تاریخ نگارش : بیست و ششم فروردين 1390
نفیسه خاتون که بود (3)
فاطمه نصیری خلیلی
کرامات نفیسه خاتون(س):
دختر زمین گیر مرد یهودی
مقنعه و آب نیل
جوان اسیر
پیرزن و دعای مستجاب

کلید واژه : نفیسه خاتون، کرامات
ناشر : پایگاه شیعه‌ها
*** کرامات نفیسه خاتون(س)
اخبار سیده نفیسه سلام‌اللّه‌علیها و کرامات او در کتاب‌هاى بسیارى شرح داده شده است و کرامات زیادى از آن حضرت نقل کرده‌اند. کتابى در مآثر ایشان موسوم به «مآثر النفیسه» نوشته شده است. در ذیل کراماتى از سیده نفیسه سلام‌اللّه‌علیها و یک نمونه از اشعارى که در مدح آن حضرت سروده‌ شده است را به جهت تبرک و تیّمن از کتاب «ریاحین ‌‌الشریعه» (۵‌/۹۴) ‌؛ تقدیم خوانندگان عزیز مى‌نماییم:

یا من له فى الکون من حاجةٍ / علیک بالسیّده الطاهرة / نفیسه و المصطفى جدّها / اسرارها بین الورى ظاهرة/

فى الشرق و المغرب لها شهرة/ انوارها ساطعة باهرة/ کم من کراماتٍ لها قد بدت / و کم مقاماتٍ لها فاخرة/

یا حبّذا سیّدة شرفت‌/ بها اراضى مصرها و القاهرة/ بنفسها قد حضرت قبرها/ خال حیاة یالها حافرة/

تتلوا کتاب اللّه فى لحدها/ و هى لمن قد زارها ناظرة/ حجّت ثلاثین على رجلها/صائمةً عن اکلها قاصرة/

یسقى بها الغیث اذام القرى‌/ قد اجدبت من سجّها الماطرة/ والشافعى قد کان یاتى لها/ سعى الى دار بها غامرة/

یرجو بان تدعوا له دعوة/ فیالها من دعوةٍ وافرة/ صلّت علیه بعد موتٍ و قد/ اوصى بذا فهى له شاکرة/

سبحان من اعلى‌ لها قدرها/ لاّنها بین الورى‌ نادرة


**دختر زمین گیر مرد یهودی
در جوار منزل حضرت نفیسه خاتون سلام‌اللّه‌علیها، مردى یهودى مى‌زیست که دخترى زمین‌گیر داشت و دخترک نیروى ایستادن نداشت. روزى مادرش قصد گرمابه نمود و خواست دخترش را همراه خود ببرد، ولى دخترش به جهت ناتوانى پاهایش، قادر به حرکت نبود، لذا به مادر گفت که توان این کار را ندارم. مادر گفت: تنها در خانه مى‌مانى تا من برگردم. دختر گفت: نمى‌توانم، زیرا از تنهایى وحشت دارم. دختر به مادر خود پیشنهاد داد که مرا به خدمت این سیّده شریفه که در همسایگى ماست ببر تا از گرمابه مراجعت کنى. چون مادر دخترک این سخن را شنید به خدمت سیّده نفیسه رفت و از آن علیا مخدّره خواست تا دختر را نزد خود بپذیرد؛ نفیسه خانم هم درخواست او را پذیرفت. زن یهودیه دختر خود را به خانه حضرت نفیسه خاتون سلام‌اللّه‌علیها آورد و در اتاقى گذاشت و خود عازم گرمابه شد. چون هنگام نماز رسیده بود، حضرت نفیسه خاتون سلام‌اللّه‌علیها آبى براى وضو آماده ساخت و با آن وضویى ساخت. ترشحاتى از آب وضوى آن حضرت بر اعضاى دختر یهودى پاشیده شد و دخترک به برکت آن عافیت یافت. هنگامى که زن یهودى از گرمابه برگشت، دخترش براى استقبال، با پاى خود به سوى مادر دوید. وقتى مادر این حالت را دید، سبب را از دخترش پرسید. دختر اظهار نمود که از برکت آب وضوى سیّده نفیسه، پاى فلجم شفا یافت. مادر دخترک و دیگر بستگان او پس از دیدن این کرامت، شهادتین را جارى کردند و اسلام آوردند.


**مقنعه و آب نیل
کایت کرده‌اند که وقتى در زمان سیّده نفیسه سلام‌اللّه‌علیها رود نیل کم‌آب شد، اهالى به خدمت سیّده نفیسه رفته و از او دعایى خواستند.

حضرت نفیسه خاتون سلام‌اللّه‌علیها هم مقنعه خود را به آنان داد و امر فرمود که آن را در دریا بیفکنند تا به برکت آن عنایتى از طرف ربّ‌الارباب شود. اهالى مصر به فرموده سیّده نفیسه خاتون عمل کردند و مقنعه آن بانوى مکرمه را به رود نیل انداختند. هنوز از آن مکان دور نشده بودند که، آب رود افزایش یافت و بالا آمد و باعث سرور و شادمانى اهالى مصر شد.


** جوان اسیر
زنى از اهل ذمّه، در سوز فراق پسرش که در شهر و دیار دشمنان اسیر شده بود، مى‌نالید؛ تا این‌که روزى به شوهر خود گفت: شنیده‌ام در این شهر زنى است که او را نفیسه بنت‌الحسن گویند، که در عبادت و دیانت زبان‌‌زد عام و خاص است و اهالى مصر از او طلب دعا مى‌نمایند. خوب است به حضور این مخدره بشتابى و از فرزند گمشده‌مان، نزد او یاد کنى؛ شاید در حق وى دعایى کند! اگر دعاى او مستجاب شود و فرزندم برگردد، به دین و آیین او ایمان خواهیم آورد. شوهر آن زن به حضور نفیسه خاتون سلام‌اللّه‌علیها شرف‌یاب شد و داستان گم‌شدن فرزندش و وضعیت همسرش را به عرض آن حضرت رساند. حضرت نفیسه هم دعا کرد تا خداوند فرزندش را به او باز آورد. چون نیمه‌هاى شب شد، دیدند در خانه را مى‌کوبند. زن بیرون شتافت و در را باز کرد. با تعجّب، جوانش را پشت در دید.

اشک دور چشمانش حلقه زد و به یاد دعاى نفیسه خاتون افتاد، لذا از فرزندش چگونگى رهایى‌اش را پرسید. جوان گفت: مادر! در فلان وقت بر در ایستاده بودم (و این همان موقع بود که حضرت نفیسه خاتون دعا کرده بود) و بى‌خبر از همه جا سر در گریبان خود داشتم که ناگاه دستى بر قید و زنجیر افتاد و شنیدم کسى مى‌گفت: او را رها کنید! چرا که سیّده نفیسه بنت الحسن در حق او شفاعت کرده است. از بند و غل رها شدم و پس از آن به ناگاه خود را در سر محله خودمان دیدم و به در خانه رسیدم. مادر این جوان، شادمان شد و اسلام آورد و از خدام نفیسه خاتون شد. این کرامت چنان در مصر و میان یهودیان منتشر شد که هفتاد تن از آن‌ها به دین مبین اسلام تشرّف یافتند.


** پیرزن و دعای مستجاب
زنى سال‌خورده چهار دختر داشت که با پنبه‌ریسى زندگى مى‌کرد. پیرزن پنبه‌هاى ریسیده را هر جمعه به سر مى‌گرفت و به بازار شهر مى‌آورد و با فروش آن مقدارى کتاب و با نیمى دیگر از آن، طعامى براى یک هفته دختران خود خریدارى مى‌نمود.

روزى از بازار عبور مى‌کرد و آن رشته بر سر داشت، ناگاه پرنده‌اى تیز چنگال از هوا به زیر آمد و آن رزمه رشته را ربود و به هوا بلند شد. آن زن از این حادثه، بر روى زمین افتاد و چون به هوش آمد، گریست و گفت: با دختران یتیمم چه کنم که اکنون منتظر و گرسنه هستند؟! مردمان بر گردش جمع شدند و حالش را پرسیدند. وى قصّه خود را باز گفت، لذا او را به حضرت سیّده نفیسه خاتون راهنمایى کردند و گفتند: به خدمت ایشان رو و درخواست دعا کن. همانا خداى تعالى از برکت دعایش، مهمّ تو را کفایت فرماید !‌ پیرزن با حالت نگران خدمت حضرت نفیسه خاتون سلام‌اللّه‌علیها رفت و سرگذشت خود را به عرض رسانید و خواستار دعا گردید. سیّده نفیسه دست به دعا برداشت و عرض کرد: «یا من علا فقدر، و ملک فقهر حبّر من امّتک هذه ما انکسر فانها خلقک و عیالک» چون این کلمات تمام شد، به آن زن فرمود: در جایى بنشین که خداى تعالى بر هر کارى تواناست. پیرزن بر در سراى نفیسه خاتون نشست و به واسطه گرسنگى اطفالش، قلبش سوزناک بود. هنوز ساعتى نگذشته بود که ناگاه جماعتى را دید که در سراى نفیسه خاتون اجازه دخول مى‌طلبند.

چون داخل خانه شدند، سلام دادند. سیّده از حال ایشان پرسید، عرض کردند: ما را حکایتى عجیب است. ما مردمى هستیم که به دریا سفر مى‌کنیم و خدا را بر عافیت سپاس مى‌گذاشتیم. چون نزدیک شهر شما رسیدیم، کشتى ما سوراخ شد و آب در داخل آن جارى شد چنان که مشرف بر غرق شدیم. هر‌چند آن مکان سوراخ را مسدود مى‌کردیم، فایده‌اى نبخشید، لذا چون آب طغیانش را زیاد نموده بود به درگاه حضرت احدیّت و به حضرت شما توسل و استغاثه جستیم. در همین اثنا مرغى را در بالاى سرمان مشاهده کردیم که خرقه‌اى را که در آن پنبه رشته بود به سوى ما افکند. آن خرقه رشته را در شکاف کشتى جاى دادیم، فوراً آب از طغیان باز ایستاد و به سلامت وارد شهر شدیم. اینک به خدمت حضرت شما آمدیم و به شکرانه خداوند یگانه، پانصد درهم نقره تقدیمتان مى‌نماییم. نفیسه خاتون چون این قضیه را بشنید، بگریست و عرض کرد: «الهى ما ارافک و الطفک بعبادک». در این هنگام پیرزن را صدا کرد و فرمود: رشته خود را در هر جعبه به چه مبلغى مى‌فروختى؟ گفت: بیست درهم. فرمود: بشارت باد تو را که خداى تعالى در ازاى هر یک درهم، بیست و پنج درهم به تو عوض مرحمت کرده است و اصل داستان مردان داخل کشتى را براى پیرزن شرح داد. وى شاد شد و ثناى خدا گفت و به سوى اولاد خود رهسپار شد. مرحوم شیخ ذبیح‌اللّه محلاتى مى‌فرماید که عیناً این داستان در زمان داود پیغمبرعلیه‌السلام اتّفاق افتاده است.
واللّه اعلم بالتعدّد و الاتّحاد.