توحید در قرآن
 تاریخ نگارش : بیست و سوم دي 1401
توحید در قرآن
محمد هادی حاذقی
در این سلسله مقالات پس از گذر از بخش موضوعات بنیادی مانند هستی شناسی ، معرفت شناسی، انسان شناسی و جامعه شناسی اکنون در بخش اصولی به مباحث توحید ، نبوت و معاد میپردازیم .
لازم به یادآوری است که این موضوعات از نقطه نظر مدیریت رهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی نگریسته شده است و به شواهدی از قرآن با تقسیر حضرت آیت الله جوادی آملی پرداخته است .
در این قسمت به عنوان، توحید در قرآن، از آن لحاظ که در ارتباط مستقیم با رکن هدف گرائی در این مدیریت است توجه گردیده است. انشاالله که از انتقادات ، پیشنهادات و نظرات گرامی خوانندگاه محترم بهره بیشتری ببریم .

 کلید واژه : توحید ، ذات ، صفات ، افعال
 ناشر : موسسه تدبر

بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
توحید در قرآن
چکیده
در این سلسله مقالات پس از گذر از بخش موضوعات بنیادی مانند هستی شناسی ، معرفت شناسی، انسان شناسی و جامعه شناسی اکنون در بخش اصولی به مباحث توحید ، نبوت و معاد میپردازیم .
لازم به یادآوری است که این موضوعات از نقطه نظر مدیریت رهبردی مبتنی بر ارزشهای اسلامی نگریسته شده است و به شواهدی از قرآن با تقسیر حضرت آیت الله جوادی آملی پرداخته است .
در این قسمت به عنوان، توحید در قرآن، از آن لحاظ که در ارتباط مستقیم با رکن هدف گرائی در این مدیریت است توجه گردیده است. انشاالله که از انتقادات ، پیشنهادات و نظرات گرامی خوانندگاه محترم بهره بیشتری ببریم .
کلمات کلیدی
توحید ، ذات ، صفات ، افعال
توحید چیست؟
وقتی توحید مرحوم صدوق را مطالعه می‌فرمایید،[42] می‌بینید سعد ‌بن ‌سعد حضور امام ششم شرفیاب می‌شود، عرض می‌کند، توحید چیست؟ مرا به توحید هدایت کن! می‌فرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْتُمْ عَلَیْه‏»، همین که داری، این یک شاگرد است و یک نوع جواب.
هشام ‌بن‌ حکم حضور حضرت می‌رسد، عرض می‌کند توحید چیست؟ «مَا الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّ اللَّهَ»، حضرت استدلال می‌کند به عقل و نقل می‌فرماید: «اتِّصَالُ التَّدْبِیرِ وَ تَمَامُ الصُّنْعِ کَمَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾،[43] ».[44]
هشام‌ بن‌ سالم وقتی حضور حضرت می‌رسد حضرت از او سؤال می‌کند «أَ تَنْعَتُ اللَّه‏»،[45] آیا خدا را منعوت و متصف می‌کنی؟ عرض کرد آری، فرمود: «هَات‏»، بگو گفت ﴿هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر﴾،[46] اینگونه از اوصاف را گفت، حضرت فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُون‏»، این مقدار از أسمای حسنیٰ را مخلوقین هم که دارند، سمع و بصر در دیگران هم که هست، آن خصوصیت خدای متعالی چیست؟ هشام ‌بن‌ سالم عرض کرد که پس شما بفرمایید، حضرت شروع کرد که آن «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیه‏»، که این صرف این حقایق را برای خدای متعالی ثابت کرد. «الله» نور محض است، علم محض است، حیات محض است و مانند آن، هشام ‌بن ‌سالم می‌گوید، «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِید»، من از محضر حضرت بیرون آمدم، در مسئله خداشناسی از دیگران اعلمم. این از کسانی است که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم‏» بود، آن معارف بلند را حضرت به او گفت، الآن هم این معارف در کتب اینها هست و فرموده‌اند. اینکه ما می‌خوانیم، «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم‏»؛ یعنی من آن توان را دارم که آن معارف دقیق را بروم، به دنبالش کشف بکنم، اگر شما فرمودید احادیث ما صعب است، برای من سهل است. اگر فرمودید مستصعب است، من این بار را می‌کشم. اگر فرمودید این معارف را جز انبیا نمی‌کشند، جز فرشته‌ها نمی‌کشند، جز مؤمنین خالص که به دنبال آنها راه افتادند نمی‌کشند، من آن مؤمن خالصم. به ما اجازه دادند که در مشاهد اینها بگوییم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم‏»، بنابراین حیف است که با این دستور، با این راهنمایی ما به همان ظواهر اکتفا کنیم، به همان جزییات بسنده کنیم! پس انسانی که می‌تواند به جایی برسد که مشمول صلوات خدا و فرشتگان و رسول خدا(عَلَیْهِ صَلَاة وَ عَلَیْهِم السَّلام) باشد، حیف است به مادون اکتفا کند! و شرطش هم از این طرف ذکر خداست ﴿کَثیرًا ٭ وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾ خواهد بود.
﴿هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ إِنَّ اللّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ﴾، چون در آیه قبل به دو مطلب امر کرد: یکی این بود که ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، یکی اینکه ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ﴾، درباره ایمان فرمود: ﴿وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ﴾، درباره انفاق می‌فرماید: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا﴾، چرا انفاق نکنید؟ برای اینکه این که در دست شماست، از شما می‌گیرند؛ چه اینکه قبلاً به دست دیگران بود؛ مادامی که سر کار هستید، چهارتا کار مثبت انجام بدهید: ﴿وَ لِلّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾،[47] همه نظام آفرینش ارث الهی است، پس دلیل ندارد شما امساک کنید: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾، برای اینکه قبلاً به دست دیگران بود، بعداً هم به ذات أقدس الهی می‌رسد: ﴿وَ لِلّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، وجهی ندارد که شما انفاق نکنید: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾، در راه خدا در حالی که ﴿وَ لِلّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، که این اضافه بیانیه است؛ یعنی کل سماوات و أرض میراث الهی است، خدا وارث زمین است، خدا وارث آسمان است، خدا وارث انسانها و سایر موجودات است، کل این نظام به «الله» برمی‌گردد، چون از این طرف ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ ٭ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾،[48] از آن طرف هم که خدای متعالی اینها را آفرید و مالک اینهاست، بنابراین وجهی ندارد که انسان در انفاق بخل بورزد و از این فیض محروم بماند: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ وَ لِلّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾.
قسمت 7/حدید/تسنیم
خداوند هستی است
خدا شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای را غریق رحمت کند! گفت مرحوم فردوسی شعر اخلاقی دارد:
میازار موری که دانه کش است ٭٭٭ که جان دارد و جان شیرین خوش است[21]
بعد فرمودند گرچه شعری که من گفتم لطیف‌تر از شعر حماسی فردوسی است؛ من گفتم:
هر کس که دلی دارد یک مور نیازارد ٭٭٭ کآن مور هم از دلبر دارد اثری بر دل[22]
گفت این گفته من لطیف‌تر از حرف فردوسی است؛ اما فردوسی حماسه‌سراست. حکیم صدر المتألهین وقتی نام فردوسی را به عظمت می‌برد، می‌گوید فردوسی را این شعرها فردوسی کرد:
خداوند بالا و پَستی تویی ٭٭٭ ندانم که ‌ای هر چه هستی تویی[23]
گفت مبادا خیال بکنی که این «یاء» یای ضمیر است؛ یعنی من نمی‌دانم تو چه هستی، هر چه هستی خودت هستی، خیر این «یاء» یای مصدری است. «ندانم چه ای هر چه هستی»؛ یعنی تمامْ حقیقت هستی تویی. اگر تمام حقیقت هستی او باشد دیگر جا برای غیر نمی‌گذارد. غیرتش جا برای غیر نگذاشت. آن وقت دیگران می‌شوند آینه، می‌شوند آیت. آن وقت شما اگر بخواهی صورت‎شماری بکنید، آن صاحب صورت را با این صور مرآتیه حساب می‌کنید؟ اگر این توحید صدوق درسی می‌بود، آن وقت معلوم می‌شد که امام رضا(سلام الله علیه) تا چه جایگاه و بارگاهی بین سراب و مرآت فرق گذاشت، رابطه خلق و خالق را معین کرد که کذب نیست صحیح است، آینه صد درصد صادق است؛ اما از خود چیزی ندارد فقط غیر را نشان می‌دهد. سراسر جهان هم آیت الهی‌اند.
. قسمت5/مجادله/ تسنیم

توحید از زبان امام راحل(ره)
خدا را با همه اسمای صفاتی که قرآن بیان کرده ، برای ما قابل فهم است ، می‌فهمیم؛ اما همه اینها برهان است، علوم حصولی است مفاهیمی است که در ذهن است می‌گوییم در خارج اینها مصداقی دارد ما آن مصداق را عبادت می‌کنیم.
پس علم دو قسم است: یک علم ذاتی است، یک علم فعلی. این آزمون علم فعلی است، یک؛ آن علم ازلی علت اشیا اگر باشد علت اشیاست با همه مبادی و علل و اسباب و وسایل. این طور نیست که فقط علّت فعل باشد تا کسی بگوید «می خوردن من حق ز ازل می‌دانست». بله حق ز ازل می‌دانست، با اختیار و مبادی و ابزار که سفارش کردند گفتند این حرام است نخور! ولی خوردی، اینها را هم می‌داند.
خدای تعالی فرماید: ما قـدروا االله حق قـدره اءی، ما عظموا الله حق تعظیمه . ـ انتهی. نویسـنده گویـد ظاهر آن است که قدر همان اندازه است . و آنرا کـنـایه آورده انداز عدم توصـیف و تعظیم آن چنانچه سزاوار است . و توصیف خود اندازه گـیـری مـوصوف است در لباس وصف، و این برای غیرحق تعـالی نسـبت به آن ذات مقـدس میسور وجـایز نیست ،چنـانچه اشـاره به آن خواهیم نمود انشاءاا/
مـا سـرگـشــتـگـان دیـار جـهـالت و مـتـحـیـرین در تیه ضلالت وسرگرمهای به خودی وخـود پـرسـتـی کـه در ایـن ظـلمـتـکـده مـلک وطـبـیـعـت آمـدیـم و چـشــم بـصـیـرت نـگـشودیم وجـمـال زیبای تو را در مرائی خرد وکلان ندیدیم وظهور نور تو را در اقطار سماوات و ارضــیـن خـفـاش صـفت مشاهده ننمودیم و باچشم کور و قلب مهجور روزگار بسر بردیم و عمری را به نادانی و غفلت نفس شمردیم، اگر لطف بی پایان و رحمت نامتناهی سرشار تـو مـددی نـکـنـد وسـوزی در قـلب وجـذوه ای در دل نـیـفـکـنـد و جـذبـه روحـیـه حاصل نیاید، در این تحیر تا ابد بمانیم و ره به جایی نرسانیم. ولی ما هکذا الظنبک.(1077 (چهل حدیث
از آن جـمـله اســـت قـولـه خـدای تـعـالی کـه مـیفـرمـایـد: االلهیـتـ وفـی الاـنـفـس حـیـن مـوتـهـا،(1157 (بـا آنکه ملـک الموت موکـل بر توفی نفوس است . االله تعالی هواله ـادی و المـضــل: یـضــل مـن یـشـاء و یـهـدی مـن یـشـاء.(1158 (بـا آنـکـه جـبـرئیـل هـادی اسـت و رســول اکـرم ، عـلیـه الســلام ، هـادی اسـت : انـمـا اءنـت مـنـذر و لکل قوم هاد.(1159 (و شـیطان مضل است . و همینطور نفحه الهیه ازصورحضرت اسرافیل به عین نفحه اسرافیلیه میدمد. با یک نظر اسرافیل و عزرائیل وجبرئیل و محمد،صلی االله علیه و آله ، به سایر انبیا، و تـمـام دار تـحـقـق،چـه هـسـتندکه در مقابل ملک ملک علی الاطلاق و اراده نافذه حقبه آنهاچـیـزی نـسـبت داده شود؟ تمام مظاهر قـدرت و اراده حق اند: هوالذی فی السـماء اله و فی الاءرض اله .(1160 (و به یـک نظر، و آن نظرکثرت و توجه به اسـباب و مسـببات است ، تمام اسـباب به جای خود درست و نظام اتمبا یک نظم و ترتیب ترتب مسـببات بر اسـبـاب اداره شـود، کـه انـدک ســبـبی و واسـطه ای را اگر ازکـار بـاز داریم،چرخ دایره وجود میایسـتد، و ربط حادث به ثابت اگر نباشـد با وسایط مقرره ، قبض فیض و امســاک رحـمـت شـــود. و اگـرکـســـی بـا مـبـانـی و مـقـدمـات مـقـرره و در مـحـال خـود ـخصوصـا کتب عرفـانی شـامخین، و در فلاسـفه کتب صـدرالحکماء و الفلاسـۀ و افـض الحـکـماء الاسـلامیۀ (1161 چهل حدیث
از همان جا در دوران کودکی، وجود مبارک امام مجتبی یاد گرفت؛ بعد این جمله را از آن حضرت نقل می‌کنند که فرمود: «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ»[21] من مستجاب الدّعوه بودن بعضی‌ها را تضمین می‌کنم! اگر کسی در قلبش جز خدا چیزی نباشد اگر بگوید «یا الله»! جواب می‌شنود؛ اما سرّش این است که ما چندین مشکل داریم هم به دستگاه قضا نگاه می‌کنیم هم به دستگاه قدرت خودمان نگاه می‌کنیم هم به ایل و قبیله خودمان نگاه می‌کنیم در ضمن هم «یا الله» می‌گوییم!
هیچ وقت انسان نباید ناامید باشد، یک؛ و اساس کار این است که خود را جزء مأموران و جنود الهی بداند و به حساب بیاورد، دو. نگوییم ستاد الهی زیاد است و خودمان خارج از این ستاد بدانیم نخیر، ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾،[27] ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[28] اگر کسی موفق شد دشمنی را از درگاه مؤمنان و مسلمین و قلمرو اینها طرد کرد بگوید خدا را شاکر باشم که خدا به دست من این کار را انجام داد این می‌شود موحّد. چرا در بخش پایانی سوره مبارکه «یوسف» فرمود: در اکثر مؤمنین یک غده بدخیم شرک است؟ ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾[29] خدا را ما قبول کردیم اما خدا را در گوشه‌ای ـ معاذالله ـ قرار دادیم خدا هست «ولی»! خدا هست «اما»! این «اما و ولی» جنود الهی هستند در برابر «الله» که نیستند.
درنقل کلام معتزله واشاعره واشاره به مذهب حق بـدانکـه مـحـدث مـجـلســی، رحـمـه االله، در مـرآة العـقـول در ذیـل حـدیـث شریف، عقد مبحثی نموده است راجع به انیکه آیا رزق مقسـوم ازطرف حـق تعـالی شــامـل حـرام نـیـز مـیشــود یـا آنـکـه مختص بـه حلاـل اسـت . و از تفسـیر فخر رازی اختلاـف اشــاعـره و مـعـتـزلـه را نـقـل فـرمـودنـد، و تـمـســکـات طـرفـیـن را بـه احـادیـث و اخـبـار نـقـل فـرمـودنـد، و مـوافـقـت امـامـیـه را بـا مـعـتـزله دانـســتـه انـدکـه رزق مـقـســوم شــامـل حـرام نـمیشود، بلکه مختص به حلال است . و احتیاجات معتزله را به ظواهر بعض آیـات و اخـبـار وظـاهـر لغـت رزقـ کـه داءب اشــاره اشــاعـره و معتزله میباشدـ نقل فرمودند.(1112 (وخود ایشان گویا کلام معتزله راچون موافق با مشـهور امامیه میدانـسـتـه اند راضی به احتجاجات آنها شدند. ولی باید دانست که این قضیه نیز یکی از شــعـب جـبـر و تفویض است که مسـلک امامیه موافق با هیچیک از اشاعره و معتزله نیست ، بلکه کلام معتزله از اشاعره بی ارجتر وسـاقطتر است . و اگر بعضـی از متکلمین امـامیه ، رضوان االله تـعـالی عـلیـهـم، مـایـل بـه آن شــده بـاشــنـد، غـفـلت ازحـقـیـقـت حـال و مـال نـمـودنـد. وچـنـانـچـه پـیـشــتـر اشــاره بـه آن(شــد) مسـئله جـبر و تفـویض خیلی مـجـمـل در لســان غـالـب عـلمـای فـریـقـیـن مـانـده ، و تـحـریـر محل نزاع مطابق میزان صـحیح نشده ، و لذا ربط این مسئله را به مسئله جبر و تفویض شاید غالبا ندانند با آنکه یکی از شاه فرده ای آن است . بـالجـمـله ، اگـر اشــاعـره قـائل انـد بـه آنـکـه حـرام وحـلال مـقـسـوم اسـت ، بـطـوریکـه مـسـتـلزم جـبـرگـردد، یـا مـعـتـزله کـه قـایـل انـدکـه حـرام مـقـسـوم نـیـسـت ، بـطـوریکـه مـسـتـلزم تـفـویـض شـود ایـن هـر دو بـاطـل و در مـحـل خـود فـســاد ش ظـاهـر شــده اســت . و مـا بـه حـســب اصـول مـقـرره مـبرهنه ،حلال وحرام را مقسوم ازطرف حق میدانیم،چنـانچه معاصـی را به تـقـدیر و قضـای الهی میدانیم، ولی مسـتلزم جبر و فسـاد هم نیست . و در این اوراق که معد بـرای اقـامـه بـرهـان نـیست ، وشـرط بـاخـودکردیم که در مطـالب علمیه ،که خود نیز از مـغـزای آن بـالحـقـیقه بی بهره هسـتیم، بحـث نکنیـم، لهــذا بـه همیـن اشــاره قنـاعت میکنیـم. و االله الهـادی.چـنـانـچـه مـبـحـث دیـگـری را نـیـزکـه مـرحـوم مـحـدث مـجـلســی در ذیـل ایـن حدیث شریف ایرادکردند،که آیا برخدای تعالی واجب است رزق بندگان مطلقا، یـا درصـورت کـسـب و سـعـی،(1113 (مـطـلبـی اســت کـه بـا اصول متکلمین منـاسب است ، و بـا موازین برهـانیه وضوابط یقینیه طور دیگری در مطلق این مباحث باید مشـی نمود. و اولی ترک کلام در امثال این مباحث است که فایده تامه این دارد. و مـا پـیش از این اشاره کردیم به آنکه تقسیم ارزاق بحسب قضای الهی منافات باسعی وکوشش درطلب ندارد. فـصـل:دربـیـان آنـ که روح وراحت راحق تعالی دریقین ورضا قرارداده... وحـزن و هـم را درشــک وسـخـط، و ایـن بـه مـقـتـضـای قـسـط و عدل است باید دانست که این روح و راحتیکه در این حدیث شریف است ، و همینطور هم وحزن در آن، بـه مـنـاســبـت آنـکـه در ذیل تقدیر ارزاق و تقسـیم آن مذکور است ، راجع به امور دنیایی و تـحـصـیل معاش وطلب آن است ،گرچه به یک بیان در امور آخرتی نیز این تقسـیم صـحیح اســت . و ما اکنون در صدد بیـان ایـن حـدیث شـریف هسـتیم. پس بـدانکـه انسـان دارای یقین به حـق و تـقـدیـرات او و مـعـتـمـد بـه رکـن رکـین قـادر علی الاءطلاق،که جمیع امور را از روی مصالح مقرر میفرماید و دارای رحمت کامله مطلقه و بالجمله رحیم مطلق وجواد مطلق اسـت ، البـتـه بـاچـنـیـن یـقـیـنـی امـور مـشـــکـلــه بـر او آســـان شـــود وجـمـیـع مـصـــیـبـتـهـا بـرای اوســـهـل گـردد، وطـلــب او در تـحـصــیـل مـعـیـشــت بـاطـلب اهـل دنیـا و اهـل شـک وشـرک بسـیار فرق دارد. آنهـایی که به اسـباب ظـاهر یه اعتماد دارنـد، در حـصــول آنـهـا دایـمـا مـتـزلزل و مضـطرب هسـتند، و اگر به آنها صدمه ای وارد شود،خیلی ناگوار به نظر آنها آید، زیراکه آنرا محفوف به مصالح غیبیه نمیدانند. و بالجمله ،کـســیکـه تـحـصــیـل ایـن دنـیـا راسـعـادت خـود مـیدانـد، در تـحـصـیـل آن به رنـج و عنـا مبتلا شود و راحت وخوش از او بریـده شود و تمـام هم و دقتش صــرف در آن شــود،چـنـانـچه میبینیم که اهل دنیا دائما در تعب هستند و راحتی قلب وجسم نـدارند. و همینطور اگر از دست آنها دنیا و زخارف آن برود، به حزن و اندوه بی پایان مـبـتـلا شـونـد، و اگـر مـصـیـبـتـی بـر آنـهـا وارد شـود، تـاب و تـوان از آنـها برود و در مـقـابـل حـوادث اصـطـبـار نـکـنـنـد. و ایـن نـیـســت جـز آنـکـه شــک و تزلزل در قـضـای الهـی و عـدل آن دارنـد، و ثـمـره آن ایـن قبیل امور است . و ما پیش از این در این زمینـه شـرحی دادیـم و از ایـن جهـت تکرار آن نـارواست . و امـا بـیـان آنـکـه تـرتـب ایـن آثـار بـر یـقـیـن و رضــا، و آن آثـار بـر شـک و غضب ، به جـعـل الهی است ، و این جعل عادلانه است ، موقوف به بیان نفوذ فاعلیت حق تعالی است در تمام مراتب وجود بـدون آنکه جبر با طـل مسـتحیل لاـزم آیـد، و موقوف بر بیـان لمی اتمیت نظـام وجود است . و این هر دو از وظیفه این اوراق خارج است . و الحمدالله اءول او آخرا/
شرح اربعین حدیث امام خمینی رحمۀاالله علیه مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان com.Ghaemiyeh.www صفحه 260 از 359
فصول توحید(ذات- صفات ذات- صفات افعالی)
نقل کلام حکما در تقسیم اوصاف حق بدان که حکمای الهی صـفات حـق تعـالی را برسه گونه تقسـیم نموده انـد: اول،صــفـات حـقـیـقـیـه . و آنرا بـه دو قـســم مـنـقـســم نـمـوده انـد: صـفـات حقیقیـه محضـه ، مـثـل حـیـات و ثـبـات و بـقـا و ازلیـت و امـثـال آن، وصــفـات حـقـیـقـیـه ذات الاضــافـۀ ، مـثـل علم و قدرت و اراده که اضافه دارد به معلوم و مقدور و مراد. و ایندو نحوصـفت را عین ذات دانند. دوم ،صــفـات اضــافـیـه مـحـضـه . مـثـل مـبـدئیـت و رزاقـیـت و راحـمـیـت و عـالمـیـت و قادریت و امثال آن.ســوم ،صــفـات سـلبـیـه مـحـضـه . مـثـل قـدوسـیـت و فـردیـت وســبـوحـیـت و امـثال آن. و ایندو نحوصـفت را زاید بر ذات مقدس دانند، وجمیع سلوب را به سلب واحد،کـه سـلب امـکـان اســت ، ارجـاع کـنـنـد،چنـانچه جمیـع اضافـات را بـه اضـافه واحـده موجـدیت ارجـاع نـمـایـنـد، و مـبـداء اضــافـات را بـه اضـافـه اشـراقـیـه و افاضه نوریه ارجاع کنند.(1207 (
شرح اربعین حدیث امام خمینی رحمۀاالله علیه مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان com.Ghaemiyeh.www صفحه 279 از 359
لفظ الله
خود «الله» لفظی است که می‌گوییم, مفهومی است که می‌فهمیم, هر چه تلاش و کوشش بکنیم; مثل آن کودکی که میوه را در آینه می‌بیند و خیال می‌کند آن بیرون است و به طرف این صورت خود را چنگ می‌زند; به زعم او این میوه در چنگ اوست; اما به طرف صورت می‌رود. ما هر چه بگوییم با ذهن کار نداریم و با خارج کار داریم، این خارج به حمل اوّلی خارج است؛ ولی به حمل شایع ذهن است; ما چه داریم می‌گوییم؟ ما با مفهوم کار داریم. اما مرحله اوّل که منطقه ممنوعه است, وقتی بفهمیم که آنجا جای ما نیست; منطقه دوم که صفات ذات است و عین ذات است, دسترسی به آن نداریم; آن وقت منطقه, منطقه فراغ است, اینجا جای ماست. اصلاً دل ما می‌تپد برای رازق و شافی و خالق و رحیم و اینها، اینها را خوب جان ما درک می‌کند. قسمت1/ذاریات/تسنیم
برخی از اوصاف هستند که نامشان مشترک است بین صفت فعل و صفت ذات. «حیات» صفت ذات است، «علم» صفت ذات است، «خلقت» و «افاضه» و امثال آن صفت فعل. بعضی از الفاظ هستند که هم به عنوان صفت ذات به کار می‌روند و همان الفاظ صفت فعل هم هستند؛ مثل علم. علم الهی دو قسم است: یک علم ذاتی که است که عین ذات است و آن علم ازلی است. یک علم فعلی است، صفت فعل را از فاعل و موصوف انتزاع نمی‌کنند؛ صفت فعل را از فعل انتزاع می‌کنند. خالق را از ذات انتزاع نمی‌کنند؛ از خلقت انتزاع می‌کنند. رازق، خالق، باسط، و بسیاری از اسمای حُسنا که در دعای نورانی «جوشن کبیر» مطرح است، صفت فعل است. صفت فعل را از مقام فعل می‌گیرند نه از مقام ذات. مثلاً می‌گوییم انسان ناطق است، این ناطق را از مقام ذات می‌گیرند. می‌گوییم انسان قائم است، این قائم را از ذات انسان نمی‌گیرند؛ از فعل انسان می‌گیرند. این فعل اگر مصدر باشد، می‌شود قیام و اگر لابشرط اخذ شد، می‌شود قائم. این چنین نیست که این قائم را از مقام ذات زید بگیریم. این قائم را از همین قیام، فعل یعنی فعل! از فعل می‌گیریم، یک؛ این لابشرطش می‌کنند، دو؛ به زید اسناد می‌دهند، سه؛ می‌گویند: «زیدٌ قائمٌ»، چهار. این طور نیست که قائم را که بر زید حمل می‌کنیم، مثل ناطق باشد که بر زید حمل می‌کنیم./ ملک /تسنیم
خدا مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! ایشان در کافی مستحضرید که کم حرفی از خودشان دارند، فقط حدیث نقل می‌کنند. یک چند جایی است که کلمات نورانی دارند خیلی قوی و غنی است. یکی از آن قواعدی که ایشان در همان جلد اوّل اصول کافی در بحث اراده که اراده صفت ذات است یا صفت فعل؟ البته قبل از کلینی گفتند بعد از کلینی گفتند، دیگران قوی‌تر و غنی‌تر و علمی‌تر از کلینی گفتند؛ اما حالا چون او یک محدّث نام‌آور ماست از او نقل می‌کنیم. ایشان در مسئله اراده که صفت ذات است یا صفت فعل؟ می‌فرماید قاعده این است اگر محمولی دو تا قضیه سالبه و موجبه داشت این حتماً صفت فعل است. اگر محمولی فقط قضیه موجبه داشت این صفت ذات است؛ مثلا «الله علیمٌ، الله قدیرٌ» دیگر نمی‌شود گفت «الله قدیرٌ و الله لیس بقدیر»! در جایی قدرت دارد در جایی ـ معاذالله ـ قدرت ندارد، این طور نیست. یک وقت حیّ است یک وقت حیّ نیست این طور نیست. این موجبه ضروریه ذاتیه ازلیه است؛ اما رزق، خلقت، شفا، اینها محمولات دو جهتی‌اند، دو قضیه‌ای هستند؛ هم سالبه‌اش درست است هم موجبه‌اش درست است، «قد یکون خالقاً قد لا یکون»، پس معلوم می‌شود اینها فعل خداست نه ذات خدا/ ملک تسنیم
او ﴿لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ﴾[9] است. هیچ چیز یعنی هیچ چیز! کوچک باشد کوچکی مانع نیست. دور باشد دوری مانع نیست. محجوب باشد حجاب مانع نیست. تاریک باشد تاریکی مانع نیست. در زمین باشد در تاریکی باشد مشهود خداست. دور باشد «فی السّماء» باشد معلوم خداست. اینها که فرض کنید سفر مریخ کردند آنجا اگر خلافی کردند خدا می‌داند. ذره‌ای گناه در عالم مریخ کردند می‌داند. فرمود: حبّه‌ای باشد، مثقال ذرّه‌ای باشد «فی السماء» باشد «أو فی الارض» ما می‌دانیم. این طور نیست که اینها که در زمین هستند محکوم به قوانین کشور هستند اگر خلاف بکنند معلوم است فرمود چه مریخ باشد چه زمین باشد، هر کاری بکنید در مشهد خدای سبحان هستید. آن علم ازلی است، آن علم ازلی به شیء با همه مبادی‌اش تعلّق می‌گیرد، نه تنها با خود فعل؛ منتها علمی فعلی را از مقام فعل می‌گیرند. در چند جای قرآن دارد که ما امتحان می‌کنیم. آن علم ازلی سرجای خود محفوظ است این علم آسمانی هم سرجایش محفوظ است. این ﴿لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً﴾، یا ﴿لِیَبْلُوَکُمْ﴾، یا ﴿نَبْتَلیهِ﴾، ﴿نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر فِتْنَةً﴾[10] همه اینها مربوط به علم فعلی ذات اقدس الهی است.ملک تسنیم/////
فصل اول – مقام ذات
مقام ذات که اصلاً چیز نیست. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که هر چیزی که شناخته می‌شود خدا نیست، خیلی این حرف بلند است! در خطبه 186 دارد که «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ‏»؛ اگر چیزی خودش را بشناسیم، این خدا نیست، برای اینکه چگونه او را می‌شناسیم؟ اگر خودش را بشناسیم یا از راه حدّ می‌شناسیم، پس جنس و فصل دارد، مادّه و صورت دارد، تجزیه و تحلیل می‌کنیم، خودش را می‌شناسیم. اگر علم حصولی باشد و برهان و منطق و کلام و فلسفه و اینها باشد. اگر هستیِ او را بخواهیم بشناسیم، باید علم شهودی را بشناسیم، شهودی هم باید حتماً مرکّب باشد که ما یک گوشه‌ آن را بشناسیم یا اگر همه‌ آن را می‌شناسیم باید محدود باشد. خدا نه مرکّب است که ما یک گوشه‌ آن را بشناسیم، نه محدود است که همه‌اش را بشناسیم، پس با علم شهودی نمی‌شود شناخت. نه ماده و صورت دارد نه جنس و فصل دارد که ما با حدّ تام یا حدّ ناقض بشناسیم. چقدر این حرف، حرف بلندی است؟! این در خطبه 186 است، فرمود هر چه که شناختنی است خدا نیست. خدا را با آثار و افعال و آیاتش می‌شناسیم. از باب «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ‏»؛ چیزی که شناخته می‌شود خدا نیست. خدا آن است که شناختش مستحیل باشد، برای اینکه از چه راهی می‌خواهیم بشناسیم؟ بخواهیم از راه مفهوم و استدلال و حدّ تام و حدّ ناقص بشناسید، او که جنس و فصل ندارد، او که ماهیت ندارد. بخواهید شهوداً بشناسید او که گوشه ندارد که یک گوشه‌اش را ببینی، جزء ندارد. بخواهید همه‌اش را بشناسید او که حدّ ندارد. «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ».
سیدنا الاستاد یک رساله کوچکی دارند به نام علی و الفسلفة الالهیة این را در آن‎جا هم نقل کردند. یک بیان لطیفی هم مرحوم طبرسی در احتجاج دارد که آن بیان ظاهراً در نهج البلاغه نیست، آن هم این است که «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ‏» آن هم برگرفته شده از همین خطبه 186 نهج البلاغه است. الآن ما از باب تشبیه معقول به محسوس همه ما خیال می‌کنیم وقتی سر بلند کردیم به طرف آسمان آفتاب را می‌بینیم، می‌گوییم این آفتاب است، بعد می‌گوییم: «آفتاب آمد دلیل آفتاب».[23]اما یک محقق جِرم‌شناس و کوکب‌شناس و اخترشناس و سپهرشناس می‌گوید این که می‌بینید آفتاب نیست، این نور آفتاب است. اگر خواستی درباره آفتاب نظر بدهید، آن وقتی که کسوف شد؛ یعنی جِرم قمر بین ما و بین آفتاب فاصله شد و نگذاشت نور آفتاب به ما برسد که این را می‌گویند کسوف؛ یعنی ما را ظلّ گرفته، نه آفتاب را؛ یعنی نور آفتاب می‌خورد به کره ماه، آن طرفش روشن است، کره ماه هم که یک جِرم مادی است سایه‌اش می‌افتد روی زمین، ما را ظلّ گرفته است نه اینکه آفتاب را ظلّ گرفته باشد. آفتاب را ظلّ نمی‌گیرد. ما را که ظلّ گرفته، ما نمی‌توانیم آفتاب را ببینیم. اگر کسوف تام باشد که هیچ راهی نداریم، اگر بخشی، ذرّه‌ای از ذرّات و گوشه آفتاب پیدا بشود در حال کسوف، همه این اخترشناسان می‌گویند اگر کسی بخواهد با چشم غیر مسلّح آفتاب را ببیند کور می‌شود، این را که ما می‌بینیم نور آفتاب است، ما نور سماوات و ارض را که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[24] را می‌بینیم، سراسر عالم آیه الهی است. همه جا بَنِر زده است، می‌گوید خدا خدا خدا خدا خدا، هیچ چیزی نیست که نگوید خدا؛ اما کسی که گوش کند این ندا کم است. مگر هیچ چیزی می‌شود نگوید و داد نزند خدا خدا؟ ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.[25] همه تسبیح‌گوی او هستند. بنابراین آن منطقه بالضّرورة مستحیل است.
خدا سیدناالاستاد را غریق رحمت کند! ایشان در المیزان این فرمایش را دارند، بزرگان و عرفا هم می‌گویند اصلاً راه نیست، آنچه را که می‌شناسی خدا نمی‌تواند باشد. خدا آن است که شناختش مستحیل است. چه انبیا چه اولیا، برای اینکه راه شناخت ما یا راه حصولی است یا راه حضوری، یا راه برهان است یا راه عرفان، یا راه فهمیدن است یا راه دیدن؛ خدا را نه می‌شود فهمید و نه می‌شود دید، «کُلُّ مَعْرُوفٍ»، این حرف‌ها را چه کسی می‌توانست بگوید؟ حکمای یونان می‌توانستند بگویند؟ «کُلُّ مَعْرُوفٍ»، اینکه بارها عرض می‌کنیم این مثل «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ»[26] نیست که با چند سال درس خواندن حلّ شود، این یک جان کَندن می‌خواهد. اگر نهج البلاغه، اگر صحیفه سجادیه عرضه بشود، آن وقت معلوم می‌شود فلسفه یعنی چه! کلام یعنی چه! «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ و کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏»، اینها همه در خطبه 186 که مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) می‌فرماید که این خطبه مشتمل بر علومی است که سایر خطبه‌ها این اشتمال را ندارند. قسمت 7/نجم/تسنیم

﴿أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛[18] یک راهنمایی دارد راهی دارد. کجا چقدر ببارد؟ کجا را ببرد؟ کجا را نبرد؟ همه اینها رهبری شده است، قطره‌ای بدون اذن الهی حرکت نمی‌کند.
یعنی ذات اقدس الهی و صفات ذات که عین ذات است، منطقه ممنوعه است. ما معنایش را با برهان می‌فهمیم، ما به برهان مکلّف هستیم نه عرفان. ما به شهود مکلّف نیستیم، آن مقدور کسی نیست؛ مثل کسی است که دل‌درد دارد، قلبش درد می‌کند، این درد را می‌چشد. وقتی به طبیب می‌گوید طبیب به مرض قلب این علم حصولی دارد، ولی خود بیمار به این مرض قلب علم حضوری دارد، یعنی دارد می‌یابد. ما درباره معرفت الهی، فعل خدا، تجلّی خدا، ظهور خدا اینها را بله می‌توانیم یک کسی عارف باشد بیابد؛ اما ذات خدا و صفت ذات که نامحدود است این قابل شهود نیست؛ یعنی کجای آن را شما شهود بکنی؟! بعضش را؟ او که بعض ندارد. همه‌اش؟ او که نامتناهی است. هیچ ممکن نیست کسی بتواند خدا را شهود کند و ما مکلّف به شهود هم نیستیم؛ اما البته فضیلتی است برای شهود فعل خدا. عرفان برای آن فعل خداست. اما ذات خدا را کاملاً می‌فهمیم، ذاتی است، نامتناهی است، ازلی است، ابدی است؛ برهان است، دلیل است، قرآن هم دلیل آورده است، ما دلیل را مکلّف هستیم و خوب هم می‌فهمیم.
اما آنکه مشکل را حلّ می‌کند شهود است. در این آیه دارد که ﴿وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛ می‌گیرد. ما می‌گیرد را می‌گوییم یعنی قبول می‌کند. اما امام سجاد این دست را می‌بوید و می‌بوسد! می‌گوید قبل از اینکه دست من به دست فقیر برسد، به دست فرستنده فقیر رسید؛ این یک دید دیگری است. اگر «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ امام سجاد می‌گوید قبل از اینکه دست من به دست این رسول برسد، به دست مرسِل می‌رسد. این دست را می‌بوسد و می‌بوید. یعنی چه آیه را این طور معنا کردن؟ چون خودش در حقیقت آیه است. وقتی گفتیم اهل بیت قرآن ناطق‌اند یعنی همین! خودشان می‌دانند که دارند چه می‌گویند. حالا ما به آنجا نرسیدیم و نمی‌رسیم؛ اما «آن‌قدر هست که بانگ جرسی می‌آید»[21] به قول حافظ. این بیان نورانی حضرت امیر را خوب می‌فهمیم که فرمود: «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، او را دیگری فرستاد. آن وقت اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ به او نرسد مشکل پیدا می‌کند قسمت6/ قلم/ تسنیم
ذات مقدسش صرف وجود و وجود صـرف است ،صرف کمال وکمال صرف است : علم کله ، قدرةکله حیاةکله . و دیگر، مقام (اسماء) وصفات فعلیه است ، که مقـام ظهور به اسـماء وصـفات ذاتیه است و مرتبه تجلی به تعوت جلالیه وجمالیه است . و این مقام مقام معیت قیومیه است : هو معکم .(1189 (و ما من نجوی ثلثـۀ الاهو رابعهم...(1190 (و مقـام وجه االله است : اءینمـا تولوا فثم وجه االله.(1191 (و مقام نوریت اســت : االله نـور الســموات و الارض.(1192 (و مقـام مشـیت مطلقه است : و مـا تشـاؤ ونالاـ اءنیشاء االله.(1193 (خلق االله الاشیاء بالمشـیۀ وخـلق المـشـیـۀ بـنـفـسـهـا.(1194 (و از بـرایآندر لســان اهـلاالله اصـطلاحات و القـاب دیگری است . و به هر دو مقـام اشـاره شـده است در آیه شـریفه کتـاب الهی بقوله : هو الاـول و الاـخر و الظاهر و الباطن.(1195 (به بعضـی وجوه به بعضـی وجوه . بـالجمله ، مقام مشـیت فعلیه مطلقه احـاطه قیـومیه دارد به جمیـع موجـودات ملکیه و ملکـوتیه وجمیـع موجودات به وجهی تعینـات آن هسـتند، و به وجهی مظاهر آن میباشـند. و به حسب این مـقـام از مـشــیت فعلیه و مظهریت و فنای مشیت عباد در آن، بلکه مظهریت و مرآتیت خود عباد وجـمـیـع شـئون آنها از آن بـدانکـه مـحـقـقـیـن از فـلاســفـه گـویـنـدکـه از بـرای فـعل مطلق حق غایت و غرضـی جز ذات مقدس و تجلیات ذاتیه او نیست ، و ممکن نیست که ذات مـقـدس در ایـجـاد اشــیـاءجـز ذات خـود وظـهـور و تـجلی ذات مقدس خود غایت دیگری داشـته بـاشـد، زیـراکـه هـرفـاعـلی که به قصد و غایت غیر ذات ایجادی کند، برای هر غایتی بـاشد، ولوایصال نفع و رسیدن مثوبت به غیر باشد و یا برای عبادت و معرفت یا ثنا و محمدت باشد، متمکل به آن است و وجود آن برایش اولی از عدم آن است ، و این مستلزم نقص و قـصور و انتفاع است ، و آن بر ذات مقدس کامل علی الاطلاق و غنی بالذات و واجب من جمیع الجـهـات مـحـال اسـت . پـس، در افـعـال او لمـیـت وسـؤال از لمـیـت نـیـسـت ولای ـسـاءلعـمـا یـفـعـل.(1203 (و امـا سـایـر مـوجـودات در افـعـال خـود اغـراض و مـقـاصــد دیـگـر دارنـد غـیـر ذات خـود. پـس، عـشــاق جـمـال حـق و مـقـربـی ـنو مـجـذوبـیـن غـایـت افـعـال شـان وصـول به باب االله و رسـیدن به لقاء االله وساحت قدس الهی است . و دیگر موجودات بـه حـســب کـمـال و نـقـص و شــدت و ضـعف خود غرض زایـد بر ذات خـود دارنـد. و بـالجمله ،چـیـزی کـه کـمـال مطلـق است و واجب بالـذات است ، واجب من جمیـع الجهـات است
شرح اربعین حدیث امام خمینی رحمۀاالله علیه مرکز تحقیقات رایانه ایقائمیه اصفهان com.Ghaemiyeh.www صفحه275 از 359
فصل دوم – صفات ذات
اگر کسی قائل به شانس و اتفاق باشد، تمام یعنی تمام راه‌های علمی بسته است. اگر کسی بگوید خودبه‎خود چیزی پیدا می‌شود، شما اصلاً قدرت فکر ندارید، برای اینکه دو تا مقدمه ترتیب می‌دهی یک نتیجه می‌گیری، کسی ممکن است خودبه‎خود نتیجه خلاف بگیرد! اگر کسی نظام علّی را منکر باشد، اصلاً نمی‌تواند یک لحظه زندگی کند. حالا به چه دلیل این دو تا مقدمه آن نتیجه را می‌دهد؟ شما یک ربط علّی بین دو تا مقدمه با نتیجه قائل هستید، اگر یک علّت و معلولی نباشد یک ربط علی نباشد، یک لحظه ممکن نیست انسان بتواند زندگی کند. خودبه‎خود اینجا ممکن است شانسی هوا پیدا بشود آب پیدا بشود! اینکه عقل نشد؛ لذا قرآن فرمود اصلاً خدا شک‌بردار نیست. هر چه را شما نگاه کنید سراسر آیات الهی‌اند، بعد می‌فرماید او فاطر سماوات و ارض است. به هر حال این آسمان و زمین:
که پس آسمان و زمین چیستند؟ ٭٭٭ بنی آدم و دام ودد کیستند؟[32]
اینها چه کسی هستند؟ یک روز هستند یک روز نیستند. خودبه‎خود پیدا شدند؟ یعنی شانس و اتفاق است در عالم؟ اینکه سنگی روی سنگ بند نمی‌شود. اصلاً راه فکر بسته است. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ به این بیماری مبتلا شد که شانسی فکر کرد، گفت خودبه‎خود پیدا شد قائل به اتفاق شد، این یک لحظه نمی‌تواند فکر داشته باشد، برای اینکه به چه دلیل شما این دو مقدمه را که ترتیب دادی، این نتیجه بر او مترتّب می‌شود؟ شاید شانسی یک نتیجه دیگر بیاید یا دیگری همین دو تا مقدمه را ترتیب بدهد شانسی نتیجه دیگر بگیرد! با شانس هیچ اندیشه‌ای مستقر نخواهد شد. قرآن این را بدیهی می‌داند، بدیهی بالذات می‌داند؛ لذا می‌فرماید: ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ﴾.
قسمت 4/جمعه/تسنیم
به دنبال این فرمود خدا نه تنها با شماست و کیفر شما را به عهده دارد، چه اینکه پاداش شما را هم به عهده می‌گیرد، بلکه با تمام موجودات آسمان و زمین این چنین است. ﴿أَ لَمْ تَرَ﴾؛ یعنی مطلب خیلی روشن است، فقط یک چشم بینا می‌خواهد؛ ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾. بعد این مطلب دقیق توحید را ذکر کرد فرمود: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ﴾، مستحضرید که مناجات بعد از منادات است. اگر از یکدیگر فاصله داشته باشند، نداست که می‌گویند: «آی فلان کس»! اما وقتی نزدیک هم باشند دیگر یکدیگر را صدا نمی‌زنند، مناجات دارند، نجوا دارند. هیچ سه نفر کنار هم نجوا نمی‌کنند مگر اینکه خدا چهارمی آنهاست و هیچ پنج نفری نجوا نمی‌کنند مگر اینکه خدا ششمی آنهاست. هیچ نجواکننده‌ای ادنای از اینها نیستند. ادنای از سه نفر، می‌شود دو نفر؛ خدا سومی دو نفر هست. اکثر از اینها حدّی ندارد، هر اندازه‌ای باشند خدا با آنها هست، ﴿أَیْنَ مَا کَانُوا﴾. ﴿ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلِیمٌ﴾، اگر تصمیم فوری لازم باشد که درباره قوم شعیب یا بعضی از اقوام دیگر که پشت درهای بسته تبییت می‌کردند؛ «تبییت»؛ یعنی بیتوته، یعنی تصمیم شبانه. فرمود: ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ الْقَوْلِ﴾،[6] اینها پشت درهای بسته تبییت می‌کنند، بیتوته می‌کنند جلسات شبانه تشکیل می‌دهند، حرف‌هایی می‌زنند که خدا راضی نیست. خدا با اینها هست، ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ الْقَوْلِ﴾، بعد حسابشان را هم می‌رسد. فرمود در همان حال با آنها بودیم و امثال آن. اینجا هم می‌فرماید چه کمتر از سه نفر، چه بیشتر از آن شش نفر که رقمش مشخص نیست، خدا با آنها هست.
مفهوم علم قابل فهم است ما مکلّف به برهان هستیم، به استدلال هستیم، با مفهوم کار داریم و خوب هم می‌فهمیم و دستور ما هم همین است و بیش از این هم مکلّف نیستیم؛ اما شهود اگر کسی نصیبش شد برای تجلّیات اوست. ما همه این هزار و یک اسم را به خوبی می‌فهمیم، برهان هم می‌شود اقامه کرد و فهمید، درس و بحث آن هم دایر است. اما اینها مفهوم‌اند استدلال‌اند امور ذهنی‌اند ما می‌گوییم اینها مصداقی در خارج دارد که ما دسترسی به آن نداریم. الآن اگر کسی از ما سؤال کند که مساحت اقیانوس آرام که به تنهایی بیش از تمام خشکی‌های زمین است این را کاملاً می‌شود حساب کرد. عمقش چقدر است؟ طولش چقدر است؟ عرضش چقدر است؟ آدم را این را در ذهن به حساب می‌آورد؛ اما با او نمی‌شود کنار آمد، این اقیانوس آرام را آدم می‌تواند بفهمد یا الآن قطر شمس را می‌شود فهمید. اینها مفهوم ذهنی است ما هم به استدلال و برهان مکلّف هستیم. این معانی که خدا در قرآن فرمود مکلّف هستیم اینها را بخوانیم بفهمیم، بگوییم اینها مصداق دارد آن مصداق معبود ماست همین! اما با او بخواهیم کنار بیاییم با تجلّیات او، با فیض او. حضرت فرمود اگر شما وصفی برای خدا قائل شدید که این غیر موصوف بود، موصوفی قائل شد که غیر وصف بود، معلوم می‌شود مرزبندی کردید. خدا یک طرف، صفتش یک طرف، پس او می‌شود محدود! و اگر خدا محدود بود، معدود است، معدود بود دیگر خدا نیست. چه خطبه 185 چه خطبه 152 چه خطبه اوّل دارد: «أَحَدٌ لَا بِتَأْوِیلِ عَدَدٍ»، «مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَه‏»، اصرار نهج البلاغه این است که او ازلی است. «دَائِمٌ لَا بِأَمَدٍ»؛ اگر می‌گوییم دائمی است نه یعنی تاریخش طولانی است، زمانش طولانی است، متزمّن نیست، زمان‌دار نیست، دوامش دوام زمانی نیست، چون قبل از زمان است قبل از مکان است و مانند آن. برهان همین خطبه اوّل این است که اگر وصفش زائد بر ذات بود، ذاتش مزید علیه بود، این ذات مرزی دارد آن وصف مرزی دارد می‌شود دو چیز؛ آن وقت این ذات می‌شود متناهی، اگر متناهی شد دیگر مخلوق است خالق نیست، «مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏»، یا «مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَه‏»؛ لذا صفاتش عین ذات اوست.
دو تا بیان نورانی که قبلاً هم از کتاب صلاة وسائل در همین بحث خواندیم این بود که در معنای «الله اکبر» دو تا روایت است: یکی اینکه امام از کسی سؤال می‌کند که «الله اکبر» یعنی چه؟ آن شخص که از اصحاب هم هست، عرض کرد که «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء»؛ خدا از همه چیز بزرگ‌تر است. حالا او از اصحاب خاص و شاگردان مخصوص حضرت بود. این سؤال و جواب را حضرت که با همه ندارد. حضرت فرمود: «الله اکبر» یعنی چه؟ عرض کرد که «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء». حضرت فرمود شما اشیایی درست کردی، خدایی را درست کردی گفتی خدا از آنها بزرگ‌تر است! پس خدایی هست، اشیایی هستند، مرزبندی شده است، حدّ خدا مشخص است، حدّ آنها مشخص است، خدا از آنها بزرگ‌تر است. عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف‏»؛[13] او بزرگ‌تر از آن است که شما او را وصف بکنی؛ یعنی وصف زائد بر ذات، چون نامتناهی را چه می‌خواهی بگویی؟ بخواهی بگویی از دیگری بزرگ‌تر است؟ اینکه شده متناهی!
روایت دیگری که لطیف‌تر از این است که حضرت سؤال کرد، فرمود: «الله اکبر» یعنی چه؟ عرض کرد «أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء»؛ فرمود: «حَدَّدْتَه‏»؛ تو خدا را محدود کردی. عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف‏»،[14] اینها از غرر روایات ماست که هر دو را صاحب وسائل نقل کرده است. او گفت: «أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء» فرمود: «حَدَّدْتَه‏»؛ او را محدود کردی. اگر اشیایی در عالم هستند، آسمانی هست، زمینی هست و خدایی هست، خدا از آنها بزرگ‌تر است؛ یعنی این مرزش مشخص است، خدا یک موجود محدودی است آنها هم یک موجود محدودی‌اند؛ منتها خدا از آنها بزرگ‌تر است! عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود بگو: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف‏».
پس این آسمان و زمین چه هستند؟ حکمای بزرگ ما این حرف جناب سعدی را در کتاب‌های فلسفی آوردند. درست است سعدی جزء ادبا و شعراست؛ اما حکیم هم بود. مرحوم آقا علی حکیم زنوزی در آن بدایع الحکم این شعرها را از جناب سعدی نقل می‌کند[15] که:
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست ٭٭٭ برِ عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفتن این با حقایق‌شناس ٭٭٭ ولی خرده گیرند اهل قیاس
پس این آسمان و زمین کیستند ٭٭٭ بنی‌آدم و دیو و دد کیستند
اگر غیر از خدا چیزی نیست اینکه می‌شود سفسطه، پس اینها چه هستند؟ پاسخش این است که:
عظیم است پیش تو دریا به موج ٭٭٭ بلندست خورشید تابان به اوج
همه هر چه هستند از آن کمترند ٭٭٭ که با هستیش نام هستی برند
چه سلطان عزت الم برگشود ٭٭٭ جهان سر به جیب عدم در گشود
شما قبول دارید در نفخه صور که همه از بین می‌روند یا نه؟ مگر آن تاریخ میلادی یا هجری شمسی یا هجری قمری دارد که در فلان تاریخ این طور می‌شوند؟ چون خود تاریخ برداشته می‌شود. جغرافیا برداشته می‌شود. پس آن زمان و زمین ندارد، عارف هم‌اکنون آن صحنه را آن طور می‌بیند که ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ﴾،[16] بارها به عرض شما رسید ده یا بیست درصد علم اهل بیت در حوزه‌ها مطرح است، هشتاد درصد دارد خاک می‌خورد. این روایت طولانی که جزء غرر روایات ماست در آخر توحید مرحوم صدوق هست. این توحید صدوق از کتاب‎های قیّم امامیه است، خدا این صدوق را با اهل بیت محشور کند چه برکتی بود! وقتی که وجود مبارک امام زمانی در جایی جلوه کند آن‎جا می‌شود قوی‌ترین حوزه علمیه. وقتی وجود مبارک امام صادق آمد در شهری یا امام کاظم آمد در شهری آن‎جا می‌شود حوزه علمیه، وقتی وجود مبارک امام رضا آمد ایران، این منطقه شده مهد علم. این همه علما و دانشمندان آمدند در همان خراسان. در بخش پایانی این توحید مرحوم صدوق آن عمران صابیء، متکلّم مروزی اینها آمدند مصاحبه کردند. مسئله اصل تناقض را امام رضا در آن‎جا ذکر کرده، بعد فرمود مثل اینکه تفکر یهودیت در تو پیدا شده: «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ»؛[17] حرف‌های مفوضه را داری می‌زنی، این حرف‌ها را از آن‎جا آوردند این حرف‌ها با توحید امامیه سازگار نیست. این شخص را آن گونه محکوم کرد: «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ». که ﴿قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ﴾[18] آن حرف‌ها را زد داری همان حرف‌ها را می‌زنی. بعد رسیدند که خدا کیست و چیست؟ ما چگونه بشناسیم؟ فرمود تو آینه نگاه کنید، ما یک سراب داریم یک مرآت. سراب یعنی هیچ! دروغ است، فریب است؛ اما مرآت، صادق است. آینه دروغ نمی‌گوید. آینه صد درصد راست می‌گوید. شما مشکل آینه را نمی‌توانی حلّ کنی، درباره خدا می‌خواهی مشکلت حلّ بشود؟ رابطه خدا و خلق را می‌خواهی خوب بفهمی؟ شما حالا مشکل آینه را حلّ کن! حضرت فرمود آینه را که می‌شناسی، صورت هم در آینه هست، وقتی شما در برابر آینه قرار گرفتی، اگر باغی باشد راغی باشد درخت‌ها و اینها را در آینه می‌بینی. آینه شیشه‌ای است شفاف، پشتش هم جیوه، قابی هم دارد. هیچ چیزی در آینه نیست. اما نشان می‌دهد؛ یعنی شما وقتی که در برابر آینه قرار گرفتید، این نور چشم شما می‌خورد به سطح آینه، چون جِرم شفاف است برمی‌گردد به این درخت‌ها و باغ و راغ، آن اشیا را در این زاویه عطف می‌بینید. در آینه می‌بینید، ولی هیچ چیز در آینه نیست! فرمود مشکل آینه را حلّ کردی که حالا می‌خواهی مشکل توحید را حلّ کنی؟ آینه راست می‌گوید، دروغ نمی‌گوید؛ سراب است که دروغ می‌گوید؛ لذا همه می‌شود آیت، علامت، مرآت. وقتی عرف می‌گوید آینه؛ یعنی این شیشه‌ای که بازار خرید و فروش می‌شود، آلتِ دیدن است، اسمِ آلت است مرآت، آلتِ دیدن است. این حرف عرف است. وقتی عرفان می‌گوید آینه، به این شیشه نمی‌گوید، به آن صورت می‌گوید. آن صورت ابزار دیدن صاحب صورت است. آن‎ که آینه است در عرفان آن صورت است که ابزار دیدن آن شاخص است. آن که آینه است در عرف، همین شیشه است که خرید و فروش می‌شود. اگر در خطبه‌های نهج البلاغه گاهی تعبیر به مرائی، گاهی تعبیر به مرایا؛[19] یکی جمع مرآت است دیگری جمع مرئی است که سراسر عالم آینه اوست. آینه از خود چیزی نشان نمی‌دهد. فرمود شما مشکل آینه را حلّ نکردی، حالا می‌خواهی مشکل خلق و خالق را حلّ کنی؟ اگر ذات اقدس الهی فرمود تمام این ذرّات مظهر ذات اقدس الهی است، الآن ما این سفره را ما پهن کردیم در نفخه صور این را جمع می‌کنیم. وقتی جمع می‌کنیم، کجا می‌روند؟ ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‏﴾؛[20] فرمود ما این بساط را جمع می‌کنیم. اگر سعدی و امثال سعدی ماندند، نه برای آن چهار تا شعر اخلاقی است، برای اینهاست ماندند. قسمت5/مجادله/ تسنیم

خداوند هم ظاهر است و هم باطن
بیان نورانی حضرت امیر که خوانده شد همین بود در نهج البلاغه، فرمود: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ‏] بَاطِن‏»؛ ما در عالم ظاهری داریم، یک باطن؛ ظاهر غیر از باطن است باطن غیر از ظاهر است؛ اما خدا ظهورش عین بطون است، چون بسیط است وقتی بسیط محض شد فرض ندارد که از یک جهت ظاهر باشد از جهت دیگر باطن باشد. «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ‏] بَاطِن‏»؛ هر اوّلی غیر خدا، غیر آخر است، خدا اوّلش عین آخر است، چون بسیط است، وقتی بسیط شد نمی‌شود گفت که آن گوشه‌اش اوّل است و این گوشه‌اش آخر است. پس ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾؛ یعنی کلّ جهان را او اداره می‌کند، این به منزله متن است. این متن را با چند آیه شرح می‌دهد. در اضحاک و ابکاء کار به او منتهی می‌شود: ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾؛ اما به شما گفت کجا بخندید، به شما گفت که کجا بنالید. اگر بد کردید، بنالید، این شستشو می‌کند و اگر کار خوبی کردید، خوشحال باشید ﴿بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾.[6] گفت که کجا بخندید؛ هم با عقل گفت، هم با نقل گفت، کمتر بخندید زیاد بنالید و کار خیر انجام دهید، درس خوب خواندید، کتاب خوب نوشتید، خدمت خوبی کردید، جامعه را نجات دادید، تولید کردید، اشتغال کردید بخندید؛ اما کسی را مسخره کردید بخندید، کسی را آزار کردید بگویید ما پیروز شدیم بخندید، این را فرمود: ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً﴾ و گریه هم همین طور است؛ کجا بگریید، کجا بنالید. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در همان حرم الهی در کنار کعبه دید که کسی در اثر فقر می‌نالد، فرمود اگر دنیا دست او بود و گم می‌شد او حق نداشت اینجا گریه کند، اینجا جای گریه نیست، اینجا اگر کسی احساس فراغ الهی می‌کند باید بنالد. چیزی که ما را رها می‌کند و برای ما وزر و وبال است، فراغ آن گریه ندارد. پس این ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ به منزله متن است و این آیات بعدی به عنوان شرح این متن گوشه‌ها را ذکر می‌کند. فرمود اضحاک و ابکاء به دست اوست، ولی قدرت را به شما داد، راهنمایی هم کرد، کجا بخندید کجا بنالید، چقدر بخندید چقدر بنالید، اینها را هم ذکر کرد. فرمود: یعنی «یبکون»، اینها ﴿وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ﴾[7] کذا؛ اهل خشیت هستند، اهل ناله‌اند. ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا﴾؛ مرگ و زندگی به دست اوست. ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾؛[8] مبادا کسی بگوید ﴿ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾،[9] «الموت و الحیاة»، چون مرگ یک امر وجودی است، یک امر عدمی نیست، مرگ پوسیدن نیست، مرگ از پوست به درآمدن است، مرگ هجرت است، مرگ انتقال از یک عالم به عالم دیگر است. در بیانات نورانی است که «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»؛[10] منتها «منقول عنه» چون منتقل را نمی‌بیند خیال می‌کند که یک امر عدمی است. اگر کسی از اتاقی به اتاق دیگر می‌رود، آن «منقول عنه» خالی می‌شود، کسانی که در «منقول عنه» هستند این را نمی‌بینند، خیال می‌کنند که انتقال یک امر عدمی است. فرمود: «انما تنتقلون من دار الی دار»، هیچ چیزی را از دست نمی‌دهید.
بنابراین ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾ این است، احیاء و اماته به دست اوست، پس ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾؛ ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی﴾، چرا؟ ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا﴾، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. ﴿وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی﴾، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. این مذکر و مؤنث را او آفرید: ﴿مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنی﴾. این کلمه ﴿تُمْنی﴾ تحقیر است، فرمود: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾؛[11] این تعبیر به ﴿مَنِیٍّ یُمْنی﴾ تحقیر است. فرمود به هر حال اصل انسان آن است، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. ﴿وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری﴾، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾. حتماً قیامت هست؛ منتها قبلاً هم ملاحظه فرمودید ما در قضایای ضروری و قطعی می‌گوییم: «الاربعة زوج بالضرورة»، این ضرورت ربط حتمی محمول به موضوع را می‌رساند. قضایای ضروری قضایایی هستند که ثبوت محمول برای موضوع حتمی است و انفکاک آن هم محال است، این را می‌گویند قضیه ضروری. همین تعبیر ضروری به لسان ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ در قرآن کریم آمده؛ قرآن وقتی بخواهد خبر بدهد که محمولی برای موضوع حتمی است، می‌گوید: ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾. ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ﴾،[12] این کتاب بالضّروره هادی است. ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾،[13] «المعاد حق بالضّرورة»، مثل اینکه دو دو تا چهار تا «بالضرورة»، این «لا ریب فیه» یعنی هیچ شک‌بردار نیست. شک‌بردار نبودن؛ یعنی محمول برای موضوع ضروری است؛ منتها کار ضروری که تعبیر به «علیه» شده، بر خدا ﴿کَتَبَ عَلی‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾.[14]
می‌بینید فرق اساسی ما امامیه با معتزله این است که آنها درست است حُسن و قبح را قائل‌اند، ولی می‌گویند بر خدا لازم است که چنین کاری انجام بدهد! امامیه که عدل تام را به برکت هدایت ائمه احراز کرده است، می‌گوید ما چیزی در خارج نداریم که به صورت قانون باشد بر خدا حاکم باشد، خدا تحت حکومت این قانون باشد، چون اگر «الله» است ماورای «الله» عدم محض است. هرچه هست مخلوق خداست، دیگر فرض ندارد که ما بگوییم قانونی هست پیش‌نوشته، این قانون حاکم «علی الله» است، تا ما بگوییم «یجب علی الله ان یفی بوعده» یا ﴿أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری﴾ و ما ذلک. آنها می‌گویند بر خدا واجب است که عدل را رعایت کند. امامیه می‌گوید چیزی خارج از حیطه هستیِ اله نیست که بر خدا حکومت کند، اگر معدوم است که حاکم نیست، اگر موجود است فعل اوست، مخلوق اوست حاکم بر او نیست. پس «یجب عن الله» است، نه «یجب علی الله». ما هم یقین داریم که خدا به وعده‌اش عمل می‌کند، یقین داریم خُلف وعده نمی‌کند.
آن وقت در خود قرآن فرموده که ﴿إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی‏﴾.[15] قسمت17/نجم/تسنیم
خداوند هم اول است و هم آخر
می‌فرمایند که تمام کارها به خدا منتهی می‌شود: ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾، نه یعنی انسان در پایان سیر، در معاد به لقای الهی می‌رسد؛ بلکه تمام کارها به خدا منتهی می‌شود، از اوّل تا آخر، از آخر تا اوّل و همچنین در وسط. هیچ کاری نیست که در آن‎جا ذات اقدس الهی حضور نداشته باشد. هر کاری به خدا منتهی می‌شود؛ منتها کار اگر در نظام تکوین باشد، براساس غریزه در حیوانات یا طبیعت در گیاهان و جمادات یا اراده در انسان‌ها، با همین راه‌ها به ذات اقدس الهی می‌رسند. اگر خدا اوّلی بود که اوّلیتش غیر از آخریت بود و اگر آخری بود که آخریتش غیر از اوّل بود، ممکن بود کسی توهّم کند که در آغاز سلسله، خدا حضور دارد و در اثنای سلسله ـ معاذالله ـ بی‌حضور است، در پایان هم ممکن است به لقای او برسند؛ اما او اوّلی است که اوّلیتش عین آخر است، ظاهری است که ظاهریتش عین باطن است: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ‏] بَاطِن‏»؛[1] هر ظاهری در مقابل باطن است؛ اما خدا ظهورش عین بطون است، این اسمای چهارگانه‌ای که در صدر سوره مبارکه «حدید» است: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾،[2] این طور نیست که این از چهار بخش جدا خبر بدهد، اوّلیتش عین آخریت است، ظاهریتش عین باطنیت است. اگر چیزی مظهر خدا بود به عنوان «هو الظاهر»، همان شیء باطنی هم دارد. این طور نیست که دنیا بی‌باطن باشد، آخرت بی‌ظاهر باشد؛ آخرت ظهوری دارد در بخشی، دنیا بطونی دارد در بخش دیگر.
غرض این است که ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾؛ یعنی «کل شیء ینتهی الی الله سبحانه و تعالی». این به عنوان یک اصل است. بعد این اصل را توضیح دادند، فرمود که گریه و خنده شما به او منتهی می‌شود؛ یعنی اسبابی که شما را خوشحال می‌کند، اسبابی که شما را نگران می‌کند، همه اینها به ذات اقدس الهی برمی‌گردد؛ منتها تصمیم‌گیری عاقلانه و عادلانه به عهده شماست. او قدرت خندیدن و گریه کردن را به شما داد، وسایلی که شما را بگریاند یا بخنداند را به شما داد؛ اما هم از عقل درون هم از وحی بیرون، به شما فهماند که کجا بخندید و کجا بنالید. فرمود: ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً﴾، درباره مشرکان و کفار آمده، دیگران هم همین طور هستند؛ کم بخندند و زیاد بنالند: ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثیراً﴾، فرمود ما قدرت خنده را به شما دادیم، مال را هم به شما دادیم؛ اما باید بفهمید که این مال آزمون الهی است، این نشانه خنده نیست. آن‎جایی که باید بخندید: ﴿فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا﴾، به نعمت خدا و به رحمت خدا باید خوشحال باشید، اگر در جنگ علیه باطل پیروز شدید، جای نشاط است. اگر دست گرفتاری را گرفتید، جای نشاط است. اگر مشکلی را حلّ کردید، جای نشاط است. این را ما از راه عقل به شما فهماندیم، از راه وحی به شما فهماندیم که کجا بخندید و کجا بنالید. این در دست شماست؛ لذا در آزمون الهی هستید. پس همه وسایل خندیدن را او آفرید، همه وسایل ناله کردن را او آفرید، هر دو هم به عنوان ابتلا و آزمون است و زمامش را به دست شما داد و شما را هم راهنمایی کرد که چقدر بخندید چقدر بنالید، کجا بخندید و کجا نخندید. فرمود وقتی پیروز شدید: ﴿فَلْیَفْرَحُوا﴾، کار خیر انجام دادید بخندید؛ مشکلی را حلّ کردید بخندید؛ توانستید جلوی زبانتان بگیرید بخندید. خدا را شکر بکنید که با اراده شما جلوی زبانتان، قلمتان گرفته شد، آن‌گاه بخندید. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست در نامه‌ای که برای فرزندش نوشته، فرمود مبادا کاری بکنید که چند نفر نشسته‌اند تو بگویید دیگران بخندند، این از عظمت تو می‌کاهد، آدم دهن باز می‌کند و مضحکه دیگران می‌شود؟! فرمود مبادا تو این کار را بکنی! حالا عده‌ای هستند این کار را می‌کنند، ولی تو نکن![3] قسمت17/نجم/تسنیم
خداوند برتر از قانون است
الآن کسی بخواهد خانه‌ای، بُرجی، مسجدی بسازد، تمام تلاش و کوشش او این است که بفهمد قدرت این سیمان چقدر است؟ قدرت این آهن چقدر است؟ قدرت این سنگ چقدر است؟ قدرت این زمین چقدر است؟ برابر این نقشه بکشد؛ یعنی علم تابع نظام آفرینش است؛ اما ذات اقدس الهی که نظام آفرینش به دست او بود، یک نقشه پیش‌نوشته‌ای که ندارد. کار خدا، منشأ قانون است، قانون بشر، متّخذ از کار خداست. خیلی فرق است بین خدا و خلق خدا؛ خدا، کار او، منشأ کشف قانون است، بشر کارش به استناد کار خداست. این‌طور نیست که ذات اقدس الهی ـ معاذالله ـ قانونی در خارج باشد، خدای سبحان کار خود را برابر قانون انجام بدهد، او که علیم محض است، قدیر محض است، از علیم محض کار عالمانه پیدا می‌شود؛ از کار عالمانه، ما قوانین و فقه و حقوق و علوم را کشف می‌کنیم. ما اگر چهار تا کلمه چیز بلد هستیم یعنی چه؟ یعنی از خلقت، اینها را یاد گرفتیم. یک مهندس وقتی می‌خواهد سدّ بسازد، یعنی چه؟ یعنی حساب می‌کند که این زمین چقدر قدرت دارد؟ این آهن چقدر قدرت دارد؟ این بتون چقدر قدرت دارد؟ کار می‌کند. نقشه مهندس تابع کار خداست و کار خدا متبوع علم است؛ آن وقت ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ﴾. فرمود کلّ این نظام را او آفریده، او عالمانه دارد اداره می‌کند. قسمت11/نجم/تسنیم
شهود
حضرت فرمود جهان مثل صورت مرآتی حق است. عرض کرد یعنی چه؟ فرمود شما آینه را که می‌بینید صورتی را در آینه می‌بینید، شما وضع آینه را که نتوانستی حلّ کنی، چه توقّعی داری که کار خدا را حلّ کنی؟ عرض کرد چطور؟ فرمود الآن وقتی که شما آینه را گذاشتی، حالا یا خودتان یا درخت و مانند آن را در آینه می‌بینید. معنای دیدن در آینه این است که نور از چشم خارج می‌شود به سطح آینه می‌خورد، یک؛ از آنجا بر می‌گردد به درختی مثلاً، دو؛ به هر حال ما آن درخت را در این زاویه در آینه می‌بینیم. حضرت فرمود یقین یعنی یقین! هیچ چیزی در آینه نیست، آینه یک شیشه است، پشت آن هم جیوه است؛ درختی در آینه نیست، یک درخت در بیرون است، شما درخت را می‌بینید و تمام کارها را هم در همین دیدنِ در آینه تنظیم می‌کنید. الآن یک راننده چند اتومبیل را در همین آینه چک می‌کند. گذشته از اینکه خودش را تنظیم می‌کند، جلو را، دنبال را، پهلو را با همین آینه می‌بیند، در عین حالی که به نحو سالبه کلیه هیچ چیزی در آینه نیست و ما یقیناً در آینه می‌بینیم! این افسانه است؟ این خواب است؟ حضرت فرمود شما که مشکل آینه را نمی‌توانید حلّ کنید، حالا می‌خواهید کار خدا را حلّ کنید؟ اگر از حکمت و کلام بالاتر رفتی وارد مسئله شهود شدی، کلّ جهانِ خلقت نسبت به ذات اقدس الهی صُور مرآتیه است. می‌گویید چطور؟ خود آینه را حلّ کن تا به خدا برسی، برای ما مثل دو دوتا چهارتا روشن است که در آینه چیزی نیست. ما صورتی را در آینه می‌بینیم، گاهی کوچک می‌بینیم گاهی بزرگ می‌بینیم. الآن ممکن است آینه‌های فنّی ساخته بشود که شخصی که این بیرون ایستاده است، دَه تا آینه درست بکنند که این یک شخص را دَه گونه نشان بدهد؛ کوچک نشان بدهد، بد نشان بدهد، بزرگ نشان بدهد، زیبا نشان بدهد، زشت نشان بدهد! هیچ چیزی در آینه نیست، ولی نشان می‌دهد. حضرت فرمود شما حالا می‌خواهی کار خدا را خوب حلّ کنی؟ وقتی این کار روزانه را نمی‌توانی حلّ کنی می‌خواهی کار خدا را حلّ کنی؟
مطلب دیگر این است که این کلمه مرآة که می‌گویند اسم آلت است، در فقه، در اصول، در بحث‌های عادی که ما داریم، وقتی می‌گویند این مرآة اسم آلت است؛ یعنی این شیشه‌ای که پشت آن جیوه است و قابی دارد و در بازار خرید و فروش می‌شود، این را می‌گویند مرآة، یعنی آلت رؤیت که به وسیله این، شخص صورت خود را می‌بیند. این آلت رؤیت است؛ اما در عرفان وقتی می‌گویند این آینه است، به این شیشه و جیوه نمی‌گویند، به این چیزی که در بازار خرید و فروش می‌شود این را نمی‌گویند آینه. این که در بازار خرید و فروش می‌شود آلتِ دیدنِ صورتِ شخص است که شخص خودش را در این صورت می‌بیند. این شیشه و این جیوه وسیله است تا شخص صورت را ببیند و اما وقتی در عرفان می‌گویند آینه، به خود آن صورت می‌گویند آینه، نه به آن شیشه و پشت شیشه که در بازار خرید و فروش می‌شود. آن‎که نیست یعنی نیست، آن‎که نیست به آن می‌گویند مرآة، برای اینکه به وسیله او ما بیرون را می‌بینیم، نه اینکه صورت را ببینیم، این صورت، آلت دیدنِ آن بیرون است. این می‌شود مرآة؛ یعنی آلت دیدنِ بیرون، نه اینکه این شیشه آلت باشد آن صورت را ببینیم، این آینه عرفی است. آن صورتْ آلت دیدنِ بیرون است این می‌شود مرآة. کلّ جهان این طور است، آن‎که عارف می‌گوید این است؛ لذا همه چیز او را نشان می‌دهند، کلّ جهان دارند او را نشان می‌دهند، هیچ چیزی نیست که خدا را نشان ندهد. اگر می‌گوید «به صحرا بنگرم»[6] این است، «به دریا بنگرم» این است، این به این مرحله رسیده که هر چیزی می‌بیند و درست هم هست و حقیقت را نشان می‌دهد، دروغ نیست؛ منتها درک آن آسان نیست. اگر کسی بخواهد همین‎طور فقط درس گوش بدهد که به جایی نمی‌رسد، اگر بخواهد بین حکمت و کلام از یک سو، حرف‌های عرفان از سوی دیگر، در روایات معصومین(علیهم السلام) فرق بگذارد، این بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در این چند صفحه آخر توحید صدوق را ملاحظه بکنند تا معلوم بشود که حضرت چگونه دارند احتجاج می‌کنند؟! آن شخص می‌گوید در اینجا نوری هست؟ حضرت فرمود: «فَأَرِنَاه‏»؛[7] نشان بده که نور چیست؟ شما می‌بینید یا نمی‌بینید؟ عرض کرد بله. فرمود هیچ چیزی در آینه نیست این یک شیشه است، پشت آن هم جیوه است! اما این واقعاً نشان می‌دهد؛ منتها بسیاری از عرفا همان‌هایی که کتاب نوشتند گفتند حرام است، حرام است، حرام است، برای خیلی‌ها خواندن این علم حرام است! همه اینها که نوشتند این را گفتند، این فتوا را همه این صاحبان علوم دادند. در هر دَه هزار نفر، صد هزار نفر یا پنجاه هزار نفر، چهار، پنج نفری هم ممکن است که این گونه فکر بکنند، این گونه بیندیشند، این گونه صلاحیت پیدا کنند، وگرنه غالب اینها که این کتاب را نوشتند چه فصوص چه فتوحات و اینها فرمودند یاد دادنِ این حرف‌ها برای خیلی‌ها حرام است. غرض این است که آن‎که می‌گوید «به دریا بنگرم» این است، «به صحرا بنگرم» این است، مثل آینه است، اگر واقعاً این چند صفحه آخر توحید مرحوم صدوق به برکت نورانی خود امام رضا مسئله مرآة حلّ بشود، آن شدّت استنکار انسان کم می‌شود، می‌فهمد که چیزی هست که در دسترس او نیست؛ لذا وقتی عارف می‌گوید «موجودٌ»؛ یعنی «واجبٌ». حکیم که می‌گوید: «موجودٌ»؛ یعنی «جامع بین الوجوب و الامکان». متکلم که می‌گوید «موجودٌ»؛ یعنی این. این طور نیست که ما عرفانی بحث بکنیم، ولی فلسفی فکر بکنیم یا کلامی فکر بکنیم. اگر کسی وارد حوزه عرفان شد باید عرفانی فکر بکند. قسمت13/طور/تسنیم
ما مکلف به شهود نیستیم
علوم اهل بیت است که خودشان می‌دانند. حضرت فرمود: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ‏»؛[8] یا پیغمبر باید حرف ما را بفهمد، یا ولیّ الهی باید بفهمد، یا فرشته‌ای حرف ما را بفهمد، «أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، اگر اویس قرن پیدا شد بله! اینکه فرمود: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ‏»، «أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»،[9] «عِلْمَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»،[10] اینکه فقه و اصول و اینها را که نگفت، اینها را به خیلی‌ها یاد می‌دادند. وجود مبارک حضرت مرتّب در منزل منتظر بود که کسی مسئله سؤال بکند و قاعده فقهی سؤال بکند، قاعده اصولی درست بکند، تفسیر آیه درست بکند، همه اینها را فرمودند. این همه روایات تفسیری که وارد شده، فقهی وارد شده، این همان علوم رایجی است که بشر می‌فهمد. فرمودند انبیا شاگرد ما هستند، این حرف یعنی چه؟ «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ‏ لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان‏».
تحیّر را خود او داد، ذات اقدس الهی آینه‌ای درست کرده به قدّ «سماوات و الارض» این اسمای حُسنای او که در «جوشن کبیر» است در این آینه می‌تابد، این می‌شود خدا؛ لذا این بیست و هفت، هشت روایتی که هست، فرمود آنجا نروید، خطر دارد، جز حیرت چیزی نیست. آن حرف‌های ما را جز انبیا و اولیا و اویس قرن‌ها و اینها کسی نمی‌فهمد و از طرفی هم ببینید شما بحث‌های طینت را اصلاً به عقل هیچ کسی جور در نمی‌آید! در روایات طینت که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل می‌کند،[11] دارد که اگر چهار تا کار خوبی نزد کفار است، این را بر می‌دارند و به حساب شیعیان ما می‌گذارند، عرض کردند یابن رسول الله چرا؟ فرمود: ﴿إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَه‏﴾[12] این مال ما بود، این را غصب کرده، رفتیم از او گرفتیم. این را چه کسی می‌تواند بفهمد؟ این مثال لیوان که می‌گویند لیوان نیمی از آن پُر است و نیم دیگرش خالی، قرآن همین لیوان است، هر دو نیمه آن پُر است؛ منتها نیمی از آن فهمیدنی است و نیمی دیگر از آن نفهمیدنی، چرا؟ برای اینکه در سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾[13] این نیمه لیوان است، این عربی مبین است، درس تفسیر دارد، بحث تفسیر دارد، ما هم به همین حد مکلّف هستیم. بیش از این مقدار که از لفظ و عربی مبین و قواعد عربی بگذرد که ما نمی‌فهمیم. نیمه دیگر این لیوان هم پُر است و خالی نیست؛ اما دیدنی نیست. در همان سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛[14] آن نیم دیگرش «علی حکیم» است عربی نیست؛ الآن ما اگر یک روایت معتبری باشد و بفهمیم که امام این را فرموده می‌گوییم «علی الرأس و العین»، دیگر سؤال نمی‌کنیم.قسمت13/طور/تسنیم
«أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان‏» دروازه‌ آن باز است. اصلاً ما که مشهد یا سایر عتبات مقدس که مشرّف می‌شویم، بیشترین آرزوی ما این است که اینها را یاد بگیریم. این زیارت «جامعه کبیره» که همه‌اش نور است، فضایل اینهاست، خواسته‌های اینهاست، شفاعت و توسل و اینها را که آدم می‌فهمد تا می‌رسیم به اینجا که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»[15] این جمله‌هایی که در دعاها هست، در زیارت‌ها هست، در سلام‌ها هست، به حسب ظاهر جمله خبریه است، ولی به داعی انشاء القاء شده است، چون زیارت است. وقتی به آستان قدس امام هشتم یا سایر ائمه رسیدیم، بعد از عرض ارادت عرض می‌کنیم مولای ما! ما آمدیم اینجا از آن علم‌های شما یاد بگیریم، توفیقی بدهید که آن علم شما را ما تحمل بکنیم، «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» مگر شما نفرمودید ما یک علوم خاص داریم، مگر نفرمودید که شاگردان مخصوص داریم؟ این شاگرد مخصوص کجا برود؟ اینکه فرمودید: « لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّه‏‏ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»،[16] ما کجا برویم؟ ما آمدیم اینجا که با دست خالی برنگردیم. حالا آن زیارت‌ها و طلب مغفرت و آنها را که همه دارند، ما که شیعه شما هستیم به حسب ظاهر، شاگردان شما هستیم، آمدیم از این چیزها هم به ما یاد بدهید! «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» آن علم که جای دیگر پیدا نمی‌شود، بدون وساطت شما هم که شدنی نیست، شما هم خودتان گفتید که «لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا»، کذا و کذا و کذا «أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان‏»، از آن علم‌ها چیزی به ما بدهید! راهش باز است. این راه باز را ما عمداً نبندیم، همیشه یک عده بودند که این راه را رفتند، حالا آنهایی که رفتند که «آن را که خبر شد خبری باز نیامد».[17] این راه باز است و این زیارت «جامعه» تفسیر ولایت است، تفسیر امامت است، ما می‌گوییم ائمه عِدل قرآن هستند درست است. قرآن تفسیر دارد، درست است؛ اما امامت تفسیر ندارد؟ امامت همان روضه‌خوانی دارد؟ امامت تفسیر دارد، بهترین تفسیر امامت همین زیارت «جامعه» وجود مبارک امام هادی است، این از ذخایر ما هست. اگر اینها واقعاً در حوزه‌ها تدریس بشود معلوم می‌شود که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» هم مشتری دارد؛ منتها کسی نیست به اینها بگوید. بعضی از جاها واقع ما خجالت می‌کشیم برویم. ما سال شصت بود رفتم این آسایشگاه معلولین، عزیزانی که از جبهه برگشتند و جوان بودند و قطع نخاعی شدند و اینها را که دیدم، کمی قدمی زدم و دیدم هیچ نمی‌توانم تحمل بکنم! آمدم بیرون و قدری گریه کردم و قدری سبک شدم و نرفتم که نرفتم! الآن چند سال است، دلمان می‌خواهد برویم آنجا؛ اما جز خجالت چیزی دیگر نداریم. سی سال یک جوان قطع نخاعی می‌گوید «الحمد لله، الحمد لله»! این هست. اینها را همین قرآن و عترت تربیت کردند، اینها چه کسانی هستند؟ اگر ملائکه در این سرزمین بودند از اینها بهتر بودند؟ اینکه در بعضی از آیات دارد وقتی اینها رحلت می‌کنند ملائکه به استقبال اینها می‌آیند و سلام عرض می‌کنند: ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾[18] با ادب و احترام می‌آیند حضور اینها، هنگام احتضار و قبض روح سلام عرض می‌کنند، همین است. سی سال بیش از سی سال قطع نخاعی است می‌گوید «الحمد لله، الحمد لله»! این مُهر را ناچار است اینجا بگذارد و بگوید «الحمد لله» و نماز را بخواند. اینها هستند، اینها را همین قرآن و عترت تربیت کرد. مهم‌ترین عامل پیروزی این دفاع مقدس همین کربلا کربلا همین بود، اینها که به عشق چیز دیگری نیامدند؛ مخصوصاً شهدای گمنام! پس این راه باز است؛ منتها ما خیال می‌کنیم زیارت «جامعه» خواندنی است، نخیر! زیارت «جامعه» مثل جواهر است، مثل مکاسب است، مثل کفایه است و بالاتر درس‌خواندنی است، آن وقت «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» راه دارد. به ما گفتند بخوان و برو یا بخوان و بایست و بگیر؟! دعاست، دعا یعنی چه؟ یعنی خدایا! آن توفیق را بده این علم‌هایی که دیگران ندارند، اویس قرن دارد نمی‌دانم سلمان دارد، ما هم داشته باشیم. این «سَلْمَانُ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَیْت‏»[19] مخصوص سلمان نیست، بعضی از محدّثینی که مربوط به خود خاندان عصمت بودند، درباره اینها فرمودند «مِنّا»[20] بعضی از زن‌ها هستند که تربیت شدند حضرت فرمود: «هی مِنّا اهلَ البیت».[21] بعضی از محدّثین برای همین قم! این زکریا بن آدم که در شیخان دفن است او شاگرد امام رضا بود، به حضرت عرض کرد که جوان‌ها روی کار آمدند پیرمردها و هم‌سن‌های ما رفتند، اجازه بدهید من از قم بیرون بروم؟ فرمود نه، در قم باش! خدا به برکت تو عذاب را از این منطقه برمی‌دارد، همان طوری که به برکت قبر پدرم موسی بن جعفر عذاب را برمی‌دارد، این را امام رضا درباره همین زکریا ابن آدم که در شیخان دفن است گفته است.[22] پس می‌شود! منتها ما اینها را کنار گذاشتیم، اینها را فقط برای زیارت و ثواب می‌خوانیم، این حرف‌ها مطرح نیست وگرنه مطرح باشد چرا ما نباشیم؟
بنابراین آن بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که در بخش پایانی توحید مرحوم صدوق هست، اگر کسی مجاز باشد در آن محدوده راه پیدا کند، دیگر عرفانی حرف نمی‌زند تا فلسفی فکر بکند یا کلامی فکر بکند. اگر وارد کلام شد کلامی فکر می‌کند، وارد حکمت شد فلسفی فکر می‌کند، وارد عرفان شد راه خاصّ خودش را دارد. قسمت13/طور/تسنیم
لامتناهی را شهود ندارد، لامتناهی را بر اساس تجزیه و تحلیل می‌فهمد، لامتناهی را که عقل نمی‌تواند مشاهده بکند، آن لامتناهی بسیط است. جزء هم ندارد. اگر موجودی لامتناهی بود، یک؛ بسیط بود، دو؛ کجا را آدم مشاهده بکند؟ گوشه‌ای را مشاهده بکند، این که گوشه ندارد، همه را بخواهد مشاهده کند که مستحیل است؛ لذا مقام ذات منطقه ممنوعه است حتی برای انبیا و اولیا.
خدا سیدنا الاستاد امام را غریق رحمت کند! ، بالصّراحه در این کتاب عرفانی‌اش تصریح کرد که انبیا در آنجا راه ندارند، اولیا راه ندارند، ائمه راه ندارند، همه اینها می‌گویند: «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک‏»[15] برهان چرا! تا آنجا که ممکن است براهین را یاد دیگران دادند. ما مکلّف به برهان هستیم نه عرفان. اگر عرفان نصیب کسی شد او نافله است، اما عرفان تجلّیات ذات اقدس الهی را می‌یابد، چون خود ذات نامتناهی است، یک؛ بسیط است، دو؛ اگر شیئی بسیط محض بود و نامتناهی، شهودپذیر نیست، این سه؛ حرف همه انبیا این است: «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک»، حرف همه فرشته‌ها این است. ما مکلّف به شهود نیستیم مکلّف به فهم هستیم و ماشاءالله فهم پیشرفت دارد؛ بسیط الحقیقة ثابت می‌کند، نامتناهی ثابت می‌کند کثرت‌ناپذیری آن را ثابت می‌کند. به هر تقدیر ذات اقدس الهی هم به صورت سالبه کلّیه فرمود ما بازیگر نیستیم اینجا جای لعب و لغو نیست. قسمت1/طور/تسنیم

چگونه قرآن کریم ثالث ثلاثه را کفر محض می‌داند. رابع ثلاثه را توحید ناب می‌داند
حالا بحث در این است که چطور ثالث ثلاثه کفر است و رابع ثلاثه توحید محض؟ این آیات سوره مبارکه «مجادله» دارد آن توحید ناب را معنا می‌کند. ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ﴾، چطور رابع ثلاثه توحید خالص است، ثالث ثلاثه کفر است؟ در آیه 73 سوره مبارکه «مائده» فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ مَا مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ وَ إِن لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، آن‎جا یک معدود است و یک عدد؛ معدود این است که أب و إبن را؛ یعنی روح القدس و عیسی(سلام الله علیه) را اله می‌دانستند و خدا را اله سوم. از نظر معدود این حرف باطل است خدا اله است «لا اله الا هو»، آنها خلق هستند و خدا حق است، خدا اله است آنها بنده‌اند، پس ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾، این از لحاظ معدود.
اما از لحاظ عدد که محور اصلی بحث این دو تا سوره است؛ یعنی سوره «مجادله» با سوره «مائده»، این است که خدا عدد نیست، شما بخواهید بشمارید آن یکی نیست؛ دو نفر که هستند به اضافه خدا سه نفر نیستند. خدا را هم بخواهید بشمارید او یکی اصلاً نیست، چون واحد عدد است، عدد کمّ است قسمت‌پذیر است. یکی از اوصاف ثبوتیه خدا این است که او واحد است، أحد است و امثال آن. یکی از اوصاف سلبیه خدا این است که که او عدد نیست. یکی از بیانات نورانی حضرت امیر که «وَاحِدٌ لَا بِعَدَد»،[7] در خطبه 185 هست ،152 هست. اوّلین خطبه نهج البلاغه هم این است که اگر کسی او را به صفات زائد بر ذات وصف کند: «فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏»،[8] خدا به شمارش در نمی‌آید که ما بگوییم یکی. این «یکی» عدد است و قابل قسمت است؛ یا زمینه قسمت را فراهم می‌کند. «واحدٌ» اما «لا بالعدد»؛ لذا اگر سه نفر هستند با اینکه خدا با اینها هست، هر کاری بکنیم اینها سه نفرند. خدا چهارمی سه نفر است، نه چهارمی چهار نفر که اینها سه نفر هستند یکی هم خدا که بشوند چهار نفر، که خدا بشود رابع اربعه. این محال است. هر چه هم ما می‌شماریم سه نفرند. آنکه تحت شمارش در نمی‌آید خداست. الآن ما اینجا که سه نفر نشسته‌اند می‌شماریم این زید و عمرو و بکر؛ زید را که می‌شماریم می‌گوییم نفر اوّل است، عمرو را می‌شماریم نفر دوم است، بکر را می‌شماریم نفر سوم است؛ هر کدام از دیگری جدا هستند. اما بخواهیم اشاره بکنیم به خدا که این چهارمی است، می‌بینیم خدا با اوّلی هست «لا بالممازجة»[9] بین اوّلی و دومی هست «لا بالممازجة»، با دومی هست «لا بالممازجة»، بین دومی و سومی هست «لا بالممازجة»، با سومی هست «لا بالممازجة» اصلاً اجازه اشاره نمی‌دهد. جدای از اینها نیست، با اینها هم نیست داخل اینها هم که نیست، از اینها هم بیرون نیست. به حساب در نمی‌آید، ما به چه چیزی داریم اشاره می‌کنیم؟ چون قابل اشاره نیست اگر سه نفر نشستند سه نفر سه نفرند، او چهارمی سه نفر است، نه چهارمی چهار نفر. پس معلوم می‌شود او وحدتی دارد از سنخ اینها نیست. اگر وحدتش از سنخ اینها بود می‌شد چهارمی چهار نفر، پنجمی پنج نفر. اگر شما خواستید چیزی را بشمارید؛ حالا فرض کنید خواستید درخت را بشمارید، حالا درخت را که خواستید بشمارید این درخت را با یک روح بخواهید بشمارید روح که با اجرام مادّی قابل شمارش نیست که ما بگوییم چهار تا جسم است؛ البته این تشبیه گویا نیست که بتواند اصل مطلب را برساند.
بنابراین آن‎که خدا را واحد عددی می‌داند، مثل عیسی و روح القدس و امثال آن، از این جهت که او را وحدت عددی می‌داند کافر است، چون می‌شود یکی عددی، یعنی کمّ، قابل قسمت. آن‎که معدودها را آلهه می‌داند خدا را هم در ردیف آنها می‌داند، آن هم از این جهت کفر است. دو فرق اساسی بین آیه 73 سوره مبارکه «مائده» با این آیه است؛ هم در معدود با هم اختلاف دارند هم در عدد. این بیان نورانی حضرت امیر در خطبه اوّل نهج البلاغه این است که خدا نامتناهی است، صفاتش عین ذات است و نمی‌شود او را به صفات زائد بر ذات وصف بکنیم: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَه وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ‏ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏»،[10] صفات الهی عین ذات اوست. دو تا برهان در همان خطبه اوّل هست؛ حضرت دارد که نمی‌شود خدا را وصف کرد، با اینکه نهج البلاغه پر از وصف خداست! همان خطبه هم دارد خدا را وصف می‌کند، اینکه فرمود: «کَمَالُ التَّوْحِیدِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْه‏»؛ کدام صفات است؟ خود حضرت دارد او را وصف می‌کند. نه تنها این خطبه، خطبه‌های دیگر فراوان در وصف خدای سبحان است. فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ‏ وَاجِبِ‏ مَعْرِفَتِه‏»؛[11] خدا وصف دارد، خودش وصف می‌کند؛ اما اینکه فرمود: «کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ‏»؛[12] یعنی «نفی الصّفات الزائدة». به دو برهان: یکی اینکه «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ». دوم اینکه: «شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة». این دو تا شاهد، این دو تا شهادت برای کجاست؟ اگر صفت عین ذات بود که شهادت نمی‌دهد به غیریت. اگر موصوف عین وصف بود که شهادت به غیریت نمی‌دهد. اینکه فرمود: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ»، یعنی صفت زائد شهادت می‌دهد که غیر موصوف است بله؛ اما صفتی که عین ذات است، این عین ذات که شهادت به غیریت نمی‌دهد. پس حضرت فرمود: «کمال التوحید» نفی اخلاص اوست و کمال اخلاص در توحید هم نفی صفات زائده است، نه صفتی که عین ذات است، چون صفتی که عین ذات باشد، نه صفت شهادت به غیریت می‌دهد نه موصوف شهادت به غیریت می‌دهد؛ هیچ کدام از این دو تا برهان تام نیست. آن صفتی که عین ذات است، عین ذات است. آن صفتی که غیر ذات است «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ» و هکذا «وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة». پس صفات الهی عین ذات‌اند. وقتی صفت الهی عین ذات شد، اگر کسی صفت زائد قرار بدهد، معلوم می‌شود ذات یک طرف قرار دارد، آن صفت یک طرف قرار دارد، صفت زائد بر ذات است و برای ذات پیدا می‌شود. اگر چیزی مقابل داشته باشد؛ یعنی مرز داشته باشد بگوییم ـ معاذالله ـ خدا این است، آن صفت زائد بر اوست و برای او پیدا می‌شود. این می‌شود محدود، چرا؟ چون مرزی برای ذات قائل شدیم، محدوده‌ای برای صفت قائل شدیم، گفتیم این ذات آن صفت، آن صفت زائد بر ذات است و برای این پیدا می‌شود، پس این می‌شود محدود؛ لذا فرمود اگر کسی این چنین خدا را وصف کند، «فَقَدْ حَدَّه»؛ او را محدود کرد و خدا محدود نیست، چون نامتناهی است در موقع شمارش، معدود، عدّ، عاد، هر سه را فرو می‌گیرد و فرو می‌برد «و لیس بشیء منها». شما به چه چیزی می‌خواهی اشاره کنی؟ بگویید این! مشار الیه و اشاره و مشیر همه را او نامتناهی فرو برده و فرا گرفته، او تحت اشاره قرار نمی‌گیرد. به هیچ وجه نمی‌شود اشاره کرد بگوییم او. به هیچ وجه نمی‌شود او را فهمید، چون فهم را فرو برده، فهیم را فرو برده، همه را غرق کرده چیزی نمی‌ماند.5/مجادله/ تسنیم
فرمود: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ﴾؛ هر سه نفری که نشسته‌اند دور هم نجوا می‌کنند زیر گوشی می‌گویند، خدا چهارمی آنهاست. ﴿وَ لاَ خَمْسَةٍ﴾، هیچ پنج نفری دور هم ننشستند در پشت درهای بسته ﴿إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ﴾؛ خدا ششمی آنهاست. ﴿وَ لاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾، چون همه صحنه را می‌بیند، ﴿ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلِیمٌ﴾، آن‎که مشکل است و داء عُضال است این است که قرآن کریم ثالث ثلاثه را کفر محض می‌داند. رابع ثلاثه را توحید ناب می‌داند. این نظیر کفایه و اصول فقه و مکاسب و جواهر نیست، با یک مقدار فکر و با یک بنای عقلا و با فهم عرف حلّ بشود. به آسانی یعنی به آسانی حلّ نخواهد شد. چگونه ثالث ثلاثه کفر است و رابع ثلاثه کفر نیست؟ آن کفر محض است این توحید ناب است؟ سه نفر که نشستند هر کاری بکنی سه نفر هستند و خدا چهارمی این سه نفر است هر طوری که سرشماری بکنی سه نفر هستند. پس این رابع چه کاره است؟ پنج نفر که نشستند هر طوری که سرشماری بکنید پنج نفرند. خدا سادس خمسه است نه سادس ستّه. سه نفر که نشسته‌اند خدا چهارمی سه نفر است نه چهارمی چهار نفر. این فرقش چیست؟ چگونه آن ثالث ثلاثه ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾،[35] آن می‌شود کفر؛ اما رابع ثلاثه کفر نیست؟ این چه وحدتی است؟ این چگونه است که شما هر طور بخواهی سرشماری بکنی اینها سه نفرند، ولی خدا چهارمی این سه نفر است، چرا چهار نفر نیستند؟ اگر پنج نفر هستند هر طوری شما بخواهی سرشماری بکنی اینها پنج نفرند، ولی خدا ششمی این پنج نفر است؟ پس چرا شش نفر نیستند؟ چرا ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾، اما این توحید ناب است که ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ﴾؟ خود قرآن اگر بخواهد با ما حرف بزند ما سؤال بکنیم که چگونه ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾، آن وقت این ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ﴾، این می‌شود توحید ناب؟ اگر خود این قرآن به صورت امام معصوم دربیاید با ما حرف بزند ما دیگر مطمئن می‌شویم. این چهارده نفر همان قرآن متحرک‌اند حالا معلوم می‌شود که اینها چه کسانی هستند و چه هستند و چیزی که به دست عقل دیگری نمی‌رسد این کلید به دست همین‌هاست. شما منهای روایات و تحقیقاتی که از این دودمان رسیده بررسی کنید، چگونه می‌شود که «ثالث ثلاثه» بشود کفر، «رابع ثلاثه» بشود توحید ناب؟ این را همین‌ها را بیان کردند.
«فتحصّل» که بین سوره «مائده» با سوره «مجادله» از دو جهت فرق است: یکی از لحاظ معدود، یکی هم از لحاظ عدد. خدا تحت عدد نمی‌آید. سه نفر که هستند هر چه که شما بخواهید بشمارید، با اینکه خدا با اینهاست اینها سه نفرند. اگر هم رابع است رابع ثلاثه است، نه رابع اربعه. به هیچ وجه در نمی‌آید؛ اما آنها که گرفتار شدند گفتند که خدا ثالث ثلاثه است، هم معدودها را اله تلّقی می‌کردند و هم خدا را ـ معاذالله ـ احد ثلاثه می‌دانستند.قسمت4/مجادله/تسنیم
خداوند ناظم است
حِجر هم به معنی منع است. «حَجر» هم از آن جهت تحجیر کردن هم، به معنی منع است. فرمود اگر کسی عاقل باشد جلوی بی‌حیثیتی خودش را می‌گیرد همین! عقل را عقل گفتند برای اینکه نمی‌گذارد آبروی او برود ولو بر فرض انسان ـ معاذالله ـ کافر باشد به هر حال با آبرو زنده است.
این عقل نمی‌گذارد او بی‌آبرو بشود مانع بی‌حیثیتی اوست. فرمود اگر کسی «ذی حِجر» باشد می‌داند که این قسم‌ها چقدر سنگین است ما به نظام قسم خوردیم؛ مگر ممکن است کسی شب خلق کند؟ مگر ممکن است کسی روز خلق کند؟ مگر کسی ممکن است سحر بیاورد؟ مگر ممکن است کسی صبح بیاورد؟ این نظم دقیق ریاضی در اختیار کیست؟ آن قدر این نظم دقیق است که شب آیت حق است روز آیت حق است ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[12] ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾[13] همه آنها با نظم دقیق ریاضی است اگر یک ریاضیدان تحصیل کرده دقیق باشد هم خسوف و کسوف هزار سال قبل را وجب به وجب می‌تواند استخراج کند، هم خسوف و کسوف هزار سال بعد را؛ از بس این عالم منظم است از بس دقیق است این خداست! فرمود یک آدم عاقل می‌فهمد که ما داریم به چه چیزی قسم می‌خوریم. درباره قسم‌های مواقع نجوم در سوره مبارکه «واقعه» فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ﴾[14] چقدر دقت‌های ریاضی در این میلیون‌ها ستاره است که تصادف نکنند ﴿کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ هر کدام سر جای خودش باشد کار خودش را داشته باشد، طلوع و غروب خودش را داشته باشد اثر خودش را داشته باشد، از چه کسی نور بگیرد و به چه کسی نور بدهد مشخص است. ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ میلیون‌ها ستاره است آنجا هیچ تصادفی نیست ترافیکی نیست نظم است ﴿هَلْ فی‏ ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ﴾ اینها است.
اراده تشریعی و اراده تکوینی
باید بین اراده تشریعی و تکوینی فرق بگذارد، در روایت ما فراوان است، در آیات ما فراوان است. خدای سبحان دوتا اراده دارد: یک وقت اراده می‌کند خودش این کار را انجام بدهد، این ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏﴾ تخلّف‎ناپذیر است ،چون سراسر عالم سپاه و ستاد او هستند، آن وقت فرض ندارد که خدا اراده بکند چیزی را انجام بدهد و انجام نگیرد. خود آن شیء سرباز حق است، آسمان و زمین جنود الهی هستند، فرض ندارد نه اینکه مفروض، محال است، این فرض، محال است، چون کلّ عالم سپاه الهی هستند، منتظر هستند که او چه چیزی دستور میدهد: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[15] ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُو﴾[16] اگر همه منتظر هستند که فرمان او را گوش بدهند، او اگر دستور داد، چه کسی جلوی آنها را میگیرد؟ خارج از حوزه خلقت که چیزی نیست، داخل در حوزه خلقت همه سرباز و آماده باش هستند، ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُو﴾، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ این گونه از آیات نشان می‌دهد که همه تابع هستند؛ لذا ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏﴾ خطابی است که مخاطب آفرین است، ما خطابات عرفی داریم تا مخاطب نباشد خطاب نیست، خطابات عرفی این است؛ اما خطابه تکوینی مخاطب‎آفرین است، این «کن»، «یکون»آفرین است، این باش! آن شیء را هست می‌کند، یک چنین خدایی است و اراده تکوینی است؛ اما اراده تکوینی آنجا است که خدا به فعل خودش اراده بکند، یک اراده تشریعی دارد که خدا اراده میکند ما کاری را با اختیار انجام دهیم، ما را هم که مختار آفرید، فرمود: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾[17] این هم بهشت، این هم جهنم! کمال شما هم در این است که با اختیار و آزادی به جایی برسید، من اراده کردم وضو را که شما با اختیار خود انجام بدهید: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُم‏﴾[18] اراده کرده است که زید با اختیار خود این کار را انجام بدهد، آن وقت اختیار زید میشود ضروری، «مختار بالضّروره» است، زید «مجبور بالاختیار» است، ما همین‌طور هستیم، ما مجبور هستیم آزاد باشیم، هیچ کس نمیتواند بگوید من نمی‌خواهم آزاد باشم، من نمی‌خواهم با اختیار کار کنم؛ یعنی اگر کسی در این هفت میلیارد بخواهد بگوید من میخواهم کاری بکنم بدون اراده، این محال است، طنز هم بخواهد بکند، شوخی هم بخواهد بکند، سفهی هم بخواهد حرف بزند اراده میکند. قسمت22/ذاریات/تسنیم
نقص و عیب
علم و قدرت صفت ذات‌اند و سلب‌پذیر نیستند، وَ ﴿هُوَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾.
نقص این است که مشکلی ندارد یک فرش سالم کامل دوازده متری است؛ منتها برای اتاق بیست متری این فرش ناقص است. این پوسیده نیست، فرشی است سالمِ سالم، اما بنا شد که این اتاق بیست متری را پُر کند نه دوازده متری را. این فرش ناقص است نه معیب. اینجا جای خیار عیب نیست. عیب آن است که این فرش پوسیده است، سوخته است. این می‌شود عیب، آن می‌شود نقص. کار خدا نه نقص دارد نه عیب دارد؛ نه بخس دارد و نه بالاتر از آن ظلم دارد: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾؛[15] منتها عدل محض است، بیش از آن است و یک جای قرآن است که فرمود جزاء وفاق است، آن هم مربوط به ظلم و ستم و معصیت است: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾،[16] این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ مستحضر هستید که گاهی تحدید دو جانبه است؛ مثل «حد دماء ثلاث» که کمتر از سه روز نباشد، بیشتر از ده روز نباشد، دو طرفش بسته است. یک وقت تحدید به لحاظ یک طرف است؛ مثل شکسته شدن نماز که می‌گویند کمتر از هشت فرسخ نباشد. نه اگر بیشتر از هشت فرسخ شد، عیب داشته باشد، این تحدید به لحاظ اقل است نه لحاظ اکثر. در کُر بودن هم این چنین هست که از این سه وجب و اندی کمتر نباشد، بیشتر شد که شد، پس تحدید گاهی دو طرفه است، گاهی یک طرفه است. اینکه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾، تحدید یک طرفه است؛ یعنی بیش از آن مقدار خدا به کسی کیفر نمی‌دهد، اما کمتر ممکن است، عفو ممکن است، تخفیف ممکن است. این یک جای قرآن است، آن هم مخصوص کیفر ظالمان و کیفر تبهکاران است: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾. این ﴿وِفاقاً﴾؛ یعنی بیشر از آن حدّ کسی کیفر نمی‌بیند. نه کمتر نیست که حتماً باید موافق معصیت باشد! نه کمتر از معصیت هم ممکن است. قسمت4/جن/ تسنیم
فصل سوم – صفات فعل
فصل اوّل بسته است در فصل دوم بسته است، به فصل سوم می‌رسیم مخصوصاً بنا بر اتحاد عاقل و معقول که عاقل با علم متّحد می‌شود نه با معلوم، اگر ـ معاذالله ـ ما دسترسی به مقام ذات داشته باشیم، آن‎جا خطرهای فراوانی در پیش است؛ در حالی که همه اینها قائل به اتحاد عاقل و معقول‌اند؛ یعنی آن منطقه واقعاً منطقه ممنوعه است. ما به برهان مکلّف هستیم برهان هم یک سلسله مفاهیم ذهنی است ما به مفهوم متّحد نیستیم اتّحاد عاقل و معقول هم در مفهوم نیست از ما هم غیر از برهان نخواستند از ما فقط دلیل می‌خواهند از ما استدلال می‌خواهند نه مشاهده عرفانی. آن مخصوص خواص از اولیای الهی است. آنها که مشاهده می‌کنند در فصل سوم هستند. فصل سوم ظهور حق است وجه حق است. فصل اوّل اگر کسی بخواهد به سراغ مشاهده برود، ذات چون بسیط است جزء ندارد، چون نامتناهی است حدّ ندارد، این کجا را می‌خواهد مشاهده کند؟ این است که سیدنا الاستاد امام(رضوان الله تعالی علیه) تصریح می‌کند که هیچ پیغمبری خدا را مشاهده نکرده و نمی‌کند، نه مقصود هیچ پیغمبر است، نه معبود هیچ پیغمبر است، نه مشهود هیچ پیغمبر است برای این است. [15] نعم! «وجه الله» آن‎که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[16] است بله مشهود است؛ اما برهان که مفهوم است ما مفهوم نامتناهی را به خوبی می‌فهمیم. اما همین مفهوم نامتناهی، نامتناهی به حمل اوّلی است و متناهی به حمل شایع، برای اینکه در کنارش چندین مفهوم در ذهن ماست. قسمت4/مجادله/تسنیم
فصل بعدی بحث هم قبلاً این بود که آیا این آیت بودن برای جهان که ما می‌گوییم: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾[6] یا می‌گوییم شب آیت است، روز آیت است: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[7] آن یک آیت تاریک است، ظلمت هم آیت خداست، نور هم آیت خداست، این که بر موضوعات حمل می‌شود، از چه سنخ است؟ اینکه عنوان آیت بودن بر اشیا حمل می‌شود، از باب عرض مفارق است؛ مثل «الماء حارٌّ» که ذاتی او نباشد، از این قبیل نیست. آیا از سنخ عرض لازم است؛ نظیر «الأربعة زوجةٌ»؟ از این قبیل نیست، زیرا لازم، گرچه جدا شدن از ملزوم را ندارد؛ ولی در مرتبه ملزوم نیست. این «اربعة» در مقام ذات، زوج نیست، این وصف اوست، پس اگر گفتیم: «الأرض آیةٌ» از سنخ «الأربعة زوجٌ» نیست، ذاتی آن است. ذاتی آن، یعنی از سنخ «الانسان ناطقٌ» است که ذاتی ماهیت اوست، از این سنخ هم نیست، زیرا ماهیت او تابع هستی اوست که خدا عطا می‌کند. اگر هستی را عطا نکند که ماهیتی در کار نیست، پس می‌گوییم «الارض آیةٌ»، از سنخ «الانسان ناطقٌ» که ذاتی ماهیت اوست، نیست.
قسم بعدی؛ وقتی گفتیم «الوجود موجودٌ»؛ وجود هست، این «موجودٌ»، ذاتی باب برهان وجود است، عین آن است، بیگانه از آن نیست. دیگر بالاتر از آن فرض ندارد. از این قبیل است. وقتی می‌گوییم «الأرض آیة الله، السماء آیة الحق»؛ یعنی تمام هویتش خدا را نشان می‌دهد. اگر تمام هویتش خدا را نشان می‌دهد، خودش نباید چیزی باشد. اگر خودش ذاتی داشته باشد که از آن جهت آیت حق نباشد، پس تمام هویت مخلوق خدا نیست؛ لذا هیچ چیزی در عالم فرض نمی‌شود، مگر اینکه آیت بودن ذاتی اوست، ذاتی هویت، نه ذاتی ماهیت.
مطلب بعدی آن است که آینه و مرآت که ابزار دیدین هست، یک اصطلاح عرفی دارد و یک اصطلاح قرآنی. اگر ما در عرف گفتیم این آینه است؛ یعنی شیشه‌ای است که پشت آن جیوه دارد، یک قطر، طول و عرض و عمق یا ارتفاعی دارد، که اگر کسی در برابر آن بایستد، صورت خود را می‌گیرد. این ابزار دیدن است؛ ولی وقتی قرآن می‌گوید آسمان آیت حق است، در نهج‌البلاغه وجود مبارک حضرت امیر هست که جهان مرائی حق هستند،[8] مرایا هم ضبط شده است، «مرائی» آن صورت مرئیه است که جمع مرئی است. «مرایا» جمع مرآت است؛ یعنی جهان آینه است. آینه است؛ یعنی چیزی است که خدا را نشان می‌دهد؟ پس ذاتش آینه نیست، ذات شیشه، ذات جیوه، ذات آن چوب، قطر، طول و عرض و عمق، اینها آینه نیست؛ آن شفاف بودنش صبغه مرآتی دارد که آن صورت را نشان می‌دهد؛ ولی وقتی قرآن می‌گوید مرآت، این شیشه‌ای که پیشتش جیوه است و خرید و فروش می‌شود و ما در عرف می‌گوییم آینه، این نیست. آن صورتی که در این آینه است، آن را می‌گویند و چون ابزار دیدن صاحب صورت است و خصیصه‌ای برای مرآت قرآنی است که این آینه فقط صاحب خود را نشان می‌دهد، هیچ چیزی را نشان نمی‌دهد؛ یعنی زمین آینه‌ای است که فقط خدا را نشان می‌دهد. آسمان آینه‌ای است که فقط خدا را نشان می‌دهد. هیچ کسی را نشان نمی‌دهد. یک چنین آینه‌ای مخصوص کار خداست. کسی آینه‌ای بسازد که فقط او را نشان بدهد، این فرض ندارد؛ لذا این دو تا روایت از غرر روایات ماست که در کتاب ذکر وسائل صاحب وسائل است که بعد از کتاب صلات، «کتاب القرآن، دعا و ذکر»، در این ذکر این است که «اللَّهُ أَکْبَرُ»؛ یعنی چه؟ فرمود نگو «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء»، چون اگر «کُلِّ شَیْ‏ء» گفتی، اشیایی را ثابت کردی، خدا را هم ثابت کردی، هر کدام باید مرزی داشته باشند؛ منتها خدا بزرگ‌تر است. این می‌شود محدود. «حَدَّدْتَه»! عرض کرد، پس چه بگویم؟ فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف»، بنابراین کلّ جهان می‌شود مرآت، آینه که این آینه فقط صاحب خود را نشان می‌دهد، آینه‌ساز را نشان می‌دهد؛ لذا در بحث‌های قبل داشتیم که قسم‌های خدا به بیّنه است، نه در قبال بیّنه. ما در محاکم یک بیّنه داریم یک یمین. آن مدّعی باید شاهد بیاورد، منکر سوگند یاد بکند، «الْبَیِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَی مَنْ أَنْکَر»؛[9] ولی قسم‌های خدا به بیّنه است نه در قبال بیّنه، مثل همان سوره مبارکه «یس» که فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[10] قسم به قرآن تو پیغمبر هستی! یعنی قسم به دلیل. برای اینکه قرآن معجزه است و دلیل نبوت اوست. نه اینکه به چیز دیگری قسم بخورد؛ منتها اینجا قدری شفاف و روشن است که خدا به دلیل دارد قسم می‌خورد؛ اما در بحث ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾؛ یعنی نیازی به سوگند نیست، نه اینکه «لا» ـ معاذالله ـ زائده باشد از بیرون آمده؛ نه خیر! «لام» با وحی آمده است؛ مثل اینکه ما در تعبیرات بگوییم «نه به جان شما!»؛ یعنی نیازی به سوگند نیست. با اینکه به ﴿وَ الشَّمْس‏﴾[11] و تین و زیتون[12] سوگند یاد کرد، همه اینها را اینجا جمع‌بندی کرد، فرمود آنچه دیدنی است و نادیدنی است، مورد سوگند است یا نیازی به سوگند آنها نیست، چرا؟ برای اینکه همه دارند می‌گویند خدا، خدا، خدا، خدا! هیچ چیزی نیست، مگر اینکه به یاد اوست، تسبیح‌گوی اوست، ثناخوان اوست: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[13] مسلم و منقاد و مطیع در برابر اوست. همه چیز او را نشان می‌دهند. قسمت10/حاقه/ تسنیم
بنابراین اساس کار این است که ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾، معنای آن این نیست که او هر کاری بکند آزاد است، بلکه معنای آن این است که اصلاً قانونی نیست تا ما در برابر قانون قرار بگیریم، کار خدا را با قانون بسنجیم بگوییم که چرا فلان کار را کردی، فلان کار را نکردی؟ در عدم محض قانونی نیست تا ما بگوییم چرا این کار را کردی، چرا آن کار را نکردی؛ البته وقتی ذات اقدس الهی با اسمای حُسنایش شناخته می‌شود، چون حکیم محض است جز خیر و حق و عدل چیزی از او صادر نمی‌شود، آن تفاوت مهمی که ائمه(علیهم السلام) به ما آموختند تا از خطر تفویض نجات پیدا کنیم، این است که آنها در اثر دور بودن از مکتب وحی اهل بیت ـ معاذالله ـ می‌گویند خدا باید چنین کاری بکند که «یجب علی الله» است، اما امامیه می‌گوید که «یجب عن الله» است، نه «یجب علی الله». ما یقین داریم خدای حکیمِ محض جز خیر نمی‌کند، جز خیر از او صادر نمی‌شود، نه اینکه نباید چنین کاری خلاف بکند یا باید چنین کاری بکند! ما یک قانون نوشته ثابت شده از پیش تعیین شده نداریم که ـ معاذالله ـ بر خدا حاکم باشد. ما همه قوانین را از فعل خدا انتزاع می‌کنیم. فلان چیز بد است، چرا؟ برای اینکه فلان چیز ضرر دارد، همین! فلان چیز ظلم است، چرا؟ برای اینکه حق او را دارند از او می‌گیرند. قانون را چه قانون فلسفی چه قانون کلامی چه قانون ریاضی چه قانون فقهی، همه این قوانین و علوم از فعل خدا به دست می‌آید، نه اینکه ما قانونی قبلاً داشته باشیم که ـ معاذالله ـ خدا کارهای خودش را مجبور باشد برابر آن قانون انجام بدهد؛ لذا ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ یعنی فرض ندارد، از چه چیزی می‌خواهید سؤال بکنید؟ از ماده سؤال بکنید، قبلاً ماده‌ای نبود. از فاعل و غایت سؤال بکنید، غیر از خود او که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[10] است کسی دیگر نیست؛ لذا سؤال فرض ندارد، نه اینکه شما این کار را نهی بکنید، بگویید این کار را نکن، این سؤال را نکن، سؤال فرض ندارد اگر کسی موضوع را خوب ترسیم بکند. قسمت 13/قمر /تسنیم
قانون در خلقت
در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» که در مکه نازل شد، چند قانون کلّی را بیان کردند؛ یکی از آن قوانین کلّی این است که بین صنعت و خلقت فرق است، صنعت از هر نظر تابع قانون است و خلقت از هر نظر متبوع قانون.
بیان مطلب این است که یک صنعتگر چه در آسمان چه در زمین بخواهد کاری انجام بدهد، چه کار دریایی چه کار زمینی چه کار فضایی چه کار سمائی، این از موادّی باید استفاده کند. به هر حال هر مادّه‌ای یک قدرت، یک استحکام و یک اثر مخصوص به خودش را دارد. این صنعتگر اگر بخواهد از موادّ دریایی یا صحرایی و یا فضایی یا سمائی بهره بگیرد، تابع آن مادّه است. او اگر بخواهد از آهن کار بگیرد، به اندازه قدرت آهن کار می‌گیرد. اگر بخواهد از چوب بهره بگیرد به اندازه چوب بهره می‌گیرد. صنعت، تابع قانون است. اگر از بتون، از سنگ، از آهن، از چوب، از آب، از هوا بخواهد کمک بگیرد، تابع اینهاست و خلقت، متبوع اینهاست، چون قبلاً چیزی نبود تا ذات اقدس الهی از آنها عالم را بسازد «لا من شیء» ساخت، کار خدا ابداع و نوآوری است. پس صنعت در بخش علل مادّی، تابع قانون است و خلقت در بخش علل مادّی، متبوع قانون است او هر نحو که زمین را آفرید زمین اثر دارد، هر طوری که هوا را آفرید و هر طوری که دریا را آفرید. از نظر علل فاعلی و غایی هم صنعت، از نظر مبدأ فاعلی و مبدأ غایی، تابع قانون است. هر صنعتی یک صنعتگر خاص دارد و یک منظور مخصوص. هر صنعتگری نمی‌تواند این کار را انجام بدهد، یک صانع مخصوص لازم دارد و هر مصنوعی هم به درد هر کار نمی‌خورد، بلکه به درد یک کار مخصوص می‌خورد. یک قانون پیش‌نوشته ثابتی در عالم هست که این کار از فلان شخص از فلان قدرتمند ساخته است، نه هر کسی. فلان کار برای فلان هدف است، نه برای اهداف دیگر. پس از نظر علل اربع؛ یعنی مادّی و صوری و فاعلی و غایی صنعت تابع قانون است؛ اما خلقت الهی، متبوع قانون است. ما یک قانون نوشته‌ای در عالم نداریم که ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی تابع آن قانون باشد کار انجام بدهد. او زمین را می‌آفریند «لا من شیء»، نه از اشیایی که قبلاً موجود بودند زمین را خلق می‎کند. این از بیانات نورانی صدیقه کبری(سلام الله علیها) در همان خطبه علمی و دقیق و فلسفی فدکیه است که در همان آغاز می‌فرماید: «خلق الاشیاء لا من شیء»،[1] در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم در بعضی از خطبه‌ها که مرحوم کلینی از آن خیلی به عظمت نام می‌برد، فرمود: «خلق الاشیاء لا من شیء»،[2] اگر کار خدا نوآوری است، چیزی در عالم نیست که فعل خدا تابع آن باشد از نظر مبدأ مادّی و صوری. مبدأ فاعلی که خودش است، مبدأ غائی اگر هدف به فعل برگردد آن منافع فراوانی است که خدای سبحان طرزی این امور را ایجاد می‌کند که آن منافع بر آن مترتّب بشود، چون حکیم است و از جهت اینکه خودش غنی محض است، نیازی به هیچ ندارد، پس کار خدا متبوعِ قانون است؛ ما قانون را از کار خدا می‌گیریم. دیگران یعنی بشر قانون را از کار خدا می‌گیرد. ما الآن می‌خواهیم بگوییم فلان چیز عدل است یا فلان چیز ظلم، یعنی چه؟ یعنی ذات اقدس الهی که مثلاً «الف» را آفرید، «الف» آثاری دارد که حفظ آن آثار می‌شود عدل، گرفتن آن آثار و حقوق از «الف» می‌شود ظلم. پس ما عدل و ظلم را از کار خدا می‌گیریم؛ اما کار خدا متبوع عدل است؛ یعنی اشیا را می‌آفریند، برای هر شیئی آثار قرار می‌دهد، لوازم قرار می‌دهد، منافع قرار می‌دهد، آن وقت می‌شود حقِ آن اشیا، چون کار خدا متبوع قانون است نه تابع، کار مخلوق، تابع قانون است؛ لذا ذات اقدس الهی ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾؛ لذا غیر خدا ﴿وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾ آنها مسئول هستند، چرا؟ برای اینکه نه اینکه سؤال از خدا بد است، سؤال از خدا محال است. ما چه چیزی را سؤال بکنیم؟ از خدا سؤال بکنیم که زمین را چرا از فلان چیز خلق کردی از فلان چیز خلق نکردی؟ چیزی در عالم نبود! زمین را چرا این طور مهندسی کردی، آن طور مهندسی نکردی؟ قانونی در عالم نبود، شیئی در عالم نبود؛ لذا اینکه در سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾، آیه 23 سوره مبارکه «انبیاء» ناظر به این است، فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾ دیگران تابع قانون‌اند و ذات اقدس الهی فعل او منشأ پیدایش قانون است. اما از آن جهت که حکیم است، همه افعال او دارای منافع، اهداف عُقلایی، عدل محض و مانند آن است؛ لذا خود قرآن کریم در سه بخش که بخش سوم جامع و سایه‌افکن بخش اوّل و دوم است، علل اشیا را ذکر می‌کند، می‌فرماید فلان گروه را ما به دوزخ بردیم، چون گناه کردند، فلان گروه را به بهشت بردیم، چون اطاعت کردند، کارها را معلَّل می‌کند، ﴿بِما کانُوا یَکْفُرُونَ﴾[3] یا ﴿کانُوا یَتَّقُونَ﴾،[4] اینها را معلَّل می‌کند و گاهی علّت این کارها را اسمای حُسنای خود ذکر می‌کند که ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ﴾،[5] چون ذات اقدس الهی این کمال را دارد، برابر این کمال توّاب و توبه‌پذیر است، برابر این کمال، غفور است، برابر این کمال، رئوف است. این دو گونه از تعلیل است که گاهی به افعال مردم تعلیل می‌کند، گاهی به اسمای حُسنای خود بازگشت آن به این است که ذات اقدس الهی چون عادل و عدل محض است، کیفر تبهکاران را به آنها خواهد داد و حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفت و چون رئوف و مهربان است توبه توّابان را می‌پذیرد، جامع همه این مسائل تعلیلی، این آیه‌ای که در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» است که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾،[6] تأمین کننده است؛ یعنی هر چیزی برای ما نظم خاصی دارد.
خداوند مهندس هستی است
در بعضی از روایات که مرحوم صدر المتألهین در شرح اصول کافی آن روایات را نقل کرد، کلمه «مهندس» بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است که قبلاً هم این بحث گذشت، مهندس عربی نیست، هندسه عربی نیست، این هندسه معرّب «أنْدَزهْ» است که «أنْدَزهْ» مخفّف اندازه است، اصل آن فارسی است این اندازه با تخفیف می‌شود «أنْدَزهْ»، تعریب می‌شود، می‌شود هندسه و فاعل و فعل و امثال آن از آن ساخته می‌شود، می‌گوییم «هَنْدَسَ، یُهَنْدِسُ، مُهَندِّس»؛ وگرنه این ریشه عربی ندارد. در بعضی از روایات ذات اقدس الهی به عنوان مهندّسِ کلّ هستی وصف شده است.
فرمود: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر﴾، اما کارهای همه ‌بشر مضبوط است و آنچه را که اینها ذکر کردند، تمام اعمال ایشان ریز و درشت اعمال ایشان نوشته است، مکتوب است که بعد می‌فرماید: ﴿وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ﴾؛ هر چه که اینها کار کردند، چه کارهای بد چه کارهای خوب چه کارهای کوچک چه کارهای بزرگ اینها در نامه‌ها نوشته است که فرمود: ﴿وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾،[7] نزد شما ﴿کِراماً کاتِبینَ ٭ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾،[8]﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْه ‏رَقیبٌ عَتیدٌ﴾،[9]همه اینها را می‌نگارند و می‌نویسند و ثبت می‌کنند و محفوظ است؛ اما کارهای خود ذات اقدس الهی که بر اساس تقدیر و اندازه است، آن در سوره مبارکه «حجر» بیان شده. در سوره مبارکه «حجر» فرمود هر چیزی را که ذات اقدس الهی تنظیم می‌کند، این در خزینه الهی ثبت شده است؛ آیه 21 سوره مبارکه «حجر» این است: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‌﴾، از اینکه خزائن را به جمع ذکر کرد، نفرمود: «خزینته» معلوم می‌شود که هر چیزی در چند مخزن الهی با حفظِ مرتبه آن مراتب، جاسازی شده است، نفرمود: «إن من شیء الا عندنا خزینته» معلوم می‌شود هر چیزی خزائنی دارد، مدبّرات امر فرشته‌های مخصوص هر کدام مسئول بخشی از این خزائن خواهند بود.
قسمت 13/قمر/تسنیم
عالم جنود الله است
اصل اول این است که آنچه در عالم است، سرباز خداست: ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾،[11] یک؛ ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، دو؛ این با جمع «الف و لام»؛ یعنی هر چه در عالم هست، سرباز خداست. خود زید، فکر او، زبان او، دهن او، قلم او، دست او، پای او، سرباز خداست. این فرض ندارد که در برابر خدا بخواهد مقاومت کند. چون خدا با دهن او، با زبان او، هم او را می‌گیرد، یک حرف می‌زند که رسوا می‌شود. یک وقت است که ما بگوییم ما ضعیف هستیم، خدا قوی است، انسان می‌تواند یک بی‌ادبی بکند، چرا؟ برای اینکه خودش را از قلمرو سربازان خدا بیرون خیال کرده، خدا سربازان فراوانی دارد، این می‌گوید من ضعیف هستم، آنها قوی هستند، یک چهار تا فحش هم می‌گویند؛ اما فرمود این‌طور نیست! خودت سرباز خدا هستی. این بیان نورانی حضرت امیر مفسِّر همین بخش است فرمود: «جَوَارِحُکُمْ‏ جُنُودُه‏‏»؛[12] سربازان خدا بیرون از تو نیستند، تمام هستی تو سرباز اوست. جایی می‌روی، رسوا می‌شوی! چیزی را امضا می‌کنی، رسوا می‌شوی! غذایی را می‌گیری، رسوا می‌شوی! پولی را می‌گیری، رسوا می‌شوی! کاری، نگاهی می‌کنی، رسوا می‌شوی! این‌طور می‌گیرد. این‌طور نیست که اگر ذات أقدس الهی خواست کسی را بگیرد، از جای دیگر سربازکشی بکند. گفت ما هر چه فکر کردیم که بخواهیم در قلمرو قدرت خدا راه پیدا کنیم، ممکن نشد. خواستم از قلمرو قدرت و تیررَس او بیروی بیاییم، دیدیم نشد! این توحید محض را خدا از این جن‌ها نقل می‌کند. اینکه ﴿لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ﴾،[13] همین جن‌ها هستند که وارد بهشت می‌شوند. این دو تا حرف خیلی غنی و قوی است. ﴿أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ﴾، یک؛ یعنی هیچ ممکن نبود که ما بتوانیم جلوی کار خدا را بگیریم، چون ما آسمان رفتیم، زمین آمدیم، اینجا مکه است، ما رفتیم آسمان‌ها، دیدیم آنجا راه نمی‌دهند. اینجا آمدیم، حرف توحید داریم می‌شنویم: ﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ﴾، یک قضیه کلیه؛ دوم: ﴿وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً﴾، بخواهیم وارد قلمرو او بشویم، راه بسته است. بخواهیم از تیررس او نجات پیدا کنیم، فرار ممکن نیست، می‌شویم عبد محض، چرا؟ برای اینکه خود ما سرباز او هستیم، اگر خود ما سرباز او هستیم، خواست ما را بگیرد که از جای دیگر لشکرکشی نمی‌کند. این بیان نورانی قرآن ناطق، وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ‏ جُنُودُه‏ ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‏»؛[14] خلوت‌های شما جلوت اوست، زبان شما سرباز اوست، دست شما سرباز اوست. فرض ندارد که بتواند در برابر قدرت ذات أقدس الهی کاری انجام بدهد که بعد بگوید گذشت! چه چیزی گذشت؟! این حرف جن‌های موحد است. اینکه فرمود: ﴿لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ﴾، معلوم می‌شود که جن‌های موحد در بهشت هستند، حوری دارند. این حوری که به زید دادند نه قبلاً با جنی بود نه قبلاً با انسی. همه حوری‌هایی که به همسرانشان در بهشت می‌دهند، عذرا هستند. ﴿لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ﴾، همین‌طور هستند. قسمت4/جن/ تسنیم
فقط خداوند جواد است
یک وقت است کسی کاری میکند برای اینکه ثواب ببرد، این جواد نیست، این ثواب می‌خواهد. آدم عاقلی است برای خیر آخرت خودش، خیر دنیای خودش بیمارستانی می‌سازد، مسکنی می‌سازد، مدرسهای میسازد، راهی میسازد، این «مستغرض»؛ یعنی غرض‎مند، این «مستعیض»؛ یعنی عوضخواه، جواد نیست جواد کسی است که بدون غرض و بدون عوض ببخشد، این می‌شود جود. خدا جواد است؛ یعنی همین! اگر او چیزی بدهد چیزی بگیرد که میشود کاسب، این می شود کسب، این جواد نیست، پس ما باید این را در بحثهای کلامی خود حفظ بکنیم. کاری که خدا می‌کند جود است و لاغیر! و چون غنی محض است، این جود را شکوفا می‌کند؛ یعنی بی‎نیاز صِرف است و کمبودی ندارد. بنابراین اگر غنی محض است؛ یعنی هیچ نیازی ندارد و اگر جواد صِرف است هیچ غرضی ندارد. غنی بودن او، جواد بودن او، با حکیم بودن او باید هماهنگ باشد، چون حکیم است صدر و ساقِ فعل او لبریز از منفعت و فایده و هدف است، پس فعل هدف دارد نه فاعل، هر فاعلی کاری را که انجام میدهد این کار، واسط است که این فاعل به کمال برسد، این در فاعلهای عادی. خود آن هدف که کمال است اگر خواست کاری بکند برای چه چیزی میکند؟ ما هم در سلسله نظام فاعلی به فاعلی میرسیم که فاعل ندارد، هم در سلسله نظام غایی به غایت و هدفی میرسیم که هدف ندارد، به هر حال هر موجودی فاعل دارد، چه موقع؟ در صورتی که هستی او عین ذات او نباشد. وقتی رسیدیم به ذات اقدس الهی که هستیِ محض است، او دیگر فاعلی ندارد. هر فاعلی فعلی را که انجام میدهد برای رسیدن به کمال است، آن کمال اگر محدود باشد کاری را انجام می‌دهد که به کمال برتر برسد، آن کمال اگر نامتناهی باشد، دیگر او کاری را برای رسیدن به کمال انجام نمیدهد، برای اینکه چون این حاصل است این را دارد انجام می‌دهد، این را فقط ادیب، لفظ آن را می‌تواند بگوید.
ما یک «مفعولٌ له» حصولی داریم یک «مفعولٌ له» تحصیلی، اینها را در سیوطی دیدیم؛ اما از سیوطی و امثال سیوطی این حرف بر نمیآید که تشخیص بدهد «مفعولٌ له» حصولی چیست «مفعولٌ له» تحصیلی چیست. کارهای خدای سبحان «مفعولٌ له» حصولی است، کارهای ممکنات «مفعولٌ له» تحصیلی است. هر ممکنی ولو صادر اوّل ولو روح مطهر پیغمبر و اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها که کاری می کنند گرچه میگویند از اینها چیزی نمی‎خواهند؛ اما ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّه﴾،[13] این ﴿حُبِّه﴾ اگر آن مفسّر جزء مرحله ابراربین باشد، این ضمیر را به آن «طعام» بر میگرداند که اینها مُؤثِر بودند، ایثار کردند، با اینکه خودشان به این طعام نیاز داشتند، طعام محبوب اینها بود، این را به فقیر و مسکین و یتیم دادند؛ اما اگر جزء الهیّون باشد، این ضمیر ﴿حُبِّه﴾ را به «الله» بر میگرداند: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّ الله مسکیناً و یتیماً و أسیرا». قسمت21/ذاریات/تسنیم
جهنم هم رحمت خداست
بعد حالا فرمود مگر من خودم چه کار می‌کنم؟ مگر من با «الرحمٰن» عالم را اداره نمی‌کنم؟! ذرّه‌ای ظلم و غضب در عالم نیست، پس جهنم چیست؟ جهنم جای عدل است. عدل که جای بدی نیست. اصلاً جهنم برای اجرای عدل است. شما نقشه‌ای که می‌کشید، این مهندس، این کسی که نقشه می‌کشد، این کسی که خودکار دستش است، کیست؟ فرمود «الرحمٰن» دارد نقشه می‌کشد. «الرحمٰن» که رحمت رحمانیّه است: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء»،[14] یک‌جا می‌گوید جای سوخت و سوز است برای صدام‌ها، یک‌جا جای بهشت است برای مؤمنین و متقیان و اینهاست. جهنم عدل محض است، عدل که نمی‌شود بی‌رحمت باشد. چه کسی جهنم را رَسم کرد؟ چه کسی اینجا را جهنم کرد؟ برای چه اینجا را جهنم کرد؟ ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾،[15] پس جهنم درست است نسبت به بهشت که حساب می‌شود جای بدی است؛ اما وقتی در نقشه عالم که حساب می‌کنید، جای عدل است. عدل که بد نیست. فرمود من این هستم که ‏﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾،[16] تو هم که خلیفه من هستی، تو هم که ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾[17] در قرآن کریم است که من ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ فرستادم. آن که ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾[18] است، باید نقشه جهانی بکشد؛ لذا فرمود: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً﴾؛ مثل یونس باشی، قهر بکنی، فاصله بگیری، اینها نباشد. رئوفانه با همین کفّار اداره کن؛ لذا وجود مبارک حضرت بعد از جریان فتح مکه فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[19] بعد زینب کبریٰ(سلام الله علیها) در مجلس شام فرمود: «أَ مِنَ الْعَدْلِ یَا ابْنَ الطُّلَقَاء»؛[20] این می‌شود عدل، این می‌شود رحمت. فرمود مگر نمی‌خواهی مظهر من باشی؟ من چه کاره هستم؟ در عالم چه طور می‌کنم؟ من عالم را با قهر اداره می‌کنم؟ نه. یک‌جا قهر، یک‌جا مِهر؟ نه. آنجا که قهر است، نقشه را رحمت می‌کشد، این از آن غرر بیانات امام سجاد(سلام الله علیه) است: «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏».[21] چقدر این حرف عظیم است، خود خدا می‌داند! فرمود قبل از اینکه خدا یک غضب بکند و یک بگیر و ببندی بکند، رحمتش را می‌فرستد که نقشه بکشد که کجا رحیمانه و رئوفانه بگیر و ببند داشته باشد. سخن از «یا من زادت رحمته غضبه» نیست، آن سرجایش محفوظ است؛ البته رحمت خدا بیش از غضب اوست. این حرف علمی نیست که رحمت خدا بیش از غضب اوست. آن که علمی است، مستور است، مخفی است، در دسترس هر کسی نیست، بیان امام سجاد است که رحمت خدا امام غضب اوست، نه رحمت خدا بیشتر از غضب اوست. بیشتر را که همه می‌فهمند. «یا من زادت رحمته علی غضبه» را که همه ما می‌فهمیم؛ اما فرمود امامتی در کلّ عالم است، همه مأموم هستند، یک امامی دارند، آن امام رحمت است: «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏»، پیشاپیش که خدا غضب بکند، امام را می‌فرستد، أمام را می‌فرستد، رهبر را می‌فرستد، نقشه می‌کشد که اینجا جای جهنم است. کلّ این نقشه را رحمت می‌کشد، پس ما غضبی به آن معنا در عالم نداریم؛ لذا فرمود: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء». در «دعای کمیل» هم فرمود: «وَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ»[22] این‌طور است. قسمت4/مزمل/ تسنیم
عبادت و شناخت هردو هدف است برای انسان
فرقی ندارد عبادت که بدون معرفت نیست; چه حرف ابن عباس باشد که ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾; یعنی «لیعرفون» یا خود عبادت باشد, چون خود عبادت بدون معرفت نیست. اگر معرفت هدف باشد, خیلی‎ها بی‎معرفت هستند, اگر عبادت هدف باشد خیلی‎ها بی‎عبادت هستند, این «لام» به چه چیزی متعلق است؟ این«از شافعی نپرسید امثال این مسائل».[23] آیا این «لیعبد» به ﴿خَلَقْتُ﴾ برمیگردد; یعنی هدف خدا این است; خدا از آن جهت که خداست محال است که هدف داشته باشد, چرا چون هدف عبارت از چیست که فاعل بین خود و بین آن هدف کاری را قرار میدهد که به وسیله این کار به آن هدف برسد و نقص خود را بر طرف کند; این معنی هدفداری است. یک وقت است که خودش نیازمند اوست; مثل کسی که مسکن می‌خواهد و نیازمند مسکن است, تلاش کوشش می‌کند خانه می‎سازد تا خودش ساکن بشود, این هدف اوست. یک وقت از خودش مسکن دارد, برای دیگران مسکن می‎سازد; این با مسکن سازی مشکلی از مشکلات خود را حل می‎کند, نقصی از نقص‎های خود را حل می‌کند. قبلاً دَیْن الهی داشت برای اینکه دَیْن را ادا کند مسکن میسازد; قبلاً دارای کمال جود و سخا و بخشش نبود, می‌خواهد با این کار این نقص بُخل را بر طرف کند, به کمال جود برسد و به کمال احسان برسد و به مقصد می‌رسد, محال یعنی محال محال است که یک آدم عاقل کاری انجام بدهد که نفع آن کار به او برنگردد; یک وقت کسی میخواهد ثواب ببرد, یک وقت کسی میخواهد ریا بکند, میخواهد یک بنر برای او بزنند, میخواهد نام او را ببرند, یک حد خیالی و کودکی دارد و فکر میکند; ولی بلاخره هدفدار است. هر فاعلی فعلی را که انجام میدهد این فعل رابط است, بین فاعل و هدف که به وسیله این فعل به مقصد خود برسد حالا یا میخواهد لذت ببرد یا انتقام بگیرد. قسمت20/ذاریات/تسنیم
این دو سه امر اشتباه نشود; هر فاعلی که فعلی انجام میدهد اگر عاقل باشد, محال است که این کار بی هدف باشد; نباید بگوید من که خودم نیازی به خانه نداشتم برای دیگری ساختهام; درست است شما نیاز به مسکن نداشتی; اما نیاز به ثواب داشتی, نیاز داشتی که به جود و کمال برسی, نیاز داشتی در تاریخ نام تو بماند, یا هر هدفی که داشتی, این کار را انجام دادی, لذا اگر کسی اعتراض کند, گله میکنید; این برای فاعل. پس هر فاعلی فعلی انجام می‎دهد برای اینکه نقصی از نقص‎های خود را بر طرف کند یا کمالی بر کمالات خود بیفزاید. اگر فاعل کمال نامتناهی داشت و هیچ نقصی نداشت, این فاعل نه خلق میکند که سودی ببرد, نه خلق میکند که جودی بکند, کار خدا «تا» بر نمیدارد, نه خلق کردم تا سودی ببرم, صحیح است; نه خلق کردم تا تا جودی کنم, صحیح است; برای اینکه او جواد «بالذات» است. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این بیان نورانی را در توحید از امام کاظم(سلام الله علیه) نقل میکند سؤال کردند خدا جواد است; یعنی چه فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»;[24] این جود یک وصف بیرونی نیست که خدای سبحان فاقد این وصف باشد و به وسیله آفرینش می‌خواهد جواد بشود, بلکه جود فعل اوست و او منبع جود است. اگر یک موجودی حقیقت نامتناهی بود که هست, کمال نامتناهی بود که هست, خلق نکرد عالم را تا سودی بکند, خلق نکرد عالم را تا جودی بکند, چون «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ». بنابراین او چون مبدأ خیر است «یترشح منه الخلق», نه اینکه خلق کرد تا ما عابد بشویم یا زاهد بشویم; لذا در سوره مبارکه «ابراهیم» مشخص کرد و فرمود: اگر همه شما کافر بشوید برای من فرقی ندارد, برای اینکه من کار خود را انجام دادم; خدا چون کمال محض است, فیض از او صادر میشود, نه اینکه فیض میکند تا به کمالی برسد. بنابراین اول تا آخر مغنی را بگردید, متعلق به شما نشان نمیدهد; این به مخلوق برمی‎گردد نه به خالق; یعنی این هدف, هدف مخلوق است, نه هدف خالق. «هاهنا امور ثلاثة»: امر اول این است که خدا غنیّ محض است, چون کمال محض است, منتظر چیزی نیست; کار خدا «تا» بر نمیدارد. امر ثانی: فاعل چون حکیم محض است, صدر و ساقه او باید حکیمانه باشد. کار سوم و مطلب سوم: چون کار, کار حکیمانه است, لغو در اول تا آخر این کار نیست; پس این نفع به فعل بر میگردد, نه به فاعل, چون کمال محض است میآفریند, چون حکیم محض است این کار او باید حکیمانه باشد. اگر سؤال کنید که فایده خلقت انسان چیست؟ میفرماید من این خاک را میخواهم به عالم پاک ببرم, این حکمت است; من میخواهم این ناقص را کامل کنم, این حکمت است; جاهل را عالم کنم, این حکمت است; چون حکیم است, خلقت او روی مصالح است, چون غنی است مصالح به مخلوق برمی‌گردد, نه به خالق; لذا این «لام» به آن مخلوق برمی‎گردد نه به ﴿خَلَقْتُ﴾; نه اینکه خلق کردم که سودی ببرم, نه اینکه خلق کردم که جودی ببرم. بیان بزرگان حکمت این است که خدا نه مستعیض است, نه مستغرض; نه غرض دارد, نه عوض میطلبد, چون غنی محض است, هیچ غرض و عوضی نمی‌خواهد, چون کمال صرف است همه این امور از او نشأت میگیرد; این است سیدنالاستاد فرمود این آیه از غرر آیات سوره مبارکه «ذاریات» است.قسمت20/ذاریات/تسنیم
همه خداوند را میشناسند
یک بیان نورانی حضرت در قسم عقل بخش توحید کتاب کلینی(رضوان الله تعالی علیه) هست. مرحوم کلینی این روایت را از وجود مبارک حضرت نقل می‌کند که «عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِل‏»؛[16] خدا همه چیز را می‌داند و هر جاهلی هم خداشناس است؛ منتها بیچاره تطبیق ندارد، نمی‌داند کجا دارد می‌رود! ممکن نیست کسی خدا را نشناسد و منکر او باشد، «مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِل‏». این از غُرر روایات ماست که مرحوم کلینی در همین اوایل کتاب توحید بعد از کتاب عقل و جهل کتاب علم است بعد از کتاب علم، کتاب توحید است، اوایل کتاب توحید این است: «مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِل‏». این حق می‌خواهد، نمی‌داند حق چیست؟ ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[17] او عدل می‌خواهد، او حق می‌خواهد، او خیر می‌خواهد، او «جوشن کبیر» می‌خواهد. در عالم هر اسمی باشد، در این هزار اسم است. مسمّای این هزار خیر و رحمت و برکت، ذات أقدس الهی است. «أَیْنَ تَفِرُّون»؟ منتها این بیچاره نمی‌داند که کجا دارد می‌رود. قسمت10/ حاقه/ تسنیم
تکبیر و تسبیح
تکبیر از یک نظر از تسبیح بالاتر است. تسبیح یعنی تنزیه ذات أقدس الهی از هر عیب و از هر نقص منزه است. عیب و نقص هم که قبلاً فرق آن مشخص شد. عیب مثل این است که این فرش سه در چهار یک گوشه آن پاره باشد، پوسیده باشد، سوخته باشد، می‌گویند این عیب دارد که خیار عیب ناظر به این است. نقص این است که این فرش، فرش سالمی است؛ منتها دوازده متر است، آن اتاق بیست متر است. این فرش، فرش نویی است، سالمی است. این مشکل درونی ندارد؛ ولی جوابگوی آن مساحت نیست. آن یکی را می‌گویند نقص. این یکی را می‌گویند عیب که مرزها هم جداست.
ذات أقدس الهی نه عیب دارد نه نقص؛ عیب ندارد «فواضحٌ». نقص ندارد، چون نامتناهی است. تنزیه برای این است. «تنزیه»؛ یعنی او منزه از نقص است، مبرّای از عیب است؛ اما تکبیر وقتی این روایتی که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) نقل کرده است «تکبیر»؛ یعنی «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف»،‏[13] خدا بزرگ‌تر از آن است که ما برای او وصف قائل شویم. چه می‌خواهد بگوید؟ درباره خدا چه چیزی را شما وصف قرار می‌دهید؟ یک حقیقت نامتناهی که عین علم است، عین قدرت است، قابل وصف نیست. غیر در قبال او نیست؛ لذا تکبیر را گفتند بالاتر از تسبیح است. قسمت2/مدثر/ تسنیم
الله اکبر
در یکی از روایات حضرت از کسی سؤال می‌کند که «الله اکبر»؛ یعنی چه؟ عرض کرد «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء»؛ خدا از هر چیزی بزرگ‌تر است. حضرت فرمود: «فَکَانَ ثَمَّ شَیْ‏ءٌ فَیَکُونُ أَکْبَرَ مِنْه‏»،[19] چیزی در عالم هست که خدا از آنها بزرگ‌تر است؟ شما شیء را ثابت کردی که آنها کبیر هستند و «الله»، اکبر است. «فَکَانَ ثَمَّ شَیْ‏ءٌ»، چیزی در عالم هست که خدا از آن بالاتر است یا هر چه هست، آیت و نشانه اوست؟ همه آینه هستند و او را نشان می‌دهند، آیت هستند غیر از آیت که چیز دیگری نیست. فقط سازنده خود را نشان می‌دهد، همین! آینه هر کسی در برابر آن بایستد را نشان می‌دهد؛ اما جهان آینه‌ای است که فقط سازنده خود را نشان می‌دهد. فرمود: «فَکَانَ ثَمَّ شَیْ‏ءٌ فَیَکُونُ أَکْبَرَ مِنْه‏».
در روایت دیگر خود حضرت از او سؤال می‌کند ـ یک روایت است که کسی از اول از حضرت سؤال می‌کند که «اللَّهُ أَکْبَر»؛ یعنی چه؟ در روایت دیگر حضرت از این شخص سؤال می‌کند ـ که «اللَّهُ أَکْبَر»؛ یعنی چه؟ عرض کرد: «مِنْ کُلِّ شَیْ‏ء». حضرت فرمود: «حَدَّدْتَه‏»؛ خدا را محدود کردی. چرا؟ برای اینکه خدایی هست، اشیایی هستند، مرزها جداست؛ منتها خدا بزرگ‌تر از اینهاست. «حَدَّدْتَه‏»؛ خدا را محدود کردی؟ عرض کرد، پس چه بگویم؟ فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف»؛‏[20] خدا وصف‌پذیر نیست! هر چه بگویید، او بالاتر از آن است، پس اصلش این است که «حَدَّدْتَه‏»؛ خدا را محدود کردی، خدا که محدود نیست. عرض کرد، پس چه بگویم؟ فرمود او «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف»‏. آن وقت کلّ عالم می‌شود آیت و نشانه او. قسمت1/مدثر/ تسنیم
لا اله الا الله
«لا اله الا الله» که مستحضرید این دو جمله نیست، دو تا قضیه نیست که یک قضیه سالبه باشد یک قضیه موجبه. یعنی صحنه نفس ما «خالی الذهن» از توحید و شرک باشد، چنین نیست. معنای «الا اله الا الله»، اگر استثنا باشد و دو قضیه باشد و یکی موجبه و یکی سالبه، یعنی صحنه نفْسِ انسان از توحید و شرک خالی است، خدا دارد یاد می‌دهد که موحّد باشید، مشرک نباشید؛ اما «لا اله الا الله» معنایش این نیست. این دو تا قضیه نیست، دو تا جمله نیست؛ یک جمله است، این «الا» به معنی غیر است، وقتی غیر شد به معنی صفت است، وقتی صفت شد این فقط یک قضیه است و آن قضیه، قضیه سالبه است؛ یعنی غیر از الهی که دل‌پذیر است و عقل و قلب برای او می‌تپد، غیر از او نه، همین! نه اینکه ما نه موحد باشیم نه مشرک، تازه به ما بخواهند یاد بدهند، بگویند که خدا هست، شریک ندارد. خدا هست در درون ماست. «لا اله» غیر از همین که ما داریم. ما فطرتاً به او بسته‌ایم. یک صورت مرآتیه کجا را نشان می‌دهد؟ این صورت مرآتیه صاحب خود را نشان می‌دهد. اگر ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎[4] در درون درون ما توحید هست. توحید را کسی به ما یاد نمی‌دهد، توحید را کسی وظیفه ما نمی‌داند، ما را مکلّف به توحید نمی‌کند، می‌گوید این گوهری که داری را مواظب باش، از تو نگیرند. «لا اله» غیر از همین که داری، این‌طور نیست که دو قضیه باشد: یکی موجبه، یکی سالبه، ما نه موحد باشیم نه مشرک باشیم، تازه دارند به ما یاد می‌دهند که تو موحّد باش مشرک نباش. ما «خالی الذهن» خلق نشدیم، یک لوح نانوشته به ما ندادند. در درون ما آن که ما را آفرید با قلم قدرت نوشت: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. این سه «ها» به شخص برمی‌گردد نه اینکه کلیات را یاد آدم دادند، کلیات را یاد آدم دادند، «العدل حسنٌ، الظلم قبیحٌ»، این یک فایده دارد به هر کسی یعنی به هر کسی! به هر کسی گفتند خوبیِ تو، بدی تو این است، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎، هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌دانستم، این راه راه خوب یا بد بود من نمی‌دانستم! کلیات را یاد کسی ندادند که کلیات یک قوانین کلّی است، تطبیق آن ممکن است اشتباه بشود. ما را با آن سرمایه خلق کردند، فرمود آنچه خیر توست، آنچه شرّ توست، هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌دانستم، دروغ بد است یا خلاف بد است یا این کار بد است یا آن کار بد است. ممکن است این کار برای دیگران خوب باشد؛ اما برای تو بد است. ممکن است این کار برای دیگران بد باشد؛ ولی برای تو خوب است. در درون درون همه ما این مکتب هست.
بنابراین این «إلا» به معنی غیر است، این دو تا قضیه نیست که نفْس ما هم از توحید خالی باشد هم از شرک. ما موحّداً خلق شدیم، در گوهر درون ما می‌گوید خدا، غیر از او احدی را راه ندهیم، ما موظفیم که بیگانه نیاید همین! گفت من موظفم او را عبادت کنم که فطرت من است، دیگری را راه ندهم، نه اینکه دو تا کار باید بکنم: یکی اینکه او را قبول بکنم، دیگری را راه ندهم! این‌طور نیست.
قسمت7/جن/ تسنیم
نتیجه گیری
توحید به عنوان شناخت اصولی هدف از خلقت بایستی در مباحث مدیریت راهبردی مورد توجه قرار گیرد اما عمدتا در فصل سوم که صفات فعل را تبیین می نماید امکان شناخت و معرفت می باشد.
در روایاتی هم که در بحث‌های تفسیرهای روایی آمده است، این است که وقتی بحث‌تان به ذات اقدس الهی رسید آن‎جا تمام بکنید، چون دیگر عقل نه آن قدرت را دارد که همه اوصاف الهی را استیفا کند و نه قلب آن قدرت را دارد که حقیقت نامتناهی را مشاهده کند؛ مثل اینکه اینهایی که در کنار دریا هستند، می‌گویند اینجا ورود ممنوع است، این یعنی نمی‌توانید، نه اینکه راه هست و به شما اجازه نمی‌دهند، راه نیست اصلاً، این ﴿وَ أَنَّ إِلی‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾ هم به این تفصیل است. قسمت17/نجم/تسنیم
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.