تاریخ نگارش : سيزدهم اسفند 1392
ارتباط دین و اخلاق
سیدابراهیم غیاث الحسینی
ارتباط دین و اخلاق
دین باورى واخلاق, دو خصیصه دیرین و ریشه دار در سرشت و ساختار وجودى انسان بوده است. درمطالعه تاریخى سیر تمدن بشر, آمیختگى اخلاق ومذهب به وضوح رخ مى نماید, تا آنجا که اساساً اخلاق در ادیان یهود, مسیحیت و اسلام, کاملاً جنبه دینى به خود گرفته وماهیتى مذهبى دارد. اما این که کدام یک ازاین دو پدیده, پیشین بردیگرى است, مسأله اى است که بیش ازحدس و تخمین را بر نمى تابد.
مطالعات تاریخى نشان مى دهد که همه ادیانى که به نوعى در پیشبرد مادى و معنوى انسانها مؤثر بوده اند, برخوردار از قوانین اخلاقى کاملى نیز بوده اند, تا بدان اندازه که مى توان ادعا کرد, نخستین توصیه اى که ادیان براى بشر دارند, عبارت است از سلوک ومعاشرت براساس اصول عادلانه و به دور از ساختارهاى تصنعى و ترس ازمجازات و کیفر دنیوى.
با این همه برخى هرگونه ارتباط دین و اخلاق را انکار کرده و حتى براین باورند که وحى (دین) نقشى درمعرفت اخلاقى ندارد و اصولاً دخالت دادن دین درساخت وپرداخت انگیزشهاى اخلاقى را ناهمساز با ماهیت اخلاقى امور دانسته اند!
از زمانى که دین به تدریج از عرصه هاى اجتماعى کنار گذاشته شد وحضور آن در صحنه فرهنگ و سیاست ومدیریت و سایر عرصه هاى جمعى تحمل نگردید, بر اخلاق سکولار و اخلاق بدون دین تأکید بیش ترى صورت گرفت.
این گروه برمبناى دیدگاههاى اومانیستى وسکولاریستى, معتقدند که بایستى اخلاقى عام و انسانى بنا کرد, و احساس مى کنند که اخلاق دینى با مبانى انسانى منافات دارد, ازجمله براین نکته تأکید مى ورزند که اخلاق دینى مصلحت اندیشانه بوده و همیشه در پى مصالح افراد دین د ار وجامعه دینى است, درحالى که اساس و ساختار اخلاق, برایثار وگذشت و تأمین منافع همگانى است. همین گونه اخلاق دینى به مجموعه اى از باورهاى متعالى پیوسته است و به عبارت دیگر, امورى را پیش فرض مى گیرد که اثبات آنها همواره محل نزاع بوده است ـ چونان وجود خداوند , بقاى نفس, اختیار آدمى و… ـ واگر اعتقاد آدمى به این امور متعالى سست و متزلزل گردد, در عمل, اخلاق را نیز از دست مى دهد, پس بایسته ترآن که اخلاقى جداى از اعتقاد بنا کنیم.
درمقابل اینان, گروهى دیگر اعتقاد دارند که اخلاق بدون باورهاى دینى و دست کم بدون اعتقاد به خدا معنى ندارد, زیرا آنچه میان تمامى ادیان و سنتها مشترک است, باور به خداست. دراین دیدگاه اساساً اخلاق و دین توأمان هستند.
گروهى نیز به نوعى ارتباط ضمنى میان دین و اخلاق معتقد بوده و براین نظرند که مبادى و تعالیم دین جز از راه وحى و ارتباط آسمانى پدید نمى آید. اما ارزشها ومبادى اخلاق به همان اندازه که به وحى الهى تکیه دارد, به الهام, فطرت پاک وگوهرانسانى آدمیان نیز ارتباط دارد. به دیگر سخن, سرچشمه اخلاق چیزى گسترده تر از وحى, فطرت, اندیشه وخرد بشرى است.
به هر صورت در دیدگاه کسانى که معتقد به عدم ارتباط دین واخلاق هستند, این پرسش, بایسته مى نماید که مقصود, عدم ارتباط در فهم تفصیلى دین و اخلاق است یا در قلمرو آن دو مفهوم و یا این که دوگانگى درحوزه آثار, فرایندها و دستاوردها است. و به هر تقدیر فهم و درک زوایاى مختلف این مسأله با فهم, تحلیل و بررسى دقیق رابطه میان دین و اخلاق و تعامل و همیارى هریک با دیگرى ممکن است.
زمینه هاى تأمل و بازنگرى درارتباط دین واخلاق
دوره هایى که تحولات اجتماعى با سرعت انجام مى شود, استخوان بندى فکرى فرهنگ فرو مى ریزد و لزوم تجدید نظر درمفاهیم و اصول اساسى و معیار ارزشها احساس مى شود, از بهترین ادوار جلوه رشد فلسفه هستند.
سده هاى شانزدهم و هفدهم که همزمان با زوال بزرگ مالکى قرون وسطى است به آزادى در امر صنعت منتهى شد, واین دوره مانند قرنهاى پنجم و چهارم پیش ازمیلاد, دوره غلیان تحرکات فلسفى گردید, درهر دو مورد (یعنى قرنهاى شانزدهم و هفدهم میلادى و پنجم و چهارم قبل ازمیلاد) مى توان فروریزى باورهاى سنتى دوره هاى پیشین را دید و قرن بعدى قرن سازندگى و انسجام به شمار مى آید.
رشد تجارت و صنعت, کشف سرزمینهاى تازه, اصلاحات اجتماعى (رفرماسیون) انقلابهاى کپرنیکى و گالیله اى درعلم و پیدایش حکومتهاى قدرتمند دنیوى, اصول تازه اى براى رفتار فردى و تشکیلات اجتماعى ایجاب کرد.
درقرن شانزدهم, فرانسیس بیکن, منطق و روش شناسى مدرسى قرون وسطى را درهم ریخت. اراسموس, لوتر وکالوین درحالى که سعى مى کردند رشته پیوند دین و اخلاق را محکم کنند, ساختمان مفصل قوانین شرعى مبتنى بر حجیت اخلاقى کلیساى قرون وسطى را از داخل ویران کردند و ماکیاولى, پل بین اخلاق دینى وعلم سیاست را منهدم کرد.
درقرن هفدهم کار تجدید بناى فلسفه را دکارت, هابز, لایب نیتس, اسپینوزا و لاک به عهده داشتند.
نظریه اخلاقى جدید با توماس هابز (۱۵۸۸ ـ ۱۶۷۹) آغازگردید. طبیعت شناسى گالیله اى مفاهیم سنتى غایت طرح و ارزش در جهان جسمانى را که مورد حمایت مرجعیت دینى کلیسا بود به مبارزه طلبید. این علم جدید, نظریه قانون طبیعى را مورد تردید قرار مى داد و فرضهاى انسان مدارانه (آنتروپومورفیک) الهیات را پوچ مى دانست.
معیارهاى جدید احکام اخلاقى نه براساس طرح جهانى طبیعت ویا اخبار مقدس که حاکى از اراده خداوند است, بلکه با تکیه برخود انسان باید تأسیس مى شد, که اساس آن یا درساخت زیستى اوست, یا در توافق با همنوعان یا در تشکیلات اجتماعى ـ سیاسى که او خود ایجاد کرده است.
به این ترتیب فلسفه هاى اخلاقى اصالت طبیعت, نسبیت فرهنگى و ذهن گرایى, همزمان و از یک پدر و مادر متولد شدند. هابز که در زمان جنگ کشورش با کشورهاى دیگر متولد شد, امنیت زیست را به عنوان هدف عالى و قصواى فعل انسان تلقى مى کرد واصل صیانت ذات را در اثر بزرگ خود ـ لویا نان ـ زیربناى نظام اخلاقى و سیاسى خود قرار داد.
اهمیت تفکر هابز براى نظریه اخلاق جدید, فوق العاده است. هابز براى رهانیدن علم اخلاق از محدودیتهاى الهیات و دیدگاه انسان مدارانه درباب طبیعت, توجه فلسفه را به مسائلى بازگرداند که در عصر سقراط و سوفسطائیان مورد کشمکش بود و حدود هزارسال بود که جلوه خود را از دست داده بود. وى درعین حال درک مسائل اخلاقى را به سطح عالى رساند, زیرا هم از بینش مسیحى که اصول اخلاقى آن داراى یک نیروى الزام آور است بهره مى گرفت. وهم از تصفیه هاى روش علمى دستاورد بیکن, گالیله و دکارت.
اگر هابز نتوانست آن را حل کند, دست کم چنین نبود که کاملاً در دام یکى از طرفین آن افتد, بلکه از هرکدام اندکى متأثر بود.
۱. آیا قرآن, اخلاق را بر شالوده اعتقاد استوار مى داند, یا دیندارى و باورمندى به دین را ازنتایج اخلاق و مبتنى بر آن مى شمارد؟ وبه تعبیر دیگر, آیا بنیادها و نظام اخلاقى در وجود انسان, قبل از دین حضور دارد, یا پس ازآن شکل مى گیرد؟
۲. درمطالعات قرآنى مى توان میان (بنیادها و منشأهاى اخلاق) با (نظام و ساختارهاى اخلاقى) تمایز قایل شد و بنیادها را پیش از دین و ساختارهاى نظام ضد اخلاقى را پس از دین و نتیجه دین باورى به حساب آورد؟
۳. پذیرش نسبى اهل کتاب از سوى قرآن به عنوان پیروان کتب آسمانى و معتقدان به مبدأ و معاد, مى تواند دلیل آن باشد که قرآن, اعتقادات مشترک میان ادیان آسمانى را زیرساخت اخلاق مشترک و سرانجام سعادت مشترک مى داند؟
۴. آیا از آیات ذیل, مى توان براى موضوع مورد نظر نیتجه اى قرآنى به دست آورد؟
(قل هل ننبّئکم بالاخسرین أعمالاً. الذین ضلّ سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً. اولئک الذین کفروا بآیات ربّهم ولقائه فحبطت أعمالهم فلانقیم لهم یوم القیامه وزناً) کهف / ۱۰۵ ـ ۱۰۳
بگو آیا شما را آگاه کنم که چه کسانى بیش از همه زیانکارند! آنان که کوشش آنها در زندگى دنیا تباه شد, درحالى که فکر مى کردند کار نیکو مى کنند. آنان کسانى هستند که به آیات الهى وملاقات پروردگار کفر ورزیدند و بدین خاطر اعمالشان ناچیز وفاقد ارزش شد و در روز قیامت براى آنان منزلت و ارزشى نخواهد بود.
آیا از آیاتى از این دست مى توان نتیجه گرفت که میان ۱. سعادت ۲. تلاش وعمل ۳. تصور و فهم اخلاقى ۴. ایمان دینى, پیوندى ناگسستنى است؟
آیا ازآیات فوق مى توان نتیجه گرفت که هرگاه ایمان نباشد, باورها و فهم هاى اخلاقى, پندارى بیش نیستند ونمى توانند به نتایج ارزشى منتهى شوند, یا آیه درمقام این است که تنها دستاوردهاى اخروى و آن جهانى را بیان کند و اساساً نظر به رابطه این دنیایى اخلاق و دین ندارد
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.