ماجرای سقیفه از زبان براء بن عازب
 تاریخ نگارش : ششم ارديبهشت 1391
ماجرای سقیفه از زبان براء بن عازب
سلیم بن قیس هلالی
سقیفه از مهمترین وقایع در تاریخ اسلام است که جهت حرکت اسلام را تغییر داد. در ذیل آن ماجرا از قول یکی از صحابه پیامبر (ص) که در آن ماجرا حضور داشته اند بیان شد است.
 کلید واژه : سقیفه
 ناشر : کتاب اسرار آل محمد (ص)
کیفیت غسل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله، کیفیت خروج اصحاب سقیفه و بیعت آنان، بنى هاشم در جریان سقیفه، مذاکرات شبانه عده‏اى از صحابه در جریان سقیفه، توطئه اصحاب سقیفه براى جلب عباس بن عبد المطلب، عکس العمل عباس در مقابل نقشه اصحاب سقیفه، اشعار عباس در باره غصب خلافت.
وقایع سقیفه از لسان براء بن عازب‏
کیفیت غسل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله‏
سلیم گفت: از براء بن عازب شنیدم که مى‏گفت: بنى هاشم را چه در حیات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و چه بعد از وفات آن حضرت شدیدا دوست مى‏داشتم.
هنگامى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفت به على علیه السّلام وصیّت کرد که غسلش را غیر او بر عهده نگیرد، و براى احدى غیر او سزاوار نیست عورتش را ببیند، و هیچ کس عورت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را نمى‏بیند مگر آنکه بینائیش از بین مى‏رود .
على علیه السّلام عرض کرد: یا رسول اللَّه، چه کسى مرا در غسل تو کمک مى‏کند؟ فرمود:
جبرئیل با گروهى از ملائکه.
و چنین شد که على علیه السّلام آن حضرت را غسل مى‏داد، و فضل بن عباس با چشمان بسته آب مى‏ریخت، و ملائکه بدن حضرت را آن طور که على علیه السّلام مى‏خواست مى‏گردانیدند.
على علیه السّلام خواست پیراهن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را از تنش بیرون آورد، که صیحه زننده‏اى به او ندا داد:
«اى على، پیراهن پیامبرت را بیرون میاور». لذا دستش را از زیر پیراهن داخل کرد و او را
غسل داد و سپس حنوط کرد و کفن نمود، و هنگام کفن کردن و حنوط پیراهن را بیرون آورد.
کیفیت خروج اصحاب سقیفه و بیعت آنان‏
براء بن عازب مى‏گوید: هنگامى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفت از آن ترس داشتم که قریش براى اخراج امر خلافت از بنى هاشم متّحد شوند.
وقتى مردم کار خود را در باره بیعت ابو بکر به انجام رساندند حالت شخص متحیّر فرزند از دست داده‏اى مرا گرفت، اضافه بر حزنى که از وفات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله داشتم.
من در رفت و آمد بودم و بزرگان مردم را زیر نظر داشتم، و این در حالى بود که بنى هاشم براى غسل و حنوط کنار بدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جمع شده بودند. از سوى دیگر سخن سعد بن عباده و آن دسته از اصحاب جاهلش که تابع او شده بودند به من رسید ، و با آنان جمع نشدم و دانستم به نتیجه‏اى نخواهد رسید.
همچنان بین آنان و مسجد رفت و آمد مى‏کردم و در جستجوى بزرگان قریش بودم. در همان حال متوجه شدم ابو بکر و عمر هم نیستند. ولى طولى نکشید که با آن دو و ابو عبیده روبرو شدم که در میان اهل سقیفه پیش مى‏آمدند و لباسهاى صنعانى‏ پوشیده بودند. هیچ کس از کنارشان عبور نمى‏کرد مگر آنکه متعرّض او مى‏شدند، و وقتى او را مى‏شناختند دست او را مى‏گرفتند و بر دست ابو بکر (بعنوان بیعت) مى‏کشیدند، چه به این کار مایل بود و چه ابا مى‏کرد !
عمر سراغ آنان فرستاد و ایشان را فرا خواند و گفت: «مبلغى براى بیعت خلیفه پیامبر بردارید و به سراغ مردم بیرون روید و آنان را دست جمعى بفرستید تا بیعت کنند، و هر کس امتناع ورزید به سر و پیشانى بزنید». راوى مى‏گوید: بخدا قسم اعراب را مى‏دیدم که لباسهاى صنعانى به کمر بسته بودند و مسلح شده بودند و چوب بدست گرفته بیرون آمدند و مردم را زدند و به اجبار براى بیعت آوردند.
بنى هاشم در جریان سقیفه‏
براء بن عازب مى‏گوید: از شدت ناراحتى عقل از کف داده بودم، اضافه بر مصیبتى که در باره پیامبر صلى اللَّه علیه و آله داشتم. لذا به سرعت بیرون آمدم تا به مسجد رسیدم و نزد بنى هاشم آمدم در حالى که درب بر روى غیر آنان بسته بود.
درب را به شدّت زدم و گفتم: «اى اهل خانه»! فضل بن عباس بیرون آمد. گفتم:
مردم با ابو بکر بیعت کردند! عباس گفت: «دستتان تا آخر روزگار از آن غبار آلود شد. من شما را امر نمودم، ولى شما سرپیچى نمودید». من مکثى نمودم و آنچه در درونم مى‏گذشت تحمّل کردم.
مذاکرات شبانه عده‏اى از صحابه در جریان سقیفه‏
چون شب شد به مسجد رفتم. وقتى در آنجا قرار گرفتم بیاد آوردم که من زمزمه قرآن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را مى‏شنیدم. از جا برخاستم و به طرف «فضاى بنى بیاضه» بیرون آمدم و در آنجا چند نفر را دیدم که آهسته با یک دیگر صحبت مى‏کردند. وقتى به آنان نزدیک شدم ساکت شدند و من هم برگشتم. آنان مرا شناختند ولى من ایشان را نشناختم. لذا مرا صدا زدند و من نزد آنان آمدم و دیدم آنان مقداد و ابو ذر و سلمان و عمار بن یاسر و عبادة بن صامت و حذیفة بن یمان و زبیر بن عوام هستند، و حذیفه مى‏گوید: «بخدا قسم آنچه به شما خبر دادم انجام خواهند داد، بخدا قسم دروغ نمى‏گویم و به من دروغ گفته نشده است».
تا آنجا که قومى مى‏خواستند مسأله را بصورت شورا بین مهاجرین و انصار برگردانند. حذیفه گفت: نزد ابىّ بن کعب برویم که آنچه من مى‏دانم او هم مى‏داند.
نزد ابىّ بن کعب آمدیم و در خانه او را زدیم. او آمد تا پشت در رسید و گفت: شما کیستید؟ مقداد با او صحبت کرد. پرسید: براى چه آمده‏اید؟ گفت: در خانه‏ات را باز کن، مسأله‏اى که براى آن آمده‏ایم بزرگتر از آن است که از پشت در گفتگو شود. گفت: من در خانه‏ام را باز نمى‏کنم و مى‏دانم براى چه آمده‏اید، و در را باز نخواهم کرد. گویا براى سؤال در باره عقد خلافت آمده‏اید؟ گفتیم: آرى. پرسید: آیا حذیفه در میان شما است؟
گفتیم: آرى. گفت: سخن درست همان است که حذیفه مى‏گوید. و امّا من درب را باز نخواهم کرد تا امور آن طور که مى‏خواهد صورت گیرد. و آنچه بعد از این مى‏شود بدتر از این خواهد بود، و شکایت را به درگاه خداوند مى‏برم.
براء مى‏گوید: آنان برگشتند و ابىّ بن کعب داخل خانه‏اش شد.
توطئه اصحاب سقیفه براى جلب عباس بن عبد المطلب‏
براء مى‏گوید: این خبر به ابو بکر و عمر رسید. سراغ ابو عبیدة بن جرّاح و مغیرة بن شعبة فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغیره گفت: نظر من این است که با عباس بن عبد المطلب ملاقات کنید و او را به طمع بیندازید که در این امر خلافت او را نصیبى باشد و براى او و نسل او بعد از خودش باقى بماند. و بدین وسیله فکر خود را در باره على بن ابى طالب راحت کنید، چرا که اگر عباس بن عبد المطلب با شما باشد دلیلى براى مردم خواهد بود و کار على بن ابى طالب به تنهائى بر شما آسان مى‏شود.
براء مى‏گوید: ابو بکر و عمر و ابو عبیدة بن جرّاح و مغیرة بن شعبة آمدند و در شب دوم از وفات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزد عباس بن عبد المطلب وارد شدند.
ابو بکر سخن آغاز کرد و خداوند عز و جل را حمد و ثنا نمود، و سپس چنین گفت:
خداوند محمّد را براى شما بعنوان پیامبر و براى مؤمنین بعنوان صاحب اختیار مبعوث نمود و بر آنان منّت نهاد که او را در میان ایشان قرار داد. تا آنکه براى او پیشگاه خود را اختیار کرد و امر مردم را به خودشان سپرد تا مصلحت خویش را با اتّفاق- نه باختلاف- براى خود انتخاب کنند. مردم هم مرا بعنوان حاکم بر خود و مسئول امورشان انتخاب کردند. من هم آن را بر عهده گرفتم‏ ، و به کمک خداوند از سستى و حیرت و وحشت، ترسى ندارم و توفیق من جز از خداوند نیست. ولى من طعن زننده‏اى دارم که خبرش به من مى‏رسد و بر خلاف عموم مردم سخن مى‏گوید . او شما را پناهگاه خود قرار داده، و شما هم قلعه محکم او و شأن و مقام تازه او شده‏اید. شما باید همراه مردم در آنچه بر آن اجتماع کرده‏اند داخل شوید و یا آنها را از آنچه بدان تمایل نشان داده‏اند منصرف کنید.
ما نزد تو آمده‏ایم و مى‏خواهیم براى تو در این امر خلافت نصیبى قرار دهیم که براى تو و نسل بعد از خودت باشد، چرا که تو عموى پیامبر هستى! اگر چه مردم مقام تو و رفیقت را دیدند و با این حال امر خلافت را از شما دو نفر منصرف کردند.
عمر گفت: «اى و اللّه‏ ، شما اى بنى هاشم آرام باشید که پیامبر از ما و از شما است، و ما از این جهت که به شما احتیاج داشته باشیم نزد شما نیامده‏ایم، بلکه کراهت داشتیم که در آنچه مسلمانان بر آن اجتماع کرده‏اند مخالفتى باشد و در نتیجه کار بین شما و آنان بالا بگیرد. پس به صلاح خود و عموم مردم فکر کنید». سپس عمر ساکت شد.
عکس العمل عباس در مقابل نقشه اصحاب سقیفه‏
عباس سخن آغاز کرد و گفت: خداوند تبارک و تعالى محمد صلى اللَّه علیه و آله را- همان طور که گفتى- به پیامبرى مبعوث کرد و براى مؤمنین صاحب اختیار قرار داد. اگر این امر خلافت را بعنوان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله طلب نموده‏اى که حقّ ما را گرفته‏اى، و اگر بعنوان مؤمنین طلب نموده‏اى پس ما هم از مؤمنین هستیم و در باره خلافت تو نظرى ندادیم و مورد مشورت و نظرخواهى قرار نگرفتیم، و ما خلافت را براى تو دوست نمى‏داریم، چرا که ما هم از مؤمنین بودیم و نسبت به تو کراهت داشتیم.
و امّا این سخنت که «در این امر خلافت براى من نصیبى قرار دهى»، اگر این امر فقط براى توست آن را براى خود داشته باش که ما به تو احتیاجى نداریم، و اگر حق مؤمنین‏ است تو حقّ ندارى به تنهایى در حق آنان حکم نمائى، و اگر حق ما است ما از تو به قسمتى از آن راضى نمى‏شویم‏ ! و امّا سخن تو اى عمر که «پیامبر از ما و از شما است»، پیامبر صلى اللَّه علیه و آله درختى است که ما شاخه‏هاى آن و شما همسایگان آن هستید. پس ما از شما به او سزاوارتریم.
و امّا آن سخنت که «ما مى‏ترسیم کار بین شما و ما بالا بگیرد»، این کارى که شما انجام دادید آغاز همان اختلاف است. و خدا است که از او کمک خواسته مى‏شود.
سپس از نزد عبّاس بیرون آمدند.
اشعار عباس در باره غصب خلافت‏
عبّاس این اشعار را سرود و گفت:
ما کنت أحسب هذا الامر منحرفا* عن هاشم ثمّ منهم عن أبى حسن أ لیس اوّل من صلّى لقبلتکم* و اعلم النّاس بالآثار و السّنن و اقرب النّاس عهدا بالنّبیّ و من* جبریل عون له فی الغسل و الکفن من فیه ما فی جمیع النّاس کلّهم* و لیس فی النّاس ما فیه من الحسن من ذا الّذى ردّکم عنه فنعرفه* ها انّ بیعتکم من أوّل الفتن یعنى:
«گمان نمى‏کردم این امر خلافت از بنى هاشم و از میان آنان از ابو الحسن (على بن ابى طالب علیه السّلام) منحرف گردد. آیا او اوّل کسى نیست که به سمت قبله شما نماز خواند؟ آیا او عالمترین مردم به آثار و سنن نیست؟ آیا او قریب العهدترین مردم نسبت به پیامبر نیست؟ و آیا او کسى نیست که جبرئیل در غسل و کفن پیامبر کمک او بود؟ کسى که آنچه (از خوبیها) در همه مردم است در او وجود دارد ولى آنچه خوبى در اوست در مردم نیست.
چه کسى‏ شما را از او منصرف کرد تا ما هم او را بشناسیم؟ بدانید که این بیعت شما اوّل فتنه‏ها است».
روایت از کتاب سلیم:
1. بحار: ج 28 ص 284.
روایت از غیر سلیم:
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 1 ص 32.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 1 ص 73.
3. کتاب الجمل (شیخ مفید): ص 59.
4. فرائد السمطین: ج 2 ص 82.
5. تاریخ یعقوبى: ج 2 ص 103.
6. درر بحر المناقب: ص 74.


امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
1) : This makes everything so completely pialness.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.