اصول مسائل اخلاقى در قرآن و روایات
 تاریخ نگارش : ششم بهمن 1391
اصول مسائل اخلاقى در قرآن و روایات
علیرضا یعقوبی سورکی
- گروهى از فلاسفه قدیم که از بنیانگذاران علم اخلاق محسوب مى‏شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه کرده‏اند:
1- حکمت
2- عفت
3- شجاعت
4- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه کرده و آن را به پنج اصل رسانده‏اند.
بنیانگذار این مکتب را «سقراط‏» مى‏توان شمرده; او معتقد بود:

 کلید واژه : اصول مسائل /اخلاقى /قرآن /و روایات
اصول مسائل اخلاقى در قرآن و روایات
قبل از ورود در این بحث لازم است‏یک نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مکتبهاى دیگر بیندازیم.
1- گروهى از فلاسفه قدیم که از بنیانگذاران علم اخلاق محسوب مى‏شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه کرده‏اند:
1- حکمت
2- عفت
3- شجاعت
4- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه کرده و آن را به پنج اصل رسانده‏اند.
بنیانگذار این مکتب را «سقراط‏» مى‏توان شمرده; او معتقد بود:
«نیکوکارى (و اخلاق) بسته به تشخیص نیک و بد (یعنى دانائى) است، و فضیلت‏بطور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست; اما دانش چون در مورد ترس و بى‏باکى، یعنى آگاهى بر این که از چه چیز باید ترسید، و از چه چیز باید نترسید ملاحظه شود، «شجاعت‏» است، و هرگاه درباره تمناهاى نفسانى به کار رود «عفت‏» خوانده مى‏شود، و هرگاه علم به قواعدى که حاکم بر روابط مردم نسبت‏به یکدیگر است منظور گردد «عدالت‏» است، و اگر وظائف انسان سبت‏به خالق در نظر گرفته شود «دیندارى و خداپرستى‏» است. این فضائل پنجگانه، یعنى حکمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستین اخلاق سقراطى است.» (1)
بسیارى از دانشمندان اسلام که درباره علم اخلاق کتاب نوشته یا بحثهایى داشته‏اند، این اصول چهارگانه یا پنجگانه را پذیرفته و دقتهاى بیشترى روى آن به عمل آورده، و پایه‏هاى محکمترى براى آن چیده‏اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمینه‏ها قرار داده‏اند.
آنها در نگرش تازه خود به این اصول مى‏گویند:
نفس و روح انسان داراى سه قوه است:
1- قوه «ادراک‏» و تشخیص حقایق
2- جاذبه یا نیروى جلب منافع و به تعبیر دیگر «شهوت‏» (البته نه شهوت جنسى فقط، بلکه هرگونه خواسته‏اى به معنى وسیع کلمه).
3- نیروى دافعه و به تعبیر دیگر «غضب‏».
سپس اعتدال هر یک از سه قوه را یکى از فضائل اخلاقى دانسته‏اند که به ترتیب «حکمت‏» و «عفت‏» و «شجاعت‏» نامیده‏اند.
سپس افزوده‏اند: هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوه ادراک و تمیز نیک و بد قرار گیرد، «عدالت‏» حاصل مى‏شود که اصل چهارم است.
به‏تعبیر دیگر، تعادل هریک از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضیلتى است که حکمت و عفت و شجاعت نام دارد، و ترکیب آنها با یکدیگر، یعنى تبعیت‏شهوت و غضب از نیروى ادراک، فضیلت دیگرى محسوب مى‏شود که عدالت نام دارد; چرا که بسیار مى‏شود، انسان، شجاعت که حد اعتدال نیروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى‏کند(مثل این‏که آن‏را درجنگهاى بیهوده و بى‏هدف به‏کار مى‏گیرد، دراینجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نیست، اما اگر این صفت فضیلت (شجاعت) در راه یک هدف عالى و عقلانى به کار گرفته شود، یعنى با حکمت آمیخته گردد، عدالت‏به وجود مى‏آید.
به این ترتیب، این گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زیر پوشش یکى از این چهار اصل قرار داده‏اند، و عقیده دارند فضیلتى نیست جز این که تحت‏یکى از این چهار عنوان جاى مى‏گیرد; و بعکس، رذائل همواره در طرف افراط و تفریط یکى از این چهار فضیلت است.
براى توضیح بیشتر درباره این مکتب اخلاقى به کتاب «احیاءالعلوم‏» و «محجة‏البیضاء» و سایر کتب معروف اخلاقى مراجعه شود. (2)
نقد و بررسى
تقسیم فضائل به چهار شاخه اصلى که در تحلیل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مى‏رسد، ریشه اسلامى مسلمى ندارد; بلکه نتیجه تحلیلهایى است که دانشمندان اسلام از کلمات حکماى یونان گرفته و آن را تکمیل کرده‏اند، هر چند در بعضى از روایات مرسله اشاره‏اى به آن دیده مى‏شود.
در روایتى که به على علیه السلام نسبت داده شده است چنین مى‏خوانیم:
«الفضائل اربعة اجناس: احدها الحکمة وقوامها فى الفکرة، والثانى العفة وقوامها فى‏الشهوة، والثالث القوة وقوامها فى‏الغضب، والرابع العدل وقوامه فى‏اعتدال قوى النفس; فضائل چهار نوع است: یکى از آنها حکمت است که ریشه آن در تفکر مى‏باشد، دومى عفت است که اساس آن شهوت است، سومى قوت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ریشه آن در اعتدال قواى نفسانیه مى‏باشد.» (3)
این حدیث گرچه هماهنگى کامل با تقسیمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزدیک به آن مى‏باشد; و همان‏گونه که در بالا آمد حدیث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشکال نیست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق یا حکماى یونان در این تقسیم چهارگانه ایراد مى‏شود، جهات زیر است:
1- پاره‏اى از ملکات اخلاقى را - که به یقین جزء فضائل است - به زحمت مى‏توان در این چهار اصل جاى دارد; مثلا، «حسن ظن یا خوشبینى‏» یکى از فضائل است و نقطه مقابل آن «بدبینى و بدگمانى و سوءظن‏» است، اگر بنا باشد در شاخه‏هاى بالا جا بگیرد، باید در شاخه حکمت واقع شود، در حالى که حسن ظن را نمى‏توان جزء حکمت‏شمرد; زیرا خوشبینى و حسن ظن با تشخیص صحیح نسبت‏به واقعیات «دوتا است‏» بلکه گاه به روشنى از آن جدا مى‏شود، به این معنى که قرائن ظن-ى بر صدور گناه و خطا از کسى آشکار باشد ولى به حسن ظن و خوشبینى آنها را نادیده مى‏گیرد.
همچنین صبر در برابر مصائب و شکر در مقابل نعمتها، بى‏شک از فضائل است; در حالى که نه مى‏توان آنها را در قوه تشخیص و ادراک جاى داد، و نه در مساله جذب منافع یا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاکر براى ارزش ذاتى این صفات پایبند به آن باشد، نه براى منافعى که در آینده از آنها عاید مى‏شود.
و نیز شاید کم نباشد صفات دیگرى که جزء فضائل است و به زحمت مى‏توان آنها را در آن شاخه‏هاى چهارگانه قرار داد.
2- «حکمت‏» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفریط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده‏اند، در حالى که حکمت، بازگشت‏به تشخیص واقعیتها مى‏کند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملکات نفس است نه ادراکات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فکر تعبیر به حسن اخلاق نمى‏شود.
اخلاق مى‏تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درک خوب جزء اخلاق نیست; یا به تعبیر دیگر، عقل و قوه ادراک راهنماى عواطف و غرائز انسان است، و به آنها شکل مى‏دهد و اخلاق کیفیتهایى است که بر این غرائز و امیال عارض مى‏گردد.
3- اصرار بر این که همیشه فضائل اخلاقى، حد وسط در میان افراط و تفریط است نیز صحیح به نظر نمى‏رسد، هرچند غالبا چنین است، زیرا مواردى پیدا مى‏کنیم که افراطى براى آن وجود ندارد; مثلا، قوه عقلیه هر چه بیشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصور نمى‏شود; و این که «جربزه‏» را افراط در قوه عقلیه گرفته‏اند صحیح نیست، زیرا «جربزه‏» از کثرت فهم و هوش ناشى نمى‏شود، بلکه نوعى کجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت یا مانند آن است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از نظر قدرت عقل و فکر به قدرى بالا بود که از ایشان تعبیر به عقل کل مى‏شود، آیا این بر خلاف فضیلت است!
درست است که عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهایى مى‏شود که افراد بى‏خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده‏اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى‏شود.
همچنین «عدالت‏» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفریط آن را «ظلم‏» و انظلام (پذیرش ظلم) مى‏دانند در حالى که قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نیست، و از مقوله دیگرى محسوب مى‏شود.
بنابراین، مساله حد وسط بودن صفات فضیلت در برابر افراط و تفریطهاى صفات رذیلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، اما هرگز نمى‏توان آن را یک حکم عام شمرد، و آن را به عنوان یک اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذیرفت.
نتیجه: اصول چهارگانه‏اى که قدماء براى اخلاق شمرده‏اند و در واقع تکمیلى است‏بر آنچه فلاسفه یونان قدیم داشته‏اند، نمى‏تواند به عنوان یک الگوى جامع براى تقسیم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت‏به بسیارى از مسائل اخلاقى صادق است.
بازگشت‏به اصول اخلاقى در قرآن
اکنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مى‏گردیم. مى‏دانیم قرآن مجید به صورت یک کتاب کلاسیک تنظیم نشده که فصول و ابواب و مباحثى به شکل این گونه کتابها داشته باشد، بلکه مجموعه‏اى از وحى آسمانى است که به تدریج و بر حسب نیازها و ضرورتها نازل شده است، ولى مى‏توان آن را با استفاده از روش تفسیر موضوعى در چنین قالبهایى ریخت.
از تقسیم‏هایى که از مجموع آیات قرآن استفاده مى‏شود این است که اصول اخلاق را مى‏توان در چهار بخش خلاصه کرد:
1- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
2- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
3- مسائل اخلاقى در ارتباط با خویشتن
4- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرینش و طبیعت
مساله شکرگزارى (شکر منعم) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسلیم در برابر فرمان او و مانند اینها، جزء گروه اول است.
تواضع و فروتنى، ایثار و فداکارى، محبت و حسن خلق، همدردى و همدلى و مانند آن، از گروه دوم مى‏باشد.
پاکسازى قلب از هرگونه ناپاکى و آلودگى، و مدارا با خویشتن در برابر تحمیل و فشار بر خود و امثال آن، از گروه سوم است.
عدم اسراف و تبذیر و تخریب مواهب الهى و مانند آن، از گروه چهارم است.
همه این اصول چهارگانه، شاخه‏هایى در قرآن مجید دارد که در بحثهاى موضوعى آینده در تک تک مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البته این شعب چهارگانه با شعب چهارگانه‏اى که در کتاب «اسفار» فیلسوف معروف «ملاصدرا شیرازى‏» و پیروان مکتب او آمده است، متفاوت است. آنها مطابق روش معروف خود که انسان را در مسیر سعادت به مسافرى تشبیه مى‏کنند و مسائل خودسازى را به سیر و سلوک تعبیر مى‏نمایند، براى انسان چهار سفر قائل شده‏اند:
او مى‏گوید سالکان از عرفا و اولیاء الله چهار سفر دارند:
1- سفر از خلق به سوى حق (السفر من الخلق الى الحق)
2- سفر به حق در حق (السفر بالحق فى الحق)
3- سفر از حق به سوى خلق به وسیله حق (السفر من الحق الى الخلق بالحق)
4- سفر به حق در خلق (السفر بالحق فى الخلق)
ناگفته پیداست که این سفرهاى اربعه یا مراحل چهارگانه خودسازى و سیر و سلوک الى الله، راه دیگرى را مى‏پیماید، هر چند شباهتهایى در پاره‏اى از قسمتها میان آن و شاخه‏هاى چهارگانه اخلاق که در سابق به آن اشاره کردیم وجود دارد.
در قرآن مجید مجموعه آیاتى وجود دارد که به نظر مى‏رسد اصول کلى اخلاق در آن ترسیم شده است.
از جمله، مجموعه آیات سوره لقمان است، که از این آیه شروع مى‏شود:
«ولقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکرلله; ما به لقمان حکمت‏بخشیدیم (و به او الهام کردیم) شکر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آیه‏12)
در زمینه معارف و عقائد، نخست‏سخن از شکر منعم مى‏گوید، و مى‏دانیم مساله شکر منعم، نخستین گام در طریق شناخت‏خداست; و به تعبیر دیگر - همان‏گونه که علماى علم عقائد و کلام تصریح کرده‏اند - انگیزه حرکت‏به سوى شناخت‏خداوند همان مساله شکر نعمت است; چرا که انسان، هنگامى که چشم باز مى‏کند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى‏بیند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت‏بخشنده نعمت دعوت مى‏کند، و این آغاز راه براى معرفة الله است.
سپس به سراغ مساله توحید مى‏رود، و با صراحت مى‏گوید: «لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم; چیزى را همتاى خدا قرار نده که شرک ظلم عظیمى است!»
و در مرحله دیگر، سخن از معاد مى‏گوید که دومین پایه مهم معارف دینى است; مى‏گوید: «یابنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السموات او فى الارض یات بها الله; پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (عمل نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا گوشه‏اى از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت‏براى حساب) حاضر مى‏سازد! » (سوره لقمان، آیه‏16)
سپس به اصول اساسى اخلاق و حکمت عملى پرداخته و به امور زیر اشاره مى‏کند:
1- مساله احترام نسبت‏به پدر و مادر، و شکرگزارى از آنها به دنبال شکر پروردگار (ووصینا الانسان بوالدیه.... ان اشکرلى ولوالدیک)
(سوره لقمان، آیه‏14)
2- اهمیت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نیایش و خضوع در برابر او (اقم الصلوة) (سوره‏لقمان، آیه‏17)
3- امر به معروف و نهى از منکر (وامر بالمعروف وانه عن المنکر) (سوره لقمان، آیه‏17)
4- صبر و شکیبایى در مقابل حوادث تلخ زندگى (واصبر على ما اصابک) (سوره لقمان، آیه‏17)
5- حسن خلق در برابر مردم (ولاتصعر خدک للناس) (سوره لقمان، آیه‏18)
6- تواضع و فروتنى و ترک تکبر در برابر خدا و خلق (ولاتمش فى الارض مرحا ان الله لایحب کل مختال فخور) (سوره لقمان، آیه‏18)
7- میانه‏روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چیز) (واقصد فى مشیک واغضض من صوتک) (سوره لقمان، آیه‏19)
به این ترتیب، مشاهده مى‏کنیم که قسمت عمده‏اى از فضائل اخلاقى، به عنوان حکمت لقمان در آیات منعکس است که شامل شکر و صبر و حسن خلق و تواضع و میانه‏روى و دعوت به نیکیها و مبارزه با بدیها مى‏شود، که ضمن هفت آیه توضیح داده شده است. (آیه‏13 تا19)
در آیات سه گانه سوره انعام که از آیه‏151 شروع و به‏153 ختم مى‏شود، ده فرمان مهم بیان شده است، که قسمت مهمى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله: ترک ظلم و ستم، سبت‏به فرزندان، ایتام، عموم مردم; و رعایت عدالت در برابر هر کس، و ترک جانبدارى تعصب‏آلور از نزدیکان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نیز پرهیز از زشتکاریهاى ظاهر و باطن و همچنین حق‏شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهیز از آنچه موجب تفرقه مى‏شود، و نیز اجتناب از هرگونه شرک. (4)
اصول اخلاقى اسلامى در روایات
در روایات اسلامى نیز احادیثى که بیانگر اصول اخلاقى حسنه و سیئه است دیده مى‏شود که روش مخصوص به خود را تعقیب مى‏کند، نه روشى را که حکماى یونان داشته‏اند، از جمله:
1- در حدیث معروفى که در کتاب «اصول کافى‏» از امام صادق علیه السلام نقل شده است چنین مى‏خوانیم که: یکى از یاران آن حضرت به نام «سماعة بن مهران‏» مى‏گوید: با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بودیم که سخن از عقل و جهل به میان آمد، فرمود: «لشکریان عقل و جهل را بشناسید تا هدایت‏شوید»، من گفتم فدایت‏شوم، تا شما شرح ندهید ما آگاه نخواهیم شد، امام فرمود: «خداوند در آغاز، عقل را آفرید... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طریق معصیت را پویید) خداوند هفتاد و پنج لشکر به عقل داد و هفتاد و پنج لشکر که ضد آن بود به جهل.»
سپس امام، هفتاد و پنج لشکر (5) عقل و جهل را به شرح زیر بیان فرمود:
الخیرو هو وزیر العقل; نیکى وزیر عقل است
وجعل ضده الشر وهو وزیر الجهل; و ضد آن بدى است که وزیر جهل است
والایمان وضده الکفر; و ایمان و ضدش کفر
والتصدیق وضده الجمود; و تصدیق (ایمان به آیات الهى و انبیاء) و ضدش انکار
والرجاء وضده القنوط; امید و ضدش نومیدى
والعدل وضده الجور; و عدالت و ضدش ستم
والرضاء وضده السخط; رضا و خشنودى و ضدش خشم و نارضایى
والشکر وضده الکفران; شکرگزارى و ضدش کفران
والطمع وضده الیاس; طمع (به آنچه در دست مردم است) و ضدش نومیدى(از آنها)
والتوکل وضده الحرص; توکل و ضدش حرص
والرافة وضده القسوة; رافت و ضدش سنگدلى
والرحمة وضدها الغصب; رحمت و ضدش غضب
والعلم وضده الجهل; علم و ضدش جهل
والفهم وضده الحمق; فهم و ضدش حماقت
والعفة وضده التهتک; عفت و ضدش پرده‏درى
والزهد وضده الرغبة; زهد و ضدش دنیاپرستى
والرفق وضده الخرق; مدارا و ضدش خشونت
والرهبة وضده الجراة; خدا ترسى و ضدش بى‏باکى و جسارت
والتواضع وضده الکبر; تواضع و ضدش تکبر
والتؤدة وضدها التسرع; متانت و آرامش و ضدش شتابزدگى
والحلم وضده السفه; بردبارى و ضدش سفاهت و نابردبارى
والصمت وضده الهذر; خاموشى و ضدش بیهوده‏گویى
والاستسلام وضده الاستکبار; تسلیم (در برابر حق) و ضدش استکبار
والتسلیم وضده الشک; تسلیم (در برابر عقائد الهى) و ضدش شک
والصبر وضده الجزع; صبر و ضدش بى‏تابى
والصفح وضده الانتقام; گذشت و ضدش انتقام
والغنى وضده الفقر; بى‏نیازى و ضدش فقر
والتذکر وضده السهو; توجه و ضدش غفلت
والحفظ وضده النسیان; حفظ و ضدش فراموشکارى
والتعطف وضده القطیعة; محبت و پیوند و ضدش قطع رابطه
والقنوع وضده الحرص; قناعت و ضدش حرص
والمؤاساة وضدها المنع; مواسات و ضدش منع
والمودة وضدها العداوة; دوستى و ضدش عداوت
والوفاء وضده الغدر; وفا و ضدش پیمان شکنى
والطاعة وضدها المعصیة; اطاعت و ضدش معصیت
والخضوع وضده التطاول; خضوع و ضدش برترى‏جویى
والسلامة وضدها البلاء; سلامت و ضدش بلا
والحب وضده البغض; محبت و ضدش کینه‏توزى
والصدق وضده الکذب; راستى و ضدش دروغگویى
والحق وضده الباطل; حق و ضدش باطل
والامانة وضدها الخیانة; امانت و ضدش خیانت
والاخلاص وضده الشوب; خلوص و ضدش آلودگى نیت
والشهامة وضدها البلادة; شهامت و ضدش خمودى
والفهم وضده الغباوة; فهم و ضدش کودنى
والمعرفة وضدها الانکار; معرفت و ضدش عدم عرفان
والمداراة وضدها المکاشفة; مدارا و ضدش پرده‏درى
وسلامة الغیب وضدها المماکرة; حفظ‏الغیب و ضدش توطئه‏گرى
والکتمان وضده الافشاء; کتمان (اسرار مردم) و ضدش افشاگرى
والصلاة و ضدها الاضاعة; نماز و ضدش بى‏نمازى
و الصوم و ضده الافطار; روزه و ضدش افطار
والجهاد وضده النکول; جهاد و ضدش خوددارى از جهاد
والحج وضده نبذ المیثاق; حج و ضدش پیمان شکنى خدا
وصون الحدیث وضده النمیمة; نگهدارى سخنان و ضدش سخن‏چینى
وبرالوالدین وضده العقوق; نیکى به پدر و مادر و ضدش مخالفت و آزار
والحقیقة وضدها الریاء; حق‏جویى و ضدش ریاکارى
والمعروف وضده المنکر; معروف و ضدش منکر
والسترو ضده التبرج; پوشیدگى و ضدش نمایش زینت
والتقیة وضدها الاذاعة; تقیه و ضدش افشاى اسرار
والانصاف وضده الحمیة; انصاف و ضدش تعصب
والتهیئة وضدها البغى; مصالحه و ضدش کارشکنى
والنظافة وضدها القذر; نظافت و ضدش کثافت
والحیاء وضدها الجلع; حیا و ضدش بى‏حیایى
والقصد وضده العدوان; میانه‏روى و اعتدال و ضدش تجاوز
والراحة وضدها التعب; راحت و ضدش رنج
والسهولة وضدها الصعوبة; سهولت و ضدش سختگیرى
والبرکة وضدها المحق; برکت و ضدش نقصان
والعافیة وضدها البلاء; تندرستى و ضدش بیمارى
والقوام وضدها المکاثرة; اعتدال و ضدش فزون طلبى
والحکمة وضدها الهواء; حکمت و ضدش هواپرستى
والوقار وضده الخفة; وقار و ضدش جلفى و سبکى
والسعادة وضدها الشقاوة; سعادت و ضدش شقاوت
والتوبة وضدها الاصرار; توبه و ضدش اصرار بر گناه
والاستغفار وضده الاغترار; پوزش طلبیدن و ضدش مغرور بودن
والمحافظة وضدها التهاون; جدیت و ضدش سستى
والدعاء وضده الاستنکاف; دعا و ضدش خوددارى از دعا
والنشاط وضده الکسل; نشاط و ضدش کسالت
والفرح وضده الحزن; شادى و ضدش غم
والالفة وضدها الفرقة; الفت و جوشش با مردم ضدش جدایى طلبى
والسخاء وضده البخل; سخاوت و ضدش بخل
فلاتجتمع هذه الخصال کلها من اجناد العقل الافى نبى او وصى نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للایمان واما سائر ذلک من موالینا فان احدهم لایخلو من ان یکون فیه بعض هذه الجنود حتى یستکمل وینقى من جنود الجهل فعند ذلک یکون فى الدرجة العلیا مع الانبیاء والاوصیاء وانما یدرک ذلک بمعرفة العقل وجنوده وبمجانبة الجهل وجنوده وفقنا الله وایاکم لطاعته ومرضاته انشاء الله.
سپس امام فرمود: این لشکریان عقل بطور کامل جمع نمى‏شود مگر در پیامبر یا وصى پیامبر یا مؤمنى که خداوند قلبش را براى ایمان آزموده و شایستگى پیدا کرده است، ولى سایر دوستان ما بعضى داراى بخشى از این لشکریانند و در راه تکمیل آن و طرد لشکر جهل از خود مى‏باشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبیاء و اوصیاء قرار مى‏گیرند، و این در صورتى ممکن است که آگاهى کافى نسبت‏به عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش حاصل شود; خداوند ما و شما را براى اطاعتش و کسب رضاى او موفق دارد! (6)
حدیث‏بالا، حدیث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است که بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و کتاب جداگانه‏اى پیرامون آن نوشته‏اند.
2- در حدیثى که در نهج‏البلاغه در کلمات قصار آمده است مى‏خوانیم که از امام امیرمؤمنان‏على علیه السلام درباره ایمان پرسیدند (ذیل حدیث نشان مى‏دهد که منظور از ایمان، ایمان علمى و عملى است که اصول اخلاق را نیز شامل مى‏شود) امام در جواب فرمود: «الایمان على اربع دعائم، على الصبر والیقین والعدل والجهاد; ایمان بر چهار پایه قرار دارد: بر صبر و یقین و عدالت و جهاد.»
سپس افزود «والصبر منها على اربع شعب، على الشوق والشفق والزهد والترقب; صبر نیز بر چهار پایه استوار است; بر شوق و ترس و زهد و انتظار.» (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از کیفرها و دوزخ، که مایه حرکت‏به سوى خوبیها و پرهیز از بدیها است) و زهد و بى‏اعتنایى نسبت‏به زرق و برق دنیا که سبب مى‏شود انسان مصائب را ناچیز شمرد، و انتظار مرگ و پایان زندگى که انسان را به انجام اعمال نیک تشویق مى‏کند.
بعد افزود: «والیقین منها على اربع شعب، على تبصرة الفطنة وتاول الحکمة، وموعظة العبرة، وسنة الاولین; یقین نیز بر چهار بخش تقسیم مى‏شود: بینش در هوشیارى و زیرکى، رسیدن به دقایق حکمت، پند گرفتن از حوادث و توجه به روش پیشینیان.»
سپس مى‏افزاید: «و العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم، وغور العلم، وزهرة الحکم، ورساخة الحلم; عدالت نیز بر چهار شاخه است: دقت‏براى فهم مطالب، غور در علم و دانش، (سپس) قضاوت صحیح و (سرانجام) حلم و بردبارى پایدار.»
و در پایان مى‏فرماید: «والجهاد منها على اربع شعب على الامر بالمعروف والنهى عن المنکر و الصدق فى‏المواطن، وشنآن الفاسقین; جهاد نیز چهار شاخه دارد: امر به معروف، و نهى از منکر، صدق و راستى در معرکه نبرد، و دشمنى با فاسقان.»
سپس به ستونهاى چهارگانه کفر که نقطه مقابل آن است، مى‏پردازد و یک به یک را شرح مى‏دهد. (7)
همان‏گونه که ملاحظه مى‏شود، امام با دقت‏بى‏نظیرى اصول اساسى ایمان و کفر و آثار آن را در درون و برون که شامل اخلاق عملى مى‏شود ترسیم فرموده و براى هر شاخه، شاخه‏هاى دیگرى ذکر کرده است، که بررسى جزئیات این حدیث مقال دیگرى را مى‏طلبد.
3- در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم:
«اربع من اعطیهن فقد اوتى خیر الدنیا والاخرة، صدق حدیث واداء امانة، وعفة بطن وحسن خلق; چهار چیز است‏به هر کس داده شود خیر دنیا و آخرت به او داده شده است: راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفت‏شکم (پرهیز از حرام) و حسن خلق.» (8)
4- همین معنى بطور فشرده‏تر و در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است، کسى خدمتش رسید و تقاضا کرد چیزى به او بیاموزد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «لاتکذب; دروغ مگو!» (9)
در واقع چنین است که ریشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته که انسان نه تنها به مردم دروغ نگوید، به خویشتن هم دروغ نگوید و حتى به خداى خود دروغ نگوید; هنگامى که در نماز «ایاک نعبد وایاک نستعین‏» مى‏خواند و مى‏گوید خداوندا تنها تو را مى‏پرستم و تنها از تو یارى مى‏جویم، کمترین دروغى در این سخن نباشد، از هرگونه معبود شیطانى و هواى نفس برکنار باشد و تنها خضوع و تسلیمش در برابر حق باشد; پس، از تکیه کردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى الله بر کنار باشد، تنها تکیه بر لطف خدا کند و از او مدد جوید. اگر کسى چنین باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مى‏شود.
5- در روایات اسلامى تعبیراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق‏» (برترین صفات اخلاقى) یا «اکرام الاخلاق‏» و «احسن الاخلاق‏» و «اجمل‏الخصال‏» دیده مى‏شود که در آنها نیز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است; از جمله، در حدیثى مى‏خوانیم: «سئل الباقر علیه السلام عن افضل الاخلاق فقال الصبر والسماحة; از امام باقر علیه السلام درباره بهترین اخلاق سؤال شد، فرمود: صبر (شکیبایى و استقامت) و جود و بخشش است.» (10)
در حدیث دیگرى از على علیه السلام آمده، فرمود: «اکرم الاخلاق السخاء واعمها نفعا العدل; با ارزشترین اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترین آنها عدالت است.» (11)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «اشرف الخلائق التواضع والحلم ولین الجانب;برترین صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطاف‏پذیرى و مدارااست.» (12)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که از آن حضرت پرسیدند:
«اى الخصال بالمرء اجمل فقال وقار بلامهابة، وسماح بلا طلب مکافاة، وتشاغل بغیر متاع الدنیا; کدامیک از صفات انسانى زیباتر است؟ فرمود: وقارى که توام با ایجاد ترس نباشد، و بخششى که انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غیر متاع دنیااست.» (13)
6- باز در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصول‏الکفر بیان شده است، فرمود:
«اصول الکفر ثلاثة: الحرص والاستکبار والحسد; اصول کفر سه چیز است: حرص و تکبر و حسد.»
سپس در توضیح این سه اصل چنین بیان فرمود:
«فاما الحرص فان آدم حین نهى عن الشجرة حمله الحرص ان اکل منها، واما الاستکبار فابلیس حین امر بالسجود لآدم استکبر، واما الحسد فابنا آدم حیث قتل احدهما صاحبه; اما حرص (در آنجا ظاهر شد که) آدم هنگامى که نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار کرد که از آن بخورد (و از بهشت‏بیرون برده شد) و اما تکبر (آنگاه ظاهر شد که) ابلیس هنگامى که مامور به سجود براى آدم شد تکبر ورزید (و از سجده خوددارى کرد و براى همیشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و اما حسد (آنگاه ظاهر شد که) دو پسر آدم یکى بر دیگرى حسد برد و او را به قتل رسانید.» (14)
به این ترتیب، سرچشمه بدبختیهاى بزرگى که در جهان انسانیت‏یا در آغاز آن رخ داد، این سه صفت نکوهیده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بیرون کرد; و استکبار، ابلیس را براى همیشه از درگاه خدا راند; و حسد پایه قتل و خونریزى و جنایت در جهان شد.
7- این سخن را با حدیثى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله پایان مى‏دهیم، امام صادق علیه السلام مى‏گوید: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
«ان اول ماعصى الله عزوجل به ست: حب الدنیا وحب الریاسة، وحب الطعام وحب النوم وحب الراحة وحب النساء; نخستین چیزى که نافرمانى و عصیان الهى به وسیله آن انجام شد شش چیز بود: محبت (افراطى به مال) دنیا و ریاست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!» (15)
از مجموع آنچه در بالا ذکر شد اصول فضایل اخلاقى و رذایل اخلاقى اجمالا روشن شد; ولى همان‏گونه که از مجموع روایات نیز استفاده مى‏شود عدد خاص و معینى نمى‏توان براى این معنى در نظر گرفت; چرا که اخلاق نیک و بد انگیزه‏هاى بسیار متنوع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد; و به تعبیر دیگر، همان‏گونه که صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نیز از شماره بیرون است.
پى‏نوشتها:
1- سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 18 (با کمى تلخیص).
2- المهجة البیضاء، جلد 5، ص‏96 و97.
3- بحارالانوار، جلد 75، ص 81، حدیث 68.
4- براى توضیح بیشتر این فرمانهاى دهگانه که در آیات سه گانه فوق آمده است، در تفسیر نمونه، ذیل همین سه آیه، جلد ششم، صفحه 28 به بعد مراجعه فرمایید.
5- توجه داشته باشید که تعداد امورى که در این روایت آمده 78 موضوع است ولى با توجه به این که خیر و شر موضوع مستقلى در برابر امور دیگر نیست، بلکه جامع در میان آنها است; به علاوه ایمان و کفر و تصدیق و تکذیب مربوط به اصول عقائد است، این سه مورد از مجموعه جدا مى‏شود و باقیمانده همان هفتاد و پنج موضوع خواهد بود.
6- اصول کافى، ج 1، ص 20 تا23، حدیث 14.
7- کلمات قصار نهج‏البلاغه، کلمه 31 (با تلخیص); شبیه این حدیث درباره شعب چهارگانه کفر، در اصول کافى، جلد 2، ص 391 (باب دعائم الکفر و شعبه) آمده است.
8- غرر الحکم.
9- تحف العقول، ص 264.
10- بحارالانوار، ج‏36، ص 358.
11- و 12- غررالحکم.
13- اصول کافى، ج 2، ص 240.
14- اصول کافى، ج 2، ص‏289.
15- بحار، ج‏69، ص 105، ح‏3.

امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
1) : That's a well-thought-out answer to a challenging qesution
2) علمدار .ب : ممنون. مطلب جامع و مفیدی ارائه فرموده اید.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.