دریافت نسخه PDF مقاله - 1148KB
تاریخ نگارش : سي و يکم مرداد 1402
تدوین - غربالگری
محمد هادی حاذقی
گام بعدی عبارت است از غربالگری . این اصطلاح بدین معنی است که نتایج مراحل قبل یعنی الگوپذیری و تضارب آراء و مشورت و ...در اختیار راهبرد نگار (استراتزیست ) قرار میگیرد تا با کمک آنها تصمیمات نهائی را انتزاع و اتخاذ کند و اهداف و سیاستها و راهبردها را تعیین نماید .
اما قبل از اتخاذ مرحله نهائی ملزوماتی باید رعایت شود که تحت عناوین ویژه خود در متن آورده شده است
هر یک از مفاهیم و معانی مذکور تاثیرات بسزائی در نتیجه بخشی در تصمیمات نهائی خواهد داشت .
بعنوان مثال مراحل طی شده در تعیین سیاستهای کلان در موضوعات مختلف توسط مقام معظم رهبری (مدظله العالی) را تصور نمائید .

کلید واژه : الهام، القاء، نوآوری، ابتکار، امید، کرامت، دعا، بداء
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
تدوین - غربالگری
چکیده
گام بعدی عبارت است از غربالگری . این اصطلاح بدین معنی است که نتایج مراحل قبل یعنی الگوپذیری و تضارب آراء و مشورت و ...در اختیار راهبرد نگار (استراتزیست ) قرار میگیرد تا با کمک آنها تصمیمات نهائی را انتزاع و اتخاذ کند و اهداف و سیاستها و راهبردها را تعیین نماید .
اما قبل از اتخاذ مرحله نهائی ملزوماتی باید رعایت شود که تحت عناوین ویژه خود در متن آورده شده است
هر یک از مفاهیم و معانی مذکور تاثیرات بسزائی در نتیجه بخشی در تصمیمات نهائی خواهد داشت .
بعنوان مثال مراحل طی شده در تعیین سیاستهای کلان در موضوعات مختلف توسط مقام معظم رهبری (مدظله العالی) را تصور نمائید .
کلمات کلیدی
الهام، القاء، نوآوری، ابتکار، امید، کرامت، دعا، بداء
غربالگری
اتکا به خود
وقت خصوصی هم خیلی لازم بود؛ یعنی مسلمان‌هایی که در مدینه بودند از یک طرف گرفتار یهودی‌های خیبر و امثال خیبر بودند، از طرفی مبتلا به منافقان داخلی بودند، از طرفی هم در پشت مرزها مشرکین صف بسته بودند. این مثلث مشئوم همیشه مسلمان‌ها را در خطر می‌انداخت. عده‌ زیادی هم علاقه‎مند بودند که هر خبری که رسید به عرض وجود مبارک حضرت برسانند، این یک وقت خصوصی می‌خواهد. آنها که اطلاع هم داشتند اگر وقت خصوصی می‌خواستند بگیرند، باید یک مقدار صدقه می‌دادند، این را هم انجام ندادند. یک کار مهمی بود، ملاقات خصوصی برای حضرت در آن موقع یک امر ضروری بود؛ لذا می‌فرماید که ﴿تَابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ﴾؛ شما کار بدی کردید! خدا این را برداشت گرچه این دو تا آیه کنار هم ذکر شدند؛ اما این طور نیست که ناسخ و منسوخ با هم ذکر شده باشند؛ اینها بعد از فاصله ذکر شدند، ولو به حسب ظاهر کنار هم قرار گرفتند.
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾، همین مثلث مشئومی که ذکر شد، یهودی‌های خیبر از یک طرف، منافقان داخلی از طرف دیگر، مشرکانِ پشت مرزها هم از طرف سوم اینها رابطه‌هایی داشتند و عده زیادی هم از یهودی‌ها و این منافقین تا خبرهای خاصی در مدینه می‌شد فوراً به مشرکان پشت مرز خبر می‌دادند یا حمله‌ای از طرف مشرکان پشت مرز می‌خواست شروع بشود اینها خوشحال می‌شدند و مسلمان‌ها را می‌ترساندند. فرمود عده‌ای به بیگانه وابسته‌اند باید بدانند که از آنها به هیچ وجه کاری ساخته نیست. ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً﴾ که ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾، آنها مغضوب هستند، حامیِ مظلوم محبوب خداست، حامیِ ظالم، مغضوب خداست. ببینید اصلاً حمایت از حق در نماز ما آمده است؛ حالا آن حضور قلب را اگر کسی داشت «طوبیٰ له و حُسن مأب»! اما لااقل این نمازی که می‌خوانیم باید متوجه باشیم که داریم چه می‌گوییم! در نماز می‌گوییم که ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾[15] بسیار خب! بعد می‌گوییم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾،[16] این هم ترجمه‌اش معلوم است. صراط مستقیم صراط چه کسی است؟ ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾،[17] اینها معلوم است؛ اما سه چهار نکته است که در همین کلمه اخیر وابسته است؛ ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، این ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ چه کسانی هستند؟ یک؛ و چه کار کردند، دو؛ راهشان چیست؟ می‌گوییم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾، صراط مستقیم صراط کیست؟ ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، این ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ چه کسانی هستند؟ یک؛ راهشان چیست؟ این راه که راه جغرافیایی نیست که به طرف زمین یا آسمان باشد، این راهشان چیست؟ این ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ را در سوره مبارکه «نساء» که قبلاً ملاحظه فرمودید مشخص کرد، فرمود: ﴿فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾،[18] این صراط، صراط انبیاست. راهشان چیست؟ نمی‌شود گفت راهشان کجاست! این راه زمینی نیست. باید بگوییم راهشان چیست؟ تک‌تک اینها را ذات اقدس الهی در قرآن مشخص کرد؛ یعنی نبیین و صدّیقین و صلحا و شهدا اینها را گفته، راهشان را هم گفته. یکی از آنهایی که راه شفاف و آدرس مستقیم دارد، وجود مبارک موسای کلیم است. موسای کلیم چه گفت؟ گفت: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾،[19] خدایا! راه من این است، من از ظالم حمایت نمی‌کنم، این می‌شود تفسیر قرآن به قرآن. ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ﴾، حالا یک وقت است که ظالمین مشرک هستند، یک وقت استکبار و صهیونیسم است، یک وقت همسایه رباخوار است، یک بانک ربوی است، فرقی نمی‌کند. ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾، این را پشتیبانی نمی‌کنم، گاهی انسان با سکوت پشتیبانی می‌کند، این نماز است، پس راه انبیا همین است که انسان از ظالم حمایت نکند. این بیان نورانی حضرت از آن غرر روایات ماست که فرمود: «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ»[20] کسی جایی که باید فریاد بزند فریاد نزند، محافظه کار باشد، نگوید، امر به معروف نکند، نهی از منکر نکند، این یک شیطان دهن‌بسته است. «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ» ما باید ببینیم راه انبیا چیست، نه راه انبیا کجاست! اینکه مکه و مدینه نیست! ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ هم موسی و عیسی و اینها(علیهم السلام) هستند، کلیم حق استدلالش این است می‎گوید: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾، با «لن» که نفی تأکیدی است می‌گوید، می‌گوید آن نعمتی که تو دادی من باید به آن افتخار بکنم با داشتن آن نعمت دیگر از ظالم حمایت نکنم، پس معلوم می‌شود که نماز این است. این نماز یقیناً ﴿تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ﴾[21] است. حالا آن حضور قلب و تیر شکسته را از پا درمی‌آورند را که از ما نخواستند. اینها یک چیز روشنی است اینها را از ما می‌خواهند. فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً﴾ که ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم مَا هُم مِنکُمْ وَ لاَ مِنْهُمْ﴾، رابطه‌ای ندارید. آنها خودشان را دوست نشان می‌دهند، این ظاهرش انسان است باطنش عقرب است. ﴿وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ﴾؛ عالمانه قَسم دروغ می‌خورند و گرنه اینها با شما ارتباط ندارند، اصلاً اینها به امضایشان احترام نمی‌گذارند. مشکل اساسی اینها این است که نمی‌شود با اینها زندگی کرد، نه برای اینکه کافرند، با کافر می‌شود زندگی کرد، فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ﴾،[22] نه «لا إِیمان لَهُم». با کافری که ایمان ندارد می‌شود زندگی کرد؛ اما با مستکبری که پای امضایش نمی‌ایستد شما چگونه می‌خواهی با او زندگی کنی؟ چند جای قرآن دارد که اینها ﴿لا أَیْمانَ لَهُمْ﴾، ﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾[23] «إل» یعنی عهد، یعنی امضا، یعنی پیمان؛ یعنی پیمان می‌بندد و نمی‌دهد. شما چگونه با این زندگی می‌کنی؟ به هر حال یک رابطه متقابل باید باشد. اینها از شما کالا می‌خرند پول را بلوکه می‌کنند، تحریم می‌کنند، نمی‌شود با اینها زندگی کرد. برهان مسئله هم این است «أَیمان» مربوط به یمین است، یعنی سوگند است، یعنی امضاست، یعنی پای امضای خود نمی‌ایستند، نه «لا إِیمانَ لَهُم». با این گروه شما چگونه زندگی می‌کنید؟ غیر از اینکه روی پای خودتان بایستید راه دیگری ندارید، پس روی پای خودتان بایستید. قسمت 16/مجادله/تسنیم
﴿مَا هُم مِنکُمْ وَ لاَ مِنْهُمْ﴾.نه شما نه این. ببینید از دو طرف است، ﴿تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾؛ شما که از آنها نیستید، شما مسلمان هستید آنها کافرند؛ شما پای امضای خودتان می‌ایستید، آنها پای امضای خودشان نمی‌ایستند، نمی‌شود با اینها زندگی کرد. شما برابر امضای خود می‌ایستید، آنها نمی‌ایستند؛ شما برابر تعهّد خود می‌ایستید آنها نمی‌ایستند. ﴿مَا هُم مِنکُمْ وَ لاَ مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾، قَسم‌های دروغ هم می‌گویند. امضا هم می‌کنند، تعهد هم می‌کنند؛ حالا هر قَسمی که دارند. به اینها فرمود که این کار را انجام ندهید. اینها چون در مدینه بود در فضای مثلث مشئوم بود این آیه نازل شد. قسمت 16/مجادله/تسنیم
نفس ملهمه
مطلب دیگر درباره اینکه «نفس لوامه»، چگونه از بین می‎رود، این حرف که مثلاً چگونه «تخم مرغ دزد شتر دزد می‎شود»، یک مثلی معروف است، این را می‎خواهند با مسئله مادی بودن نفْس و سپردن همه کارها به اعصاب مغز حل کنند. این‎طور نیست; «نفس لوامه» در درجه اول در نهان انسان ذخیره شده بود. انسان اول با «نفس ملهمه» خلق شد و لاغیر; این «نفس ملهمه» که فجور و تقوا را می‌داند و این ودیعه الهی است، اگر به این پیام الهی توجه کند، هرگز «نفس لوامه»ای پدید نمی‎آید, «نفس اماره»ای پدید نمی‎آید و مستقیماً رشد می‎کند و به «نفس مطمئنه» می‎رسد و ندای الهی را دریافت می‎کنند: ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾،‎‎[3] اینها انبیا هستند، اولیا هستند، صلحای مؤمن هستند که شاگردان انبیا هستند، اینها بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎؛[4] از همین نفوس الهی که خدا به این مُلهَم کرد، کمک می‌گیرند، در مسیر انبیا و اهل بیت قرار دارند، خلاف نمی‎کنند تا از درون «نفس لوامه»ای پیدا بشود، اینها از «نفس ملهمه» به «نفس مطمئنه» منتقل می‌شوند، اگر هم به آن بارگاه نرسیدند، لااقل در همان مسیر حرکت می‎کنند و اهل بهشت هستند; اما آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئا﴾،‎‎[5] اینها که در عین حال که «نفس ملهمه» را دارند، گاهی مبتلا به گناه می‎شوند، آن وقت همان «نفس ملهمه» ساکت نیست، وقتی ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎؛ این سخن می‎گوید، این پیام الهی را می‎رساند، به انسانی که شهوت یا غضب را بر عقل ترجیح داده است، سرزنش می‎کنند که چرا این کار را کردیم؟ خداوند این نفس را نیاموخت که فقط یک ذخیره به او بدهد، او را عالم کرد، او را شاگرد خود قرار داد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎؛ آن وقت همین «نفس ملهمه» چون می‎داند که چه چیزی بد است، می‎داند که چه چیزی خوب است، می‎داند که پایان بدی چیست، می‎داند که پایان اطاعت چیست، اگر کسی گرفتار شهوت و غضب شد، او را سرزنش می‌کند، می‌گوید چرا این کار را کردی؟ اگر این شخص در جهاد درون که جهاد اوسط است؛ منتها به جهاد اکبر معروف شد، چون جهاد اکبر جای دیگر است، جهاد بین نفْس و عقل جهاد اوسط است، جهاد بین عقل و قلب است که جهاد اکبر است، در میدان جهاد اکبر هر دو در راه هستند، هر دو اهل بهشت هستند؛ منتها یکی می‎گوید من می‎خواهم بهشت را بفهمم، یکی می‎گوید من می‎خواهم بهشت را ببینم، آن بین عقل و قلب است، آن بین برهان و عرفان است، بین فهمیدن و دیدن است، بین دانستن و دیدن است که جهاد اکبر است و برای اولیای الهی است؛ اما برای ما که جزء متوسطین هستیم، جهاد ما جهاد بین بدی و خوبی است؛ یعنی شهوت و غضب می‌خواهند کار خلافی بکنند، عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[6] است، جلوی آنها را می‎گیرد، اگر ـ إن‎شاء‎الله ـ این عقل عملی پیروز شد، این شهوت و غضب را کنترل می‌کند، میگوید من جلوی شهوت را نمیگیرم، خدای سبحان به ما شهوت داد، غضب داد؛ اما حلال هم دارد، حرام هم دارد، ما مجبور هستیم غذا بخوریم؛ اما مجبور نیستیم که حرام بخوریم، ما را خدا طوری آفرید که باید نفَس بکشیم، باید غذا بخوریم، باید همسر داشته باشیم، ما مجبور هستیم که نفَس بکشیم، مجبور هستیم که غذا بخوریم؛ اما مجبور نیستیم که حرام بخوریم، حلال هم هست، حرام هم هست، اگر ـ خدای ناکرده ـ جایی راه بسته شد، انسان مضطر شد، تکلیف هم برداشته میشود، «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی ... وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْه‏»[7] می‎آید، غرض این است که ما به حرام مجبور نیستیم، ما به اصل غذا خوردن مجبور هستیم، غذا خوردن هم دو قسم دارد، نگاه هم دو قسم دارد، نکاح هم دو قسمت دارد و مانند آن.
همواره در درون ما بین شهوت و غضب از یک سو و عقل عملی از سوی دیگر، این جنگ است به نام جهاد اوسط است، اگر ـ خدای ناکرده ـ این عقل عملی در این صحنه جنگ شکست بخورد، این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»;[8] این شکست خورده است، این عقل است; ولی اسیر است. از عقل اسیر کاری ساخته نیست، از آن به بعد این شهوت و غضب این فرمان را به عهده می‎گیرند، هم آن «نفس ملهمه» را خاموش می‎کند، نمی‎گذارند که ملامت بکند، هم خودشان میدان‎دار می‎شوند، می‎شود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾‎‎،[9] همه این کارها، کارهای ادراکی است، تصور است، تصدیق است، اعتقاد به خلاف است، هیچ کدام از اینها کارها کار عصب و مغز نیست، همه اینها کار نفس است؛ منتها ما نفس داریم و عقل عقل در عالم بیرون عقل کلی؛ مثل فرشته ها کار خود را انجام می‎دهند؛ اما نفس با اعصاب و اعضا و ابزار کار می‎کنند، آن وقت این نفس اگر بخواهد کار بکند، با اعصاب و مغز و با ذرات مغز کار می‎کند، آن وقت مغز یا فرسوده می‌شود یا فربه می‎شود یا مانند آن. وگرنه از عصب و مغز این‎گونه از امور درکی ندارند، کسی که می‎خواهد ملامت بکند، این عصب نیست، این شخصی که می‎خواهد ملامت کند، آن عضوی که ملامت بکند، مرحله‎ای از مراحل نفس است، این گناه سابق را با گناه دو روز را، ده روز قبل را یا ده ماه قبل را در ذهن دارد دستورات الهی را بررسی میکند، اینها را با هم میسنجند، میبینند کاری که این شخص در ده روز قبل کرد با فلان آیه قرآن هماهنگ نیست، آن را ملامت میکنند که چرا این کار را کردی، همه اینها کارهای روح است، کارهای نفس است که موجودی مجرد است؛ منتها نفس عامل اجرایی احکام و حکم الهی است در حوزه بدن، قهراً اعصاب عوض می‎شوند، ذرات مغز عوض می‎شود، دگرگون می‎شوند، فرسوده میشوند و اگر این نفس در اثر این جهاد درون شکست بخورد، چون چندین قوه در درون هست، شهوت هست، غضب هست، عقل عملی هست، اگر یکی از اینها شکست بخورد، دیگری فرمانروا می‎شود، پس گاهی «انّ العقل لأمارة» این «تاء», «تاء» مبالغه است، تای تأنیث نیست، «انّ العقل لأمارة بالحسن و الخیر»، «انّ نفس لأمارة بسوء و شر» تا چه کسی امیر باشد، تا در درون انسان، در این جهاد متوسط چه کسی پیروز بشود، چه کسی امیر بشود، آن وقت عقل، فرمانروایی دارد، اگر نفس شکست بخورد، نفس فرمانروایی دارد، اگر عقل شکست بخورد. قسمت 3/طور/تسنیم

ارکان دین
سؤال سائل این است که چرا (کعبه) چهار دیوار دارد؟ وقتی چهار دیوار داشته باشد؛ قهراً مکعب می‎شود. فرمود چون بیت معمور چهار ضلع دارد. عرض کرد چرا بیت معمور چهار ضلع دارد؟ فرمود عرش چهار گوشه دارد. عرض کرد چرا عرش چهار گوشه دارد؟ فرمود: «لِأَنَّ الْکَلِمَاتِ الَّتِی بُنِیَ عَلَیْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِیَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَر»[6] این از غرر روایات ماست؛ یعنی چون مبنای دین این چهار کلمه است؛ توحید خداست، تکبیر خداست، نزاهت خداست، حمد خداست، عالم بر این عناصر چهارگانه وابسته است. اگر عرش چهار گوشه دارد، برای اینکه اوصاف کلّی ذات اقدس الهی چهار گوشه دارد، این روایت کجا روایت‎های دیگر کجا! فرمود جهان بر توحید تکیه کرده است، بر تحمید تکیه کرده است، بر تسبیح تکیه کرده است، بر تهلیل تکیه کرده است. این تسبیحات اربعه این سهم را دارد قسمت ،2/طور/تسنیم
هدف وسیله را توجیه نمیکند :
این بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) است که هرگز هدف وسیله را توجیه نمی‌کند، البته این حدیث را از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)[23] نقل کرد: «مَنْ‌ حَاوَلَ‌ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‌ءِ مَا یَحْذَر»؛[24] فرمود اگر کسی به این فکر باشد که هدف وسیله را توجیه می‌کند، با وسیله گناه بخواهد به مقصد برسد، این شخص زودتر از دیگران به چاه می‌افتد: «مَنْ‌ حَاوَلَ‌ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ»؛ می‌خواهد به مقصد برسد؛ منتها از راه فاسد، «کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو»؛ آن مقصد را از دست می‌دهد، «وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‌ءِ مَا یَحْذَر»؛ این برای اینکه از خطر برهد می‌خواهد این کار را انجام بدهد، این شخص زودتر از دیگران به چاه خطر می‌افتد، این دو خطر را دارد. بنابراین آن خیالی که این کرده، آن خیال معدوم است؛ منتها خیال کرده که موجود است و به طرف آن دارد حرکت می‌کند. قسمت 4/احقاف/تسنیم
«فتحصّل» که معصوم فقط با وحی کار می‌کند، ما می‌خواهیم بفهمیم آن وحی‌ای که خدا به پیغمبر فرمود چگونه است؟ آن را یک وقت با ظاهر آیه می‌فهمیم، یک وقت هم با حدیث قدسی می‌فهمیم؛ چه قرآن، چه حدیث قدسی و چه روایت همه اینها «حکم الله» است! این‌طور نیست که «مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» یک چیزی بگویند. ما با ظاهر قرآن حکم خدا را می‌فهمیم، با حدیث قدسی می‌فهمیم، با روایت معتبر می‌فهمیم، دسترسی نداشتیم با عقل چیزی را کشف می‌کنیم که اینها چه فرموده‌اند و به ما نرسیده است، نه اینکه ـ معاذ الله ـ ما مستقیماً در ردیف وحی با خدا رابطه داشته باشیم که عقل ـ معاذ الله ـ در قبال وحی باشد! عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل وحی! این تعبیر، تعبیرِ نارواست که شرعاً این‌طور است و عقلاً آن طور است! عقل در مقابل شرع نیست، بلکه عقل در مقابل نقل است! شرع مقابل ندارد، وحی مقابل ندارد، پیغمبر مقابل ندارد، علی و اولاد علی مقابل ندارند! حکیم در برابر فقیه است، نه اینکه ـ معاذ الله ـ حکیم در برابر نبیّ باشد. قسمت 4/احقاف/تسنیم
آنها که هدف را قبول دارند; اما بیراهه می‌روند، خیال می‌کنند که هدف وسیله را توجیه می‌کند، اینها تحت علم خدا هستند، هدف هرگز وسیله را توجیه نمی‌کند. این از بیانات نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) است, [13] گرچه این را وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند[14] که «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‏ءِ مَا یَحْذَرُ»؛ هیچ هدفی وسیله را توجیه نمی‌کند. اگر کسی خواست از راه گناه به مقصد برسد، این شدنی نیست. گناه راه نیست بیراهه و چاله است. اگر کسی خواست از راه باطل به مقصد برسد زودتر از دیگران به چاه می‌افتد: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‏ءِ مَا یَحْذَرُ»; اینکه برخی از کمونیست‌ها و منافقان و امثال آن به این تِز گرفتار شدند که هدف وسیله را توجیه می‌کند؛ یعنی از راه باطل ممکن است انسان به مقصد برسد، این بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در آن نهضت جهانی، روی آن خط بطلان کشید. راه مقصد صحیح را از راه صحیح باید رفت. راه صحیح هم آدم را به مقصد صحیح می‌رساند, راه باطل اصلاً راه نیست.
فرمود که ما می‌دانیم چه کسی در راه است و چه کسی در راه نیست. می‌دانیم چه کسی راهی راه است، چه کسی راهی راه نیست، چه کسی راه را تشخیص می‌دهد, چه کسی راه را تشخیص نمی‌دهد. چه کسی اهل مقصد است، چه کسی مقصدشناس نیست، این یک; این برای اشخاص است. ما نسبت به نظام ﴿وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾، کلّ آنچه که در آسمان و زمین است مِلک خداست، پس او «واسع المِلک» است، یک؛ «واسع المُلک» است، دو؛ «واسع العلم» است، سه; اینها هست، ﴿واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾ هم هست. ﴿وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾، اینهاست. چرا این نظام را آفرید؟ تنها برای تنظیم فقه نیست، تنها برای تنظیم حقوق نیست، تنها برای تنظیم علوم نیست, بلکه برای تنظیم کارهای معاد هم هست: ﴿لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی﴾; چقدر این کتاب شیرین است! فرمود هر کسی کار بدی کرد به مقدار بدی‌ او ما کیفر می‌دهیم; اما کسی که کار خوبی کرد، ﴿بِما عَمِلُوا﴾ نیست، ما به مقداری که حالا او دَه تا فضیلت دارد, دَه تا کار را پاداش بدهیم نیست، ما ﴿بِالْحُسْنَی﴾ دَه تا را صد تا پاسخ می‌دهیم، صد تا را هزار تا پاسخ می‌دهیم. ببینید کلّ این لحن را عوض فرمود. فرمود که ﴿لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا﴾; هر چه کار کردند ما دیگر کمتر از گناه آنها ممکن است کیفر بدهیم; اما بیشتر از گناه آنها کیفر نمی‌دهیم; اما نفرمود: «و یجزی الذین أحسنوا بما عملوا»; ما نگاه نمی‌کنیم که این کسی که آدم خوب بود چقدر آورده؟ هر چه آورده ما دَه برابر می‌دهیم, بیست برابر می‌دهیم. این ﴿جَزاءً وِفاقا﴾[15] یکجا ذکر شده، آن هم درباره سیّئات است. درباره حسنات که نفرمود: ﴿جَزاءً وِفاقا﴾. فرمود هر کس کار خیری کرده، ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾،[16] یک؛ ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[17] دو؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» هم چهارصد برابر، 1400 برابر، ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾،[18] تا کار خیر چه باشد؟ و چه کسی کرده باشد؟ نفرمود: «و الذین أحسنوا بما عملوا»، فرمود: ﴿الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی﴾ ما جواب می‌دهیم. اینها چه کسانی هستند؟ اینها همه افراد عادل و منزّه هستند؟ نه! همین مؤمنین عادی هستند، این مؤمنین عادی که این ﴿الَّذینَ﴾ اگر عطف بیان همین ﴿الَّذینَ أَحْسَنُوا﴾ باشد، این است که ﴿الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ﴾ و «یجتنبون» فواحش را; این فواحش عطف بر کبائر است. گناهانِ بزرگ نکنند، مبتلا به فاحشه و فحشا نشوند، اگر لغزش‌های جزئی کردند ما صرف‌نظر می‌کنیم. این خداست! ﴿الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ﴾، گناهان بزرگ نکنند، مرتکب فحشا نشوند، ﴿إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، «لَمَم» را به چند تفسیر و وجه بیان کردند: یکی اینکه اگر کسی عزم بر گناه دارد، ما صرف‌نظر می‌کنیم. گرچه به تعبیر مرحوم آخوند در کفایه، تجرّی از خُبث سریره حکایت می‌کند،[19] کسی که در صدد معصیت است، ولی نکرده، معلوم می‌شود که روحاً آلوده است. فرمود ما روح او را تطهیر می‌کنیم؛ یا گناهان کوچکی کرده که وجه دوم برای «لَمَم» است, ما صرف‌نظر می‌کنیم؛ یا عزم بر معصیت نیست، گناهان صغیره هم نیست، گاهی گناهان کبیره دارد گاهی گناهان صغیر دارد، این چنین است، ممکن است ما صرف‌نظر بکنیم؛ البته بی‌توبه! لکن ﴿لِمَن یَشَاءُ﴾ معلوم نیست. یک وقت است که «وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَه»[20] پیدا می‌شود، فرزندی پیدا می‌شود، طلبه خوبی در می‌آید، نه بیراهه می‌رود، نه راه کسی را می‌بندد، صدها نفر را هدایت می‌کند، هدایت عملی می‌کند، هدایت علمی می‌کند. این خدای سبحان بر اثر این «وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَه»، از بعضی از لغزش‌های پدر و مادر می‌گذرد، این‎طور است، وسیله‌ای می‌خواهد. یک اثر خیری از او باقی مانده است، این طلب مغفرت می‌شود. فرمود: ﴿الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ﴾، یک؛ ﴿وَ الْفَواحِشَ﴾، یعنی «یجتنبون الفواحش»، دو؛ ﴿إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾ است. خدای سبحان این کارها را می‌کند. پس او «واسع العلم» است، برای اینکه اعلم به راه است، یک؛ اعلم به مقصد است، دو؛ کلّ نظام را هم او آفریده و فقه شما از این نظام است، حقوق شما از این نظام است، علوم شما از این نظام است. ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏﴾ که کار اوست، قدرت اوست؛ اما حتماً دو سه ماه صبر می‌کند تا گندم سبز بشود، این راه کشاورزی و گلخانه‌داشتن را به ما یاد می‌دهد. معجزه نیست، معجزه بله، معجزه الهی است. این حیوانات سنگین، این عقاب‌های چند کیلویی را چه کسی در هوا نگه می‌دارد؟ این را من عالمانه نگه داشتم. شما یاد بگیرید که چگونه او بال می‌زند و وقتی بال می‌زند هوا را کجا می‌برد؟ فشار را کجا وارد می‌کند؟ فشار از پشت چگونه او را هدایت می‌کند؟ هزار کیلومتر را این بال می‌زند می‌آید؟ شما هم یاد بگیرید یک هواپیما بسازید، همین کار را کردیم. اگر ذات اقدس الهی این حیوانات را با یک لحظه از سیبری به این تالاب‌ها بیاورد که دیگر منشأ علم نیست. اگر این درخت‌ها را، این کشاورزی‌ها را یک لحظه خدا می‌تواند، بله! مگر جریان ﴿فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلی‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾،[21] این درخت خشک را یک لحظه سرسبز کرد و میوه‌دار کرد مگر یک لحظه نبود؟ مگر این قدرت را ندارد؟ ولی اینجا که مدرسه نیست، اگر این کار را بکند. این می‌شود معجزه؛ اما خدای سبحان مدرسه خلق کرد، همه این هواپیماسازی از این پرنده‌ها نشأت گرفته، همه این زیردریایی از این حیوانات دریایی نشأت گرفته است. این چند تُن است که در آب است، چگونه در آب زندگی می‌کند؟ چگونه در آب رفت و آمد می‌کند؟ چگونه در آب حرکت می‌کند؟ با نظم علمی این نهنگ‌های دریا را آفرید تا زیردریایی بتوان ساخت. با نظم علمی این عقاب‌های سنگین‌وزن را روی هوا نگه داشت، ﴿ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾،[22] تا بشود هواپیما ساخت. عالَم مدرسه است، تمام این جزئیات را عالمانه ساخت تا به ما یاد بدهد. این تنها فقه نیست که از نظام هستی گرفته شده که شراب ضرر دارد، موادّ مخدّر ضرر دارد، ترقّه‌های چهارشنبه‌سوری حرام است و ضرر دارد، این را فقه از او یاد بگیرد! همه علوم را ذات اقدس الهی فرمود ما در مدرسه هستی عالمانه ساختیم، شما هم یاد بگیرید و بسازید و بشر هم همین کار را کرده است و دارد می‌سازد. فرمود اینها هست؛ اما از آن طرف هم ﴿واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾ هستیم. شما را قبلاً گفتیم که ﴿أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ﴾،[23] ﴿أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی﴾،[24] آغاز هستی شما را هم ما می‌دانیم، ﴿هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ﴾، از آن روزی که تراب بودید، طین بودید، ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾،[25] ﴿صَلْصالٍ﴾ بودید، بعد نطفه و علقه شدید، تا ﴿أَجِنَّةٌ﴾ بودید و ﴿وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ﴾؛ یعنی جنین بودید، ﴿فی‏ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾، بودید. پس دیگر خودتان را نگویید که ما چنین هستیم! شما مأمور به تضحیه نفس هستید، مجاز به تزکیه نیستید. «تضحیه»؛ یعنی خودستانی، جانتان را از خودتان بگیرید، قربانی کنید. «تضحیه»؛ یعنی خودستانی؛ ما مأمور به خودستانی هستیم، مجاز به خودستایی نیستیم که من این هستم، من این قدر بلد هستم، من این درس را خواندم، اگر ـ خدای ناکرده ـ دهن باز کردیم گفتیم من این چنین هستم، این خودستایی است و حرام. فرمود: ﴿فَلا تُزَکُّوا﴾ نهی است، خودتان را تزکیه نکنید؛ اما خودستانی؛ یعنی خویشتن را از خود بگیرید، قربانی کنید «تضحیه» نفس کنید، این وظیفه ماست. بیانی وجود مبارک حضرت امیر در نهج دارد، نامه‌ای از دستگاه پلید اموی آمد که نسبت به حضرت امیر قصد اهانت داشت. خود این نامه در نهج البلاغه نیست; ولی جواب آن در نهج البلاغه است. نامه بی‌ادبانه اموی این بود که شما را ـ معاذالله ـ با دست بسته بردند مسجد از شما بیعت گرفتند؛ مثلاً به بعضی از شترها تشبیه کردند. حضرت در جواب مرقوم فرمود: «لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت‏»؛[26] تو رفتی زشتی و نقصان ما را بیان بکنی، دودمان اموی را رسوا کردی. من اگر بخواهم سقیفه را امضا بکنم باید با دست بسته امضا بکنم. مگر مرا بردند برای امضا گرفتن چیز حق؟ مرا بردند برای امضا گرفتن چیزی که باطل است بطلان آن هم «لا ریب فیه» است. من اگر بخواهم باطلی را امضا بکنم باید با دست بسته امضا بکنم. «لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت‏»؛ دودمان اموی را رسوا کردی، سقفی‌ها را رسوا کردی. بله، ما که انکار نکردیم مرا با دست بسته بردند. «لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت‏» و فرمود که دین گفته خودستایی نکنید و اگر این دستور دین نبود، ما بخشی از فضایل دودمان خود را می‌گفتیم، ولی ضرورت حالا اقتضا می‌کند که بخشی را بگوییم. معاویه! خیلی‌ها می‌روند جنگ و کشته می‌شوند؛ اما از ما اگر کسی برود شهید بشود، می‌شود سیّد شهدا این عموی من حمزه بود. خیلی‌ها می‌روند جنگ، دست و پایشان قطع می‌شود و جانباز می‌شود اما از خاندان ما اگر کسی برود عضوی بدهد، می‌شود جعفر طیّار برادرم این کاره است. اینکه در آغاز سوره مبارکه «فاطر» دارد که ﴿جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی‏ أَجْنِحَةٍ مَثْنی‏ وَ ثُلاثَ﴾[27] این بالی دارند که پرواز می‌کنند الآن برادرم جانباز است دست داد، ولی بال گرفت. خیلی‌ها می‌روند دستشان قطع می‌شود، اجرشان نزد خداست؛ اما بالی بگیرند که «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّة»،[28] که در بخش‌های دیگر آمده، نه در نهج البلاغه، این برای ماست. تو رفتی ما را مذمت کنی، خودتان رسوا شدید. ما مجاز نیستیم که فضیلت دودمان خود را بگوییم، این گوشه‌ای از اسرار فضایل ماست. قرآن فرمود: ﴿فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ﴾؛ خودستانی نکنید، ﴿هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی﴾، ولی همه این کارها سرجای خود محفوظ است. قسمت 13/نجم/تسنیم
الهام و القا
وحی علم غیر از وحی فعل است. وحی فعل آن است که خدای سبحان در قلب کسی القا می‌کند فلان کار، فلان تصمیم، فلان عزم و اراده را انجام بدهد؛ مثل اینکه به مادر موسیٰ(سلام الله علیهما) وحی فعل بود، نه وحی علمی و کلامی:﴿وَ أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾،[5] تصمیم‌گیری را ذات اقدس الهی در قلب مادر موسیٰ(علیهما السلام) القا کرده است یا ﴿أَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ﴾،[6] این کار، هندسه و این روش را در قلب او القا کرده است؛ امّا کلام که اکنون بحث فعلی آن است،یک وحی خاص است و در این زمینه نمی‌شود آن بحث‌های فعل را با بحث‌های کلام و قول کنار هم ذکر کرد، جامع آنها ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾[7] است؛ گاهی انسان یک تصمیم خوبی می‌گیرد، باید بداند این هبهٴ خداست و از طرف دیگری آمده است و این‌طور نیست که خودش تصمیم گرفته باشد؛به هر حال این تصمیم، این عزم و این اراده یک منشأ خارجی می‌طلبد، فرمود: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾؛ما بر انبیا(علیهم السلام)، تصمیم‌های خوب را ـ در بخش عقل عملی ـ از راه وحی در قلب آنها القا می‌کنیم، امّا این‌جا سخن از وحی نبوی است که احکام الهی، حِکَم و علوم الهی را القا می‌کند. فرمود هیچ بشری نمی‌تواند کلام الهی را دریافت کند، مگر از این سه راه!این نفی به عجز بشر بر می‌گردد، نه به قدرت ذات اقدس الهی. نفرمود:«وَ مَا کَانَلِلّٰهِأن یُکَلّم بشراً الّا کَذا»، بلکه فرمود: ﴿وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ﴾؛هیچ بشری نمی‌تواند کلام الهی را دریافت کند، مگر از این سه راه! پس قدرت الهی می‌تواند أنحاء و اقسام دیگری داشته باشد که ما گاهی بعضی‌ها را می‌دانیم و گاهی بعضی‌ها را نمی‌دانیم،امّا بشر بیش از این سه راه ندارد که با خدای سبحان تماس بگیرد. قسمت 41/شورا/تسنیم
کلام خدا هم گاهی علمی است که مطلب را در اندیشه انسان القا می‌کند؛ گاهی عملی است که در اراده و تصمیم انسان چیزی ایجاد می‌کند، نه اینکه به انسان مطلبی را بفهماند، فقط به انسان القا می‌کند که این کار را بکن. در جریان مادر موسیٰ(سلام الله علیهما) نگفت ما به او چیزییاد دادیم، گفتیم این کار را بکن! ﴿وَ أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ﴾؛[29] ما این تصمیم را در قلب القا کردیم. گاهی انسان می‌بیند که در قلب او القا می‌شود که فلان کار را انجام بدهد، حالا این «بلاواسطه» است یا «مع الواسطه» فیض دیگری است؛ این وحی فعل است، جمع‌بندی اینها درآیه﴿وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾[30] است؛ از انبیا که یاد می‌کند، می‌فرماید ما تصمیم‌های خَیر را به اینها القا کردیم، نه علومی را! نه حُکم را! نه اینکه به اینها گفتیم این کار را بکن، خود این تصمیم را در قلب اینها القا کردیم:﴿وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾.یک وقت است که وحی حکم است، می‌شود تشریع که علم است؛مانند اینکه این حکم را به مردم ابلاغ کنید.یک وقت است که چنین نیست، تصمیم بگیر و این بچه را به دریا بینداز! این مسئله حکم و علم و امثال آنها نیست، این در انگیزه اثر گذاشته و نه در اندیشه! شیطان هم اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ بیراهه برود شیطان هم دو کار می‌کند، او هم چون مأمور الهی است و مستقل نیست، فرمود: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾،[31] مثل کلب معلَّم است، این‌طور نیست که استقلال داشته باشد.شیطان گاهی در اندیشه اثر می‌گذاردو انسان گرفتار شبهه و شک می‌شود و مغالطه می‌سازد؛ گاهی در انگیزه انسان اثر می‌گذارد:﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[32] که فلان کار را بکن. این دو طرف؛یعنی گاهی در اندیشه و گاهی در انگیزه، هم در مسیر حق است و هم در مسیر باطل؛ ولی این‌جا سخن از کلام الهی است: خدای سبحان با افراد سخن می‌گوید کهیا «بلاواسطه» است؛ مثل آن صورتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرده که بعضی از اقسامِ وحی پیغمبر «بلاواسطه» بود. زراره سؤال کرد این چه حالتی بود که بر پیغمبر دست می‌داد؟ فرمود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّیاللَّهُ لَهُ»،[33] آن‌جا که خدای سبحان «بلاواسطه» کلامی را القا می‌کند،یا آن «اول ما صَدر» یا «اول ما ظَهَر» فیضی را که از خدای سبحان دریافت می‌کند «بلاواسطه» است یا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ است.در ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾، نه اینکه خود آن حجاب حرف می‌زند؛ مثل اینکه کسی پشت دیوار است و با آدم حرف می‌زند یا پشت درخت است و با آدم حرف می‌زند که گفتند آنچه را وجود مبارک موسای کلیم در «طور» شنید ـ ما وادی به نام وادیِ﴿الأیْمَنِ﴾ نداریم، این ﴿الأیْمَنِ﴾وصف آن ﴿شَاطِئِ﴾ است.﴿شَاطِئِ﴾یعنی جانبِ «أیمنِ طور»، نه وادی«أیمن»!ما وادی راست نداریم، طرف راستِ وادی داریم، ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ﴾،[34] این ﴿الأیْمَنِ﴾ وصف آن ﴿شَاطِئِ﴾ است،﴿شَاطِئِ﴾یعنی جانبِ راست کوه، نه جانب چپ کوه و نه وادی«أیمن»؛«شاطی أیمن»یعنی جانب «أیمنِ» کوه ـ از جانب «أیمن» کوه این را شنیده است و گاهیهم از پشت دیوار و گاهی از پشت درخت، انسان صدایی را می‌شنود که این می‌شود﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍأَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾؛فرشته‌ایمثل جبرئیل(سلام الله علیه) را می‌فرستد که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾،[35] پس سخن خدا سه راه دارد؛ برای خدا گاهی بی‌حجاب، گاهی با حجاب، گاهی بی‌ارسال و گاهی با ‌ارسال سخن گفتن هست؛ ولی مستمع هرگز بی‌حجاب کلام الهی را دریافت نمی‌کند، حتی آن صورتی که خدا بدون حجاب با او سخن می‌گوید، او ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ کلام الهی را دریافت می‌کند. این بیان نورانی ابی ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیهم) از غُرَر روایات ما هست که فرمود: «لَیْسَ بَیْنَهُ [سبحانه و تعالی] وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُور»؛[36] بین انسان و خدا خود انسان حجاب است «لَیْسَ بَیْنَهُ [سبحانه و تعالی] وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُور»، خدا محجوب نیست؛ ولی انسان پیچیده است! همین هویّت او حجاب است، این هویّت او را که نبیند دیگر محجوب نیست و بدون حجاب می‌شنود. آنها که به مقام فنا رسیدند و هیچ چیزی را مشاهده نمی‌کنند، مگر ذات اقدس الهی را، آنها بدون حجاب کلام الهی را دریافت می‌کنند.پس «متکلّم» بدون حجاب حرف می‌زند؛ ولی«مستمع» تا به مقام فنا نرسد، بدون حجاب درک نمی‌کند و این آیه درباره «مستمع» نیست، بلکه درباره «متکلّم» است که «متکلّم»یا «بلاواسطه»یا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾یا «مع الواسطه» حرف می‌زند که به وسیله آن واسطه هم وحی می‌فرستد. ما به وسیله پیغمبر(صَلَّیاللهُعَلَیهِوَآلِهِوَسَلَّم) کلمات الهی را درک می‌کنیم؛ ولی این به تعبیر سیدناالاستاد وحی به این معنا نیست،[37] برای اینکه آن واسطه یک وقت تبلیغ می‌کند و به طور عادی حرف می‌زند ویک وقت هم وحی می‌فرستد، در صورتی «کلام الله» است که آن رسول وحی بیاورد، وحیانی سخن بگوید و نه تبلیغ کند:﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ﴾؛ این رسول،﴿بِإِذْنِهِ﴾؛ آنچه را خدا فرمود، پس آن‌که وجود مبارک پیغمبر(صَلَّیاللهُعَلَیهِوَآلِهِوَسَلَّم) به وسیله جبرئیل درک می‌کند، این کلام الهی است و مشمول یکی از سه ضلع است و امّا آنچه پیغمبر برای ما بیان می‌کند«کلام الله» است،به این معنا که ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾؛[38] ولی پیغمبر برای ما وحی نمی‌فرستد، چون وحی آن شعور مرموز و خفی است.
بنابراین این سه حالت را دارد که هر سه کلام خداست و خدا با سه نحو سخن می‌گوید.پس بدون واسطه سخن گفتنِ خدا، اختصاصی به صادر اول و ظاهر اول ندارد؛ آن‌جایی که با حجاب است، ممکن است بی‌واسطه سخن بگوید و آن‌جا هم که ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ ممکن است بدون واسطه سخن بگوید، چرا؟ برای اینکه او ـ این بیان نورانی امام سجاد(سَلَامُ اللهِ عَلَیْهِ)در صحیفه است ـ «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ»؛[39] او در عین حال که «عالی» است «أَقْرَبُ مِنْ کُل‌شَیء» است ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لٰکِنْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾،[40] چون اگر او به ما از هر چیزی نزدیک‌تر است، می‌تواند بدون واسطه سخن بگوید، این ما هستیم که سخن را با حجاب درک می‌کنیم، نه اینکه او فقط در نقطه اول سر سلسله هست و ما این سلسله را که طیکنیم به «الله» می‌رسیم، این‌چنین نیست،بلکه او ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ﴾[41] است، ما نمی‌توانیم او را «بلاواسطه» درک کنیم، نه اینکه او در آغاز سلسله است! بین تفکر فلسفی و تفکر عرفانی خیلی فرق است؛یک وقت انسان با برهان تسلسل به خدا می‌رسد، این سلسله‌ها و حلقات را رها می‌کند و می‌گوید سرسلسله خداست، این بویِ محدودیت می‌دهد؛ بعدها وقتی ثابت شد که او مطلق و نامتناهی و«مع کلّ شیء» است، می‌فهمد که ما بعد از پیمودنِ این راه، او را فهمیدیم، نه اینکه جایش بالاست! او هم بالا هست، هم در وسط هست، هم در پایین است،«مع کلّ شیء» است، «فوق کلّ شیء» و ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطاً﴾[42] است، این‌طور نیست این سلسله که تمام شود سرسلسله خدا باشد! مثل این آب‌هایی که در جوی هست و درلوله‌هاست، اگر به دنبال این آب برویم به چشمه می‌رسیم، چشمه اول است و این آب‌های لوله‌کشی پایین است؛ این‌طور نیست که ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهی محدود باشد، یعنیدر صدر باشد و بقیه غیر خدا باشند، بلکه با بقیه هم هست! در دعای«ابوحمزه ثمالی»که در سحرهای ماه مبارک رمضان تلاوت می‌شود، آن‌جا وجود مبارک امام سجاد(سَلَامُ اللهِ عَلَیْهِ) دارد که خدایا من هر کاریرا که بخواهم تو «بِغَیْرِ شَفِیعٍ فَیَقْضِی لِی حَاجَتِی»،[43] خدایا بین من و تو هیچ فاصله‌ای نیست! منتها از این طرف محدود است، او «قریب الارتحال» است،«قریب المنال» است بین تو و بین مخلوقاتت هیچ حجاب و واسطه‌ای نیست، رسیدنِ به تو نزدیک است؛ منتها تمام مشکلات از ناحیه خود ماست. بنابراین او می‌تواند بی‌حجاب سخن بگوید؛ ولی مستمع بدون ‌حجاب نمی‌تواند درک ‌کند. قسمت 40/شورا/تسنیم
نوآوری بدیع
مرحوم کلینی مستحضرید در این هشت جلد کافی حرفی ندارد، او محدِّث است، فقط در بخشی از این هشت جلد ضرورت اقتضا می‌کند مطالبی را می‌فرمایند. در تشخیص بین صفت ذات و صفت فعل، مرحوم کلینی یک چند سطری بیان دارد، در وصف این خطبه‌ای که الآن می‌خواهیم بخوانیم؛ خطبه نورانی حضرت امیر مطلبی دارد و راز آن عظمتی را که برای آن خطبه ذکر می‌کند آن را هم مشخص می‌کند، همان راز را 25 سال قبل از علی بن ابیطالب، فاطمه زهرا گفت. حالا ببینید زهرا یعنی چه؟ خطبه «فدکیه» یعنی چه؟
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این خطبه‌ای که وجود مبارک حضرت امیر بار دوم که نیروها را می‌خواست بسیج کند برای صفّین، خطبه‌ای را ایراد کرد. آن خطبه در نهج البلاغه هست؛ اما آن صدرش و همه خصوصیاتش در نهج البلاغه نیست. نهج البلاغه را می‌دانید که کتاب حدیث به این معنا نیست. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) این خطبه را نقل کرد؛ جلد اوّل کافی بعد از بحث عقل و جهل و بعد از بحث علم، کتاب توحید شروع می‌شود و کافی چندین چاپ دارد، طبق این چاپی که الآن دست ماست، صفحه 134 عنوان باب این است: «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید»، این در تمام چاپ‌ها یکسان است، «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید». در آنجا روایتی را که نقل می‌کند، می‌گوید وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود که «أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِی حَرْبِ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ»؛ بار دوم که نیروها را می‌خواست به جنگ صفّین بسیج کند، «فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ»؛ مردم همه جمع شدند، «قَامَ خَطِیباً» این چنین فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِی لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ قُدْرَةٌ بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْیَاءِ»؛ حالا هم «فَدَرة» خوانده شد هم «قُدرَة» خوانده شد، آن دیگر اختلاف نسخه است «بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْیَاءِ وَ بَانَتِ الْأَشْیَاءُ مِنْهُ فَلَیْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ وَ لَا حَدٌّ تُضْرَبُ لَهُ فِیهِ الْأَمْثَالُ کَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِیرُ اللُّغَاتِ وَ ضَلَّ هُنَاکَ تَصَارِیفُ الصِّفَاتِ وَ حَارَ فِی مَلَکُوتِهِ عَمِیقَاتُ مَذَاهِبِ التَّفْکِیرِ وَ انْقَطَعَ دُونَ الرُّسُوخِ فِی عِلْمِهِ جَوَامِعُ التَّفْسِیر». این خطبه مفصّل است، آن طوری که مرحوم کلینی نقل می‌کند تقریباً یک ورق می‌شود. بعد مرحوم کلینی این جمله را دارد که «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ علیه السّلام»؛ یعنی در سند آن هیچ اختلافی نیست. «حَتَّی لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ»؛ توده مردم هم از این خطبه باخبر شدند و جملاتی از این را حفظ کردند. «وَ هِیَ کَافِیَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِیدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا»؛ اگر کسی واقعاً بخواهد خداشناسی را بحث کند، این خطبه برای او کافی است. «إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا فِیهَا» خطبه‌های نهج البلاغه فراوان است، تقریباً بیش از دویست خطبه است و چندین نامه است و چندین حکمت؛ اما ایشان دارد که این خطبه از سایر خطب خیلی امتیاز دارد. «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»؛ یعنی اگر همه جن و انس جمع بشوند، «لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ»؛ همه جن و انس جمع بشوند، ولی پیغمبر در بین اینها نباشد، هیچ پیغمبری در بین اینها نباشد «لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ عَلَی أَنْ یُبَیِّنُوا التَّوْحِیدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّی»؛ پدر و مادرم فدای او! «مَا قَدَرُوا عَلَیْهِ»؛ نمی‌توانند. «وَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ مَا عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ یَسْلُکُونَ سَبِیلَ التَّوْحِیدِ»؛ اگر حضرت امیر این طور شفّاف مسئله توحید را بیان نمی‌کرد، هیچ کس نمی‌توانست خدا را این گونه بشناساند. حالا رازش را هم ذکر می‌کند. «مَا عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ یَسْلُکُونَ سَبِیلَ التَّوْحِیدِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ کَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ کَیْفَ أَوْقَعَ عَلَی مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْیاً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ إِبْطَالًا لِقَوْلِ الثَّنَوِیَّةِ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً إِلَّا مِنْ أَصْلٍ وَ لَا یُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ فَدَفَعَ علیه السلام بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ جَمِیعَ حُجَجِ الثَّنَوِیَّةِ وَ شُبَهِهِمْ لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ یَقُولُوا لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَوْ مِنْ لَا شَیْ‏ءٍ فَقَوْلُهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ خَطَأٌ وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَیْ‏ءٍ مُنَاقَضَةٌ وَ إِحَالَةٌ لِأَنَّ مِنْ تُوجِبُ شَیْئاً وَ لَا شَیْ‏ءٍ تَنْفِیهِ فَأَخْرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام هَذِهِ اللَّفْظَةَ عَلَی أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَ أَصَحِّهَا فَقَالَ علیه السلام لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ فَنَفَی مِنْ إِذْ کَانَت‏ تُوجِبُ شَیْئاً وَ نَفَی الشَّیْ‏ءَ إِذْ کَانَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ مَخْلُوقاً مُحْدَثاً لَا مِنْ أَصْلٍ أَحْدَثَهُ الْخَالِقُ کَمَا قَالَتِ الثَّنَوِیَّةُ إِنَّهُ خَلَقَ مِنْ أَصْلٍ قَدِیمٍ فَلَا یَکُونُ تَدْبِیرٌ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ»؛ این بیانات نورانی خود مرحوم کلینی است. می‌فرماید چرا جن و انس جمع بشوند نمی‌توانند مثل حضرت امیر بگویند؟ مگر اینکه انبیا در بین آنها باشد؟ اصول کافی را مستحضرید خیلی‌ها شرح کردند، مرأة العقول شرح این است و مرحوم صدر المتألهین قبل از دیگران شرح کرده، آن تحقیقاتی که مرحوم صدر المتألهین در شرح اصول کافی دارد در درجه اوّل مرحوم مجلسی اوّل استفاده کرد، بعد مرحوم مجلسی ثانی(رضوان الله علیهم). مرحوم صدر المتألهین در شرح این اصول کافی این جمله‌ای که مرحوم کلینی دارد که اگر جن و انس جمع بشوند و در بین اینها پیامبری نباشد، نمی‌توانند مثل حضرت امیر سخن بگویند، ایشان اضافه کرده که هر پیامبری هم نمی‌تواند مثل حضرت امیر سخن بگوید. آن پیامبران بزرگ را شما استثنا کنید، بگویید اگر همه جن و انس جمع بشوند، در بین اینها بعضی از انبیا باشند؛ اما آن پیامبران بزرگ نباشند، نمی‌توانند مثل این حضرت امیر سخن بگویند؛ اما حالا اصل شبهه.
از دیرزمان این شبهه نزد مادّیون و ملحدان بود و آن این است شما که می‌گویید خدا عالَم را خلق کرد، عالَم را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر عالَم را از یک ذرّات و موادّی خلق کرد، پس این ذرّات و مواد قبل از خلقت خدا بودند و خدا ندارند! این یک؛ اگر «من شیء» خلق کرد، پس معلوم می‌شود قبل از آفرینش، ذرّاتی بودند که خدا از این ذرّات عالم را ساخت؛ مثل اینکه این مسجد را از مصالحی می‌سازند. اگر بگویید نه، ذرّاتی در عالم نبود «من شیء» نبود، «من لا شیء» بود، «لا شیء» که عدم است نمی‌تواند ماده قرار بگیرد، انسان از «لا شیء» که نمی‌تواند آسمان و زمین بسازد. «شیء» هم که از دو طرف نقیض بیرون نیست. اگر بگویید عالم را «من شیء» خلق کرد، پس قبلاً ذرّاتی بود خدا از ذرّات، عالَم را خلق کرد، پس ـ معاذالله ـ آنها قبلاً بودند و خدا نداشتند، پس این محال است. اگر بگویید نقیض آن «من لا شیء» بود، «لا شیء» که عدم است، نمی‌شود از عدم انسان زمین و آسمان درست کند، دو طرف نقیض محال است، اینها همه ماندند! وجود مبارک حضرت امیر که این شبهه را رد کرد، فرمود اصل تناقض محفوظ است، چون «لَمْ یَکُنْ بَیْنَ‏ النَّفْیِ‏ وَ الْإِثْبَاتِ‏ مَنْزِلَة»،[3] اگر اصل تناقض را از آدم بردارند که آدم نمی‌تواند خدا را ثابت کند. فرمود بله! اصل تناقض حق است، «شیء» یا هست یا نیست! نه موجود باشد نه معدوم، این محال است. هم موجود باشد؛ مثلاً «الف» نه موجود باشد نه معدوم، این محال است. هم موجود باشد هم معدوم باشد، محال است. جمع نقیضین محال است، رفع نقیضین محال است. اما شما نقیض را نشناختید؛ نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست، چون «من لا شیء» هم موجبه است. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، حالا آن وقت از این سؤال بکنید تا ما به شما جواب بدهیم. بگویید خدا عالم را «من شیء» خلق کرد؟ می‌گوییم نه. «لا من شیء» خلق کرد؟ می‌گوییم آری، اینها ابداعی است، نوآوری است، خدا فاطر است، نوآور است. نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است. این است که کلینی متحیّر مانده که شبهه همه ملحدان را علی(علیه السلام) حلّ کرده است. نقیض، نفی شیء است «نقیض کلّ رفع أو مرفوع»؛[4] نقیض هر چیزی عدم آن است. نقیض «من شیء» که «من لا شیء» نیست، چون «من لا شیء» چه «مِن» نشویه باشد چه «مِن» تبعیضیه باشد از وجود خبر می‌دهد. نقیض «من لا شیء» یک «لا» می‌خواهد که روی «مِن» دربیاید، «لا من شیء» است، نه اینکه «مِن» را حفظ بکنید، بگویید نقیض «من الف»، «من لا الف» است. اگر گفتیم «من لا الف» که می‌شود وجودی، اینکه عدمی نیست. قسمت 3/نجم/تسنیم
بنابراین سؤال شما باید درست باشد؛ خدا عالَم را از چیزی خلق کرد؟ می‌گوییم نه. بگویید از عدم خلق کرد؟ می‌گوییم سؤال غلط است. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است. حالا درست سؤال کنید! خدا جهان را از چیزی خلق کرد؟ می‌گوییم نه! خدا نوآور است، هیچ چیزی نبود و او پدید آورد؟ می‌گوییم آری! خدا ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[5] است، فاطر است، نوآور است، نه اینکه چیزی بود، ذرّاتی بود، خدا جمع کرد. تمام استدلال‌های مرحوم کلینی این است. می‌بینید که بعد از اینکه این جمال و جلال را ذکر کرد، می‌خواهد حالا عظمت این خطبه را نگاه کند، می‌فرماید که مگر نمی‌بینید؟ «أَ لَا تَرَوْنَ»؛ مگر نگاه نمی‌کنید که آن را حضرت امیر چگونه جواب داد؟ فرمود: «فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ کَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ کَیْفَ أَوْقَعَ عَلَی مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْیاً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ»؛ اشیاء همه چون حادث هستند، بعضی‌ها قبلاً صورت دیگری داشتند، الآن صورت دیگری دارند ما شیئی نداریم که بدون ماده قبلی خلق شده باشد، حضرت امیر آمد این را نفی کرد، گفت نداریم چرا؟ همه اینها نو خلق شدند، بدون ماده خلق شدند، بعد از اینکه خلق شدند؛ البته موادی برای یکدیگر پیدا شد؛ یعنی بعضی‎ها مادّه برای دیگری شدند. فرمود: «زَعَمُوا أَنَّهُ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً إِلَّا مِنْ أَصْلٍ وَ لَا یُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ فَدَفَعَ علیه السلام بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ جَمِیعَ حُجَجِ الثَّنَوِیَّةِ وَ شُبَهِ» آنها را «لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ» الآن می‌گویند که «لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَوْ مِنْ لَا شَیْ‏ءٍ فَقَوْلُهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ خَطَأٌ وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَیْ‏ءٍ مُنَاقَضَةٌ»؛ یعنی همه شبهه منکران توحید این است که خدا عالم را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر از چیزی خلق کرد، پس آن چیز بود قبل از اینکه خدا خلق بکند و خدا نداشت. اگر «من لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» که عدم است از عدم که نمی‌شود انسان ماده درست بکند؟ شما عدم را جمع بکنی، بشود ستون! عدم را جمع بکنی بشود زمین! اینکه ممکن نیست. این شبهه آنها بود. «فَدَفَعَ علیه السّلام بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ جَمِیعَ حُجَجِ الثَّنَوِیَّةِ وَ شُبَهِ لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ یَقُولُوا لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْ‏ءٍ»، یک؛ «أَوْ مِنْ لَا شَیْ‏ءٍ»، دو؛ بعد گفتند: «مِنْ شَیْ‏ءٍ» خطا است، برای اینکه اگر قبلاً چیزی بود خدا آنها را جمع کرد و زمین را درست کرد، پس معلوم می‌شود آنها بودند و خدا نداشتند. «وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَیْ‏ءٍ مُنَاقَضَةٌ وَ إِحَالَةٌ»؛ این محال است، برای اینکه خدا عدم را جمع کرد، زمین را درست کرد، عدم را جمع کرد، آسمان را درست کرد یعنی چه؟ «لِأَنَّ مِنْ تُوجِبُ شَیْئاً وَ لَا شَیْ‏ءٍ تَنْفِیهِ»؛ شما که نمی‌توانید بگویید «من لا شیء» خدا عالم را خلق کرد! زمین را از «لا شیء» خلق کرد؛ یعنی زمین را از عدم خلق کرد! این عدم‌ها را جمع کرد شده زمین! می‌فرماید این که فرض ندارد. «فَأَخْرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السّلام هَذِهِ اللَّفْظَةَ عَلَی أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَ أَصَحِّهَا»؛ فرمود نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء». «فَقَالَ علیه السّلام لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»؛ یعنی نوآوری. «فَنَفَی مِنْ إِذْ کَانَت‏ تُوجِبُ شَیْئاً وَ نَفَی الشَّیْ‏ءَ إِذْ کَانَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ مَخْلُوقاً مُحْدَثاً لَا مِنْ أَصْلٍ أَحْدَثَهُ الْخَالِقُ کَمَا قَالَتِ الثَّنَوِیَّةُ»؛ این تمام جلال و شکوه این خطبه است؛ البته کلمات بعدی حضرت امیر هم نورانی است؛ اما رفع شبهه ملحدان به این است که عالم را خدا «من شیء» خلق نکرد، «لا من شیء» خلق شده است به وسیله خدا؛ یعنی مادّه نداشت، ابداعی است، نوآوری است، بی‌سابقه است.
همین بیان اعجازآمیز را شما در همین سه، چهار جمله اوّلیه صدیقه کبری می‌بینید، وقتی وارد مسجد شد، شروع کرد به حمد کردن، فرمود خدا را شکر می‌کنم که «لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ». قسمت 3/نجم/تسنیم
استفاده از تجربه پیشینیان
پس ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، برای آن کار اصلی است! دو کار دارند: یکی اینکه ما را به حق دعوت می‌کنند و از باطل ما را مُنزجر می‌کنند، به صدق دعوت می‌کند و از کذب باز می‌دارد، به خَیر دعوت می‌کند و از شرّ باز می‌دارد، به حَسَن دعوت می‌کند و از قبیح باز می‌دارد، ما را هدایت می‌کند و از ضلالت باز می‌دارد، این جنبه مثبتی است؛ اما راهکار را هم به ما نشان می‌دهد، نه تنها می‌گوید راه خوب است و بروید! اما کدام راه برویم، با چه کسی برویم، چه کسی راهنمای ماست، همراه ما کیست و از کجا شروع بکنیم را هم به ما گفتند؛ هم ﴿یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ﴾، هم ﴿وَ إِلَی طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ﴾؛ بعد فرمود: ﴿یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ﴾، این ﴿أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ﴾ که در سه ـ چهار بخش بود، این است که خدای سبحان ما را آزاد آفرید و همه امکانات عقلی را به ما داد، فرمود شما هستید با این سرمایه‌ها، این بدیهیات و این سرمایه‌های فطرت را از دست ندهید! ما هم در بخش دانش و هم در بخش ارزش به شما سرمایه دادیم، در بخش دانش بدیهیات را می‌فهمید؛ یعنی به هیچ‌کس لازم نیست بگویند که اجتماع نقیضین محال است، اجتماع ضدّین محال است، اجتماع مثلین محال است، یا کلّ بزرگ‌تر از جزء است؛ اینها بدیهیات نظری است که سرمایه‌های علمی است، فرمود ما شما را با این سرمایه‌های دانشی خلق کردیم. از نظر سرمایه‌های ارزشی هم همه می‌دانند که اختلاس بد است، فریب بد است، دروغ بد است، زشتی و خیانت بد است؛ همه می‌دانند که وفای به عهد خوب است، احترام و ادب خوب است، اینها خوب است! همان‌طوری که در طبیعتِ ما به کسی یاد ندادند که عسل شیرین است یا گُل چیز خوبی است، مگر به کسی گفتند؟! الآن همه این هفت میلیارد به هر حال عسل دوست را دارند، گُل و عطر را دوست دارند، چون طبیعت ما این‌طور خلق شده است! همه این هفت میلیارد از اختلاس بدشان می‌آید، از فریب و نیرنگ و آخوندبازی و تظاهر و زهد و ریا بدشان می‌آید، کسی که یادشان نداده است! اینها سرمایه‌های ارزشی است که خدا به ما داده، آنها سرمایه‌های دانشی است. فرمود این دو سرمایه را به هم نزنید، بروید مکتب‌ها را ببینید و هرکدام که بهتر است قبول کنید: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾،[30] شما اگر ‌بخواهید سرمایه را از دست بدهید، با کدام سرمایه می‌خواهید تجارت کنید؟ این سرمایه‌ها را از دست نده! سرمایه دانشی داری، سرمایه ارزشی داری، هر دو فطری شماست که تا نفس می‌کشید با شما هست؛ منتها گاهی شما این را گاهی دفن می‌کنید و یا در انبار می‌گذارید! این کار را نکنید! ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[31] این است! اینها از بین نمی‌روند، برای همیشه هستند و شما را تنها نمی‌گذارند؛ ولی شما اینها را زیر خاک نکنید! ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ همین است، دسیسه نکنید و دفنشان نکنید! با این سرمایه‌ها ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ بروید به سراغشان! بعد بگویید اگر از ما سؤال بکنید، ما پیشنهاد می‌دهیم: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صَالِحاً وَ قَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾،[32] این بخش دوم؛ اگر جلوتر بیایید و از ما آدرس بخواهید، ما به شما می‌گوییم آن کسی که ﴿أَحْسَنُ قَوْلاً﴾ را آورده کیست؟ وجود مبارک پیغمبر است که فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی﴾.[33] ما در این سه بخش پشت سر هم شما را راهنمایی کردیم و گفتیم آن کسی که بهترین حرف را می‌زند بپذیرید؛ اگر خواستید با ما مشورت کنید که بهترین حرف را چه کسی می‌زند، می‌گوییم بهترین حرف را کسی می‌زند که توحید و وحدانیت خدا و آفریدگار بودن خدا را مطرح کند؛ اگر باز از ما آدرس خواستید، می‌گوییم علی و اولاد علی، پیغمبر و اهل بیت این کاره هستند! ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی﴾، اوّلین ﴿مَنِ اتَّبَعَنِی﴾ خود اهل بیت‌ و بعد دیگران هستند. این قدم‌به‌قدم آدرس دادن است! این جنّ متفکّر گفت که این حرف‌هایشان عالمانه است، هم ما را به «أحسن الأقوال» دعوت می‌کنند، هم در آدرس بیان می‌کنند که «أحسن الأقوال» چه قولی است؟ هم آدرس می‌دهند که «أحسن الأقوال» در خانه چه کسی است؟ از این حرف بهتر چیست؟ پس ﴿یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ﴾، ﴿دَاعِیَ اللَّهِ﴾ کیست؟ پیغمبر است! ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ﴾، یک جنِّ فقیهِ عالِمِ دانشمندی است! خدا رحمت کند سیدنا الاستاد را، ایشان از مرحوم آقا سید علی قاضی و این بزرگان نقل می‌کردند ـ اینها که رابطه‌ای که با جن داشتند ـ جنّیان می‌گفتند در بین ما سنّی نداریم و اینها چون عمر طولانی دارند، می‌گفتند از ما کسانی هستند که صحنه غدیر را درک کرده باشند، این پیرمردها هنوز هستند، ما سنّی نداریم. این‌طور هستند! البته دیگران هم هستند که بین آنها کافر و منافق هم مثل انسان‌ها هست؛ ولی به هر حال اینها هم هستند! اینها قدم‌به‌قدم آمدند مثل یک فقیه و مثل یک مرجع تقلید برهان اقامه کرده که ﴿یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ﴾ این خودش می‌گوید! ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ﴾، او داعیِ «إلی الله» است؛ حرف او را گوش بدهید، مسلمان بشوید که اینها هم شدند و آنها هم که در غدیر حاضر بودند تا آخر هم شیعه ماندند! فرمود: ﴿یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ﴾، حالا قبلاً لغزش داشتید، داشته باشید! این‌طور نیست که حالا بگویید ما بار گناه قبلی داریم، همه گناه‌ها با توحید بخشوده می‌شود! ﴿وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِن ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾؛ شما را پناه می‌دهد و تمام گناهان با توبه از شرک به اسلام و از کفر به توحید بخشیده می‌شود. این در سوره مبارکه «انفال» هم هست که اگر شما از گناه توبه کردید خدا گناهان شما را می‌بخشد، در آیه 38 فرمود: ﴿قُل لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ﴾، اما اگر ﴿وَ إِن یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأوَّلِینَ﴾، این قاعده فقهی «جَبّ» که لابد در فقه و اصول خواندید: «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،[34] ناظر به همین است و از همین آیات گرفته شده است. قاعده «جَبّ» این است که اگر یک کافر و مشرکی با توبه مسلمان شد، خدای سبحان با توبه همه گناهان را قبول می‌کند؛ آن سوره مبارکه «نساء» که دارد: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ﴾ یعنی بدون توبه! ﴿وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشَاءُ﴾[35] یعنی بدون توبه! منتها ﴿وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشَاءُ﴾ که موجبه جزئیه است، یک قضیه مهمله‌ای است که در امور جزئیه است با مشیئت الهی است، چه کسی را می‌بخشد و چه کسی را نمی‌بخشد؟ ما نمی‌دانیم! ما بین «خوف و رجاء» هستیم، این‌طور نیست که حالا خدا وعده داده باشد وعده‌اش به نحو ایجاب کلّی باشد؛ گاهی از یک خانواده شهیدی است، خانواده جانبازی است یا پدر خوبی دارد که ﴿کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾،[36] این ممکن است مشمول رحمت ویژه الهی باشد و بخشوده بشود، وگرنه اصل بر این است که انسان خودش را مجرم بداند، بترسد و بلرزد! آنکه در سوره مبارکه «زمر» هست که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً﴾[37] یعنی با توبه! بنابراین هیچ گناهی نیست که با توبه بخشوده نشود، ﴿إِن یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ﴾. قسمت 14/احقاف/تسنیم
نصرت الهی
هر جا راه هست هدایت می‌خواهد! در جریان دنیا هدایت است و اعمال دین، احکام شرعی و امثال آن؛ حالا وقتی رفتند وارد صحنه قیامت شدند، صحنه‌ای که انسان هیچ سابقه ندارد در آن‌جا، مخصوصاً در «ساهره» قیامت که ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛[24] کجا باید برود این؟ جای این کجاست؟ فرمود ما راهنمایی می‌کنیم و فرشته‌ها را می‌فرستیم! عدّه‌ای هستند وقتی می‌خواهند رحلت بکنند فرشته‌ها در خدمتشان هستند و سلام عرض می‌کنند: ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾،[25] اینها را راهنمایی می‌کنند! پرسش: ﴿قُتِلُوا﴾ به معنای مقاتله نیست؟ پاسخ: ﴿قُتِلُوا﴾ جنگ و جهاد است. پرسش: نه کشته شدن! بلکه به معنای اصل مقاتله. پاسخ: بسیار خب! چه شهید بشوند و چه پیروز بشوند، اینها حکمشان همین است. پرسش: چرا ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾؟ اگر بماند ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾! پاسخ: اگر نماند این است، اگر بماند که در دنیاست و مسئله ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾ قبل بیان شده است. فرمود: ﴿وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾ که هدایتشان می‌کند؛ اما اینها که فرمود: ﴿فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِکَ﴾؛ تا اینکه بیگانه‌ها اسلحه‌ها را زمین بگذارند، بعد فرمود: ﴿وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ اگر خدا هم بخواهد دین را رایگان حفظ بکند می‌تواند آنها را از بین ببرد، ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾. بعد فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ اینهایی که شربت شهادت نوشیدند، اینها که شربت شهادت نوشیدند پنج ـ شش کار دارند که همه را ما انجام می‌دهیم؛ تک‌تک کارهای اینها! آن بند پوتینی که دادند، آن تفنگی که برای دیگری درست کردند، آن ساچمه‌ای که به دیگری دادند، آن خمپاره‌ای که به دیگری دادند، ﴿وَ لاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً﴾، آن تکّه نانی که دادند، آبی دادند! ﴿وَ لاَ یَقْطَعُونَ وَادِیاً﴾، آن خشمی که اِعمال کردند و دشمن را ترساندند ما آن را نوشتیم! آن لبخندی را که زدند و دوستانشان را خوشحال کردند ما آن را نوشتیم! اگر دشمن را ترساندند ما نوشتیم، دوست را خوشحال کردند ما نوشتیم، یک شربت یا آبی را به دوستانشان دادند ما نوشتیم، پوتین دیگری را بستند ما نوشتیم، یک قدمی برداشتند ﴿وَ لاَ یَقْطَعُونَ وَادِیاً﴾ که ﴿لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ﴾[26] ما آن را نوشتیم، همه را نوشتیم! این زیر مجموعه ﴿فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾ که جمع مضاف است؛ بعد حالا تمام این کارها را کردند، از این به بعد تازه وارد صحنه ناآشنا شدند که زنده هستند، کار و زندگی دارند، مرفّه باید باشند، چه کسی اینها را تأمین می‌کند؟ ﴿سَیَهْدِیهِمْ﴾؛ تمام شئون بعد از مرگشان را ما هدایت می‌کنیم و شأن اینها را ما اصلاح می‌کنیم! اینها هر چه می‌خواهند ما به اینها می‌دهیم؛ اینها از ما می‌خواهند که فلان شخص کجاست؟ ما به او می‌گوییم! ممکن است دیگری نداند که فلان شخص در چه راهی است و در کجای سنگر افتاده است، ولی ما به او می‌گوییم. این ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾، این‌طور نیست که اینها استبشار بکنند و خدا بفرماید اینها از ما مژده بخواهند و ما حرف نمی‌زنیم، این‌طور نیست! آنها از ما مژده می‌خواهند و ما هم مژده می‌دهیم؛ آنها از ما مژده می‌خواهند که راهیان ما، سنگربانان ما و مدافعان ما الآن کجا هستند؟ ما می‌گوییم فلان‌کس شهید شد، فلان‌کس پیروز شد، فلان‌کس زخمی است، فلان‌کس بیمارستان است، این راه را دارند می‌روند، ما تمام جزئیات را به اینها می‌گوییم، آنها استبشار می‌کنند. این‌جا هم فرمود: ﴿سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ﴾، بعد هم وارد بهشتشان می‌کنند و جاهای آنها را هم نشان می‌دهند. مگر آدم وارد یک عالَم ناآشنا بشود می‌داند جایش کجاست؟! در هر حال کسی باید راهنمایی بکنند! آن فرشتگانی که می‌گویند: ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾ برای همین می‌فرستند، این برای آخرت آنهاست. بعد فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾؛ منتها شما یک قدم بردارید ذات اقدس الهی ده قدم به شما کمک می‌کند و موقعیت شما را هم تثبیت می‌کند! اینکه شما را از ترس نجات می‌دهد و رُعب شما را در دل‌های دشمنان القا می‌کند، این از برکات وعده‌های ذات اقدس الهی است. فرمود اما کسانی که کافرانه زندگی می‌کنند، مرگ بر آنها! این مرگ بر آنها نفرین الهی نیست، این قضا و قدر الهی است: ﴿فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾؛ کارهایشان را گمراه می‌کند، خیلی از موارد نقشه می‌کشند و به مقصد نمی‌رسند، این به معنی ضلالت عمل است! چرا ﴿فَتَعْساً لَهُمْ﴾ مرگ بر اینها؟! یک؛ چرا کارهای اینها بی‌نتیجه است، دو؛ برای اینکه ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾، ما این ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾ را اصل چهارم قرار دادیم؛ باطل برای ما نیست، مَشوب به باطل برای ما نیست؛ حق محدود، آن هم در محدوده خودش برای ماست، نه حق مطلق! ما فعلاً با جهان کار داریم و جهان را حق مطلق اداره می‌کند که آن حق نسخ‌ناپذیر است و آن حقی است که قرآن و اهل بیت آوردند ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[27] فرمود ما چنین چیزی آوردیم، اینها ﴿کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾؛ بدشان می‌آید. این‌جا فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴾ این برهان حق است و اگر به دنبال حسّ و تجربه هم هستند ببینند که ما همه آنها را خاک کردیم، جهان با حق می‌ماند ولو با کم! الآن کلّ جهان را چهار ـ پنج نفر دارند اداره می‌کنند! کلّ جهان را! آنهایی هم که کمونیست هستند این بخش‌های انسانی دین را گرفتند، وگرنه خودشان که مسئله عدل را و امثال عدل را متوجه نمی‌شدند! دیدند دین یک سلسله اخلاقیاتی دارد، یک سلسله حقوقی دارد، یک سلسله اعمال و عدالت‌هایی دارد، اینها را گرفتند و آن جنبه‌های الهی را ـ متأسفانه ـ کنار گذاشتند؛ وگرنه همین کمونیست‌ها و امثال آنها اگر دم از رعایت حقوق مستضعف می‌زنند، اینها را از جای دیگر که نگرفتند! اساس سلطنت هم این بود که ﴿إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾،[28] چه در سوره مبارکهٴ «انفال» چه در سوره مبارکهٴ «آل عمران»، این بخش‌ها را بیان کرد که دل‌ها به دست ماست! آن آیه معروف در آیه 63 سوره «انفال» هست که فرمود: ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾، اما آنکه در سوره مبارکه «آل عمران» هست آیه 103 این است که فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ﴾؛ این دشمنی را به دوستی تبدیل کرد، اینکه با مال حل نمی‌شود! مگر دل، آن کینه، آن عداوت و آن بغضا با مال مسئله حلّ می‌شود؟! ﴿فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ کُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ﴾، این لبهٴ ریزش بودید! شما این نهرهایی را که در دامنه کوه و غیر کوه هست می‌بینید، این نهرها که می‌آیند وقتی سیل یا غیر سیل باشد و آب تُند داشته باشد، بخشی از آن آب‌بُرد است؛ آب‌بُرد یعنی این دیواره‌ها را آب می‌برد و آن لبهٴ این نهر که در دسترس آب نیست می‌ماند و این زیرش خالی است؛ اگر کسی روی این لبه پا بگذارد، چون زیرش را آب بُرده چیزی نمی‌ماند، این را می‌گویند: ﴿شَفَا حُفْرَةٍ﴾، مشابه این گاهی در شن‌زارهاست و گاهی هم در رودخانه‌هاست؛ اگر کسی نداند و اشتباهاً پا را روی این لبه بگذارد سقوط می‌کند، چون زیرش خالی است، این را می‌گویند: ﴿شَفَا﴾ یعنی لبهٴ حفره است. گاهی یک دیوارهای شنی است که بادها این شن‌ها را می‌برد، چون در دسترس آن باد نیست آن لبهٴ نازکش می‌ماند، اگر کسی روی لبه پا بگذارد می‌افتد. در بخش‌های نهر هم همین‌طور است، گاهی این باران‌های سیلی دو طرف دیوارهای اطراف این نهر را می‌برد و آن‌جای هم که در دسترس آب نیست یک چند سانتی بالا می‌ماند، اگر کسی نمی‌داند همان که آن‌جا پا بگذارد می‌افتد، این را می‌گویند ﴿شَفَا حُفْرَةٍ﴾، فرمود شما آن‌جا در لبهٴ آتش بودید و ما شما را نجات دادیم! پس طبق آنکه در سوره مبارکه «انفال» هست و آنکه در سوره مبارکه «آل عمران» است، فرمود ما در دل‌های شما اثر کردیم؛ امروز هم همین کار را می‌کنیم، ما که عوض نشدیم و فیض ما هم که عوض نشده است، اگر بخواهید پایدار باشید راه همین است. قسمت 3/محمد / تسنیم
معامله با خداوند
در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ﴾،[53] این ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾، می‌فرماید این حرف در تورات است، در انجیل است، در قرآن است، اختصاصی به یک دین ندارد و به تعبیر سیدنا الاستاد(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در این کریمه خدای متعالی به شش امر اشاره کرده،[54] چون در خرید و فروش مهم شش امر تعیین می‌شود، اگر انسان یک چیز جزیی را بخواهد بخرد و بفروشد قباله‌ای تنظیم نمی‌کند؛ اما در چیزهای مهم اگر خواست خانه‌ای را خرید و فروش کند، قباله‌ای تنظیم می‌کنند که در آن قباله خریدار مشخص، فروشنده مشخص، آن کالای فروخته شده مشخص، آن قیمت و بهای تعیین شده مشخص، شاهدین هم مشخص، خود قباله و سند هم تنظیم می‌شود، در این داد و ستد جهانی که اختصاصی به یک دین و هم دین دیگر ندارد، فرمود خریدار خداست: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری﴾، فروشنده مؤمن، چون خدا از غیر مؤمن چیز قبول نمی‌کند، چون بحثهای قبل این بود که ﴿ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ﴾،[55] از غیر مؤمن خدا چیزی قبول نمی‌کند و چیزی نمی‌خرد، فقط از مؤمن می‌خرد؛ لذا مؤمن با خدا بیعت کرده است، بیعت کرده؛ یعنی «إِنَّمَا بَاعَ نَفْسَهُ وَ مَالَه‏ مِن الله تَعَالیٰ»، اگر بیع کرد، می‌شود بیعت. اگر نفروخت که بیعت نیست. اگر بیعت کرد؛ یعنی فروخت، اگر فروخت؛ یعنی مالک نیست. اگر بخواهد در جانش، در مالش تصرف کند، باید «بإذن الله» باشد. چون مال او نیست، اینکه من نظرم این است، من مایل هستم، من مایل نیستم، معلوم می‌شود بیعت نکرد و نفروخت، اگر بیعت کرد و جان و مالش را به خدا فروخت، دیگر هرگز به نظر خود عمل نمی‌کند، نمی‌گوید من نظرم این است، من صلاح نمیبینم، معلوم می‌شود «لم یبایعه». اگر بیعت کرد؛ یعنی «باع نفسه و ماله»، پس «لا یملک نفسه و لا ماله» اگر خدا خریدار است و جز از مؤمنین چیزی نمی‌خرد، پس فروشنده مؤمن خواهد بود و همه شئون هستی مؤمن را می‌خرد نه تنها مالش را، جان و مالش را، پس مثمن و مبیع هم مشخص است؛ جان و مال، ثمن هم بهشت که ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، پس انسان که جان و مالش را فروخت در برابر بهشت، می‌شود وکیل الهی، در این جان و مال اگر بخواهد تصرف کند، باید به دستور او باشد. هر راهی را که او دستور داد، او چه دستور داد؟ فرمود این جان تو که مال من است، این مال تو که به من فروختی، ﴿یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ﴾، در اینجا صرف بکن، اگر مال و جان مال خداست، او باید دستور بدهد کجا صرف کنم، فرمود راهش این است که ﴿یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ﴾، پس راه صرفش هم مشخص است، فرمود حالا که می‌خواهی به جبهه بروی، در راه خدا صرف بکنی، بیش از دو راه نداری یا پیروز بشو و برگرد یا شهید بشو و آنجا بمان، راه سوم به نام عقبنشینی و فرار نیست: ﴿فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ﴾، ‌چنین نیست که یا سازش بکنند یا برگردند یا فرار کنند یا صلح کنند یا مانند آن چون جان انسان برای انسان نیست، بگوید من جانم عزیز است، مالش را فروخت، دیگر مالک مال نیست که بگوید حالا مالم نزدم عزیز است، این ‌هم نحوه مصرف کردن. پس خریدار مشخص، فروشنده مشخص، کالا مشخص، ثمن مشخص، راه مصرف مشخص، شاهدین هم انبیا، برای اینکه این حرف ﴿وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ﴾.
زمان معامله ظرف ایمان است، وقتی خدای متعالی مؤمن همین که به دنیا آمد و ایمان آورد، اولین لحظه ایمان او لحظه بیعت است، هر کسی به هر درجه بلوغ که رسید در همان لحظه اگر گفت، «امنا بما جاء بالنبی»؛ یعنی «بعت نفسی و مالی من الله سبحان الله»، «بایعت». آن لحظه‌ای که بیعت کرده است. قسمت 7/حدید/تسنیم
رحمت الهی
پس یک مسئله این است که رحمت خدا بیش از غضب اوست، بله رحمت خدا بیش از غضب است؛ اما یک رحمت علمی یعنی علمی! رحمت خدا پیش از غضب اوست، نه تنها بیش از غضب اوست. او امام است، جلو می‌افتد، نقشه‌کشی می‌کند، می‌گوید اینجا جهنم، آنجا بهشت. چه کسی می‌گوید؟ عدل محض، رحمت محض، حکمت محض. «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏»، شد؟ خدا به پیغمبر می‌فرماید تو هم این‌طور باش. تو هم بجنگ؛ اما هَجر تو هَجر جمیل باشد: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ﴾، تو با همه باش! من گفتم که مثل آن مرغی باش که عده‌ای را زیر پَر می‌گیری، می‌پرورانی: ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾، پَر پهن کن، عده‌ای را زیر پَر بگیر؛ اما اگر کسی خواست به تو سنگ بزند، به همین امتی که زیر پَر تو سنگ بزند: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾؛ نه قهر بکن! مثل یونس. ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛[36] مثل یونس نباش که صحنه را ترک کنی، مسئولیت را ترک کنی. هَجر جمیل یعنی همین. با آنها باش! مذاکره بکن! احتجاج بکن! استدلال بکن! رفت و آمد بکن! اگر جنگیدند، بجنگ! تا اینها خلاف نکردند و امضایشان را باطل نکردند، شما باطل نکن! ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾.[37] فرمود تا اینها امضا می‌کنند، پای عهد با آنها بایست، امضا کردی، پای امضایت بایست، اینها هست.
اما ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾، من چگونه اینها را به جهنم می‌برم؟ عادلانه و طبق رحمت می‌برم. می‌خواهم به هر حال حق مظلوم را از اینها بگیرم این رحمت است. نظام را می‌خواهم نظام محبوب قرار بدهم، این رحمت است. من که غضبی با کسی ندارم. «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد»،[38] فرمود آن کاری که من می‌کنم، تو هم باید بکنی. این نماز شب می‌خواهد، این سفارش شبانه می‌خواهد، این هوشیار الهی می‌خواهد: ﴿قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلیلاً﴾ می‌خواهد. فرمود نصف یا بیشتر یا کمتر به هر حال با من مذاکره بکن! ﴿وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ﴾؛ اما ﴿تَبْتیلاً﴾، برای اینکه بخواهی هَجر جمیل بکنی. من چگونه عالم را اداره می‌کنم؟ من که با کسی قهر نیستم، جهنم را هم دارم. ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾[39]‏ را هم دارم. این ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾ عدل است، مگر عدل شیرین نیست؟ مگر عدل رحمت نیست؟ مگر عدل عزیز نیست؟ این که در سوره مبارکه «الرحمٰن» وقتی که نام جهنم را می‌برد، به‌به چه جای خوبی است! این است. فرمود تو هم این‌طور باش! این تبتّل می‌خواهد، این بتول شدن می‌خواهد، این نماز شب می‌خواهد، این ﴿قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلیلاً﴾ می‌خواهد. این پیغمبر ماست و این کتاب ماست و این می‌تواند ایران را سرفراز کند تا ظهور صاحب اصلی‌ خود، می‌تواند!
قسمت 2/مزمل/ تسنیم
ایمان و امید
؛ یأس از رحمت خدا کفر است. چرا آن کس که آیس و ناامید از رحمت حق است کافر است؟ برای اینکه این شخص نقصی را به خدا نسبت می‌دهد و می‌گوید خدا نمی‌تواند ـ معاذ الله ـ مشکل مرا حل کند یا خدا بخیل است ـ معاذ الله ـ این مشکل مرا حل نمی‌کند؛ یأس از رحمت حق، نظیر معاصی عادی نیست نظیر غیبت کردن یا دروغ گفتن که جزء معاصی کبیره است نیست؛ یأس از رحمت حق در حدّ کفر است: ﴿لاَ ییأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ﴾[3] چرا یأس کفر است؟ چرا آن که آیس از روح و رحمت حق است کافر است؟ برای اینکه او یا عجز را به خدا نسبت می‌دهد یا بُخل را به او اسناد می‌دهد؛ یا می‌گوید خدا نمی‌تواند ـ معاذ الله ـ یا بخیل است و نمی‌کند ـ معاذ الله ـ، چرا آنکه خود را در امان می‌بیند و احساس خطر نمی‌کند، جزء خاسران‌ هستند و اصل سرمایه را باختند و در ردیف کافران به حساب می‌آیند؟ چرا ﴿أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ فَلاَ یأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ﴾ چرا آن که احساس ایمنی می‌کند و خود را در امان می‌بیند، کافر است و اصل سرمایه را باخت؟ برای اینکه او می‌گوید و معتقد است که ـ معاذ الله ـ خدا توان آن را ندارد که او را گرفتار کند؛ از این جهت امنِ از مکر خدا در حدّ خسرانِ نفس است که به کفر منتهی می‌شود و یأس از رحمت خدا کفر است. اگر در سوره مبارکه «اعراف» آیه 99 سخن از آن است که خاسرین فقط از مکر خدا در امان‌ هستند سرّش این است: ﴿أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ فَلاَ یأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ﴾ این اَمن دو قِسم است: اولیای الهی هم در امان هستند، کفار هم احساس امن می‌کنند. اولیای الهی را خدا وعده امن داد و تأمین کرد فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاَ هُمْ یحْزَنُونَ﴾[4] اما خودشان هم می‌نالند و هم غمگین هستند؛ ولی خدا وعده تأمینی داد. کفار هم احساس امن می‌کنند و می‌گویند کاری از خدا ـ معاذ الله ـ ساخته نیست: ﴿أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ فَلاَ یأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ﴾.
در سوره مبارکه «یوسف» هم سخن از آن است که یأس از رحمت خدا کفر است آیه 87 سوره «یوسف» این است که ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن یوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لاَ تَیأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ ییأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ﴾. این دو گروه حق را تنزیه نکرده‌اند و منزّه از هر نقص و عیبی ندانستند؛ اما مؤمن خدا را تنزیه می‌کند. پس تنزیه یعنی مبرّا دانستن حق‌تعالی از هر نقص و از هر عیب. این تنزیه هم به تنزیه اعتقادی است، هم به تنزیه عملی، هم به تنزیه قولی، تقسیم می‌شود. تنزیه اعتقادی، تسبیح اعتقادی؛ نظیر توحید است. موحّد یعنی کسی که معتقد به وحدانیت حق است، مسبّح یعنی کسی که معتقد به نزاهت حق است. تسبیح قولی و فعلی هم نظیر توحید قولی و فعلی و معنای آن روشن است. پس «التسبیح ما هو؟» این توضیح اجمالی درباره «التسبیح» که تسبیح چیست؟ فرقی هم بین تسبیح و تقدیس هست که فعلاً محل بحث نیست. پس «التسبیح ما هو؟» معنای آن روشن شد.
قسمت 1/حشر/تسنیم
﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ اینها چه معجزه‎ای می‎خواهند بالاتر از قرآن کریم باشد؟ اسرار غیبی را که گفته تحدی عالمی کرده فرمود جن و انس جمع بشوید کتابی مثل این بیاورید ما که حرفی نداریم شما که قصاید فراوانی دارید و ادیبانه قصیده میسرایید یک سوره مثل این بیاورید دعوایی نداریم. عظمت قرآن کریم این است که این حبل متین است. بارها به عرض شما رسید که قرآن آن طوری نازل نشده که باران نازل می‎شود آن طوری نازل شده است که حبل متین را می‎آویزانند. یک نزول به معنای انداختن است مثل اینکه باران قطراتش را می‎اندازند به زمین. یک نزول به معنی آویختن است نه انداختن مثل آن بزرگواری که طناب دستش است این طناب را از بالا می‎اندازد به زمین؛ انزال این طبق بیان نورانی حضرت امیر در نهج تجلی است نه تجافی.[28] باران تجافی دارد وقتی بالا است پایین نیست وقتی پایین است بالا نیست باران را به زمین انداخت اما قرآن را به زمین آویخت. اینکه فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[29] یعنی چه؟ حبل یعنی طناب. اعتصام کدام طناب نجات‎آور است؟ این طناب انداخته که کنار مغازه است این مشکل خودش را حل نمی‎کند شما ببینید این را محکم بگیرید این چه چیزی را حل می‎کند برای شما؟ اما اگر این آویخته باشد یک طرفش به دست خدای سبحان باشد یقیناً نجات‎بخش است. فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾؛ برای اینکه این بالایش ﴿لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾[30] پایینش عربی مبین است، شما هر جایش را بگیرید به هر حال به این حبل تمسک کردید که ناگسستنی است؛ بعد می‎فرماید که شما به این قرآن اگر ایمان نیاورید در پناه این قرآن زندگی نکنید، در پناه چه چیزی می‎خواهید زندگی کنید؟ این است که کل عالم را دارد اداره می‎کند از کل عالم دارد خبر می‎دهد و این روایت را مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد که قرآن وقتی وارد محشر می‎شود تشریف می‎آورند، همه صف می‎کشند می‎گویند این کیست؟ این کیست؟ خیال می‎کنند این جزء شهداست می‎بینند از صف شهدا می‎گذرد، خیال می‎کنند این جزء اولیا است می‎بینند از صف اولیا می‎گذرد خیال می‎کنند این جزء ائمه است از صف ائمه می‎گذرد، خیال می‎کنند این جزء انبیا است از صف انبیا می‎گذرد این روایت نورانی بسیار لطیف است مرحوم کلینی نقل کرده است وقتی قرآن در صحنه قیامت تشریف می‎آورد.[31] فرمود شما اگر به قرآن ایمان نمی‎آورید به چه چیزی می‎خواهید ایمان بیاورید؟ کل این زمان و زمین را قرآن کریم در بردارد چنین کتابی است. شما می‎دانید انبیا مصدق یکدیگرند درست است، سلسله انبیای ابراهیمی می‎فرماید: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[32] درست است؛ اما درباره ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذشته از تصدیق یک چیز دیگر هم دارد به برکت همین قرآن فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ وجود مبارک پیغمبر حرف‎های انبیای قبلی را تصدیق دارد، بله! اما بیانی دارد مخصوص پیغمبر که نسبت به قرآن کریم است فرمود: ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾[33] او تنها مصدِّق نیست. اگر وجود مبارک پیغمبر همینه، سیطره و سلطنت دارد نسبت به انبیا، برای اینکه قرآن سلطنت دارد نسبت به تورات و انجیل و صحف ابراهیم و مانند آن. ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ این هیمنه مختصّ قرآن است این هیمنه مختصّ اسلام است این هیمنه مختصّ وجود مبارک پیغمبر است قهراً این هیمنه مختصّ اهل بیت(علیهم السلام) است قهراً این هیمنه مختصّ ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ است که امیدواریم ـ إن‎شاءالله ـ به برکت ظهور آن حضرت این تجلی نصیب همه بشود. قسمت 6/مرسلات/ تسنیم
یک بیان نورانی مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد هشتم کافی دارد؛ همه قسمت‎های مجلدات کافی شیرین و لطیف است، ولی جلد هشتم یک لطافتی دارد! در جلد هشتم که حتماً یک دور این را ببینید، آنجا دارد که خواستند اباذر(رضوان الله تعالی علیه) را تبعید کنند، از طرف خلیفه سوم دستور دادند که کسی او را بدرقه نکند؛ اما وجود مبارک حضرت امیر که اعتنا نکرد، وجود مبارک حضرت امیر حسنین(سلام الله علیهم اجمعین) و بعضی از اصحاب خاص هم همراه حضرت تا مرز وداع مدینه بودند که اباذر را بدرقه کنند. بین مکه و مدینه یک روستایی است که الآن ویرانه است؛ چه رسد به آن وقت؛ خیلی کم‎آب است، قبر شریف اباذر هم همان‎جاست؛ منتها زیر سنگ‎ها دفن شده است. او را خواستند به آنجا تبعید کنند، وجود مبارک حضرت امیر یک سلسله فرمایشی داشت، حسنین فرمایشی داشتند، بعضی اصحاب که بودند فرمایشی داشتند. اباذر هم چند تا بز و اینها داشت به هر حال وسیله معاش او بود، آنجا هم که خبری از آب نبود ببینید در حضور حجت خدا اباذر چگونه حرف می‎زند؟ حضرت فرمود شما آنجا نگران نباشید یک مقداری آب و هوا مناسب نیست، تحمل کنید! ایشان این را در حضور حجت خدا گفت و وجود مبارک حضرت امیر هم امضا کرد، عرض کرد که من معتقدم اگر تمام روی زمین مثل مس بشود که هیچ چیزی روییده نشود و هیچ قطره بارانی از بالا نیاید، خدا می‎تواند روزی ما را بدهد؛[30] این می‎شود توحید! او به این فکر نیست که ما در تحریم هستیم و نمی‎گذارند و اینها. منتها ما باید مواظب خودمان باشیم، آنچه که دست ماست خلاف نکنیم، خیانت نکنیم، اختلاس نکنیم، دهه غارت تشکیل ندهیم. این را اباذر در حضور امیر المؤمنین گفت، حضرت نگفت این اغراق است، معنای توحید همین است، چون کل نظام در اختیار ذات أقدس الهی است، ﴿یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ﴾[31] ـ معاذالله ـ که نیست ﴿غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ﴾ این خداست. این اباذر اینکه نه امام بود نه امامزاده، می‎گوید نه، شما که می‎فرمایید آنجا آب و هوا کم است، من می‎گویم اگر تمام روی زمین مثل مس بشود، هیچ گیاهی و علفی از روی زمین روییده نشود و هیچ قطره بارانی از بالا نیاید، من معتقدم خدا می‎تواند روزی ما را بدهد؛ این معنای توحید است، این ﴿عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر﴾[32] است.
یک جمله دعایی در این اواخر مفاتیح است، خیلی این جمله شیرین است! گرچه همه دعاها شیرین است، آن دعا به این مضمون است حالا ممکن است یک کلمه جلو یک کلمه دنبال باشد «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاءِ»[33] این یک جمله دعاست، دارو البته برای دوا مشخص است، فلان دارو مشخص است. در این جمله می‎گوییم «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاءِ» خدایی را تسبیح می‎کنیم که در هر چه بخواهد شفا قرار بدهد، دست او باز است. نمی‎شود گفت که فلان چیز را خدا که اراده کرد شفا بدهد، فلان گیاه نمی‎تواند یا فلان آب نمی‎تواند یا فلان تربت نمی‎تواند، اینها نیست. خیلی این حرف بلندی است! «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاءِ»، گاهی با یک امر جزیی با یک تکه نان؛ این موحدانه زندگی کردن است. حالا ما که به آنجا لازم نیست برسیم؛ ولی این سفره باز نمی‎گذارد که کسی ـ خدای ناکرده ـ بگوید ما مشکل اقتصادی داریم، مشکل امنیتی داریم، مشکل فلان داریم، آن حداقل این است که در این مسیر باشیم، نه بی‌راهه برویم نه راه کسی را ببندیم. قسمت 1/مرسلات/تسنیم
﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾ درست است که ذات اقدس الهی دو تا مشیئت دارد یک مشیئت تشریعی دارد که «إن الله یأمر بکذا و کذا و کذا و و کذا و ینهی عن کذا و کذا و کذا» اینها مشیئت تشریعی است چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است؟ یک مشیئت تکوینی است که در کل نظام هر کس یک کاری می‎خواهد انجام بدهد تا خدا اذن تکوینی ندهد ممکن نیست در سِحر ساحران که کار محرَّم بیّن الغی است فرمود: ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[23] این اذن تکوینی است. این طور نیست که ساحر بخواهد بدون اذن خدا و اراده خدا آسیبی به کسی برساند نه، ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ این اذن تکوینی است. فرمود در نظام تکوین تا او نخواهد، خواسته شما اثربخش نیست اما در نظام تشریع در سوره مبارکه «اسراء» آنجا از همان اوایل شروع می‎کنند فرمود: ﴿لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾[24] از توحید شروع می‎کنند، بعد ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبی‏ حَقَّهُ﴾[25] بعد فرمود: ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ﴾،[26] بعد ﴿لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً﴾،[27] بعد ﴿لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ﴾،[28] بعد ﴿لا تَقْرَبُوا الزِّنی‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً﴾،[29] بعد ﴿لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[30] بعد ﴿لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاَّ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ﴾،[31] بعد ﴿أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ﴾،[32] بعد ﴿لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾،[33] فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾[34] ما اینها را نمی‎خواهیم.
یک مشیئت تشریعی است که اوامری دارد نواهی دارد چه چیزی را می‎خواهد و چه چیزی را نمی‎خواهد؟ یک مشیئت تکوینی است حالا آن کسی که دارد معصیت می‎کند یعنی ـ معاذالله ـ در برابر قدرت خداست یا خدا به او امتحان داده دستش را باز گذاشته؟! فرمود ساحر خیال نکند علیه اراده الهی دارد کار می‎کند: ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ این معصیت هست؛ اما تا خدا إذن تکوینی ندهد کسی علیه اراده خدا که نمی‎تواند کار بکند. این مشیئت تکوینی ناظر به این است ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾، بعد فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً﴾ آن ﴿یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ﴾[35] یا ﴿کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ آنها را خدا نمی‎خواهد آن معاصی را ﴿یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فی‏ رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً﴾.
قسمت 10/انسان/تسنیم
﴿کَلاَّ إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ ٭ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ ٭ وَ ما یَذْکُرُونَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾، این مشیئت پاداشی است. خدای سبحان خواسته همه اهل تذکره باشند. در همان آیاتی که مربوط به ماه نزول قرآن است: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛[26] این را خدا خواست. خدا خواست مردم متذکر باشند، هدایت شوند. این خواست اولی است و هدایت ابتدایی است؛ اما اگر بخواهد ذات أقدس الهی یک لطف مزیدی داشته باشد و یک هدایت پاداشی داشته باشد، اگر کسی چند قدم آمد و اطاعت کرد، از آن به بعد فیض الهی و فوز الهی شامل حال او خواهد شد. اینکه دارد: ﴿وَ ما یَذْکُرُونَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ﴾، این ناظر به آن هدایت پاداشی است. ﴿هُوَ أَهْلُ التَّقْوی‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴾، اگر خدای سبحان ما را به تقوا دعوت کرد، خودش اهل این کار است. در نظام عادی با ما که حرف می‌زند، در فصل سوم یعنی فصل سوم! نه فصل اول که مقام ذات است، نه فصل دوم که صفات ذات عین ذات است، ما به آن دسترسی نداریم. این مقام فعل حق است، ظهور حق است، تدبیر حق است، مدیریت حق است. در اینجا فرمود من هر چه گفتم، خودم عمل می‌کنم. هر چه گفتم، خودم عمل می‌کنم، او در فصل سوم با ما حرف می‌زند، احتجاج می‌کند. قسمت 6/مدثر/ تسنیم
وحدت گرائی
نامه‌ای از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که به یکی از افراد آن عصر نوشت، فرمود در تمام امّتِ پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مردی به اندازه من نسبت به وحدت امّت حریص‌تر و علاقه‌مندتر نیست. بعد هم فرمود بدان که «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ»؛[9] این را حضرت به عنوان تاریخ‌شناسی نگفته است، این را به عنوان ولیّ الهی که علم غیب دارد گفته است. فرمود از گذشته دور تا آینده دور، از ازل تا ابد، خدا هیچ امّتی را در اثر اختلاف به خیر نرساند. این سخنِ یک انسان معصوم و عالِم به غیب است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ»، این مربوط به تاریخ نیست تا انسان از آینده هم خبر داشته باشد! فرمود من حریص‌ترین مردم نسبت به وحدت امت اسلامی هستم و می‌دانم که هیچ امّتی با اختلاف، خیر ندیده است؛ چه در گذشته و چه در آینده. پس قرآن کریم که ما را به اعتصام به «حبل الله» دعوت می‌کند، اوّلاً آن حبل را معرفی می‌کند که ناگسستنی است، چون یک طرف آن به دست خداست؛ ثانیاً این حبل را خدا به زمین نینداخت، بلکه به زمین آویخت؛ یعنی عترت مثل افراد دیگر، زمینی نیستند، مثل حکما، فقها و علما، از این قبیل نیستند؛ چه اینکه کتاب هم نظیر کتاب‌های فقه و اصول و حکمت و فلسفه و کلام نیست که زمینی باشد، بلکه این کتاب آویخته شد و این عترت آویخته شد، اعتصام به اینها هم سودمند است، اینها تار و پودِ متّصل و مرتبط به هم هستند. بعد جلوی مسخره را گرفته، فرمود: ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ﴾؛[10] در حضور بخواهی آبروی کسی را ببری، بد است، در غیاب بخواهی آبروی کسی را ببری، بد است. آن‌که در حضور افراد آبرو را می‌برد، می‌شود «لمزة» و آن‌که در غیاب آبروی کسی را می‌برد، می‌شود «همزة». «هَمز» و «لَمز» هر دو را منع کرده است، برای اینکه هم آبروریزی است و هم جامعه را اِرباً اِرباً می‌کند. غیبت کردن هم این‌چنین است؛ اگر این خصلت در او باشد که می‌شود غیبت و اگر نباشد می‌شود بُهتان. بهتان را بهتان گفتند، برای اینکه شخص را مبهوت می‌کند، چون وقتی کاری را که انسان نکرده، به انسان نسبت دهند، او مبهوت می‌شود، از این جهت می‌گویند بهتان است. فرمود جلوی همه اینها را گرفتند؛ جلوی بدگمانی، سوء‌ظن و همه بدی‌ها را گرفته است. از آن طرف، عقل‌ورزی را تقویت کرده، فرمود عقل را به عنوان چراغِ راه به همراه خود داشته باش؛ نه بدون دلیل به کسی اعتماد کن و نه بدون دلیل حرف کسی را قبول کن و نه بی‌دلیل اختیار خود را به کسی بده! ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛[11] این ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾ که اختصاص به دشمن بیرونی ندارد، دشمن درونی هم همین‌طور است، اختلاف دورنی هم همین‌طور است، هوای نفس هم همین‌طور است. فرمود عقل شما دست خودتان باشد، هوش شما دست خودتان باشد، با چراغ هوش حرکت کن؛ حتی نسبت به اعضای منزل خودت! ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛ این برحذر بودن، هشیار بودن و خِرَدوَرزی در همه امور هست. آن وقت انسان نه نوشته‌ای دارد، نه گفته‌ای دارد، نه رفتاری دارد که عیب‌جویی بکند و آبروی کسی را ببرد، نه بی‌جا حرف کسی را می‌زند، نه دروغ می‌گوید که جاهلیت است که آیه «نبأ»[12] اشاره کرده بود و مانند آن؛ لذا در این فراز، اوّل فرمود که ﴿إَنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة﴾[13] که قبلاً عرض شد این جمله خبریه است و به داعی انشاء القاء شده است و حتماً باید این چنین باشیم. بعد در آیه یازده فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ نه مردی، مردی را مسخره کند، چون «رجال» در قبال «نساء» قرار گرفته، از این جهت گفتند «قوم»، چون ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ﴾،[14] این «قوم» به معنی قبیله نیست، بلکه به معنی مرد است، «رجال» است؛ نظیر ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ﴾. شاید آن فردی که مسخره شده، بهتر باشد! ﴿وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‌ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ﴾، برای اهمیت مطلب، این چهار جمله را جدای از هم ذکر کرد؛ یعنی مردها و زن‌ها، ﴿عَسی‌ أَنْ یَکُونُوا﴾ و ﴿عَسی‌ أَنْ یَکُنَّ﴾، اینها را مبسوطاً جدا ذکر کرد برای اهمیت مطلب. بعد فرمود: ﴿وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ﴾؛ این ﴿لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ﴾، هم معنای ظاهری خودش را می‌تواند داشته باشد؛ یعنی خودتان را «لَمز» نکنید، متّهم به عیب نکنید، کاری نکنید که آبروی شما برود و هم نسبت به دیگران که به منزله «انفس» شما هستند که جامعه، نفس واحد است. ﴿وَ لا تَلْمِزُوا﴾؛ همان‌طوری که «لُمزه» بودن ممنوع است، «هُمزه» بودن ممنوع است، ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ﴾؛ هم نسبت به خود آدم و هم نسبت به دیگران، ما حق نداریم آبروی خودمان را ببریم. برخی‌ها لباس شهرت را که معنا کردند، برای همین جهت است؛ ما در جامعه کاری نکنیم، لباسی بپوشیم، حرفی بزنیم، طرزی زندگی کنیم که آبروی ما محفوظ نماند. ما در حفظ آبرو امین خدا هستیم، چراکه آبرو به ما تعلّق ندارد، بلکه برای خداست. در مسائل عفاف، در بعضی از مسائل حدود، آنجا بارها به عرض شما رسید که اگر کسی ـ معاذالله ـ مورد تجاوز به عُنف قرار گرفت، اگر خود آن زن ـ معاذالله ـ شکایت خود را پَس بگیرد یا شوهر او، پدرش و برادرش، هر کدام از آنها اگر شکایت را پَس بگیرند و رضایت بدهند، هیچ کدام اثر ندارد و پرونده همچنان باز است، چون این عفت «حق الله» است. حیثیّت مرد و حیثیّت زن، «حق الله»‌ است، برای خود شخص نیست، بلکه این شخص، «امین الله» است. مسئله خون نیست که اگر ولیّ دَم رضایت بدهد، این ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾،[15] مگر اینکه ﴿أَوْ یَعْفُوَا الَّذی﴾[16] باشد، یا تخفیف بدهد، یا امثال آن باشد؛ اما در تجاوز به عُنف، در تجاوزهای جنسی، انسان امین خداست، حق رضایت ندارد، این‌چنین نیست که بیاید رضایت بدهد و پرونده ختم بشود، حقِ الهی است که دستگاه قضا باید بگیرد. به هر تقدیر فرمود آبروی خودتان را حفظ کنید. پرسش: جان ما هم امانت الهی در دست ماست؟ پاسخ: بله، آن محدوده‌ای دارد؛ اما به قرینه‌ اینکه خودش فرمود اگر کسی ولیّ دَم بود و رضایت داد قصاص نمی‌شود، نشان می‌دهد که ذات اقدس الهی این حق را به ولیّ دَم داد و اما در مسائل ناموسی چنین حقی را نداد. فرمود: ﴿وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ به دو معنا؛ یعنی جامعه به منزله نفس یکدیگرند، یک؛ و خودمان حق نداریم آبروی خود را از بین ببریم، یا ضعیف کنیم، یا کاری انجام دهیم که مسخره شویم، کاری انجام دهیم که دیگران بخندند، این کار درستی نیست، این دو. ﴿وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ﴾؛ یکدیگر را با لقب، با اسم و با تعبیرهایی که رنج‌آور و هتک‌کننده است، با این کار «نَبز» نکنید، این لقب‌ها را نیندازید، یکدیگر را لقب‌های سوء ندهید. ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾؛ اگر گفتند یک روحانی اگر این کار را بکند بد است، یعنی چه؟ یعنی روحانیّت با این کار سازگار نیست. اگر گفتند یک پیرمرد ـ به تعبیر مرحوم شیخ طوسی در تبیان[17] ـ این کار را بکند بد است؛ یعنی این کار با سنّ پیری شایسته نیست. قرآن می‌گوید جامعه با فسق سازگار نیست، چرا شما مؤمنی را به فسق متّهم می‌کنید!؟ به حرف زشت متّهم می‌کنید!؟ به کار زشت متّهم می‌کنید!؟ اگر خود آن مؤمن بخواهد کار زشتی انجام دهد، ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾، اگر دیگری بخواهد مؤمنی را متّهم کند، ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾، مثل اینکه بگویند یک روحانی این طور است، یک پیرمرد این طور است. اگر گفتند پیرمرد که کار بد نمی‌کند؛ یعنی این کار از همه بد است مخصوصاً از پیرمرد، یا اگر گفتند یک روحانی این کار را نمی‌کند؛ یعنی این کار از همه بد است مخصوصاً از روحانی. پرسش: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ را چرا به مؤمنین اختصاص داده، نمی‌شود گفت «إنما المسلمون إخوة»؟ پاسخ: آنجا مؤمن و ایمان به آن معنا هست، اسلام به آن معنا هم هست؛ لذا فرمود: «اَلمُسلِمُونَ یَدٌ وَاحِدَة»،[18] وجود مبارک پیغمبر که مکه را فتح کرد، فرمود کلّ اسلام و مسلمانان ـ آن روز اختلافی بین فرقه‌ها و مذهب‌ها نبود ـ همه‌ آنها «ید واحده» هستند. قسمت 15/حجرات / تسنیم
کرامت
﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ﴾؛ یعنی «أکرَمَنِ». ﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ﴾؛ یعنی «أهانَنِ»، ﴿کَلاَّ﴾، نه آن اکرام است نه این اهانت، هر دو را امتحان کردیم: «إنَّ الْغِنَی وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ»،[16] چه کسی کریم است، چه کسی غیر کریم «یوم القیامة عند الحساب» مشخص می‌شود؛ اما در دنیا هر چه هست این امتحان است؛ ولی تمام تلاش و کوشش شما باید این باشد که آقاوار زندگی کنید. همین! حرف همه انبیا این‌طور بود. این اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر مبارک اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد. می‌دانید نوح که «شیخ الانبیاء» است که حرفش همین است. فرمود این ﴿یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً﴾ است؛ همه این کارها را کردند که شما آبرومندانه زندگی کنید.
بعد هم دو قسمتی که در سوره «مائده»، اوّلاً و «اعراف»، ثانیاً؛ این تلازم را ذکر کرد که هر وقت ملت روبهراه بود، بی‌راهه نرفت، راه کسی را نبست، حلال‌وار زندگی کرد، اقتصادش تأمین است. در سوره مبارکه «مائده» آیه 66 این است: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ﴾؛ باران‌های مناسب و آفتاب‌های مناسب. در بیانات نورانی است که اگر ملّتی مورد عنایت حق باشد: «أَمْطَرَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ شَمَّسَهُمْ بِالنَّهَار»؛[17] باران مناسب در شب می‌آید، آفتاب مناسب در روز، هم هوایشان روشن، حرارتشان تأمین، هم آبشان تأمین است: «أَمْطَرَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ شَمَّسَهُمْ بِالنَّهَار». ﴿وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ﴾؛ چاه و چشمه‌های فراوان از زیر زمین، باران از بالا، ولی ﴿مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ﴾، این در سوره مبارکه «مائده» آیه 66 است.
ولی در آیه 96 سوره «اعراف» این بود که ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾، ملّت اگر بخواهد روزی او تأمین باشد، آبرومندانه زندگی کند، حرام را مصرف نکند. این نعمت‌ها را بی‌راهه ببرد و بیجا صرف کند و حرام‌خواری بکند و معصیت بکند، روزی او گرفته می‌شود. این نوع تلازم را هم در سوره مبارکه «طه» بیان کرد هم در سوره مبارکه «طلاق». در سوره «طه» یک اصل کلّی را در آیه 124 بیان کرد که ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکاً﴾، اگر کسی از خدا رابطه را قطع کرد، او در فشار است. حالا ممکن است وضع مالی او هم خوب باشد؛ ولی شب و روز باید با هفت، هشت تا قرص بخوابد. این را فرمود در فشار است، «ضَنک»؛ یعنی فشار. گاهی با نداشتن در فشار است، گاهی با داشتن در فشار است، گاهی ناچار است مخفیانه در مخفی‌گاه و چاه‌ها زندگی کند. اگر اعراض کرد از یاد خدا، ﴿فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَی﴾ که این آیه از ظریف‌ترین آیات قرآن کریم است که بحثش گذشت که ما اینها را در قیامت کور محشور می‌کنیم. اینها در قیامت می‌گویند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی‏ أَعْمی‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً﴾.[18] در قیامت به خدا عرض می‌کنند که خدایا! ما در دنیا بصیر بودیم، حالا چرا ما را کور محشور کردی؟ خدا می‌فرماید که ﴿کَذلِکَ﴾، ما هیچ کاری نکردیم، هر طور در دنیا بودی، در آخرت هم محشور می‌کنیم. ما تو را کور نکردیم؛ منتها تو در دنیا حرم و مسجد و حسینیه و مراکز مذهب و فاطمیه و اینها را نمی‌دیدی، مراکز فساد و آلودگی را می‌دیدی، الآن هم همین‌طور است. اولیای الهی و انبیای الهی، ائمه الهی، بهشت الهی را نمی‌بینی، جهنم را می‌بینی. ما تو را کور نکردیم، تو اینها را نمی‌بینی، در دنیا آنها را ندیدی. فقط جهنم را می‌بینی، همه اینها که کور هستند، خدا به آنها نشان می‌دهد که ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[19] همین‌ها می‌گویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[20] همین کورها می‌گویند! منتها این فقط جهنم را می‌بیند، جهنمی‌ها را می‌بیند.همین! اما نسبت به آنها اصلاً کور است. می‌فرماید: ﴿کَذلِکَ﴾، هر طوری تو بودی، ما آن‌طور محشور کردیم ما که کور نکردیم. این همه مراکز مذهب بود، اینها را ندیدی، فقط چهار جا فساد زیر زمین بود، آنها را می‌دیدی: ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾،[21] الآن کاملاً جهنم را می‌بینی، کفّار را می‌بینی، شعله را می‌بینی، ما به تو نشان می‌دهیم ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾، بله می‌بینیم. این طرف را نمی‌بینی، برای اینکه این طرف را در دنیا هم ندیدی. قسمت 5/ نوح/ تسنیم
فرمود شما باید کریم باشید، معنای کرامت هم آن است و سعی کنید به مقام اَکرَم برسید و اَکرَم یعنی «أتقی»؛ یعنی محور کرامت تقواست. تقوا هم این است انسان که خلیفه است، باید حرف «مستخلفٌ عنه» را گوش دهد. حالا اگر کسی قائم مقام وزیری است نان قائم مقامی را می‌خورد و امضای او از این جهت محترم است؛ ولی مرتّب برای کار خودش دارد تلفن می‌کند، این غصب است! ما هم در واقع همین طور هستیم! فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾، حرمت ما در اثر این است که جانشین فرمان او هستیم، آن وقت هر کاری که خواستیم بکنیم، این نمی‌شود. قسمت 18/حجرات/تسنیم
دعا
غرض این است که وجود مبارک خلیل حق این کار را کرده است، عرض کرد خدایا تا آنجا ممکن است من شفاعت کنم! این ادب شفاعت ادب توسل را هم به ما می‌رساند؛ البته کار به دست اوست «حکم آنچه تو اندیشی لطف آنچه تو فرمایی»،[17] ولی ما موظّف هستیم دعا بکنیم، ما که از اسرار ازلی و ابدی خبری نداریم، ما از آن حکمت عالیه خبر نداریم، ما موظف به دعا هستیم: «لَا یَمْلِکُ إِلَّا الدُّعَاءَ»[18] درست است که اینها پیغمبر هستند ولی پیغمبران که علم آنها ذاتی نیست، با عنایت الهی یک وقت معلوم می‌شود که اینجا دیگر جای دعا نیست وگرنه ما هستیم و «لَا یَمْلِکُ إِلَّا الدُّعَاءَ». در این بخش از سوره مبارکه «هود» فرمود که ما این عذاب را بخواهیم بر اینها نازل بکنیم، پس معلوم می‌شود گاهی عذاب که می‌خواهد بیاید پیامبری از انبیای اولواالعزم دعا بکند هم اثر ندارد. این نشانه آن است که دعا مرزی دارد. ما نباید بگوییم خدا دعای ما را مستجاب نکرده، ما موظفیم دعا بکنیم؛ اما نمی‌دانیم مرزش کجاست، حدّش کجاست، ما تا نفس می‌کشیم دعا؛ اما حالا کجا هست کجا نیست که نه می‌دانیم نه به ما می‌گویند. ما که «لَا یَمْلِکُ إِلَّا الدُّعَاءَ» هستیم، باید این وظیفه خود را انجام بدهیم، اینها عصاره‌ای از سوره مبارکه «هود» است.
قسمت 13/ذاریات/تسنیم
سرّش آن است که یا دعا شرایطش را نداشت انسان از طرفی به قدرت خود تکیه کرد، از طرفی هم به پست و مقامش تکیه کرد، از طرفی به قوم و عشیره خود تکیه کرد، اگر مصلحت بود همان را انجام میدهد و اگر نبود حتماً چیزی در قبال او عطا خواهد کرد که جبران بکند و گرنه دستی که به طرف خدا بلند شد خالی بر نمیگردد، اگر دعا واقعاً دعا باشد خدا مستجاب میکند. گاهی می‎بینید که مثلاً کودکی با گریه و اشک و ناله از پدر مادر موتور میخواهد، این را با اشک و اخلاص میخواهد، ولی برای او مصلحت نیست، مصلحت هر کسی را ذات اقدس الهی برابر حکمت میداند. ما خیال می‌کنیم کسی که مُرد حالا از کمال محروم شد، این به جای خیلی بالاتر و بهتر و مرفّه‎تر میرسد. این شهدای آتش نشانی که همه ما را داغدار کردند، افسوس میخوریم گریه هم می‌کنیم؛ اما این طور نیست که اینها چیزی را از دست داده باشند و چیزی نگرفته باشند، ما که نمیدانیم فرشتگانی که آنجا به استقبال اینها رفته‎اند چقدر لذت میبرند؟! این بخشی که در سوره مبارکه «یس» هست شهید سوره «یس» می‎گوید: ای کاش شما اینجا بودید و میدیدید اینجا چه خبر است و فرشتگان با ما چه کردند! ﴿یَالَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لیِ رَبیّ‏ِ وَ جَعَلَنیِ مِنَ الْمُکْرَمِین﴾.[3] الان اگر کسی صدای این شهدای آتش نشانی را بشنود، میبیند که می‎گویند گرچه شما محبت کردید تلاش کردید، ولی ای کاش بودید و میدیدید که اینجا ملائکه با ما چه کردند! ما خیال میکنیم انسان که میمیرد تمام میشود، در حالی که چندین بار به عرض شما رسید که انسان مرگ را می میراند نه بمیرد! این بیان نورانی سیّدالشهداء (سلام الله علیه) در روز عاشورا همین بود. فرمود مرگ زیر پای شماست: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛[4] مرگ پلی است که شما روی آن پا می‎گذارید. اگر ما بدانیم که این ملائکه با این شهدای آتش نشانی چه کرده‎اند؛ البته گریه برای این طرف است، ولی برای آن طرف نیست. این بیان نورانی را ائمه (علیهم السلام) فرمودند، فرقی بین بیانات اینها در احکام فقهی و احکام شهادت و جهاد و اینها که نیست. فرمود: «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة»؛[5] اگر کسی قیام بکند نگذارد جایی آتش بگیرد یا نگذارد جایی را سیل ببرد، بهشت برای او لازم است، این را همین خاندان گفتند. ما از کجا می‎گوییم که نماز ظهر چهار رکعت است، قرآن که ندارد، این که عِدل قرآن است این را گفته است؛ نماز مغرب سه رکعت است، نماز عشا چهار رکعت است، دین ما به همین بیان اهل بیت وابسته است. همان که گفت نماز ظهر چهار رکعت است، نماز عصر چهار رکعت است ـ معاذالله ـ از خود که نگفت، اینها به الهام الهی به وسیله پیغمبر از ذات اقدس الهی دریافت کردند. همان که گفته نماز ظهر چهار رکعت است، نماز عصر چهار رکعت است، گفت اگر کسی جلوی آتش را بگیرد نگذارد جایی آتش بگیرد: «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة» از این طرف دلسوزی هست، گریه هست، اشک هست؛ اما آن طرف فرشتگان استقبالی اینها میآیند. ما حالا اگر جایی دیدیم دعای ما مستجاب نشد ما نباید بگوییم خدا دعا را مستجاب نکرده، خدا مجیب بودن او جواد بودن او لطیف بودن او عطوف بودن او رئوف بودن او تحت تدبیر «الحکیم» است. به هر حال ذات اقدس الهی دعا را ردّ نمی کند. این بیان نورانی امام سجاد یک مسئله کلامی است؛ یعنی خدا اسمای حُسنایی دارد، او «مُجِیبُ الدَّعَوَات‏»[6] هست، او «سَرِیعَ الْإِجَابَة»[7] هست، او «سَرِیعَ الرِّضَا»[8] هست؛ اما همه اینها تحت تدبیر «الحکیم» هستند: «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل‏». قسمت 22/ذاریات/تسنیم
فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾.
در جریان خلقت جنّ ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾[20] لذا نام جن را قبل از انس ذکر می کند و اما گاهی در اثر نفوذناپذیری برخی از آنها در سوره مبارکه «اسراء» که در بحث دیروز ذکر شد آنجا نام اِنس را قبل از نام جنّ ذکر میکند؛ آیه ۸۸ سوره مبارکه «اسرا» این بود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِن﴾ چون محور اصلی تحدّی و متنبّیان در انس است، در جن شاید اصلاً نباشد یا خیلی کم باشد. متنبّی یعنی کسی که داعیه نبوت دارد, چون منکران وحی و نبوت یا مدعیان نبوت در انسان است یا بیشتر هست; در آیه ۸۸ سوره مبارکه «اسراء», اول نام انسان را میبرد: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِن﴾, به هر تقدیر جن و انس خلق نشدند مگر برای عبادت ذات اقدس الهی و عبادت هم تنها آبروی انسان است. در سوره مبارکه «فرقان» هم گذشت که ﴿قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُم‏﴾;[21] این دعا به عبادت تفسیر شده است. خود دعا مصداقی از مصادیق عبادت است; فرمود شما با تضرع و دعا پیش خدا آبرو دارید و گرنه چه حیثیتی خدا برای شما قائل است: ﴿قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُم‏﴾; این دعا به عبادت تفسیر شده است. پس اگر انسان آبروی دارد به وسیله عبادت آبرو پیدا میکند; خدای سبحان میخواهد انسان آبرومند بشود, تنها راه آبرومندی انسان همان عبادت اوست. قسمت 20/ذاریات/تسنیم
بداء
در سوره مبارکه «هود» این است که وجود مبارک خلیل حق با این مهمان‌ها گفتگو کرد که شما دست از عذاب قوم لوط بردارید. درست است که علم ذات اقدس الهی ازلی است و آن علم عملی است و قلوب انبیا و اولیای الهی با علم الهی هماهنگ است؛ اما بداء را ذات اقدس الهی برای همین قسمت قرار داد. دعا را برای همین قسمت قرار داد، توسل و شفاعت را برای همین قسمت قرار داد. یک وقت است که مقدّر الهی این است که خلیل خود را بیازماید که آیا او برای رفع نگرانی در محدوده بداء حرکت می‌کند یا نه؟ یک وقت است می‌گوید به من چه! این به من چه در آنها نبود. بنابراین گفتگویی که فرشته‌ها با وجود مبارک خلیل حق داشتند، ذات اقدس الهی از او به عنوان مذمّت یاد نکرد، به عنوان معیار رحمت و برکت ذکر کرد که در محدوده بداء و امثال بداء دارند حرکت می‌کنند. فرمود: ﴿یا إِبْراهیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ﴾[10] یعنی از قلمرو بداء گذشت، جا برای توسل نیست، توسل حدّی دارد و شفاعت مرزی دارد و بداء حدی دارد، این دیگر از آن محدوده گذشته است و هیچ کدام از اینها نیست. قسمت 13/ذاریات/تسنیم
البته همیشه بدا مطرح است، بحث بدا را ما چند روز قبل مطرح کردیم که اگر ذات اقدس الهی بخواهد جلوی عذابی را بگیرد ممکن است، بدا همیشه ممکن است ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ الله﴾[15] را که ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود: ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَی‏ءٍ إِنیّ‏ِ فَاعِلٌ ذَلِکَ﴾[16] برای همین است! ما که از اسرار عالم خبری نداریم، از مصالح و مفاسد خفیّه خبر نداریم.
یک بیان نورانی از امام است «وَ اللَّهِ لَوْ لَا آیَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ لَحَدَّثْنَاکُمْ بِمَا یَکُونُ إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَة»[17] این هم آیه ﴿یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِت﴾؛[18] فرمود در مقام گزارش، تدبیر به دست ذات اقدس الهی است؛ کجا مصلحت است، کجا مفسده است، کجا جای عذاب است، کجا جای شفاعت است، کجا جای توسل است، تدبیر به دست «ربّ العالمین» است، او همیشه همین طور است یک کار جزمی که انسان درباره کلّ عالم داشته باشد میفرماید مخصوص خدای سبحان است و اهل بیت(علیهم السلام) هم که خبرهای جزمی میدهند به برکت اِخبار جزمی ذات اقدس الهی است، فرمود: ﴿وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ﴾.
قسمت 20/ذاریات/تسنیم
قضای حتمی داریم که ذات اقدس الهی مشخص کرد؛ مثلاً در بعضی از موارد دارد که ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی‌ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾[16] معلوم می‌شود که دو نحوه «أجل» هست، این در اوایل سوره مبارکه «انعام» گذشت؛ فرمود خدا یک «أجل مقضی» دارد و یک «أجل مسمّیٰ»; آن «أجل مقضی» قابل تغییر و تبدیل است؛ یعنی در حدّ مقتضی است و سبب تام نیست؛ این شخص اگر رعایت صدقه و صِله رحم و این گونه از امور معنوی را در نظر داشته باشد, یک; اگر مسائل بهداشتی را در نظر داشته باشد, دو; به فلان مقطع عمر می‌رسد, سه که این در حدّ ﴿قَضی‌ أَجَلاً﴾ است، اما ابهام در عالم نیست, یک; ابهام نزد خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلیمٌ﴾ است نیست, دو; ولی خدا می‌داند که این شخص با «حُسن» اختیار خود، این راه صدقه و صله رحم و مانند آن را طی می‌کند از یک سو, راه بهداشت را می‌پیماید از سوی دیگر و در فلان وقت به عمر طولانی می‌رسد, سه؛ می‌داند که «أجل مسمّیٰ» چه وقت است یا شخص دیگر به سوء اختیار خودش آن امور پربرکت را قطع می‌کند، این امور بهداشتی را رعایت نمی‌کند، به آن عمر مقضی نمی‌رسد و زودتر رخت برمی‌بندد که این را هم می‌داند. نه در نظام ابهام است، نه «عندالله» ابهام است؛ نه «أجل مقضی» بودن, یک; و «أجل مسمّیٰ» بودن, دو; که دو «أجل» هستند، با تعیّن واقعی یا تعیّن «عند الله» سازگار است, سه; «عند الله» مشخص است که چه کسی و در چه زمانی می‌میرد، در نظام هستی جا برای ابهام نیست؛ اما یک قانون دو طرفه ذات اقدس الهی جعل کرده و انسان را مختار کرده است، اما انسان با «حُسن» اختیار خود کدام راه را می‌رود، «عند الله» معلوم است؛ با «سوء» اختیار خود کدام بیراهه را طی می‌کند، «عند الله» معلوم است؛ در جریان «بداء» و در جریان «نَسخ» این‌چنین است.
توجیه خدا در ذبح اسماعیل(علیه السلام) و ارتباط آن با نسخ و بدا
عمده توجیه کردن مسئله فِداست که اگر فِدا به لحاظ این باشد که یک کار قطعی بود و ما برای آن فِدا فرستادیم، این‌جا چیزی قطعی نبود که حضرت اسماعیل «ذَبح» شود؛ اما اگر صورت قضیه باشد که می‌رفت «ذَبح» شود و برای همین عنوان فِدا صادق است؛ لذا ﴿إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ صادق است، به همین معیار و در همین معنا که ﴿إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ صادق است فِدا هم صادق است؛ اما جریان ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ که ـ معاذ الله ـ بگوییم که سیدالشهداء(سلام الله علیه) ـ معاذ الله ـ فِدای اسماعیل شد او مقامش کجا و این مقامش کجا! هرگز وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) فِدای کس دیگری نخواهد بود.
بنابراین اگر «بداء» باشد، معنای آن «اظهار بعد الاخفاء» است و نه ظهور «بعد الخفاء»؛ اگر «نَسخ» باشد به تخصیص أزمانی و أمکنه‌ای و مانند آن برمی‌گردد و اگر آن حرف بعضی از اهل معرفت که می‌گفتند وجود مبارک ابراهیم می‌بایست مثلاً تعبیر می‌کرد و تعبیر نکرد، اگر آ‌ن حرف درست باشد که درست نیست، با فِدا سازگار نیست. بنابراین آنچه وجود مبارک حضرت ابراهیم دید همین بود که ﴿إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾و همین هم واقع شده. قسمت 23/صافات
نتیجه گیری
با عنایت به متن روشن میشود که همان طور که راهبرد نگار و سیاستگذار کلان نگر قصد دارد تصمیمات نهائی خود را اتخاذ نماید بایستی به این مفاهیم فوق الذکر توجه کرده و عملا با اتکاء به آنها سعی نماید این وظیفه را انجام دهد.
مسلما عنایت دارید که اجرا و رعایت چنین شرایط و موقعیت مطلبی نیست که بطور ناگهانی ، آنی و یا کوتاه مدت اتفاق افتد و یا انجام شود، بلکه تحصیل نتایج مطلوب نیاز به خود سازیهای سالهای متمادی در شرایط علم و عمل و تهذیب و تربیت نفس دارد .