدیث 11).
156- و157- اصول کافى، جلد 2، صفحه113.
158- غرر الحکم، شماره1827.
159- غرر الحکم، شماره 3714.
160- میزان الحکمه،ماده صمت، حدیث10826.
161- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 274.
162- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 392.
163- بحارالانوار، جلد 68، صفحه287 محجةالبیضاء، جلد 5، صفحه193.
164- مجمع البیان، جلد 10، صفحه 494 ذیل آیهمورد بحث. و نورالثقلین، جلد 5، صفحه 581.
165- غرر الحکم، شماره 9644.
166- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 141، حدیث 24.
167- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 80، حدیث 64.
168- کافى، جلد 8، صفحه 20، حدیث 4.
169- المحجةالبیضاء، جلد 5، صفحه 190.
170- مجمع البیان، جلد9، صفحه106، ذیل آیه مورد بحث - مضمون این حدیث را بسیارى از معاریف اهل سنت در کتابهاى خود نقل کردهاند از جمله «احمد حنبل» در کتاب «فضائل» و «ابن عبدالبر» در «استیعاب»، و «ذهبى» در «تاریخ اول الاسلام» و «ابن اثیر» در «جامع الاصول» و غیر آنها.
171- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه26.
172- بحار، جلد 78، صفحه56
173- سوره محمد، آیه30.
174- سوره یونس، آیه39.
175- سوره بقره، آیه247.
176- سوره بقره، آیه179.
177- بحارالانوار، جلد 68، صفحه283.
178- و179- غرر الحکم.
180- محجةالبیضاء، جلد 5، صفحه193.
181- کافى، جلد 2، صفحه 115، حدیث13.
182- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه349.
183- محجةالبیضاء، جلد 5، صفحه196.
184- غرر الحکم، شماره 2182.
185- المحجةالبیضاء، جلد 5، صفحه 195.
186- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 374.
187- تصنیف غرر الحکم، صفحه216، شماره 4252.
188- اعجاز روانکاوى، صفحه6.
189- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.
190- سوره حشر، آیه19 .
191- غرر الحکم، حدیث 9965.
192- غرر الحکم، حدیث 9034.
193- غرر الحکم، طبق المیزان، جلد6، صفحه173.
194- غرر الحکم، حدیث3126.
195- تفسیر المیزان (طبق نقل میزان الحکمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)
196- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه409.
197- تحف العقول، کلمات قصار امام هادى(ع).
198- سوره فصلت، آیه53 .
199- سوره ذاریات، آیه21 .
200- سوره اعراف، آیه172.
201- تفسیر المیزان جلد 8،صفحه307. ذیل آیهمورد بحث (باتلخیص).
202- بحار الانوار، جلد 92، صفحه456 - در جلد 58 بحار، صفحه99، و جلد66، صفحه293، این حدیثبه عنوان کلام معصوم علیه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است.
203- غرر الحکم، حدیث7946.
204- تفسیر المیزان، جلد6، صفحه169 (بحث روانى ذیل آیه105، سوره مائده).
205- راجع به تسلسل، براى توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن جلد دوم، صفحه6 مراجعه کنید.
206- نهج البلاغه، خطبه 1.
207- بحارالانوار، جلد 58، صفحه99 و 100
208- نهج الفصاحه، صفحه26 - شبیه همین معنى از امام صادق علیه السلام در اصول کافى، جلد 2، صفحه 130 آمده است.
209- بحارالانوار، جلد 74، صفحه419.
210- این حدیث در کتاب «تحفالعقول» در کلمات قصار امام صادق علیه السلام به این صورت نقل شده: احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى (محبوبترین برادران دینى نزد من کسى است که عیوب مرا به من هدیه کند.)
211- داود بن نصیر طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى شمردهاند و همطراز با ابراهیم ادهم و فضیل دانستهاند; (لغتنامه دهخدا).
212- محجةالبیضاء، جلد 5، صفحه 112 تا 114 (باتلخیص).
213- مصباح الشریعه، صفحه536 (طبق نقل میزان الحکمه، واژه عبد).
214- صحیح مسلم، جلد 2، صفحه 702 (طبع بیروت).
215- براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 10، ذیل همین آیه مراجعه فرمایید، که تحلیل روشن و مبسوطى در این زمینه در آنجا آمده است.
216- مجمع البیان، جلد 1، ذیل آیه45 سوره بقره که مشابه آیهمورد بحث است; و تفسیر برهان، جلد 1، صفحه166، ذیل آیه153، سوره بقره - در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است که در ذیل آیه«استعینوا بالصبر و الصلوة» فرمود: «الصبر هو الصوم» (بحارالانوار، جلد93، صفحه 294)
217- اصول کافى، طبق نقل المیزان، جلد 1، صفحه 154.
218- نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 252.
219- به کتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.
220- محجةالبیضاء، جلد 1، صفحه339 (کتاب اسرار الصلاة).
221- عیون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلین، جلد1، صفحه39، حدیث39.
222- وسائل الشیعه، جلد3، صفحه 4.
223- مجمع البیان، جلد 8، صفحه 285، ذیل آیه45 سوره عنکبوت.
224- بحارالانوار، جلد93، صفحه 254.
225- غرر الحکم، شماره5147
226- سوره فجر، آیات27 تا 30 .
227- المحجةالبیضا، جلد 2، صفحه266.
228- «فى ظلال القرآن»، جلد 5، صفحه 474.
229- بحارالانوار، جلد69، صفحه119.
230- تفسیر المیزان، جلد16، صفحه329 ذیل آیهمورد بحث.
231- تصنیف درر الحکم،صفحه189، شماره 3658.
232- همان مدرک، شماره 3661.
233- همان مدرک، صفحه 188، شماره 3608.
234- همان مدرک، صفحه 188، شماره3619.
235- همان مدرک، شماره 3621.
236- همان مدرک، صفحه189، حدیث 3631.
237- همان مدرک، شماره 3645.
238- همان مدرک، حدیث 3654.
239- میزان الحکمه، جلد 2، چاپ جدید، صفحه969.
240- نهج البلاغه، نامه 31.
241- کنز العمال، حدیث 1751.
242- بحارالانوار، جلد90، صفحه 151، حدیث 4.
243- همان مدرک، حدیث 5 و6.
244- بحار، جلد 75، صفحه 55.
245- بحار،جلد 75، صفحه356، حدیث 11.
246- سوره بقره، آیه32.
247- سوره مزمل، آیه8.
248- سوره اعراف، آیه205.
249- سوره ق، آیه16.
250- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 975، چاپ جدید، بحث ذکر.
251- همان مدرک
252- سوره مائده، آیه90.
253- سوره منافقون، آیه9.
254- میزان الحکمه، ج 2، صفحه 975 ، چاپ جدید.