تاریخ نگارش : سوم مهر 1390
وضو
امین محبی فر
چگونگی وضو و و وضوی واقعی
کلید واژه : وضو در شیعه
ناشر : کتاب تفسیر المیزان
معناى ( قیام الى الصلوة ) اراده نماز گزاردن است
یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلى الصلَوةِ ى الصلَوةِ
کلمه (( قیام (( وقتى با حرف (( الى (( متعدى شود، بسا مى شود که کنایه از خواستن چیزى مى شود که قیام در آن استعمال شده ، در نتیجه معناى جمله : (( قام الى الصلوة (( این مى شود که فلانى خواست نماز بخواند، و وجه این استعمال این است که خواستن نماز ملازم با قیام و برخاستن است ، چون خواستن هر چیز بدون حرکت به سوى آن صورت نمى گیرد، مثلا اگر انسانى را فرض کنیم که نشسته و دارد حالت رفع خستگى و سکون خود را بسر مى برد، و فرض کنیم که بعد از رفع خستگى در همین حال که نشسته بخواهد کارى انجام دهد که عادتا لازم است حرکتى کند، چون آن کار را نشسته نمى تواند انجام دهد، بلکه احتیاج به قیام دارد، چنین کسى شروع مى کند به ترک سکون و به حرکت در آوردن خود، و برخاستن از زمین ، همین حالت برخاستن را (( قیام الى الفعل (( مى خوانیم ، و این حالت قیام الى الفعل ملازم است با اراده ، نظیر این آیه شریفه ، آیه زیر است که مى فرماید: (( و اذا کنت فیهم فاقمت لهم الصلوة (( ، که جمله (( فاقمت لهم الصلوة (( را معنا مى کنیم ، به اینکه و خواستى برایشان نماز بپا دارى ، پس در این گونه استعمالها با اینکه شخص مورد گفتگو هنوز نماز را نخوانده ،
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 355
و تنها اراده خواندن نماز را کرده ، مى گوئیم (( اقام الى الصلوة (( و به عکس این استعمال گاه مى شود که شخص نامبرده کارى را انجام داده ، بجاى اینکه بگوئیم انجام داده ، در مقام تعبیر مى گوئیم خواست انجام دهد، نظیر آیه شریفه : (( و ان اردتم استبدال زوج مکان زوج ، و آتیتم احدیهن قنطارا، فلا تاخذوا منه شیئا (( ، که در اینجا اراده فعل و طلب آن در مورد انجام آن قرار گرفته ، و این به وجهى عکس آیه مورد بحث است .


وضو شرط نماز است
و کوتاه سخن اینکه آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه نماز مشروط بشرطى است که در آیه آمده ، یعنى شستن و مسح کردن که همان وضو باشد، و از آن بیش از این مقدار استفاده نمى شود که نماز وضو مى خواهد، و اما اینکه آنقدر اطلاق داشته باشد بطورى که دلالت کند بر اینکه هر یک نماز یک وضو لازم دارد، هر چند که وضوى قبلى باطل نشده باشد، منوط بر این است که آیه شریفه اطلاق داشته باشد، و آیات تشریع کمتر اطلاق از جمیع جهات دارد، البته این سخن با قطع نظر از جمله : (( و ان کنتم جنبا فاطهروا (( است ، چون با در نظر گرفتن این جمله هیچ حرفى نیست که آیه شریفه نسبت به حال جنابت اطلاق ندارد بلکه مقید به نبودن جنابت است ، و حاصل معناى مجموع آیه این است که اگر جنب نباشید، و بخواهید به نماز بایستید، باید که وضو بگیرید و اما اگر جنب بودید باید خود را طاهر سازید.
گفتیم جمله مورد بحث اطلاق ندارد تا دلالت کند که یک یک نمازها وضو مى خواهد اینک اضافه مى کنیم که ممکن است همین معنا رااز جمله : (( و لکن یرید لیطهرکم (( استفاده کرد، چون این جمله به ما مى فهماند که غرض خداى تعالى از تشریع غسل و وضو و تیمم این نیست که تکلیف و مشقت شما را زیاد کند، بلکه غرض این است که شما داراى طهارت معنوى به آن معنائى که خواهد آمد بشوید خوب وقتى غرض داشتن طهارت است ، نمازگزار مادام که وضوى قبلیش باطل نشده طهارت معنوى را دارد، پس تک تک نمازها وضو نمى خواهد.
این بود آن مقدار سخنى که به عنوان بحث تفسیرى در تفسیر آیه مى توان گفت ، و اما زائد بر آن ربطى به تفسیر ندارد، بلکه بحثهاى فقهى است که باید در کتب فقه دید، هر چند که مفسرین همه حرفهاى فقهى و تفسیرى را در تفسیر خود آورده و کلام را طولانى کرده اند.
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 356

دستور وضو ساختن
فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلى الْمَرَافِقِ
کلمه (( غسل (( به فتح غین به معناى عبور دادن آب بر جسم است ، و غالبا به منظور تنظیف و پاک کردن چرک و کثافت از آن جسم صورت مى گیرد، و کلمه وجه به معناى روى و ظاهر سمت مقابل هر چیز است ، لیکن در غالب موارد در چهره و صورت آدمى و یا به عبارتى سمت جلو سر انسان استعمال مى شود، آن سمتى که چشم و بینى و دهان در آن سمت است و حد آن همان مقدارى است که هنگام گفتگو پیدا است این معناى لغوى وجه است ولى ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) آن را در تفسیر آیه مورد بحث به حد معینى از سمت جلو سر تفسیر کرده اند، و آن عبارت است از طرف طول بین ابتداى موى سر به پائین تا آخر چانه ، و از طرف عرض آن مقدار از صورت که میان دو انگشت شست و میانى و یا شست و ابهام قرار گیرد، البته در این میان اندازه گذاریهاى دیگرى براى کلمه (( وجه (( شده ، که مفسرین و فقها آنرا نقل کرده اند.
کلمه : (( ایدى (( جمع کلمه (( ید (( است ، که نام عضو خاصى از انسان است که با آن مى گیرد و مى دهد و مى زند و کارهایى دیگر مى کند، و آن عضو که نامش به فارسى دست است از شانه شروع شده تا نوک انگشتان ادامه مى یابد، و چون عنایت در اعضاى بدن به مقدار اهمیت مقاصدى است که آدمى از هر عضوى از اعضاى خود دارد، و مثلا غرض و مقصدش از دست دادن و گرفتن است ، بدین جهت از همین عضو که گفتیم حدش از کجا تا به کجا است به خاطر اینکه نیمه قسمت پائین آن یعنى از مرفق تا سر انگشتانش بیشتر و یا بگو مثلا 90
مقاصدش را انجام مى دهد، لذا کلمه (( ید: دست (( را بیشتر در همین قسمت به کار مى زند، و باز به خاطر اینکه از آن 90 درصد باز 90 درصد از مقاصدش را به وسیله قسمت پائین تر یعنى از مچ دست تا سر انگشتان انجام مى دهد، این کلمه را بیشتر در همین قسمت به کار مى برد، بنابراین کلمه (( دست (( سه معنا دارد، 1 از نوک انگشتان تا مچ 2 از نوک انگشتان تا مرفق 3 از نوک انگشتان تا شانه .
و این اشتراک در معنا باعث شده که خداى تعالى در کلام خود قرینهاى بیاورد تا یکى از این سه معنا را در بین معانى مشخص کند، و آن قرینه کلمه الى المرافق است ، تا بفهماند منظور از شستن دستها در هنگام وضو، شستن از نوک انگشتان تا مرفق است نه تا مچ دست و نه تا شانه ، چیزى که هست از آنجا که ممکن بوده کسى از عبارت دستها را بشوئید تا مرفق خیال کند که منظور از شانه تا مرفق است سنت این جمله را تفسیر کرد به اینکه منظور از آن قسمتى از دست هست که کف در آن قرار دارد.
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 357

توضیحى در مورد قید (( الى المرافق (( و شستن دست از بالا به پائین ، در وضو
و اما کلمه (( الى (( این کلمه بطورى که استعمال آن به ما مى فهماند وقتى در مورد فعلى که عبارت باشد از امتداد حرکت استعمال شود، حد نهائى آن حرکت را معین مى کند، (وقتى مى گوئیم من تا فلان جا رفتم ، معنایش این است که نقطه نهائى عمل من که همان رفتن باشد فلان جا است و اما اینکه خود آن نقطه هم حکم ما قبل از کلمه (( الى : تا (( را داشته باشد و یا حکم آن را نداشته باشد مطلبى است که از معناى این کلمه خارج است ) ( مثلا وقتى گفته شود (( من ماهى را تا سرش خوردم (( کلمه (( تا (( دلالت نمى کند بر اینکه سر آنرا هم خورده ام ، و یا نخورده ام ) بنابراین حکم شستن خود مرفق از کلمه (( إ لى (( استفاده نمى شود، آنرا باید سنت بیان کند.
ولى بعضى از مفسرین گفته اند که کلمه (( الى (( به معناى کلمه (( مع : با (( است ، و جمله (( و ایدیکم الى المرافق (( به معناى این است که فرموده باشد (( و ایدیکم مع المرافق : و دست ها را با مرفق ها بشوئید (( همچنانکه در آیه : (( و لا تاکلوا اموالهم الى اموالکم (( به این معنا آمده ، دلیلى که براى این دعوى خود آورده اند روایاتى است که مى گوید رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) در هنگام وضو مرفق خود را نیز مى شست ، و این جراءت عجیبى است که در تفسیر کلام خداى عزوجل به خود داده اند، براى اینکه روایاتى که در این باب هست خالى از دو حال نیست ، یا صرفا عمل رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) را حکایت مى کند، که پر واضح است نمى تواند بیانگر آیه قرآن باشد، براى اینکه عمل مبهم است ، و زبان ندارد، و با این حال نمى تواند به لفظى از الفاظ قرآن معنائى غیر آنچه در لغت دارد بدهد، تا بتوانیم بگوئیم یکى از معانى کلمه (( الى (( معنائى است که کلمه (( مع (( دارد، و یا آنکه حکم خدا را بیان مى کند نه عمل رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم (( را، که در این صورت آن روایات نمى تواند تفسیر آیه باشد، و اینکه در شق اول گفتیم عمل مبهم است ، و مى تواند وجوهى داشته باشد، یکى دیگر از وجوه آن این است که شستن خود مرفق از باب مقدمه علمى بوده باشد، یعنى رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) مرفق را هم مى شسته تا یقین کند به اینکه دستها را تا مرفق شسته است ، یکى دیگر از وجوه آن این است که رسولخدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) این مقدار را بر حکم خدا افزوده باشد، و آنجناب چنین اختیارى را دارد، همچنانکه میدانیم نمازهاى پنجگانه همه از طرف خداى تعالى بطور دو رکعتى واجب شده بود، و رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) در بعضى از آنها دو رکعت و در نماز مغرب یک رکعت اضافه کرد، و روایات صحیحه اى این معنا را ثابت کرده است .
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 358
و اما اینکه آیه مورد بحث را تشبیه کرده به آیه : (( و لا تاکلوا اموالهم الى اموالکم (( این تشبیه درست نیست ، زیرا در این آیه نیز کلمه (( الى (( به معناى کلمه (( مع (( نیامده ، بلکه فعل (( لا تاکلوا (( متضمن معناى (( لا تضموا: ضمیمه مکنید (( یا مثل آن است ، مى خواهد بفرماید مال مردم را ضمیمه مال خود نکنید.
از آنچه گذشت روشن گردید که جمله (( الى المرافق (( قید است براى کلمه (( ایدیکم (( ، در نتیجه حکم وجوب شستن به اطلاق خود باقى است و مقید به آن غایت نیست (واضح تر بگویم یک مرتبه موضوع حکم را عبارت میدانیم از (( دست (( به تنهائى : و مى گوئیم آنرا تا مرفق بشوى که در اینجا حکم شستن مقید به قید تا مرفق است ، و بار دیگر موضوع حکم را عبارت مى دانیم از دست تا مرفق و سپس ‍ مى گوئیم این را بشوى ، که در این صورت حکم ما مطلق است ، موضوع حکم مقید است اگر تعبیر اول را بیاوریم ، معنایش این مى شود که شستن دست را از سر انگشتان شروع کن تا برسى به مرفق ، و اگر تعبیر دوم را بیاوریم معنایش این است که این عضو محدود و معین شده را بشوى ، حال چه اینکه از بالا به پائین بشوئى یا از پائین ببالا، مؤ لف فرموده جمله : (( الى المرافق (( قید موضوع است نه قید حکم ) علاوه بر اینکه هر انسانى که بخواهد دست خود را بشوید چه در حال وضو و چه در غیر حال وضو بطور طبیعى مى شوید، و شستن طبیعى همین است که از بالا به پائین بشوید، و از پائین به بالا شستن هر چند ممکن است ، لیکن طبیعى و معمولى نیست ، و روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) هم به همان طریقه طبیعى فتوا مى دهد نه به طریقه دوم .
با این بیان پاسخ از سخنى که ممکن است گفته شود داده شد، و آن این است که کسى بگوید: مقید شدن جمله (( دستها را بشوئید (( به جمله (( تامرفق (( دلالت دارد بر اینکه واجب است شستن از ناحیه انگشتان شروع شده ، در ناحیه مرفق تمام شود، و آن پاسخ این است که همه حرفها در این بود که آیا قید (( الى المرافق (( قید جمله : (( فاغسلوا (( است ، و یا قید موضوع حکم ، یعنى کلمه (( ایدى (( است ، و ما گفتیم که قید کلمه (( ایدى (( است و در این صورت دستها باید تا مرفق شسته شود، نه اینکه شستن تا مرفق باشد، و دستها تا مرفق را دو جور مى توان شست یکى از مرفق به پائین و دیگرى از انگشتان ببالا، پس باید بگوئیم لفظ (( الى المرافق (( لفظ مشترکى است که باید قرینه اى از خارج یکى از دو قسم شستن را معین کند، و معنا ندارد بگوئیم قید (( الى المرافق (( قید هر دو قسم است .
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 359
علاوه بر اینکه بنا به گفته صاحب مجمع البیان امت اجماع دارد بر اینکه وضوى کسى که از بالا به پائین میشوید صحیح است و این نیست مگر بخاطر اینکه جمله مورد بحث با آن سازگار است و این هم نیست مگر بخاطر اینکه جمله : (( الى المرافق (( قید براى موضوع یعنى (( ایدیکم (( است ، نه براى حکم یعنى جمله (( فاغسلوا (( .
وَ امْسحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکمْ إِلى الْکَعْبَینِ
کلمه (( مسح (( به معناى کشیدن دست و یا هر عضو دیگر از لامس ‍ است بر شى ء ملموس ، بدون اینکه حائلى بین لامس و ملموس باشد، و نیز خود لامس دست و یا عضو دیگر خود را به آن شى ء بکشد، وقتى گفته مى شود: (( مسحت الشى ء (( و یا گفته شود (( مسحت بالشى ء (( هر دو به یک معنا است ، همچنانکه در آیه مورد بحث نیز حرف (( با (( آمده و فرموده : (( برؤ سکم (( لیکن اگر بدون حرف با استعمال شود، و شى ء ملموس را مفعول خود بگیرد، استیعاب و شمول را مى رساند، و اگر با حرف باء مفعول بگیرد، دلالت مى کند بر اینکه بعضى از شى ء ملموس را لمس کرده ، نه همه آنرا.
پس اینکه فرمود: (( و امسحوا برؤ سکم (( دلالت دارد بر اینکه مسح سر، فى الجمله واجب است نه بالجمله ، ساده تر بگویم مسح مقدارى از آن واجب است نه همه آن ، و اما اینکه آن مقدار کجاى سر است ؟ از مدلول آیه خارج است و این سنت است که عهده دار بیان آن است ، و سنت صحیح وارد شده به اینکه سمت پیشانى یعنى جلو سر باید مسح شود.


اختلاف در اعراب کلمه (( ارجلکم (( و در نتیجه اختلاف در اینکه مسح پا واجب است یا شستنآن
و اما جمله : (( و ارجلکم (( ، بعضى کلمه (( ارجل (( را به صداى پائین لام قرائت کرده اند، که قهرا آنرا عطف بر کلمه (( على رؤ سکم (( گرفته اند، و چه بسا گفته باشند که مجرور بودنش از باب تبعیت است نه از باب عطف ، نظیر آیه : (( و جعلنا من الماء کل شى ء حى (( که مجرور بودن کلمه (( حى (( به صرف تبعیت است و گر نه مفعول جعلنا بود، و باید منصوب خوانده مى شد ولى این حرف اشتباه است ، براى اینکه در ادبیات گفته اند که تبعیت لغت طرد شده و بدى است و ما نمى توانیم کلام خداى عزوجل را بر چنین لغتى حمل کنیم ، و جمله اى که به عنوان شاهد آورده یعنى جمله : (( و جعلنا من الماء کل شى ء حى (( به معناى (( قرار دادیم (( نیست تا کلمه (( حى (( مفعول آن باشد و به نصب خوانده شود و اگر به نصب خوانده نشده بگوئیم به تبعیت مجرور خوانده شده ، بلکه کلمه (( جعلنا (( به معناى (( خلقنا (( است و معناى جمله این است که (( ما از آب هر چیزى را خلق کردیم (( که معلوم است در این صورت مجرور بودن کلمه (( حى (( بخاطر تبعیت نیست ، بلکه بخاطر این است که صفت کلمه (( شى ء (( است .
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 360
علاوه بر اینکه مساله تبعیت بطورى که گفته اند اگر هم ثابت شده باشد در مورد خاصى ثابت شده ، و آن جائى است که تابع و متبوع متصل به هم باشند، همچنانکه در عبارت : (( حجر ضب خرب (( لانه سخت سوسمار (( گفته اند کلمه خرب از باب تبعیت بجر خوانده مى شود، نه مثل آیه مورد بحث ما که واو عاطفه بین (( رؤ سکم (( و (( ارجلکم (( فاصله شده است .
بعضى دیگر کلمه (( ارجلکم (( را به نصب - صداى بالا خوانده اند، و شما خواننده عزیز اگر با ذهن خالى از هر شائبه و اینکه فلانى چه گفته و آن دیگرى چه گفته این کلام را از گوینده اى بشنوى ، بدون درنگ حکم مى کنى به اینکه کلمه (( ارجلکم (( عطف است بر موضعى که کلمه (( رؤ سکم (( دارد، و در جمله : (( و امسحوا برؤ سکم (( کلمه رؤ وس هر چند که به ظاهر مجرور به حرف جر است ، ولى موضعش ‍ موضع مفعول براى فعل (( امسحوا (( است ، (چون مى فرماید سر خود را مسح کنید)، و چون موضع کلمه رؤ وس نصب است ، کلمه (( ارجل (( نیز باید به نصب خوانده شود، در نتیجه از کلام آیه مى فهمى که در وضو واجب است صورت و دو دست را بشوئى ، و سر و دو پا را مسح کنى ، و هرگز به خاطرت خطور هم نمى کند که از خودت بپرسى چطور است ما کلمه (( ارجلکم (( را بر گردانیم به کلمه (( وجوهکم (( که در اول آیه است ، زیرا خودت در پاسخ خودت مى گوئى حکم اول آیه یعنى شستن بخاطر آمدن و فاصله شدن حکمى دیگر (یعنى مسح کردن ) بریده شد، آرى طبع سلیم هیچ گاه حاضر نیست کلامى بلیغ چون کلام خداى عزوجل را جز بر چنین معنائى حمل کند حتى در کلمات معمولى مانند این کلام که (( من صورت و سر فلانى را بوسیدم و به شانه او دست کشیدم و دستش (( بگوید معنایش این است که من صورت و سر و دست فلانى را بوسیدم ، و به شانه اش دست کشیدم ، و به عبارتى دیگر با اینکه مى تواند کلمه (( دستش (( را عطف کند به موضع کلمه شانه و در نتیجه (( دستش (( نیز مجرور به حرف (( با (( و تقدیر کلام (( به شانه او دست کشیدم و به دستش (( بشود، این کار را نکند و به جاى آن کلمه ، (( دستش (( را بشکل مفعول بخواند و بگوید این کلمه عطف است بر کلمات (( صورت و سر (( و معناى جمله چنین است (( من صورت و سر زید را بوسیدم ، و به شانه او دست کشیدم ، و دستش را (( ، آرى با اینکه وجه اول وجهى است روبراه و کثیرالورود در کلام عرب هیچ انسان سلیم الفطرهاى وجه دوم را اختیار نمى کند.
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 361

توجیهات نادرستى که به منظور توجیه برخى روایات مخالف کتاب ، بر آیه وضوتحمیل کرده اند
اتفاقا بر طبق وجه اول روایاتى از ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) وارد شده ، و اما روایاتى که از طرق اهل سنت آمده هر چند که ناظر به تفسیر لفظ آیه نیست ، و تنها عمل رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) و یا فتواى بعضى از صحابه را حکایت مى کند، که در وضو پاى خود را مى شسته اند، و لیکن از آنجائى که خود آن روایات در مضمونى که دارند متحد نیستند، و در بین خود آنها اختلاف است ، بعضى حکایت کرده اند که رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) پاى خود را مسح مى کرده ، و بعضى دیگر حکایت کرده اند که مى شسته ، و چون این دو دسته روایات با هم متعارضند، ناگزیر باید طبق روایات ائمه اهل بیت عمل کرد.
ولى بیشتر علماى اهل سنت اخبار دسته دوم را بر اخبار دسته اول ترجیح داده اند. و ما نیز در اینجا که مقام تفسیر آیه قرآن است سخنى با آنان نداریم ، زیرا جاى بگومگوى در این مساله ، کتب فقهى است و ربطى به کتاب تفسیر ندارد، تنها بگومگوئى که ما با آنان داریم این است که در صدد بر آمده اند آیه را طبق فتوائى که خود در بحث فقهى داده اند حمل کنند، و به این منظور براى آیه توجیهات مختلفه اى ذکر کرده اند، که آیه شریفه تحمل هیچیک از آنها را ندارد، مگر در یک صورت و آن این است که قرآن کریم را از اوج بلاغتش تا حضیض پست ترین و نسنجیده ترین کلمات پائین بیاوریم .
مثلا (پناه مى بریم به خدا از خطر تعصب جاهلانه ) بعضى گفته اند کلمه (( ارجلکم (( عطف است بر کلمه (( وجوهکم (( ، به آن بیانى که گذشت ، البته این در صورتى است که (( ارجلکم (( به نصب خوانده شود، و اما بنا به قرائت (( ارجلکم (( به صداى پائین لام ، مساله تبعیت را که بیان مختصر آن گذشت ، پیش کشیده اند، و شما خواننده محترم فهمیدى که آیه شریفه و هیچ کلام بلیغى که در آن وضع و طبع تطابق داشته باشد نه تحمل آنرا دارد و نه تحمل این را.
و بسیارى دیگر در توجیه قرائت به صداى پائین لام ، گفته اند: این از قبیل عطف در لفظ به تنهائى است و خلاصه گفتارشان این است که کلمه (( ارجلکم (( فقط لفظش عطف شده به کلمه (( رؤ سکم (( ، و اما معناى آن عطف است به کلمه (( وجوهکم (( ، پس اگر آنرا به صداى پائین لام مى خوانیم دلیل بر این نیست که پاها نیز مانند سر باید مسح شود، همچنانکه شاعر گفته : (( علفتها تبنا و سقیتها ماء باردا (( ، یعنى من به شتر خود غذائى از کاه و آب خنک دادم ، که تقدیر کلام علفتها (( تبنا و سقیتها ماء باردا (( است ، یعنى به شتر خود غذائى از کاه خوراندم و آبى خنک نوشاندم .
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 362
و خلاصه کلام اینکه خواسته است بگوید: در آیه مورد بحث نیز فعلى در تقدیر هست که عمل کرد به آن موافق است با عمل کرد فعل قبلى ، آرى از اینکه به شعر آن شاعر استشهاد کرده معلوم مى شود خواسته است این معنا را بگوید، حال از او مى پرسیم : آن فعلى که در آیه مورد بحث در تقدیر گرفتهاى چیست ؟ اگر فعل (( اغسلوا (( باشد، و تقدیر آیه (( فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق ، و امسحوا برؤ سکم و اغسلوا ارجلکم (( است که فعل (( اغسلوا (( بدون احتیاج به حرف جر مفعول مى گیرد، پس چرا کلمه (( ارجلکم (( را به صداى بالا نمى خواند و در صدد توجیه صداى زیر آن بر آمده ؟ و اگر چیز دیگرى در تقدیر بگیرد با ظاهر کلام نمى سازد و لفظ آیه به هیچ وجه با آن مساعدت ندارد.
آن شعرى هم که به عنوان شاهد بر گفتار خودش آورده یا از باب مجاز عقلى است ، که نوشاندن آب خنک به حیوان را تعلیف حیوان خوانده ، و یا اینکه تعلیف متضمن معناى (( دادن (( و یا سیر کردن و یا امثال آن شده ، (همانطور که چند صفحه قبل در باره آیه : (( لا تاکلوا اموالهم ... (( گفتیم که جمله : (( لا تاکلوا (( متضمن معناى لا تضموا است )، علاوه براینکه بین این شعر و آیه فرق هست ، زیرا اگر در شعر فعلى در تقدیر گرفته نشود معنایش فاسد مى شود، پس براى رو براه شدن معناى آن بطور قطع علاجى لازم است ، به خلاف آیه شریفه که از جهت لفظ رو براه است هیچ احتیاجى قطعى به علاج ندارد.


توجیه بى اساس دیگرى براى اینکه شستن پا در وضوء را به گردن آیه بیندازند!
بعضى دیگر در توجیه صداى زیر لام در جمله (( ارجلکم (( (البته بنابراین که شستن پاها در وضو واجب باشد) گفته اند: عطف جمله : (( ارجلکم (( به جمله (( رؤ سکم (( به جاى خود محفوظ است ، و معناى آیه این است که سر و پاها را مسح کنند، لیکن منظور از مسح شستن خفیف و یا به عبارتى تر کردن است ، پس چه مانعى دارد که منظور از مسح پاها شستن آنها باشد، چیزى که این احتمال را تقویت مى کند این است که تحدید و توقیتى که در این باب وارد شده همه راجع به عضوى است که باید شست ، یعنى صورت (و دست ) و در باره عضو مسح کردنى هیچ تحدید حدودى نشده ، به جز پا که فرموده پا را تا کعب مسح کنید، از همین تحدید مى فهمیم که مسح پا هم حکم شستن آنرا دارد.
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 363
و این سخن از نا مربوطترین سخنانى است که در تفسیر آیه مورد بحث و توجیه فتواى بعضى از صحابه در مورد شستن پاها در وضو گفته اند، براى اینکه هر کسى مى داند که مسح غیر شستن و شستن غیر مسح کردن است ، (در مثل معروف توپ صدادار و توپ آهسته معنا ندارد، شستن خفیف هم مثل توپ آهسته است ) علاوه براینکه اگر بنا باشد مسح پاها را به شستن پاها معنا کنیم چرا این کار را در مورد مسح سر نکنیم ؟ و براستى من نمى فهمم که در چنین صورتى چه چیز ما را مانع مى شود از اینکه هر جا در کتاب و سنت به کلمه مسح بر خوریم آنرا به معناى شستن گرفته و هر جا که به کلمه : غسل (شستن ) بر خوریم بگوئیم منظور از آن مسح (دست کشیدن ) است ؟ و چه چیز مانع مى شود از اینکه ما تمامى روایاتى که در باره غسل وارد شده همه را حمل بر مسح کنیم ؟ و همه روایاتى که در باره مسح رسیده حمل بر شستن نمائیم ؟ و آیا اگر چنین کنیم تمامى ادله شرع مجمل نمى شود؟ چرا مجمل مى شود آن هم مجملى که مبین ندارد.
و اما اینکه گفتار خود را با تحدید مسح پاها تا بلندى کعب تقویت کرد این کار وى در حقیقت تحمیل کردن دلالتى است بر لفظى که به حسب لغت آن دلالت را ندارد، به صرف قیاس کردن آن با لفظى دیگر، و این خود از بدترین نوع قیاس است .
بعضى دیگر گفته و یا چه بسا بگویند که : خداى تعالى دستور کلى داده به اینکه در وضو باید دست را به روى پاها بکشند، همچنانکه دستور عمومى دیگرى داده به اینکه در تیمم دست خاک آلود را به صورت بکشند، حال وقتى که شما در وضو دست به روى پاها بکشید هم عنوان ماسح بر شما صادق است ، هم عنوان غاسل ، اما ماسح صادق است ، براى اینکه دست به روى پاى خود کشیدهاید و اما عنوان غاسل صادق است ، براى اینکه دست تر به روى آن کشیده اید و در واقع آن را شسته اید، پس شما هم غاسل هستید و هم ماسح ، بنابراین اگر کلمه (( ارجلکم (( را به صداى بالا مى خوانیم به این عنایت است که شستن پا واجب است ، (و در حقیقت کلمه مذکور را عطف بر کلمه (( وجوهکم (( گرفته ایم ، و اگر به صداى پائین بخوانیم به این عنایت است که دست تر روى پا کشیدن واجب است ،) (و در حقیقت کلمه مذکور را عطف به کلمه (( برؤ سکم (( کرده ایم )، این بود خلاصه گفتار آن شخص .
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 364
و ما نفهمیدیم که این شخص چطور در مورد سر و پاها فرق مى گذارد و مى گوید مسح سر مسح بدون غسل و مسح پاها مسح با غسل است ؟ و این وجه در حقیقت همان وجه قبلى است ، ولى با فسادى بیشتر، و به همین جهت همان اشکالى که به آن وجه وارد بود به این نیز وارد است .
به اضافه اشکالى دیگر و آن این است که گفته بود خداى تعالى دستور کلى داده به اینکه در وضو چنین و چنان کنند، اگر منظورش از قیاس ‍ وضو به تیمم این بوده که حکم اینجا را قیاس به حکم آنجا کند، و به وسیله روایاتى که تنها مورد قبول خود او است به آیه شریفه دلالت بدهد، در پاسخش مى گوئیم روایاتى که مى گوید باید در وضو پاها را شست چه دلالتى و چه ربطى به دلالت آیه دارد؟ در حالى که همانطور که توجه کردید روایات اصلا در صدد تفسیر لفظ آیه نیست .
و اگر منظورش این است که آیه : (( فامسحوا برؤ سکم وارجلکم الى الکعبین (( را که در خصوص وضو است قیاس کند به آیه : (( فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه (( که راجع به تیمم است ، مى گوئیم مدعاى وى را نه در آیه مقیس یعنى آیه اول که مربوط به وضو است قبول داریم ، و نه در آیه دوم که مقیس علیه و مربوط به تیمم است ، نه در آیه اول مسح همه سر واجب است ، و نه در آیه دوم دست کشیدن به همه صورت و همه دست ، براى اینکه خداى تعالى در هر دو آیه مسح متعدى به حرف با را آورده ، نه مسح متعدى بخودى خود، در اولى فرموده : (( فامسحوابرؤ سکم ... (( و در دومى فرموده : (( فامسحوابوجوهکم ... (( و ما در سابق گفتیم که ماده : (( م - س - ح (( اگر به وسیله (( با (( متعدى شود دلالت ندارد که مسح همه سطح ممسوح را فرا گرفته وقتى بر این فراگیرى دلالت دارد که خود به خود متعدى شود. کتاب خدا بوسیله سنت رسولش نسخ شد!
این بود آن وجوهى که خواستند با آن و با امثال آن آیه را طورى معنا کنند که بالاخره مساله شستن پاها در وضو را به گردن آن بگذارند، چرا؟ براى اینکه روایاتى که گفته باید پاها شسته شود را بدان جهت که مخالف کتاب است طرح نکرده باشند، خلاصه کلام اینکه به خاطر تعصبى که نسبت به بعضى روایات داشته اند آیه را با توجیهاتى نچسب طورى توجیه کرده اند که موافق با روایات نامبرده بشود، و در نتیجه آن روایات عنوان مخالفت کتاب بخود نگیرد، و از اعتبار نیفتد، حرفى که ما با این آقایان داریم این است که اگر این عمل شما درست باشد و بشود هر آیه اى را به خاطر روایتى حمل بر خلاف ظاهرش کرد، پس دیگر چه وقت و کجا عنوان مخالفت کتاب مصداق پیدا مى کند.
________________________________________
ترجمه تفسیر المیزان جلد 5 صفحه : 365
پس خوب بود آقایان براى حفظ آن روایات همان حرفى را بزنند که بعضى از پیشینیان از قبیل انس و شعبى و غیر آن دو زده اند بطورى که از ایشان نقل شده گفته اند: جبرئیل امین در وضو مسح بر پاها را نازل کرد، ولى سنت شستن پاها را واجب ساخت ، و معناى این حرف این است که کتاب خدا به وسیله سنت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) نسخ شد و در این صورت عنوان بحث برگشته و صورتى دیگر به خود مى گیرد، و آن این است که آیا جائز است که کتاب خدا به وسیله سنت نسخ بشود یانه ؟ آن وقت این بحث از جنبه تفسیرى بى ارتباط با تفسیر مى شود، بلکه مسالهاى اصولى مى شود که باید در علم اصول پیرامون آن بحث کرد و اگر مفسرى بدان جهت که مفسر است مى گوید: فلان روایات مخالف با کتاب است نمى خواهد (در بحث اصولى دخالت نموده ، نظر بدهد که آیا سنت مى تواند کتاب را نسخ کند یا نه ، و نمى خواهد) در یک بحث فقهى دخالت نموده ، به حکمى شرعى بر مبناى نظریهاى اصولى فتوا بدهد، بلکه تنها مى خواهد بگوید: کتاب به چیزى دلالت مى کند، و فلان روایت به چیز دیگر.
إِلى الْکَعْبَینِ
کلمه (( کعب (( به معناى استخوان بر آمده در پشت پاى آدمى است ، هر چند که بعضى گفته اند به معناى غوزک پا یعنى آن استخوان بر آمده اى است که در نقطه اتصال قدم به ساق آدمى قرار دارد، ولى اگر کعب این باشد در هر یک از پاهاى انسان دو کعب وجود دارد.