دریافت نسخه PDF مقاله - 694KB
تاریخ نگارش : ششم دي 1401
جامعه شناسی در قرآن- قسمت سوم - سرمایه اجتماعی
محمد هادی حاذقی
یکی از موضوعات بنیادی در مسائل مربوط به مدیریت، عنوان جامعه شناسی است. در نظریات جهانی عمدتا دو نظریه جامعه شناسی از سایر نظریات بیشتر مطرح میباشند . نظریه لیبرال دمکرات یا همان فردگرائی افراطی و نظریه سوسیالیستی که همان جامعه گرائی افراطی است .اما اسلام دارای دیدگاه ویژه خود میباشد که هم نقاط مثبت هر دو نظریه را در بر میگیرد و هم نقاط ضعف آنها را تصحیح و هدایت می نماید و اساسا منطبق بر طبیعت مادیت و معنویت انسان تدوین گردیده است
در این قسمت یکی از مهمترین مفاهیم جامعه شناسی(سرمایه اجتماعی) را که در واقع ارزشهای مهم اجتماعی را از دیدگاه مکاتب مطرح می نماید بررسی نموده ایم
این مفهوم به نوبه خود شامل سه مولفه انسجام اجتماعی ، اعتماد اجتماعی و مشارکت اجتماعی است که در زیر مجموعه هر یک از این مفاهیم، مثالها و شاهدهای نظری و عملی مربوطه ارائه شده است .

کلید واژه : جامعه ، سرمایه اجتماعی ، انسجام ، اعتماد ، مشارکت
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
سرمایه اجتماعی
چکیده

یکی از موضوعات بنیادی در مسائل مربوط به مدیریت، عنوان جامعه شناسی است. در نظریات جهانی عمدتا دو نظریه جامعه شناسی از سایر نظریات بیشتر مطرح میباشند . نظریه لیبرال دمکرات یا همان فردگرائی افراطی و نظریه سوسیالیستی که همان جامعه گرائی افراطی است .اما اسلام دارای دیدگاه ویژه خود میباشد که هم نقاط مثبت هر دو نظریه را در بر میگیرد و هم نقاط ضعف آنها را تصحیح و هدایت می نماید و اساسا منطبق بر طبیعت مادیت و معنویت انسان تدوین گردیده است
در این قسمت یکی از مهمترین مفاهیم جامعه شناسی(سرمایه اجتماعی) را که در واقع ارزشهای مهم اجتماعی را از دیدگاه مکاتب مطرح می نماید بررسی نموده ایم
این مفهوم به نوبه خود شامل سه مولفه انسجام اجتماعی ، اعتماد اجتماعی و مشارکت اجتماعی است که در زیر مجموعه هر یک از این مفاهیم، مثالها و شاهدهای نظری و عملی مربوطه ارائه شده است .
کلید واژه:

جامعه ، سرمایه اجتماعی ، انسجام ، اعتماد ، مشارکت
سرمایه اجتماعی
1: انسجام اجتماعی
هدایت قرآنی جامعه

مهمترین معیار در ایجاد انسجام اجتماعی دارا بودن یک هدف واحد و مشترک برای جامعه می باشد که مکتب مبین اسلام در قالب هدایت احسن انانها آن را تعیین و تبیین نموده است در زیر نمونه ای از آیات مربوط را می بینیم.
قرآن چطور مردم را هدایت می‌کند اینکه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾[3] راهِ هدایتش آیا راه کلام است؟ راه فلسفه است؟ راه عرفان است؟ چطور مطالب را به مردم می‌فهماند؛ اگر کسی بخواهد اسرار عالَم را بفهمد, معارف دین را یاد بگیرد فقط طبق ظواهر دین باید یاد بگیرد یا با برهان عقل باید یاد بگیرد یا از راه تهذیب نفس باید یاد بگیرد قرآن چطور هدایت می‌کند؟ آن راه مبسوط را ایشان اشاره کردند. به هر حال اگر کسی بخواهد جامعه‌ای را هدایت کند باید از راه فکر و اندیشه او را راهنمایی کند، یا او را با ظواهر دینی از راه تقلید و استظهار از لفظ او را هدایت می‌کند، یا او را با برهان عقلی هدایت می‌کند، یا او را با تهذیب نفس و مشاهدهٴ خارج؛ کدام یک از این سه راه را قرآن انتخاب می‌کند؟
اشاره شد که چه در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» چه در آیات دیگر سه راه را قرآن امضا کرده است، فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدیً وَ لاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾[4] یا از راه علم یا از راه هدایت یا از راه وحی یا از راه استظهار ظواهر دینی یا از راه عقل و استدلال یا از راه کشف و شهود و همهٴ اینها خطابردار است به استثنای آن فکری که معصوم از اشتباه باشد و همهٴ اینها باید به آن «میزان العقائد» عرضه بشوند و اگر کسی بخواهد تنها یکی از این راهها را انتخاب بکند، هرگز با دیگری قابل تفاهم نیست؛ یعنی اگر کسی بخواهد فقط با براهین عقلی معارف دین را بفهمد این هرگز سر سازگاری با کسی که از راه ظواهر دینی یا کسی که از راه تهذیب نفس به مطالب می‌رسد نمی‌تواند کنار هم زندگی کند. اگر کسی فقط از راه ظواهر دینی، معارف دین را درک می‌کند او هرگز با کسی که از راه برهان عقلی یا از راه تهذیب نفس به اسرار دین پی می‌برد نمی‌توانند کنار هم زندگی کنند، و اگر کسی فقط از راه تهذیب نفس به سر می‌برد نمی‌تواند با کسانی که از راه عقل یا استظهار از ظواهر زندگی می‌کنند و معارف را می‌فهمند کنار هم بیایند و کسانی که به این فکر افتادند که راهِ دلیل نقلی و دلیل عقلی و تهذیب نفس را جمع کنند، اینها زحمات زیادی کشیدند؛ ولی آن‌چنان بهره نبردند. منشأ همهٴ اشکالها و پیدایش همهٴ دشواریها و دشوار بودن همهٴ این راههای حل آن است که هر کدام به تنهایی دین را گرفته‌اند بدون اینکه دیگری را درک کنند؛ یعنی عده‌ای راه‌عقل را گرفتند بدون اینکه از ظواهر دینی مدد بگیرند، عده‌ای ظواهر دینی را معیار قرار دادند بدون اینکه به برهان عقل اعتنا کنند، عده‌ای راه کشف و شهود را پیش گرفتند بدون اینکه برهان عقلی یا ظواهر دینی را در نظر داشته باشند و این همان است که هرگز کنار هم جمع نخواهند شد و تنها راهی که هست ایشان پیشنهاد دادند، همین راه است که عمل به آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» بشود و آن آیه مبارکهٴ سورهٴ «آل‌عمران» این است که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾؛[5] این ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾؛ معنای آن این نیست که همهٴ شما مسلمان باشید همه به قرآن عمل کنید همه قرآن را محور قرار بدهید همه به قرآن چنگ بزنید معنایش این نیست معنایش این است که همه با هم قرآن را بفهمید، نه همه قرآن را بفهمید, نه همه قرآن را تمسّک کنید، همه با هم دست به قرآن بزنید؛ آن‌گاه یکدیگر را درک می‌کنید.
اگر گروهی کنار هم نشستند، هم یکدیگر را درک می‌کنند هم راههای یکدیگر را می‌فهمند هم یکدیگر را تأیید می‌کنند بدون تخطئه. اگر هزار نفر جدای از هم برای خود هر کدام حسابی باز کردند، هر کسی قرآن را لو گذاشت و فکر خاصّی که از قرآن نصیب او شد آن را محور قرار داد؛ اینها «اعتصموا بالقرآن»، اما «متفرّقین لا مجتمعین» و قرآن نمی‌فرماید، همه‌تان به قرآ‌ن عمل کنید می‌فرماید همه‌تان با هم قرآن را بگیرید نه بی‌هم؛ امری دارد و نهیی دارد. فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾؛ وقتی موارد مهم باشد تنها به امر اکتفا نمی‌کند؛ بلکه مقابلش هم نهی می‌کند. اگر یکدیگر را درک کردند، آنکه اهل برهان است می‌گوید ظاهر دینی هم حجّت است؛ منتها من ذوقم ذوق برهان است، با ظواهر دینی هم می‌شود این راه را رفت. آنکه اهل استظهار ظواهر دینی است به نقل دل‌بسته‌تر است می‌گوید با عقل می‌توان رفت، ولی اُنس من به نقل بیشتر است. آنکه اهل تهذیب است می‌گوید راه عقل و نقل هر دو خوب است؛ ولی من با تهذیب نفس مسئله را حل می‌کنم، آن‌گاه سخن از مثلّث نیست که یکی آن ضلع را داشته باشد به نام برهان, یکی این ضلع را داشته باشد به نام عرفان, یکی هم آن ضلع را داشته باشد به نام نقل که هرگز نمی‌شود با این سه ضلع جدا ما مثلث بسازیم، هیچ شدنی نیست. اما اگر سخن از تثلیث نبود، سخن از سه ضلع و سه راه نبود، سخن از یک راه بود که عارف هم در همین راه می‌رود, حکیم هم در همین راه می‌رود، کسی که به ظواهر دینی استدلال می‌کند او هم در همین راه می‌رود؛ اینها با هم این راه را طی می‌کنند، قابل تفاهم‌اند و یکدیگر را درک می‌کنند.
بیان ذلک این است مثلاً کسی که راه «حارثة بن‌ مالک» را طی می‌کند، تمام تلاش و کوشش او این است که چشمِ دل را باز کند ببیند جهنّم هست، این با تمام تلاش و کوشش به جایی رسیده است که به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد، من طوری الآن زندگی می‌کنم که گویا بهشت و اهلش را, جهنم و اهلش را می‌بینم. این نه نیازی دارد که چندین جلد کتابهای عقلی را بخواند, نه محتاج است که چندین جلد حدیث بخواند که جهنم هست, بهشت هست, مواقفی هست, صراطی هست, کتابی هست، او دارد می‌بیند، او دارد جهنم را می‌بیند عرضِ بر صراط را می‌بیند. این شخص لازم نیست برهان اقامه کند که چون خدا عادل است و در این نظام ظالم و مظلومی بود؛ پس یک روز جزایی باید باشد که چندین برهان اقامه بشود با «مقدّمات مطویّه» که قیامتی باید باشد, بهشتی باید باشد, جهنمی باید باشد. برهان برای کسی است که نمی‌بیند؛ اما اگر کسی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را تصدیق کرد، فرمود: «هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ‏»،[6] این لازم نیست درس بخواند, بحث بکند یک شکل اول و دوم بفهمد. او می‌گوید من الآن عرش را می‌بینم، حضرت فرمود درست است؛ بهشت و جهنم را گویا می‌بینم فرمود درست است؛ اما چه کسی به این مقام می‌رسد و چه موقع به این مقام می‌رسد در صورتی که این تهذیب نفسش از راه دین باشد. بسیاری از افراد هستند که قبل از اسلام بودند الآن هم هستند که در صدد کوباندن این غرایزند، وقتی انسان این غرایز را بکوباند یک گوشهٴ نفس را تقویت می‌کند؛ اما چون بر روال شرع نیست جایی به مقصد نمی‌رسد. تهذیب شرع باید طبق دستوری باشد که همان شرع به او داد، دستورش هم خیلی سخت نیست، اوایل دشوار است. اگر گفتند حلال بخورید, اگر گفتند مواظب چشم و گوشتان باشید, اگر گفتند ماهی سه روز روزه بگیرید, اگر گفتند شب کمتر بخورید, اگر گفتند شب زنده‌دار باشید، اگر از این راه کسی پیش رفت. این «حارثة بن‌ مالک» دیگر نه امام بود و نه امام‌زاده و نه راهی را رفت که دین نگفته باشد، او با همین واجبها و مستحبها رفت؛ نه تنها اعمال خود را حساب می‌کرد؛ بلکه خاطرات خود را هم حساب می‌کرد. پس او راهش را از شرع گرفته. آنکه اهل برهان است می‌گوید قول معصوم حدّ وسط قرار می‌گیرد؛ نوعِ حکمای ما تصریح کردند که همان‌طوری که مثلاً «المتغیّر» می‌تواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد بگوییم «العالم متغیّر و کلّ متغیّر حادث»، قول معصوم(علیه السلام) هم می‌تواند حدّ وسط قرار بگیرد، بگوید این چیزی است که معصوم فرمود، هر چه معصوم فرمود حق است و این حق است؛ منتها همان‌طوری که حدّ وسط باید یقینی باشد قول معصوم هم باید یقینی باشد. اگر از استظهار لفظی بود به درد فروع دین می‌خورد, اگر نصّ قطعیِ یقینی «بلا مزاحم و معارض» بود به درد اصول هم می‌‌خورد که باید قول معصوم باشد تا بتواند استدلال کند.
آنکه با قول معصوم دارد استدلال می‌کند می‌گوید همین دین است که برهان عقلی را امضا کرده, همین دین است که استدلال انبیا را که ذکر می‌کند بر اساس براهین عقلی ذکر می‌کند, همین دین است که ما را به تعقّل وامی‌دارد, همین دین است که خود قرآ‌ن ادلّه را با عقل تبیین می‌کند و مانند آن؛ آن‌گاه یک حکیم و یک عارف و یک متعبّد هر سه در یک صراط مستقیم‌اند هر سه یکدیگر را تأیید می‌کنند دیگر سه ضلع جدای از هم نیستند که ما بخواهیم با این سه ضلع مثلث بسازیم که هرگز شدنی نیست و هرگز هم اینها کنار هم جمع نخواهند شد, چرا؟ چون هر سه به قرآن عمل کردند اما بی‌هم، نه با هم. ما یک ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[7] داریم, یک ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾ داریم. این ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛ یعنی هر کسی عقد خود را وفا کند هر کسی داد و ستد کرد به عقد و داد و ستد خود عمل کند، این جمع در برابر جمع است. یک ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾ داریم، این ﴿وَ اعْتَصِمُوا﴾ به منزلهٴ ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نیست، به منزلهٴ ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ نیست, به منزلهٴ ﴿آتَوُا الزَّکَاةَ﴾ نیست که هر کسی کار خودش را انجام بدهد. به ما می‌گوید با هم قرآ‌ن را بفهمیم؛ یعنی یکدیگر را تحمل کنیم. هر کسی را ذات اقدس الهی با یک ذوق خاص آفریده است، شما اصرار نداشته باشید که دیگری مثل شما بیندیشد راه گوناگون است، ولی بیش از این سه نیست؛ جمع هر سه ممکن است، ولی «منفصله مانعة الخلو» است؛ ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدیً وَ لاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾ اگر با هم بودند، یا توفیق جمع هر سه راه برای اوحدی حاصل می‌شود، یا اگر نشد یکدیگر را تأیید می‌کنند و هضم می‌کنند و تحمّل می‌کنند نه اینکه یکدیگر را طرد کنند؛ تا این‌چنین نباشد هرگز هشام از یک طرف, «حارثة بن‌ مالک» از طرف دیگر و زراره و مفضّل از طرف دیگر تربیت نمی‌شوند. هشام‌بن‌سالم یک طرز فکر دارد, هشام‌بن‌حکم یک طرز فکر دارد در بین صحابه حضرت, زراره و مفضّل هم طرز دیگر از فکر دارند؛ اما همه را حضرت پروراند همه را حضرت تربیت کرد و اصحاب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم هر کدام یک طرز خاص داشتند اما «حارثة بن‌ مالک» را حضرت پروراند, احتجاجهایی که نصیب عمار و امثال عمار می‌شد هم حضرت پروراند, اویس قَرن را هم حضرت پروراند، چه راه ظواهر دینی, چه راه برهان عقلی و چه راه تهذیب نفس؛ قهراً آن کسی که با برهان عقلی دارد پیش می‌رود، حدّ خود را می‌فهمد می‌گوید من در کلیّات راه دارم در جزئیّات راه ندارم، حدّ خود را می‌فهمم، به اندازهٴ سرمایه خود حرف می‌زنم؛ آن‌گاه نه تنها در فروع دین متعبّد است در بسیاری از جزئیّات اصول دین هم این چنین. آنجا که برهان راه ندارد این متعبّد محض است و آنجا هم که برهان راه دارد می‌کوشد که هماهنگی برقرار کند. آن کسی که با ظواهر دین حرکت می‌کند می‌کوشد که بین اصول دین و فروع دینش فرق بگذارد، اگر بخواهد فروع دینش را اثبات کند با ظنون معتبره اثبات می‌کند, اگر خواست اصول دینش را اثبات کند با ادلهٴ قطعی اثبات می‌کند، به دنبال نصّ متواتر می‌گردد. وقتی خواست مسئلهٴ فرعی و فقهی را اثبات کند با یک امر ظنّی اکتفا می‌کند. آنکه از راه کشف و شهود می‌رود ریاضتهایش را بر اساس همین واجبها و مستحبها تنظیم می‌کند. بنابراین این ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾ به ما می‌گوید با هم بگیرید نه بی‌هم بگیرید غیر از ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ است که هر کسی نماز خودش را بخواند؛ بلکه با هم قرآن را بفهمید, با هم دین را بفهمید و مانند آن.
قسمت 24/حشر/تسنیم
وحدت اجتماعی

دارا بودن هدف مشترک بسیار در ایجاد وحدت و یگانگی و یکپارچگی اجتماع موثر است و لذا از معیارهای مهم ایجاد انسجام اجتماعی به شمار میرود . در زیر مثالهائی از آیات و تفاسیر مربوط را میبینیم .
جریان کربلای سیدالشهداء این است آقایان! خیال نکنید یک مظلومی در برابر ظالم ایستاد هیچ یعنی هیچ! هیچ کاری برای کربلا نیست مگر اینکه این اضلاع سه‎گانه روشن بشود قبل از کربلا چه گذشت؟ در کربلا چه گذشت؟ بعد از کربلا چه شد؟ سخن از مبارزه مظلوم با ظالم نبود. این نامه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهج البلاغه برای استاندار رسمی مصر نوشت فرمود: این طور نبود که من بتوانم سقیفه را امضا کنم اول اینها آمدند دین را به اسارت گرفتند نه مرا اسیر کردند قرآن را به میل خود معنا می‎کردند «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»[17] حالا دین که اسیر شد من چگونه بگویم قرآن این طور گفته روایت این طور گفته؟ تمام شد و رفت. بعد دست مرا بستند این در تمام نهج البلاغه است. غدیر، جشن‎ها گرفتن بسیار خوب است شیرینی پخش کردن بسیار خوب است ولی بهترین کار در ایام غدیر چاپ کردن این کتاب شریف تمام نهج البلاغه است این را در معرض قرار دادن است که همه ما بتوانیم بخریم و تهیه کنیم یک کتاب ارزانی باشد این کتاب برای همه ما ضروری است وجود مبارک حضرت امیر فرمود من اگر این نبود که دستم بسته نبود و امضا نمی‎کردم من اگر عمویم حمزه بود و برادرم جعفر بود من که سقیفه را امضا نمی‎کردم این ناله علی است این برای قبل از کربلا.
بعد از کربلا هم جریان ابن زبیر را شما ببینید ابن زبیر با اینها مخالف بود شما می‎توانستید ابن زبیر را دستگیر کنید این همه نیرو داشتید حالا زبیر رفته درون کعبه متحصّن شد. خدا غریق رحمت کند مرحوم ابن بابویه قمی را این لطیفه را در من لا یحضره الفقیه دارند که بالاخره کعبه درست است مقدس است و محترم است اما کسی که به امام زمانش اعتنا نکند تحت ولایت امام زمانش نباشد اگر به درون کعبه هم برود خدا او را پناه نمی‎دهد.[18] اینها می‎توانستند ابن زبیر را در کعبه دستگیر کنند این رفته بود در اتاق، یک اتاق که بیشتر نبود در را باز می‎کردند و می‎گرفتند آنها که قبل از انقلاب مکه مشرف شدند می‎دانند این کوه ابوقبیس مشرف بر کعبه بود اینها منجنیق آوردند بالای کوه نصب کردند این کعبه را به صورت خاک درآوردند تا ابن زبیر را بگیرند شما می‎خواستی ابن زبیر را بگیرید آسان بود چرا کعبه را خراب کردید؟ قبله مسلمین است مطاف مسلمین است مثل یک خانه معمولی مثل یک مغازه معمولی! سخن از دین نبود این سید الشهداء(سلام الله علیه) سخن از یک مظلوم در برابر ظالم نبود سخن از یک موحد در برابر کافر بود. همان بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) به حضرت عرض کردند: چه کسی پیروز شد در این جنگ؟ فرمود ما عرض کردند شما که دستتان بسته است اسیر هستید گفتند «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم‏»[19] اگر خواستی بفهمی که چه کسی پیروز شد موقع نماز اذان و اقامه بگو ببین نام چه کسی را می‎بری؟ ما رفتیم این نام را زنده کردیم و برگشتیم. معلوم می‎شود اصل دین در خطر بود. اینکه می‎بینید میلیون‎ها نفر این جان‎فشانی را دارند می‎کنند این طور نیست که ساده باشد و دل‎های میلیون‎ها نفر را به اینجا بیاورد. این حسین بن علی فخ که بود؟ او هم همین صحنه را داشت مگر او از خاندان پیغمبر نبود؟ مگر او را مظلومانه نکشتند حسین بن علی را در فخ؟ فرق می‎کند خیلی فرق می‎کند یک معصومی که قرآن ناطق است فقط و فقط در برابر کفر بایستد بخواهد دین را زنده کند، همین! آنکه می‎فرماید «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْیَنَا»[20] این است این طور نیست که حالا یک مظلومی در برابر ظالم قرار گرفته باشد حالا این البته این برنامه اگر برای سایر ائمه(علیهم السلام) اتفاق میافتاد همین طور می‎شد قضا و قدر الهی این هست.
غرض این است که این قسمت صریحاً می‎فرماید که این ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾ این حقوق بشر است این ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾ است این بیانات نورانی را در سوره مبارکه «مدّثّر» از این جهت آورده است.قسمت 10/انسان/ تسنیم
اختلاف چیز بدی است. فرمودند اختلاف نکنید و از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) قبلاً این بیان نورانی آن حضرت نقل شد در نامه‌هایش هست در خطبه‌هایش هست چند جای نهج البلاغه این جمله نقل شده است که حضرت فرمود در بین امت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیچ کس مثل من مردم را به وحدت دعوت نمی‌کند: «لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ [النَّاسِ‏] عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیه و آلِهِ و سَلَّم وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی‏»،[26] بعد فرمود: «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی‏»،[27] این را حضرت بر اساس تاریخ نمی‌گوید، بر اساس سنّت الهی و علم غیب می‌گوید، می‌فرماید بدانید! ذات اقدس الهی نه در گذشته دور و نزدیک نه در آینده دور و نزدیک «الی یوم القیامة» هیچ ملّتی را که با هم اختلاف دارند خیر نمی‌دهد. حالا گذشته را ممکن است انسان بگوید که حضرت بر اساس تاریخ بگوید؛ اما آینده را که بر اساس علم غیب می‌گوید. از سنّت الهی خبر می‌دهد. سنّت الهی این است ملّتی که با هم مختلف‌ و ناسازگار هستند خدا به این ملّت خیر نمی‌دهد. اختلاف هم مستحضرید گاهی دست خود آدم است گاهی در اثر بدرفتاری آدم ذات اقدس الهی این اختلاف که یک بیماری بدخیمی است را دامنگیر افراد می‌کند. در سوره مبارکه «مائده» بحث آن گذشت فرمود از بس این یهودی‌ها و ترساها خلاف کردند خلاف کردند، من همه اینها را به جان هم انداختم. درباره یهودی‌ها با تعبیر تُندتری فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾[28] درباره ترسا و مسیحی‌ها یک مقدار رقیق‌تر ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَة﴾[29] گاهی اختلاف در اثر اختلاف سلیقگی و اینهاست با گفتمان و نشست و دیدارها حلّ می‌شود. گاهی اختلاف یک غدّه بدخیمی است که در اثر رفتارهای ممتدّ سالیانِ دراز ذات اقدس الهی در بین امتی القا می‌کند. آن وقت آن اختلاف با نصیحت و نشست و همایش و کنگره حلّ نمی‌شود، چون او با دست غیب انداخته شده است، ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾، ﴿فَأَغْرَیْنا﴾؛ هر دو آیه در سوره مبارکه «مائده» است.
غرض این است که اختلاف‌هایی که در درون خود انسان است اگر ـ خدای ناکرده ـ به آن وضع برسد هیچ! به آن وضع نرسد قابل درمان است. اینجا هم فرمود دشمنان شما این هستند؛ خون شما را می‌ریزند، مال شما را می‌گیرند حیثیت شما را می‌برند، با اینها رابطه نداشته باشید. ﴿وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ﴾، تمام تلاش و کوشش این است که برگردید و کافر بشوید! شما گاهی به فکر منفعت‌های زودرس هستید، با دشمنانتان ممکن است پیوند برقرار کنید، ولی بدانید که نه از ارحامتان به شما خیری می‌رسد نه از اولادتان به شما خیری می‌رسد: ﴿لَن تَنفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾، شما در دنیا به فکر اینها هستید؛ اما اینها در آخرت به فکر شما نیستند. آن ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِینَ﴾؛[30] ﴿یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾، بعد می‌فرماید اینها مطالب تعلیمی است و حق است؛ اما قبل از شما سالیان متمادی افرادی بودند این نصایح را عمل کردند به مقصد رسیدند، پس اینها عملی است. ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾، درباره چه کسی؟ ﴿فِی إِبْرَاهِیمَ﴾، نگویید ابراهیم خلیل جزء انبیای اولوا العزم(علیهم السلام) است ما چگونه به او تأسّی کنیم؟ نه، شاگردان خوبی هم او تربیت کرد، شما راه شاگردان او را بروید، این طور نبود که این راه را تنها ابراهیم خلیل رفته باشد. ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ﴾، در سوره مبارکه «احزاب» نسبت به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیه 21 فرمود: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کَانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً﴾، اما آن‎جا مؤمنین یاد نشدند، در آن آیه البته. ممکن است کسی بگوید تأسّی به پیغمبر کار آسانی برای ما نیست؛ اما در این آیه چهار سوره مبارکه «ممتحنه» فرمود که نه، افراد عادی که همراه ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بودند راه او را طی کردند. شما به شاگردان ابراهیم خلیل تأسّی کنید. ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ﴾، نه در جریان ذبح ولد به او تأسّی کنید، او مقاماتی دارد که ما نمی‌گوییم شما در آن قسمت به او تأسّی کنید. نمی‌گوییم در ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[31] به ابراهیم تأسّی کنید، آن مقدر همه نیست؛ اما کارهای دیگری که به ارحامشان، به قبیله‌شان، به فامیل‌هایشان که اختلاف دینی داشتند گفتند: ﴿إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ﴾. اینکه مقدورشان است. ما نمی‌گوییم به ابراهیم خلیل تأسّی کنید در آتش آفتادن! آن را نمی‌گوییم. اینکه با بستگان غیر موحّد خود هماهنگ نباشید این مقدور شماست. ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾، این که مقدور است. حالا اگر آن کارهای بلند خلیل حق که «خلیل من که همه بتهای آزری بشکست»[32] آن کار مقدور خیلی‌ها نیست به ما نگفتند که شما هم یک تبر بگیرید، این بت‌ها را ریز ریز کنید، آن مقدور همه نیست، یا ذبح ولد مقدور همه نیست، یا ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ مقدور همه نیست؛ اما به قوم و خویش غیر مسلمان بگویید ما رابطه‌ای با شما نداریم این که مقدور است، برای اینکه شاگردان ابراهیم خلیل هم این راه را رفتند ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ﴾. حالا قوم و خویش نه، یک کشور کافری است بگویید ما با شما رابطه نداریم، این دیگر داخل کشور نیست این خیلی آسان است آن‎که خیلی سخت بود اینها به قوم و خویش خودشان می‌گفتند. اینجا حالا به بیگانه که خیلی آسان است، ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ﴾؛ به آن مکتب شما ما کفر می‌ورزیم. ﴿وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغَضاءُ﴾؛ منشأ آن هم شما هستید ما با کسی مخالف نیستیم شما مخالف حق هستید. ﴿حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾؛ وقتی برگشتید موحد شدید، بین ما مودّت هست.
فرمود این را تأسّی بکنید. یک کار است که ابراهیم خلیل کرد ما نمی‌گوییم آن را شما تأسّی کنید؛ آن حکمتی دارد که مقدور همه نیست: ﴿إِلاّ قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ مَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن شَی‏ءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنَا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ﴾، که این برمی‌گردد به اینکه آیا منظور پدر ابراهیم بود یا عموی ابراهیم؟ که ﴿یَا أَبَتِ﴾،[33] ﴿یَا أَبَتِ﴾ می‌گفتند، ﴿سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ﴾[34] می‌گفتند، آیا عموی او بود یا پدر او؟ و مسلّماً پدر او نبود، عموی او و مانند آن بود و کفر ورزید و حضرت وعده مغفرت داد و ذات اقدس الهی فرمود برای کافر طلب مغفرت نکنید.قسمت 2/ممتحنه/تسنیم

ظلم اجتماعی

آخرین وصیت این است که ظلم همه جا بد است. حالا یک وقت ظلم به مملکت است، یک وقت به ملّت است، یک وقت در داخله خانواده است. فرمود: «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»، چون این بیچاره آهی می‌کشد، این آه بکشد یعنی چه؟ خدا مرحوم ابن بابویه قمی را غریق رحمت کند! این کتاب توحید او یک کتاب قیّمی است خیلی کتاب پربرکتی است. ایشان در همان کتاب توحید دارد که وجود مبارک امام صادق با بعضی از اصحاب رفتند به عیادت بیماری. آن بیمار وضعش خوب نبود آه می‌کشید. آن کسی که در خدمت حضرت بود گفت چرا می‌گویی آه؟ بگو یا الله! حضرت فرمود: «إِنَّ آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»،[20] این بیمار همان را می‌خواهد؛ منتها حالا حال ندارد بگوید «یا الله». «إِنَّ آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏». چقدر این روایت شیرین است! مظلومی که هیچ پناهگاه ندارد، وقتی آه می‌کشد یعنی چه؟قسمت 10/طلاق/تسنیم
نفاق اجتماعی

نفاق این است که قدرتی باشد و انسان برای بهره‌برداری از آن قدرت، به آن قدرت نزدیک بشود و خود را به صاحبان آن مکتب منسوب بداند و واقع نباشد قسمت منافقون/1/تسنیم
راز این دروغ‌گویی برای چیست؟ چون دیدند یک حکومت مرکزی تشکیل شد، قدرتی پیدا شد، یا می‌خواهند از این قدرت سوء استفاده کنند نزدیک بشوند، یا می‌خواهند از این قدرت مرکزی که با منافقین درگیر می‌شود در امان باشند ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾، اینکه می‌گویند ما «نشهد»؛ ما شهادت می‌دهیم، با سوگند هم این مطالب را می‌گویند، این یمین، این سوگند را سپر قرار دادند. معلوم می‌شود این کار را کردند که از خطر در امان بمانند. وقتی از خطر در امان ماندند و کسی با اینها کار نداشت، آن وقت از سفره پربرکت اسلام هم سوء استفاده می‌کنند. آن برای مرحله بعدی است.
اینها چرا به آن سمت گرایش دارند؟ می‌گویند ما رابطه‌مان را چرا با بیگانه‌ها قطع بکنیم؟ شاید این نظام شکست بخورد و از بین برود! شاید آنها برگردند! پس ما باید رابطه‌ای با آنها داشته باشیم. ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ﴾، در بین بیگانه‌ها، چرا؟ ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛ شاید اوضاع برگردد. آن وقت ما چرا آسیب ببینم؟ آن وقت ذات اقدس الهی در پاسخ اینها می‌فرماید اگر از این طرف نظام اسلامی ادامه داشت و اوضاع به نفع اسلام خاتمه پیدا کرد جواب خدا را چه می‌دهید؟ ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾، یا شما را پیروز کند، یا از راه غیب دستور الهی برسد. ﴿فَیُصْبِحُوا﴾، همین منافقانی که ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ است و ارتباط تنگاتنگ با بیگانه دارند، می‌گویند شاید این نظام شکست بخورد آنها بگردند، ﴿فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾، اینها کار منافقان است.
قسمت 1/منافقون/تسنیم
یک وقت انسان می‌جنگد با شمشیر پیروز می‌شود، یک وقت است نه، به امر غیبی پیروز شده. در جریان فتح مکه که آنها مجبور شدند این اسلحهها را کنار بگذارند این اباسفیان منحوس حرکت می‌کرد می‌گفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»[4] همین طور راه می‌رفت و با خودش حرف می‌زد که چه طور شد که اینها پیروز شدند؟ ما با شمشیر می‌جنگیدیم اینها با چوب‌دستی! ما سوار داشتیم با شتر بودیم با اسب بودیم، اینها پیاده! ما به لشکریانمان کباب شتر می‌دادیم، اینها خرما می‌دادند! ما مسلّح بودیم، اینها سلاح نداشتند! مخصوصاً در جنگ بدر و امثال آن. در جریان فتح مکه هم همین طور بود، میگفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»؛ چگونه شد که اینها پیروز شدند؟ وجود مبارک حضرت از پشت سر رسید دست روی شانه نحس اباسفیان گذاشت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک»، شما قدرت‌های الهی را حساب نکردی. ما که به جهت نظامی پیروز نشدیم. این می‌شود همان ﴿أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾. یک وقت است انسان پیروز می‌شود می‌کُشد کشته می‌شود شهید می‌شود، عده‌ای را اسیر می‌گیرد می‌کُشد، این به حسب ظاهر با شمشیر است. یک وقت است اصلاً که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾،[5] وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که من منصور به رعب هستم؛ یعنی ترس مرا خدا در دل عده‌ای انداخت، بنابراین یک وقت است که با شمشیر، یک وقت با رعب که حضرت فرمود: «نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ»؛[6] چون در قرآن آمده: ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾، این می‌شود «امر من الله».قسمت 1/منافقون/ تسنیم
یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد که آن بیان را المیزان خوب تشریح کرد. حضرت در نهج البلاغه دارد: «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا»؛[16] عده‌ای از مردم که گرایش نفاقی دارند، اینها با دستگاه حکومتی نزدیک می‌شوند که منافعشان حفظ بشود که بعدها سعدی دارد: «النّاسُ عَلی دِینِ مُلُوکِهِم»[17] این در بیان نهج البلاغه است: «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا». سیدنا الاستاد یک تحلیل خیلی عمیق دارد؛ می‌فرماید تقریباً یک سوم مردم مدینه منافق بودند. اینها در کارشکنی‌های سیاسی حضور داشتند برابر آیه 52 سوره «مائده» که خواندیم. در بی‌ادبی‌ها و حرمت‌شکنی‌ها قصه إفک را راه انداختند که آنجا مشخص است که ﴿تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیمٌ﴾. در جریان ترور کردن و فتک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در قصّه برگشت از تبوک که آن هم قابل انکار نیست. جمعیتشان قابل توجه، دسیسه‌شان قابل انکار نیست، بدطینتی اینها، بی‌حیثیتی اینها مشخص است. همین که حضرت رحلت کرده است و سقیفه به پا شد، تمام کارشکنی‌های نفاق منافقان رخت بربست. یا باید بگوییم این جمعیت زیاد یک روزه از بین رفتند، اینکه نیست. یا برگشتند مثل سلمان و اباذر مؤمن شدند، این هم که نیست. یا با سقیفه ساختند و این هم همه هست؛ لذا بعد از تشکیل سقیفه ما منافقی در مدینه نداشتیم. این تحلیل خیلی ارزنده است. گرچه متنش در نهج البلاغه است که «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا»؛ اما تحلیل خیلی حکیمانه است. فرمود اینها کجا رفتند؟ جمعیتشان یک نفر و دو نفر نبودند که ما بگوییم مُردند! یک سوم این طور بودند شما هیچ یعنی هیچ! هیچ اثری از نفاق بعد از سقیفه نمی‌بینید. همه آنها سر کار آمدند، این خطر هست.
فرمود اینها ﴿فَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾، ولی اینها نمی‌فهمند که قلبشان حالا بیمار شد.قسمت منافقون/1/تسنیم

مقاومت و غیرت اجتماعی

قرآن کریم پایه ترقّی را عقیده و ایمان و معرفت صحیح می‌داند. یک اصل کلّی در قرآن کریم است که در سوره مبارکه «مائده» آن اصل گذشت؛ آیه 68 سوره مبارکه «مائده» این بود: ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‏ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ﴾ این اختصاصی به اهل کتاب ندارد چه یهودی, چه مسیحی, چه مسلمان یک پایگاه علمی و عملی یعنی ایمان می‌طلبد. فرمود شما پایگاه ندارید، لرزان هستید مگر اینکه دین خود را بشناسید اوّلاً; باور کنید ثانیاً; عمل کنید ثالثاً; از او حمایت کنید رابعاً تا یک پایگاه داشته باشید و اگر هم بخواهید پایگاه داشته باشید آن پایگاه اوّلی‌ شما که صداقت و سلامت فطرت است باید حفظ کنید. کسی بخواهد یک کار سنگین بکند یک بار سنگینی را بردارد باید زیر پایش محکم باشد چه بخواهید تورات و انجیل را اقامه کنید باید زیر پای شما محکم باشد, چه بخواهید بارهای سنگین‌تری را بردارید باید تورات و انجیل را اقامه کنید ﴿لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‏ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ﴾ یا به این معناست که هیچ ارزشی ندارید مگر دین خود را حفظ کنید یا به آن لطیفه‌ای که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اشاره کردند[1] ذیل همین آیه 68 سوره «مائده» که شما تا یک معرفت‌شناسی صحیح و باور و توحید صحیح نداشته باشید پایگاه ندارید, زیر پای شما لرزان است چگونه می‌توانید دین خود را حفظ کنید ﴿لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‏ءٍ﴾ تا بتوانید دین خود را حفظ کنید، هر دو تعبیر می‌تواند تام باشد.
در سوره مبارکه «مجادله» فرمود اینها این عناصر چهارگانه را داشتند، اینها هم که لرزان‌اند; یعنی ترفندهای سیاسی داشتند, سوگندهای دروغ داشتند, یک سلسله تکاثر مالی داشتند, یک سلسله تکاثر فرزندی، اینها که به جایی بند نیست. اینها ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَی شَی‏ءٍ﴾؛ خیال کردند جای پای آنها محکم است. در آیه 68 سوره مبارکه «مائده» به طور کلّی فرمود تا انسان یک معرفت صحیح و اعتقاد صحیح نباشد لرزان است. این که فرمود مؤمن «کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف»،[2] برای چیست؟ برای اینکه پایگاه ثابتی دارد ﴿عَلَی شَی‏ءٍ﴾ است، غیر مؤمن ﴿عَلَی شَی‏ءٍ﴾ نیست، بر پایگاه محکم نیست تا بتواند باری بردارد، خودش را نمی‌تواند حفظ کند. پس آیه 68 که فرمود: ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‏ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ﴾ یعنی قرآن, به هر معنایی که تفسیر بشود نشانه آن است که انسان پایگاهی می‌خواهد که پایگاه او اعتقاد است.
شیطان این پایگاه را انکار می‌کند یا می‌لرزاند. به افراد می‌گوید این ترفندهای سیاسی شما از یک سو, آن تظاهر به مذهب از سوی دیگر, این تکاثر ثروت از سوی سوم, آن تکاثر فرزند و حزب و جناح از سوی چهارم اینها پایگاه‌های محکم شماست روی این بایستید. قرآن کریم این را تحلیل می‌کند؛ می‌فرماید اینها که لرزان‌اند اینها در برابر قدرت ذات اقدس الهی باطل‌اند، این یک و از باطل کاری برنمی‌آید، این دو; و این گروه یکی از ترفندهای سیاسی‌ آنها این است که یک دشمن مشترکی دارید شما مسلمان‌ها اینها با آن دشمن مشترک هماهنگ‌اند. بیگانه‌ها که خارج از مرز اسلام‌اند دشمنان شما هستند خود این منافقین هم دشمنان شما هستند. گرچه منافقین نه مسلمان‌اند و نه یهودی چون مشرک‌اند یا ملحدند, یک دشمنیِ مشترکی بر علیه شما خودشان با بیگانه‌ها دارند. اینها تحت تولّی بیگانگان‌اند. اگر قدرتی برتر از بیگانگان داشته باشند آنها را تحت ولایت خود می‌گیرند, چون آنها قدرت برتر دارند تحت ولایت آنها هستند ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ اگر یهودی‌ها تحت استیلای منافقین بودند آنها از یهودیان به عنوان ابزار استفاده می‌کردند؛ اما الآن خود منافقین در مدینه قدرتی ندارند با گروهی که مغضوب‌علیه‌ هستند، یک; و دشمن اسلام و دشمن مسلمین‌ هستند، دو; با آنها در پیوند نظامی و سیاسی می‎باشند تا علیه شما اقدام کنند, این سه. من شما را باخبر می‌کنم که اینها را بشناسید ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً﴾ که ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾، این ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ برای همین یهودی‌هاست. قدرت ادبی قرآن کریم این است که ﴿مَا هُم مِنکُمْ﴾ این «هُم» چه به منافقین برگردد چه به یهودی‌ها, مطلب تام است. ﴿مَا هُم﴾؛ یعنی این منافقین از شما نیستند از یهودی‌ها نیستند این درست است, ﴿مَا هُم﴾؛ یعنی آن یهودی‌ها از شما نیستند درست است، از منافقین نیستند درست است. ظاهرش این است که این منافقین که از شما نیستند و از یهودی‌ها نیستند از دشمنی مشترکی که با یهودی‌ها نسبت به شما دارند استفاده می‌کنند و آن سوگند هم که در سوره مبارکه «توبه» بحث آن گذشت در هفت یا هشت آیه پشت سر هم سوگند اینها را نقل می‌کنند، چون در سوره مبارکه «توبه» جنگ‌هایی که کفّار علیه مسلمین اقامه می‌کردند و این منافقین نقش جاسوس را داشتند و از ترفند سوگند دروغ استفاده می‌کردند آن‎جا این هفت, هشت آیه مطرح شد.قسمت 20/مجادله/تسنیم
این کلمه غیرت چقدر عزیز و شریف است! ما در فارسی کلمه‌ای نداریم یا لفظی نداریم که غیرت را معنا کند. این غیرت که یک واژه عربی است، سه رکن اساسی می‌خواهد تا آن را معنا کند. این همه عظمت پیدا می‌کند که هیچ کسی غیورتر از خدا نیست، پیغمبر غیور است، امیرمؤمنان غیور است، ما را به غیرت دعوت کردند. غیرت سه تا عنصر اصلی عمیق علمی می‌خواهد تا آدم بفهمد که «الغیرة ما هی»؟«الغیرة» رکن اوّلش این است که آدم وارد مرز دیگری نشود، وارد مرز غیر نشود، چه کار داری به شئون مردم؟ زن مردم؟ مال مردم؟ خانه مردم؟ نگاه به زن مردم با غیرت سازگار نیست. چرا حضرت امیر فرمود:«مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»؛[16]در نهج‌البلاغه است. فرمود هیچ انسان باغیرتی این ناموس مردم را نگاه نمی‌کند، چون وارد حریم غیر می‌شود. این با غیرت سازگار نیست؛ خانه مردم، مال مردم، زن مردم، این با غیرت سازگار نیست.«مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»،فرمود هیچ انسان با غیرتی به ناموس دیگری نگاه نمی‌کند، چون غیرت یعنی وارد حریم غیر نشو! این یک و انسان امین، حریم‌دار، حَرم‌دار، ناموس‌دار باشد، احدی را اجازه ندهد که وارد حریم خصوصی این بشود. غیر را راه ندهد به حریم خاص خود، دو یعنی دو! پس نه وارد حریم غیر بشود، نه غیری را وارد حریم خود بکند، اگر غیری را وارد حریم خود کرد، این می‌شود دیاثت، پس دیاثت که غدّه بدخیم است، یکی از عناصر سه‌گانه معنای غیرت است. داخل در کار مردم شدن، این اوّلی، این هم دومی، سومی، تا آدم مرز خود را نشناسد، شناسنامه خود را نشناسد، حریم و حَرم خود را نشناسد، آن دو تا عنصر که محقَّق نیست.
به ما گفتند از مرز خودت بیرون نرو، این یک؛ به ما گفتند بیگانه را وارد مرز خود نکن، این دو؛ پس مرز ما باید مشخص شود. دیاثت چرا بد است؟ بی‌غیرتی چرا بد است؟ برای اینکه انسان از مرز خود دارد تجاوز می‌کند. این دین، این بیان که کل جهان را خلق کرده است برای ما و به ما هم گفته تو روح این عالم هستی! این بیان نورانی حضرت امیر چقدر بیان حکیمانه و دقیق است! فرمود اینها را خلق کرد بعد مهمان آورد، مگر حضرت آدم را اول خلق کرد؟ مگر حضرت آدم را همزمان با آسمان و زمین خلق کرد؟ یا نه، همه اینها را آفرید، بعد فرمود:﴿سَخَّرَ لَکُم﴾هر جا بروی آزاد هستی؛ منتها وارد حریم دیگری نباش! در چنین فضایی ولید و امثال ولید آمدند در برابر این مکتب ایستادند بر اثر اینکه ذات أقدس الهی یک قدرت‌هایی به اینها داد، یک نعمت‌هایی به اینها داد، اینها نشستند اتاق فکر تشکیل دادند، برنامه‌ریزی کردند که چگونه جلوی قرآن را بگیرند:﴿ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ٭ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ﴾،بعد به این نتیجه رسیدند، تصمیم گرفتند، نتیجه اتاق فکر که کلیدش به دست همین ولید بود،[17] بگویند که ـ معاذالله ـ اینسِحر است. اینکه می‌بینید پسری می‌پذیرد از پدر جدا می‌شود، یک پدر می‌پذیرد از زن جدا می‌شود، اینها را جدا می‌کنند، این ـ معاذالله ـسِحر است﴿إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَر﴾،«مأثور»؛ یعنی منقول این نتیجه اتاق فکری است که کلیدش به دست این ولید است، خدا با او چه باید بکند، این همه تلاش و کوشش در قول ثقیل، آن همه نماز شب پیغمبر، آن همه سحرخیزی پیغمبر، برای اینکه مکتب را بیاورد، حالا این می‌گوید این ﴿سِحْرٌ یُؤْثَر﴾، فرمود من خودم تنهایی این مسئله را حل می‌کنم، حالا بساط دنیا را چگونه حل می‌کند،جداگانه است، بساط قیامت را هم چگونه حل می‌کند، جداگانه است. فرمود من نفَس او را می‌گیرم، این اول کم‌کم به جایی می‌افتد؛ مثل اینکه می‌خواهد بالا برود، مستحضر هستید اگر کسی بخواهد به دامنه کوه برود یا از جایی بالا برود، در اثر کمبود مثلاً اکسیژن یا علل و عوامل دیگر، این نفَس بند می‌آید، این را در قسمت‌هایی از قرآن فرمود:﴿کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماء﴾؛[18]مثل اینکه بالا برود، نفَس بند می‌آید:﴿سَأُرْهِقُهُ صَعُودا﴾،این مثل اینکه نفسش می‌خواهد بند بیاید، کم‌کم کم‌کم این کار را می‌کنیم.قسمت 3/مدثر/تسنیم
صبر و مدارا در جامعه

در هر جامعه ای مسلما اختلاف سطوح علمی و ایمانی به چشم میخورد عاملی که باعث می شود این اختلافات طبیعی بتوانند در کنار یکدیگر به سر برند و با تحمل و تبادل دانسته ها در بین یکدیگر جامعه را به پیش برد صبر و مدارای هر سطح اجتماعی نسبت به سطوح و اقشار دیگر است . نمونه هائی از آیات راا در این مورد میبینیم.
به وجود مبارک پیغمبر فرمود که اینها حرف‌های شما را شنیدند، قبول و نکول اینها در شما بی‌اثر است؛ شما از اینها اعراض بکن! اما این اعراض را در آیات دیگر مشخص فرمود. فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾،[24] نه اعراض بکن آن‌طوری که یونس از قوم خودش اعراض کرده است. درباره همه انبیا فرمود که ﴿وَ اذْکُرْ﴾ إبراهیم،[25] موسی،[26] حتی مریم،[27] اینها را فرمود مثل اینها باش! به یاد اینها باش! روش اینها را داشته باش! اما در جریان یونس فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[28] که ملّت را رها بکنی و از مردم فاصله بگیری. این جا هم می‌فرماید: ﴿فَأَعْرِضْ﴾، نه یعنی اینها را رها کن! آن آیه این اعراض را خوب مشخص می‌کند، فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾، یعنی حالا حر‌ف‌هایی می‌زنند گوش نده! «هَجر جمیل» این است که این بار را تحمّل نکن! حرف‌ها را بزن، تبلیغ بکن! پذیرفتند پذیرفتند، نپذیرفتند نپذیرفتند، تو رنج نبر! اما از مردم فاصله نگیر! این است که اسوه همه مبلّغان عالم است. ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا﴾، یعنی حالا اینها که گوش نمی‌دهند، شما غصه نخور! نگران نباش! اما ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾؛ «هَجر جمیل» این است که در متن مردم باشی، تبلیغ بکنی، به این فکر نباشی که چه کسی پذیرفته، چه کسی نپذیرفته، تو با قول و فعل، جامعه را هدایت بکن، البته عدّه‌ای هم می‌پذیرند. ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛ علم اینها در همین محدوده مرگ است. خیال می‌کنند انسان می‌میرد می‌پوسد، مرگ آخر خط است و غیر از این آسمان و زمین جای دیگری هم نیست؛ در حالی که این گوشه‌ای از اسرار عالم است. هم مرگ از پوست به درآمدن است نه پوسیدن؛ هم مرگ آخر خط نیست، هم کلّ این آسمان و زمین، ذرّه‌ای است نسبت به اصل نظام هستی که ما در پیش داریم.قسمت 11/نجم/تسنیم
2: اعتماد و اطمینان اجتماعی

در یک اجتماع هر چند موازین و ضوابط قانونی و بازدارنده برای جلوگیری از اختلافات و ناملایمات اجتماعی وجود داشته باشد وجود یک اعتماد ملی و اجتماعی بسیار ضروری است . این اعتماد در لایه های مختلف مثل رابطه افراد با یکدیگر ، گروهها و خصوصا به مسئولین جامعه وجود دارد و در ایجاد اعتماد اجتماعی موثر است .نمونه هائی از شواهد قرآنی را میبینیم .
سه گروه را مشخص فرمود؛ منتها در گروه اوّل آنها ترس‌زدایی کردند که به هر وسیله‌ای بود ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ ترس‌زدایی کردند, گروه دوم طمع‌زدایی کردند که ﴿وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ گروه سوم کینه و عداوت‌زدایی کردند همه فضیلت است هر سه گروه در فضیلت‌ هستند؛ اما هر کدام از یک جهت ممتاز میباشند اینها می‌شود منازل‌السائرین, اینها می‌شود سیر و سلوک، سیر و سلوک که دیگر راه جدا و علی حده ندارد که ما همیشه بیرون از خود را مواظب هستیم این‌طور نیست هر چه هست از این درون است خلاصه اینها سه گروه‌ هستند سه‌تا کار ممتاز هم کردند و ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾ این تضرّع نشان می‌دهد که اینها از رحمت حق‌تعالی, از رأفت حق‌تعالی همین را می‌خواهند چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که آن اسمای حُسنا که در پایان هر آیه ذکر شد ضامن مضمونِ و محتوای همان آیه است. اینها که گفتند: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾؛ یعنی ما را مظهر رئوف و رحیم قرار بده, آنها که همّت بلند دارند اگر در نماز شب می‌گویند: «العفو, العفو» نه یعنی خدایا ما را عفو کن, خدایا ما را مظهر عفوّ قرار بده ما هم به جایی برسیم که اگر چهار نفر نسبت به ما بدی کردند ما هم عفو کنیم، نه همه‌اش مصرف کننده باشیم شما در بحثهای روایی ملاحظه فرمودید هیچ دستی بدتر از دست بگیر نیست «الْیَدُ الْعُلْیَا خَیْرٌ مِنَ الْیَدِ السُّفْلَی»[17] آدم بتواند همّت داشته باشد که بدهد چرا بگیرد؟ اینکه دارد ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾ نه یعنی خدایا ما را رحم کن خدایا ما را رئوف کن, نه خدایا بر ما رحمت بفرست خدایا ما را رحیم کن که ما هم آن هنر را داشته باشیم که اگر چهار نفر چهارتا بدی کردند بگذریم، آن‌قدر بی‌ظرفیت نباشیم که اگر کسی یک حرف بد به ما زد فوراً جواب بدهیم کسی تندی به ما کرد کینه‌اش را در دل بگیریم این‌طور نباشد خدایا تو رئوفی ما را مظهر رئوف بکن, تو رحیمی ما را مظهر رحیم بکن که ما بشویم تولید کننده این اوصاف نه مصرفکننده این شخص نمی‌خواهد بگوید که خدایا تو به ما رحم بکن که نمی‌گوید من گناه کردم گناهِ مرا ببخش آن برای جمله اوّل است؛ اما ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ با چه چیزی تأمین می‌شود کرد؟ آن وصفی که آن اسمی که آن قیدی که متعاقِب چند جمله است قدر متیقّن آن این است که به اخیر برمی‌گردد حالا ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾؛ یعنی خدایا در دلِ ما کینه نینداز تو مهربانی به ما رحم بکن ما که معصیتی نکردیم که ما می‌گوییم ما را مظهر رئوف قرار بده تو که رئوفی ما را مظهر رئوف قرار بده چطور پیامبرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مظهر رئوف قرار دادی ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾[18] گفتی, گفتی که ما کسی را فرستادیم که «بالمؤمنین رئوف و رحیم» است. او در مرحله بالاتر ما در مرحله شاگرد او، این رئوف و رحیم که از اوصاف فعلِ توست و مظهر فراوان هم دارد به نام انبیا، ما را هم مظهر قرار بده ما هم مرحله نازل! او را که مظهر کامل قرار دادی فرمودی او به شما «رئوف و رحیم» است، این در قرآن کریم رسول الله را به عنوان ﴿رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾ معرفی کرد. این ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَئوفٌ رَحِیمٌ﴾ این برای پیغمبر است خدایا تو که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به این وصف رساندی، ما هم که امّت او هستیم همان راه را ولو کمتر به ما بده «رَبَّنَا إِنَّکَ رَئوفٌ رَحِیمٌ» آن‌گاه می‌شود انسان مظهر رئوف, مظهر رحیم. حالا با آیات بعد که مسئله وحدت است, اجتهاد است, نفی اختلاف است تناسب دیگر پیدا می‌کند.قسمت 10/حشر/تسنیم
چون منافق پایگاه اعتقادی ندارد همواره ترسان است. اگر ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[7] شد، عکس نقیض آن هم این است؛ هر جا طمأنینه نیست یاد خدا هم نیست و چون در قلوب منافقین طمأنینه نیست؛ کشف از این می‌کنیم که یاد خدا نیست و نام خدا نیست و ظاهر این آیه سورهٴ «رعد» هم حصر است ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ این تقدیم جار و مجرور با تقدیم آن حرفِ تنبیه، آنچه که از این سیاق استفاده می‌شود حصر است که دلها فقط به نام خدا اطمینان پیدا می‌کنند. اگر یاد خدا نبود و نام خدا نبود، طمأنینه‌ای نیست؛ چون در منافقین نام خدا و یاد خدا نیست، قهراً طمأنینه‌ای هم نخواهد بود. این هم که فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾[8] پرده از روی نفاق برداشت؛ فرمود: اصلاً منافق دروغگوست، آن روزی هم که با مسلمین بودند با مسلمین دروغگو گفتند. گفتند می‌آییم، اما نیامدند، امروز هم که با شما هستند به شما دروغ می‌گویند, می‌گویند می‌آییم، ولی نمی‌آیند. اصولاً ﴿إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾؛ این «کاذب» صفت مشبهه است نه اسم فاعل؛ یعنی سیرهٴ نفاق, کذب است، این‌چنین نیست که فقط با مسلمین دروغ بگویند با شما دروغ نگویند، اصلاً نفاق با صِدق جمع نمی‌شود کسی که با خود دروغ می‌گوید، هرگز با غیر راست نمی‌گوید، منافق با خودش دروغ می‌گوید، ممکن نیست با غیر دروغ نگوید و این کاذب هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل با مسلمین هستند دروغ می‌گویند, با کافران هستند دروغ می‌گویند؛ چون با خودشان دروغ می‌گویند.قسمت 13/حشر/تسنیم
از منافقین قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این‌چنین پرده برمی‌دارد که اینها چون یک پایگاه آرامی ندارند فرصت‌طلب‌اند، روزی که کفار در حالت شکست بودند، رابطهٴ پنهانی با مسلمین داشتند که کم کم خودشان را به مسلمانها نزدیک کردند، وقتی هم که مسلمین آسیب می‌بینند، رابطه‌شان را با کفار حفظ می‌کنند. در آیهٴ 52 سورهٴ «مائده» می‌فرماید: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ که مصداق کامل این آیه منافقین‌اند، گرچه افراد «ضعیف‌الایمان» را هم قرآن کریم: ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ می‌گوید؛ اما مصداق کامل آن منافقین‌اند. فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾، اینها شتاب‌زده به سَمت اهل کتاب می‌روند؛ چون آیه قبل این بود که: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾؛[9] آن‌گاه فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾؛ فرمود اینها که قلبشان مریض است، شتابان خود را در جمع اهل کتاب؛ یعنی یهود و غیریهودی حاضر می‌کنند، نفرمود «یسارعون الیهم» که زود از شما جدا می‌شوند به سَمت یهودیها می‌روند، فرمود: ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾؛ یعنی قلباً که با آنها بودند، عملاً هم می‌کوشند که خود را در جمع آنها حاضر کنند؛ این کفرشان کفر جدید نیست که بشود «یسارعون إلیه»، این کفرشان کفر ریشه‌دار است، قلباً که در مجمع آنها بودند، از نظر بدن هم می‌کوشند که خود را در جمع آنها حاضر کنند؛ ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ و منطق آنها این است: ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾ می‌گویند ما می‌ترسیم اوضاع برگردد و مسلمین شکست بخورند ما چرا آسیب ببینیم؟ آن‌گاه قرآن کریم پرده برداشت فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾؛ اگر اوضاع از آن طرف برگشت چه خواهید کرد؟ اگر مسلمین پیروز بشوند چه خواهید کرد؟
پس دأب منافقین این است و در سورهٴ مبارکهٴ «المنافقون» که از اینها پرده برداشت، فرمود اینها طبعاً انسان ترسو هستند و اینکه الآن ایمان آوردند، اصلاً ایمان آوردند که فقط به خدا و قرآن قسم بخورند، یک مُقسَم‌به پیدا کردند، نه به خدا ایمان آورده باشند؛ اینها بالأخره باید به چیزی قسم بخورند، اصلاً ایمان آوردند که بتوانند به «الله» قسم بخورند، همین هیچ ذرّه‌ای از ایمان الهی در قلب اینها راه پیدا نکرده؛ ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾، اینها سوگندشان را سپر قرار دادند، اگر کافر بودند که نمی‌توانستند سوگند یاد کنند، اینها فقط مسلمان شدند که بتوانند به «الله» قسم بخورند، همین! و این را هم سپر قرار دادند. ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ٭ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوْا﴾[10] اینها که مرتد شدند و کفر درونی‌شان را حفظ کردند و اسلام ظاهری‌شان را نگه داشتند این گروه هم جزء منافقین‌اند ﴿فَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ ٭ وَ إِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾ حرفهای تند و تیز گوش‌نوازی هم دارند، اما ﴿کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ﴾؛ مثل یک چوب خشکی‌اند که به جایی تکیه داده شد. ﴿یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ﴾ هر حادثه‌ای که پیش می‌آید اول کسی که می‌ترسد اینها هستند، نه پایگاه مردمی دارند, نه به «الله» متّکی‌اند و در درونشان هم می‌دانند که نوری نمی‌تابد ﴿یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ﴾ هر حادثه‌ای که پیش می‌آید اول اینها می‌ترسند ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾.[11]
سرّ اینکه عده‌ای ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾[12] هستند این است که انسان وقتی مار و عقرب را می‌بیند از مار و عقرب فاصله می‌گیرد؛ ولی منافق کسی است که ظاهراً به صورت یک مرغ است و باطناً مار و عقرب, ظاهراً انسان است و باطناً مار؛ وقتی انسان با یک مار مصافحه کردن, مصافحه کردن همان و مسموم شدن همان؛ برای اینکه این مار و عقربی است که به صورت انسان در آمده، از این جهت ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛ لذا قرآن کریم می‌فرماید: ﴿هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾.[13]قسمت 13/حشر/تسنیم
امنیت اجتماعی

ایجاد امنیت چه از بعد درونی و احساس امنیت و چه در بعد عینی و عملی از ضروریات یک جامعه سالم و رو به پیشرفت می باشد . که در نمادهای زیر می توان آن را مشاهده کرد .
﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکَی لَهُمْ﴾، بنابراین این طور نیست که ذات اقدس الهی یک کلّی‌گویی کرده باشد فرمود که «یزکّیهم». می‌بینید آداب اجتماعی را گفته، مبارزات سیاسی را گفته، مقاومت‌های جهادی را گفته، ادب اجتماعی را گفته، عفاف را گفته، فرمود اینها تزکیه است. طهارتِ مال تزکیه است. این ﴿أَزْکَی لَهُمْ﴾، با ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ و با ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ همراه است. همان طوری که علم وصفی است برای خود عالِم، بیرون که نیست. این طهارت و تزکیه هم وصف است ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم﴾، اینها نشان می‌دهد که تمام این اوصاف برای خود آدم است حالا اگر کسی عصبانی شد خانه خودش را منفجر کرد، این به خودش آسیب رساند، نه به دیگری.
غرض این است که غضب و عصبانیت چیز خوبی است دفاع یک چیز خوبی است، ولی باید در اختیار انسان غضبان باشد؛ اما وقتی اختیار انسان به دست او افتاد، مشکل پیش می‌آید. فرمود این کار را نکنید نه تنها وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، موسای کلیم هم برای همین آمده؛ منتها اگر تفاوتی هست، برای اینکه قرآن مهیمن است نسبت به تورات و انجیل، تزکیه اینها هم تزکیه هیمنه‌ای است، تعلیم اینها هم تعلیم مهیمن است و مانند آن.قسمت 3/جمعه/تسنیم
امانت اجتماعی

امانت داری به معنی رعایت شرایط ودیعه ای که بطور موقت به انسان سپرده می شود از ارزشهای کلان انسانی به شمار میرود . به طوری که بزرگترین امانت امانتی است که خداوند تعالی به دست انسان سپرده است .
﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾،[17] عرض کردند که ما نمی‌توانیم، این بار امانت را نمی‌توانیم تحمل کنیم. ـ قبلاً هم به عرض شما رسید ـ گفتند این امانت ملکوت است، ولایت است، حقیقت است، اینها سرجایش محفوظ است. امانت یعنی همین امانت، یعنی به کسی پول بدهند، بانکی بکنند، بگویند این امانت دست توست، اختلاس نکن، نجومی هم نکن! بنا شد حتماً یعنی حتماً این جمله نهج‌البلاغه را بخوانیم، این امانت را حضرت معنا کرده است، این امانت کمرشکن که کمر کوه را می‌شکند، بخوانیم؛ یعنی بانکی باشد، اختلاس نکند. فلان اداری باشد، نجومی نگیرد. فرمود ذات أقدس الهی امانت را مثل نماز و روزه بر مردم واجب کرده است. این امانت به معنی حقیقت قرآن و ولایت کلیه الهیه که نیست؛ یعنی مال مردم را ندزد. الآن ما مشکل کشورمان چیست؟ این همه نعمت در مملکت هست و به هر که مال دادی یا اختلاس کرده یا نجومی! آسمان را نگاه نکنید، ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ﴾، ولایت را که به آسمان نمی‌دهند؛ یعنی شما را وقتی گفتند این کار را بکن، حقوق بگیرد، دیگر رومیزی و زیرمیزی نگیر! کشور آرام می‌شود. بنا شد حتماً یعنی حتماً این در نهج‌البلاغه مراجعه شود که منظور از امانت همین امانت است.[18] آن امانتی کلیه را که به کوه نمی‌دهند. این که معلوم است کوه نمی‌تواند تحمل کند. همین امانت را ذات أقدس الهی به همه ما داد، به کارمندان ما داد، به مسئولین ما داد، به بالایی داد، به پایینی داد، مال مردم را مال مردم بدانیم! کشور امن و آرام است. هیچ کمبودی ندارد، بیگانه دماغش به خاک مالیده شد ـ به لطف الهی ـ این کشور، کشور سلحشوران است.
ما بارها به عرض شما رساندیم ما شعرهای آیینی زیاد داریم، گریه زیاد می‌کنیم، عبادت هم هست، خودمان گریه می‌کنیم، سینه هم می‌زنیم؛ اما یک فردوسی کم داریم! عظمت این مردم، جلال این مردم، حماسه این مردم، شکوه این مردم؛ هم جای فردوسی خالی است، هم جای محتشم کاشانی خالی است، مگر فردوسی کم کاری کرد؟! همین مسجد اعظم، یک مجلس ختمی بود که من تا آخر نشستم، گریه کردم و خجالت کشیدم. ما درباره شهدا می‌دانیم، گریه می‌کنیم، ثواب هم می‌بریم؛ اما خجالت در آن نیست، چند تا جوان همین برای این شهر بودند، در همین‌ کوه‌های کردستان بودند، خدا مرحوم آقای دیباجی را غریق رحمت کند! این از علمای اصفهان بود؛ منتها از دوستان ما بود، در همین قم بود، در یکی از مسجد‌های بازار نماز می‌خواند، با هم یک وقت رفته بودیم جبهه. ایشان بار دیگر رفته بود در این کوه‌های کردستان آمد به من گزارش داد، گفت در این کوه‌های کردستان و منطقه‌های بالا ما قدری آب بردیم که از عطش نمیریم، آنجا هیچ خبری از آب نبود، نمازها را با تیمم می‌خواندیم. از آن کوه‌ها را ما را با خبر کرد که آنجا چقدر مرتفع است و چقدر خطری است. زمستان سرد و سختی شد. برف‌های فراوانی آمد، این چند تا جوان قمی به هر حال می‌توانستند بیایند بگویند حالا سرد است، اینجا کسی نمی‌آید، این قدر در سنگر بودند، بودند، بودند تا یخ زدند و مُردند! من در همین مسجد، در همین شبستان، تا آخر نشستم و گریه کردم و خجالت کشیدم. اینها بودند! اینها همین فرزندان این مملکت هستند. ما یک فردوسی می‌خواهیم که اینها را یادآوری کند. آن امانت یعنی همین! این همه پول در این مملکت هست، هر جا بروید یا بالا یا پایین یا رومیز یا زیرمیز! این گداطبعی است. روی گداطبعی چهار تا موش است که مملکت را به زحمت انداخت، وگرنه کشور، کشور سلحشوران است، با عظمت است!قسمت 1/ جن/ تسنیم
وساوس اجتماعی شیطان

چنانکه گفته شد اختلافات اجتماعی در بین افراد معمولی اجتناب ناپذیر است اما چگونه باید نسبت به رفع این اختلافات و تفاوت در فهم و ادراک مسائل تلاش کرد بطوری که شیطان رجیم نتواند از این عامل در انحراف جامعه استفاده نماید .
در جریان جنگ بدر آیاتی هست که سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آن را شرح می‌دهد، آیهٴ 48 به بعد سورهٴ «انفال»، ﴿وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَ قَالَ لاَ غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ﴾، شیطان در جریان جنگ بدر کارها را بر مشرکین تزیین کرد، از راه اندیشه قدرت اینها را نزد اینها مهم نشان داد و کارِ اینها را برای اینها زیبا جلوه داد و گفت، ﴿لاَ غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ﴾، هیچ کس بر شما پیروز نمی‌شود، ﴿وَ إِنِّی جَارٌ لَکُمْ﴾، مجاور شمایم, همسایهٴ شمایم, امان‌ده شمایم به هر معنایی که ذکر بشود، ﴿فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ﴾، وقتی دو گروه؛ یعنی گروه مؤمنین با گروه کافران در مرآی یکدیگر قرار گرفتند، یکدیگر را دیدند، ﴿نَکَصَ عَلَی عَقِبَیْهِ﴾، شیطان به عقب عقب برگشت، ﴿وَ قَالَ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنکُمْ﴾، به همین کافرانی که وعدهٴ پیروزی داد، گفت من از شما تبرّی دارم, چرا؟ برای اینکه ﴿إِنِّی أَرَی مَا لاَ تَرَوْنَ﴾، من دیدم فرشته‌ها به کمک مؤمنین آمدند: ﴿إِنِّی أَخَافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾. مشابه این هم باز در موارد دیگر هست. آنچه که در آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «حشر» آمده است، یک اصل کلی است و آنچه که در سورهٴ «انفال» آمده است، مصداقی از مصادیق این کبرای کلی است و اصولاً شیطان در همهٴ موارد همین‌طور است. به انسان می‌گوید این خلاف را بکن بعد توبه می‌کنی، وقتی انسان دست به خلاف زد او را از توبه محروم می‌کند، هر کاری را از راه اندیشه شیطان فریب می‌دهد، بعد وقتی انسان به دام افتاد شیطان او را رها می‌کند که آن کارِ شیطان این است که تحت حَنک انسان را بگیرد؛ یعنی افساری به انسان بزند، گفت ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾،[28] من احتناک می‌کنم، حنک این زیر گلو را می‌گویم، تحت الحنک این است که گوشه‌ای از عِمامه به این زیر گلو برگردد، شیطان وعده داد که من احتناک می‌کنم، افساری به گردن اینها می‌زنم، همان‌طوری که کسی که راکبِ اسب است، اسب را احتناک می‌کند، افسارِ اسب را به دست دارد و گردن اسب به دست اوست، من هم گردن اینها را با طناب می‌کشم، حنک اینها را می‌گیرم، آن‌گاه هر جا خواستم می‌برم, هر جا خواستم سوارشان می‌شوم، این تهدید را کرده است.قسمت 14/حشر/تسنیم
جدال احسن

از راههائی که اسلام برای ایجاد ارتباط و انتقال و تبادل آراء در بین مردم ارائه نموده است حکمت ، موعظه و جدال احسن است .بعضی آیات مربوط به این موضوع را می توان به شرح زیر مشاهده نمود .
سوره مبارکه «مرسلات» که در مکه نازل شد بخش مهم آن درباره اثبات معاد است و تبیین جریان معاد است. عده‏ای که منکر معادند، [قرآن] با برهان و جدال أحسن دلیل حقانیت معاد را ذکر می‏کند، آنها که باورمند هستند متّقین‏اند در بخش پایانی این سوره به عنوان ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ ظِلالٍ وَ عُیُونٍ﴾[1] پاداش حسنه اینها را ذکر می‏کند. بعد از سوگند‏های یاد شده که در چند بخش آن سوگند بیان شد سوگند یاد می‏کند که معاد حق است. برای اینکه از برهان تهی نباشد از ﴿أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ﴾ و مانند آن شروع می‏کند، این گرچه برهان و حکمت است ولی از نظر قرآن کریم جدال أحسن است. در سوره «نحل» و امثال «نحل» فرمود که ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾[2] این سه روش محاوره را در گفتگوی با مردم فراموش نکن برای یک عده برهان برای یک عده جدال أحسن برای یک عده موعظه. در احتجاجات مرحوم طبرسی هست که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند آیا ذات اقدس الهی که دستور حکمت و جدال داد به این دستورها عمل شد یا نه؟ فرمود آری! پیغمبر در بخشی از آیات طبق دستور الهی با حکمت سخن گفت، در بخشی دیگر با جدال.[3]
جدال اگر ـ معاذالله ـ در صدد اثبات یک امر باطل یا ابطال یک امر حق باشد این همان مراء منفی و جدال محرَّم است اما اگر حق را با صبغه مقبولیت او بیان کنند این می‏شود جدال أحسن. استدلال حضرت که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جدال أحسن کرد، در بخش پایانی سوره مبارکه «یس» است فرمود خدا که فرمود: ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ پیغمبر به دستور خدا در آیات پایانی سوره مبارکه «یس» جدال کرد و آن جدال این بود که کسی گفت: ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾[4] اگر خدای سبحان در جواب بفرماید خدا چون قادر مطلق است می‏تواند این مرده را زنده کند این می‏شود برهان؛ اما اگر کسی بگوید شما که باور دارید قبول دارید که این قبلاً هیچ نبود و خدا این را موجود کرد اگر از این مقدمه که مقبولیت طرف محور استدلال قرار بگیرد می‏شود جدال. جدال حسن آن است که مقدمات قیاس از آن صبغه که طرف قبول دارد شروع بشود می‏شود جدال؛ اگر کسی با یک مسلمان دارد بحث می‏کند و از آیات قرآن کمک بگیرد درست است که برهان است اما از آن جهت که مخاطب باورمند است قرآن را قبول دارد و به قرآن اعتقاد دارد از آیات قرآن برای او شاهد بیاورد می‏شود جدال. حضرت فرمود بخش پایانی سوره مبارکه «یس» جدال است. اگر کسی بگوید ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ کسی در پاسخ بگوید خدا قادر مطلق است و می‏تواند این برهان است اما اگر کسی بگوید نه، آنکه اول هیچ چیزی نبود خلق کرد شما که قبول دارید؛ شما که باور دارید انسان چیزی نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾[5] همان خدا انسانی که هیچ نبود او را ایجاد کرد الآن که همه چیزش موجود است منتها پراکنده است ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[6] حضرت فرمود بخش پایانی سوره «یس» جدال أحسن است. پس اینکه در قرآن فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ این است. در این بخش‏های سوره «مرسلات» بخشی هم جدال است فرمود شما که ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾[7] که قبول دارید. آن ملحدی که باور ندارد خدا آفریدگار است برای او برهان اقامه می‏کند مثل: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾[8] یا انسان مثل علف خودرو است خودش پیدا شده یا مثل او، او را آفریده؛ نه اولی درست است نه دومی پس خالقی دارد این برهان است ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾ یعنی فعل بی‏فاعل است معلول بی‏علت است حادث بدون آفریدگار است، این شدنی نیست؛ یا نه، مثل خود اینها خالق اینهاست خود اینها هم به هر حال علت می‏خواهد. این آیه برهان است. اما در این بخش که برای معاد استدلال می‏کنند نه برای مبدأ، برای کسانی که ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾ برای او می‏شود جدال أحسن؛ لذا برابر احتجاجات طبرسی ذات اقدس الهی که فرمود ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ﴾، یک؛ ﴿وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ اخلاقیات و حقوق و اینهاست، دو؛ ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾، این سه. این بخشی که الآن داریم می‏خوانیم جدال است؛ شما که قبول دارید خالق آسمان و زمین خداست، قبول دارید که خالق انسان خداست معاد که چیز مهمی نیست. خدایی که انسان اصلاً نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ او را آفرید الآن که همه چیزش موجود است روح که از بین نرفته بدن هم که متفرق شده ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ لذا این بخش می‏شود جدال أحسن.قسمت 5/مرسلات/ تسنیم

2: مشارکت اجتماعی
احسان اجتماعی

مشارکت از دخالت و احساس مسئولیت اجتماعی انسان نشآت می گیرد بطوری که با سر مشق گرفتن از دو مفهوم انسجام و اعتماد اجتماعی عملا در امور مربوط به اجتماع دخالت و مشارکت ایجاد می شود و هر فرد به نوبه خود نقش اجتماعی خود را انجام میدهد.
نمونه ای از آیات مربوط به این احساس مسئولیت اجتماعی در زیر آمده است .
ابرار نه تنها آدم‎های خوبی‎اند آنها که دست و دلشان باز است در خوبی، چون بِرّ و نیکی یک پیوند ناگسستنی ادبی با بَرّ دارد بَرّ یعنی بیابان آدمی که وظیفه‎اش را تنها انجام می‎دهد که جزء ابرار نیست، آن که که بیابان‎گونه کار خیر می‎کند دید او وسیع است؛ وقتی می‎خواهد دعا کند می‎گوید «اغْفِرْ لِمَنْ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَات‏‏»[9] کار خیر هم می‎کند نمی‎گوید حالا این فامیل من است یا حزب من است این طور نیست؛ مثل بَر، این بیابان باز هر کس بخواهد برود می‎تواند برود. اگر کسی به این مقام رسید که دیگر نگوید حالا این حزب من است این هم‎بحث من است این فامیل من است این همشهری من است، این بنده خداست. اینکه در دعاها و اینهاست که «اغْفِرْ لِمَنْ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَات‏‏» جزء ابرار است و دین ما را به ابرار بودن و دید وسیع داشتن و دست و دل باز بودن دعوت می‎کند. فرمود شما از این دست بدهی از دست دیگر می‎گیری به لطف الهی! این طور نیست که بسته و مغلول ید باشد.
ابرار چنین آدم‎هایی هستند دعاهای اینها هم معلوم است و چقدر این جمله شیرین است که خدا می‎داند این جمله‎ای که وجود مبارک زکریا به خدا عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّی ... لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾[10] خدا می‎داند این جمله چقدر شیرین است. زکریا(سلام الله علیه) فرزند می‎خواست، خودش هم پیر بود، عیالش هم که نه تنها پیر بود نازا بود؛ نه تنها در زمان پیری نازا بود حضرت عرض کرد آن وقتی که جوان بود ناز بود ﴿کانَتِ امْرَأَتی‏ عاقِراً﴾[11] حالا مقدمه خواستن او است ادب حضرت زکریا چیست؟ خدایا من دیگر پیر شدم سنّ من گذشت ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبا﴾[12] این دو تا حرف دارد. اینکه می‎گوید من پیرم نمی‎خواهد بگوید که از نظر پدر بودن من مشکل دارم، از جهت مادر بودن همسرم مشکل دارد تنها این نیست؛ می‎خواهد بگوید من پیر شدم سال‎هاست که عمرم گذشت سال‎هاست، اما خدا! یک دفعه نشد که من چیزی بخواهم و ندهی. این «کان» فعل مضارع است با «لم» جاذمه مجزوم بشود ماضی مستمر را می‎رساند «لم اضرب» یعنی من تا حال نزدم «لم اکتب»، نه «لا اکتب». «لم اکتب» یعنی تا کنون این کار را نکردم. زکریا قبل از اینکه بگوید به من فرزند بدهید عرض کرد ﴿و لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾ خدایا در تمام این مدت هر چه خواستم دادی؛ یک وقت نشد بگویی نه! یک وقت نشد بگویی چند بار آمدی؟ یک وقت نشد بگویی من دیروز دادم پریروز دادم چه خبرته؟ یک وقت مرا رد نکردی هر چه خواستم دادی. حالا من نیامدم بخواهم مطلبی دیگر است ولی در طول این مدت که حالا من پیر شدم موی سرم سفید شد یک وقت نشد که من چیزی بخواهم تو ندهی.
چقدر این دعا شیرین است! حالا این است ﴿و لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾؛ آن وقت عرض کرد که خدایا به من فرزندی مرحمت کن! هر چه خوبی در این منطقه‎های بشرنشین است، اول از انبیا و اولیا رسید، بعد به دست دیگران، در فضایل انبیا این هست اما کم‎کم وقتی گسترده شد می‎گویند حاتم طائی هم گوشه‎ای از این فضیلت را گرفته است. در وصف حائم طائی گفتند که کسی رفته دم دَرِ حاتم طائی و دَر زد و چیزی خواست به این شخص گفتند تو چه کسی هستی؟ گفت من پارسال آمدم حاتم از من سؤال نکرد تو چه کسی هستی، من از او می‎خواهم او هم می‎دهد مگر پارسال آمدم به من داد از من سؤال کرد که تو چه کسی هستی؟ این سؤال را نکرد من خواستم او هم داد.
4/انسان/تسنیم
ابرار یعنی کسی که دریاگونه حرف می‎زند اگر ما این طور باشیم کشور گلستان است به هر حال ما خیر می‎خواهیم خیر می‎خواهیم برای همه بخواهیم. این طور نیست که ما از ذات اقدس الهی برای خودمان شرّ بخواهیم؛ اگر مال می‎خواهیم برای همه بخواهیم اگر کمال و جمال و سلامت و امنیت و آرامش می‎خواهیم برای همه بخواهیم؛ این می‎شود بَرّ. آن وقت کسی که جزء ابرار باشد، کشور او صددرصد تمدن اسلامی را دارد. انسان با دل باز بخواهد، شرح صدر هم برای همین است. حالا اگر دیگری خوب باشد که من راحت هستم من اگر گاهی رنجی می‎بینم برای این است که دیگری بیراهه می‎رود من اگر سلامت او و صحت او و امنیت او و سداد او و نیکی او و فضیلت او را همان طوری که برای خودم می‎خواهم برای او بخواهم من راحت می‎شوم این می‎شود ابرار آن وقت این ابرار تازه در راه هستند، به مقام مقربین نمی‎رسند؛ ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ﴾؛ «کأس» یعنی لیوان پر که در بحث دیروز اشاره شد. ما در فارسی آن قدر زیر فقریم که اصلاً در فضای عرب حرفی برای گفتن نداریم. ما به یک نفر می‎گوییم تو به دو نفر به بعد می‎گوییم شما اصلاً تثنیه نداریم ما، عرب یک حساب تثنیه دارد مرز بین یک و سه را مشخص کرد. ما در دیر و دور چه زمانی بخواهیم حرف بزنیم چه مکانی حرف بزنیم بیش از دو تا کلمه نداریم، «اینجا و آنجا»، «نزدیک دور»؛ اما برای میانه حرفی نداریم اما عربی مبین می‎گوید «ذا، ذاک، ذلک» برای میانه حرف دارد ما برای اینکه بگوییم این شخص گفته است می‎گوییم فلان کس گفته است اما زن بود یا مرد؟ ما حرفی نداریم اما عرب عربی می‎گوید اگر مرد باشد می‎گوید «قال»، اگر زن باشد می‎گوید «قالت»؛ یا بخواهد با ضمیر باشد ما در ضمیر می‎گوییم «او» گفت؛ اما عربی می‎گوید اگر مرد باشد می‎گوید «هو»، اگر زن باشد می‎گوید «هی». فاصله بین فارسی که ادبیات شیرین ماست با عربی مبین خیلی فرق است. آن وقت قرآن کریم اگر این ظرف خالی باشد نمی‎گوید «کأس» که کسی باید آن را پر کند، اما وقتی که این لیوان پر باشد به آن می‎گوید «کأس». ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً﴾؛ «مزاج» نه یعنی طعمش طعم کافور است توضیح می‎دهد که «مزاج» چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾ یک چشمه خاصی است که بخشی مقداری از آن چشمه را ممزوج این کأس می‎کنند به این ابرار می‎دهند خالص آن برای مقربین است تسنیم چیست؟ رحیق مختوم چیست؟ رحیق مختوم ممزوج با تسنیم است، تسنیم چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾ نه اینکه طعم کافور می‎دهد.قسمت 4/انسان/تسنیم
امام فرمود: «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»،[28] این بیان نورانی امام است. «عادیه»، «تعدّی»؛ یعنی تجاوز. طغیان رودخانه، طغیان سیل، طغیان باران. اینها را می‌گویند عادیه. «عادیه»؛ یعنی تعدّی. حضرت فرمود هر باران تُندی، سیلابی، این اگر طغیان کرد شما جلویش را بگیری، مشکل مردم را حل کنی، بهشت بر شما واجب است. «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ»، آتش‌سوزی هم همین‌طور است، سیل هم همین‌طور است. چه چیزی را ائمه ما نگفتند؟ «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»، شما ببینید تعبیرات قرآن کریم چند وجه است؟ یک وقت می‌گویند اگر فلان کار را کردید، بهشت می‌دهند، بله! یک وقت می‌گویند: ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾،[29] این ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾؛ یعنی مِلک شماست. آن وقت شفیع چند نفر هم می‌توانید بشوید. یک وقت می‌گویند اگر این کار را بکند: ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾،[30] این از آن شفاعت در‌نمی‌آید؛ اما اگر بگویند اگر این کار را بکند: ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، این ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾؛ یعنی چه؟ یعنی مِلک اوست. اگر مِلک اوست می‌تواند شفیع چهار نفر بشود.قسمت 5/مزمل/ تسنیم

اخوت اجتماعی

نه تنها احساس مسئولیت بلکهایجاد محبت و مودت در بین افراد یک اجتماع در پیشبرد اهداف مهم است بطوری که افراد بعنوان اخوان و برادران یکدیگر معرفی می شوند.
فرمود: ﴿یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَروا﴾ این اخوّت در قرآن کریم به چند نحو استعمال شده در بحث قبل ملاحظه فرمودید، اخوّت در نژاد و آب و خاک مطلق است اعم است از اخوّت در اعتقاد و عدم شرکت, اخوّت در اعتقاد هم اعم است از شرکت در آب و خاک و نژاد و عدم شرکت. بیان ذلک این است که اینکه می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[2] مؤمنین شرکت در اعتقاد دارند، خواه از نظر آب و خاک شریک باشد؛ مثل مسلمین مکّه یا مدینه و مانند آن، یا از جهت آب و خاک شریک نباشند؛ نظیر سهیلی که از روم آمده و بلالی که از حبشه آمده و سلمانی که از ایران رفته و مسلمینی که در حجاز به سر می‌بردند؛ اینها هیچ گونه شرکتی در وطن و آب و خاک نداشتند، ولی شرکت در اعتقاد داشتند. گاهی شرکت در وطن مایه صِدق اخوّت است ولو در اعتقاد سهیم نباشند؛ نظیر آنچه که دربارهٴ انبیا فرمود: ﴿وَ إِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[3] یا ﴿وَ إِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[4] و مانند آن که صالح(سلام الله علیه) را جزء برادران قوم ثمود می‌داند و هود(سلام الله علیه) را جزء برادران قوم عاد می‌شمارد؛ این فقط شرکت در وطن و آب و خاک است نه شرکت در اعتقاد. پس اخوّت در وطن اعم است از شرکت در اعتقاد و عدم شرکت، چه اینکه اخوّت در دین هم اعم است از شرکت در وطن و عدم شرکت در وطن. اینجا که فرمود: ﴿الَّذِینَ نَافَقوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَروا﴾[5] این شرک در اعتقاد است، خواه در وطن شرکت داشته باشند خواه نداشته باشند.
قسمت 13/حشر/تسنیم
﴿وَ الَّذینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالْإیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحیم‏ ﴿10﴾
تعبیر اخوان به منزلهٴ تعلیق حکم بر وصف است, چرا مؤمنین لاحق برای مؤمنین سابق طلب مغفرت می‌کنند؟ بر اساس دو دلیل: دلیل اول اینکه آنها سبقت در ایمان آوردند و مایه تشویق متأخّران شد. دلیل دوم این است که اینها ابعاد یک واقعیّت هستند، برادر هم‌ هستند، بیگانه نیستند؛ مثل اینکه انسان با دستی مشکل دست دیگر را حل کند، پس این دو تعبیر به منزلهٴ دو نکته است برای طلب مغفرت کردن.
مطلب بعدی آن است که ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ را مسئلت می‌کنند، این هم دو نکته دارد: یک امر آن است که یک وقت کسی دشمن مؤمن است، چون او مؤمن است و این با ایمان سازگار نیست؛ یعنی اگر کسی دشمن مؤمن بود از این نظر که او مؤمن است، کینهٴ مؤمن «لإیمانه» این کفر است؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که وارد شد: ﴿وَ مَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾[1] گفتند، سرّش این است که گرچه کُشتن یک انسان معصیت کبیره است و مایه خلود نیست؛ ولی اگر کسی مؤمنی را بکُشد، مخلَّد در نار است و چون تعلیق حکم بر وصف مُشعر به علّیت است؛ یعنی مؤمنی را «لإیمانه» بکُشد، اگر کسی مؤمنی را «لإیمانه» بکُشد، می‌شود کافر و مخلّد در نار، پس کینهٴ مؤمن «لإیمانه» کفر است و اگر «لإیمانه» نباشد، «لجهاتٍ اُخر» باشد، اینها دوتا همسایه هستند با هم نمی‌سازند یا پیشنهاد این یکی را آن رَد کرده است، این می‌شود فِسق، پس کینهٴ مؤمن یا کفر است یا فسق است؛ لذا اینها عرض می‌کنند: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾.
مطلب بعدی آن است که این ﴿وَ الَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ﴾، ممکن است فقط بَعدِ زمانی باشد نه بَعدِ رُتبی، لذا از رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) رسیده است که «نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُون»،[2] ما دیر آمدیم و زودتر از همه هم هستیم، جلوتر از همه هستیم؛ یعنی زماناً دیر آمدیم و رتبتاً از همه جلو هستیم.
اما آیهٴ ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نَافَقوا﴾،[3] معمولاً در طرح مسایل اجتماعی برای اینکه کسی خیال نکند جامعهٴ صدر اسلام همین سه گروه بودند که گذشت، همان‌طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید، در آیات سورهٴ «توبه» همهٴ این اقوام و پنج گروه مشخص شدند، در آیات سورهٴ «حشر» هم همهٴ این اقوام مشخّص‌ هستند؛ یعنی مهاجرین, انصار, تابعین و منافقینی که در جمع اینها حضور داشتند. در سورهٴ «توبه» بعد از اینکه جریان مهاجر و انصار و تابع را ذکر کرد، فرمود: ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ﴾،[4] متمرّدین و منافقینی که در درون مردم مدینه به سر می‌بردند، آنها را هم یادآور شد. الآن هم خطر اجتماعی این گروه ناشناخته را ذکر می‌کند، می‌فرماید: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ﴾. خداوند از مؤمنین طوری یاد می‌کند که اینها را خردمند و فرزانه و اولواالالباب بشناسیم، برای اینکه اینها سعی می‌کنند هرگز داعیهٴ اختلاف در اینها پیدا نشود، چون به هر حال داعیه اختلاف از همان ارادهٴ سوء است، اگر غِل و کینه‌ای در بین افراد یک جامعه نباشد، یقیناً با هم متّحدند. از اینکه عرض کردم، خدایا ﴿لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾! یعنی نه تنها ما با جامعهٴ خودمان متّحد باشیم با گذشتگان هم متّحد باشیم، کاری نکنیم که آینده‌ها از ما برنجند، آن توفیق را بدهیم که سیره‌ای داشته باشیم که آینده هم از ما خوشش بیاید، ما هم از گذشتگانمان خوشحال باشیم، ما با سایر مؤمنین نگرانی نداشته باشیم. این نشانهٴ فرزانگی است از نظر قرآن کریم، چون در همین سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آیهٴ چهاردهم که در پیش داریم، می‌فرماید: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً و قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، شما اینها را خیال می‌کنید با هم هستند و متّفق هستند و کنار هم‌ هستند در حالی که دلهای اینها از هم جداست و سرّ اینکه بدنهای اینها نزدیک هم است و دلهای اینها جدای از هم است، این است که اینها عاقل نیستند, بر اساس آن تحلیلی که ـ به خواست خدا ـ در پیش داریم معلوم می‌شود هیچ ممکن نیست دوتا مؤمن با هم اختلاف داشته باشند و هر دو عاقل باشند، این شدنی نیست! حالا آن استدلال ـ به خواست خدا ـ در آیه چهارده خواهد آمد. از اینکه خدا می‌فرماید مؤمنین به خدا عرض می‌کنند: ﴿لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ یعنی اینها اولواالألباب هستند؛ یعنی اهل عقل‌ هستند؛ یعنی فرزانه و خردمند هستند، برای اینکه می‌فرماید مؤمنین می‌گویند، این ﴿یَقُولُونَ﴾، که فعل مضارع است، دلالت بر استمرار دارد؛ یعنی سیرهٴ اینها این است؛ یعنی حرفِ اینها این است، نه فقط در دعا می‌گویند، اینکه کفّار به رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) عرض کردند، حرفت را عوض کن! نه یعنی این کلمه را عوض کن؛ یعنی منطقت را عوض کن! ما هم در تعبیرات ادبی و عرفی به یکدیگر می‌گوییم، حرفت چیست؟ یعنی منطقت چیست؟ اینجا هم که می‌فرماید، اینها می‌گویند؛ یعنی منطق آنها این است نه یعنی فقط دعا می‌کنند و اما کارشان طور دیگر است، سنّت اینها چه در فعل, چه در قول, چه در تقریر این است. یک مؤمن کاری نمی‌کند که مؤمن دیگر را برنجاند و مایهٴ اختلاف فراهم کند، اگر کاری کرد، معلوم می‌شود عاقل نیست، چون برهانی که در آیه چهارده همین سوره است، این است که فرمود: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً و قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، پس اگر کسی داعیه اتحاد داشت، «فهو عاقلٌ», چرا؟ برای اینکه فرمود اگر کسی داعیه اختلاف دارد، عاقل نیست، پس این هم آخرین نکتهٴ آیه محلّ گذشته.
برای استیعاب اقسام جریان منافقین جامعه را هم بازگو می‌کند، می‌فرماید: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نَافَقوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَروا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ﴾، این کلمهٴ ﴿نَافَقوا﴾، در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث آن گذشت، آن نَقْبها و کانالهای زیرزمینی که موشها احداث می‌کنند، آنها را می‌گویند «نافقا» که از سوراخی وارد بشوند و از سوراخ دیگر دربیایند، این کانال و نَقب زمین را می‌گویند «نافقا», «نَفَق فی الأرض»، اگر بتوانی نَفقی در زمین ایجاد کنی؛ یعنی کانال, نَقْب، منافق خلاصه کانال‌کش است، از یک طرف مثل موش وارد می‌شود و از یک سوراخ دیگری هم بیرون می‌رود، این هرگز سوراخ زیرزمینی نمی‌کند که خود را دفن کند، این سوراخش کانالی است، طوری است که از راه دیگر بیرون برود؛ لذا از طرف دیگر چون خارج می‌شود می‌گویند، «فَسَق»؛ یعنی «خَرج» اینها ‌چنین نَقْب می‌زنند، اینها را می‌گویند منافق، وارد می‌شوند که خارج شوند نه وارد می‌شوند که بمانند یا دفن بشوند، فرمود این منافقین به برادرانشان ‌چنین می‌گویند: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نَافَقوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ﴾، اینجا هم ﴿یَقُولُونَ﴾؛ یعنی سیرهٴ آنها این است نه تنها حرف می‌زنند، بلکه منطقشان این است، «قولاً و فعلاً و تقریراً» و اخوان هم چون «فإن الکفر ملّة واحدة»،[5] همان‌طوری که ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾،[6] «انما الکافرون» هم «اخوه»؛ لذا گاهی می‌فرماید: ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ﴾،[7] گاهی می‌فرماید اینها به شیاطینشان برمی‌گردند: ﴿یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَروا﴾، چون منافقین یک اخوان داخلی دارند که «بعضهم اخوان» بعض‌ هستند، یک اخوان خارجی دارند که منافق با کافر برادر است، سرّش این است که منافق مادامی که حادثه‌ای پیش نیامد، کفر درونی‌ او ظاهر نمی‌شود؛ اما وقتی حادثه‌ای پیش آمد، همین منافق ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾،[8] حالا که به هر حال یک طرف را باید انتخاب بکند یا درون یا بیرون، چون درون اصل است به درون می‌گراید. در حال عادی و عدم خطر درونش کافر, بیرونش ایمان، کسی او را نمی‌شناسد. در روز خطر به هر حال یک راه را باید انتخاب کند؛ لذا می‌فرماید: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾، چون کفر اینها ظهور می‌کند، همین منافقین به برادرانشان که کافر هستند و اهل کتاب‌ هستند؛ یعنی یهود بنی‌نضیر, یهود بنی‌قینقاع, یهود بنی‌قریضه با آنها چنین پیمانی داشتند؛ مثلاً دربارهٴ یهود بنی‌نضیر ‌چنین می‌گفتند, می‌گفتند: ﴿لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ﴾، این «لام» توطئه قَسم است؛ یعنی «والله» با سوگند حرفشان را شروع کردند، قسم یاد کردند که اگر دولت اسلام بخواهد شما را تبعید کند: ﴿لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ﴾، ما هم با شما از «جزیرة العرب» بیرون می‌آییم که بیرون آمدن دسته‌جمعی تودهنی به اسلام باشد، معلوم بشود که اینها کسانی نیستند که بشود با آنها زندگی کرد، دولت اسلام می‌خواهد شما را تبعید کند؛ ولی وقتی ما با شما باشیم به صورت قَهر، این تبعید رنگِ هجرت می‌گیرد، ما هم با شما خارج می‌شویم: ﴿لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ﴾، که این تبعیدِ شما صبغهٴ هجرت بگیرد: ﴿وَ لاَ نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً﴾، ما دربارهٴ شما حرف هیچ کسی را گوش نمی‌دهیم، هر چه هم به ما پیشنها بدهند که بمانیم، نمی‌مانیم: ﴿وَ إِن قُوتِلْتُمْ﴾، اگر شما طرف قتال قرار گرفتید، آنها به مقاتلهٴ شما برخاستند، سخن از تبعید نیست، سخن از جنگ و قتال است: ﴿لَنَنصُرَنَّکُمْ﴾، ما هم به سود شما علیه دولت اسلام می‌جنگیم، پس اگر خواستند تبعیدتان کنند، ما با حیله این تبعید را به صورت هجرت درمی‌آوریم, اگر خواستند با شما بجنگند، ما تأییدتان می‌کنیم، شما را پیروز می‌کنیم، این خلاصهٴ حرف منافقین.
خدای سبحان می‌فرماید: ﴿وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾، خدا شهادت می‌دهد که اینها دروغ می‌گویند؛ یعنی در این قصّه دروغ می‌گویند، حالا ممکن است منافق در قصّهٴ دیگر کافر را یاری کرده باشد؛ اما در این جریان یهودیهای بنی‌نضیر و امثال آنان، خدا فرمود اینها دروغ می‌گویند. این یکی از معجزات قرآن کریم است که اِخبار به غیب کرده است. به ضِرس قاطع فرمود اینها دروغ می‌گویند؛ یعنی در همهٴ این دعواها کاذب‌ هستند، آن‌گاه این اجمال را تفصیلاً بیان کرد، این متن را شرح داد که آیه بعدی به منزلهٴ شرح است و ذیل آیه قبلی به منزلهٴ متن فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾، چرا کاذب‌ هستند؟ برای اینکه تفصیل آن این است خدا در این سه جمله سه‌بار سوگند یاد کرد: یک ﴿لَئِنْ أُخْرِجُوا لاَ یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ﴾، اگر این یهودیهای بنی‌‌نضیر مثلاً تبعید بشوند، آنها را از «جزیرة العرب» ما اخراج بکنیم، اینها اخراج بشوند، منافقین هرگز حاضر نیستند از «جزیرة العرب» بیرون بروند، از مدینه بیرون بروند و بخواهند کار سیاسی کنند و این تبعید را به صورت هجرت دربیاورند، این کار را نمی‌کنند: ﴿لَئِنْ أُخْرِجُوا لاَ یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ﴾، این یک, ﴿وَ لَئِن﴾، باز هم سوگند یاد می‌کند: ﴿وَ لَئِن قُوتِلُوا﴾، اگر کار با تبعید تمام نشد، دولت اسلام با آنها به جنگ پرداخت اینها مورد قِتال شدند، مقاتَل شدند: ﴿لاَ یَنصُرُونَهُمْ﴾،[9] منافقین این یهودیهایی که مورد قتال قرار گرفتند، اینها را کمک نمی‌کنند این دو, سوم؛ ﴿وَ لَئِن﴾، که باز «لام», «لام» توطئه قسم است: ﴿وَ لَئِن نَصَرُوهُمْ﴾، اگر هم اینها را یاری کنند؛ خواه در مسئله تبعید که بخواهند بازی سیاسی دربیاورند؛ خواه در مسئله نظامی که بخواهند کار نظامی بکنند، بر فرض هم که بخواهند منافقین، یهودیها را یاری کنند: ﴿وَ لَئِن نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ﴾، اینها از میدان برمی‌گردند؛ چه در مسئله سیاست, چه در مسئله نظامی و جنگ اینها روی برمی‌گردانند. بر فرض در همهٴ این مراحل یاد شده، بخواهند بازی سیاسی کنند، تبعید را هجرت تلقّی بدهند، بخواهند در جنگ کفّار را یاری بکنند، مطمئن باشند که ﴿ثُمَّ لاَ یُنصَرُونَ﴾، این ﴿لاَ یُنصَرُونَ﴾، هم به کفار برمی‌گردد هم به منافق، بر فرض هم منافقین بخواهند نصرت سیاسی بدهند یا نصرت نظامی، هرگز منصور نخواهند بود نه کفار, نه منافق، کسی به یاری اینها برنمی‌خیزد، وقتی قهرِ الهی فرابرسد، همهٴ اینها مخصوصاً کفار و اهل کتاب را ریشه‌کَن می‌کند.
در اینجا خدای سبحان چند بیان را و چند مطلب را یکی پس از دیگری ذکر کرد؛ اولاً اِخبار غیب کرد، خود می‌شود معجزه, بعد با سوگند آن اِخبار غیب اجمالی را مفصّلاً بیان کرد، فرمود: ﴿لَئِنْ أُخْرِجُوا لاَ یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ﴾؛ یعنی این کار را نمی‌کنند بر فرض هم بکنند منافقین با اینها هم ‌تبعید نخواهند شد. در قرآن کریم ‌چنین آمده است که خداوند نه تنها به موجودات، عالِم است به معدومها هم عالِم است و به معدومها بر فرض وجود هم عالِم است، از ذات مقدّس امام هشتم(سَلامُ الله عَلَیْه) سؤال کردند،[10] آیا خداوند به معدومات عالِم است؟ فرمود نه تنها به معدومات عالِم است، بلکه به ممتنعات هم عالم است و نه تنها به ممتنعات عالم است، بلکه به ممتنعات بر فرض وجود آنها هم عالم است که چه خواهد شد؛ یعنی فلان شیء ممتنع که وجود ندارد، اگر وجود می‌داشت، چه می‌شد! این بیان امام هشتم(سَلامُ الله عَلَیْه) با آیهٴ قرآن کریم استدلال شد؛ یعنی خود حضرت استدلال کرد، خود حضرت به آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انعام» ظاهراً استدلال فرمود که ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[11] فرمود اینها که در جهنّم الآن در زحمت قرار گرفتند و می‌گویند خدایا ما را برگردان! ‌چنین نیست که ما اگر اینها را برگردانیم، سودی به حال اینها داشته باشد. آیهٴ 27 سورهٴ مبارکهٴ «انعام»، ﴿وَ لَوْ تَرَی إِذْ وُقِفُوا عَلَی النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَ لاَ نُکَذِّبَ﴾، حضرت به این جمله استدلال کرد، فرمود: ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾، برگشت اینها از جهنم به دنیا محال است، چون بساط دنیا برچیده شد، دنیایی نیست تا اینها برگردند. وقتی قیامت قیام می‌کند که کلّ آسمانها و زمین وضعش برچیده شود: ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾،[12] وقتی این نظام برچیده شد: ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾،[13] کلّ آسمان و زمین برچیده شد، اگر شمس است که ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[14] شد, اگر نجوم هستند که انتثار پیدا کردند,[15] اگر زمین است که تبدیل شد, اگر سماوات است که تغییر پیدا کرد، کلّ بساط دنیا عوض شد. دنیایی نیست تا آنها برگردند، برگشت کافران و اهل جهنّم از جهنّم به دنیا محال است؛ ولی بر فرض محال اگر این محال واقع بشود و جهنّمیهایی که کفر برای آنها مَلکه شد، از جهنّم به دنیا برگردند، باز همان کار سابق را ادامه می‌دهند. این است که حضرت استدلال به این جمله کرد، فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾، مشابه این هم هست که ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾،[16] یا ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[17] و در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» هم نمونه‌ای دارد، آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «انفال» هم این است که ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾، خدای سبحان توفیق خاص را از بعضیها گرفته است، آن توفیق عمومی به نام هدایت عام را نصیب همه کرده است به عنوان ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾؛[18] اما بعضیها را از توفیق خاص محروم کرده، برای اینکه اگر خدا اِسماع بکند؛ یعنی توفیق خاص بدهد که ایمان در دلِ اینها راه پیدا کند، اینها با فشار این ایمان را از دل بیرون می‌آورند؛ نظیر ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾؛[19] نظیر ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾،[20] این دوتا عالِم اسرائیلی که آدم کوچکی نبودند، نه آن بَلْعم یک آدم کوچکی بود نه سامری, سامری را گفتند از آن بزرگان اهل معرفت بود، گفت چیزی را که من دیدم دیگران ندیدند، یک آدم عادی که چنین نیست، به هر حال از او کاری ساخته بود که از دیگران کاری ساخته نبود، پس خدا این توفیق و این لطف را داد، آنها با تمام فشار این توفیق را از دل بیرون بردند، هم ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ است که ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾، هم دربارهٴ سامری، منتها دربارهٴ سامری، چون این قصّه که خیلی مبسوطاً در قرآن نیامده، نیازی به توضیح بیشتری دارد، اینکه گفت: ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾؛ یعنی یک گوشهٴ مخفی بود که من فقط دیدم دیگران ندیدند؛ یعنی با همین چشم ظاهری، اینکه مقام نیست و از آن خاکی که انسان با همین چشم ببیند که کاری ساخته نیست که گوساله را به حرف دربیاورد، این یک آدم غیر عادی بود، چیزی بلد بود که دیگران بلد نبودند, چیزی می‌دید که دیگران نمی‌‌دیدند, چیزی می‌فهمید که دیگران نمی‌فهمیدند؛ منتها چون ظرفیت را نداشت، در راه باطل صرف کرد این ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ از جایی حکایت می‌کند. در این آیه سورهٴ مبارکهٴ «انفال» هم می‌فرماید بعضیها این‌طور هستند. ما توفیق را هم درِ خانهٴ آنها ببریم اینها با فشار بیرون می‌برند: ﴿لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ﴾؛[21] یعنی به گوشِ جان اینها می‌شنواند نه به گوش ظاهر، چون به گوش ظاهر که رساند، فرمود: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾، به گوش کیست که قرآن نرسیده است؟ این دیگر نیازی به شرط و جزا ندارد؛ اما دربارهٴ آن گوشِ جان است که می‌فرماید، اگر ما وارد گوشِ جانشان بکنیم، اینها با گوش دل بشنوند با دستِ دل این را بیرون می‌کنند، چون ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾,[22] ﴿وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾، اول اعتراض می‌کنند بعد اعراض می‌کنند، این اعتراضها زمینهٴ آن اعراض است. یک وقت کسی سؤال می‌کند به عنوان اینکه سؤال مفتاح علم است. این چیز بسیار خوبی است! یک وقت اعتراض می‌کند که ـ معاذ الله ـ زمینهٴ اعراض باشد، اینها چنین هستند: ﴿لَتَوَلَّوْا﴾، اول اعتراض می‌کنند: ﴿وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾ رو برگردان‌ هستند در این حال, بنابراین همهٴ حالات اهل نفاق با این بیان مشخص شد.
پس کاری از منافقین چه در بُعد سیاست, چه در بُعد نظامی حاصل نیست، اگر هم تازه اهل کتاب را یاری کنند، در میدان جنگ برمی‌گردند: ﴿ثُمَّ لاَ یُنصَرُونَ﴾، اینها در داخلهٴ اسلامی همین‌طور بودند، اینها با ما تعهّد بستند که وارد جبهه بشوند، چند قدم آمدند دیدند نه, جنگ جدّی است برگشتند، اینها اهل جنگ نیستند.
در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» وضع منافق را پرده‌برداری کرد، فرمود اینها در سودِ ما شرکت کردند، وقتی سخن از غنایم بود، حضور داشتند؛ اما وقتی سخن از غرامت است، اینها برمی‌گردند. در این سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» دوتا آیه است، این دوتا آیه رو در روی هم است, مقابل هم‌ هستند، یکی از این دو آیه خیلی معروف است و همان آیه است که می‌فرماید: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾، آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است، این همان آیه معروفی است که به عنوان تجلیل شهادت شهدا در این اعلامیه‌ها هست که ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً﴾، اینها به عهدشان وفا کردند، در مقابل این گروه که ﴿صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ﴾ گروه دیگری هستند که «کذبوا ما عاهدوا الله علیه»، آنها چه کسانی‌ هستند؟ آنها کسانی هستند که در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» قبلاً مشخص شده است، آیه پانزده همین سورهٴ «احزاب» است، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ کَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً﴾ فرمود، اینها قبلاً به ما تعهّد سپردند، با ما بیعت کردند که در جنگ برنگردند، همین که جنگ شد بین راه برگشتند، به هر حال در جریان جنگ اُحد سیصد و اندی که یک سوم رزمندگان آن را تشکیل می‌دادند، در راه برگشتند. این آیه, آیهٴ نفاق است. در مقابل آن آیه است. آن آیه, آیهٴ ایمان است، این ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ﴾ برای شهداست. در مقابلش که آیه پانزده است، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ﴾، که ﴿لاَ یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ﴾؛ اما برگشتند ﴿وَ کَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً﴾، بین مدینه تا معرکهٴ اُحد فاصله‌ای نبود، این گروه منافقین که سیصد و چند نفر بودند، همین چند قدمی برگشتند و هر دو گروه پرده برداشته شد، هم آنهایی که ﴿صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلیه﴾، هم اینهایی که تعهّد کردند که ﴿لاَ یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ کَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً﴾، اینها برگشتند، فرمود ما به اینها گفتیم: ﴿قُل لَّن یَنفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلاً﴾،[23] هر جا بروید به هر حال می‌میرید، پس اینها کسانی بودند که هم از این طرف به مسلمین تعهّد سپردند که ما با شما هستیم و در راه برگشتند, هم از آن طرف با کفّار تعهّد سپردند که ما با شما هستیم و برمی‌گشتند و تازه اگر برنگردند و واقعاً هم بخواهند اهل کتاب را یاری کنند، کاری از اینها ساخته نیست. نتیجه را در ذیل آیه ذکر کرد، فرمود: ﴿ثُمَّ لاَ یُنصَرُونَ﴾؛[24] یعنی بر فرض هم آنها برنگردند، اهل کتاب منصور نخواهند بود، این ﴿ثُمَّ لاَ یُنصَرُونَ﴾ هم یک اِخبار قطعی است؛ چه اینکه ﴿وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾[25] هم یک اخبار قطعی است.قسمت 12/حشر /تسنیم
نقش مال در جامعه

یکی از اسبابی که خداوند در اختیار انسان قرار داده تا مسئولیت اجتماعی وی را در معرض امتحان قرار دهد مال و ثروت و بطور کلی استفاده از هر گونه امکانات اجتماعی است .
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» عظمت مال را ذکر می‌کند که اصلاً نقش مال در جامعه چیست؟ در آیهٴ پنج سورهٴ «نساء» این‌چنین می‌فرماید: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً ٭ وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛ مالی که خدای سبحان مایهٴ قیام شما قرار داد این را به دست سفیهان ندهید. قبلاً هم حتماً ملاحظه فرمودید که فقیر را که فقیر می‌گویند نه برای آن است که مال ندارد؛ چون فقر، غیر از فَقْد است, فقیر غیر از فاقد است. فقیر به معنای بی‌مال نیست، فقیر به معنای کسی که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد و اگر کسی مال نداشت، چون قدرت قیام ندارد مثلِ آن است که ستون فقراتش شکسته است، به او می‌گویند فقیر، وگرنه فقیر به معنی بی‌مال نیست فقر به معنای فَقْد نیست. اطلاق کلمهٴ فقیر بر این شخص از همین باب است؛ نظیر اطلاق کلمهٴ مسکین, مسکین را که بر نیازمند اطلاق می‌کنند؛ برای اینکه این بیچاره زمین‌گیر است، اهل سکون است نه اهل حرکت؛ این «سَکن فی الأرض»، نه قدرت حرکت دارد نه قدرت قیام. از این آیه پنج سورهٴ مبارکهٴ «نساء» استفاده می‌شود که مال مایهٴ قیامِ مردم است، کسی که مال ندارد فقیر است یعنی ستون فقراتش شکسته است. ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾؛ پس مال مایهٴ قیام امّت است. این مال نباید به دست سفیهان باشد. آنکه در بیراهه مصرف می‌کند سفیه است. در باب شارب خمر دارد که سفیه است و مانند آن کسی که مال را در راه حرام صرف می‌کند سفیه است. سفیه به اصطلاح دین، غیر از سفیه به اصطلاح تودهٴ مردم است. سفیهِ دینی را قرآن در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مشخص کرد که ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[15] اگر کسی راهِ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را طی نکرد این سفیه است، مال نباید به دست این گروه باشد. لذا فرمود ما باید به دست کسی که عقل ممثّل است باشد تا بداند این مال را چگونه توزیع کند و او هم گداپرور نیست. جلوی فقرِ طبیعی را نمی‌شود گرفت، به هیچ وجه جلوی فقر طبیعی را نمی‌شود گرفت؛ اما کاملاً جلوی فقر اقتصادی را می‌شود گرفت. فقر طبیعی لازمهٴ ضروری این نظام است؛ یعنی انسان مریض می‌شود, تصادفی دارد, سالمند هست, کودک هست, پیر هست, سال‌خورده هست, تصادفی هست اینها فقرای طبیعی‌اند ما نمی‌توانیم دنیایی داشته باشیم که در او کودک نباشد, پیرزن نباشد, پیرمرد نباشد, معلول نباشد, مریض نباشد، اینها فقرای طبیعی‌اند؛ اما می‌توانیم نظامی داشته باشیم که در او فقیر نداشته باشیم، جلوی فقر اقتصادی را کاملاً می‌شود گرفت. وقتی هم که حضرت حجت(سلام الله علیه) ظهور کرد، یکی از آثار پربرکت ظهور آن حضرت این است که گفتند اگر کسی زکاتی را بخواهد از شرق به غرب ببرد تا فقیری پیدا کند، فقیر پیدا نمی‌شود که زکات را به او بدهد. زکات، مثل صلات از ارکان دین است تا آخر دنیا زکات هست؛ اما مصارف زکات متعدّد است. همهٴ موارد زکات را که نگفتند به فقیر بدهید یکی از بارزترین مصرف زکات همان «فی سبیل الله» است این «فی سبیل الله» تا آخرین لحظهٴ دنیا هست؛ یعنی ساختن مسجد هست, ساختن مراکز علمی هست, تأسیس حوزه‌های علمی هست, ساختن راه هست, خدمات هست, مراکز درمانی و مستشفا و مانند آن هست، اینها خدمات است، اینها تا آخر دنیا هم هست، اینها هرگز قطع نمی‌شود؛ نباید گفت چون زکات از ارکان اسلام است «بُنی الصلاة علی خَمس»، یکی صلات است و دیگری زکات و مانند آن؛ پس و زکات هم مصرفش فقیر است، ما حتماً باید فقیر داشته باشیم. ما حتماً زکات داریم, حتماً «فی سبیل الله» هم داریم. نشانه‌ آن هم این است که یکی از مصارف هشت‌گانهٴ زکات، مسئله ﴿فِی الرِّقابِ﴾ است که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ ... وَفِی الرِّقَابِ﴾. ﴿فِی الرِّقَابِ﴾؛ یعنی برای آزاد کردن رَقبه‌ها و بنده‌ها. چون یکی از مصارف هشت‌گانهٴ زکات آزاد کردن برده‌هاست، پس ما باید نظام بردگی را امضا کنیم؛ برای اینکه یکی از مصارف هشت‌گانهٴ زکات ﴿فِی الرِّقَابِ﴾ است یا اگر به سَمتی رفتیم که باید برویم چه اینکه فقهای ما(رضوان الله علیه) به آن سَمت حرکت کردند، یعنی نظام اسلامی به آن سَمت حرکت کرد که ما «کتاب العِتق» داریم نه «کتاب الرتق»، نظام برده‌داری برچیده می‌شود و زکات همچنان محفوظ است اگر ما فقر را برطرف کردیم این همان است. این یکی از آن کلمات نورانی حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) است که فرمود: جنگ فقیر و غنی اسلامِ ناب، این‌چنین نیست که ما به فقیر بگوییم تو داشته باش شاکر باش, به فقیر بگوییم تو نداشته باش و صابر باش و خدا خواست تو فقیر باشی، این‌چنین نیست. اگر زکات هست مصارف هشت‌گانه دارد و از بارزترین مصادق آن هم «فی سبیل الله» هست و این «فی سبیل الله» هرگز تمام شدنی نیست. بنابراین مال را قرآن کریم عامل قیام می‌داند ملّتی که فقیر است هرگز قدرت قیام ندارد.قسمت 4/حشر/تسنیم
گردش ثروت در اجتماع

آزمایش الهی هم در بود امکانات و هم در کمبود امکانات نهفته است بنابراین تلاش انسان بایستی در ایجاد اعتدال و عدالت اجتماعی و تسهیم و تقسیم شایسته ثروت در اجتماع صورت گیرد .
وقتی انسان تلاش و کوشش کرد که ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ بشود. سرمایه‌داری که در بین مسلمین بود در خصوص انصار بود نه مهاجر، آنهم نه سرمایه‌داری معروف زیاد؛ برای اینکه مسلمینِ آن روز، سرمایه‌دار معروف آن‌چنان نبودند. اگر کسی اهل تکاثر و سرمایه‌داری بود یا مشرک بود یا جزء یهودیها، وگرنه انصار در آن روز سرمایه‌ای آن‌چنان نداشتند و این آیه مبارکه هم دفعاً و رفعاً جلوی «تداور بین الأغنیاء» را می‌گیرد و می‌فرماید به فقرا بدهید! حالا هم که می‌خواهید به فقرا بدهید این‌چنین است و این هم اختصاصی به مسلمین ندارد، هر کسی که مأمور است مال فقرا را به فقرا بپردازد این‌چنین است؛ خواه مسلمین، خواه امامِ مسلمین.
قسمت 6/حشر/تسنیم
﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾؛ این از آن تعلیلی است که تعمیم را به همراه دارد و نظام مالی در اسلام را هم تا حدودی تشریح می‌کند؛ یعنی مال در اسلام نباید به دست سرمایه‌دارها بگردد، دولت را «دُوْلةً» و «دولةً» می‌گویند، چرا دولت می‌گویند؟ برای اینکه تداول می‌شود؛ یعنی از دستی به دستی. اینکه فرمود: ﴿تِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ﴾؛[14] یعنی تداول می‌شود، گاهی به سود این گروه است گاهی به سود گروه دیگر. چیزی که دست به دست می‌گردد و از گروهی به گروه دیگر منتقل می‌شود، این را می‌گویند دولت که تداول می‌شود. نظام سرمایه‌داری در شرق با نظام سرمایه‌داری در غرب هر دوی اینها از نظر قرآن کریم محکوم‌اند؛ برای اینکه کلّ سرمایه‌ها در نظام شرقی یا نظام غربی بین یک گروه خاص می‌گردد. در نظام غربی بین آن سرمایه‌دارانی که حکومت را اداره می‌کنند، یک گروه خاصّی این مال می‌گردد؛ یعنی اگر خرید و فروش کارخانه‌های عظیم است، یک گروه خاصّی از سرمایه‌دارها می‌فروشند یک گروه خاصّی از سرمایه‌دارها می‌خرند. اگر خرید و فروش زمینهای بزرگ است، گروهی از سرمایه‌دارها می‌فروشند گروه دیگری از سرمایه‌دارها می‌خرند، بقیه مردم یا تماشاچی‌اند یا کارگرند و مُزدبر ساده؛ این اموال ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ﴾ می‌شود که این می‌شود نظام سرمایه‌داری و آنچه در بلوک شرق حکومت می‌کند، آن هم همین است؛ منتها نظام دولت‌سالاری است، یعنی این سرمایه‌ها در دست دولتهاست نه در دست مردم. برای اینکه مالِ خدا در دست گروه خاص نباشد نه سرمایه‌دارهای مخصوص و نه دولتهای خاص بلکه در بین تودهٴ مردم توزیع بشود همه بتوانند بهره ببرند، قرآن کریم دارد که ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ باید مال خدا به دست مردم باشد که هر کسی در حدّ استعداد خود از این مال بهره ببرد و هیچ مشکلی برای کسی نباشد، جلوی پیشرفت اقتصادی هیچ کس را نمی‌شود گرفت.
فقر اجتماعی

فقر اجتماعی پدیده ایست که در صورت بروز ، همه شئون اجتماع را در بر می گیرد و بر تمام جنبه های زندگی فردی و اجتماعی اثر می گذارد .
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مأمور توزیع این درآمدها به نام «فیء» بود این‌چنین نبود که فقط به فقرِ اینها پاسخ بدهد بیکار بپروراند؛ بلکه برای اینها وسایل کار فراهم می‌کرد که فقر را از بین ببرد نه به فقیر کمک کند. همان جمله‌ای که از بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است که «لو تَمثّل لِی الفقر رجلاً لَقَتلتُهُ»؛[6] اگر فقر برای من متمثّل بشود و به صورت مردی در آید، من فقر را از بین می‌برم نه اینکه فقیر را کمک بکنم؛ این همان است. کمک کردن به فقیر یک امر عاطفی است کمتر ملّتی است که به فقر خود نپردازد و کمک کردن به فقیر هم شاید جزء کارهای است که کمترین ثواب را داشته باشد؛ برای اینکه انسان وقتی فقیر را می‌بیند، رنج می‌برد برای برطرف کردن آن رنج درونی خود به سراغ فقیر می‌رود خیال می‌کند این کار خدایی است در حالی که فقر را از بین بردن وظیفه است نه فقیر را کمک کردن، فقیر را کمک کردن هم وظیفه است؛ اما اساس آن است که انسان نگذارد کسی فقیر بشود، جامعه‌ای فقیر بشود؛ قهراً کار و تولید را هم مسئول نظام اسلامی در اختیار جامعه قرار می‌دهد که اینها فقیر نشوند. اگر مال در دست یک گروه خاصّی نبود و در جامعه توزیع شد، آنها جلوی فقر را می‌گیرند، نه اینکه اگر فقیر شدند به آنها کمکی بشود و اگر کسی خواست به فقیر کمک کند آنها را هم قرآن مشخص کرد. یک وقت است انسان به فقیر کمک می‌کند به عنوان ترحّم و آن هم مالهای مانده و هر دو بخش را قرآن کریم نهی کرده است؛ فرمود: اگر خواستید به فقیر مالی بپردازید آن مالهای مانده را نه، نظیر همین مالهایی که به فرزندانتان و به اهل‌بیت شما می‌دهید، حدّ وسط و میانگین خرج خود را ملاحظه کنید و نحوهٴ زیست خود را ملاحظه کنید، همان غذایی متوسّطی که خود می‌خورید آن را بدهید؛ منتها کمبود آن مسئلهٴ روانی را باید با قصد قربت جبران بکنید؛ یعنی نباید مال را که به فقیر می‌دهید بر اساس ترحّم باشد؛ بلکه باید بر اساس احترام باشد چون انسان باید قصد قربت کند، قصد قربت با ترحّم سازگار نیست. اگر به عنوان ترحّم باشد به عنوان اینکه دلسوزی را دارد عمل می‌کند، برابر اینکه دل او سوخت دارد این کار را انجام می‌دهد، این روا نیست؛ بلکه این باید به قصد احترام باشد، به قصد قربت باشد. پس باید بکوشد کسی فقیر نشود «دفعاً بالفقر» و اگر هم کسی فقیر شد «رفعاً بالفقر» تلاش می‌کند و اکنون که «رفعاً بالفقر» تلاش می‌کند مالی که به فقیر می‌دهد اولاً باید ﴿مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ﴾[7] باشد، حدّ وسط آنچه که خودش بهره می‌برد باشد و ثانیاً باید با احترام همراه باشد نه ترحّم که آن کمبود مال را این افزایش روانی ترمیم بکند. انسان وقتی به عائلهٴ خود نان می‌دهد قصد قربت نمی‌کند؛ یعنی قصد قربت لازم نیست؛ اما وقتی به فقرا، آن اموال اسلامی را مثل خمس یا زکات و مانند آن می‌دهد باید قصد قربت بکند. قصد قربت کردن با احترام همراه است دیگر با ترحّم سازگار نیست.
انفاق اجتماعی

انفاق از دستوراتی است که اسلام در ابعاد وسیع اجتماعی یعنی در سطح انسانی مطرح نموده است و محدود به حیطه دینی و مذهبی نمی گردد. دلائل آن در نمونه های آیات زیر روشن می شود .
خدا مرحوم شیخ بهایی را غریق رحمت کند! یک بیان لطیفی دارد می‌فرماید نیت آن نیست که شما که ایستادی بگویی من چهار رکعت نماز ظهر می‌خوانم! نیت این است که وقتی ایستادی کنار سجاده، این یک سکوی پرواز است، نیت انبعاث روح است، پرواز کردن است، وقتی از زمین بلند شدید، این می‌شود نیت؛ اما همین که این مفهوم را از ذهن گذراندید، این به درد فقه اصغر می‌خورد؛ اما به درد فقه اکبر که بتواند جلوی همه اینها بایستد، این انبعاث روح است. نیت یعنی پرواز، این نیت به حمل اوّلی است و غفلت به حمل شایع است. در سوره مبارکه «ماعون» فرمود: ﴿فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ﴾، چرا؟ ﴿الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ ٭ الَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ﴾ ـ معاذالله! ـ ﴿وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ﴾،[19] «ماعون»؛ یعنی کمک به همسایه. قبلاً می‌گفتند چهار طرف همسایه است تا «اربعین داراً»، الآن شش طرف، این طبقاتی که ساخته می‌شود، اینها هم همین‌طور هستند. ما تا چهل خانه از شش طرف همسایه‌ایم و همسایه داریم. هم از نظر افقی چهار بخش، هم از نظر عمودی هم دو قسمت، می‌شود شش قسمت. همه همسایه‌ایم. فرمود کسی که نیاز همسایه را برطرف نمی‌کند، این مشکل جدّی دارد که به نمازش نرسیده است، پس معلوم می‌شود که این می‌شود ستون دیگری. آن وقت اگر ما بخواهیم بدانیم که این ستون چگونه است که کلّ دین را حفظ می‌کند، اینجا مشخص کرده است. درست است که فرمودند: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»؛[20] ولی به هر حال باید معلوم شود که این ستون از چه جنسی است که جلوی همه رذایل را می‌گیرد. اگر نبود ـ إن‌شاءالله ـ دفع می‌کند، نمی‌گذارد بیاید، اگر ـ معاذالله ـ بود، رفع می‌کند همه اینها را می‌برد. این چارچوب این صلات است، این صلات را برای کفار هم هست در بحث این که کفّار هم مکلّف به فروع‌ هستند، این آیات خوانده شد؛ یعنی آیه 42 به بعد سوره مبارکه «مدثر» این است که وقتی از مجرمین به نحو مطلق سؤال می‌کنند که: ﴿ما سَلَکَکُمْ فی‏ سَقَر﴾ می‌گویند: ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾، یک؛ ﴿وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾، که از روی تحلیل این تفصیل بعد از اجمال است. شرح بعد از متن است، چون صلات آن است که همین کارها را به عهده دارد. آن وقت ذکر ﴿وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾ به منزله ذکر شرح بعد از متن است. ﴿وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ ٭ وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾،[21] آن کسی که ـ معاذالله ـ قیامت را تکذیب می‌کند، کافر است. کافر را هم می‌گویند چرا نماز نخواندی؟ در قیامت بحث شد که «یوم الفرار» است و بحث شد که «یوم القرار» است؛ منتها قرارش در بهشت است و فرارش در ساهره قیامت است. قرآن کریم هر دو قسمت را ذکر کرده است، آنجا که فرمود وارد بهشت می‌شوی که آن «دار القرار» است، کسی وارد بهشت شده آرام می‌گیرد و از آنجا بیرون نمی‌رود؛ اما در صحنه قیامت که حساب‌ها هنوز بررسی نشده، ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ﴾[22] اینجا «یوم الفرار» است؛ یعنی قبل از اینکه حساب‌ها بررسی شود؛ اما وقتی حساب‌ها بررسی شد، معلوم می‌شود که این شخص ـ إن‌شاءالله ـ اهل بهشت است، می‌رود به «دار القرار» و اگر گفته شد که در قیامت وجود مبارک صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) می‌آید: «غُضُّوا أَبْصَارَکُم‏»،[23] آنجا جای تکلیف نیست، آنجا جای هدایت‌های تکوینی است؛ یعنی اصلاً نمی‌توانید ببینید. نه اینکه مثلاً محرم و نامحرم و اینها نیست. چه چیزی را می‌خواهید ببیند؟ کور می‌شوید. «غُضُّوا» اصلاً این نور دیدنی نیست، شما این روایت را در بحار بخوانید،[24] به اوّلین و آخرین می‌گویند که چشم‌هایتان را ببندید، حضرت می‌خواهد عبور کند، آنجا که جای محرم و نامحرم نیست، اصلاً یعنی نمی‌توانید ببینید! «غُضُّوا أَبْصَارَکُم‏»، تا اینکه این بی‌بی عبور بکند.قسمت 7/معارج/ تسنیم
نتیجه گیری

چنانکه گفته شد انسان به انسان بعنوان خلیفه خود بر روی زمین می نگرد و انسان را بعنوان برترین سرمایه مطرح می کند از اساسی ترین معیارهای این سرمایه اجتماعی انسجام یا یگانگی هدف در اجتماع ، اعتماد به معنی وجود اطمینان و امنیت در بین جامعه و مشارکت در نقش احساس مسئولیت در قبال مسائل و امور اجتماعی در جامعه است که در آیات شریف قرآنی به نحو احسن از آنها نمونه هائی ارائه شده است .