تاریخ نگارش : سوم آبان 1390
تفسیر عرفانی اسماء الحسنی
نیره تقی زاده فایند
بارى مبحث اسماء حسناى الهى محل درنگ، مو شکافى و ژرف نگرى بسیارى از اندیشوران، اعم از حکیمان، متکلمان، عارفان و جز آنان شده، و به تالیف رساله‏ها و کتابهاى کوتاه و بلند در این زمینه منجر گردیده است.


کلید واژه : اسماء الحسنی
ناشر : رضا کاوش
مقدمه
نزد حکیمان و عارفان، پس از مبحث «وجود» مقوله‏اى شگرف‏تر و گسترده‏تر از مبحث «اسماء الله‏» صورت نبسته است؛ چه، با شناخت اسماى الهى، آشنایى با صفات و افعال حق تعالى براى ما ممکن مى‏گردد، و نیز به گفته اهل معرفت، شهود حضرتش میسور مى‏شود.
سرچشمه صافى و گواراى این بحث - که اندیشوران از پگاه تمدن اسلامى پیرامون آن نیکو قلم زده‏اند - قرآن عزیز است، که فروفرستنده‏اش، در آن خویش را با نامهاى گونه‏گون خوانده است و همو فرموده: «براى خداى نامهاى نیک است، پس وى را بدان نامها بخوانید». (اعراف/18)
گذشته از کلام خداى حمید در قرآن مجید، پیشوایان دین در نیایش‏ها و گفته‏هاى خویش از اسماء الله فراوان یاد کرده‏اند; بویژه در احادیث نبوى، شکوه و جلال نامهاى حضرت حق، سخت مورد تاکید است. در کلامى مشهور که محدثان خاصه و عامه از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم نقل کرده‏اندازصد نام بارى تعالى سخن رفته که حفظ وذکر آنها تواند مایه رستگارى و استوارى ایمان پارسایان باشد. (1)

بارى مبحث اسماء حسناى الهى محل درنگ، مو شکافى و ژرف نگرى بسیارى از اندیشوران، اعم از حکیمان، متکلمان، عارفان و جز آنان شده، و به تالیف رساله‏ها و کتابهاى کوتاه و بلند در این زمینه منجر گردیده است.

ابى بکر محمد، معروف به ابن عربى، به گردآورى و شمارش اسمایى که در جاى جاى قرآن آمده‏اند، دست‏یازیده و مشخص نموده که در هر سوره چند اسم حضرت بارى ذکر شده است. امام فخر رازى شرحى به مذاق متکلمان بر اسماء حسنى نگاشته که به «لوامع البینات‏» شهره است. از حکیم الهى، حاج ملا هادى سبزوارى نیز کتابى گرانسنگ در این زمینه به یادگار مانده، که در حقیقت‏شرح دعاى جوشن کبیر است. (2)

در میان فراوان نوشته‏هایى که نامهاى الهى را کاویده‏اند آثار اهل معرفت را صفایى دیگر است; نگاشته‏هاى آنان از نکته‏هاى معرفت آموز، آکنده و از لطایف دل‏انگیز انباشته است. اینان نه تنها رموز علمى اسماء حسناى الهى را بررسى کرده، و در شرح اسماء ذاتى و ثبوتى، توقیفى و قیاسى سخنهاى در خور تامل گفته‏اند، بلکه از نامهاى خداى سبحان در آداب عملى و سیر و سلوک روزمره ربیت‏شوندگان نیز بهره برده‏اند.

حکیم محمد لاهیجى در «مفاتیح الاعجاز»، در حالات ابوسعید ابى الخیر گوید:
«چون مرید را تلقین کردى، نزد خود مى‏نشاند و اسماء الله بر او مى‏خواند و نگاه به مرید مى‏کرد تا به کدام اسمى در او تغییر پیدا مى‏شود. از هر اسم که در او تغییر پیدا مى‏شد، مى‏فرمود که به آن اسم ذکر بگو; تا زمانى که کار مرید به آن اسم تمام مى‏شد، باز او را مى‏نشاند و اسماء الله بر او مى‏خواند و باز از هر اسمى که تغییر در وى مى‏دید به آن ذکر مى‏فرمود؛...به این نوع تربیت مرید مى‏نمود تا کار او در فقر به اتمام مى‏رسید». (3)

اسماى الاهى و جهان
عالم, مجموعه اى از اسماى الاهى تحقق یافته به صورت عینى است و از این جهت هر موجودى بر ذات حق دلالت دارد. اسماى الاهى هم جنبه فاعلى پیدایش و ظهور عالم کثرات را تأمین مى کنند و هم جنبه قابلى و استعدادى مظاهر را. از آن جا که ذات حق جز با وساطت اسماء ظهور نمى یابد, اسماء را مفاتیح غیب (کلیدها یا مخازن غیبى عالم در قوس نزول) گفته اند; همان طور که ابواب یا راه هاى وصول به قرب الاهى در قوس صعودند.
براساس همان ساختار دو گانه اسماى الاهى در حرکت دور شدن از مرکز به سمت تنوع و تکثر مى روند (به ظهور رساندن مظاهر در عالم کثرت) و در حرکت رجوع به سمت مرکز به سوى ذات واحد ارجاع دارند.
نیاز و افتقار خلق به حق نیز از طریق اسماء در مرتبه اسماست; یعنى حق در مرتبه اسما سبب تحقق عالم است نه در مرتبه ذات (که در آن مرتبه غنى عن العالمین و بى ارتباط با هر چیز است) به تعبیر ابن عربى (براى هر حقیقتى از حقایق وجودى, اسمى از اسماء وجود دارد که مخصوص به آن است و آن اسم رب ّ آن حقیقت است و آن حقیقت عاریه آن اسم تحت تکلیف و تربیت آن. به علاوه ممکن است در شىء واحد, وجوه و حقایق متعددى باشد که هر وجهى, اسمى از اسماى الاهى را طلب نماید. چنان که حتى در جوهر فرد, حقایق متعددى محَقّق است که هر یک طالب اسمى است; بدین صورت که حقیقت ایجادش طلب اسم (القادر) است و احکامش طالب (العالم) و خاص بودنش طالب (المرید) و ظهورش طالب اسم (البصیر). این وجوه حقایق ثانویه است که اطلاع بر آنها دشوار است و تحصیل آنها از راه کشف دشوارتر. (4)

روابط بین اسماء
میان اسماء روابط گوناگونى برقرار است. از آن جا که برخى مظاهر مظهر چند اسم الاهى اند, عارفان عمدتاً, ارتباط اسماء با یک دیگر و نیز تأثیر چند اسم در تجلّى آنها بر ممکنات را به چند قسم تقسیم کرده اند. از آن جمله است:

1. تعاون اسماء: وقتى اسمى به تنهایى منشاء بروز مظهر و خاصیتى که درخور غایت آن است نمى شود, با مدد و دخالت برخى اسماى دیگر, این امر انجام مى شود; چنان که اسم رازق, مظهریت خود را با تعاون اسم العلیم, المدبّر و المحصى و… انجام مى دهد. اسماء کمکى را اعوان و سدنه آن اسم مى خوانند.

2. تناکح (ازدواج) اسماء: نوع ترکیب در میان اسماء الاهى که به تاثیر و تأثر اسما از یک دیگر و پیدایش مظهرى که صورت وحدانى جامع آنهاست, مى انجامد؛ به نحوى که مظهر تحقق یافته واجد خاصیتى سواى خاصیت مظهر هر یک از دو اسم گردد; چنان که ویژگى موجودى که مظهر دو اسم القادر و القاهر باشد با خاصیت موجود مظهر القادر و الرحیم متفاوتست. (5)

3. تقابل اسماء: عارفان اختلافات, تزاحم ها و برخوردهاى تکوینى یا تشریعى بین پدیده ها را به مدد نزاع یا تقابل یا تخاصم اسماء تبیین مى کنند. البته, این تخاصم را تخاصم ممدوح مى دانند که همه در جهت برقرارى نظام احسن است. این اختلاف, حاصل اقتضاءهاى گوناگون اسماى الاهى در مظهرطلبى است; چنان که مقتضاى دو اسم محیى و ممیت یا هادى و مضل ّ و. . متفاوت است.

4. تفاضل اسماء: برخى از اسماى الاهى همانند اسم جواد عظیم اند و برخى نیز اسم اعظم (مانند اللّه). برخى از حیث شمول بر مظاهر, محیطاند (همانند اسم علیم) و برخى محُاط (به مانند اسم محیى), برخى از اسماء متبوع اند (مثل قادر) و برخى تابع (همانند رازق). از این رو, بین مظاهر این اسما نیز همین نسبت ها محقق مى شود, و اختلاف درجات اسماء به تفاوت در درجات مظاهر مى انجامد و در نهایت آنچه مظهر اسم جامع یا اسم اعظم است, مظهر اعظم الاهى نیز هست که قطب, محددّ و معد*ل عالم به حساب آمده و (انسان کامل) نامیده مى شود.
این نظام اسمایى که در ضمن آن هر اسم والاتر همه اسماء مادون و پایین تر را دربرمى گیرد, به نظام عالم مظاهر نیز سرایت مى یابد و هر مظهر اعظمى دربرگیرنده دیگر مظاهر است و از آن جا که اسماى الاهى اسماى حسنى هستند, نظام عالم مظاهر نیز نظام احسن است که ظل ّ و سایه عالم اسماست. افزون براین, همان طور که ظهور اسماء در مرحله واحدیت حق, نتیجه و ثمره محبت ذات و محبت اسمایى بوده است ظهور مظاهر عالم نیز به واسطه محبت اسمایى و محبّت افعالى براى ظهور اسما است, این مظهرطلبى در مراتب مختلف را (حرکت حبّى) نامیده اند.

اسماى جزئى
عارفان مظاهر, آثار وافعال خداوند را نیز به اعتبار دلالت بر مسمّى و علامت و حکایت گر از کمالات ذات بودن, اسم دانسته اند (6) که براى تمایز آنها از اسماى برخاسته از صفات, آنها را (اسماى جزئى) مى نامند که بر خلاف اسماى کلى ـ که محدوداند ـ نامتناهى هستند; چرا که تجلّیات الاهى و روابطى که حق تعالى مى تواند با عالم داشته باشد, نامحدود است. ابن عربى در فص شیثى فصوص الحکم مى گوید: (اسماى خداوند نامتناهى است. اسماى او به آثار و افعالى که از او صادر مى شود, شناخته مى شود و آن آثار و افعال نیز نامتناهى است, هرچند که اسماء به اصول متناهى, یعنى امّهات اسماء باز مى گردد.) (7)

در فتوحات مکیه نیز ضمن تقسیم اسماء به اسماء حُسنى (جزئى) و اسماء احصاء (کلى) از اشرف علوم اهل اللّه را این دانسته که اسماء الاهى مانند ممکنات, نامتناهى است و هر ممکنى که به وصف خاصى موصوف است, اسمى از اسماى الاهى مخصوص است که با آن از دیگر ممکنات تمایز مى یابد. (8)

به عنوان جمع بندى بحث اسماء الاهى و جهان مى توان گفت. اساساً دید عارف نسبت به عالم نگاهى است از بالا. یعنى با وساطت اسماى الاهى و این نظرگاه, یعنى دید الاهى, متفرع بر وصول به مقام قرب نوافل است که براساس تجربیات عارفان و نیز مفاد حدیث قدسى, چشم و گوش و قواى ادراکى و تحریکى عارف, الاهى و حقّانى مى شود؛ از این رو دریافت عارف از عالم و تقسیم بندى ها و مقولات ذهنى و تقطیعات ذهن او از یافته هایش نیز تغییر مى یابد. به عبارت دیگر, نگرش و نگاه براساس علم الاسماء و شهود ظهور و سریان اسماء حق در عالم, باعث مى شود که تقسیم بندى هاى عرفى یا رسمى یا فلسفى و کلامى و… در دید عارف رنگ بازد, و از آن جمله است تقسیم بندى عالم ممکنات به جوهر و عرض (9) یا متحرک و ثابت (10) و نیز تقسیم عالم به جاندار و بى جان یا گویا و غیر گویا, (11) ظلمانى و نورانی (12) یا خیر و شر (13) و مانند آن.

تقسیم بندى اسماى الاهى در عرفان
بنابر آنچه گفته شد دریافتیم که اسم, ذات حق است همراه با صفتى و تعینى خاص. بنابراین, اسماء جز به تبع صفات و یا ظهور و تجلّى آنها یا لوازم و توابع این تجلّیات تقسیم نمى شوند.
عارفان, اسماء الاهى را از جهاتى تقسیم بندى کرده اند که گاه با تقسیم فیلسوفان و عالمان علم کلام مشترک است; نظیر تقسیم صفات به صفات ثبوتى و سلبی (14) و تقسیم صفات ثبوتى به حقیقى, اضافى و حقیقى همراه با اضافه28 اما در بعضى موارد به طور ویژه و به حسب درجات و تفاضل اسما یا به لحاظ نحوه بروز کمالات یا مظاهر آنها و یا نحوه علم به آنها و لوازم و تجلیاتشان به تقسیماتى دست یازیده اند که در این جا به برخى از آنها اشاره مى کنیم:

1. اسماى تنزیهى و تشبیهى
ابن عربى در مقدمه کتاب کشف المعنى عن سرّ اسماءاللّه الحسنى, اسماى الاهى را به دو صنف تقسیم مى کند: الف) عَلَم (اسم خاص) مانند اللّه (در زبان عربى) و ب) صفت (نعت) مانند رحمان و کریم, و قسم دوم را نیز به دو صنف تقسیم مى کند:
1. قسمى که بر صفات تنزیه دلالت مى کند (مختص به خداوند و تعالى او) مانند فرد و واحد;
2. قسمى که از صفات افعال حکایت مى کند, همانند خالق و رازق.

2. اسم اعظم ـ ارکان امهات اسماء
به جهت تفاضل و درجات اسماء, یک اسم اسم اعظم نامیده شده و دو گروه از اسماء نیز به عنوان ریشه و اصل و مرجع و محیط نسبت به دیگر اسماء به شمار مى آیند که به ترتیب به توضیح آنها مى پردازیم:

الف)اسم اعظم; اغلب عارفان اسم اعظم را اسم اللّه (حقیقت اسم اللّه نه جنبه لفظ و اسم الاسم آن) دانسته اند. چرا که اللّه نمایان گر مرتبه واحدیت و جامع همه اسماست. اللّه را اسم ذات مسمّى به همه اسماء و صفات دانسته اند (15) (اسم جامع). خواصى که بر اسم اعظم مترتب دانسته اند مربوط به شخصى است که (در عرفان علمى و قوس صعود) مظهریّت این اسم را داراست و دراین اسم فانى گشته است, ابن عربى دو اسم اللّه و رحمان را جامع ترین اسماء در سلسله مراتب شمولى نام هاى الاهى دانسته است. (16)

ب)ارکان اربعه: اسماى چهار گانه را که تحت پوشش اسم جامع اللّه و الرحمان واقع اند و همه مظاهر و اشیاء را در بردارند, عبارتند از: الاول, الاخر, الظاهر و الباطن. (17) کاشانى این اسماء را سمیع, بصیر, قادر و قائل دانسته است. (18)

ج)امهات سبع: عارفان هفت اسم را تحت عنوان (اصول الاسماء الالهیه و ائمه سبعه, محیط و مقدم بر دیگر اسماء دانسته اند. کاشانى در اصطلاحات الصوفیه, ائمه واصول اسماء را عبارت مى داند از حى, عالم, مرید, قادر, سمیع, بصیر و متکلم , اما در لطائف الاعلام به تبع ابن عربى در انشاء اله واثر اصول اساسى اسماء (امهات) را حى, عالم, مرید, قائل, قادر, جواد و مقسط دانسته و در جایى دیگر اساس ذات را باطن اسماء, متکلم, سمیع, بصیر و قادر به حساب آورده که آنها را به نام (مفاتیح غیب) مى خواند. او مى گوید: (اصل همه اسماء باطن وحدت الاهى است و اصل اولیه آنها تجلى اول است که عبارتست از ظهور ذات براى ذات.) برخى نیز اسم (حى ّ) را ام الائمة و امام ائمه صفات دانسته و همه را تحت پوشش آن دانسته اند.

3. اسم مستأثر و غیر مستأثر
تقسیم بندى دیگرى که ابن عربى در آثار خود از جمله در کشف المعنى عن سرِّ اسماءالله الحسنى, آورده چنین است که: از اسماء الاهى برخى (یکى) مستأثر است; یعنى تنها مختص به علم حق است و خلق را بدان راهى نیست. و قسم دیگر اسمایى که به بندگان تعلیم شده و عام است و از این سنخ نیز برخى را به همه مردم شناسانده اند; مانند بصیر, سمیع و… و برخى را مختص خواص از اولیا قرار داده اند, همانند: اسم اعظم.
آن قسم که به بندگان تعلیم شده خود به دو صنف تقسیم مى شود: برخى هم اعیان و هم احکامشان در قالب تجلّیات به ظهور رسیده و برخى دیگر تنها احکامشان به ظهور رسیده اما اعیان آنها مستأثر و مختفى است و مردم در ارتباط با این قسم اخیر دو صنف اند: برخى مبدأ تجلیات مزبور را مى شناسند و مى دانند که کدام یک از اسماست و برخى دیگر نمى شناسند.
مى توان این تقسیم بندى را در غالب نمودار این چنین خلاصه نمود:

4. اسماى جمال و جلال
اسماى جلال, در اصطلاح عرفان نظرى, عبارت اند از اسمائى که از عظمت و کبریاى حق و تَعالیِ او از خلق حکایت کنند و باعث خفاى او مى شوند یا آن که موجب منع نعمتى یا کمالى در خلق اند; نظیر متکبر, عزیز, قهّار, منتقم و در عرفان عملى بر اسمایى اطلاق مى شود که تجلّى آنها باعث قبض و هیبت سالک مى شود; چرا که بر لطف و رحمت حق دلالت دارند.
اسماى جمال در عرفان نظرى اسمایى را گویند که باعث ظهور حق و اعطاى کمالى از کمالات و نعمتى از نعمت ها بر خلق مى شوند; نظیر رحیم, رزاق, لطیف و… و در عرفان عملى بر اسمایى اطلاق مى شوند که تجلى آنها مایه انس و سرور سالک مى شود; چرا که بر قهر و غضب حق دلالت مى کنند.39 اما از دید ابن عربى تقابل مزبور در ظاهر است نه در باطن چرا که در باطن هر جلالى جمالى نهفته و در باطن هر جمالى نیز جلالى نهفته است. وى این نکته را که از عجایب اسرار مى داند چنین شرح مى دهد:
جلال جمال از این جهت است که هر جمال, به خصوص جمال مطلق قهاریتى دارد که مجالى براى نمایش غیر باقى نمى گذارد, آن چنان که تابش آفتاب مجالى براى پرتوافکنى ستارگان باقى نمى گذارد. و اما جمال جلال نیز بدان سبب است که اگر جلال خدا احتجاب او در پس پرده مظاهر است و مظاهر بر حسب آن که مظهر اسم جمیل اند و حاکى از اسماى حُسنى, از این رو خود نیز جمیل اند و به ظهور رساننده جمال.
جیلى در الانسان الکامل از اسم یا صفت کمال نام مى برد که مشترک است بین جمال و جلال, یعنى وجهى به جلال دارد و وجهى به جمال; مانند (ربوبیت) که از حیث قدرت نشان از جلال دارد و از حیث پرورش عالم نشان از جمال او.

5. اسم ذات, صفات و افعال
تقسیم بندى دیگرى که ابن فنارى از مصباح الانس و نیز قیصرى در شرح فصوص الحکم به تبع موقذى و ابن عربی مطرح کرده اند; تقسیم اسمابه اسماى ذات, اسماى صفات و اسماى افعال به این بیان که اگر اسمى نشان دهنده ذات بود, اسم ذات است; مانند اللّه, الرب و… و اگر حکایت گر صفتى و کمالى از ذات باشد, اسم صفت است; مانند الحى, الشکور, القوى, و اگر نمایان کننده فعلى از حق باشد, اسم فعل است; مانند المبدء, المعید و الوکیل.
هرچند همه اسماء به نحوى نمایان گر ذات اند, اما این حکایت گاه با واسطه است و گاه بى واسطه. و البته ممکن است در اسمى چند جهت باهم جمع شود, چنان که در اسم رب چنین است, اما به حسب آن که این اسم کدام جنبه را بیشترى مى نمایاند به همان نام خوانده مى شود.

6. اسم متصل و منقطع الظهور
اسم فعل را که در تقسیم بندى پیشین به آن اشاره شد, به اعتبار دولت اسماء; یعنى نحوه ظهور و غلبه تجلّى آن بر پدیده اى ویژه یا در دوره اى خاص در ظرف عالم, به سه قسم تقسیم کرده اند:44
الف) متصل الطرفین: که ظهور آن اسم و دولت آن از ازل تا ابد است (نه آغاز دارد و نه انجام). دولت چنین اسمایى دائمى است مثل اسماء حاکم بر مجرّدات.
ب) منقطع احد الطرفین: که ظهور آن اول دارد, ولى آخر ندارد.
این اسماء دولتى حادث دارند اما دائمى مانند اسماء حاکم بر نفوس انسانى.
ج) منقطع الطرفین: که ظهور آن هم آغاز دارد و هم انجام.دولت این اسماء موقت است مثل اسماء حاکم بر مادیات و اجرام متحرک.