تاریخ نگارش : بیست و ششم مهر 1392
معلمی که به من انگیزه داد
مرضیه علمدار .ب
روز موعود فرا رسید . وقتی خانم کاظمی سر کلاس اومدند یک ساک هم همراه داشتند. ساک رو روی میز گذاشتند و هنوز دقایق از شروع کلاس نگذشته بود که ...
زمانی که محصل کلاس اول راهنمایی بودم معلم دینی و قرآنم سرکار خانم کاظمی بود . ایشون که در اصل دبیر ادبیات بودند تدریس دینی و قرآنمان را نیز پذیرفته بودند . آن زمان هنوز انقلاب نشده بود و من در یک مدرسه ی مختلط درس می خواندم. در آندوران پایبند بودن به شعائر مذهبی ارزش محسوب نمی شد اما خانم کاظمی طعم شیرین معتقد بودن را به من که در ابتدای نوجوانی ام بودم را چشاند. خوب به خاطر دارم که یک روز در ساعت درس دینی رو به ما دانش آموزان کرد و گفت : هفته ی آینده ازتون امتحان ماهانه ی دینی میگیرم . به جای درس های کتاب برای امتحان باید وضو گرفتن ونماز صبح رو بلد باشید وبخوونید . از شنیدن این خبر خوشحال شدم. چون خوندن نماز رو بلد بودم و به راحتی و بدون زحمت می تونستم نمره ی خوبی از درس دینی تو کارنامه ی ماهیانه ام داشته باشم . روز موعود فرا رسید . وقتی خانم کاظمی سر کلاس اومدند یک ساک هم همراه داشتند. ساک رو روی میز گذاشتند و هنوز دقایق از شروع کلاس نگذشته بود که امتحان شفاهی دینی شزوع شد . از روی دفتر کلاس نفر اول را صدا کردند :
- محمد امیری
-بله
- بیا جلو
محمد که از دانش آموزان نسبتا ضعیف کلاس بود به آرامی و با اکراه جلو آمد .خانم کاظمی در ساکش رو باز کرد و یه سجاده و یه چادر سفید بیرون اورد . سجاده رو به امیری داد و امیری به آرامی اونو رو زمین پهن کرد . خانم کاظمی ابتدا از امیری خواست (به شکل نمادین) وضو یگیره . امیری این پا، اون پا کرد و جسته گریخته وضو گرفت . بعد به نماز ایستاد . اما قرائت سوره ی حمد رو به نصفه نرسوند و متوقف شد .خانم کاظمی بعد از مکثی مختصر تو دفتر کلاسی نمره ای گذاشت و نفر بعد رو صدا کرد.
- سیما باقری
-بله
و بدنبال آن باقری بلند شد و جلو اومد .با خودم گفتم امیری درسش خیلی خوب نبود اما باقری که دانش اموز خوبیه حتما نماز و وضو رو بلده .اما با تعجب دیدم که باقری حتی وضو گرفتن رو هم بلد نیست و انگار اصلا نماز خوندن رو حتی ندیده . نفر سوم و چهارم هم همینطور .من از این همه ناآشنایی هم کلاسی هام به نماز تا حدی متعجب شدم . می دونستم ممکنه چند نفری با نماز آشنا نباشن اما این تعداد برام عجیب بود. خیلی زود نوبت من شد .خانم کاظمی منو صدا کرد و من با اعتماد به نفس عجیبی که کمتر در خودم دیده بودم جلو رفتم. به شکل نمادین وضو گرفتم و چادر رو سر کردم و به نماز ایستادم. با صدای بلند و روان حمد وتوحید رو خوندم و به رکوع و ... چه حس خوبی داشت . لحظه لحظه ی قرائتم سر شار از حس سر افرازی و سر بلندی بود .در حین قرائتی که داشتم نگاه تک تک هم کلاسی هامو رو خودم احساس میکردم .برای اولین بار از پی گیری های مادر بزرگم نسبت به نماز خرسند بودم و موفقیتم رو تو این امتحان مدیون اون بودم. نمازم تموم شد و از جا بلند شدم. خانم کاظمی لبخند ملایمی زد و نمره ی زیبای بیست رو جلوی اسمم ثبت کرد.
اون روز از جمع سی و دو سه نفری کلاس، من و یکی از دخترا به نام عطیه پابرجا و سه تا از پسرا بیست گرفتیم . بقیه صفر یا دو شدند. اون روز گذشت البته خانم کاظمی از بقیه ی بچه ها یه امتحان کتبی هم گرفت تا سطح نمره هاشون بالاتر بره و این دومین حس شیرینی بود که ما تجربه کردیم چون ما پنج نفر از دادن امتحان معاف بودیم و تو حیاط مشغول بازی بودیم.
سالهای درازی از این رویداد زندگی من گذشته .حلاوت این کار خانم کاظمی باعث گرایش بیشتر من به نماز شد .درسته که نماز رو بلد بودم اما تو خوندن نماز کاهل بودم .یه روز می خوندم و یه هفته ترک می کردم اما خانم کاظمی منو به نماز مصمم تر کرد .من در اون زمان با سن کمم معنی عزت و سربلندی در سایه ی نماز رو درک کردم . سالهاست که نماز می خوونم و میدونم خانم کاظمی معلم خوبم جلوه ای از رحمت خدا در زندگیم بوده که مرا به امر نماز پایبند کند. درود خدا بر تمامی اموزگارانی که انسانها را به مسیر نور هدایت می کنند. درود و سلام من بر خانم کاظمی دبیر خوب ادبیات ودینی مدرسه ی راهنمایی راه شایسته منطقه 2 تهران در سالهای قبل از انقلاب