دریافت نسخه PDF مقاله - 1414KB
تاریخ نگارش : بیست و ششم مهر 1402
حق شناسی
محمد هادی حاذقی
پس از اتمام سلسله مقالاتی که در مورد شواهد قرآنی مربوط به پایاننامه خود، تحت عنوان" الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی" ارائه گردید اکنون در موضوعات مبتلابه عناوین خاصی را انتخاب و مقالاتی تهیه و ارسال میگردد.
نتانیاهوملعون میگوید حماس را مانند داعش از بین میبریم!!!!
ترامپ لئیم و رذل میگوید ما سلیمانی را بعنوان یک تروریست برای حفظ اسرائیل کشتیم!!!!!!
سازمانهای اروپائی و آمریکائی ایران را ضد حقوق بشر میدانند چون مثلا هم جن.... بازی را قانونی نمیکند آزاد نمیکند و وووو!!!!!!!
امروزه سوالی که در بین عوام و بعضا خواص و گاهی مومنین نسبی مطرح است این است که واقعا چه کسی حقیقت را میگوید.؟
هر کس به ادعای خودش حق میگوید و برای خود حق قائل است ما به چه کسی اعتماد کنیم ؟
آیا اصولا حقیقتی وجود دارد یا خیر؟ اگر خیر که همه چیز بی هدف و بی معنی میشود و هیچ غلطی با درستی فرق نمیکند اما اگر بله حقیقتی وجود دارد، در دست کیست نزد کیست؟
آیا ممکن است دو چیز مغایر، متفاوت و مختلف حق باشند اگر بله که تناقض بدیهی است اگر خیرسوال بعدی این است که حق کدام است ؟
با توجه به این نیاز در این مقاله بدنبال این هستیم که اولا معنای حق را بدانیم و ثانیا منشا و ماخذ آن را بدانیم تا از این سردرگمی بدر آئیم.
در این مجموعه از طریق تدبر در قرآن و استفاده از تفسیر تسنیم حضرت آیت الله جوادی آملی بهره برداری میشود.
کلید واژه : حق، عدل، باطل، قانون، میزان
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان :
حق شناسی
چکیده
پس از اتمام سلسله مقالاتی که در مورد شواهد قرآنی مربوط به پایاننامه خود، تحت عنوان" الگوی مدیریت راهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی" ارائه گردید اکنون در موضوعات مبتلابه عناوین خاصی را انتخاب و مقالاتی تهیه و ارسال میگردد.
نتانیاهوملعون میگوید حماس را مانند داعش از بین میبریم!!!!
ترامپ لئیم و رذل میگوید ما سلیمانی را بعنوان یک تروریست برای حفظ اسرائیل کشتیم!!!!!!
سازمانهای اروپائی و آمریکائی ایران را ضد حقوق بشر میدانند چون مثلا هم جن.... بازی را قانونی نمیکند آزاد نمیکند و وووو!!!!!!!
امروزه سوالی که در بین عوام و بعضا خواص و گاهی مومنین نسبی مطرح است این است که واقعا چه کسی حقیقت را میگوید.؟
هر کس به ادعای خودش حق میگوید و برای خود حق قائل است ما به چه کسی اعتماد کنیم ؟
آیا اصولا حقیقتی وجود دارد یا خیر؟ اگر خیر که همه چیز بی هدف و بی معنی میشود و هیچ غلطی با درستی فرق نمیکند اما اگر بله حقیقتی وجود دارد، در دست کیست نزد کیست؟
آیا ممکن است دو چیز مغایر، متفاوت و مختلف حق باشند اگر بله که تناقض بدیهی است اگر خیرسوال بعدی این است که حق کدام است ؟
با توجه به این نیاز در این مقاله بدنبال این هستیم که اولا معنای حق را بدانیم و ثانیا منشا و ماخذ آن را بدانیم تا از این سردرگمی بدر آئیم.
در این مجموعه از طریق تدبر در قرآن و استفاده از تفسیر تسنیم حضرت آیت الله جوادی آملی بهره برداری میشود.
کلمات کلیدی
حق، عدل، باطل، قانون، میزان
حق و عدل
عدل یعنی میانهروی، قِسط یعنی سهم. اگر انسان چیزی را برابر عدل تقسیم بکند, آن جزء را میگویند قِسط; اقساط یعنی آن اجزاء. اگر کسی این اجزاء را و این ابعاد را که یک مقدار خود اوست و یک مقدار سهم دیگران است، برابر عدل عمل کرد و توزیع کرد، این اهل قِسط است و میشود مُقسِط و محبوب خداست: ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾.[47] مقسطین کسانی هستند که قسطها و سهمهای دیگران را به دیگران میدهند سهم خود را میگیرند و قاسط کسی است که قَسط میکند, نه قِسط.(به کسر ق) قَسط(به فتح ق) دیگران و سهم دیگران را هم میگیرد. قَسط یعنی جَور؛ قِسط یعنی سهم تعیین شده؛ عدل یعنی میانهروی در توزیع و مانند آن.قسمت 17/حدید/تسنیم
عالم از حق خلق شده
بیان این است که عالم بر حق خلق شده است. مستحضرید که حق در قرآن کریم چند تا اصطلاح دارد؛ مهمترین اصطلاحش که ذات اقدس الهی است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[1] این حق مقابل ندارد. مقابلش عدم محض است. این حق که ذات اقدس الهی است، چون نامتناهی است مقابل ندارد. حق دیگری که در قرآن کریم مطرح است این است که فرمود خداوند جهان را به حق خلق کرده است: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾،[2] ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾.[3] این ﴿بِالْحَق﴾؛ یعنی مصالح ساختمانی عالم و آدم حق است. قبلاً هم روشن شد که اگر از ما سؤال کنند این مسجد با چه چیزی ساخته شد؟ آن مهندسش میگوید مصالح ساختمانیاش آهن است و سیمان است و فلان. از قرآن سؤال بکنیم که مصالح ساختمانی عالم و آدم چیست؟ میفرماید حق است. ما چیزی جز حق به کار نبردیم، با حق ساخته شد، با نظم ساخته شد. اینکه فرمود: ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾؛ یعنی مصالح ساختمانی عالم و آدم حق است. اگر چیزی با حق سازگار نبود، این چنین نیست که حق را از بین ببرد، خودش از بین میرود و دوام نمیآورد؛ لذا فرمود: ﴿کُبِتُوا﴾. نه تنها به فعل ماضی یاد کرد، به فعل ماضی مجهول یاد کرد. از آن طرف اصلش با فعل مضارع یاد شد؛ فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ﴾ که با فعل مضارع یاد شد. هر کس در برابر این حق بایستد حتماً مکبوت است این مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی شد، اوّلاً؛ آن هم دیگر نیاز نداشت که چه کسی او را ذلیل میکند، به صورت مجهول ذکر شده است، ثانیاً. نفرمود خدا اینها را مخذول میکند، مکبوت میکند، بلکه فرمود: ﴿کُبِتُوا کَمَا کُبِتَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾. این دو نکته برای این است که اصل کار آنها به صورت فعل مضارع است، کیفر آنها به صورت فعل ماضی است، اوّلاً و مجهول هم هست، ثانیاً. آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمودکه اگر خدای سبحان خواست ملّتی را بگیرد، قومی را بگیرد، قبیلهای را رسوا کند، لازم نیست از جای دیگر لشکرکشی بکند، گاهی ممکن است نظیر ابرهه که برای او آن طیر ابابیل را میفرستد که از خارج لشکرکشی کرده؛ اما گاهی اگر بخواهد ملّتی را، قبیلهای را، شخصی را بگیرد با دست خود آنها، آنها را میگیرد. فرمود: «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»؛[4] اعضا و جوارح شما سربازان الهیاند. اگر خدا خواست کسی را بگیرد با دست او با پای او با زبان او، او را میگیرد. چیزی را امضا میکند رسوا میشود. حرفی را میزند رسوا میشود جایی میرود رسوا میشود. این طور نیست که اگر خدا خواست ـ معاذالله ـ کسی را بگیرد از جای دیگر لشکرکشی بکند. اینکه فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[5] یک اصل جامع است، این اصل جامع قرآنی را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) تبیین کرد، فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»؛ آنجا که هیچ کس نیست و فقط شما هستید که دارید تصمیم میگیرید در مشهد و معرض الهی هستید؛ لذا اصل فعل را به صورت مضارع یاد کرد، جزا را که محقّق الوقوع است به صورت ماضی ذکر کرد، اوّلاً؛ آن هم به صورت مجهول، ثانیاً. فرمود قبلاً هم این مسائل گذشت. کیفر معادشان هم البته در قیامت محفوظ است.
شناخت حق و باطل فطری است
فطرت ما هم اینچنین است، اگر حرف حق و حرف صحیح را تحول فطرت دادیم، قبول میکند؛ اما اگر آدم بخواهد کسی را فریب بدهد نمیپذیرد، این بالا میآورد. همانطوری که «طبیعت» ما باطل را بالا میآورد، «فطرت» ما باطل را بالا میآورد، «نظام خلقت» هم باطل را بالا میآورد؛ یعنی ممکن نیست کسی با فریب بخواهد زندگی کند یا با دروغ بخواهد زندگی کند، در نهایت یک وقت رسوا میشود. این یک وقت که رسوا میشود، یعنی این نظام هستی آن را بالا آورده، ساختار عالَم باطل را نمیپذیرد! فرمود ما که این عالَم خلق کردیم این را با باطل خلق نکردیم: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ حالا یا زود یا دیر! ﴿ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾،[3] پس عالَم به حق خلق شد و با باطل نیست، پس یک صحنه دادرسی و بازرسی و امثال آن هست. قسمت 9/جاثیه/ تسنیم
تبیین حق بودن حقیقت قرآن و ناتوانی ادبیات در تفسیر آن
بعد فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ این کتاب ـ همان طور که ملاحظه فرمودید ـ کتابی است که اگر ما یک وقت بخواهیم این را بگوییم «القرآن ما هو؟» با اینکه ماهیت ندارد، جنس و فصل ندارد، ماده و صورت ندارد، از سنخ حقیقت است اگر بخواهیم بگوییم «ما هو؟» جوابش این است که «حقٌ»، نه اینکه در لباس حق است که «باء» بای ملابسه باشد، نه اینکه در صحبت حق است که «باء» بای مصاحبه باشد. یک بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) درباره عربی مبین دارد، فرمود قرآن، عربی مبین است؛ یعنی همه ادبیات را معنا میکند و هیچ ادبیاتی نیست که بتواند از عهده تفسیر قرآن بر بیاید. شما اینها را خوب درس گرفتید، گفتند «باء» یا «للملابسه» است یا «للمصاحبه»، اما «باء»ی که در درون شیء باشد، از گوهر شیء خبر بدهد، این دیگر در مغنی و امثال مغنی نیست. این قرآن «بالحق» است نه یعنی لباسش حق است، اما متلبس آن را نمیدانیم چیست، مصاحبش حق است اما خودش نمیدانیم چیست؟ نه خیر، خودش را میدانیم چیست.
شباهت کتاب تدوین و تکوین در حق بودن تار و پود آن
این کتاب به حق ساخته شده، مثل اینکه خدای سبحان میفرماید من مصالح ساختمانی عالم را با حق خلق کردم، این ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[10]همین است. این «حق مخلوقٌ به» که در کتاب بعضی اهل معرفت هست همین است؛ یعنی اگر از خدا سؤال کنی؛ عالم را با چه خلق کردی، می گوید با حق. یک وقت است از یک مهندس سؤال میکنند، شما این شبستان را، این مسجد را، این ساختمان را با چه ساختی؟ میگوید با آهن ساختم، با سیمان ساختم، با سنگ ساختم؛ اگر از خدا سؤال کنیم که شما آهن و سنگ و سیمان را با چه ساختی؟ نفس و روح مُلک و ملکوت را با چه ساختی؟ دنیا و آخرت را با چه ساختی؟ آن مصالح ساختمانی که عالم را با آن ساختی چیست؟ می فرماید: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾؛ این عالم با حقیقت ساخته شده، لذا بازی بر نمیدارد و هر که بازی کرد سرش به سنگ میخورد، هیچ کس نیامد که بازی کند و به مقصد برسد، اینجا جای بازی نیست. این حرف، حرف تازه است، این حرف را نمیشود با بای ملابسه یا مصاحبه فهماند، هم عالَم با حق است که به آن میگویند «حق مخلوقٌ به». خدایا تو سنگ را با چه آفریدی؟ فرمود به «حق» آفریدم، آسمان را با چه آفریدی، مُلک و ملکوت را با چه آفریدی؟ فرمود به «حق» خلق کردم، مصالح ساختمانی من حق است: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾. گاهی به صورت فعل ماضی است، گاهی به صورت فعل متکلم است، گاهی به صورت موجبه است، گاهی به صورت سالبه است، میفرماید: ما بازیگر نیستیم که هر مصالح ساختمانی را بیاوریم در عالَم هزینه کنیم، ما بازیگر نیستیم و اینجا هم جای بازی نیست. بنابراین اگر کسی بخواهد در عالم بازی کند سرش به سنگ میخورد، با دین بخواهد بازی کند سرش به سنگ میخورد. فرمود ما این قرآن را به «حق» خلق کردیم.قسمت 32/زمر/تسنیم
آفرینش به حق
در آغاز سوره مبارکهٴ «احقاف» که در مکّه نازل شد، فرمود آنچه در نظام هستی است مخلوق خداست و خدا هم آن را به «حق» آفریده است. «حق» در کتابهای عقلیِ معقول و مانند آن ملاحظه فرمودید که گاهی به معنای موجودِ در مقابل معدوم است و حق در این صورت یعنی ثابت؛ گاهی حق در مقابل کذب است که در این حال حق به معنا و موافق با صدق است که در قضایا و مانند آن است. گاهی حق در قبال باطل هست، اینکه فرمود حق است؛ یعنی در قبال باطل هست. هر چه که در جهان هست، از آن جهت که فعل خداست و فیض خداست حق است؛ اما آنچه را که بشر با سوء اختیار خود مسیر را عوض کرد، به حسب ظاهر ممکن است موجود به نظر بیاید، ولی باطل است. تهدید شیطان این است که من کاری میکنم تا اینها ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾؛[1] یعنی آن هدف این خلقت را تغییر دهند. خداوند هر موجودی را برای بهره صحیح آفرید، اگر این چوب را به صورت «صَنَم» و «وَثَن» دربیاورند، این تغییر خلق خداست؛ خدا چوب را برای بت شدن و بت ساخته شدن خلق نکرده است و همچنین کارهای دیگری که شیطان «اغواء» میکند و بشر انجام میدهد. بنابراین ممکن است براساس ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ کارهایی را بشر انجام بدهد که این کار باطل است؛ هم باطل است هم «بالباطل». بنابراین نه سخن فخر رازی حق است که آمده فرق گذاشته بین موجود باطل و موجود «بالباطل»[2] و نه این توهم درست است که حق به معنای ثابت است؛ حق به معنای ثابت، یکی از معانی چندگانهای است که برای حق ذکر کردند، یک جامع مشترکی بین معانی حق است که به معنی اصل ثبات است؛ اما حق گاهی در مقابل معدوم است؛ یعنی موجود؛ گاهی در مقابل باطل است؛ یعنی صحیح و گاهی در مقابل کذب است، یعنی صدق. قسمت 5/احقاف/تسنیم
پذیرش حق
یک وقت حادثهای پیش آمد، اولاً تشخیص اینکه این حادثه حق است یا باطل، کارِ آسانی نیست؛ ثانیاً شجاعت و اقدام در این کار، بعد از اینکه انسان فهمید این کار حق است؛ ولی بر خلاف میلِ بسیاری از افراد، شجاعانه اقدام کند این هم کار کوچکی نیست. اینکه در بسیاری از احتجاجها در جریان اینکه علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) به عنوان «کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَم»[37] به عنوان احتجاج و به عنوان فخر یاد میشود، این است؛ نه اینکه روز دوشنبه علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) ایمان آورد، روز سهشنبه دیگری و چهارشنبه دیگری, روزی که تشخیص اینکه اسلام حق است یا نه؛ کار هر کسی نیست. بر فرضِ تشخیص، شجاعانه آدم اقدام بکند بر هر سنّت باطلی هم پا بگذارد، بگوید من اسلام را پذیرفتم، این کار کوچکی نیست. این دو رکن به آن جریان اینکه علی بن ابی طالب(علیه أفضل صلوات المصلّین) «کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَم» است، بها میدهد. یک دینِ جدید که تا انسان بفهمد حق با اوست یا نه، باید تحقیق فراوان بکند، یک؛ بعد از اینکه تحقیق کرد آن شجاعتِ سنّتشکنی را داشته باشد و همه خطرهای احتمالی را بخرد، دو؛ کارِ آسانی نیست این کار علی بن ابی طالب( روحی و ارواح العالمین لمضجعه الشریف الفداه) این است که به عنوان حجّت در روایات ما اخذ شده است، به او احتجاج میکنند که حضرت میفرماید آن وقتی که شما نمیتوانستید تشخیص بدهید من تشخیص دادم، آن وقتی که شما میترسیدید من نمیترسیدم، این «کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَم» است. یک خاندان و قبیله و گروهی که در ناز و نعمت پرورش شده بودند در سالیان متمادی، اوّلین کسی که او را آواره بکند، فقط خداست به وسیله مکتب اسلام؛ این است که خدا بر آن تکیه میکند فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. اگر کسی بگوید برای اولین بار اسلام یهودیها را از مدینه بیرون کرده است، این فخر است، چون اینها همیشه با گروههای متخاصم در نبرد بودند، هیچ کس نمیتوانست اینها را از آن قلعههای مستحکم بیرون کند، فقط اسلام بود، لذا خدای سبحان بر این تکیه میکند: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ حالا ثانی و ثالث و اینها کم کم به دنبال همین اولین حشر است. اگر کسی آنها را از خیبر بیرون کرد، آن به دنبال همین است، چون آنها برای اولین بار از مدینه رفتند آواره شدند؛ بیرون کردن آوارههای کار سختی نیست، بیرون کردن متمکّنان ریشهدار کار سخت است. فرمود ما اولین بار اینها را از مدینه بیرون کردیم، حالا بعدها دستور دادیم، دیگران آنها را از خیبر بیرون کردند و امثال آن. این ﴿لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾ نکته دارد که ذکر میکند. قسمت 2/حشر/تسنیم
همه حق از اسلام است
شما هر جا حرف حق و درست میبینید از اسلام است! درست است که لنین حرفی زده، استالین حرفی زده، مارکس حرفی زده، انگلس حرفی زده؛ امّا اینها آمدند یک گوشه از اسلام را گرفتند و گوشههای دیگر را رها کردند و آن چهار کلمهای را هم که میگویند و حق است از این جا گرفتند. اگر عدل است، اگر انصاف است، اگر آزادی است و اگر استقلال است اینها آوردند! پنج نفر هستند که در دنیا حرف اول را در میان این هفت میلیارد نفر میزنند و این پنج نفر هستند که ماندند! حضرت نوح است و ابراهیم است و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام)، همینها هستند. هرجای عالَم شما بروید و چهار مورد حرف حق پیدا کنید از این پنج نفر است. این است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»؛ مشرق بروید، مغرب بروید، اگر حرف صحیح گیر آوردید از ماست! «فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ». [44]حالا مارکس آمده، انگلس آمده، لنین آمده و استالین آمده، آن قسمتهای انسانی را گرفتند و قسمتهای الهی آن را رها کردند؛ بالاخره اگر آزادی است اینها به شما داند، اگر حرف انبیا نبود، شما هم محصول جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم بودید، شما که یادتان نرفته است! هشتاد میلیون را در جنگ جهانی اول و دوم را شماها کشتید! ما مسلمانها که چنین کاری نکردیم! این جنگ جهانی اول را چه کسی راه انداخت؟ جنگ جهانی دوم را چه کسی راه انداخت؟ الآن هم کشتارهای پنجاه روزه را در غزّه چه کسی راه میاندازد؟ شماها راه میاندازید! هر جا سخن از حق و عدل و قسط و انسانیت است شما از قرآن و روایات دارید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾. فرمود اینها هر پیامبری که آمده با او درگیر شدند، در سوره مبارکه «حجر» که بحث آن گذشت فرمود که هر پیامبری که بیاید اینها او را ـ معاذ الله ـ مسخره میکنند: ﴿مَا نُنَزِّلُ الْمَلاَئِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَا کَانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ﴾،[45]﴿وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾،[46] مگر با موسای کلیم همین کار را نکردند؟ منتها آن روز کاریکاتور نبود و یک طور دیگر مسخره میکردند؛ مگر با عیسای مسیح آن کار را نکردند؟ مگر با انبیای دیگر این کار را نکردند؟ اگر اینها از دستشان بربیاید همین است ﴿لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾.[47]در خیلی از آیات که فرمود اینها با هر پیامبری به مبارزه برخواستند، در سوره مبارکه «نحل» فرمود که خود این مبارزه، خود این اهانت و خود این کاریکاتور دامی است که اینها را در این دام فرو میبرد. آیه 34 سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿فَأَصَابَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ هر پیامبری آمده اینها مسخره کردند، این صغرا و هر کسی که مسخره کند در همان کارش فرو میرود، این کبرا، اینها اینطور هستند!
بنابراین در عین حالی که دانشمندان، علما، اندیشوران و نخبگان فرهیختگان آنها که آنها هر چه دارند از عیسی و موسی و سایر انبیا(علیهم السلام) دارند، آنها محترم هستند و مردم بیگناه غرب هم محترم هستند، این استکبار همین است که دیروز به انبیای دیگر استهزا میکردند و امروز به وجود مبارک حضرت؛ ولی در استهزای خودشان فرو میروند؛ ولی بدانند که این ننگ جنگ جهانی اول در پیشانی آنها هست. شما چیزی میشنوید که هشتاد میلیون کشته شدند؛ هشتاد میلیونِ هفتاد، هشتاد سال قبل کم نبود، خیلیها اصلاً نمیدانند که مجموع واقعی کشتههای جنگ جهانی اول و دوم چند نفر بود؟! الآن که دم از دموکراسی میزنند، چون دست همه اینها روی ماشهٴ اتم است؛ اگر جنگ جهانی شود که کسی در زمین نمیماند! الآن به فکر بشریت و به فکر آزادی افتادند.
این خدا به پیغمبر فرمود بشر میتواند جانشین و خلیفهٴ من باشد، اینها جلو آمدن و بخشی را گرفتند و گفتند بشر ـ معاذ الله ـ جایگزین خداست، نه جانشین او! اومانیسم همین است! اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾، [48]وقتی بخواهید آن را به روز ترجمه کنید؛ یعنی اومانیسم، اومانیسم چه میگوید؟ انسان محور است و میگوید هر چه که خودم خواستم! که در آن ـ معاذ الله ـ انسان جایگزین «الله» میشود. دین گفت شما جانشین او هستید و باید حرف او را بزنید، نه اینکه او را طرد کنید و حرف خودتان را بزنید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾. اینکه فرمود انبیا آوردند: ﴿رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ﴾ [49]که مضمون بعضی از آیات در سوره «بقره» است و اینکه فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ که اگر بخواهد به زبان روز ترجمه شود، همین حرف اومانیسم است که می گویند همین انسان محور است و اینکه میگویند انسان آزاد است، بین آزادی و رهایی و بیبند و باری که فرق نمیگذارند؛ ولی آنها بدانند که اگر دست برندارند، ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾.قسمت 2/غافر تسنیم
معاد صحنه حق و باطل است
پایان این عالَم هم صحنهٴ معاد است که در صحنه معاد بین حق و باطل، صدق و کذب، خَیر و شرّ، حَسن و قبیح فرق است تا بشود نظام عدل، دو؛ این آیات را نازل فرمود. قبلاً بیان مسئله شریعت بود و اوّل کسی که موظف است پیرو شریعت باشد خود پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که فرمود ما شریعت نازل کردیم ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَی شَرِیعَةٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا﴾.[1] اوّلین پیرو شریعت و دین خود، پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است و کسی که پیرو شریعت نیست، پیرو هوا است؛ به هر حال انسان برنامهای دارد، آن برنامه اگر مطابق دین نبود، مطابق میل خودش هست. اینکه برخیها میگویند من هر چه میخواهم میکنم، یعنی معبود من هوای من است، ولو عبارت او این نباشد؛ کسی بگوید من هر چه میخواهم میگویم و هر چه میخواهم انجام میدهم، به هر حال پیرو میل خودم هستم، این میشود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾.
جریان اینکه ساختار این عالَم به حق است، این در چند جای قرآن کریم هم به صورت موجبه و هم به صورت سالبه آمده است؛ به صورت سالبه در سوره مبارکه «ص» آیه27 آمده است که فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾، به صورت موجبه هم در خیلی از جوامع آمده است که ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾[2] و معنای این کریمه هم این است که مصالح ساختمانی جهان «حقیقت» است؛ یعنی اگر کسی سؤال بکند که این مسجد را با چه چیز ساختید؟ آن مهندس میگوید که مثلاً با سیمان و آهن و امثال آن؛ اما حالا سیمان با چه چیزی ساخته شد؟ آهن با چه ساخته شد؟ مثلاً میگویند مواد اوّلی آن این است، مواد اوّلی آن با چه ساخته شد؟ و صورتی که به این جهان داده شده با چه ساخته شد؟ این را گاهی به صورت «باء» مصاحبه و گاهی به صورت «باء» ملابسه میفرماید که مصالح ساختمانی عالَم «حقیقت» است، این عالَم «باطل» را نمیپذیرد. اگر سؤال بکنند که دستگاه گوارش شما ـ روده و معده ـ با چه چیزی ساخته شد؟ طبیب یک نحوه جواب میدهد، ولی آن جواب نهایی این است که اینها به سلامت ساخته شد؛ یعنی دستگاه روده و معده؛ نظیر یک تُنگ نیست، یک ظرف خالی نیست که هر چه به آن بدهی جا بدهد. الآن یک تُنگ خالی را شما چه سَم درون آن بریزی و چه عسل بریزی جا میدهد؛ اما این دستگاه روده و معده دستگاهی است که به «حق» خلق شده است، اگر غذای سالم دادید تحویل میگیرد و هضم میکند و اگر غذای مسموم دادی بالا میآورد؛ یعنی من برای این خلق نشدم؛ این برای طبیعت است.
خداوند منشا هر قانون است
بنابراین اساس کار این است که ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾، معنای آن این نیست که او هر کاری بکند آزاد است، بلکه معنای آن این است که اصلاً قانونی نیست تا ما در برابر قانون قرار بگیریم، کار خدا را با قانون بسنجیم بگوییم که چرا فلان کار را کردی، فلان کار را نکردی؟ در عدم محض قانونی نیست تا ما بگوییم چرا این کار را کردی، چرا آن کار را نکردی؛ البته وقتی ذات اقدس الهی با اسمای حُسنایش شناخته میشود، چون حکیم محض است جز خیر و حق و عدل چیزی از او صادر نمیشود، آن تفاوت مهمی که ائمه(علیهم السلام) به ما آموختند تا از خطر تفویض نجات پیدا کنیم، این است که آنها در اثر دور بودن از مکتب وحی اهل بیت ـ معاذالله ـ میگویند خدا باید چنین کاری بکند که «یجب علی الله» است، اما امامیه میگوید که «یجب عن الله» است، نه «یجب علی الله». ما یقین داریم خدای حکیمِ محض جز خیر نمیکند، جز خیر از او صادر نمیشود، نه اینکه نباید چنین کاری خلاف بکند یا باید چنین کاری بکند! ما یک قانون نوشته ثابت شده از پیش تعیین شده نداریم که ـ معاذالله ـ بر خدا حاکم باشد. ما همه قوانین را از فعل خدا انتزاع میکنیم. فلان چیز بد است، چرا؟ برای اینکه فلان چیز ضرر دارد، همین! فلان چیز ظلم است، چرا؟ برای اینکه حق او را دارند از او میگیرند. قانون را چه قانون فلسفی چه قانون کلامی چه قانون ریاضی چه قانون فقهی، همه این قوانین و علوم از فعل خدا به دست میآید، نه اینکه ما قانونی قبلاً داشته باشیم که ـ معاذالله ـ خدا کارهای خودش را مجبور باشد برابر آن قانون انجام بدهد؛ لذا ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ یعنی فرض ندارد، از چه چیزی میخواهید سؤال بکنید؟ از ماده سؤال بکنید، قبلاً مادهای نبود. از فاعل و غایت سؤال بکنید، غیر از خود او که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[10] است کسی دیگر نیست؛ لذا سؤال فرض ندارد، نه اینکه شما این کار را نهی بکنید، بگویید این کار را نکن، این سؤال را نکن، سؤال فرض ندارد اگر کسی موضوع را خوب ترسیم بکند. قسمت 13/قمر/تسنیم
میفرماید ما صنعتی داریم و یک خلقت؛ صنعت تابع قانون است؛ لذا زیر مسئولیتاند. خلقت متبوع قانون است، خیلی این حرف بلند است! ببینید هر مهندسی هر کسی بخواهد برج بسازد، خانه بسازد، سدّ بسازد، انرژی هستهای درست بکند تمام این صنایع ما تابع قانون است. کسی بخواهد برج بسازد، کسی بخواهد سدّ بسازد، حساب بکند که این زمین چقدر قدرت دارد؟ این آهن چقدر قدرت دارد؟ این بتون چقدر قدرت دارد؟ این سیلِ خانمان برانداز چقدر قدرت دارد؟ همزمانِ این سیل اگر یک زلزله شش هفت ریشتری بیاید آن چقدر قدرت دارد؟ این مهندس سدّساز، تابع این قوانین است، بعد چنین سدّی با میسازد. بخواهد برج بساز این است، ساختمان بسازد این است، سدّ بسازد این است، نیروگاه بسازد این است، صنعت تابع قانون است.
اما خلقت، متبوع قانون است. یک قانون پیشنوشتهای نیست که خدای سبحان برابر آن زمین خلق کند یا آسمان خلق کند. در سوره مبارکه «آل عمران» فرمودند این از غرر آیات است که ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾، نه «الحق مع ربک»؛ چیزی با خدا نیست، حق مثل علی نیست که علی با حق است حق با علی است. ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾، «کَانَ اللَّهُ وَ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیء»؛[19] خداست و هیچ چیزی نیست. ماسوای خدا عدم محض است. هر چه بخواهد در عالم پیدا بشود «من الحق و الصدق و العقل و العدل و الخیر، من ربک» است، ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾، نه «مع ربک». گرچه خدا با همه اشیاء است؛ اما چیزی با خدا نیست، ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾. اما وقتی که در نظام خلقت باشد میبینیم علی بن ابیطالب «مَعَ الْحَقِّ»[20] است، حق هم با اوست اینها با هم هستند. این فرق بین «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»، با «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»،[21] چند بار قبل چند بار گفته شد. عمده آن مرجع ضمیر است. این در تعریف عمار هم آمده است که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار». در جریان عمار، ضمیر «یدور» به عمّار برمیگردد: «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ» این عمار «مع الحق حیث ما دار الحق»؛ اما در جریان حضرت امیر ضمیر به حق برمیگردد «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ»، «یدور» یعنی حق، «یدور الحق مع علی حیث ما دار» ما اگر میخواهیم بفهمیم دین چه میخواهد بگوید مگر قانونی در جای دیگر نوشته نداریم، وقتی اینها هر کاری کردند میفهمیم دین است. اینکه فعل معصوم، حجت است قول معصوم، حجت است سخن معصوم، سکوت معصوم، تقریر معصوم حجت است، برای همین است. ما دین را از اینها میگیریم. الآن وجود مبارک ولیّ عصر هم همین طور است، همه این چهارده معصوم همین طور هستند «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ» «یدور»؛ یعنی حق، «یدور الحق مدار علی حیث ما دار»، چون او «خلیفة الله» است. قسمت 12/قمر/ تسنیم
این بیان ایشان سیدنا الاستاد میفرماید این جزء غرر آیات ماست: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾، «العدل من ربّک»، «الصدق من ربّک». پس خدا که بخواهد آسمان و زمین و دریا و صحرا و بهشت و جهنم را خلق کند این طور نیست که یک قانون نوشتهای باشد و فعل خدا تابع آن قانون باشد، بلکه فعل خدا متبوع قانون است، ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾. در این قسمت آیات میفرماید که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، این طور نیست که اندازهای، نقشهای، هندسهای قبلاً باشد ما برابر آن عالم را خلق کنیم، ما برابر علم ذاتی خود خلق میکنیم. اگر قانونی ـ معاذالله ـ باشد که ما برابر آن قانون کار بکنیم، آن میشود پیغمبر و امام، دیگر خدا نیست. چیزی غیر از خدا وجود ندارد، هر چه هست فعل اوست؛ منتها او چون حکیم محض است از خیّر محض جز نکویی نآید. این «یجب عن الله» است که ما امامیه میگوییم، نه «یجب علی الله» که ـ معاذالله ـ که معتزله بر آن هستند. فرمود: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، ذات اقدس الهی تعلیلهایی که دارد منافعی که ذکر میکند گاهی علت غایی است یا منفعت است برای آن شیء، میفرماید ما این کار را کردیم برای فلان منفعت. یک وقت است که میگوید فلان صفتی که خدا دارد، فلان اسمی که خدا دارد، باعث پیدایش یک چنین کاری است. غالباً اسمای حُسنایی که در پایان آیه ذکر میشوند، ضامن مضمون آیه و دلیل محتوای آیه هستند. خدای سبحان لطفی در آیه دارد بعد میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾[22]یعنی چون خدا این اسما را دارد، این صفات را دارد، از غفورِ رحیم بخشش پیدا میشود، عنایت پیدا میشود. هر اسمی از اسمای حُسنا که در آخر آیه است، دلیل مضمون همان آیه است. این بخش که بخش سوم است که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، این جامعی است که هر چیزی را که ذات اقدس الهی خلق میکند، بر اساس اندازه است. بعد در قیامت هم میفرماید که این چیزی است که خودتان آوردید ما که اینجا کوره آجرپزی نداشتیم، این را خودتان آوردید؛ یعنی ما اینجا هیزم و آهن و فولاد و اینها کارخانه ذوب آهن نداشتیم، این را شما خودتان به همراه خود آوردید. در قیامت استدلال ذات اقدس الهی این است که ﴿ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ﴾،[23] به هم زدید نظام جامعه را، به هم زدید و اختلاف ایجاد کردید، به هم زدید و آبروی مردم را بردید همین است. ما که اینجا کارخانهای، چیزی نداشتیم. اینجا شما که میآیید این وقود خودتان است، چون اگر این کارخانههای فولاد مبارکه اصفهان و جای دیگر که کارخانههای کورهبلند دارند ذوب میکنند چه کار میکنند؟ اوّل یک سلسله مواد اوّلیه میآورند؛ مثل ذغالسنگ یا گازوئیل، بعد یک ماده آتشزنه و آتشگیره میآورند حالا یا «تی ان تی» است یا ماده آتشسوزی است که قبلاً کبریت بود، حالا مواد آتشزایی میآورند، این دو؛ وقتی این آتشزنه را به این مواد، به این ذغالسنگ یا به این گازوئیل یا به این بنزین زدند، گُر میگیرد. وقتی گُر گرفت این کوره پر از آتش میشود، آن وقت آن مواد را میریزند این را آب میکنند، میشود فولاد. فرمود ما هم در جهنم همین کار را میکنیم، ما آن مواد سوخت و سوز اوّلیه را که هیزم است جمع میکنیم، این طبقه ظالمین هستند. آن آتشزنه که در دنیا ائمه کفر بودند که فرمود: ﴿قاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ﴾[24] کذا و کذا، اینها را میآوریم این داخل، این مجموعه گُر میگیرد، بقیه را هم میاندازیم داخل. آنجا آتشی، کورهای، ذغالسنگی، بنزینی، گازوئیلی هیچ خبری نیست. اگر ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾ هستند، ﴿فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. اگر «وقود» هستند؛ یعنی «ما توقد به النار» هستند، مثل بنزین، مثل گازوئیل، مثل مواد «تی ان تی» اینها این ائمه کفر این طور هستند، ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾[25] هستند. بعد اینهایی که آن داخل جمع کردیم مشتعل شدند یک عده را میاندازیم، ﴿فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ﴾. بعد میگوییم اینها را خودتان آوردید، ما که اینجا چیزی نداشتیم، این خداست! پس دو اصل است: یکی اینکه صنعت، تابع قانون است. دوم اینکه قانون، تابع خلقت است. هر گونه خدا خلق کرد ما قانون پیدا میکنیم، نه اینکه قبلاً یک قانون نوشتهای باشد ـ معاذالله ـ خدا روی آن الگو بردارد و کار انجام بدهد؛ لذا خدا ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[26] است، ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾. قسمت 12/قمر/تسنیم
برهان اینکه حق را خداوند باید تعیین کند
برهان مسئله این است که اگر خالقیّت، مخصوص ذات اقدس الهی است که هست، حتماًٌ ربوبیّت مخصوص آن ذات خواهد بود؛ یعنی آنکه آفریدگار است، الاّ و لابدّ همان پروردگار است، چرا؟ «لِبُرهانین»: برهان اوّل این است که ربوبیّت یک نحوه خلقت است، ربوبیّت ایجادِ کان ناقصه است؛ خدا ربّ است و می پروراند؛ یعنی چه؟ یعنی به چیزی هستی عطا می کند، کمال عطا می کند، حیات عطا می کند، رشد عطا می کند، این ایجاد است؛ منتها کان ناقصه است و بازگشت کان ناقصه به کان تامه است، برای اینکه چیزی را ایجاد و عطا می کند و چون ربوبیّت «عند التحلیل» به خالقیت برمی گردد و ایجاد کون ناقص «عند التحلیل» به کون تام برمی گردد و ایجاد کمالِ یک شیء «عند التحلیل» به اصل ایجاد برمی گردد، پس آنکه ربّ است، همان کس الاّ و لابدّ خالق هم است.
برهان دوم آن است که اگر کسی خواست چیزی را بپروراند، باید از سه نظامِ آن باخبر باشد: نظام فاعلی، نظام داخلی و نظام غایی؛ اگر کسی خواست «الف» را بپروراند، باید بداند که «الف» از نظر مبدأ فاعلی به چه کسی وابسته است؟ ساختار داخلی آن چگونه است؟ به کدام سَمت می خواهد برود؟ غیر از خالقِ اشیاء چه کسی از این سه نظام باخبر است؟ اگر کسی خواست زمین را بپروراند، باید بداند که زمین از نظر مبدأ فاعلی به چه کسی وابسته است؟ ساختار داخلی آن چگونه است؟ کجای آن آتشفشان است؟ کجای آن آب است؟ کجای آن خاک است؟ کجای آن سرد است؟ کجای آن گرم است؟ کجای آن گسلِ زلزله است؟ همه اینها را باید بداند؛ اگر کسی نیافریده باشد و از کُنه زمین باخبر نباشد، چگونه می تواند زمین را تدبیر کند؟ و اگر ندانست که زمین ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْض﴾،[14]به جای دیگر سفر می کند، چگونه زمین را می پروراند؟ آسمان هم همین طور است، دریا و صحرا همین طور است، انسان و فلک و مَلک همین طور است. پروردگارِ هر چیزی الاّ و لابدّ باید آفریدگار آن باشد. قسمت 7/زمر-تسنیم
حق میزان است
برای هر چیزی میزان خاصی است; یک وقت انسان میخواهد نانی را بکشد وزن کند, برای کشیدن نان یا میوه میزان خاصی است, ترازوی مخصوصی است که در یک کفه ترازو سنگ میگذارند و در کفه دیگر ترازو میوه میگذارند; آن ترازو, میزان است; سنگ, وزن است و میوه, موزون است. یک وقت خواست پارچهای را میزان کند, وزن کند, از کمیّت آن آگاه بشود, آن را دیگر در ترازو نمیگذارد, میزان, آن همان متر اوست. بنابراین با مساحت مشخص میشود, زمین را با متر اندازه گیری میکنند و مانند آن که میزان تشخیص مساحتهاو امتدادها همین متر و طول است. اگر کسی خواست درجه حرارت و برودت هوایی را تشخیص بدهد, آن دماسنج و «میزان الحراره» را اعمال میکند که میزان تشخیص برودت و حرارت هوا, آن دماسنج است. یک وقت میخواهد این شعر را اندازهگیری کند که این شعر به چه وزنی است, برای توزین این شعر و طرح میزان برای این اشعار, وزن مخصوصی قالبگیری میشود, اشعار را با آن اوزان مخصوص میسنجند; اینطور نیست که میزان شعری با میزان نان و میوه یکی باشد و همچنین اگر کسی خواست در تلفظ این کلمات صحیح بگوید, میگوید این کلمه باید به وزن فلان کلمه باشد تا صحیح باشد وگرنه غلط است. برای تنظیم اخبار, علمی به نام منطق است که میزان سنجش اخبار است و همچنین برای هر مطلبی میزانی است؛ اما برای سنجش عقاید و اخلاق و اعمال چه میزانی است؟ اینکه یکی از مواقف قیامت این است که در آنجا با میزان میسنجند, عامل سنجش چیست؟ با چه چیزی میسنجند؟ عقیده را با چه چیزی میسنجند؟ اخلاق را با چه چیزی میسنجند؟ عمل را با چه چیزی میسنجند؟ اینکه فرمود ما اعمال اینها را در قیامت میسنجیم, اگر سنگین بود اهل بهشت هستند, اگر سبک بود اهل جهنم هستند; با چه چیزی میسنجند؟ این را در اوائل سوره «اعراف» بیان فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[7] در آن روز که عقاید و اعمال و اخلاق را میسنجند, واحد سنجش وزن است; آیه هشت سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ «الحق» با «الف و لام» ذکر شده, نه یعنی «الوزن حق» که وزنی هست; مثل اینکه میگوییم: «المَوتُ حَقٌّ و الْجَنَّةُ حَقٌ و النَّارُ حَقٌ»،[8] که وزنی هست یعنی میسنجند و سنجشی هست, نه ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ یعنی همه را با حق میسنجند, نه اینکه نماز را مثل میوه با سنگ بسنجند, علم, اعتقاد و صفات نفسانی را مثل زمین یا پارچه با متر مساحت کنند; برای اینکه روشن بشود این نماز درست بود یا نه, آن را با حق میسنجند اگر با اعتقاد بود با نیت پاک بود با خلوص بود کذا و کذا معلوم میشود, این نماز سنگینی است; اگر با خلوص نبود, معلوم میشود نماز سبکی است, چون در میزان یک وزن لازم است و یک موزون عقاید و اخلاق و اعمال ما موزون است و حق, وزن است نه سنگ, متر و دماسنج: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ با حقیقت اعمال را میسنجند نه با سنگ و متر; بنابراین این حقیقت هم از خداست. در سوره «آل عمران» و جای دیگر فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾[9] این حق از خداست, از آنجا نشئت میگیرد و از آنجا صادر میشود و تأمین میشود. دیگران که جزء اولیای خاص الهی هستند «مع الحق» هستند; مثل آنچه درباره امیر المؤمنین(علیه السلام) وارد شده است که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»،[10] معصوم «مع الحق» است که در مدار حق دور میزند, خدا با حق نیست, بلکه مبدأ حق است: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾; چنانچه علی(علیه السلام) «مع الحق» است. معصوم(علیه السلام) با حق است که «یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»؛ اما حق از خداوند سبحان است, خداست که این حق را تعیین میکند, چون خود حق محض است. حق در مقام عقیده و قول و عمل را هم او باید تعیین کند, پس فرق است بین اینکه حق از یک مبدأ باشد و اینکه حق با کسی باشد. آنچه که در آیه هشت سوره «اعراف» است این است که در قیامت اگر میزانی هست و ترازویی هست و انسانها را و عقیده و اخلاق و اعمال ایشان را میسنجند, وزن, در آنجا حق است و موزون, عقیده و خُلق و عمل است; اعمال را با امور مادی نمیسنجند با حقیقت میسنجند: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾.
اگر انسان آنچنان کامل شد که همه دستورهای الهی در او ظهور کرد و خود مُمَثل آن احکام و حِکَم الهی شد, جامعه موظف است که عقیده و اخلاق و اعمال خود را با عقیده و خُلق و عمل او بسنجد, او میشود «میزان الاعمال»; اینکه درباره امیر المؤمنین(علیه السلام) آمده که «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال»;[11] یعنی اگر شما خواستید ببینید عقیده شماحق است یا نه؟ ببینید اگر برابر عقیده من بود حق است. اگر اخلاق شما خوب است یا نه, خواستید تشخیص بدهید؟ ببینید آیا برابر با اخلاق من هست یا نه؟ اگر عمل شما برابر عمل من است, بفهمید خوب است: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال», «نحن الْمَوازِین الْقِسْط»[12] اگر در قرآن کریم آمده که خدای سبحان موازین قسط دارد, میزانهای عدل دارد, این اولیای الهی که انسانهای کامل هستند, هر چه که وحی گفت در اینها پیاده شد, چون هر چه که وحی دستور داد در اینها پیاده شد بدون کم و زیاد, پس خود میزان هستند; این انسان کامل میزان جامعه است. حضرت فرمود: خدا همه معارف را در قرآن کریم گفت «وَ فِی الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُم»[13] همه جریانها در قرآن کریم هست؛ اما «وَ لَنْ یَنْطِقَ»[14] قرآن که هرگز با کسی سخن نگفت, «وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْه»[15] من هستم که از قرآن سخن میگویم و سخنگوی قرآن هستم; هرچه در قرآن است من فهمیدم و پیاده کردم: «وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْه» من هستم که شما را آگاه میکنم, میگوییم که در قرآن اینچنین گفت. سیره من علم, من اعتقاد من, اخلاق و عمل من, مفسر قرآن کریم است; شما که نمیدانید در قرآن کریم چه است و کتابی نیست که درک آن بدون احاطه به سراسر آن کتاب ممکن باشد. انسان کاملی که به همه علوم قرآن آگاهی دارد و عمل کرده است, لازم است تا مُبیّن قرآن باشد و آن علی و اولاد علی(علیهم السلام) هستند; لذا فرمود: ««نحن الْمَوازِین الْقِسْط» ما ترازوی قسط و عدل هستیم, هرچه که در این کتاب است در ما هم هست, لذا نه قرآن از اهل بیت جدا میشود, نه اهل بیت از قرآن جدا میشوند. اینکه گفته شد اهل بیت از قرآن جدا نمیشوند و قرآن از اهل بیت جدا نمیشود, نه یعنی هر وقت امام هست قرآنی در دست اوست یا قرآنی در جیب اوست: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ... وَ لَنْ یَفْتَرِقَا»[16] یعنی هرگز قرآن, اینچنین نیست که مسئله امامت, مسئله ولایت, مسئله خلافت و مسئله جانشینی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را حذف کند و نادیده بگیرد و آن چنان نیست که امام بدون قرآن باشد; امام همه علوم و اخلاق و کمالات خود را از قرآن دارد و با قرآن است, نه امامت از قرآن جدا میشود, نه قرآن از امامت جدا میشود; جداشدنی نیست «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض» در آنجا که همه تشنهها, آنجا باید سر بسپارند و سیراب بشوند, آن روز معلوم میشود که در کنار حوض این دو عامل سیراب کننده به هم میپیوندند و اینها بودند که به مردم آب حیات میدادند و انسانها را از عطش نجات میدادند و زنده میکردند. پس میزانی لازم است که انسان عقیده و عمل و خُلق خود را با آن میزان بسنجد و لذا فرمود: ﴿وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾ . قسمت 17/حدید/تسنیم
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ﴾، در صحبت هدایت است و دین حق؛ یعنی این چنین نیست که فقط یک مکتب آورده باشد، بلکه خودش مهتدی است اوّل کسی است که به این دین ایمان دارد و عمل میکند خود اوست و این دین حق است، ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، تمام مکتبها در برابر مکتبهای الهی یا منسوخ است یا باطل محض. مکتبهای الحادی باطل محض بودند، مکتبهای الهی عمرشان تمام شده است، مثل مسیحیت. قسمت 4/صف/تسنیم
اما اینکه گفته شد حرفهای ابراهیم خلیل را یونانیها خوب درک کردند طبق نقل جناب ابوریحان بیرونی که ایشان از علمای هند گِله میکند، چون مدتی در هند بود، در این تحقیق ماللهند، ابوریحان بیرونی میگوید اگر کاری که علمای یونان انجام دادند علمای هند انجام میدادند دیگر امروز گرفتار موشپرستی و گوسالهپرستی و بودا و برهمن و اینها نبودند.[13] در جریان یونان اوّل کسی که در خاورمیانه پیام وجود مبارک ابراهیم خلیل را دریافت کرد آنها بودند. آنها یا الحاد بود یا شرک بود بسیاری از حکمای به ظاهر حکیم آنها مشرک بودند ملحد بودند به نام حکیم معروف بودند؛ اما سقراط در بین اینها این پیام را دریافت کرد او را مسموم کردند او توانست افلاطون تربیت کند او توانست سقراط تربیت کند. این حرف مرحوم ابوریحان بیرونی نیست که سرتاسر یونان را الهیات گرفته اگر گرفته بود که دیگر سقراط را سمّ نمیدادند و او را بکشند! خیلیها بتپرست بودند اگر حکمایی داشتند همان حکمایی بودند که سقراط را شهید کردند. سقراط مشکل سیاسی نداشت فقط میگفت خدا. بعد هم افلاطون میگفت خدا، بعد هم ارسطو میگفت خدا، در برابرش عده زیادی بودند یا میگفتند بیخدا، یا میگفتند ارباب متفرقه.
بنابراین اگر در تاریخ یونان ما چهار تا، یا چهل تا یا چهل هزار تا بتپرست داشتیم و الحادی داشتیم، منافی با حرف و فرمایش جناب ابوریحان بیرونی نیست. قسمت 4/صف/تسنیم
بخشهای دیدگاه اسلام
قرآن کریم داعیهٴ سه بخش داشت و دارد که ملاحظه فرمودید؛ هم بخش ملّی و محلّی که در حوزه مسلمانهاست، هم بخش منطقهای که در حوزه موحّدان اعم از مسلمانها و یهودیها و مسیحیها و مانند آن است و هم حوزه بینالمللی که اعم از مسلمان و کافر است. قرآن کریم برای هدایت این سه حوزه ناچار است که یک سلسله قوانین اساسی را ارائه کند و آن قوانین اساسی این است که از یک طرف باید عالم را طرزی معرفی کند که برای هر بشری ـ اعم از مسلمان و کافر ـ قابل بهرهبرداری باشد و از طرف دیگر انسان را با یک سلسله اصول جهانی آشنا کرده باشد، اعم از مسلمان و کافر، تا اینها بتوانند با هم هماهنگ باشند و زندگی کنند. اگر ساختار انسان طوری باشد که فقط ملّی و محلّی یا منطقهای باشد، چنین انسانی نمیتواند بینالمللی زندگی کند; یعنی سازمانهای بینالمللی و نهادهای بینالمللی داشته باشد، حقوق بشر داشته باشد یا سازمان بینالملل داشته باشد. اگر جوامع بشری یک سلسله مشترکات کلی نداشته باشند، برای اینها نمیشود حقوق بشر درست کرد. قرآن کریم دو کار کرد: یکی توسعه دعوت خود به این سه منطقه است؛ لذا درباره منطقه سوم آیات فراوانی است؛ نظیر اینکه ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾[1] است، ﴿نَذیراً لِلْبَشَرِ﴾[2] است و ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾[3] است؛ یعنی قرآن یک پیام جهانی دارد. کار دیگر قرآن هم تبیین ساختار خلقت انسان است که انسان از چه چیزی خلق شد؟ چطور خلق شد؟ و چطور ادامه پیدا میکند؟
نهادهای بینالمللی از دو جهت حرفی برای گفتن ندارند:
یکی اینکه قانونشان قانون بشری است نه الهی، دیگر اینکه انسانشناس نیستند. مستحضرید یک قانون که باید اجرا شود، سه مرحله دارد؛ مرحله ضعیف و اجرایی آن همین مصوبات قانونی است که عملیاتی است؛ نظیر قوانینی که مجلس شورای اسلامی در ایران یا مجالس کشورهای دیگر تصویب میکنند؛ اینها هیچ نیازی به قانون دیگر ندارند، فقط به یک آییننامه و بخشهای اجرایی احتیاج دارند، اینها عملیاتی است. مستند قوانینی که مجلسها تصویب میکنند، قانون اساسی است که آن کشورها دارند؛ هر کشوری برای خود یک قانون اساسی دارد. برخی از اصول قانون اساسی مشترک بین همه کشورهاست؛ مثل اصل آزادی، اصل استقلال، اصل عزّت، اصل کرامت، اصل مواسات، اصل مساوات، اصل امنیت، اصل فضای زیست، عدم دخالت در کشورهای دیگر و سایر اصولی از این قبیل. کلید همه این اصول در قانون اساسی مسئله عدل است که باید عادلانه باشد؛ یعنی هیچ اصلی از اصول نباید بر خلاف عدل باشد، تا اینجا مشترک بین همه ماها ـ اعم از مسلمان و غیر مسلمان ـ است؛ اما تمام اختلاف از این به بعد است، عدل ـ این کلمه سه حرفی ـ یعنی «وَضْعُ کُلِّ شَیءٍ فی مَوْضِعِه»؛[4] یعنی هر چیزی جای خود باشد. ما موحّدان میگوییم جای اشیا را اشیاآفرین مشخص میکند، جای اشخاص را اشخاصآفرین مشخص میکند و آن خداست؛ اما نظام استکباری میگوید جای اشیا را ما خودمان معیّن میکنیم و جای اشخاص را هم ما خودمان معیّن میکنیم؛ این بیان دو اشکال دارد: یکی اینکه اینها جهان را نمیشناسند، انسان را نمیشناسند، نه جهان را آفریدند، نه انسان را آفریدند، از آنها خبر ندارند؛ دیگر اینکه چون آگاه نیستند، برابر میل و اراده خود قانون تصویب میکنند. اینکه میبینید یک روز گروهی را تروریست میدانند، یک روز تروریست خوب و یک روز تروریست بد میگویند، یک روز منافقان را جزء تروریست میدانند و یک روز اینها را از لیست تروریست خارج میکنند؛ یعنی تعیین جای اشیا به دست ماست؛ منتها حالا اینها نمیگویند: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾؛[5] ولی روح آن همین ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ است! کسی که جای اشیا را معیّن میکند، جای اشخاص را معیّن میکند و قانون جهانی را در سازمان ملل ارائه میکند، غیر از داعیهٴ ربوبیّت که چیز دیگری نیست! اینها ممکن است حرف از مسیحیت بزنند؛ اما مسیحی حرف میزنند و مشرکانه عمل میکنند! اگر کسی مسیحی است و واقعاً قبول دارد، باید ببیند که «الله» جای اشیا را چطور مشخص کرده است. بنابراین این دو مشکل اساسی در نهادها و سازمانها و حقوق بشر هست، حقوق بشر را غیر از بشرآفرین کس دیگری نمیتواند تهیه کند؛ اما قرآن آمده این دو کار را کرده: از یک طرف فرمود ما سه منطقه را پوشش میدهیم، از طرفی هم برای منطقه سوم که منطقه جهانی است که فرمود این جهانشمول است: ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است، ﴿نَذیراً لِلْبَشَرِ﴾ است و ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾ است، برای این راهکار نشان داد، فرمود ما بشر را از این امور خلق کردیم، شما با چه اصولی میخواهید برای بشر قانون تهیه کنید؟ بخواهید زبان را معیار قرار بدهید که مختلف است، نژاد را معیار قرار بدهید که مختلف است، عادات و آداب و سنن را معیار قرار بدهید که مختلف است؛ چیزی که مختلف نیست، آسمانی است نه زمینی که آن هم در دست شما نیست. ذات أقدس الهی بشر را با آن چهره آسمانیاش آفرید و معرفی کرد، فرمود این بشر میتواند نهاد بینالمللی داشته باشد، حقوق بینالملل داشته باشد و جهانی باشد. اگر قرآن میگوید: ﴿تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾،[6] چون بشر را منهای وطن و زبان و زمان میشناسد و معرفی میکند. آن مشترکات بشر، روح اوست نه بدن او! بدن مشترک محلّی و ملّی دارد؛ یک زبانی دارد، یک قبیلهای دارد، یک «شَعب»ی دارد، یک «بَطن»ی دارد، «حی»ای[7] دارد، یک قومی دارد و مانند اینها، اینها که نمیتواند جهانی باشد! اینهایی هم که داعی حقوق بشر دارند و سازمان ملل دارند، اینها به حسب ظاهر جهانی حرف میزنند؛ اما آمریکایی فکر میکنند، جهانی حرف میزنند؛ انگلیسی فکر میکنند، برای اینکه این جهان را نمیشناسد! آن جامعیّتی که در بین همه افراد جهان است را نمیشناسد؛ اما قرآن، جهانی حرف میزند و جهانی تعلیم میکند، میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ شما مشترکات فراوانی از نظر روح دارید، بدنها مختلف است: ﴿إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾،[8] اینها هیچ معیار نیست، اینها شناسنامه است؛ شناسنامه یا سفید است یا رنگین، اما «الله» است، کرامت الهی و تقوای الهی است، اینها آسمانی است، اینها مشترک است و قوانین هم باید بر اساس این اصول مشترک باشد، پس اگر در سوره «فرقان» دارد: ﴿تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾ یا در آیات دیگر دارد: ﴿ما هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ که برای بشریّت ما پیام آوردیم، بعد از تبیین خلقت بشر است که جهت مشترک او زمینی نیست. ما آسمانی حرف میزنیم و رهبران ما هم آسمانی فکر میکنند، شما آسمانی حرف میزنید و زمینی فکر میکنید! میگویید جهانشمول یا حقوق بشر، یعنی بدون دخالت شرق و غرب! میبینید که جهانی حرف زدن و آمریکایی فکر کردن، یا جهانی حرف زدن و انگلیسی فکر کردن، هماهنگ نیست. ما میگوییم: ﴿إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی﴾، بعد میگوییم تمام این اختلافها فقط در حدّ شناسنامه است؛ شناسنامه بعضی رنگین است، بعضی سفید است و بعضی سبز است، این کاغذها رنگین باشد که دخیل در حقیقت انسان نیست: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾.[9] ما اول آمدیم مشکل زن و مرد را حل کردیم؛ در هیچجا نگفتیم که زنها اینچنین هستند و مردها آنچنان میباشند؛ البته تغایر صنفی هست؛ یعنی مردها هم با هم تغایر دارند، زنها هم با هم تغایر دارند، مردها با زنها هم تغایر دارند؛ اصل چهارم این است که تمام این تغایرها تغایر صنفی است، نه تغایر نوعی. این «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»[10] هم برای مردهاست در سنجش «بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»، هم درباره زنهاست درباره سنجش «بَعْضَهُنَّ بِبَعْضٍ»، هم درباره مردان و زنان است درباره سنجش «بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»، همه این سه اصل را اصل چهارم رهبری میکند که این تغایر، تغایر صنفی است نه تغایر نوعی؛ اگر چنین است آن وقت قانون میتواند چه برای مرد و چه برای زن جهانی باشد، تغایر صنفی هم سر جای خود محفوظ است. هم «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة» ساختار خود را دارد و هم تغایر، تغایر صنفی است. در هیچجا نفرمود ما زن را از فلان آفریدیم و مرد را از فلان آفریدیم یا شرقی را از فلان آفریدیم و غربی را از فلان آفریدیم، در همه جا سخن از این است که ﴿مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی﴾؛ چه زن و چه مرد اگر کسی ایمان بیاورد و عمل صالح داشته باشد به مقصد میرسد، آن تغایر صنفی سر جایش محفوظ است. بنابراین اگر قرآن کریم داعیهٴ جهانشمولی دارد، برهان جهانشمولی آن را هم ذکر میکند؛ میفرماید اساس انسانیّت به روح اوست و روح او نه شرقی است و نه غربی، نه عرب است و نه عجم، نه تازی است و نه فارسی، ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾. پرسش: اگر آنها مدعی شوند که ما خدا را قبول داریم و دقیقاً هم حرفشان بر اساس گفته خدا باشد، چون عقل را چراغ میدانند؛ میگویند این چراغ را خدا به ما داده، ما بوسیله عقل جایگاه عدل را مشخص میکنیم. پاسخ: اگر عقل چراغ است، چرا مهمترین و شفافترین نور که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[11] است را نمیبینند؟! این چه چراغی است که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ را نمیبیند؛ اما نور شرق و غرب را میبیند؟ دو نور را ذات أقدس الهی در سوره مبارکهٴ «نور» مشخص کرد: یکی نور کلّ در کل، ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ یکی هم نورهای ویژه است، فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ نه «مَثَلُهُ»! ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ این یک; «مَثلُهُ» نه! «مَثلُ نور الله»، اگر «مَثَلُهُ» میفرمود؛ یعنی مَثل «الله»، اما الآن فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾؛ یعنی مَثل نورِ «نور الله»، این مثل «مشکات» است، «فیها مصباح» است«زجاجه» است که ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ﴾.[12] حالا آدرس داده است، چون خطوط کلی را که مشخص کرد و آدرس داد، نه اینکه کلی حرف زده باشد! از خدا سؤال میکنیم این خصوصیاتی که گفتی کجاست؟ فرمود: ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾، این در مسجد هست، در حسینیه هست، در مراکز مذهبی است، در کعبه است! این ﴿فی بُیُوتٍ﴾؛ یعنی آدرس، شما اگر بخواهید آن ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ را که مَثل دارد، چراغ است، «مِشکات» است و «مصباح» است: ﴿یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ﴾ که ﴿لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ﴾، از قرآن سؤال کنید کجا؟ میگوید حرم، برای اینکه پشتسرش فرمود: ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾،[13] حرم ﴿فی بُیُوتٍ﴾ است، مسجد ﴿فی بُیُوتٍ﴾ است که ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾، پس همه جزئیات را مشخص کرده و آدرس هم داده است؛ اما دیگران که دستشان خالی است، میگویند ما نهاد سازمان ملل داریم، نهاد حقوق بشر داریم. شما آسمانی حرف میزنید، ولی زمینی فکر میکنید و از طرفی هم خجالت میکشید که بگویید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[14] ولی همین کارها را دارید میکنید! از شما سؤال میکنیم کلید همه این اصول «عدل» است که ما هم قبول داریم و شما هم قبول دارید، معنای «عدل» هم شفاف و روشن است که عدل؛ یعنی «وَضْعُ کُلِّ شَیءٍ فی مَوْضِعِه» این را ما هم قبول داریم و شما هم قبول دارید، اما جای اشیا کجاست؟ ما میگوییم اشیاآفرین میداند، شما میگویید ما میدانیم؛ جای اشخاص کجاست؟ ما میگوییم اشخاصآفرین میداند، شما میگویید ما میدانیم. شما میگویید این انگور هر چه دارد، چه شیره و چه شراب هر دو حلال است، ما میگوییم یکی را گفته حلال و یکی را گفته حرام! آن انگورآفرین اینطور گفته! شما میگویید هر چه از بدن انسان خارج میشود، چه بول و چه عرق هر دو پاک است، ما میگوییم بدنآفرین گفت یکی پاک است و یکی نجس است. در حقیقت اینها ادعای ربوبیّت دارند؛ منتها حالا تصریح نمیکنند. اگر کسی ادعای ربوبیّت داشته باشد، دیگر نمیشود گفت شما حقوق بشر داشته باش یا نهاد بینالملل داشته باشید. قرآن همه اینها را عالمانه محقّق کرد، فرمود اگر من میگویم جهانی و حقوق بینالملل، برای اینکه کلّ جهان را کسی آفرید که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾، انسانها را هم آفرید و اینها را رنگارنگ قرار داد که هیچکدام معیار نیست، معیار تقواست که امر آسمانی و قلبی است. اگر فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ﴾[15] این برای جهان است، اگر فرمود: ﴿وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ﴾ این برای جهان است، فرمود ما نقشه جهانی میکشیم و بعد برنامه جهانی داریم! شما هرگز نمیتوانید جهانی حرف بزنید و آمریکایی فکر کنید بعد بگویید حقوق بشر، این شدنی نیست! و غیر از اینکه آمریکایی فکر کنید، فکر دیگری هم ندارید، شما که نمیتوانید آسمانی فکر کنید. پرسش: ما مسلمانها هم همینطوریم که قرآنی فکر میکنیم و مذهبی عمل میکنیم! پاسخ: نه! قرآنی فکر میکنیم که باید خدا را شکر باید بکنیم، اگر قرآنی فکر میکنیم، داریم جهانی فکر میکنیم! یک وقت است که گاهی بعضی نظیر همان اعرابی که ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا﴾ عمل میکنند، ذات أقدس الهی فرمود: ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا ... لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ﴾ باید مؤمن بود، اینجا هم فرمود لکن باید متّقی بود. ما هم اگر نقص داریم، باید نقصمان را ترمیم کنیم! قرآن کریم هم ما را به نقصمان آشنا کرد، فرمود وقتی در حرم امن قلبتان ایمان وارد شد، آنگاه جهانی هستید. بعدها در بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حدیثی هست که جناب سعدی آن را به شعر در آورده که «بنی آدم اعضای یکدیگرند»،[16] در آن حدیث فرمود مسلمانها مثل یک جسدند،[17] اگر مسلمانها مانند یک جسدند، در تحت رهبری یک روح دارند کار میکنند؛ لذا این آیه جزء قانون اساسی ماست. پرسش: پیامبر فرمود مؤمنین مانند یک جسد هستند.؟ پاسخ: بله، چون اگر کسی ایمان نیاورد که نمیتواند جهانی باشد! اینجا هم همین است، فرمود: ﴿لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾، ما را هم به ایمان دعوت میکند؛ یعنی اگر چیزی وارد حرم قلب بشود، آن وقت میشود جهانی، چون از مشترکات است؛ اما اگر فقط در «لسان» باشد و به حسب عمل «جوارح» باشد و وارد حریم قلب نشده باشد، مشکل جدّی را دارد؛ لذا فرمود این حرف را نزنید، حالا یا ممکن است ـ خدای ناکرده ـ خلاف ایمان یعنی کفر در قلب راه داشته باشد که آن وقت میشود نفاق یا قلبشان ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[18] خالی باشد، هر دو ضرر دارد! وقتی انسان میتواند جهانی حرف بزند که جهانی فکر میکند، ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ﴾ برای آن جهت است. ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾، شما به حسب ظاهر اقرار دارید و اعمال و جوارح شما هم تا حدودی به نظر شما محفوظ است؛ اما ﴿وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ﴾. در سوره مبارکهٴ «ذاریات» ـ که بعدها به خواست خدا خواهد آمد ـ آنجا بین مؤمنین و مسلمین تفاوتی هست؛ آیه 35 و 36 این است، فرمود: ﴿فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فیها مِنَ الْمُؤْمِنینَ ٭ فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾، به آنجا که رسیدیم ـ انشاءالله ـ باید مشخص شود که آن ﴿فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فیها مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ پیامش چیست و ﴿فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ پیامش چیست. اینجا هم فرمود، اگر بخواهید درست بگویید، بگویید ما مسلمانیم و ایمان هنوز در قلب شما وارد نشده است و هر چه زودتر ایمان را در حرم دل راه بدهید و اگر مطیعِ «الله» و رسولش باشید، چیزی از شما کم نمیگذارد که «ألت» مهموز در برخی از لغت به معنی «نَقص» است[19] و «لات» أجوف هم طبق برخی از لغات به معنی «نقص» است؛[20] ﴿لا یَلِتْکُمْ﴾؛ یعنی «لا ینقصکم»، آنجا که دارد ﴿ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾؛[21] یعنی «ما نقصناهم». این ﴿لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً﴾ برابر آن سه بخشی که در قرآن کریم هست، یکی اینکه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها﴾،[22] بخش دیگر فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾،[23] بخشی هم در سوره «بقره» است که ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ﴾،[24] مثل کسی است که هفت خوشه گندم به بار بیاورد که در هر کدام صد گندم است، میشود هفتصد تا ﴿وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ﴾ میشود 1400 تا ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ که بخش سوم است قدر خاص و مشخصی ندارد که چقدر است. پرسش: ﴿یُضاعِفُ﴾ اشاره به دو برابر است یا چندین برابر؟ پاسخ: اگر چندین برابر باشد ممکن است نزدیک «واسع» باشد، چون خودش «واسع» را در قسمت سوم دارد، معلوم میشود چندین برابر را به عهده «واسع» گذاشته است؛ حالا چقدر میدهد، خودش میداند. از آن جریان معلوم میشود اینکه فرمود کم نمیگذارد، نه یعنی اگر شما ده درهم بُردید همان ده درهم را به شما میدهد. وقتی گفتند فلان پادشاه یا فلان مَلِک کم نمیگذارد، نه یعنی نظیر یک کاسب گُذَر کم نمیگذارد؛ یعنی برابر توقع سلطنت کم نمیگذارد، او بنایش بر این است که ده برابر بدهد میدهد، بنایش بر اینکه صد برابر بدهد میدهد. یک وقت است ما میگوییم فلان کاسب گُذَر کم نمیگذارد؛ یعنی یک کیلو را یک کیلو میدهد؛ اما وقتی گفتیم اگر شما یک کاری کردید فلان سلطان کم نمیگذارد؛ یعنی برابر توقّعی که از سلطنت هست کم نمیگذارد! ﴿لا یَلِتْکُمْ﴾ نه یعنی اگر شما ده تا دادید، ده تا هم به شما میدهد! اگر یک وقت گفتند فلان کاسب کم نمیگذارد؛ یعنی ده تا را ده تا میدهد؛ اما وقتی گفتیم فلان سلطان کم نمیگذارد؛ یعنی ده تا را هزارتا میدهد، برابر سلطنت کم نمیگذارد! «علی ایّ حالٍ»، ﴿لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً﴾ و اضافه هم یقیناً میخواهد ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾. بعد فرمود شما هنوز ایمان نیاوردید و ایمان هم در قلب شما وارد نشد، ایمان چیست؟ فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ﴾ ایمان را معرفی میکند، دأب قرآن کریم این است. سیدناالاستاد علامه طباطبایی را خدا غریق رحمت کند! البته این فرمایش را دیگران هم فرمودند، اصرار ایشان این است که در بسیاری از موارد قرآن کریم وقتی میخواهد یک عمل خوبی را معرفی کند؛ نظیر کتابهای اخلاقی نیست، عمل را معرفی نمیکند، بلکه آن عامل را معرفی میکند. الآن شما در کتابهای اخلاقی وقتی میخواهید عدل را معنا کنید، میگویید عدل این است که «وَضْعُ کُلِّ شَیءٍ فی مَوْضِعِه»؛ اما خدا وقتی بخواهد عدل را معرفی کند، «عادل» را نشان میدهد، این تعبیرات سوره مبارکه «بقره» و امثال «بقره» از همین قبیل است: ﴿لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾،[25] بِرّ این نیست و این روشن است؛ اما ﴿وَ لکِنَّ الْبِرَّ﴾؛ ـ بِرّ یعنی نیکی ـ نیکی، مردان بزرگاند ﴿وَ لٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾ «و کذا و کذا». آنها چون نمیدانند راز و رمز اینکه خدا میخواهد نیک بپروراند، قرآن کتاب اخلاقی نیست، نور است و کتاب فنّی نیست! نمیخواهد نیکی را معنا کند، میخواهد نیکان را بپروراند؛ لذا آمدند گفتند: ﴿لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾ یا از این طرف یک چیزی در تقدیر است؛ مانند «لکن ذو البرّ من آمن بالله» یا از آن طرف چیزی در تقدیر است؛ مانند «لکن البر برّ من آمن بالله». اصلاً نمیدانند هدف قرآن چیست، من نمیخواهم نیکی را معنا کنم که بشود کتاب اخلاق، من میخواهم نیکان را معرفی کنم! از این قبیل در قرآن کریم کم نیست.اینجا بحث در ایمان بود؛ اما ببینید قرآن فوراً مسیر را به مؤمنین برگرداند. تعریف ایمان یک کتاب اخلاقی است؛ اما قرآن کتاب اخلاقی نیست، چه اینکه کتاب فلسفی هم نیست، کتاب فقهی هم نیست، این نور است ﴿قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ﴾،[26] نور این است که مردان تربیتشده را معرفی کند. بحث در اسلام و ایمان بود؛ اما فوراً میفرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ یک; این حدوثاً «و لم یرتابوا» نفرمود، «ثمّ» فرمود؛ یعنی همچنان این ایمان را برای همیشه نگه میدارد، اینطور نیست که اول ایمان باشد و بعد شک نمیکنند، این «واو» که پیامی ندارد! این «ثمّ» است که پیام استمرار را میرساند: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا﴾، این استمرار را میرساند. گرچه سخن از خدا و پیامبر است؛ اما همه جا بر اساس توحید نظر میدهد؛ در همان آیه چهارده فرمود: ﴿إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، دیگر «لا یلتاکم» نفرمود و تثنیه نیاورد، برای اینکه رسول هر چه دارد «مِن الله» است؛ لذا فعل را مفرد آورده است. به حسب ظاهر سخن از اطاعت خدا و رسول است؛ اما رسول «بما انّه رسول» پیامی جز پیام الهی ندارد؛ لذا فعل را مفرد آورد و دیگر تثنیه نیاورد، بعد هم میفرماید: ﴿ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ کسی که وجوه شرعیه را میپردازد، یا انفاق خیر میکند، در حقیقت جهاد است؛ این جهاد همانطوری که مراتب و درجاتی دارد، انفاق هم درجاتی دارد. در سوره مبارکهٴ «حدید» فرمود شما یک وقت قبل از فتح مکه انفاق میکنید، یک وقت بعد از فتح مکه ﴿لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ﴾،[27] در سوره مبارکهٴ «حدید» این فرقها را گذاشته که اگر کسی قبل از «فتح» انفاق کند و کسی که «بعد الفتح» انفاق کند یکسان نیستند؛ آن وقتی که نیاز بیشتر هست، اثر آن هم بیشتر است. اینجا هم فرمود کسانی هستند که ﴿جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾، البته هم انفاق «قبل الفتح» و انفاق «بعد الفتح» با هم فرق دارند، هم جهاد ضعیف و هم جهاد قوی با هم فرق دارند؛ ولی اصلِ ایمان که «مقول به تشکیک» است، با همه اینها حاصل میشود. قسمت 22/حجرات / تسنیم
تبیین تفکر اومانیستی فرعون و فراعنه هر عصر و فطرت آن
این جریان اومانیسم از زمانی که وحی الهی آمده تا الآن به صورتهای گوناگون بود؛ منتها آن وقت قدری شفافتر بود، امّا الآن در پرده است. این تفکر اومانیسمی گاهی درباره خود شخص است که میشود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾؛[26] این شخص میگوید که من هر چه میل دارم انجام می دهم، هرچه بخواهم انجام میدهم، هر چه بخواهم میگویم. امّا یک وقت است که از این بالاتر است که میگوید هر چه من میخواهم جامعه باید انجام دهد! این دو ترس و دو «درکه» از درکات اومانیسم بود که قبلیها مبتلا بودند. تبهکاران عادی بر اساس ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ عمل میکردند؛ امّا فراعنه و فرعون هر عصر و مصری میگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾؛[27] هر چه من میگویم شما باید عمل کنید؛ یعنی من هم «اله» خودم هستم و هم «اله» شما می باشم، گرچه از یک نظر بُتپرست بود. الآن به این صورت نیست که کسی ادعای خدای کند؛ ولی حرف همین است که قانون این است که ما میگوییم! حکم همین است که ما میگوییم! اینها عملاً به جای اینکه انسان را خلیفهٴ خدا بدانند، انسان را جایگزین خدا میدانند.
اعلامیه حقوق بشر از مصادیق تفکر اومانیستی و عدم قابلیت اجرای آن
این اعلامیههای حقوق بشر وآن مواد فراوان حقوق بشر، آنها هم همینطور است! بارها ملاحظه فرمودید قانونی معتبر است که سه مقطع و سه مرحله داشته باشد: مواد خاص داشته باشد که قابل اجرا باشد و این مواد باید از مبانی علمی گرفته باشد؛ مثل استقلال، امنیت، آزادی، «مواسات»، «مساوات» فضای زیست، عدم دخالت در امور یکدیگر، محیط سالم و مانند آن که اینها مبانی حقوقی هستند و این مبانی حقوقی باید بر محور عدل دور بزند؛ یعنی همه اینها باید عادلانه باشند؛ آن وقت این مبانی را باید از منابع بگیرند. چرا؟ برای اینکه همه اینها عدلمحورند و معنای عدل هم «وضع کلّ شیء فی موضعه» [28]است، جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ جای اشیا را اشیاآفرین معین میکند و جای اشخاص را اشخاص آفرین معین میکند؛ یعنی وحی الهی، چون آنها که این جایگاه و قدرت را ندارند؛ آن وقت خود اینها جای اشیا و جای اشخاص را معین میکنند! یعنی این تفکر اومانیسمی است که الآن در جهان حاکم است. مگر میشود یک قانون و ماده قانونی بدون مبنا باشد؟! مگر «مبنا المبانی» عدل نیست؟! یعنی طبق همه این امور یاد شده، اگر آزادی هست، اگر استقلال هست، اگر امنیت هست، اگر امانت هست، اگر «مواسات» و «مساوات» هست، اگر عدم دخالت در شئون دیگران است، اگر زندگی مسالمتآمیز است، اگر فضای باز است، اگر محیط سالم است و دهها اگر دیگر، باید در محور عدل باشد که این را هم همه قبول دارند و عدل هم که یک کلمه سه حرفی است، معنای آن را همه میفهمیم؛ یعنی «وضع کل شیء فی موضعه» است، تا این جا درست است! امّا جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ آیا گوسفند و خوک یکسان هستند هر دو حلال می باشند؟ آیا شربت و شراب هر دو حلال هستند یا فرق دارند؟ اگر فرق دارند فرق آنها در چیست؟ اینها چون منبع، یعنی وحی ندارند، این مبانی را از خاستگاه خودشان میگیرند و میگویند جای اشیا آن است که ما تعیین میکنیم یا جای اشخاص آن است که ما تعیین میکنیم که این همان اومانیسم است و این ادعای الوهیت و ربوبیت داشتن است! همه ما میگوییم که باید همه چیز بر محور عدل باشد و همه ما هم پذیرفتیم که عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» است؛ امّا جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ غیر از این است که جای اشیا و اشخاص را اشیاآفرین و اشخاص آفرین میداند؟! اینکه ذات اقدس الهی درباره ارث فرمود: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعا﴾؛[29]شما دست به سِهام و این ارثهای خاص نزنید، شما نمیدانید که پایان کار چیست، چه کسی به نفع شماست و چه کسی به نفع شما نیست، ارث همین است که ما گفتیم! ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعا﴾، شما چه میدانید که در آینده چه چیزی پیش میآید و مصحلت چیست؟ بنابراین جای اشیا و جای اشخاص را «الله» باید معین کند «کما هو الحق» که میشود منبع، پس اول مادّه است، بعد مبنا است و بعد منبع که اینها مادّه و مبنا را قبول دارند؛ ولی منبع را قبول ندارند و میگویند خودمان منبع این مبانی هستیم، این همان اومانیسم است! در حالی که عقل چراغ است، نه «صراط» و از چراغ هیچ چیزی برنمیآید. قبل از اینکه عقل پیدا شود، این عالَم بود و بعد از این که شخص عاقل رخت بربست، این عالَم سرجای خود محفوظ است؛ موضوع مخلوق عقل نیست، محمول مخلوق عقل نیست و ربط بین موضوع و محمول هم کار عقل نیست، بلکه عقل چراغی است که میآید و میفهمد. وقتی که موضوع و محمول در اختیار عقل نیست و این نظام خودش دارد به تدبیر الهی میگردد، عقل چه کاره است؟ عقل فقط چراغی است؛ ولو آفتاب هم باشد، ولو خیلی قوی هم باشد، از آفتاب هیچ کاری ساخته نیست! آفتاب که مهندس نیست! آفتاب راه نیست! آفتاب صراط نیست! آفتاب راه را نشان میدهد و هر چه هم انسان با استعداد باشد، باهوش باشد، فرهیخته و نابغه باشد، هوش، درک و بینش او بیشتر است، همین! اینطور نیست که حالا او راهساز باشد، دین را بسازد، قانون برای خود درست کند و مهندسی کند؛ او فقط راه و مهندس را میشناسد و باید اطاعت کند!
شباهت سخن همه فراعنه و پاسخ خدای سبحان و وظیفه ما
بنابراین این حرفی که فرعون میزند امروز هم همین حرف را میزنند؛ فرعون گفت شما بروید کنار من خودم مسئله را حل میکنم ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾؛ یعنی مرا تنها بگذارید، من به تنهایی کار موسای کلیم را حل میکنم! این همان کاری بود که ذات اقدس الهی دربارهٴ تبهکاران مروانی و اموی در صدر اسلام داشت. آیه 44 سوره مبارکه «قلم» این است: ﴿فَذَرْنىِ وَ مَن یُکَذِّبُ بهَِذَا الحَْدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُون﴾؛ شما لازم نیست که حالا غصه بخورید که چه میشود؟ ما خودمان بساط غرب و استکبار و صهیونیسم را برمیداریم! منتها شما به وظیفه خود عمل کنید! ما نیازی به یاوری شما نداریم! امروز هم سخن ذات اقدس الهی همین است؛ منتها وظیفه ما در راهپیمایی بیست و دوم انجام وظیفه است، پاس داشت حرمت امام و حرمت خون شهداست که همه شرکت کنیم و دیگران را وادار کنیم! امّا بدانیم دیگری به این فکر است که این کشور را دارد حفظ میکند، خطر بیگانه را به بیگانه برمیگرداند و امنیت منطقه را حفظ میکند، چه اینکه تا به حال حفظ کرد! قسمت 15/غافر
حق بشر توحید است
خدا سیدناالاستاد را غریق رحمت کند! اصرار ایشان در المیزان این است که دیگران مهمترین حقّ بشر را «حیات» میدانند و دین مهمترین حقّ بشر را توحید میداند، برای اینکه حیات را معنا کرده است![11] حیات واقعی انسان در زندگی موحّدانه است و کسانی که این حقّ توحید را از جامعه سلب میکنند، بدترین ظالمان هستند: ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾، نه «ان القتل لظلم عظیم»! «قتل» آن حیات حیوانی را از بین میبرد و «شرک» آن حیات انسانی را از بین میبرد. اصرار سوره مبارکهٴ «مؤمنون» با اینکه این همه فضایل را در صدر سوره برای مؤمنون ذکر کرد، فرمود اینهایی که مشرک نیستند! چون ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾، میبینید که بسیاری از ماها گرفتار همین من و ما هستیم! حتماً نام ما را باید ببرند، آن هم با القاب باید ببرند، اگر ما خدماتی ارائه کردیم اسم و نام ما را نبردند نگرانیم؛ معنایش این است که هم خدا و هم ما، این شرک است! این مشکل هست، اگر کسی بخواهد از این شرک نجات پیدا کند کار سختی است؛ لذا با همه فضایلی که در سوره «مؤمنون» برای آنها ذکر کرد، فرمود: ﴿وَ الَّذینَ هُمْ بِآیه رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ﴾، اینها موفقترین مردم هستند. بنابراین گاهی به صورت سالبه و گاهی به صورت موجبه و عمده آن حقّ توحیدی است که مهمترین و بهترین حق بشری است. اینجا هم فرمود: ﴿ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللَّهِ﴾ اینها هستند که صادقاند، این تقریباً کنایهای است نسبت به آنها، آنها گفتند ﴿آمَنَّا﴾ این صدق خبری نبود، اینها که این شرایط را دارند صادقاند، اینها در حقیقت مؤمناند. پرسش: همان کسی که حق حیات مادی یا حیوانی انسان را از بین میبرد، به نوعی جلوی تکامل انسان را گرفته است؟ پاسخ: بله، به هر حال این شخص فعلاً «حیوانٌ بالفعل» و «انسانٌ بالقوّه». قرآن کریم کسی را انسان میداند که موحّد باشد و این شخص هم «حیوانٌ بالفعل» و «انسانٌ بالقوّه»؛ ولی اگر کسی آن انسان «بالفعل» را از بین برده است، در حقیقت ظلم عظیم کرده است. پرسش: خود قرآن هم کسی را زنده می داند که موحّد باشد نه کافر! پاسخ: نه، اگر ایمان آورد میشود زنده، ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا﴾؛[12] اگر کسی مؤمن بود قرآن در او اثر میگذارد، البته «انذار» است که اثر میگذارد.فرمود اینکه شما گفتید ﴿آمَنَّا﴾ چه میخواهید بگویید؟ ﴿قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ﴾؛ میخواهید به خدا بگویید که ما مؤمنیم؟ با اینکه او ﴿غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ را دارد! ﴿قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ﴾، در حالی که ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾! این ﴿ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾؛ یعنی مجموعهٴ نظام هستی، آنچه در جهان هستی هست، معلومِ ذات أقدس الهی است، چون ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾؛[13] خودش آفرید، چگونه از آنها آگاه نیست؟ ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾ و آنچه که در «سماوات» و «أرض» هست و آنچه قبل از «سماوات» و «أرض» بود و آنچه که بعد از برچیدن «سماوات» و «أرض» ظهور میکند، مشمول ذیل این آیه است که ﴿وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾، چون در نهایت ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾[14] که بحث آن قبلاً گذشت.طومار را هم ملاحظه فرمودید، الآن به این کاغذ که چیزی در آن نوشته است، نمیگویند «طومار»؛ اما وقتی انسان این را لوله میکند و میپیچد، میشود «طومار»، وگرنه کاغذ باز را نمیگویند «طومار». اگر این کاغذ را لوله کردیم، این میشود «طومار» و «سجلّ» که ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾، این «طومار» الآن تمام نوشتهها را در بردارد. فرمود ما این سفره آسمان و زمین را اینطور لوله میکنیم و جمع میکنیم؛ اما کجا میبریم دیگر روشن نیست، این بساطش برچیده میشود؛ وقتی نفخ صور اول دمیده میشود، کلاً خاموش میشود. آن دیگر تاریخ شمسی و قمری و میلادی و امثال آن ندارد که ما بگوییم آن نفخ صور در چه وقتی واقع میشود، چون خود چه وقت که از زمان خبر میدهد و کجا که از زمین و مکان خبر میدهد، در این «سجلّ» و «طومار» پیچیده شدند؛ تاریخ پیچیده میشود، زمان و زمین پیچیده میشود. وقتی زمان و زمین پیچیده شد، دیگر نمیشود گفت در فلان تاریخ شمسی یا میلادی هجری یا قمری، آن دیگر تاریخ ندارد و وقتی هم که تاریخ ندارد، معلوم میشود در مقطعی از مقاطع نظام هستی هست. مردان الهی که از نبش زمان و زمین بالا آمدند، هماکنون آن صحنه را میبینند؛ اگر هماکنون آن را دیدند، حرفهایی که جناب سعدی و دیگران میگویند: ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست ٭٭٭ برِ عارفان جز خدا هیچ نیست از همان صحنه خبر میدهند. غیر عارف میگوید: که پس آسمان و زمین چیستند؟ ٭٭٭ بنی آدم و دام و دد کیستند؟ اگر شما میگویید غیر خدا چیزی نیست، پس اینها چه چیزی هستند؟ آنگاه خودش پاسخ میدهد: همه هرچه هستند ازان کمترند ٭٭٭ که با هستیش نام هستی برند عظیم است پیش تو دریا به موج ٭٭٭ بلندست خورشید تابان به اوج[15] مردان الهی آن نفخهٴ صور را که میبینند چیزی در جهان نمیبینند، حتی خودشان را هم نمیبینند! و اگر احیاناً سخن از فناست، نابودی است، «مَا سِوَی اللَّه» و معدوم است، از نفخهٴ صور خبر میدهند؛ البته افراد عادی که با نفخهٴ صور میمیرند و با نفخه دوم زنده میشوند، آنها این صحنهها را نمیبینند! ما زنده به ذکر دوست باشیم ٭٭٭ دیگر حیوان به نفخهٴ صور[16] تا دمیده نشود، عدهای زنده نمیشوند؛ اما ما به یاد خدا زندهایم! آنها که مثل اهل بیت به یاد خدا زندهاند، هماکنون نفخهٴ اول را میبینند، نفخهٴ دوم را هم میبینند، ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ را میبینند. بنابراین هم در آن نشئه اشراف دارند، هم در این نشئه اشراف دارند و حرفهایشان هم این است، میبینید که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود با اینکه ﴿یَمُنُّونَ عَلَیْکَ﴾؛ اینها آمدند بر تو منّت گذاشتند، ایشان در جواب نگفت که من بر شما منّت دارم نه شما بر من! ذات أقدس الهی را دید، گفت: ﴿بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ﴾، نگفت من بر شما منّت دارم که پیامبر شما هستم و زحمت کشیدم، شما را هدایت کردم، این میشود ادب الهی! اگر غیر از «سماوات و الارض» چیز دیگری نبود، دیگر نمیفرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾، معلوم میشود غیر از «سماوات و الارض»چیزهای فراوانی هم هست؛ قبل از «سماوات و الارض» موجوداتی بودند، بعد از اینکه بساط «سماوات و الارض» برچیده میشود، موجودات دیگری هستند، فقط یک گروهاند که از کلّ این جریان باخبرند و آن اهل بیت(علیهم السلام) هستند. پرسش: اگر هم اکنون میبینند، چرا خداوند میفرماید: ﴿هِیَ إِلاَّ ذِکْرَی﴾؟[17] پاسخ: بله او به علم الهی میبیند، نه اینکه تو جاهل بودی و ما عالِم کردیم، نیازمند بودی و تو را غنی کردیم، یا «ضالّ» بودی و تو را هدایت کردیم! به حسب ذات خودشان یک موجود ممکن و فقیریاند؛ اما همه اینها به عنایت الهی و تعلیمات الهی است. قسمت 23/حجرات/ تسنیم
چگونگی جمع بین چراغ بودن عقل و عبادت خدا با آن
امّا در جریان عقل که عقل کار اندیشه دارد و چراغ تشخیص است ـ سراج است، نه صراط ـ از آن طرف گفته میشود که عقل «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتسِبَ بِهِ الجِنَان»،[6]برای اینکه در دستگاه درونی ما واقعاً دو عقل است: یک عقل مسئول و متولّی اندیشه و ادراک است و عقل دیگر هم مسئول و متولّی حرکت و کار؛ همانطوری که در بیرون ما قوایی هست که کار درک را به عهده دارد، قوایی هم هست که کار را به عهده دارد؛ ما یک چشم و گوش داریم که میفهمند و یک دست و پا داریم که کار میکنند و دو قوّه کاملاً جداست، هر قوّه هم مسئول کار خودش است، در درون ما هم این چنین است؛ یک عقل است که تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و این امور را درک میکند که این سراج است و چراغ خداست که در درون ماست و قوه دیگر، عقل دیگری است که «عبِدَ بِهِ الرَّحمَن»؛ اگر هر دو قوی بود، این شخص میشود عالمِ عادل و اگر هر دو ضعیف بود، این فاقد «طهورین» است که نه میفهمد و نه میداند که چه کار کند؛ اگر آن عقل اندیشه قوی بود و عقل عمل «راجل» بود، این عالِم فاسق است و اگر آن یکی قوی بود و عقل نظری ضعیف بود، این مقدسِ بیدرک است؛ بین دو قوه کاملاً مانند بین «أرض و سماء» فاصله هست؛ مثل اینکه بین چشم و گوش و دست و پا به اندازه آسمان و زمین فاصله است. کسی چشم و گوش او سالم است، مار و عقرب را خوب میبیند، امّا دست و پای او فلج است؛ او مشکل علمی ندارد، او مشکل عملی دارد.
وقتی جهاد شد، انسان موظف است در جهاد از قدرت الهی و از وحی و نبوت کمک بگیرد و جهل را سرکوب کند، ما موظف هستیم به جهاد اوسط! در جهاد اوسط حضرت فرمود: «جَاهِدوا أَهوَاءَکم کَمَا تجَاهِدونَ أَعدَاءَکم»؛[7]همانطوری که در جهاد اصغر با دشمن بیرون میجنگید، در جهاد اوسط هم با دشمن درون بجنگید. اگر کسی به خاطر جهل در این جهاد شکست خورد، این طبق همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «کَم مِن عَقلٍ أَسِیرٍ تَحتَ [عِندَ] هَوَی أَمِیرٍ»[8]همین است! این عقل «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» به اسارت شهوت و غضب درآمد و زنجیری است، این چه عملی انجام دهد؟ مثل کسی که مار و عقرب را میبیند؛ ولی دست و پای او فلج است، شما مدام به او میکروسکوپ بده، تلسکوپ بده، دوربین و ذرّهبین بده، او مشکل علمی ندارد! شما مدام برای او آیه و روایت بخوان، او مشکل علمی ندارد، بلکه از نظر علمی صد درصد برای او مسلّم است که این کار حرام است، امّا آن کسی که باید تصمیم بگیرد ـ «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» ـ در جبهه داخلی فلج شد و به اسارت نفس امّاره درآمد، امیر او امیر «بالسّوء» است؛ وقتی امیر «بالسّوء» است، این دیگر «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتسِبَ بِهِ الجِنَان» ندارد. بنابراین دو قوه کاملاً از هم جدا هستند؛ در معرفت نفس، در تهذیب نفس و در کسب اخلاق الّا و لابد آدم باید نفس را بشناسد، شئون آن را بشناسد، کارها را بشناسد و در مرحله چهارم و پنجم به فکر اصلاح آن باشد.قسمت 12//غافر
نتیجه گیری
بنابراین باید دو اصل را فراموش نکنیم
اول اینکه حق وجود دارد
دوم اینکه حق نمیتواند دو یا چند تا چیز مغایر، متفاوت و متضاد باشد .بلکه حق یگانه است .
در دنیا مکاتب اخلاقی مختلفی هستند که ادعای حق و عدل میکنند که ملاکهای خود را دارند مانند موارد زیر :
هر چه تاریخ تصدیق کند
هرچه مردم بپسندند
هرچه با طبع لذت انسان سازگار است
آنچه با عاطفه انسان تطبیق دارد
و بسیاری از ملاکهای ناقص و کاذب دیگر که همه از منشا نفس و نفسانیت انسان سرچشمه میگیرد
﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾،
اما ما حق را از آفریدگار انسان می دانیم اوست که انسان را آفریده و هدف و مقصد او را تعیین کرده و بنابراین از هر کس بهتر صلاح و ثواب و صواب انسان را میداند .
آفریدگار جهان بهترین کسی است که میشناسد و میداند ه حق چیست و چه چیز برای انسان صلاح و مصلحت است و لذا آفریدگار رب و مربی (پروردگار) نیزاست
در انتها برای شناخت بهتر مفهوم و واقعیت حق توصیه می نمایم واژه (الحق) را در قرآن جستجو نمائید که نمونه هائی از آنها آورده شده است .
فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ؛ ملکوت هر چیزی به دستِ بیدستی ذات اقدس الهی است
الا یعلم ما خلق و هو الطیف الخبیر14/ ملک/ اوست که میداند چه چیز و چه کس را آفریده
خلقنا السماوات والارض و ما بینهما الا بالحق حجر 85 / 3 احقاف/ / 39 دخان/ 16 همه مصالح ساخت عالم حق است
لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین معلوم است که از یک نظر انسان اینطور تقسیم میشود یا زنده است یا کافر
والحق یومئذ الحق/ میزان حق است
هوالحق المبین/ اوست که حق آشکار است
وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾؛[4]/ باید آنچه را که پیامبر اکرم (ص) بگوید انجام بدهیم و هر چه را نهی میکند ترک کنیم
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکٰائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى اَلْحَقِّ قُلِ اَللّٰهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدىٰ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ﴿یونس، 35﴾
بگو: «آیا هیچ یک از معبودهای شما، به سوی حق هدایت میکند؟! بگو: «تنها خدا به حق هدایت میکند! آیا کسی که هدایت به سوی حق میکند برای پیروی شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمیشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه میشود، چگونه داوری میکنید؟!»
همچنین بعضی عبارتهائی که در معرفی مفهوم حق در ادعیه وروایات آمده :
لا اله الا الله ملک الحق المبین
تلقین مرده اینکه موت ،کتاب ، جنت ، میزان ، سوال منکر و نکیر و.... حق است
فَالْحَقُّ مَا رَضِیتُمُوهُ وَ الْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ وَ الْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ وَ الْمُنْکَرُ مَا نَهَیْتُمْ عَنْهُ فَنَفْسِی