تاریخ نگارش : دوم آبان 1390
خلاصه کتاب معراج السعاده
امین نوعی
مکارم اخلاق برای یک مسلمان
کلید واژه : خلاصه کتاب معراج السعاده
ناشر : نقش نگین
خلاصه کتاب معراج السعاده
اجناس اخلاق فاضله چهاراند : اول حکمت که از تهذیب قوه عاقله حاصل می شود . دوم عدالت است که از تهذیب قوه وهمیه حاصل می شود . سوم شجاعت است که از تهذیب قوه غضبیه حاصل می شود . چهارم عفت است که از تهذیب قوه شهویه بدست می آید .
هر صفت فضیلتی دارای حدی است مضبوط و معین که به منزله وسط است و هر صفت فضیلتی به جای مرکز دایره می باشد . شکی نیست که وسط نقطه ای است معین و سایر نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غیر متناهی اند . پس بنابر این در مقابل هر صفت فضیلتی اوصاف رذیله غیر متناهی خواهند بود . . . و این است که سبب شر و بدی بیشتر از خیر و نیکی است . و از آنجا که پیدا کردن یک چیز معین در میان امور غیر متناهیه مشکل است و وسط را یافتن بین اطراف متکثره مشکل تر پس استقامت بر آن نیز دشوارتر است .
چون دانستیم که هر صفت نیکی به منزله وسط دایره است پس تجاوز از آن از هر طرف افتادن در اخلاق رذیله می باشد که افراط و تفریط از فضیلت است . از پس این گفته چنین برمی آید که برای هر فضیلتی دو اخلاق رذیله است .
در باب مشتبه شدن صفات رذیله به صفات حسنه :
حکمت عبارت است از علم به موجودات به نحوی که هستند و لازم این علم الیقین و اطمینان نفس و ثبات خاطر است . پس محض فرا گرفتن بعضی از مسائل به عنوان تقلید و بیان تقریر آنها بر وجه لایق بدون وثوق و اطمینان نفس حکمت نیست و صاحب آن را حکیم نمی نامند . زیرا حقیقت حکمت منفک نمی شود از اعتقاد جازم و تصدیق قطعی .
و اما عفت : عفیف نیستند کسانی که ترک بعضی لذات دنیوی می کنند تا به لذات بالاتر برسند . و یا کسانی که از راه اضطرار و الجا یا به سبب بی آلتی و بی قوتی یا تنفر و تشویش حدوث بعضی از مرضها و ناخوشی ها یا از بیم اطلاع مردمان و خوف ملامت ایشان ترک لذت می کنند یا پیروی بعضی لذات می کنند که نباید یا پیروی بعضی لذات نمی کنند که باید .
و اما شجاعت : عبارت است از اینکه قوه غضبیه منقاد و مطیع عقل بوده باشد و باعثی در این امر غیر از تحصیل کمال و سعادت نداشته باشد یعنی باعث دنیوی در آن نباشد . پس کسی که خود را در مهلکه اندازد از برای دنیا بهره ای از شجاعت او را نیست .
و اما عدالت : انقیاد قوه عملیه است بر قوه عاقله به نوعی که هیچ عملی از آدمی سر نزند مگر به فرموده عقل . پس کسی که عدالت را بر خود ببندد و به مشقت خود را عادل وانمود کند و از راه ریا اعمال خود را شبیه اعمال عادلان کند و مطلب او تسخیر دلهای مردمان باشد یا مال یا جان و مقام یا تقرب به شاه و وزیر عادل نیست .
طبیعت ابتدا قوه شهویه را به ظهور می آورد و سپس غضبیه و بعد از آن قوه عقل و تمیز را پس در صناعت باید به این ترتیب تدبیر و تکمیل نمود . . . و ثمره این ترتیب تسهیل تهذیب اخلاق و آسانی آن است .
در باب مقدمات تزکیه نفس :
بدان که برای طالب پاکی نفس از اوصاف رذیله و آرایش آن به صفات جمیله اجتناب از چند چیز لازم است :
اول : اجتناب از مصاحبت با بدان و دوری از همنشینی با صاحبان اخلاق بد . . . زیرا صحبت با هر کسی مدخلیت عظیم دارد در اتصاف به اوصاف او و تخلق به اخلاق او . . . چون طبیعت انسان دزد است و آنچه مکرر از طبع دیگر می بیند اخذ می کند . . . اکثر قوای انسانیه طالب اخلاق رذیله است و انسان زودتر مایل به شر می شود و میل او به صفات بد آسانتر است از میل او به صفات خیر .
دوم : همیشه مواظب اعمالی باشد که از آثار صفات حسنه اند .
سوم : پیوسته مراقب احوال و متوجه اعمال و افعال خود باشد و اگر احیانا امری از او به ظهور آمد که موافق صفات پسندیده نیست نفس خود را تادیب نماید و در مقام تنبیه و مواخذه برآید . مثلا غضب و نگاه و . . .
چهارم : احتراز کند از آنچه باعث تحریک قوه شهویه یا غضبیه می شود و چشم را محافظت نماید از دیدن آنچه شهوت یا غضب را به هیجان می آورد و گوش را نگاه دارد از شنیدن آنها و دل را ضبط کند از تصور و تخیلشان و بیشتر سعی در محافظت دل نماید و خیال آن را در خاطر خود راه ندهد زیرا از تصور و خیال آتش شوق و شعله غضب تیز می گردد . آنگاه به اعضا و جوارح سرایت می کند و مجرد دیدن یا شنیدن بدون اینکه دل را مشغول آن کند چندان اثری ندارد .
پنجم : فریب نفس خود را نخورد و اعمال و افعال خود را حمل بر صحت نکند و در طلب عیوب خود استقصا و سعی نماید و به نظر دقیق در جستجوی خفایای معایب خود برآید و چون به چیزی از آنها برخورد در ازاله آن سعی نماید و بداند که هر نفسی عاشق صفات و اعمال خود است و به این جهت اعمال و افعالش در نظرش جلوه دارد .
امراض سه قوه ادراک و غضب و شهویه بر سه قسم است : یا به سبب افراط است یا به سبب تفریط و یا پستی و ردائت کیفیت . سه قسم مذکور برای قوه شهویه و غضبیه مشهود است و برای قوه ادراک افراط وسواس است و تفریط بی اعتنایی و اجرای حکم مادیات بر مجردات و ردائت اموری است که برای نفس کمالاتی در پی ندارد مانند شعبده و بازی و جدل زیاده از حد ضرورت .
در باب راه معالجه امراض نفسانی :
امراض روحی نیز مانند امراض جسمی است و بیان همین مثال بس که : چنانچه مرضی را که از حرارت باشد از غذاهای سرد می دهند و برعکس و اگر دوا نشد او را شربت های ناگوار می چشانند و اگر نشد به زهر و سمومات معالجه کنند و باز اگر نشد به داغ کردن و سوزانیدن معالجه کنند .
مقام اول عدالت : عدالت افضل و اشرف صفات است و در هر چیزی حاصل شود مطلوب است . در اجزای عنصریه ممتزجه آن را اعتدال مزاجی گویند . در اعضای انسانیه حسن و جمال و در حرکات کرشمه و در نگاه عشوه و در آواز نغمه و در گفتار فصاحت و در ملکات نفسانیه عدالت میگویند .
علوم بر دو قسم اند : اول علوم دنیا و آن علومی است که معظم فایده آن برای دنیاست و از آن چندان سعادتی برای عالم عقبی حاصل نمی شود . دوم علم آخرت که ثمره اصلی آن تحصیل سعادت اخرویه است و آن سه علم است : یکی علم الهی که به وسیله آن اصول و عقاید دین و احوال مبدا و معاد شناخته می شود و آن اشرف علوم و افضل آنهاست . دیگری علم اخلاق که به وسیله آن راه تحصیل سعادت و آنچه به واسطه آن نفس نجات میابد یا هلاک می شود و بعد از علم الهی است . سوم علم فقه است که به وسیله آن کیفیت عبادات و معاملات حلال و حرام و آداب و احکام فهمیده می شود .
علم اصول عقاید یا علم الهی :
در این باب همین که شخص اعتقاد جازم به خدا و پیامبر و کتاب داشته باشد و آنها را تصدیق نماید کافی می باشد . . . فهمیدن کیفیات سایر علوم لزومی ندارد گرچه هیچ گاه آنها را نفهمد و به حقیقت آنها نرسد و به تفصیل آنها را درک نکند . تا آن حد کافی است که برای وی اطمینان و سکون حاصل شود . زیرا مجرد تصدیق زبان کافی نیست و در نجات اخروی کفایت نمی کند .
احتراز از معاصی سبب اعتقاد جازم : مثال پیامبر در باره اسلام آوردن کفار . این از فضل های غیر متناهیه الهیه است که در ابتدای نشو دل انسان را محل ایمان می کند بی دلیل و برهان . ( تلقین ترجمه عقاید به کودکان )
یقین و اقل آن : اعتقاد ثابت جازم مطابق واقع . پس اعتقادی که مطابق واقع نباشد از افراد یقین نیست اگر چه صاحب آن جزم داشته باشد به اینکه مطابق واقع است .
علامات صاحب یقین :
اول آنکه در امور خود التفات به غیر پروردگار نکند ( توکل ) . دوم آنکه در همه حال در خدمت پروردگار باشد . . . زیرا صاحب یقین خود را پیوسته در پیشگاه شهود حضرت حق حاضر می داند پس همیشه غریق عرق خجلت و شرمندگی و قرین حیا و سرافکندگی خواهد بود و جز رضای او را نخواهد طلبید . سوم آنکه مستجاب الدعوه بلکه صاحب کرامات بوده باشد .
برای یقین سه مرتبه است :
اول علم الیقین مثلا یقین کردن به وجود آتش در موضعی به مشاهده دود . دوم عین الیقین مثلا یقین کردن به آتش به معاینه دیدن آن . سوم حق الیقین مثلا یقین کردن به آتش به داخل شدن در آن .
شرک جلی آن است که آن غیر خدا را عبادت کند و شرک خفی آن است که آن غیر خدا را عبادت نمی کند ولی اطاعت می کند و شرک نیز یعنی آنکه غیر خدا را هم در کاری شریک داند .
کسی که از مرتبه توحید ترقی کند می داند که منشا جمیع آثار و افعال خداوند متعال است و این در غیر افعال و حرکات انسان است که از روی اختیار صادر می گردد . آیه (( تو پرتاب کننده نبودی بلکه خدا پرتاب کننده بود )) اشاره به مرتبه سوم توحید است که همان مرتبه (( لب )) از تاثیر و ایجاد می باشد یعنی خداوند منشا جمیع آثار و احوال است .
شاید مراد از (( الامر بین الامرین )) قدرت و اختیاری باشد که متوسط و بسته به قدرت و اختیار غیر است زیرا انسان اگرچه مختار باشد اما اختیار او از دیگری است و آن دیگری قادر بر سلب اختیارش در عین اختیار است .
در باب الهام و وسوسه :
خیالات نفسانیه بر چهار قسم اند : دو قسم مربوط به خیر را الهام و دو قسم مربوط به شر را وسوسه می گویند . از آنجایی که غالب ماده خلقت و قوه وهمیه و شهویه و غضبیه از آتش است و شیطان نیز مخلوق از آتش صرف مجاری دخول شیطان بر نفس آسانتر می باشد زیرا بنا به آنچه گفته شد راه وصول به خدا یکی است و آن اعتدال است . و بقیه هر چه در محیط آن است بی راهه و غیر راه خداست و نیز برای رسیدن به اعتدال باید تلاش و مجاهده نمود و تحمل سختی کرد . پس اینگونه بدست می آید که راه دخول شیطان بر نفس و وسوسه او آسان و هموار ولی راه دخول ملائکه صعب و مشکل است . و مسکین فرزند آدم که باید این درهای گشاده را سد کند و یک در پنهان بسته را بگشاید .
دو نوع خواطر نفسانی و تخیل باطن را کور و مواخذه و عقاب در پی دارد :
اگر به قصد و اختیار دل را مشغول امر مباحی نماید و خیال اراده آن فعل باشد و همچنین در دل تاسف خورد بر اینکه چرا فلان معصیت را که در فلان وقت میسر نشد نکردم ( کاش ) . اما در مورد امور غیر مشروعه اگر تخیل و خیال در دل بی اختیار بوده باشد مواخذه و عقابی برای آن نیست .
راه معالجه این نوع امراض نفسانی این است که اگر وسوسه و خیالی در فعل معصیتی باشد تامل کند در عاقبت آن و حقوق پروردگار را بر خود یادآوری کند و بداند که نگاه داشتن خود از ابلیس چه بسا آسانتر از تحمل عذاب الهی است .
شیطان شباهت به مرض دارد و صفات رذیله چون اخلاط فاسده و ذکر مانند غذاهای مقویه است و غذاهای مقوی بدن را نافع و مرض را دافع است که از اخلاط پاک باشد .
ذکر بر چهار نوع است : اول ذکر زبانی . دوم ذکر زبانی و قلبی باهم به طوری که ذکر بر دل مستقر نباشد یعنی اگر دل را رها کنی از یاد خدا غافل می شود . سوم ذکر قلبی به طوری که ذکر بر دل مستقر باشد یعنی اگر دل را راها کنی دل در ذکر خدا باشد . چهارم ذکر قلبی که خدا در آن باشد و بس و دل بالمره از خود غافل باشد .
در باب خوف :
سبب اینکه شخص احساس ایمنی از مکر الله می کند یا کفر است یا جهل است یا غرور است و یا عجب . پس اگر غفلت از عظمت الهی باشد باعث آن جهل است و اگر از عدم اعتقاد منشا آن کفر است و اگر تکیه بر رحمت الهی باشد غرور است و اگر اعتماد بر عمل خود باشد عجب است .
اقل مرتبه خوف آن است که در اعمال ظاهر می شود و آدمی را از محرمات باز دارد و در این وقت ورع حاصل می شود . و اگر از این مرتبه ترقی کند و خوف او به مرتبه ای برسد که او را از شبهات باز دارد تقوا حاصل می شود . و اگر از این مرتبه نیز ترقی کند و به کلی در خدمت پروردگار باشد داخل در زمره و حزب صدیقین می گردد .
هیچ چیز مانند خوف قلع و قمع شهوت و لذت دنیا نمی کند . . . و از بسیاری از آیات مستفاد می شود که خوف از خدا از لوازم ایمان است و کسی که نمی ترسد از ایمان بی نشان است .
امام محمد باقر (ع) می فرماید : مومن همیشه میان دو ترس است . یکی ترس از گناهی که کرده و گذشته است و نمی داند که خدا با او در مورد آن چه خواهد کرد . یکی دیگر ترس از عمری که باقی مانده است و نمی داند که خود در آن چه خواهد کرد . پس هیچ روزی را صبح نخواهد کرد مگر خایف و ترسان .
در واقع خوف از خدا حکم تازیانه ای را دارد که بندگان را به سوی مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت می راند تا به واسطه آن به قرب الهی فایز گردند تا لذت محبت و انس به خدا برای ایشان حاصل گردد . خوف دارای حدی است معین و اگر مایل به افراط باشد ناامیدی از خدا را در پی دارد و اگر مایل به تفریط باشد بی اثر است و اعضا و جوارح را مقید به طاعت نمی کند و از معاصی باز نمی دارد .
روایات وارد شده در باب رجا :
اما صادق (ع) می فرماید : هر کس گناهی کند هفت ساعت از روز به او مهلت می دهند پس اگر سه مرتبه گفت استفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم آن گناه را ثبت نمی کنند . بنا به سوره زمر آیه 16 خداوند می فرماید : خدا بندگان خود را به آتش جهنم می ترساند . پیامبر (ص) می فرماید : تب از بوی آتش جهنم است و همین قدر نصیب مومنین است از آتش جهنم .
در باب رجا و امیدواری بدون طاعت :
این عمل از غرور و حماقت است ( بقره آیه 218 ) . پیامبر (ص) می فرماید : احمق کسی است که متابعت هوا و هوس نفس را کند و آرزو از خدا داشته باشد . و نیز می فرماید : کسی که امید به چیزی داشته باشد در صدد طلب آن برمی آید و کسی که از چیزی بترسد از آن می گریزد .
سه کس را امید و رجا افضل است از صفت خوف :
اول کسی که عمل به واجبات می کند و ترک محرمات اما در به جا آوردن مستحبات کسل است و این کس را باید امید وعده مقربین باشد . دوم کسی که نامه عمل او سیاه است و امید به بخشش و رحمت خداوند ندارد . سوم کسی که نزدیک است خوف از خدا او را هلاک سازد .
در باب غیرت :
اما غیرت و حمیت در دین آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت می نهد و اهانت کسی که به دین اهانت می رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برمی گردند یا اینکه ضروری دین را انکار می کنند و . . . و غیرت در عرض و حرم آن است که از اهل خود غافل نشود تا عاقبت آن به فساد منجر شود . امام جعفر صادق می فرماید : خداوند غیور است و صفت غیرت را دوست دارد و از غیرت اوست که همه اعمال ناشایسته ظاهریه و باطنیه را حرام کرده است .
در باب سوء ظن به مردم :
سوء ظن به خلق خدا امری مذموم است . خداوند می فرماید : اگر فاسقی برای شما خیری آورد در مورد آن تحقیق کنید و آن را قبول منمایید . مسلمان باید در مورد مسلمان دیگر به آنچه دیده یا با اقرار شنیده یا دو فرد عادل نزد او شهادت داده قضاوت کند . و اگر فرد عادل بدی مسلمی را نقل کند باید توقف کنی نه اینکه تکذیب آن عادل را نمایی . اما علی (ع) می فرماید : هر کس خود را در محل تهمت در می آورد ملامت نکند کسی را که به او بدگمان می شود .
(( توقف یعنی قبل از حرف زدن در مورد چیزی تفکر کنی )) (( تانی یعنی بعد از حرف زدن در مورد چیزی تفکر کنی ))
در باب فحش و لعن :
پیامبر می فرماید : مومن نیست کسی که طعنه زن و لعن کن و فحش گو و هرزه زبان است . از جمله ی بدان و اشرار بندگان خدا کسی است که به جهت فحش گفتن او از همنشینی اش کراهت داشته باشند . و ارباب فساد و بی شرمان را عبارت فاحشه ای است که آنها را ذکر می کنند و اهل شرافت و صاحبان نفوس طیبه معترض آنها نمی شوند بلکه اگر ذکر آنها هم ضروری شود .
و بدان که جمیع الفاظی که متضمن بی شرمی و فحش هستند همه مذموم و قبیح اند گو بعضی قبیح تر و ذم آن شدیدتر باشد . خواه درمقام دشنام و اذیت بگویی یا درمحل شوخی و مزاح یا مقامی دیگر.
و اما لعن : کسی که متصف صفتی باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دوری از خدا باشد آن مجوز لعن او است . پیامبر می فرماید : خدا لعنت کند دروغگو را و اگرچه به مزاح باشد .
در باب عجب :
عجب آن است که صفتی یا نعمتی را که داشته باشد بزرگ شمارد و منعم آن را فراموش کند . راه علاج آن این است که تو خود دانی که ممکنی بیش نیستی و ممکن به خودی خود عدم محض است و وجود و کمال و آثار و افعال او همه از واجب الوجود است . پس اگر بزرگی می کند باید به واسطه پروردگار خود بزرگی نماید . و اگر به چیزی فخر و مباهات می کند به آفریدگار خود افتخار نماید . و علاج دیگر به عجب به هر یک از این صفات آن است که تامل کند که از کجا این صفت برای او حاصل شده و چه کسی به او داده و توفیق تحصیل آن از جانب کیست ؟ اگر چنان دانست که همه اینها نعمتی است از جانب خدا باید به جود و کرم او عجب نماید ( به واسطه وجود خدا ) . و به فضل و توفیق او شاد و فرحناک گردد که بدون سابقه استحقاقی توفیق چنین فضیلتی به او کرامت فرموده و اگر چنان دانست که به خودی خود به آن صفت رسیده زهی جهل و نادانی .
در باب کبر :
در عجب آدمی خود را شخصی می داند و خود پسند می باشد اگر چه پای دیگری در میان نباشد . ولی در کبر پای دیگری در میان است تا خود را نزد آن برتر و بالاتر داند . و از کلام عیسی (ع) است که می فرماید : همچنان که زرع از زمین نرم می روید و بر سنگ سخت نمی روید همچنین دانایی و حکمت جای می گیرد در دل اهل تواضع و فروتنی . امام محمد باقر (ع) می فرماید : هیچ کس نیست که تکبر کند مگر اینکه در خود پستی می بیند که می خواهد با کبر آن را بپوشاند .
کبر بر سه درجه است : اول آنکه هم در دل باشد و هم در جوارح . دوم آنکه در دل باشد و در اعضا و جوارح نباشد . سوم آنکه در دل باشد و در اعضا و جوارح نباشد و شخص به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع آن باشد و اگر بی اختیار میل به برتری کند ولی در مقام مجاهده باشد خداوند او را نجات خواهد داد .
در حقیقت تواضع آن است که خود را فی الواقع بهتر و خوب تر و نزد خدا مقرب تر نداند و همچنین نداند که به خودی خود مستحق برتری بر دیگری است .
و اما مقدمه بغض فی الله و دشمنی برای خدا :
پس جوابش این است که هر کسی را باید دوست داشت از راه اینکه مخلوق خدا و آفریده اوست و به این علتی که مذکور شد خود را از او بالاتر ندانست . و اما دشمنی با او و غضب بر وی به جهت کفر و فسق ضرر ندارد و منافاتی نیست میان خشم و غضب برای خدا بر یکی از بندگان او به جهت معصیتی که از او صادر شده و میان بزرگی نکردن بر او زیرا خشم تو برای خداست نه برای خود و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصی امر به غضب فرموده است .
در بیان دنیای مذموم و ممدوح : انسان وارد اهل دنیا می شود اگر از آن به قصد حظ نفس و تنعم فرا گیرد هر چند به مقدار کم باشد . دنیا بر دو قسم است : یکی آن است که صاحبش را به عذاب می رساند و آن را حرام گویند . و دیگری آن که به عذاب نمی رساند ولی باعث طول حساب و محرومی از درجات بلند و مراتب ارجمند در آخرت می گردد و آن را حلال می نامند . هر کس را دیده بینا باشد می داند که طول معطلی در موقف عرصات به جهت محاسبه نیز خود عذابی است . . . چنانچه می خواهی این عذاب را بدانی نگاهی کن به آنانکه در مراتب دنیویه از تو پیش افتاده اند اگر چه آن را دوامی نیست .
اقسام آنچه در دنیاست :
اول آنکه نمی تواند برای خدا باشد بلکه البته در صورت و حقیقت برای دنیاست مانند انواع معاصی و محرمات . دوم آنکه صورت از دنیاست اما حقیقت آن هم می تواند برای دنیا باشد هم برای خدا مانند خوردن و آشامیدن و نکاح و ... سوم آنکه صورت آن برای خداست اما می تواند که حقیقت آن هم برای خدا باشد و هم برای دنیا مانند علم و عمل و طاعت و عبادت .
در باب زهد :
امیرالمومنین می فرماید : مردم سه طایفه اند : زاهد و صابر و راغب . اما زاهد همه غم ها و شادی ها را از دل خود بیرون کرده نه به چیزی که از دنیا به او برسد شاد می شود و نه از چیزی که از دست او بیرون رود محزون می گردد . پس او همیشه در استراحت است . و اما صابر دل او دنیا را می خواهد و طبع او رغبت دارد اما هر وقت برای او میسر شد خود را از آن نگاه می دارد چون بدی عاقبت آن را می داند .و اگر بر دل او مطلع گردی تعجب خواهی کرد از خودداری و پیش بینی و فروتنی او .و اما راغب باکی ندارد از هر جایی که دنیا به او روی آورد خواه حلال و خواه حرام و مضایقه ندارد در طلب مال و دنیا از هیچ نوعی اگر چه نفس او هلاک شود و حرمتش برود .
امام محمد باقر (ع) می فرماید : بالاترین مردم نزد خدا از جهت قدر و مرتبه کسی است که باک نداشته باشد که دنیا در دست هر که می خواهد باشد . خداوند می فرماید : قدر احتیاج از دنیا نیست پس معلوم می شود که محافظت هر قدری که آدمی به آن محتاج می باشد از دین است نه از دنیا . پیامبر (ص) می فرماید : چون خدا بنده ای را دوست داشته باشد سه چیز به او عطا می کند . دل او را محزون می کند . او را بیمار می کند . و او را فقیر می کند . و نیز می فرماید : آیا داخل بازار می شوی ؟ و آیا می بینی میوه یا چیز دیگر خواهی و قدرت خرید آن را نداشته باشی ؟ آگاه باش که به عوض چیزی که می بینی و نمی توانی بخری یک حسنه است .
بهترین اعمال بذل اغنیا بر فقرا به جهت رضای خداست و از آن بهتر ناز و تکبر فقیر است بر اغنیا از راه وثوق و اعتماد به خدا .
امام جعفر صادق می فرماید : هر چه ایمان بنده زیادتر می شود تنگی معاش او بیشتر می شود .
در باب زکات :
حضرت پیامبر (ص) می فرماید : چون مردم زکات خود را منع کنند زمین نیز برکات خود را منع می نماید .
اسرار وجوب زکات سه قسم اند : اول آنکه خداپرستی تام و توحید تمام آن است که برای آدمی محبوبی به غیر از خداوند یکتا نباشد . قدر محبت با کسی به گذشتن از محبوبان دیگر شناخته می شود و محبوب محب خود را به مفارقت از سایر احباب امتحان می کند و چون مال نزد اکثر مردم محبوب است پس دعوی صدق محبت خدا امتحان ایشان به دست برداشتن از یکی از محبوب ها که مال است شده است . و خداوند در آیه 9 سوره توبه نفس های مومنان را به بهای مال های ایشان خریده و بهشت به آنان عطا می کند . دوم آنکه به واسطه بذل مال نفس خود را از صفت رذیله بخل پاک سازند . سوم آنکه شکر نعمت خدا را به جا آورند زیرا عبادت بدنیه شکر نعمت بدن است و بذل اموال شکر نعمت مال .
در باب منت گذاردن و ایذای فقیر و راه علاج آن :
منت نهادن این است که همچنین داند که به آن فقیر احسان نموده و علامت ظاهری اش این است که نزد مردم زبان به اظهار گشاید و علامت باطنی اش این است که بعد از عطا از آن فقیر خلاف ادبی یا خیانتی نسبت به آن شخص واقع شود . علاج اینها آن است که داند دست فقیر در گرفتن صدقه نایب دست خداست و چگونه کسی ممنون نگردد از کسی که نایب دست خداست و از او چیزی قبول می کند .
در باب خوض در باطل :
مراد از آن حکایت کردن در معصیت ها و فجور است . چون امثال آن بسیار است پس خلاصی از آن نیست مگر اینکه آدمی اقتصار کند بر قدر ضرورت . خوض در باطل همچنان که مذکور شد به محض خواهش نفسانی است بی آنکه ضرورتی باعث نقل آن شود . پس این غیر از غیبت و سخن چینی و سوای فحش و دشنام است .
در باب سخن بی فایده گفتن :
اگرچه حرام نباشد اما بسیار مذموم و باعث تضییع اوقات است . علاوه براین غالب آن است که چون در سخن بی فایده گشوده شد کلام به حکایت معاصی و دروغ و غیبت و امثال اینها کشیده می شود . همچنین باید در نقل کم و زیاد ننمایی و خودستایی و تفاخر منظور تو نباشد و متضمن غیبت کسی یا مذمت مخلوقی از مخلوقات خدا نباشد .
در باب حسد :
حسد عبارت است از تمنای زوال نعمتی از برادر مسلم خود از نعمتهایی که صلاح او باشد . پس معیار در حسد آن است که
آنچه برای خود نمی خواهی برای او بخواهی . حاسد به قضای پروردگار خشمناک است و عطای آفریدگار را کراهت دارد که به بندگان خود قسمت فرموده و چنین می پندارد که افعال او درست نیست و به طریقه او رفتار نکرده و این مقتضای ضدیت و عناد با خالق عباد است و اصل توحید و ایمان به واسطه آن فاسد می گردد .
آنکه از مشاهده جمال ازل واله و مدهوش از باده محبت محبوب حقیقی مست و بیهوش هیچ کس را به چشم بدی نگاه نمی کند اگرچه از او هزار گونه بلیه به ایشان رسد زیرا به هر که می نگرد از خودی او غافل و نسبت وی را به مبدا کل ملاحضه می کند و به این سبب هر چه از ایشان به او وارد می شود راضی و بر خود پسندد .
در باب ظلم :
همین فرموده امام صادق (ع) بس که می فرماید : هر کس ظلم کند و هر کس یاری ظالم نماید و هر کس راضی به ظلم او باشد هر سه ظالم هستند و در ظلم او شریکند .
در باب ترک اعانت مسلمین و اهتمام در اعانت بر ایشان :
امام صادق (ع) می فرماید : هر مردی از شیعیان ما که یکی از برادرانش نزد او آید و از وی استعانتی جوید و آن مرد با وجود قدرت اعانت او را نکند خدا او را به اعانت کردن دشمنان ما مبتلا می سازد تا به واسطه آن خدا او را در روز قیامت عذاب کند .
و حضرت رسول می فرماید : هر که یک حاجت برادر خود را برآورد چنان است که در همه عمر خود به خدا خدمت کرده است .
و فرمود : هرکه در یک ساعت از شب یا روز به جهت برادر مومن خود راه رود خواه آن را برآورد یا نه برای او از اعتکاف دو ماه بهتر است . امام جعفر صادق (ع) فرمود : هر که در پی برآوردن حاجت برادر مومن خود برای خدا راه رود تا آن را برآورد خدای تعالی ثواب حج و عمره مقبول و روزه دو ماه از ماه های حرام و دو ماه اعتکاف در مسجد الحرام برای او می نویسد . و حضرت موسی بن جعفر می فرماید : برای خدا در روی زمین بندگانی است که در حاجت مردم سعی می کنند ایشانند که در روز قیامت از هر خوف و ترسی ایمن هستند .
در باب امر به معروف و نهی از منکر :
حضرت علی (ع) می فرماید : رسول خدا ما را امر کرد که اهل معاصی را با روهای در هم کشیده ملاقات نماییم . روزی امام صادق (ع) به طایفه ای از اصحاب خود فرمود : برای من لازم است که بی گناهان شما را به گناهکاران مواخذه نمایم . و چگونه لازم نباشد و حال اینکه از یکی از شما عمل قبیحی به شما رسد و بر او انکار نمی کنید و از وی دوری نمی نمایید و به او اذیت نمی رسانید تا آن را ترک کند . و فرمود که البته گناهان نادانان شما را بر علما و دانایانتان بار خواهم کرد . چه چیز شما را باز می دارد که چون از یکی از شما معصیتی به شما رسد نزد او بیایید و او را سرزنش و پند و نصیحت نمایید ؟ شخصی عرض کرد نمی پذیرند . فرمود : از ایشان دوری کنید و از نشستن با ایشان اجتناب ورزید . و نیز رسیده است که : هر کس در مجلس معصیت حاضر شود لعنت بر او نازل می شود .
سبب عزلت برخی از پیشینیان این بود که مبادا در بازار و راه و مجامع و عیدگاه ملاحظه عصیان پروردگار را نماید و از دفع آن عاجز باشد . مومن باید در هر حال معاینه معاصی به جهت تحصیل رضای پروردگار جبار غیرت دین و عصبیت و حمیت چنان بر او مستولی گردد که از کثرت و قوت مخالفان حق نیندیشد و در نصرت حق از مال و جان و آبرو مضایقه ننماید . حضرت رسول می فرماید : شهیدی نزد خدا محبوب است که نزد حاکم سخن حق بگوید و آن ظالم او را بکشد و اگر نکشد دیگر گناه بر وی نوشته نمی شود . و نیز می فرماید : طایفه ای که پس از پیغمبران قولشان معروف و عملشان منکر است بر هر مومنی واجب است که با ایشان جهاد کند و اگر قدرت نداشته باشد در دل با ایشان نزاع داشته باشد و به غیر از این اسلامی نیست .
در باب عاق والدین :
عقوق پدر و مادر عبارت است از خشم آوردن و شکستن دل و آزردن خاطر ایشان به هر نوعی که خاطر ایشان آزرده شود عقوق حاصل می شود و آدمی مستحق عذاب الهی و بلای غیر متناهی می شود . خواه به زدن باشد یا دشنام دادن یا صدا بر ایشان بلند کردن یا تیز بر ایشان نگریستن یا از ایشان روی گردانیدن و بی اعتنایی یا نافرمانی ایشان نمودن در امری که اطاعتشان لازم است .
در باب سخریه و استهزا و شوخی و مزاح :
سخریه عبارت است از بیان کردن گفتار مردم یا کردار یا اوصاف یا خلقت ایشان به قول یا فعل یا به ایما و اشاره یا به کنایه بر وجهی که سبب خنده دیگران گردد . باعث این صفت خبیثه عداوت یا تکبر و یا تحقیر شمردن شخص است . صاحب این عمل دیده مردمیت و آدمیت را به خاک بی شرمی انباشته و نفس رذل خبیث خود را به این راضی نموده که کلمات دروغی به هم ببند که به واسطه آن نامردی دیگر بخندد .
افراط در شوخی و مزاح نیز مذموم است زیرا باعث سبکی و کم وقاری و موجب سقوط مهابت و حصول خواری می گردد و دل را می میراند . گفته اند که هر چیزی تخمی دارد و تخم عداوت و دشمنی شوخی است . خداوند سبحان نیز در سوره توبه آیه 82 می فرماید : بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید . مخفی نماند که خنده مذموم قهقهه است که با صدا باشد اما تبسمی که کسی صدایی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است . و تبسم نمودن پیامبر معروف و مشهود است .
در باب غیبت : ( عیب جویی ) ( مسخره و استهزا )
بدان که حقیقت غیبت آن است که چیزی نسبت به غیری که شیعه باشد ذکر کنی که اگر به گوشش برسد او را ناخوش آید و راض نباشد . همچنین اموری که منسوب به او باشد و به بدی یاد شود . مخفی نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست بلکه هر نوعی که نقصی از وی بفهماند غیبت است خواه به قول باشد یا فعل یا اشاره یا رمز یا نوشتن . در غیبت فرقی میان کنایه و تصریح نیست بلکه گاهی کنایه بدتر می باشد . غیبت به کنایه مثل این است که بگویی : نعوذ باالله از بی شرمی ! خدا ما را از بی شرمی محافظت کند و غرض از اینها کنایه به شخصی باشد که مرتکب این اعمال شده باشد . یا به دروغ دعا در حق کسی یا به دروغ غصه خوردن در حق کسی غیبت است . گناه شنونده غیبت نیز مثل غیبت کننده است مگر آنکه در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند یا از مجلس برخیزد و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد . اما اگر در دل طالب باشد و به زبان انکار کند او از اهل نفاق است .
معالجه تفصیلی مرض غیبت :
اول آنکه ترحم کردن است بر کسی زیرا گاهی شخصی چون دیگری را مبتلا به عیبی ببیند و اظهار تالم و حزن نماید و آن را نزد دیگران اظهار نماید .
دوم آنکه اگر بر معصیت کسی برای خدا غضبناک شوی و نزد مردم ذکر نمایی .
سوم آنکه امر قبیحی از کسی صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشد و تو خواهی از خود دفع نمایی و گویی من نکرده ام و فلان کس کرده .
چهارم آنکه امر قبیحی را به تو نسبت دهند و بخواهی قبح آن را برطرف کنی از این جهت می گویی فلان شخص نیز این امر را مرتکب شده .
مواضعی که غیبت در آنها جایز است :
اول تظلم و استغاثه کردن نزد کسی که احقاق حقی از او تواند کرد و انتقام ظلمی که بر وی شده تواند کشید یا اعانت او را تواند نمود ولی شرط آن است که در شکایت ظالم به خصوص ظلمی که شده اکتفا نماید و اظهار عیبی دیگر از ظالم نکند .
دوم عیوب شرعیه کسی را اظهار کردن به قصد امر به معروف و نهی از منکر برای رضای خدا نه به قصد رسوایی او بر وفق هوا و هوس و این باید در جایی باشد که فایده در رفع منکر بکند و بر وفق شریعت باشد .
سوم در نصیحت کسی که با تو مشورت کند در خصوص معامله کردن با کسی یا شراکت یا داد خواست یا رفاقت یا امثال آن به شرطی که احتیاج به ذکر آن عیب باشد .
چهارم ارشاد و نصیحت مومنی هر گاه با فاسد به اخلاقی مصاحبت و اختلاط نماید و از احوال او مطلع نباشد و ظن آن باشد که اعمال بد او به رفاقت در این مومن سرایت کند .
پنجم اظهار کردن عیوب خفیه مریض نزد طبیب به جهت معالجه .
ششم اظهار عیوب شاهد و راوی حدیث به جهت جرح نمودن شهادت یا رد حدیث او به قدری که رد حدیث او شود نزد کسی که می خواهد به حدیث یا شهادت او عمل کند .
هفتم اظهار عیوب عالم یا حاکم شرعی که قابلت فتوا و حکم نداشته باشد و متصدی آنها شود برای رد حکم و فتوای او هر گاه کسی از احوال او بپرسد .
هشتم هر گاه کسی مشهور به لقبی باشد که دلالت بر عیبی از او کند که شناساندن او به این لقب ضرر ندارد و هر گاه به نوعی دیگر ممکن نباشد و از شنیدنش او را ناخوش نیاید اما هر گاه اکراه داشته باشد یا شناساندن او به عبارتی دیگر ممکن باشد جایز نیست .
نهم هر گاه مجاهر به فسقی باشد و از اظهار آن مضایقه نداشته باشد بلکه آن را اظهار کند یا علانیه مرتکب شود غیبت او در آن فسق ضرر ندارد اگرچه او را ناخوش آید بلکه مطلقا جایز است اگرچه در فسقی باشد که آن را اظهار نکند یا از اظهارش مضایقه داشته باشد .
دهم شهادت در جایی که باید شهادت داد در حقوق الناس یا حقوق الله .
یازدهم در رد قول اهل بدعت و ضلالت .
دوازدهم غیبت کفار و کسانی که مخالف شیعه اثنی عشری هستند که در این صورت نیز اقوی جواز غیبت آنهاست .
سیزدهم کسی که خود را منصوب به دیگری نماید و منصوب به او نباشد رد نسبت او کردن جایز است .
چهاردهم غیبت شخص مجهول یا طایفه غیر معینی که کسی نفهمد مراد کیست . هر گاه بعضی اشارات و علامات باشد که معلوم شود کیست اظهار عیب او حرام است .
فایده : هر گاه کسی غیبت دیگری را کرده باشد کفاره اش این است که ابتدا توبه نماید و پشیمان شود و اگر آن شخص زنده و در دسترس باشد و او شنیده باشد یا نشنیده باشد و مظنه فسادی نباشد او را حلالیت حاصل نماید اما اگر مظنه فساد یا عداوتی باشد و دسترسی به او نباشد برای او استغفار نماید و طلب آمرزش نماید و برای وی اعمال صالحه به جا آورد .
در باب دروغ گفتن :
حضرت پیغمبر فرمود : هر گاه مومنی بدون عذر شرعی دروغ بگوید هفتاد هزار فرشته بر او لعنت می کنند و از دلش بوی تعفن و گندی بلند می شود و به عرش می رسد و خدای تعالی به سبب آن دروغ گناه هفتاد زنا بر او می نویسد که آسانترین آنها زنایی باشد که با مادر خود کرده باشد . و نیز می فرماید : وای بر کسی که سخن به دروغ گوید تا حاضران را بخنداند . وای بر او ! وای بر او ! وای بر او !
حضرت امیرالمومنین می فرماید : بنده ای مزه ایمان را نمی چشد تا اینکه دروغ را ترک کند خواه دروغ از روی شوخی و هزل باشد خواه از جد .
دروغ های حرامی که مردم در آنها سهل انگارند :
آن است که کسی بر دیگری که مشغول اکل باشد وارد شود و او را تکلیف به خوردن طعام کند و او گرسنه باشد و بگوید اشتها ندارم .
آن است که می گویند : خدا می داند که چنین است و حال اینکه می داند چنین نیست و خدا خلاف ان را می داند . آنکه شهادت دروغ است و قسم دروغ و دروغ گفتن با خداست .
در هر موضعی که فایده مهمه شرعیه بر آن مترتب شود و تحصیل آن موقوف به کذب باشد دروغ گفتن جایز است .
در باب مفاسد و آفات زبان :
حضرت پیامبر می فرماید : هر کس محفوظ باشد از شر شکم و فرج و زبان خود پس از همه شرور محفوظ است . و نیز می فرماید : بیشترین چیزی که مردم را داخل جهنم می کند زبان و فرج است . و نیز می فرماید : چون مومن را خاموش و صاحب وقار بینید به او تقرب جویید که حکمت بر دل او القا می شود .
در باب ریا :
ریا در عبادت : آنکه در وصف عبادت ریا کند نه در اصل آنها مثل اینکه رکوع و سجود و سایر افعال نماز را در حضور مردم به قصد حصول بهتر از آنچه در خلوت می کند به جا آورد .
بعضی مفاسد عبادت : اگر شایبه ریا باشد و همه آن عبادت باطل و اعاده اش لازم است . همچنین به جهت اطلاع کسی بر آن در اثنا فرح و سرور و و انبساط برای او حاصل شد به واسطه حصول منزلت برای او در دل آن شخص بیننده .
ریای در عبادت دو نوع است : اول آنکه بدون قصد صحیحی اظهار کرده باشد مانند ترغیب مردم به عمل خیر و . . . باکی در اظهار آن نیست به شرطی که مطلقا شایبه ریایی و مفسده دیگری مانند هتک حرمت و . . . در آن نباشد . و اگر چنین نبود و یا احتمال ریا در آن باشد زنهار که پیرامون اظهار آن نگردد . و این موضع خطر و محل لغزش است چون خلوص نیت از جمیع شوایب ریا در اظهار عمل میسر نیست . همچنان که اظهار عمل به قصد صحیح ضرر ندارد و از ثواب آن کم نمی کند . فرح و سرور و انبساط خاطر از بروز عمل و اطلاع مردم بر آن بعد از آنکه پنهانی آن را به جا آورده باشد اگر به جهت صحیحی باشد در آن باکی نیست زیرا به واسطه آن لطف خدا را نسبت به خود استنباط کرده .
گاه باشد که شادی و فرح او به این جهت است که تصور کند چون کسی بر عبادت او مطلع شده او نیز در آن عبادت رغبت می کند و از او متابعت می نماید و به این سبب نیز اجری دیگر برایش حاصل می گردد . و شاید فرح او به جهت رغبت مطلعین از عبادت باشد یعنی به این شاد شود که دیگران هم به اجر و ثوابی رسیدند .
اگر در موضعی باشی که بتوانی جماعتی را مشاهده کنی که مشغول عبادت اند ولی ایشان تو را نبینند اگر رغبت و شوق تو کمتر از وقتی است که ایشان تو را می بینند معلوم می شود که این شوق از روی ریا ست و الا به جهت تقرب به خداست .
ریا در غیر عبادت : آدمی به واسطه ریا اعمال قبیح خود را می پوشاند و چنان می پندارد که سبب آن حیاست . و حال آنکه حیا و شرمندگی شعبه ای از ایمان است و این به خاطر آن است که اگر معصیت تو بر مردم ظاهر شود زبان به مذمت و خبث تو خواهند گشود ولی اگر غرض تو از پوشانیدن آنها این باشد که مردم گمان ورع و تقوا و صلاح به تو داشته باشند ریا حاصل می شود .
معالجه عملی مرض ریا : کسی که عبادت را به جهت طمع از مردم و حب مدح ایشان به جا نیاورد و ریا در نظر او نباشد باز شیطان در صدد معارضه با او در می آید وتوهماتی به دلش می افکند تا اندک میلی به ریا بدارد و مضطرب گردد . اگر در آن وقت آن کس خود از آن حالت کراهت داشته باشد و با نفس خود مجادله نماید و بر آن متغیر گردد بر او گناهی نیست و عبادت او فاسد نمی شود . باید که اگر چنین وسوسه ای از شیطان حاصل شود به آن التفات نکرد و متوجهش نشد و دل را همچنان مشغول عبادت گردانید و حضور قلب در عبادت را از دست نداد و به مجادله و معارضه با شیطان نپرداخت زیرا گاهی شیطان از ریا کردن کسی مایوس می باشد اما توهم ریا را به خاطر او می گذراند . به جهت اینکه او در صدد معارضه و مجادله آن توهم برآید . و از حضور قلب باز ماند .
در باب نفاق :
مراد از نفاق در این مقام دورویی و دو زبانی است . حضرت پیغمبر می فرماید : بدترین خلق خدا در روز قیامت کسی است که احترم و اکرام او نمایند تا خود را از شر او محافظت نمایند . همه اخباری که در خصوص مدارا وارد شده است دلالت بر تجویز این نوع می کند . همچنین از بعضی صحابه نقل شده که : ما بر روی بعضی افراد بشاشت و خرمی می کردیم در حالی که دلهای ما بر ایشان لعنت می نمود .
اسبابی که گناهان صغیره را کبیره می کند :
اسرار کردن بر آن . حقیر شمردن آن زیرا مومن هر گناهی که می کند آن را مانند کوهی می بیند که بر بالای سر او می باشد و می ترسد که بر او افتد . به انجام آن و قدرت یافتن بر فعل آن شاد شود مثل آنکه کسی مسلمانی را خجل سازد یا مغبون کند یا آزاری به وی برساند و بگوید دیدی که چگونه وی را رسوا کردم یا خجل ساختم یا مغبون نمودم ! گناهی را مرتکب شود و آن را بدون جهت شرعی نزد کسی که مطلع نیست اظهار کند و آن شخص گناهکار کسی باشد که مردم به او اعتقاد داشته باشند و از وی پیروی کنند و او گناه صغیره ای مرتکب شود که مردم بر آن مطلع شوند و موقع آن گناه در نظر ایشان کم باشد .
اجتناب از گناهان کبیره کفاره گناهان صغیره است و آن هنگامی است که قدرت و اراده آن را برای خدا ترک کنی نه آنکه قدرت بر آن نداشته باشی یا از راه ترس مردم یا حفظ آبرو و یا به جهت عدم شوق و رغبت آن را انجام ندهی .
در باب محبت :
نقل شده که پروردگار به حضرت موسی وحی فرستاد : ای پسر عمران دروغ می گوید کسی که گمان کرده است مرا دوست دارد و با این وجود چون ظلمت شب او را فرا گیرد بخوابد . آیا دوست خلوت دوست خود را طالب نیست ؟ ای پسر عمران من از احوال دوستان خود مطلعم . چون شب بر ایشان وارد شود دیده و دلهای ایشان به سوی من نگران است و عقاب مرا در پیش خود ممثل نموده با من از راه مشاهده و حضور تکلم می کنند . ای پسر عمران از دل خود خشوع به من بفرست و از بدن خویش ذلت و خضوع و از چشم خود اشک در ظلمت های شب که مرا به خود نزدیک خواهی یافت .
محبت میل و رغبت طبع است به چیزی که ادراک آن ملایم طبع باشد . یا بهجت و سرور به ادراک ملایم و لذت آن خود ادراک ملایم و رسیدن به آن است . پس لذات تابع ادراک اند و انسان جامع قوای چند است و برای هر قوه لذتی است که عبارت است از رسیدن و ادراک آن قوه به مقتضای طبع خود مثلا مقتضای قوه غضبیه انتقام و برتری است پس لذت آن در تسلط و غلبه است و لذت قوه شهویه تحصیل غذا و حصول مباشرت و امثال آن است و قوه سامعه را شنیدن الحان و نغمه ها و قوه باصره در دیدن صور جمیله است و خود ادراک نفس جمال لذتی است روحانی که به خودی خود محبوب است . . نیز قوه شامه در بوییدن عطرهای طیبه . و اما لذت قوه عاقله که آن را بصیرت باطنه گویند مقتضای آن معرفت حقایق اشیا و احاطه علمی به موجودات است پس التذاذ آن در علم و معرفت است . نظر به اینکه منتهای کمال انسانی بلکه اخص اوصاف الهیه و اشرف صفات ربوبیه علم است پس آن اقوای لذات و اکمل ابتهاجات خواهد بود . از این جهت هر گاه کسی بشنود که او را به زیرکی و دانایی و کثرت علم ستایش می کنند به نشاط می آید .
محبت به خدا بالاترین محبت هاست و اگر چیز دیگر هم شایسته دوستی باشد به واسطه انتسابش به اوست و چنانکه کسی چیزی را نه از این جهت دوست داشته باشد از جهل و قصورش در معرفت خداست .
طریق تحصیل محبت و معرفت خدا :
اول دوام فکر و ذکر و مداومت بر یاد خدا . مناجات با او در خلوت و مواظبت نمودن بر عبادات و طاعات به شرطی که خانه دل خالی از مشاغل بوده باشد . زیرا خداوند در آیه 4 سوره احزاب می فرماید : خدا برای هیچ کس در اندرون او دو دل قرار نداده است .
دوم تحصیل معرفت به مواظبت بر طاعات و عبادات زیرا خداوند در آیه 99 سوره حجر می فرماید : خدا را عبادت کن تا آن سبب شود که یقین بر تو حاصل شود . و در آیه 69 سوره عنکبوت می فرماید : هر گاه کسی در راه ما سعی کوشش نماید ما راه را به او می نماییم .
علایم و آثار محبت خدا :
اول آنکه مشتاق مرگ باشد و مرگ بر وی گوارا باشد اما چه بسا که کسی از جمله دوستان خدا باشد و مرگ را کراهت داشته باشد ولی کراهت او از مرگ به جهت افزایش استعداد ملاقات خدا و تهیه اسباب لقاست .
دوم آنکه طالب رضای خدا باشد و خواهش او را بر خواهش خود اختیار کند پس هر که خدا را دوست دارد باید ترک معاصی نموده ملازم طاعات و عبادات گردد و کسالت و بطالت را بگذارد و هیچ عبادتی بر او گران نیاید .
سوم آنکه پیوسته دل او به یاد خدا مشغول باشد زیرا دل که مایل به چیزی باشد هرگز از یاد او نمی رود .
چهارم آنکه همیشه زبان او به ذکر مشغول باشد و به جز حدیث وی چیزی نشنود و نگوید و به غیر از نام او نخواهد و نجوید .
پنجم آنکه شوق به مکان های خلوت داشته باشد که با خدای خود مناجات کند .
ششم آنکه آنچه از دنیا به او می رسد فرحناک نگردد و آنچه از دست او می رود غم مخورد .
هفتم آنکه بر همه بندگان خدا مشفق و مهربان باشد زیرا مقتضای محبت دوست داشتن دوستان و منسوبان محبوب است .
هشتم آنکه از هیبت و عظمت الهی خایف باشد . دوستان را ترس های مخصوصی است مانند ترس از اعراض محب و حجاب او و راندن از درگاه و ایستادن در یک مقام .
حقیقت انس با خدا :
پس اگر انس غالب شود و از ملاحظه آنچه به آن نرسیده غافل گردد تا از شوق به آن خالی ماند و به خاطر راندن ملتفت نشود در این وقت لذت و بهجت او عظیم و طالب عزلت و خلوت و تنهایی می گردد .
در باب حب فی الله و بغض فی الله :
از اما محمد باقر روایت شده است که : چون خواهی بدانی که خیری در تو هست یا نه به دل خود نظر کن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست داری و اهل معصیت را دشمن داری بدان که تو از اهل خیری و خدا تو را دوست دارد .
در باب توکل بر خدا :
خدای تعالی می فرماید : به عزت و جلال و مجد و ارتفاع مکان خودم قسم امید هر امیدوار به غیر خودم را قطع می کنم و او را نزد مردم جامه خواری و ذلت می پوشانم و او را از درگاهم دور می کنم . . . آیا کسی که بلایی از بلا های من به او وارد شود نمی داند که جز من کسی نمی تواند آن را دفع کند ؟ آیا نمی بیند که من پیش از سوال کردن عطا می کنم ؟ پس کسی که از من سوال کرد او را اجابت نمی کنم ؟ آیا من بخیلم و بنده ام مرا بخیل می داند ؟ آیا جود و کرم برای من نیست ؟ آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟ آیا من محل امید ها نیستم ؟ آیا امیدواران نمی ترسند که به غیر من امید دارند ؟ . . .
بدان که کارهای بندگان و اموری که بر ایشان وارد می گردد بر دو قسم است : اول امری که از قدرت و وسع ایشان بیرون است . دوم آنکه بیرون از قدرت ایشان نیست به این معنی که برای آن امر اسبابی است که بنده متمکن از تحصیل آن اسباب و وصول به آن امر یا دفع آن است .
پس آنچه از قسم اول باشد مقتضای توکل آن است که آن را به رب الارباب حواله نمایی و فکرهای بی جا در خصوص آن نکنی . و اما آنچه از قسم دوم است سعی در خصوص آن با توکل منافات ندارد به شرط آنکه اعتماد او به سعی خود و اسباب و وسایط نباشد بلکه اطمینان وی به خدا باشد . پس هر که گمان کند که خود مهمل و بیکاره در زمین است بسیار خطا کرده است . ناگفته نماند که اسبابی که تحمل و مزاولت آنها منافاتی با توکل ندارد اسبابی است که وصول به مطلوب یا دفع ضرر به واسطه آنها مقطوع یا مظنون باشد . سعی در تحصیل اسباب و وسایطی که از آنها مظنه وصول به مطلوب است توکل را باطل نمی کند و خدای تعالی اسباب را به مسببات بسته و امور را به وسایل ربط داده و امر به تحصیل آنها فرموده . از این جهت بود که شخص اعرابی شتر خود را رها کرد و گفت (( توکلت علی الله )) . حضرت رسول فرمود : آن را ببند و بر خدا توکل کن .
در باب صبر :
حضرت عیسی به حواریون فرمود : شما نمی رسید به آنچه دوست دارید مگر به اینکه صبر کنید بر آنچه آن را کراهت دارید .
پیامبر (ص) می فرماید : صبر بر سه قسم است : صبر در وقت مصیبت و صبر بر مشقت عبادت و صبر کردن از معصیت . همچنین می فرماید : زود باشد بر مردم زمانی بیاید که کسی به پادشاهی نرسد مگر به کشتن و ستم کردن و به غنا و ثروت نرسد مگر به بخل و غصب مال و دوستی مردم حاصل نشود مگر به بیرون آمدن از دین و متابعت هوا و هوس . پس هر که آن زمان را دریابد بر فقر صبر کند با وجود آن که بر تحصیل مال قادر باشد و بر دشمنی مردم صبر کند با وجود آن که بتواند بر وجه غیر صحیح تحصیل صحبت ایشان کند و بر ذلت صبر کند با وجود اینکه به هر نوع باشد بتواند عزت را کسب کند خدای تعالی ثواب پنجاه صدیق از کسانی که تصدیق مرا نموده اند به او کرامت می فرماید .
در باب طهارت ونظافت :
اول پاک ساختن بدن از حدث و خبث و فضلات . دوم پاک نمودن اعضا و جوارح از معاصی و گناهان . سوم پاک نمودن نفس از اخلاق ذمیمه و ملکات رذیله . چهارم پاک ساختن خانه دل از آنچه غیر از خداست و این طهارت انبیا و صدیقین است .
چیز هایی که حقیقت و روح نماز است :
اول اخلاص و نیت قرب و خلو از شوایب ریا . دوم حضور قلب و آن عبارت است از فارغ ساختن دل از غیر کاری که به آن مشغول است . سوم معنی آنچه را که می گوید بفهمد . چهارم تعظیم . پنجم هیبت و آن عبارت است از خوف و اضطرابی که به سبب عظمت حاصل می شود . ششم امیدواری . هفتم حیا .
اما سجاد (ع) می فرماید : نماز بنده به درجه قبول نمی رسد مگر به قدری که دل او متوجه باشد .
از یکی از بزرگان در مورد کیفیت نماز او سوال کردند گفت : چون وقت نماز داخل می شود وضو می گیرم و به مصلای خود می روم و لحظه ای می نشینم تا اعضا و جوارح من آرام گیرد سپس به نماز بر می خیزم و کعبه را میان دو ابروی خود قرار می دهم و صراط را زیر قدم خود می بینم و بهشت را در طرف راست و جهنم را در طرف چپ و ملک الموت را در عقب سر و چنان می پندارم که این آخرین نماز من است پس در میان امید و خوف می ایستم و شمرده قرائت می کنم و به خضوع و خشوع رکوع و سجود می کنم و به اخلاص تمام نماز را تمام می کنم در حالی که نمی دانم نماز من قبول شده است یا نه .
علل و اسباب آداب باطنیه نماز :
اول حضور قلب که باعث آن اهتمام و اعتنا به شان هر امری است . پس هر گاه قلب تو در هنگام مناجات حاضر نباشد گمان نکنی که غیر از ضعف ایمان دیگر سببی داشته باشد پس باید در تقویت یقین و ایمان خود سعی کنی .
بعضی از آداب و شرایط دعا :
اوقات شریفه را برای دعای خود اختیار کند مانند روز جمعه و شب جمعه و وقت سحر و . . . حالتی که در آن حالت استجابت دعا وارد شده مانند حال آمدن باران و وزیدن باد و هنگام روزه و عقب نماز های واجب و . . . با طهارت باشد . . . رو به قبله باشد . . . دست های خود را بلند کند زیرا حضرت پیامبر می فرماید : در این حالت خداوند شرم می کند که دست او را تهی برگرداند . . . آواز او نه چندان آهسته و نه بسیار بلند باشد . . . در دعا کردن متوجه سجع و قافیه نشود . . . تضرع و زاری بکند . . . جزم داشته باشد به اینکه دعای او مستجاب می شود و یقین داشته باشد که رد نخواهد شد . . . اصرار بر دعا کند و الحاح نماید و لااقل سه بار آن را تکرار کند . . . قبل از دعا ذکر خدا کند . . . ابتدا اقرار به گناهکاری و عدم سزاواری خود کند . . . توبه کند و از گناهان خود پشیمان شود . . . به تمام همت خود رو به خدا آورد و از هر چه غیر اوست قطع امید نماید . . . لباس و مکان و غذای او حلال باشد . . . حاجت خود را (( بخصوصه )) نام برد . . . چون دعا می کند دیگران را نیز در دعای خود شریک سازد . . . گریه کند . . . دعا را تا وقت حاجت تاخیر نیندازد . . .