اخلاق در قرآن - هوای نفس
 تاریخ نگارش : هجدهم ارديبهشت 1402
اخلاق در قرآن - هوای نفس
سروی نیکت
پس از شناخت قوای مختلف درون انسان بایستی آنچه که در مقابل تربیت و صلاح انسان مانع ایجاد میکند و وی را به خسران و گمراهی میکشاند آشنا شد .
در واقع نفس تنها و بزرگترین مانع بر سر راه رشد و تعالی انسان میباشد و همین عامل است که در مقابل وصول به درگاه حق تعالی مانع ایجاد میکند
بنابراین در این قسمت به این عامل وسوسه گر و سرکش میپردازیم تا زمینه های آمادگی اقدامات لازم در سطوح راهبردی حاصل شود.
چنانکه گفته شد برای آمادگی ورود به مرحله اجرا و اقدام راهبردی، گذر از مرحله شناخت نفس و نقش آن در ایجاد موانع بر سر راه رشد و عالی شایسته انسان ضروری است .

 کلید واژه : هوی،نفس،شیطان، دنیا، آخرت،عمل
 ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
اخلاق در قرآن – هوای نفس
چکیده :
پس از شناخت قوای مختلف درون انسان بایستی آنچه که در مقابل تربیت و صلاح انسان مانع ایجاد میکند و وی را به خسران و گمراهی میکشاند آشنا شد .
در واقع نفس تنها و بزرگترین مانع بر سر راه رشد و تعالی انسان میباشد و همین عامل است که در مقابل وصول به درگاه حق تعالی مانع ایجاد میکند
بنابراین در این قسمت به این عامل وسوسه گر و سرکش میپردازیم تا زمینه های آمادگی اقدامات لازم در سطوح راهبردی حاصل شود.
چنانکه گفته شد برای آمادگی ورود به مرحله اجرا و اقدام راهبردی، گذر از مرحله شناخت نفس و نقش آن در ایجاد موانع بر سر راه رشد و عالی شایسته انسان ضروری است .
کلید واژه ها :
هوی،نفس،شیطان، دنیا، آخرت،عمل
دشمنترین دشمن انسان
جریان انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی انسان از پیچیده‌ترین کارهاست، چون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خدا به ما فرمود که شما یک دشمن دارید و آن هم درون شماست، هیچ کس با شما دشمن نیست «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ».[35]خدا کلّ عالم را در حدّی قرار داد که با همه می‌توانی کنار بیایی, به نحو سالبه کلیه هیچ کسی دشمن انسان نیست، مگر خود او! این خود کدام قوّه است؟ چطوری ما او را مهار کنیم؟ چطور او را بشناسیم؟ این است که انسان دائماً باید در درون خود سیر کند و ببیند که این غدّه کجاست و چه کسی است که با او دشمن است؟«أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» بدترین دشمن همین است, چرا؟ برای اینکه اگر با هر دشمنی آدم کنار آمد و کاری برای او انجام داد چند لحظه‌ای راحت است؛ امّا اگر چند قدم به میل نفس رفت او چند قدم جلوتر می‌آید و قوی‌تر می‌شود، این‌طور نیست که اگر کسی به میل خودش کاری کرد، این میل و هوس قدری کناره بگیرد و چند ساعتی او را آرام بگذارد، این‌طور نیست. این حرف را سعدی در گلستان[36]به طور لطیف معنا کرد، البته در روایات ما هست و اینها «هر چه دارند همه از دولت قرآن دارند».[37] این در گلستان هم هست که چرا «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»، برای اینکه مثلاً این سگی که دارد حمله می‌کند، شما اگر یک تکّه گوشت جلویش بیندازی، همین چند لحظه‌ای که مشغول خوردن گوشت است دیگر پارس نمی‌کند و کاری با شما ندارد؛ امّا اگر نفس گفت این نامحرم را نگاه کن, این حرف را بزن, این مال را بگیر، آدم همین که یک قدم رفت و نگاه کرد، او دو قدم جلوتر می‌آید؛ لذا«أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»، هیچ دشمنی بدتر از این شئون درونی نیست.
جاهلیت این است که بدون علم حرکت می‌کند، یک؛ ﴿وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾؛ چرا گفتند که «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ»؟[24] بارها به عرض شما رسید، این «تاء» «فَرِیضَةٌ», «تاء» تأنیث نیست, که مبتدا مذکر و خبر مؤنث؟! این «تاء»، «تاء» مبالغه است; مثل «علامة». درس خواندن واجب نیست، درس خواندن واجبِ واجبِ واجبِ واجب است! این «تاء» این پیام را دارد. آدم نَفس می‌کشد باید عاقلانه باشد، در محیط علم باید زندگی کند. نفرمود: «طلب العلم فریضٌ» بلکه فرمود: «فَرِیضَةٌ»، هیچ چاره‌ای نیست; اگر آدم بخواهد خیلی بگوید دَه بار بگوید, «تاء» مبالغه را می‌رساند «تاء» مبالغه را برای همین گذاشتند. شما به جای اینکه بگویید: «یوسف بن مطهر حلّی» عالمِ عالمِ عالمِ عالم است، می‌گویید «علامة» است. کار «تاء» همین است، کار «تاء» مبالغه این است که به جای اینکه انسان نفس‎گیر حرف بزند دَه بار بگوید، این یک «تاء» را می‌آورد. «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ», نه «فریضٌ»! آدم تا نفس می‌کشد باید درس بخواند، تا نفس می‌کشد, با گمان و وهم و خیال و بنای عقلا و فهم عرف که کسی به جایی از اسرار عالم پی نمی‌برد
فرمود: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾؛ من گمانم این است، با حُسن ظن، با سوء ظن, جامعه بخواهد اداره بشود، نظام می‌شود نظام جاهلی. ﴿وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾ دین از این بالاتر! بعد در قسمتی که فرمود: ﴿إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[25] آن در همین جاها تعبیه شده است؛ لذا فرمود که اینها یک مقدار همین مظنّه و گمان و حرف‌های پیش پا افتاده دستشان است: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا﴾; این که در مدار مظنه حرکت می‌کند, از علم فرار می‌کند، این که با رویکرد و گرایش و گزارش‌های نفسانی حرکت می‌کند، براساس عقل و عدل حرکت نمی‌کند، او دنیا می‌خواهد. او خیال می‌کند که انسان با مُردن می‌پوسد و مرگ آخر خط است و بعد از مرگ خبری نیست، هر کس هر چه کرد کرد! فرمود جاهلیت همین است. اینها کسانی هستند که ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾; یک مختصر پول خُرد در دست او است، همین! او چه می‌داند؟! گاهی انسان این شبکه‌های تلویزیونی, آن بحث‌های دقیق و عمیق ریاضی و سیاه‎چاله‌ها را که می‌کند، دفعتاً می‌بیند که می‌گویند شانسی این‎طور شد! شما که تا آن‎جا رفتید، این همه دقایق علمی را دارید کشف می‌کنید، چرا گرفتار این خرافه هستید؟ شانس و صبر و جخد و عدد سیزده و این نحس سیزده اینها جزء بدترین خرافات است. کسی که تمام علم او براساس حسّ و تجربه حسّی است; کسی که این فکر اسرائیلی سر او است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[26] چیزی که اثبات‌پذیر نیست, ابطال‌پذیر حسّی نیست ما قبول نداریم. یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[27] این می‌شود: ﴿مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. این از اسرار عالم باخبر نیست، این نمی‌داند که کلّ این آسمان و زمین, یک وجب است در برابر ابدیتی که انسان در پیش دارد. همه اینها روزی تبدیل می‌شود به یک آسمان و زمین ابدی که دیگر ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾،[28] دیگر میلیاردها سال و نمی‌دانم میلیارد، میلیارد سال و اینها را بر نمی‌دارد. آن‌گاه به جایی می‌رسد که ثابت می‌شود، نه ساکن؛ لذا در آن‎جا خستگی معنا ندارد. در بهشت انسان به جایی می‌رسد که ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[29] ﴿لا یَمَسُّهُمْ فیها نَصَبٌ﴾،[30] ﴿لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ﴾[31] که مظهر کارهای ذات اقدس الهی هستند, همان‎طوری که ذات اقدس الهی از آفریدنِ عالَم و نگهداری عالَم خسته نمی‌شود، بهشتی‌ها هم وقتی به آن‎جا رسیدند خسته نمی‌شوند که «رزقنا الله و ایاکم تحت عرشه»!قسمت 10/نجم/تسنیم
أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[12] استکبار و صهیونیسم آنها دشمن بیرونی هستند، آب و خاک و نفت و گاز می‌خواهند، این هوس دین می‌خواهد. تا دین را نگیرد، رها نمی‌کند، همین! لذا فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ». این نفس أماره این‌طور است و آن عقل باید این نفس أماره را عقال کند. این ابزار را بی‌جا مصرف نکند. نماز این قدرت را دارد. اینکه «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»؛[13] که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در من لا یحضر نقل کرد که این مناجات پروردگار است نماز، که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»[14] هست، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن»[15] نقل شده؛ اما اینکه ایشان در من لا یحضر نقل کرد: «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»، سخن از منادات نیست، سخن از مناجات است. منادات این است که انسان احساس بُعد می‌کند، می‌گوید «یا الله»! «یا ربّ»! اما در قُرب دیگر جا برای ندا نیست، انسان که نزدیک شد که نمی‌گوید «یا»! می‌گوید «خدا»! نجواست نه ندا. مناجات است، نه منادات، «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»، پس اگر کسی اهل صلات بود واقعاً، از این آسیب مصون است و اگر نبود، بعد توبه کرد و اهل صلات شد، این آسیب را برطرف می‌کند. این «خُلق»ای است که کار ابلیس است که گفت: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، وگرنه انسان طبعاً با فطرت الهی خلق شده است، طبق آن چهار شاهدی که نقل شده است. قسمت معارج/ 4/ تسنیم
می‌فرماید انسان شبهه علمی ندارد، مشکل اکثری مردم شهوت عملی است، نه شبهه علمی: ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ وگرنه چه مشکل علمی دارد؟ اگر ذات أقدس الهی انسانی را که قبلاً هیچ نبود، حالا به این صورت درآورد، حالا که همه چیزش موجود است، روح که از بین نمی‌رود، بدن پراکنده شد، جمع می‌کند. چه مشکلی شما دارید؟! در این بخش می‌فرماید اینها هیچ دلیلی ندارند: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلی‏ قادِرینَ عَلی‏ أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ ٭ بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾، مهم‌ترین عامل انکار معاد یا غفلت از معاد، این آزادی کاذب است، چون اگر معاد را قبول بکند، می‌داند مسئول است. هر چیزی را که گفته، هر چیزی را که خورده، هر چیزی را که گرفته، باید جواب بدهد.
فرمود: ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾، می‌خواهد راهش باز باشد، هیچ بندی نداشته باشد، هر جا می‌خواهد برود، برود. این مشکل انسان است. فرمود نه خیر! ما تمام این انگشتان و سر انگشت که خیلی ظریف است. امضاها مستحضرید که قابل جعل است، خط قابل جعل است، چون صنعت است؛ اما مُهر انگشت قابل جعل نیست، شما این ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾[26] که در قرآن کریم است را بررسی کنید. الآن میلیاردها بشر، دو نفر را از هر نظر شبیه هم پیدا نمی‌کنید. فرمود این اختلاف السنه، این اختلاف الوان، یک شناسنامه طبیعی است که ما نمی‌گذاریم دو نفر شبیه هم باشند تا مبادا زندگی اشتباه شود، این‌طور است. سر انگشتان هم همین‌طور است، ظریف هم هست. از سر انگشت کارهای فراوانی ساخته است. خطوط ریز و درشت سر انگشت شبیه هم نیست. فرمود ما تمام سر انگشتان را با همه خطوط ریز و درشت دوباره برمی‌گردانیم. این خدایی که اگر بگویند که ﴿مَن یُحْی الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾، در بخش پایانی سوره مبارکه «یس» است، آن جواب را داد: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾. اینجا فرمود ظریف‌ترین کار که انسان دارد که سر انگشت باشد خدا دوباره بنان را برمی‌گرداند.
فرمود اینکه هیچ مشکل علمی ندارد، ما یک نشانه قیامت را در درون هر کسی گذاشتیم. فرمود این نفس لوّامه را که ما به هر کسی دادیم، این نشانه قیامت است. این نفس لوّامه را همه دارند؛ منتها در قیامت یک عده که «یَوْمِ الْحَسْرَة»[27] است، خودشان را ملامت می‌کنند، آنجا ظاهرتر می‌شود. این نفس لوّامه به منزله تفکیک قواست که برخی‌ها خواستند بگویند که این مسئله تفکیک قوا، یعنی قوه مقنّنه، قوه مجریه و قوه قضاییه را که بشر تدوین کرده است، از درون انسان گرفته است. ذات أقدس الهی انسان را با این سه قوّه جدای از هم خلق کرده است.
یک قوه در انسان است که می‌فهمد بد و خوب چیست. یک قوّه در انسان است که عمل می‌کند. یک قوّه است که می‌سنجد که آیا اینکه عمل کرده، برابر آن بد و خوب بود یا نه؟! اگر مطابق با آن بود، کم‌کم همین قوّه سومی شکوفا می‌شود، خوشحال می‌شود، مبشّره است و لوّامه نیست تا کم‌کم این شخص به نفس مطمئنّه برسد، وگرنه این نفس لوّامه انسان را سرزنش می‌کند، دو تا کار می‌کند: یکی آن که این دستگاه فهمنده که به منزله قوّه مقنّنه است، حرفی را دارد گوش می‌دهد، یکی اینکه این قوّه‌ای که عمل کرد، کار او را بررسی می‌کند، اینها را تطبیق می‌کند. بعد به کرسی قضا و داوری می‌نشیند. اگر خوب بود، خیلی خوشحال است. انسان اگر کار خوبی کرد، چرا خوشحال است و اگر کار بد کرد، چرا نگران است؟ چه کسی او را سرزنش می‌کند؟ همین نفس لوّامه است.
سه قوّه را ذات أقدس الهی در درون هر انسانی نهادینه کرده است. به او قوّه‌ای داد که حالا عقل نظر هست که می‌فهمد چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است که کار جزم است در قبال شک. تصور و تصدیق و سرانجام جزم است. یک کار قوّه اراده و تصمیم و نیت و اخلاص و امثال آن است که کار عقل عملی است. این مسئول اجرا یک قوّه است، مسئول فهم و قانون‌گذاری قوّه دیگری است. این نفس لوّامه می‌آید تطبیق می‌کند، آن کار قوه مجریه را با کار قوّه مقنّنه. اگر درست بود، خیلی خوشحال می‌شود و اگر بد بود، نگران و پژمرده است. گاهی خود را سرزنش می‌کند. در درون همه ما همین‌طور است. ما چرا خوشحال می‌شویم؟ چه وقت خوشحال می‌شویم؟ آن وقتی که ببینیم این کاری که قوّه مجریه کرده است، مطابق با آن قوّه‌ای باشد که فهمید. یعنی آنچه که درست فهمید، همان را عمل کرد و اگر ببینیم آنچه را که فهمیدیم، برخلاف آن عمل کردیم، نگران هستیم. ما را ملامت می‌کنند: ﴿لُومُوا أَنْفُسَکُمْ﴾،[28] این در درون همه ما هست که خیلی‌ها خواستند بگویند تفکیک قوا از همین خلقت انسانی گرفته شده است.
همان‌طور که در دستگاه بیرونی ما قوّه‌ای است که بعضی از قواها و نیروها هستند که مسئول فهم هستند؛ مثل چشم و گوش. یک سلسله قوا هستند که مسئول کار هستند؛ مثل دست و پا. قبلاً هم گذشت که چگونه ما عالم بی‌عمل داریم؟ چگونه می‌شود که ما مقدّس بی‌درک داشته باشیم؟ چگونه ممکن است که جاهل متّهتّک داشته باشیم؟ چگونه ممکن است، عالم عادل داشته باشیم؟ چهار قسم بود که قبلاً گذشت و همه اقسام چهارگانه از همین بیرون ما نشأت می‌گرفته؛ یعنی آنچه در بیرون است، مشابه آن در درون هم هست. ما در بیرون یک دستگاه ادراکی داریم به نام چشم و گوش که کارشان همین فهمیدن است، کاری از آنها ساخته نیست. یک دستگاه داریم که کارشان اجراست، فعالیت و کوشش است. چشم و گوش کارشان فهمیدن است. دست و پا کارشان تلاش و کوشش است. اگر این چشم و گوش مار و عقرب را دیدند و دست و پا حرکت کردند، فرار کردند، نجات پیدا کردند، این انسان سالم است؛ ولی اگر دست و پای او فلج بود، چشم و گوش مار و عقرب را می‌بیند و همین‌طور نیش هم می‌خورد؛ ولی چشم که فرار نمی‌کند، گوش که فرار نمی‌کند. اینکه می‌بیند، او نمی‌تواند فرار کند. او فلج است. این می‌شود انسان فاسق. عالِم بی‌عمل. در بیرون این‌طور است.
گاهی دست و پا سالم است، چشم و گوش بسته است؛ مثل مقدّس بی‌درک. او اصلاً نمی‌فهمد که چه بکند؛ ولی هر چه به او بگویی می‌کند. گاهی جاهل متهتّک است هم چشم و گوش او بسته است، هم دست و پایش فلج است. او فاقد طهورین است. در بیرون که این‌طور است، درون هم همین‌طور است. در درون بخشی از قوای ما مسئول فهمیدن هستند. عقل است که خدای سبحان عطا کرده که می‌فهمیم چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است و از شرع کمک‌ می‌گیریم، می‌فهمیم. آن عقل عملی که حضرت فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[29] آن مسئول کار است. عزم، اراده، نیت، اخلاص، طلب مال این است. اگر انسان «سلام العقلین» بود؛ یعنی هم عقل نظری او خوب می‌فهمید که جزم و تصور و تصدیق او حساب شده بود، هم عقل عملی که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» فعال بود، او می‌شود عالِم عادل؛ اما اگر عقل نظری او فعال بود، درس و بحث و حوزه و دانشگاه خوب داشت، خوب می‌فهمید، خوب حرف می‌زند، خوب مقاله می‌نویسد، خوب سخنرانی می‌کند؛ اما «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» او فلج است، این می‌شود عالِم فاسق. چون این عقل کارش فهمیدن است، جزم علمی است، نه عزم عملی. قسمت 1/قیامت/ تسنیم
این بیان نورانی حضرت امیر ناظر به همین بخش است، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[30] این در مجاهد درونی این عقل اجرایی را که باید کار بکند، این در جهاد درون باخته و هوس آن را به اسارت گرفته است. فرمود این عقل داشت، خدا به او داد؛ ولی هوس آن را به اسارت گرفته است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر». در بیانات نورانی دیگر فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»،[31] حالا که فهمیدید عمل بکنید. اگر عمل کردیم و تمرین داشتیم، این دیگر فلج نمی‌شود.
اولین کار این است که انسان این نفس لوّامه را همیشه سر‌جایش روی کرسی قضا بنشاند، این می‌شود قاضی. عقل نظری می‌شود مقنّن، عقل عملی می‌شود مجری. این هم قاضی است، برابر قضا هم عمل می‌کند و راحت هم هست و اما اگر چنانچه اگر کم‌کم این رشوه داد، زیرمیزی داد، رومیزی داد، این نفس لوّامه را کم‌کم تیره کرد و غباری کرد: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[32] او را زنده به گور کرد. این قاضی زنده به گور چه کاری از او ساخته است؟ ﴿دَسَّاهَا﴾ را هم که قبلاً ملاحظه فرمودید این ﴿دَسَّاهَا﴾ باب تفعیل است، این سه تا «سین» دارد، «سین» سوّم آن تبدیل به «یاء» شد و «یاء» تبدیل به «الف» شد. ثلاثی مجرّد آن «دَسَّ» است. ثلاثی مزید آن «دَسَّسَ» است. «سین» سوم به «یاء» تبدیل شد و «یاء» به «الف» تبدیل شد و شده ﴿دَسَّاهَا﴾، دسیسه هم این است که انسان این مقدار خاک را کنار ببرد، چیزی درون خاک بگذارد، بعد روی آن خاک بریزد، این می‌شود دسیسه. این ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[33] که در قرآن دارد، همین است. دسیسه معنایش همین است.
این نفس امّاره و نفْس‌های دیگر و خواسته‌های دیگر و هوس‌های دیگر، اینها این قاضی بیچاره را تدسیس و زنده به گور می‌کنند. حالا قاضی زنده به گور شده چه فتوایی می‌تواند بدهد؟ فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، آن وقت تمام میدان‌دار می‌شود نفْس امّاره، وگرنه انسان که اول نفْس امّاره نداشت. اول حیله می‌کرد، بعد از دسیسه کردن و حیله کردن، می‌شود فرمانروا و امر می‌کند. آن وقت عالِماً، عامِداً دروغ می‌گوید. هیچ راهی هم ندارد. قسمت 1/قیامت/ تسنیم
فرمود نسبت به چیزهایی که سرگرمی شماست، حواستان جمع باشد! شما از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و فرتوتی و کهنسالی اسباب‌ بازی دارید! در سوره مبارکهٴ «حدید» ـ این تحلیل را مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) دارد؛ البته استفاده‌ آن هم از قرآن آسان است ـ فرمود دنیا برای افراد عادی پنج مرحله دارد؛ آیه بیست سوره مبارکه «حدید» این است: ﴿اعْلَمُوا﴾ جاهایی که مهم باشد تعبیر دارد ﴿اعْلَمُوا﴾؛ بدان یا بدانید هست؛ ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ پنج بخش است: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. انسان اگر در دوران کودکی و نوجوانی است مشغول بازی است و اگر به جوانی و اینها رسید به لهو و سرگرمی مشغول می‌شود که او را از کار باز می‌دارد و اگر به دوران میانسالی و تقریباً پایان جوانی و یا دوران جوانی که ورود به زندگی است، زینت است؛ خوب جامه بپوشد، خوب خودش را مزیّن کند و مانند اینهاست و اگر میانسالی شد که تفاخر به پُست و مقام و به داشتن و امثال آن است و اگر به کهنسالی است که از همه اینها افتاده و فقط گرفتار تکاثر است که این مقدار مال دارم، این مقدار اعتبار بانکی دارم، این مقدار فرزند دارم، این مقدار نوه دارم؛ یعنی تکاثر! این پنج بخش همه‌ بازی است! فرمود دنیا این است! اینکه با «إنّما» ذکر فرمود، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ که پنج بخش است، «لعب» است و «لهو» است و «زینت» است و «تفاخر» و «تکاثر»، در آیه محلّ بحث.
بازگشت پنج مرحله بازیگری دنیا به دو قسم کلّی
در بعضی از آیات بازیگری دنیا را به دو قسم تقسیم کرده، فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾؛ یعنی آن زینت و تفاخر و تکاثری که متعلّق به دوران جوانی محض و میانسالی و سالمندی است، آنها هم لهو و لعب است؛ منتها اسم آن فرق می‌کند. پس آنچه در آیه بیست سورهٴ «حدید» آمده که پنج بخش فرمود و در آیه 36 همین سوره است ـ سوره‌ای که به نام مبارک حضرت است ـ که فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ اینها مخالف هم نیستند، آن پنج مرحله‌ را هم اگر خوب بررسی کنید، آنها هم سرگرمی و بازی است؛ «تکاثر» هم یک نحوه از «لهو» است، «تفاخر» هم یک نحوه از «لهو» است، این‌طور نیست که غیر از «لهو» چیزی دیگر باشد، چیزی که آدم را از اصل باز می‌دارد «لهو» است؛ حالا می‌خواهد گُل‌زنی در بازی فوتبال باشد یا پُست و مقام باشد یا تکاثر دوران کهنسالی و سالمندی باشد، چیزی که انسان را از اصل و از هدف باز می‌دارد «لهو» است. «لعب» یعنی بازی و «لهو» یعنی سرگرمی که انسان را به چیزهایی مشغول می‌کند.
تشویقی بودن استفاده از واژه «أجر» در برابر تقوای از بازیگری دنیا
فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾، ولی ﴿وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ﴾؛ هیچ کاری از شما باز نمی‌ماند، اولاً تشویق است که گاهی تعبیر به «بیع» می‌کند و گاهی تعبیر به «اُجرت» می‌کند، در حالی که ما چیزی نداریم تا به خدا بفروشیم و کاری نمی‌کنیم که برای ما جزء خدمات باشد، ولی تشویقاً می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾[22] یا ﴿یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ﴾؛ گاهی می‌فرماید ما کالای شما را از شما می‌خریم و گاهی می‌فرماید خدماتی که شما انجام می‌دهید به شما اَجر و اُجرت می‌دهیم، در حالی که هر چه هست ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[23] هست. قسمت 12/محمد/تسنیم
شیطان
چنین نیست که انسان در گوشه‌ای از گوشه‌های هستی، شیطان راه پیدا کند به یکی از اصول یاد شده آسیب برساند. فرمود: ﴿أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾،[21] این شُحّ و بخل و مال‌دوستی، دم دست جانتان است، خیلی حاضر است؛ یعنی هر کسی باید این‌طور باشد تا کلاه سرش نرود؛ منتها این را شما تعدیل کنید، مال خودتان را بگیرید، مال دیگری را ﴿لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ به او بپردازید. همین! ولی مال خودتان را اسراف بکنید، سفیهانه زندگی بکنید، این جایز نیست: ﴿وَ أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ یعنی شُحّ و بخل دم دستتان است، ما این را گذاشتیم که شما حفظ بکنید، این صندوق شماست، مال را هدر ندهید، خوب هم حفظ بکنید، هم تحصیل بکنید، هم نگه بدارید؛ اما ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ﴾، کذا ﴿فَأُولئِکَ﴾، کذا. دو تا آیه دیگر درباره این آیه سوره «نساء» است.
قسمت 5/معارج/ تسنیم

إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ

همانا کسانى که پس از آن که راه هدایت برایشان روشن شد به آن پشت کردند، شیطان (رفتار بدشان را) برایشان آراسته و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است.

«سوّل لهم» یا به معناى زیباسازى زشتى ها و وارونه نمایاندن واقعیّات است و یا به معناى «تسهیل» و آسان سازى است، یعنى شیطان راه انحراف را براى انسان آسان جلوه مى دهد.
«أملى » یا به معناى مهلت دادن و یا به معناى امداد و یارى رساندن است.
کارهاى سراسر شرّ شیطان در قرآن عبارتند از: وسوسه(63)، امر به فحشا و زشتى ها(64)، زینت دادن کارهاى زشت(65)، ایجاد ترس و وحشت(66) و دشمنى(67)، وعده فقر و تهیدستى(68)، بد قولى و خلف وعده(69)، اسراف(70) و بازداشتن از یاد خدا(71)، اختلاف و تفرقه(72)، تمرد و نافرمانى(73)، ایجاد شک و تردید(74)، شرک و انحراف(75) و آرزوهاى طولانى و دراز(76).
البتّه قرآن راه درمان و فرار انسان از شیطان را در دو چیز معرّفى مى کند: یکى آن که به دید دشمن به او بنگرد، «انّ الشّیطان لکم عدوّ فاتّخذوه عدوّاً»(77) دیگر آن که در برابر شرور شیطان، به خداوند پناه ببرد. «و امّا ینزغنّک من الشّیطان نزغ فاستعذ باللّه»(78) و گرنه شیطان خارجى، «الشّیطان سوّل لهم» و شیطان درونى، «وکذلک سوّلت لى نفسى»(79) انسان را به هلاکت و نابودى مى رسانند.
1- توجّه و گوش سپردن به وسوسه هاى شیطان، از آفات ایمان است و سرانجامى جز ارتداد و بد عاقبت شدن ندارد. «انّ الّذین ارتدّوا»
2- ارتداد و بازگشت از حق بعد از روشن شدن آن، عملى ارتجاعى و قابل سرزنش است. «ارتدّوا على ادبارهم من بعد ما تبیّن...»
3- راه حق، روشن و واضح است و آگاهى و درک آن مسئولیّت آور. «من بعد ما تبیّن لهم الهُدى»
4- اگر با جلوه ها و وسوسه ها به جدّیت مبارزه نکنیم، آگاهى و علم به تنهایى کارى از پیش نمى برد. «تبیّن لهم الهُدى الشّیطان سوّل لهم»
5 - زیبا جلوه دادن بدى ها و آرزوهاى طولانى، ابزار کار شیطان است. (هر کس زشتى ها را زیبا جلوه دهد، شیطان صفت است) «الشّیطان سوّل لهم و أملى لهم» تفسیر نور / محمد/ آیه 25
ما اسمای عظیمه داریم، اسمای جلالیه داریم، اسمای جمالیه داریم. بعضی‌ها هستند که مظهر اضلال هستند، خدای سبحان گمراه می‌کند، ﴿یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ﴾؛ اما چه کسی مظهر اضلال است؟ شیطان، شیطان یک کَلب معلَّم است نه بالاستقلال. این سگ تربیت شده گاز می‌گیرد؛ اما تا صاحبش دستور ندهد که نمی‌گیرد. فرمود ما این شیطان را فرستادیم. شیطان مأموریتی دارد که بسیار مأموریت خوبی است و آن وسوسه است، چون هر کس به هر جایی رسید به وسیله وسوسه است، چون وسوسه «شرّ بالعرض» است، هر کسی به کمال رسید، در اثر مجاهدت نفس به کمال رسید و این با وسوسه است، شیطان هم در سوره «ابراهیم»[47] در قیامت می‌گوید که من کاری نکردم، من دعوت کردم، می‌خواستید نیایید! انبیا دعوت کردند، می‌خواستید بروید! اما اگر کسی چندین راه داشت بیراهه رفت، حرف انبیا را ﴿وَراءَ ظُهُورِهِم‏﴾[48] خدا تمام درهای رحمت و توبه را باز کرد، «أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ وَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ»[49] این را هم گذاشته کنار! به او چندین سال مهلت داد، دید او بی‌اعتنایی می‌کند از آن به بعد فرمود: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾؛[50] این کَلب معلَّم را فرستادیم. ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾،[51] ما این سگ را فرستادیم، سگِ تربیت شده است، سگِ هراش نیست که هر کسی را گاز بگیرد. یک سارق آمد به هر حال آن هشدار می‎دهد که برود بیرون، چندین بار هشدار می‌دهد که اینجا جای امن است برو بیرون، نشد که این سگ را رها می‌کند، این سگ را او رها می‌کند، نه اینکه خود ابلیس مستقلاً کسی را گاز بگیرد. فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ﴾ اما ﴿لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾، ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ چندین راه را ما نشان دادیم، این عمداً بیراهه رفت، ما دیگر نمی‌گذاریم نظام را به هم بزند. قسمت 1/نجم/تسنیم
در این کریمه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ﴾؛ این طواف کننده شیطان است، این راهزن است، این لباس احرام پوشید، وارد صحنه درون شد. می‌خواهد وارد دل بشود. همین که تماس شیطان احساس شد، ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾، فوراً این را طردش می‌کنند، ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه﴾[9] که در آیه دیگر است. این ﴿فَاسْتَعِذْ﴾، نه یعنی بگو: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، البته این گفتن ثواب دارد ذکر لفظی است. ﴿فَاسْتَعِذْ﴾؛ یعنی برو پناهگاه، یعنی پناه ببر، نه بگو «اعوذ بالله». آن وقتی که این جنگ تحمیلی هشت ساله بود می‌گفتند وقتی آژیر خطر را شنیدید بروید پناهگاه، نه یعنی در خیابان بایستید بگویید من می‌خواهم بروم پناهگاه. این «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» مشکل را حلّ نمی‌کند. وقتی که انسان احساس خطر می‌کند می‌دود به سمت جایی، قبلاً که وسیله نقلیه همین چهارپا بود، این چهارپادار با سیخی اینها را سیخ می‌زد که زودتر بروند. این حالت را می‌گویند «نزغ». اگر سیخی احساس کردید دردی احساس کردید فوراً بروید پناهگاه. «إستعاذَ»؛ یعنی پناه برد، نه اینکه بگو «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»! ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ﴾، یک چنین حالتی را احساس کردید، ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّه﴾.
مستحضرید او شش هزار سال عبادت کرد، آن قدر خبیث و پلید و عصبانی است که عصاره شش هزار ساله‌اش را یک لحظه آتش کرد. یک چنین موجودی است، او به کسی رحم نمی‌کند، غضب او، کینه او، انتقام او. او یک موجود معمولی نیست، او فقط نسبت به یک گروه حریم می‌گیرد، نمی‌تواند کارش را انجام بدهد. شما «من الاوّلین و الآخرین» نمونه‌ این را ندارید آن هم طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج که فرمود: «لَا یُدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَة»،[10] معلوم نیست این شش هزار سال دنیایی است که هر سالی مثلاً 365 روز است یا سال آخرت است. این یک جا محصول شش هزارساله خودش را آتش است، یک چنین موجودی است. آن وقت نه به کسی رحم می‌کند، نه خشم و غضب او و حمله او محدود است، یک چنین کسی است و سوگند هم یاد کرد. این که می‌گویند دشمن قسم خورده، دشمن قسم خورده همین است. گفت: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ﴾،[11] اگر ذات اقدس الهی آن پاداش‌های فراوان را به مؤمنین می‌دهد، برای اینکه در برابر یک چنین دیوی انسان ایستاده است. این لباس احرام می‌پوشد به عنوان حاجی یا معتمر وارد صحنه درون می‌شود، منتظر است که چه وقت وارد دل بشود. اگر مردان باتقوا بودند: ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾، می‌روند در پناهگاه، این را طرد می‌کنند؛ اما در همان خطبه هفت نهج البلاغه هست که یک وقت هم آن خطبه نورانی خوانده شد، این درِ دل را وقتی که باز می‌بیند وارد می‌شود. وقتی که وارد شد، «باض»؛ یعنی بیضه و تخم‌گذاری می‌کند. وقتی که این تخم‌ها را زیر پر خودش گرفت «فَبَاضَ وَ فَرَّخ‏»، «فرخ و فرّخ است»،[12] که در نصاب خواندید «جوجه». «فرخ و فرّخ است جوجه». «فرّخ»؛ یعنی «فَرُّخ، فَرخِه»، جوجه به بار می‌آورد. اینکه می‌بینید آدم مرتّب در دلش وسوسه هست و دو رکعت نمی‌تواند نماز بخواند مرتّب خاطرات در قلبش هست مرتّب خاطرات عبور می‌کند، مرتّب می‌آیند مدام می‌خواهند حواسش را جمع بکند نمی‌تواند، برای این که آنجا پر از این بچه جوجه‌هاست. «فَبَاضَ وَ فَرَّخ‏»، وقتی جوجه به بار آورد، «دَبَّ وَ دَرَج‏»، دابّه را دابه می‌گویند برای اینکه جهنده است. مرتّب در ذهنش میلولند. چه کسانی هستند؟ همین جوجه شیطان‌ها. همین جوجه‌هایی که قبلاً تخم بودند و بعد جوجه شدند و «فَبَاضَ وَ فَرَّخ‏»، «وَ دَبَّ وَ دَرَج‏»، این چهار تا را در همان خطبه هفت که قبلاً هم همین جا خوانده شد فرمود. آدم آرام نمی‌گیرد، هر جا برود همین طور است. در حرم می‌رود همین طور است، مطالعه می‌خواهد بکند، همین طور است، مثل کسی که اتاقی دارد به طرف کوچه، کتابخانه‌اش هم همان‌جاست این می‌خواهد برود آنجا مطالعه کند؛ ولی وقت مطالعه می‌بیند که پر از بچه‌ها هستند. شما باید قبلاً درِ این اتاق را ببندی که این دری که به طرف کوچه است، بچه‌ها نیایند اینجا بازی بکنند. یک عده بچه آمدند در همین کتابخانه‌ای که آدم می‌خواهد مطالعه کند غوغا می‌کنند، آن وقت نمی‌تواند مطالعه کند. باید دری که به طرف کوچه باز است را ببندد. وقتی بست بچه‌ها بیرونِ کوچه بازی می‌کنند، کاری به اتاق آدم ندارند؛ اما وقتی در به طرف کوچه باز است موقع آزادی، همه می‌آیند، آن وقت موقع مطالعه آدم می‌بیند سر و صدا زیاد است. موقع نماز بیرون نماز را آدم باید مواظب باشد. درون نماز به هر حال پر از این حرف‌هاست، «فَبَاضَ وَ فَرَّخ‏»، «وَ دَبَّ وَ دَرَج‏». ما بیرون نماز این را باز گذاشتیم که هر کسی می‌خواهد بیاید بیاید، هر چه می‌خواهد بیاید، بیاید. آن وقت انباری از این ضایعات شده آن وقت موقع نماز مشکل ما این است. در غیر نماز که کاری به ما ندارند.
این است که فرمود مردان الهی ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ آن وقت استعاذه می‌کنند این را طرد می‌کنند. بنابراین ذکر خدا کثیر باید باشد. اگر درباره نماز و روزه و حج و عمره و زکات و اینها گفتند سالی یکبار یا عمری یکبار یا مثلاً در کلّ 24 ساعت هفده رکعت در اوقات متفرقه، برای اینکه آنکه اساس کار است یاد خداست که ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[13] او را فرمود زیاد داشته باشید. ﴿وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً﴾، البته یکی از مصادیق بارزش همین تسبیح صدیقه کبری(سلام الله علیها) است. قسمت 10/جمعه/تسنیم
خدا مرحوم علامه را غریق رحمت کند! در منتهی بالصّراحه این را فتوا داد که این نماز جعفر طیار که جایزه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است به حضرت جعفر، چهار رکعت است این چهار رکعت بیش از چهار پنج دقیقه وقت نمی‌خواهد. آن سیصد بار «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» آنها یک وقت می‌گیرند. ایشان می‌فرمود اگر کار دارد، می‌تواند در خارج نماز هم بخواند. کسی این چهار رکعت نماز را می‌خواند وقتی می‌خواهد برود درس و بحث، در راه هم اینها را می‌گوید. تنها ایشان نیستند البته، ولی ایشان در نهایه تصریح کرده که اگر کسی کار دارد این سیصد مرتبه را می‌تواند در خارج نماز هم بگوید. این گونه تسهیل قائل شدند، آن وقت این هم راحت است. لازم نیست که انسان به حال سلمان و اباذر برسد، ولی حداقل این است که عِرض او محفوظ باشد. تمام تلاش و کوشش او این است که آبروی آدم را ببرد، هیچ کاری ندارد. این نیست که انسان را کافر بکند ایمان را بگیرد، مگر این در سرزمین کفر نیست، این فقط آبرو می‌خواهد آبروی انسان در درجه اوّل به ایمان اوست، این را ـ خدای ناکرده ـ می‌گیرد. بعد به آن حیثیت اجتماعی اوست، این را هم از بین می‌برد. در سوره مبارکه «اعراف» خدای سبحان به هر حال مجبور شد از درِ لفظی که پرده بردارد بگوید شیطان با شما چه کار می‌کند. مرتّب پشت پرده، پشت پرده، پشت پرده گفت که ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم﴾[14] کذا و کذا، شیطان با آدم و حوا این گونه حرف زد، بعد ناچار شد بگوید حواستان جمع باشد شیطان کاری می‌کند که ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،[15] ما در تعبیرات فارسی چه می‌گوییم؟ می‌خواهیم بگوییم این آبرویش رفت چه می‌گوییم؟ همان تعبیر را قرآن کرده است. آنجا این زن و شوهر بودند. زن و شوهر اگر برهنه بشوند این آبرو نرفته است. تلاش و کوشش او این است که تا آدم را برهنه نکند و بی‌آبرو نکند رها نمی‌کند. درباره آدم و حوا چه کار کرد؟ آنجا نامحرمی که نبود. حالا حوا دید، آدم برهنه شد، این دیگر بیآبرو نمی‌شود، چون آنجا کسی نبود ببیند؛ اما به ما می‌گوید حواس شما جمع باشد، تا آبروی شما را نبرد رها نمی‌کند، حواس شما جمع باشد. همین جریانی که این روزهای اخیر همین جا نقل شد در بحث فقه هم بحث شد که به هر حال صاحب جواهر که نقل کرد عمری را آن آقا در فقه گذرانده، می‌گفت نماز جمعه حرام است، همین که به او ابلاغ دادند می‌گوید نماز جمعه واجب است! گذشت بر این مردم یک چنین چیزی، بعد رضاخان آمد کلّ بساط دین را برداشت و مسجد گوهرشاد به توپ بست. مستحضرید که عاشورا به هر دلیلی که باشد حضور مردم در مراکز مذهب بیش از ماه مبارک رمضان است. این صریحاً آمده به طور عادی مثل اینکه آدم بافت فرسوده شهر را خراب می‌کند چگونه خراب کرده؟ حسینیه‌ها را، سقاخانه‌ها را خراب کرده، دوره املاکی، دوره املاکی که این تقویم‌های جلدی هست، اگر دسترسی داشته باشید می‌گویند فلان وقت دوره املاکی، دوره املاکی! متولیان اوقاف را می‌بردند دفترخانه، صریحاً متولی می‌نوشت و امضا می‌کرد فروشنده فلان وقف فلان متولی، خریدار اعلی حضرت همایونی، مبیع فلان زمین وققی، فلان مغازه وقفی، صراحتاً! این گونه شد.
غرض این است که ـ خدای ناکرده ـ اگر مواظب این چیزی که از جان ما عزیزتر است این نظام را حفظ نکنیم این خطر هست با آن عذاب آخرت. تمام تلاش و کوشش ابلیس هم همین است: ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾؛ تا آبرو را نبرد رها نمی‌کند. سخن از ایمان نیست. مگر اینها که کافر هستند منافق هستند به سراغ آنها نمی‌رود؟ مگر کسی را کافر کرد ـ معاذالله ـ رها می‌کند؟ می‌خواهد او را مسلوب الحیثیة بکند، چه اینکه خودش مسلوب الحیثیه شد.
غرض این است که این خطر را فرمود: ﴿وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً﴾، هم نماز جعفر را می‌شود خواند، بعد آن سیصد بار را در ذهن گفت، هم تسبیح مبارک صدیقه کبری(سلام الله علیها) را فراموش نکرد. کار هم هست فرمود نماز که تمام شد به دنبال کار بروید ما نمی‌گوییم که روز جمعه کار نکنید. ﴿وَ ابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾، برای اینکه مشکل تجارت و کسب و دنیا مانع نشود، این قصّه را نقل کرد که به هر حال اینها پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده بودند، نماز هم در مکه نبود گرچه بعضی‌ها این حرف را زدند تام نیست. نماز جمعه در مدینه بود حضرت مشغول خطبه بود و مستحب هم است که خطیب قائم باشد، «کُلُّ وَاعِظٍ قِبْلَةٌ وَ کُلُّ مَوْعُوظٍ قِبْلَة»، قائم هم باید باشد. حضرت ایستاده مشغول خطبه بود حالا کالای تجاری از شام می‌رسید برای اینکه اینها مرغوب‌ترین را بگیرند ارزان‌ترین را بگیرند بهترین را بگیرند، حضرت در حال خطبه خواندن نماز جمعه بود همین که طبل ورود کالای تجاری از شام به آن میدان فروش میرسید، ﴿تَرَکُوکَ قَائِماً﴾، این است! همین مردم بودند! ﴿وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً﴾، گاهی هم مراسم بازی و جشن و امثال آن بود. اگر این طبل مقدمه آن تجارت بود اینها دو چیز نیست؛ لذا ضمیر را مفرد آورد. فرمود: ﴿وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَیْهَا﴾، چون این بکوب بکوب و این طبل برای اعلام وصول کالای تجاری است؛ اما از جمله بعد معلوم می‌شود که آن مسئله طبل و مسئله جشن هم جداگانه بود؛ لذا فرمود: ﴿قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ﴾.قسمت 10/جمعه/تسنیم
درکات و درجات (ارزشها)
از آن باب که «تُعرف الأشیاء بأضدادها»، مقداری هم از آن طرف آن شواهد دیگر خوانده شود تا معلوم بشود که از دو طرف راه هست؛ چه از طرف درکات, چه از طرف درجات. از طرف درکات ابلیس(علیه اللعنه) موجودی بود که به هر حال چند هزار سال خدا را عبادت کرد که در خطبهٴ قاصعه آمده و حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) می‌فرماید که معلوم نیست این چند هزار سالی که او خدا را عبادت کرده، از سال‌های دنیاست یا از سال‌های آخرت، این همان ابلیسِ معروفی است که همهٴ شیاطین بعدی را او اغوا کرده است. شیاطین بعدی دو قِسم هستند: عده‌ای شیطان‌الانس هستند, عده‌ای شیطان‌الجن که ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾[13] و اطلاق شیطان بر بعضی‌ها هم حقیقت است نه اینکه مجاز باشد. حالا ببینیم چگونه اطلاق شیطان بر بعضی حقیقت است و بعضی‌ها واقعاً شیطان‌ هستند، صورتاً انسان هستند و واقعاً شیطان.
در خطبهٴ هفتم از نهج‌البلاغه ‌چنین می‌فرماید: «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً»، اینها معیار کار خود را شیطان قرار دادند، هر چه را شیطان بگوید اینها می‌پذیرند, هر چه را شیطان طرد کند، اینها نمی‌پذیرند. ملاک کارهای اینها دستور شیطان است؛ ولی همین‌ها اشراک شیطان هستند، اشراک یعنی دام‌ها خود شیطان اینها را به عنوان دام انتخاب کرده است و اینها شیطان را به عنوان میزان پذیرفته‌اند: «وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً»، چگونه شیطان عده‌ای را دام خود قرار داد؟ به این نحو که «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ»، شیطان عده‌ای را به دام خود کشاند و دام خود قرار داد، در اینها بیضه‌گذاری کرد, تخم‌گذاری کرد، این بیضه‌ها و تخم‌ها به صورت فَرْخ و جوجه درآمدند، جوجه‌گذاری را تفریخ می‌گویند و آن اوّلی را هم «باض» تعبیر فرمود: «فباض وَ فَرَّخَ» فَرخ همان جوجه است، «وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ»، وقتی جوجه در دل جوجه‌های شیطان، بچه‌های شیطان در دلِ عده‌ای حیات پیدا کردند، آن‌گاه «وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ» دَبیب دارند, تدرّج دارند, حرکت تدریجی دارند در صدر آنها و در حِجر آنها، در دامن آنها، بعضی‌ها هستند در دامن خودشان شیطان می‌پرورانند، در صدر آنها و قلب آنها آشیانهٴ شیاطین است، وقتی شیطان دربارهٴ اینها ‌چنین اقدام کرد، «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ»، شیطان با چشم اینها نگاه می‌کند. نگاه کننده شیطان است؛ منتها اینها ابزار او هستند، «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»، با زبان اینها حرف می‌زند، شیطان ناطق است و اینها لسان الشیطان هستند: «فَرَکِبَ بِهِمْ الزَّلَلَ وَ زَیَّن لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرَکَهُ الشَّیْطانُ فی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِهِ»، این جمله‌ها می‌تواند شرحی برای آن جملهٴ قرآنی باشد که فرمود: ﴿وَ شَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ﴾،[14] حالا چگونه شیطان شریک مالِ انسان می‌شود؟ چگونه شیطان شریک فرزند انسان می‌شود؟ بعد از اینکه این جمله‌ها روشن شد، آن دو معنا هم روشن می‌شود. اگر شیطان شریک شخصیّت انسان شد، یقیناً در فرزندپروری هم شریک اوست. اگر کسی ـ معاذ الله ـ با همان نگاه نامحرمی که کرده است با همان نگاهِ نامحرم و با همان دیده با عیال خود کنار هم جمع شوند، شیطان شریک اوست در تولید فرزند ناصالح و اگر کسی مال حرامی را دارد فراهم می‌کند، شیطان شریک اوست در مال، ﴿وَ شَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ﴾ روشن است؛ اما ﴿وَ الْأَوْلاَدِ﴾ را آن‌چنان معنا کردند، حتی درباره تخمیس هم ‌چنین گفتند که ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) فرمودند ما خمس را مقداری سهولت دادیم، برای اینکه «لَتطیب مناکحهم»،[15] همین است و در بعضی از روایات خمس هم دارد که اگر کسی مَهریه را از مال غیر مخمّس داد، شیطان در آن فرزند شریک است و مانند آن.
کبرای قضیه را در این خطبهٴ هفت حضرت بیان کرد، صغرای قضیه را در همان ذیل خطبهٴ همّام بیان کرد، خطبهٴ همّام از خطبه‌هایی است که همهٴ شما آقایان مستحضرید که حضرت طوری متّقین را توصیف کرده است که همّام در ذیل سخنرانی حضرت صعقه‌ای زد و مدهوش شد و جانش را تسلیم کرد، در پایان چنین است که «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا»،[16] این مؤیّد همان بیان حضرت است که فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ»[17] فرمود: سیلِ علم از من می‌ریزد، هر کسی آن تحمّل را ندارد که در دامن کوه‌های بلند بایستد، اولاً هر کوهی هم سیل ندارد، شما آقایان مشهدی‌ها از نزدیک دیدید، این اطراف مشهد کوه مرتفع و بلندی ندارد جاهای دوردست کوه دارد؛ اما این اطراف مشهد کوه بلند ندارد؛ لذا شما سیل را در داخلهٴ مشهد ندیدید، هر کوهی آن قدرت را ندارد که سیل تولید کند؛ اما آنها که در دامنه‌های دماوند زندگی می‌کنند، سیل‌ها را مکرّر می‌بینند، یک باران تند که می‌آید، آن قلّهٴ دماوند است که فاصلهٴ پنج هزار و خرده‌ای متر سیل تولید می‌کند قلّه که بلند است, دامنه که زیاد است تا به دامنه بیاید، همهٴ این خاک‌ها را می‌شوید و می‌شود سیل، هر کوهی سیل تولید نمی‌کند، فرمود من آن کوه بلندم که سیلِ علم تولید می‌کنم: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ» و هر کسی هم نمی‌تواند در مسیر سیل بایستد، سیل او را می‌برد، فرمود اینجا نایست، سیل تو را می‌برد، همّام و امثال همّام آن قدرت را ندارند که پای سخنرانی حضرت بشنوند و بی‌جان نشوند؛ لذا حضرت انکار کرد، او اصرار کرد تا اینکه این سیل آمد و همّام را بُرد، مدهوش شد و بیهوش شد و جانش هم تسلیم کرد. آن‌گاه حضرت فرمود: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ»، قسم به خدا من که اصرار می‌کردم که جواب او را ندهم و متّقین را توصیف نکنم، برای اینکه همین معنا را می‌ترسیدم، او نمی‌تواند پای این سیل بایستد، این حرفِ من سیل است و کسی که در برابر این سخن بایستد، او را می‌برد. من این خطر را احساس می‌کردم، بعد فرمود: «ثُمَّ قَال: أَ هکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا»، آن‌گاه «فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: فَمَا بَالُکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ»، کسی که نه حضرت را شناخت نه از سیل علم حضرت باخبر بود، عرض کرد که اگر موعظه ‌چنین اثر می‌کند، پس چرا در شما اثر نکرد؟ او نمی‌داند که این سیل به برکت همان کوه آمده، این سیل قدرت ندارد آن کوه را ببرد. آن کوه را باید چیز دیگر که آتشفشانی است از بین ببرد، این سیل‌ها قدرت ندارند آن کوه را ببرند، این معنا را که نمی‌فهمید؛ اما اگر سؤالش، سؤال استفهامی بود، حضرت توجیهش می‌کرد؛ ولی سؤال تَعنّت, سؤال اعتراض‌آمیز و بی‌ادبی بود، گفت پس چرا شما نمردید؟ اگر موعظه اثر می‌کند. آن‌گاه «فَقَالَ‏ (علیه السلام) وَیْحَکَ»، جوابی داد که او بفهمد: «إِنَّ لِکُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لاَ یَعْدُوهُ وَ سَبَباً لاَ یَتَجَاوَزُهُ فَمَهْلاً لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا»، تو دیگر از این حرف‌ها نزن! «فَإِنَّما نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِکَ»، شیطان به زبان تو دَمید حرف, حرف تو نیست، حرف شیطان است, صغرا را در اینجا بیان کرد, کبرا را در آن خطبهٴ هفت بیان فرمود. اینکه فرمود شیطان به زبان اینها حرف می‌زند، شیطان به زبان اینها نگاه می‌کند؛ یعنی همان ابلیسِ معروفی که چند هزار سال عبادت کرد یا اینها مظاهر شیطنت‌ هستند، اینها دست‌پروردگان شیطان هستند، اینها در مقام فعلْ شیطان هستند نه در مقام آن ذات ابلیسی، آن ابلیس سر جایش محفوظ است و اینها هم واقعاً شیطان هستند. اینکه فرمود: ﴿ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾،[18] اینها واقعاً شیطان هستند نه مجازاً شیطان باشند. قسمت 26/حشر/تسنیم
شیاطین انس
حالا راهی هست که ثابت کند که چگونه انسان شیطان می‌شود؟ این بزرگان می‌گویند انسان نوع الأنواع نیست، نوعِ اخیر نیست، انسان نوع متوسّط است، وقتی نوع‌ الأنواع می‌شود, نوع اخیر می‌شود که بایستد؛ مادامی که در حرکت است، جلوی او باز است، چون جلوی او باز است، دیگر نمی‌تواند نوع الأنواع باشد؛ لذا گفتند این انسان که دیگران نوع اخیر می‌پنداشتند و نوع الأنواع می‌پنداشتند، این انسان نوع متوسّط است و تحت الانسان چهار نوع رسمی است که هر کدام دارای أسمای فراوان هستند و انسانی که بالغ شده است، سرِ چهار راه ایستاده است، چهار راهِ حقیقی جدای از هم، یکی راه بهیمه شدن است که بشود: ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[19] که واقعاً می‌شود حیوان، لذا در قیامت به صورت حیوان‌های بهیمی منتشر می‌شود اگر در طرف شهوت حرکت کند. اگر در طرف غضب و خونریزی و آدم‌کُشی و هیتلری و استالینی و لنینی حرکت کرد، واقعاً می‌شود «سَبُعاً ضَارِیا»؛[20] لذا این گروه به صورت گرگ خون‌آشام محشور می‌شوند و اگر به صورت سیاست‌بازی‌های دغل و نیرنگ و خُدعه و فریب و نقشه و حیله و در این راه‌ها حرکت کرد، واقعاً می‌شود شیطان، ﴿ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ و اگر به صورت فرشته‌خویی حرکت کرده است، واقعاً می‌شود فرشته و از فرشته‌ها هم بالاتر می‌رود، انسان در درون خود می‌شود مَلک، سرِ چهار راه ایستاده است و هر کدام از این راه‌ها را انتخاب کند ادامه می‌دهد، برای هر کدام هم أسمای فراوانی است، آن‌گاه معلوم می‌شود که دیگر انسان نوع الأنواع و نوع اخیر و امثال آن نیست و اینکه عده‌ای واقعاً در قیامت به صورت حیوان محشور می‌شوند نه یعنی قیافه و ریختشان حیوان است نه واقعاً حیوان‌ هستند؛ منتها «انسانٌ قِرَد» که این انسان نوع متوسّط است، در آن نوع اخیر هم حل می‌شود «انسانٌ سَبع», «انسانٌ شیطان»، وقتی نوع متوسط شد، بر آن نوع بعدی هم حمل می‌شود، چون انسانی است که بهیمه شد از هر بهیمه‌ای هم بهیمه‌تر است, چون انسانی است که درنده شد، از هر درنده‌ای درنده‌تر است، زیرا آن درنده سرمایهٴ درندگی او خیال و وهم است، دیگر علم و اندیشه‌ای ندارد که آنها را در راه درندگی پیاده کند و اما انسان عقل و هوش مصطلح دارد و همهٴ این دست‌مایه‌های علمی را در راه درندگی پیاده می‌کند، یک وقت می‌بینید حلبچهٴ مظلوم مسموم شده است این کار, کار یک گرگ که نیست، کارِ ده گرگ که نیست، کار انسانی است که گرگ شده است، انسانی است که «سَبُعاً ضَارِیا» شده است و امثال آن. قهراً انسانی هم که فرشته بشود از فرشته‌ها برتر می‌شود، معلّم فرشته‌ها خواهد شد.
بنابراین چه در طرف درکات, چه در طرف درجات راه باز است، ‌چنین نیست که راه بسته باشد یک, یا اگر گفته شد این شخص شیطان است؛ یعنی این همان ابلیسی است که چند هزار سال عبادت کرده است نه, این دست‌پروردهٴ آن ابلیس است، از مظاهر آن ابلیس است و به نوبهٴ خود شیطان است. این در مقام فعلِ ابلیس، «شیطانٌ» این دربارهٴ درکات, دربارهٴ درجات هم وقتی گفته شد کسی که به قُرب نوافل برسد، ‌چنین است که خدای سبحان سمع و بصر او می‌شود, حق سمع و بصر او می‌شود؛ یعنی دست‌پروردهٴ ذات أقدس الهی است که ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾،[21] معمولاً در کتاب‌های عقلی می‌گویند ارسطو معلّم اول است، فارابی معلّم ثانی، ولی در این کتاب‌های حکمای متألّه می‌گویند غیر از ذات أقدس الهی، معلّم اول وجود مبارک رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) است, معلّم ثانی وجود مبارک حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه)، اینها را معلّم اول و ثانی می‌دانند که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[22] دست‌پرورده‌های اینها به جایی می‌رسند که حق سبحانه و تعالیٰ نه در مقام ذات که خارج از بحث است, نه در مقام صفات ذات که خارج از بحث است، بلکه در مقام فعل که آن را هم حق می‌گویند، وجود مطلق می‌گویند اصطلاحاً بر او هم اطلاق می‌کنند، در آن مقام ذات أقدس الهی سمع و بصر او می‌شود. وقتی سمع او شد, بصر او شد, عقل او شد, قوای تحریکی او شد, قوای ادراکی او شد، چیزی برای زید نمی‌ماند، «الحقّ سمعه, الحق بصره, الحق عقله, الحق فعله, الحق قیامه, الحق قعوده» و امثال آن، آن وقت همهٴ شئون این را آن فعل حق اداره می‌کند قهراً تفاوت در این حمل‌ها بین موضوع و محمول در همان مفهوم است نه در مصداق. قسمت 26/حشر/تسنیم
حدود اخلاق با فقه و عمل
مسئله اخلاق با فقه فرقش در این است که فقه از باید و نباید سخن می‌گوید، اما اخلاق اینها را تحلیل می‌کند که منشأ گناه چیست؟ چرا انسان مایل به گناه است؟ چرا از فضیلت فاصله می‌گیرد؟ در طرف مقابل هم مسائل به عکس این است. عرفان فوق فقه است، یک؛ فوق اخلاق است، دو. عارف نمی‌خواهد بفهمد چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است، چون اینها را گذرانده است؛ نمی‌خواهد اخلاق خوب پیدا کند و عادل بشود یا با تقوا بشود، چون اینها را داراست. عرفان یعنی عرفان! یعنی تمام تلاش و کوشش عارف این است که جهنم را ببیند، نه اینکه به جهنم نرود! نه اینکه چه چیزی آدمی را جهنمی می‌کند؟! آنکه یا فقه است یا اخلاق! تلاش و کوشش برای اینکه عادل بشود، باتقوا بشود و از جهنم نجات پیدا کند، این قلمرو اخلاق است؛ اینها را که گذرانده، اما تلاش و کوشش بکند و به سلمان و اباذر برسد که بهشت را ببیند. این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه معروف همین است، این خطبه تقریباً بیست صفحه است که مرحوم سید رضی این را به سه قسمت تقسیم کرده، آن قسمت‌های معروفش را در هفت ـ هشت صفحه نقل کرده، قسمت‌های حسّاس آن را تکه‌تکه کرده و در جاهای دیگر نقل کرده است، بعضی از جمله‌ها را هم نقل نکرده است. همین خطبه‌ای که به همّام فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُون‌»،[34] همین است. وقتی که گفت متّقیان واقعی را معرّفی بکن! حضرت فرمود اینها کسانی‌ هستند که مثل اینکه دارند بهشت را می‌بینند، این می‌شود عرفان! عرفان معنایش این نیست که انسان سعی بکند که آدم خوبی بشود! آن می‌شود اخلاق؛ کسی که اخلاقی شده، عادل و باتقوا شده، برابر آیه‌ای که ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾،[35] به استناد آن آیه این خطبه را دارد عملی می‌کند؛ یعنی اگر این مراحل را گذراندی، وقتی این‌جا نشستی جهنم را می‌بینی! بهشت را می‌بینی! اوّل «کأنّ» است، بعد وقتی کامل شد مقام «أنّ» است. قسمت 17/حجرات/تسنیم
مسئلهٴ عمل تنها به علم وابسته نیست. اینکه ما عالِم بی‌عمل داریم، برای این نیست که یکی از ارکان را ندارد، همه این ارکان را دارد! آن کسی که این معصیت را می‌کند یقین دارد که خدا این آیه را در قرآن فرمود، یک؛ یقین دارد که خودش مکلّف است، دو؛ یقین دارد که این آیه شامل حال او می‌شود، سه؛ یقین دارد که مکلّف است، چون مسلمان است و باور کرده قرآن را، چهار؛ با این حال عالماً و عامداً معصیت می‌کند؛ سرّش این است که عمل به علم برنمی‌گردد! جریان علم تقریباً پنجاه درصد قضیه را تأمین می‌کند، مسئول و متولّی عمل که علم نیست! مسئول و متولّی عمل، عقل عملی است که عقل عملی در جهاد با نفس شکست خورده است و اسیر است. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[7] عقل یعنی اینکه باید عزم، تصمیم، اراده و نیّت که اینها مبادی عملی‌ هستند را انجام بدهد، این فلج است. بنابراین با اینکه آیه را می‌خواند ربا هم می‌گیرد! این نه برای این است که نداند خدا چه گفت و این نه برای آن است که خودش را مکلّف نداند، این نه برای این است که مسلمان نباشد، مسلمان هست و ملتزم هست! ولی علم که عمل نمی‌کند، عقل عملی عمل می‌کند که ویلچری و شکست خورده است؛ مثالی را هم که زدیم مطلب را روشن می‌کند. قسمت 8/احقاف/تسنیم
الآن انسان با چشم و گوش مار و عقرب را می‌بیند؛ اما چشم که فرار نمی‌کند! گوش که فرار نمی‌کند! اینکه فرار می‌کند و انسان از مار و عقرب نجات پیدا می‌کند دست و پاست و این آقا هم دست و پای او ویلچری است، شکست خورده و بسته است! شما مدام به او عینک بده، ذرّه‌بین بده، تلسکوپ بده، میکروسکوپ بده، این شخص که مشکل علمی ندارد! الآن اینها که معتاد هستند شما مدام نصیحت بکن، او خودش هر شب با یک تکّه کارتُن در کنار جدول می‌خوابد، شما چه می‌خواهید به او بگویید؟! بگویید ضرر دارد و خطر دارد؟! او از خانواده آواره شده و هر شب در دامِ خطر است! علم پنجاه درصد قضیه است، علم عهده‌دار جزم است، نه عزم! آنچه عزم به عهده اوست عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[8] آن در جنگ با هوس شکست خورده است «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر».قسمت 8/احقاف/تسنیم
بنابراین انسان ممکن است مطلبی را از قرآن بداند، هیچ تردیدی هم در آن نداشته باشد، خودش هم اهل علم باشد، در این زمینه هم کتاب‌ها نوشته باشد و هیچ تردیدی هم ندارد، ولی عالماً عامداً بی‌راهه می‌رود! برای اینکه کار علم جزم است، نه عزم! اینکه ایشان فرمودند این دو وجهی که گفتند ممکن است به بیان ما برگردد؛ البته ممکن است که برگردد؛ ولی نکته اساسی آن است که مسئول و متولّی عمل عهده‌دار عمل، علم نیست؛ مثل اینکه مسئول دفاع و متولّی دفاع چشم و گوش نیست، بلکه مسئول دفاع دست و پاست؛ این چشم و گوش، مار و عقرب را می‌بیند، اگر دست و پا سالم باشد انسان دفاع می‌کند و فرار می‌کند! اما اگر دست و پا سالم نباشد با اینکه عالِم هست، مسموم خواهد شد. پرسش: در قرآن می‌فرماید تنها کسانی که از خدا می‌ترسند علما هستند![9] پاسخ: بله، اما در سوره مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود این علم نردبان است: ﴿وَ تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛[10] آن عالِمی که علم را نردبان قرار داد، پای او سالم بود و از این نردبان کمک گرفت، به مرحله عقل رسید و شده عاقل که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، از آن به بعد مرحله عمل است و خشیّت، وگرنه نردبان به دستی که از این نردبان بالا نرود و عاقل نشود این ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ خواهد بود. فرمود: ﴿وَ تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾، اما ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾، نه «ما یعلمها»! عالِم تا عاقل نشود اهل عمل و عدل نیست. قسمت 8/احقاف/تسنیم
﴿قُلْ هُوَ الَّذی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾، فرمود از همه اینها ما سؤال می‌کنیم. هیچ کدام از اینها شما نیستید، حقیقت شما جداست و اینها ابزار کار شما هستند. ما از شما سؤال می‌کنیم که اینها را چه کردید؟ ببینید در سوره مبارکه «اسراء» آن اوایلش گذشت که مبادا حرف‌های غیرعالمانه بزنید، پیرو حرف‌های غیرعالمانه باشید: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد﴾ چه کسی مسئول است؟ ﴿کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾؛[11] انسان. «مسئول عنه» چیست؟ سمع و بصر و فؤاد. سائل کیست؟ مأموران الهی که ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[12] فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، حرف‌های غیر عالمانه، کارهای غیر عالمانه، مکتوبات و ملفوظات غیر عالمانه را ترک کنید، محقّقانه بفهمید، متحقّقانه زندگی کنید، وگرنه مسئول هستید. ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، چرا؟ ﴿کَانَ﴾، این ﴿کَانَ﴾؛ یعنی انسان. ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی از کلّ واحد ﴿مَسْئُولاً﴾.قسمت ملک/ 13/تسنیم
ما یک سؤال داریم، یک سائل داریم، یک مسئول داریم و یک مسئول‌عنه. ما در فارسی وقتی می‌خواهیم بگوییم مطلب را بپرس، می‌گوییم از آقا بپرس! این کلمه «از» را روی شخص درمی‌آوریم؛ اما در فرهنگ عربی این کلمه «از» روی مطلب درمی‌آید، نه روی شخص. نمی‌گویند از آقا بپرس، می‌گویند بپرس شخص را از فلان مطلب: ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[13] ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾،[14] ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾،[15] این کلمه «از» روی مطلب درمی‌آید؛ مسئول‌عنه، نه روی شخص. بنابراین شخص مسئول است نه مسئول‌عنه؛ منتها سؤالی که استیضاحی است؛ می‌گویند فلان وزیر مورد سؤال مجلس قرار گرفته شد. قبلاً ملاحظه فرمودید ما یک سؤال استفهامی داریم که می‌گوییم این مطلب را اگر بلد نیستید، از استاد سؤال کنید. یک سؤال استعطائی داریم آن سؤالی است که نیازمند از غنی دارد که درخواست کمک می‌کند. ما هم همین‌طور هستیم در پیشگاه خدا که ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[16] سؤال استعطائی است؛ یعنی بده! یک سؤال توبیخی است که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾،[17] اینها زیر سؤال می‌روند. در قیامت ما زیر سؤال می‌رویم، ما مسئول هستیم، دست و پا و چشم و گوش و اینها هم مسئول‌عنه هستند. از انسان سؤال می‌کنند که با دل خود چه کردی؟ با گوش خودت چه کردی؟ با چشم خود چه کردی؟ ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، چرا؟ چون ﴿کَانَ﴾؛ یعنی «کان الانسان» ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی «عن کلّ واحد» ﴿مَسْئُولاً﴾. از انسان سؤال می‌کنند با دل خود چه کردی؟ با چشم خود چه کردی؟ با گوش خود چه کردی؟ این می‌گوید من صبح بلند شدم، درب مغازه را باز کردم، جنس فروختم، بعد مال تهیه کردم، رفتم خوردم و خوابیدم! به طلبه می‌گویند چه کردی؟ می‌گوید درس خواندم و اینها! به هر حال چه کردی؟ با دل خود چه کردی؟ آیا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[18] با خدا رابطه داشتی؟ یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»،[19] با خدا رابطه داشتی؟ یا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[20] با خدا رابطه داشتی؟[21] با پیغمبر چه کردی؟ اجر رسالت محبت است، اجر مرسِل چیست؟ فرمود پیغمبر آمده این حقایق را گفته، شما را زنده کرده: ﴿لا أَسْئَلُکُم‏ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾،[22] بکوشید! شما اگر دستور پیغمبر را عمل بکنید «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، کافی است. دستور پیغمبر را عمل بکنید «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»، کافی است؛ اما این در حدّ بردگی است! اگر کسی بگوید من دستور پیغمبر را عمل کردم، برای اینکه جهنم نروم، بله کافی است، مسلمان است؛ اگر بگوید من دستور پیغمبر را عمل کردم، فرمایش ائمه را هم گوش دادم، فرمایش ائمه را هم گوش دادم؛ اما «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»، برای اینکه بهشت بروم، این هم یک تجارت است؛ اما می‌گوید اینها کافی نیست. اینها حیف انسان برای این کار! اینها را می‌دهند به آدم. اما بگوید که من دستور علی و لولاد او را عمل کردم، برای اینکه دوستشان دارم، این اجر رسالت است. بالاتر از این، اگر سؤال بکنند که اینها را که من فرستادم، مزد ارسال من چیست؟ اینها مزد رسالت است، تبلیغ کردند، تعلیم کردند، زحمت کشیدند، مشکلات را گفتند تا شما عالم شدید، این اجر رسالت پیغمبر است؛ اما کاری که من کردم در برابر این کارهای من که پیغمبر را فرستادم، چه آوردی؟ این باید بگوید: «وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة».[23] قسمت ملک 13/تسنیم
اگر به ما گفتند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا»،[24] فرمود جهنم نمی‌برند، بهشت می‌برند؛ اما حیف است که آدم برای اینکه جهنم نرود یا بهشت برود، این همه زحمت‌ها را تحمّل بکند! خدای سبحان همت بلند، فکر بلند، روح بلند، آنها را می‌دهد؛ اما اینها را می‌خواهد، «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا». همت بلند! اگر اجر رسالت به این است که آدم اینها را دوست داشته باشد، اجر ارسال چیست؟ در برابر ارسال این پیغمبر و علی و اولاد او چیست؟ این «وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة» من دوست تو هستم!
بنابراین اگر از ما بپرسند با دل خود چه کردی؟ ما باید یک پاسخ مثبت بدهیم. بنابراین دل ما، ما نیستیم، جزء شئون ماست، جزء ابزار ماست؛ مثل دست، پا و چشم ما، ما مسئول هستیم، دل ما قوه‌ای از قوای ماست که خدا به ما داد؛ مثل چشم و گوش ما؛ یعنی سمع و بصر و فؤاد، ﴿کَانَ﴾؛ یعنی «کان الانسان». ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی «عن کل واحد»، ﴿مَسْئُولاً﴾؛ انسان مسئول از دل است، با دل خود چه کردی؟ چه کسی را به این دل راه دادی؟ ما باید جواب داشته باشیم. خیلی از ما مشغول درس و بحث هستیم، یک نماز و روزه‌ای هم می‌خوانیم، این کافی نیست. قسمت ملک/13/تسنیم
می‌فرماید سرّ آن زرق و برق و لذت‌های دنیا است که لذت‌های دنیا در پنج مرحله خلاصه می‌شود و همه این مراحل خمسه هم لهو است و غرور. آیاتی که مصدّر به ﴿اعْلَمُوا﴾ است ـ همان‌طور که قبلاً بیان شد ـ ناظر به اهمیت و هشدار دادن به آن مطلب است. ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾; فرمود دنیا پنج مرحله دارد: در مرحله کودکی و نوجوانی انسان گرفتار لعب است و لهو، در دوران جوانی گرفتار زینت است، در دوران کهولت دوران فخرفروشی است، در دوران پیری و سالمندی دوران تکاثر است. ﴿أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ﴾ برای خردسالان که به بازی سرگرم هستند. از دوران خردسالی که گذشتن از آن بازی‌ها فراغت پیدا می‌کنند, چیزهایی هم آنها را به خود سرگرم می‌کند. از دوران نوجوانی گذشته به مرحله جوانی که رسیدند, به زینت‌ها می‌پردازند, به فکر بازی نیستند به فکر زینت, آراستن‌, لباس‌های خوب در بر کردن و همسر گرفتن هستند در این مرحله. از این مرحله که گذشت, دوران فخرفروشی به مقام و جاه و منصَب و سمت است, وقتی بازنشست نشد, دوران اشتغال به کار است که دوران کهولت اوست; بین چهل تا 55 و شصت. و از دوران کهولت که گذشت به دوران پیری و شیخوخیت رسید, دیگر نه اهل لعب است, نه گرفتار لهو و کودکانه و نوجوانانه است, نه می‌تواند زینت کند خود را «و لن یصلح العطار ما أفسد الدهر»,[9] نه مقامی دارد او فخر کند, فقط به جمع مال و نوه و اولاد افتخار می‌کند, این قدر داشتم و این قدر دارم, این از بستگان ما است, این قدر نوه دارم, این قدر فرزند دارم, این قدر داماد دارم, این قدر قبیله دارم, این قدر عشیره دارم, تا بمیرد; از لَعِب شروع می‌شود تا تکاثر؛ این تکاثر آن قدر است: ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ ٭ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾[10] این آخرین خطر دامن‌گیر ابنای دنیا است که فرمود: ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾ به جای اینکه به دنبال کوثر بروید, گرفتار تکاثر شدید; ما گفتیم معارف الهی کوثر است: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثیرًا﴾[11] به دنبال معارف و علوم الهی و اسلامی بروید, اینها کوثر است، کوثر را رها کردید, تکاثر شما را گرفت. این طور نیست که اگر ما نفس را آرام و مهار نکردیم, او ما را رها کند، اگر ما او را سرگرم و مهار نکردیم, او مهار می‌کند; ما اگر او را به تحصیل کوثر وادار نکردیم، او ما را به تکاثر گرفتار می‌کند، اگر اهل مال است, او را به تکاثر مال و زمین و باغ گرفتار می‌کنند؛ اگر طلبه است و معمم است, به تکاثر شرکت‌کننده‌گان در بحث گرفتار می‌کند; این‌طور نیست که او کسی را رها بکند, این‌طور نیست که کسی از چنگ او نجات پیدا بکند. اگر امام جماعت است او را به تکاثر مأمومین گرفتار می‌کند و اگر نویسنده است به تکاثر خوانندگان کتاب گرفتار می‌کند. کم کسی است که از گرفتاری تکاثر نجات پیدا کند. اینکه گفتند هر لحظه خود را مواظب باشید, این است. آن کسی که از آمدن و رفتن یک عده و پای وعظ او یا به پای بحث او یا به پشت سر او, خوشحال می‌شود معلوم می‌شود او هنوز گرفتار تکاثر است; عمری در تحت ولایت شیطان است و خیال می‌کند تحت ولایت الهی است و دارد کارهای مثبت انجام می‌دهد. بدترین وضع برای ما است که ما ندانیم در تحت ولایت چه کسی هستیم و خود را نسنجیم، اگر خود را سنجدیم معلوم می‌شود که این کارهای ما «لله» است یا «للهویٰ»: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[12] و شاید اگر ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود چه اینکه هست به ما هم‌ بگوید: ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[13] لازم نیست انسان در برابر یک بت خضوع کند، همین که در برابر هوس خضوع می‌کند: ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ شامل حال او می‌شود.
بیانی در جوامع روایی ما است که قرآن مانند شمس و قمر در همه حالات می‌تابد و قرآن برای یک عصر و یک دوره خاص نیست،[14] اگر برای یک عصر و دوره خاص بود که فقط تلاوت آن برای ما می‌ماند، اگر ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) به یک عده فرمود اُف بر شما و معبودهای دروغین شما و قرآن می‌گوید یک عده معبود ایشان هوس آنها است: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ پس معلوم می‌شود هنوز ما گرفتار معبود درونی هستیم و بت کده‌ای در درون داریم که می‌گوییم من خوشم آمد, میل من این است و به من برخورد; اگر به من برخورد و من خوشم می‌آید و من دوست دارم و من می‌پذیرم و من مطرح است, معلوم می‌شود ما هنوز گرفتار عتاب ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ﴾ خواهیم بود. بنابراین این‌چنین نیست که تکاثر فقط درباره مال‌داران و زراندوزان باشد, هر کس گرفتار حبالی از حبائل شیطان رجیم است. این تعبیر از مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) است که قرآن کریم به حسب ادوار پنج‌گانه که یک دوره، انسان کودک است, یک دوره نوجوان است, یک دوره جوان است, یک دوره به کهولت رسیده, یک دوره به شیخوخیت می‌رسد; قرآن کریم این ادوار خمسه را تبیین کرد که هر دوره‌ای سرگرمی و غرور است; این لطیفه از مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) است.[15] قسمت 14/حدید/تسنیم
نقش دنیا در اخلاق
﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، آنچه در دنیا بر سر مشرکین و کافران می‌آید که اینها مستهلَک می‌شوند, ریشه‌کن می‌شوند و هیچ اثری از اینها باقی نمی‌ماند، نه از خودشان, نه از مالشان, نه از دیارشان تازه این ذوق عذاب است، نه خود عذاب، یک وقت انسانِ تشنه، قدحی آب دارد و همهٴ آب را می‌نوشد، این شُرب ماء است، یک وقت لَبی تَر می‌کند، این ذوق آب است نه شُرب آب، یک چشیدن است یک نوشیدن فرمود ما چیزی از اینها باقی نگذاشتیم؛ یعنی هیچ اثری از اینها نمانده است؛ اما این تازه چشیدنِ عذاب است نه خود عذاب، ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾، عذابشان کجاست؟ آن عذابِ رسمی آن در قیامت است، چون دنیا هر اندازه هم که ریشه‌کَن کند، به هر حال محدود است، این عذاب محدود نسبت به آن عذاب نامحدود مثل ذوق است نسبت به شُرب، این قدر فاصله است. دربارهٴ بعضی از اقوام می‌فرماید ما اینها را طوری ریشه‌کن کردیم که ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾،[23] این ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾، در جریان بسیاری از این مشرکین و کفار ریشه‌دار و سابقه‌دار است، این از آن تعبیرات ظریف قرآن کریم است، شما اگر یک درخت ریشه‌دار و کهنی را وقتی از جایی بکَنی تا چندین ماه به هر حال آن گودال مشخص است، معلوم می‌شود این چنار را اینجا کَندید؛ اما بوته‌ای که یک سانت یا کمتر از یک سانت ریشه دارد، این بوته را اگر از این باغ بکَنی، معلوم نیست. اگر گفتند مثل اینکه دیروز در اینجا بوته‌ای نبود، چون اثری ندارد، برای اینکه شما این بوته را که کَندید یک سانت خاک جابه‌جا شد، این یک سانت محسوس نیست، نمی‌توانید بگویید من طوری این بوته را کَندم که گویا نبود؛ اما اگر هنر کردید، چناری را از جا کَندید، طوری جایش را تسطیح کردید که در لحظهٴ بعد یا فردا هیچ اثری نبود، این هنر است. خدا می‌فرماید اقوامی که 2500 سال 3000 سال کمتر و بیشتر آمدند: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾[24] بودند, ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾[25] بود, ﴿الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾[26] بود، ما اینها را طوری کَندیم که مثل این که دیروز در این مملکت نبودند: ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾، این هنر است کسی که دو هزار سال اینجا ریشه کرده است، طوری خدا ریشهٴ اینها را بکَند که گویا دیروز اینجا نبودند، این را خدا به خود اختصاص می‌دهد، این ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾، را همه‌جا نمی‌گوید مگر آنجا که خیلی ریشه‌دار بودند و ریشه را کَندند تازه این ریشه‌کَن کردن افراد که هیچ اثری از آنها باقی نمی‌گذارد که فرمود: ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾،[27] آنها را با خاک یکسان کرده است، تازه این می‌شود ذُوق، اینها هنوز عذاب را نخوردند, ننوشیدند؛ بلکه چشیدند: ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾، پس چه موقع عذاب را می‌نوشند؟ چه موقع عذاب می‌خورند؟ ﴿وَ لَهُمْ عَذَابٌ﴾، این تنوین, تنوین تعظیم است, تنوین تفخیم است ﴿وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، هر دو تنوین؛ یعنی در قیامت این‌چنین‌ هستند، عذاب قیامت طوری است که با اینکه عذابهای دنیایی مثلاً ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾، همهٴ اینها ریشه‌کن کرده، تازه این به مرحله ذُق و چشیدن است: ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾؛ یعنی «فی الدنیا»؛ اما ﴿وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾؛ یعنی «فی الآخرة» که آنجا سخن از چشیدن نیست، سخن از نوشیدن است: ﴿کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾، در دنیا ﴿وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، در آخرت. قصه اگر نزدیک باشد برای پندآموزی اثربخش‌تر است، فرمود جریان یهود بنی‌قینقاع که خیلی از شما نگذشت و گذشته از آن جریان بدر هم که خیلی فاصله نداشت، چون این جریان در اوایل هجرت بود، خود کلّ هجرت هم بیش از ده سال طول نکشید، اینها هم در اوایل هجرت بود، خیلی طول نکشید. فرمود جریان بدر را دیده‌اید, جریان یهود بین‌قینقاع را دیده‌اید، هرگز فریب منافق و امثال منافق را نخورید، برای اینکه کارِ منافق نظیر کار شیطان است: ﴿کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾.
دربارهٴ منافقین فرمود اینها که وعده می‌دهند دروغ می‌گویند، الآن همان معنا را به صورت تمثیل ذکر می‌کند، مَثل آنها و داستان آنها مِثل داستان شیطان است که به انسان گفته است این جنس مراد است، شخصِ معیّن مراد نیست و بعضی از قصصی که نقل کردند، شاید اعتبار به آن قصص نباشد، درباره عابد بنی‌اسرائیلی؛ اما درباره اصلِ جریان جنگ بدر داستانی مشابه این هست؛ مثل شیطانی که به انسان، یعنی شیطان به ابی‌جهل در جریان بدر گفت کفر بورز، من تو را تأیید می‌کنم، وقتی او کفر ورزید و به جنگ با اسلام مبادرت کرد، ﴿قَالَ﴾، شیطان گفت، ﴿إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنکَ﴾، من از تو بیزارم؛ یعنی از تو فاصله گرفتم، برای اینکه ﴿إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، من از خدا می‌ترسم. قسمت 14/حشر/تسنیم
چقدر امیرالمؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) آبروی دنیا را می‌برد و آبروی افراد دل‌باختهٴ به دنیا را می‌برد، هیچ کسی در امت اسلامی به اندازهٴ حضرت امیر دنیا را بی‌آبرو نکرد، آنقدر دنیا را رسوا کرد مفتضح کرد به طور غیر مستقیم دنیاخواه را رسوا کرد که آبرویی برای دنیا نگذاشت. شما یک دور به طور عمیقی نهج‌البلاغه را مطالعه بفرمایید، می‌فهمید هیچ تشبیهی نبود که گاهی به صورت آن استخوان خوک در دست جزام گرفته، گاهی به صورت «عَفْطَةِ عَنْز»[30] گاهی به صورت «عطسه أنف»، گاهی به صورت «عَفْصَة مَقِرَة»،[31] گاهی به صورت عِراق خنزیر در ید مجزوم،[32] آن‌چنان آبروی دنیا را برد که در امت اسلامی احدی این‌چنین دنیا را بی‌حیثیت نکرد. اگر کسی دنیا را این‌طور بی‌آبرو کرد، دنیازده را به شرح إیضاً. حالا این تعبیر را ملاحظه بفرمایید که دربارهٴ دلهای عده‌ای حضرت چگونه تعبیر دارد. در همین کلمات قصار صفحهٴ شمارهٴ 367 این‌چنین می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِی»، «حطام» وقتی پاییز که می‌شود ساقه‌ها زرد می‌شوند و می‌ریزند و خشک می‌شوند و با یک تکان همه از بین می‌روند؛ این را می‌گویند «حطام». فرمود این حطامی است وبادار, «موبی»؛ یعنی بیماری وبا می‌آورد، «فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ»؛ اینجا جای است که وباخیز. اولا حطام است، دنیا برای کسی بهار نشد، همیشه پاییز است و ساقه‌هایش هم حطام است دست بزنی می‌ریزد و این ساقه هم وبا می‌آورد خلاصه نچرید. «فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَی مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَی مِنْ ثَرْوَتِهَا، حُکِمَ عَلَی مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ، مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً»؛ آن‌گاه فرمود: «لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَی سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ»؛ «سویدا» آن حبّهٴ شیء را می‌گویند، آن هستهٴ مرکزی را می‌گویند «سویدا»، آن حبه را می‌گویند «سویدا», سویدای دل؛ یعنی آن حبه، آن هستهٴ مرکزی دل, آن دلِ دل خلاصه. فرمود در دلِ دل، این اوباش دارند رقص می‌کنند. «لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَی سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ وَ هَمٌّ یَحْزُنُهُ کَذلِکَ حَتَّی یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ». اگر این‌چنین شد، آن دل توان این را ندارد که اهل عبادت باشد و از عبادت طرفی ببندد. اگر همهٴ اینها را به دور انداخت، می‌گوید «حارثة‌بن‌مالک» که بود که من نیستم. این تعبیر, تعبیر خوبی است این تعبیر, تعبیر ممدوحی است. اینکه به ما می‌گویند مسابقه بدهید؛ یعنی چرا او رفت من نروم! این مذموم نیست، این ﴿فَاسْتبَقُوا﴾[33] همین است یعنی مسابقه بدهید نه تنها مسابقه بدهید در مسابقه شرکت کنید ﴿سَارِعُوا﴾[34] جلو بزنید، این راهی نیست که تصادف داشته باشد؛ چون در این معانی و معارف، تزاحمی نیست، همه می‌گویند بیا تو بگیر! بر خلاف تکالب دنیاست که همه می‌گویند من می‌خواهم بگیرم؛ این تزاحم است. اما در معارف هر یک می‌گوید این دنیا را تو بگیر، این حطام را تو بگیر! این چراگاه وباخیز برای تو، او می‌گوید برای تو، من رفتم. این سبقت در نجات از رذیلت و فراهم کردن فضیلت تزاحمی ندارد؛ لذا فرمود تا توانستید «سابقوا واستبقوا»، تا توانستید ﴿سَارِعُوا﴾، نه تنها ﴿سَابِقُوا﴾ نه تنها مسابقه بدهید برنده بشوید، سرعت بگیرید؛ وقتی سرعت گرفتید می‌شوید امام، می‌شوید امام متقین. بگویید ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾؛ چون حل این‌گونه از معارف دشوار بود، آمدند گفتند ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾, «إی واجعل لنا من المتقین اماما»؛ حالا چرا همت پست باشد که کسی که باتقوا است امام ما باشد، ما چرا امام متقین نباشیم، ما چرا کاری نکنیم که همهٴ مردم باتقوا به امام اقتدا کنند، این راه برای همه باز است. این راه, راه تواضع است، اگر کسی متواضع‌تر شد این‌گونه حرف می‌زند، اگر کسی خاکسارتر شد این‌گونه حرف می‌زند، اگر کسی خاک کویی شد این‌چنین حرف می‌زند، اگر کسی «هو الله»گو شد این‌چنین حرف می‌زند، می‌گوید ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾؛ خدایا! توفیق به من بده که من طوری باشم که همهٴ مردم باتقوا به من اقتدا کنند؛ یعنی علم من, عمل من, سیرهٴ علمی من, روش عملی من الگو برای مردان باتقوا باشد؛ حالا بیاییم در قرآ‌ن ـ معاذ الله ـ دستی و دسّی وارد کنیم بگوییم نه، قرائت این‌چنین نبود؛ ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾ این‌طور نیست. پس این راه باز است؛ اگر این راه باز است، جمع هر سه راه ممکن است و شدنی است؛ یعنی هم انسان با برهانی که خود قرآن اقامه کرده است، هم با ظواهر دینی تا آنجا که همراه است و هم با تهذیب نفس و تصفیهٴ درون. قسمت 22/حشر/تسنیم
در امّت اسلامی مانند علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه أفضل صلوات المصلّین) این دنیا را بی‌آبرو نکرده, تازیانه نزده، هیچ کس در امّت اسلامی؛ اصلاً آبروی دنیا را برد, او را متعفّن کرد. ممکن نیست کسی با نهج‌البلاغه مأنوس باشد و خودش را به این مسائل عادی آلوده کند، در متنِ کار جامعه هست بدون اینکه آلوده بشود. آبروی دنیا را آن‌چنان برد آن را وبادار کرد, آن را «عَفن» کرد, آن را «عراق خنزیر»[37] کرد, آن را «عفطهٴ عنز»[38] کرد، هر چه که شما در خیالتان باشد و نباشد حضرت امیر دربارهٴ دنیا گفت. مرحوم محدّث قمی می‌گوید من تغییر سلیقه دادم آمدم نهج‌البلاغه خواندم. در نوشته‌های مرحوم محدّث قمی آنچه که به عربی نوشت، آثار عجمه فارسی او هم می‌بینید عربی خوب می‌نویسد. قسمت 23/حشر/تسنیم
ادوار دنیا
در برابر آن ادوار پنج گانه‌ اهل دنیا که همه آن غرور بود، لعب و لهو و زینت و تفاخر و تکاثر بود برای اهل معنا مراحل پنج‌گانه‌ای است که همه آنها خیر و رحمت و برکت است؛ اوّل معرفت است، دوم هجرت است، سوم سرعت است، چهارم سبقت است، پنجم امامتِ متقین ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِمامًا﴾ و چون راه، راه حق است در این مسابقه هرگز نه انسان مزاحم کسی است نه دیگران مزاحم انسان‌اند. اصولاً در راه خیر زحمتی برای احدی نیست؛ لذا فرمود: ﴿سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ﴾ که اوّل باید انسان تطهیر بشود و آمرزیده بشود، دوم وارد بهشتِ سعادت بشود. اگر مغفرت نشد که بهشت نیست ﴿وَ جَنَّةٍ﴾ که عرض و وسعت‌اش به اندازه آسمان‎ها و زمین است از باب تشبیه آن معنا به امر دنیایی. اگر مقصد، وسعت آن به اندازه آسمان‎ها و زمین است راه آن هم به اندازه آسمان‎ها و زمین است؛ لذا در این راه هیچ زحمتی نیست. آن کسی که این راه خیر را دارد طی می‌کند هرگز احساس حسد نمی‌کند و احساس عجز نمی‌کند، آن کسی که راه افتاده هرگز نمی‌گوید خسته شدم یا راه سخت است یا تنگ است یا باریک است یا مزاحم کسی‌ هستم یا مزاحم دارم، زیرا راه بهشتی که ﴿عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خود این راه هم این‌چنین است؛ ممکن نیست مقصد وسیع باشد و راه تنگ؛ لذا آنها که اهل خیر هستند دلی دارند مثل دریا، اگر به جبهه می‌روند از هیچ چیزی نمی‌ترسند و اگر در راه کمالات دیگرند از هیچ چیز آسیب نمی‌بینند، نه به کسی آسیب می‌رسانند نه از کسی آسیب می‌ببینند، هرگز هراس و ترس در دل اهل اله نیست؛ زیرا او راه را وسیع می‌بیند. ممکن نیست مقصد به اندازه آسمان‎ها و زمین وسعت داشته باشد و راهش تنگ؛ لذا به ما دستور سرعت اوّلاً و سبقت ثانیاً دادند، گفتنند بشتابید و جلو بزنید! به همه می‌گوید جمع است؛ یعنی به همه می‌گوید بشتابید، معلوم می‌شود در راه خیر اگر همه هم سریع بروند کسی مزاحم کسی نیست. همه هم بخواهند سبقت بگیرند راه برای همه باز است تا لطف الهی شامل حال چه کسی بشود ﴿لِکُلِّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ﴾[15] این را در سورهٴ «بقره» فرمود، فرمود هر کسی چهره‌ای دارد و زمامش به دست چهره‌آفرین است. شما بکوشید در خیرات مسابقه بدهید. راه خیر به اندازه دریا وسیع است. انسانی که در مسیر خیر افتاد هرگز احساس غربت نمی‌کند، احساس وحشت نمی‌کند، زیرا دل تنها به یاد حق می‌آرامد و بس که ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[16] که مصدّر بودن این جمله به ﴿ألا﴾ و تقدیم ﴿بِذِکْرِ اللّهِ﴾ بر ﴿تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ مفید حصر است. نفرمود: «الا تطمئن القلوب بذکر الله» فرمود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ دل فقط به یاد حق می‌آرامد و بس! اگر کسی دل به حق داد در هیچ راهی احساس خطر نمی‌کند. این سخن ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾[17] سخن اسوه ماست؛ اگر ما به او ائتسا داریم، به او اقتدا داریم، به او تأسّی می‌کنیم و از او پیروی می‌کنیم حرف ما باید ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾ باشد. اصولاً در مسیرِ باز جا برای حزن و خوف نیست، چون ﴿لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ﴾[18] خاصیت مسیر بهشت این است؛ لذا فرمود: ﴿سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ﴾ که ﴿عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾، این عرض ظاهراً به معنای وسعت است نه عرض در برابر طول، وسعت آن به اندازه آسمان و زمین است. قسمت 15/حدید/تسنیم
آن‌گاه در پایان تحلیل آنچه در دنیا و آنچه در آخرت است, به جریان دنیا می‌پردازد. جریان دنیا را فرمود بیش از پنج مرحله نیست: بعضی کودک دوساله یا دوماهه هستند, بعضی کودک صدساله هستند, بالأخره کودک هستند. آن کسی که گرفتار بازی است کودک است, حالا یا صد سال بر او گذشت یا صد روز بر او گذشت; عمر را خود انسان باید تأمین کند, نه اینکه زمین به دور آفتاب بگردد, عمر ما زیاد بشود. اگر من در سن پنجاه سالگی‌ هستم باید ببینم اگر پنجاه قدم رفتم, سن من پنجاه سال است، نه اینکه من ساکن بودم, زمین پنجاه بار به دور آفتاب گذشت، من شدم پنجاه سال; من همان کودک هستم, پنج روزه هستم. اگر انسان گرفتار لهو است, خواه لهو و لعب بازی میدان بازیگران, خواه تکاثر اموال و اولاد, این شمال و جنوب و شرق و غرب او, لهو است. جامع همه ادوار پنج‌گانه لهو است, این‌طور نیست یکی لهو باشد, دیگری لهو نباشد; آن لهو «بالامعنی الجامع» همه ادوار پنج‌گانه را شامل می‌شود. آنچه که انسان را از هدف باز می‌دارد و سرگرم کننده است لهو. یک وقت کسی تاجر است مشغول خرید و فروش است; اما همین که سخن از حرام و حلال می‌آید, متذکر است; سخن از احتکار و عرضه می‌آید, متذکر است; سخن از گرانی و ارزانی می‌آید, متذکر است; این ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾.[30] یک وقت حلال و حرام و احتکار و عرضه و گرانی و ارزانی برای او بی‌تفاوت است, این لهو است; آنجا «لا تُلْهیهِ تِجارَةٌ» اینجا «تلهیهم تجارة». پس این‌چنین نیست که اگر فرمود اول لعب است, دوم لهو, سوم زینت است و چهارم تفاخر, پنجم تکاثر، آنها لهو نباشد؛ لهو «بالمعنی الجامع» در آخرین مرحله است و اگر تا مرحله آخر یا در دوران کهولت لهو آدم را رها نکرد, می‌شود: ﴿لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ که در اول سوره «انبیاء» است. اگر این لهو از میدان بازی در صحنه دل راه پیدا کرد می‌شود: ﴿لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾; اگر ﴿لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ شد هیچ راهی برای علاج و درمان او نیست. جوان و نوجوان و کودک را می‌شود تربیت کرد؛ اما وقتی به قلب رسید و ﴿لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ شد, هیچ عاملی در او اثر نمی‌گذارد. در سوره «انبیاء» آمده که ﴿ما یَأْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ ٭ لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾[31] پس لعب و لهوی است در برابر زینت و تفاخر و تکاثر, یکلهو و لعب جامعی است که حتی آخرین مرحله را هم می‌گیرد. قسمت 14/حدید/تسنیم
نقش آخرت در اخلاق
جریان معاد مهم‌ترین رکن مسئله اخلاق است. مبدأ تأثیر دارد، برای کسانی که بخواهند کامل بشوند. عده‌ای هم که ولایت الهی را پذیرفتند اگر بهشتی نباشد جهنمی هم نباشد سعی می‌کنند آدم خوبی باشند، مثل حضرت امیر و اهل بیت(علیهم السلام) که فرمود: «مَا عَبَدْتُکَ‌ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ»؛[25] اما این دین چقدر شیرین است! فرمود شما مگر نمی‌خواهید به مقصد برسید؟ شما که حالا وارد حوزه یا دانشگاه شدید می‌خواهید به مقصد برسید، نگویید مجتهد شدن یا مفسّر شدن یا فقیه شدن اینها سخت است، این مثل المپیاد نیست. یک مسابقه قرآن دارد و یک مسارعه‌؛ فرمود این سرعتی که ما گفتیم: ﴿سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾،[26] این مثل دویدن در این المپیادهای مسابقه‌ای نیست. ما به شما گفتیم: ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾،[27] سبقت بگیرید! این مثل آنها نیست، برای اینکه این باید جان بکَند که این صد متر، کمتر یا بیشتر را با پا برود; اما شما هیچ جایی ندیدید که شما می‌خواهید به جایی بروید، آن مقصد و هدف هم دَه برابر شما دارد به طرف شما می‌آید; این را شما کجا دیدید؟ شما می‌خواهید قلّه‌ای را فتح کنید، این قلّه سر جایش است، شما باید جان بکَنید قدم به قدم بروید بالای قلّه، یا در مسابقات، در دوندگی یا غیر دوندگی باید جان بکَنید تا به آن خط آخر برسید؛ اما خدا و خدا و خدا و خدا! چقدر این حدیث شیرین است؟! فرمود شما که قدم به قدم طرف خدا حرکت کنید ـ در این حدیث قدسی هروله دارد ـ او هروله می‌کند به طرف شما می‌آید.[28] حالا اگر فرصت شد ـ إن ‌شاء الله ـ این روایت را توضیح می‌دهیم. قسمت 3/ق/تسنیم
فرمود ما این کارها را کردیم، گفتیم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾، یک؛ ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾، دو؛ این شش امر است شش یعنی شش امر! سه اصل از اصول دین، سه فرع از فروع لوازم سه‌گانه آن اصول دین؛ ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ فرع بر توحید است. ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾ فرع بر معاد، چون اگر معاد نباشد، تقوا معنا ندارد. مهم‌ترین عاملی که انسان دست به خلاف نمی‌برد، برای اینکه «یوم الحساب» است. اگر حساب و کتابی نباشد که انسان از هر کاری إبایی ندارد. ﴿وَ أَطیعُونِ﴾؛ یعنی به رسالت فکر کنید.قسمت2/ نوح/ تسنیم

﴿وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾؛ این تعبیر «لا» در موقع عذاب با اینکه ﴿عَلَیْهمُ﴾ است نه «لهم»؛ یا برای آن است که همین تعبیر خودش متضمّن یک نحوه توهین باشد در موارد تحکّم؛ مثل کسی که در امتحان رفوزه شد می‌گویند تبریک می‌گوییم مردود شدی. در این‌گونه از موارد که ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾[1] بشارت به جهنم می‌دهند، خود این لفظ هم تحقیر را به همراه دارد، در صورتی که «لام», «لام» انتفاع باشد. اما اگر «لام», «لام» اختصاص باشد، ﴿وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾، دیگر این معنا را به همراه ندارد؛ یعنی عذاب نار مختصّ اینهاست، چون هر عملی مخصوص عامل هست؛ نظیر آن اصل کلّی که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود و بارها به این اصل عنایت فرمودید که می‌فرماید: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[2] سخن از مشاکله نیست که اینجا مناسبت بود بفرماید «وإن أطعتم فعلیها»؛ ولی ﴿فَلَهَا﴾ از باب مشاکله فرمود؛ بلکه برای تبیین اختصاص است که عمل مخصوص عامل است چه حَسنه, چه سیّئه. ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾؛ این «لام» به معنای انتفاع نیست که در مقابل «علیٰ» باشد این «لام», «لام» اختصاص است اگر «لام» اختصاص بود عمل مخصوص عامل است، دیگر ﴿وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾ نکته‌ای را به همراه ندارد؛ نظیر تحقیر یا توهین. قسمت 4/حشر/تسنیم
در سوره مبارکهٴ «فصّلت» گذشت، آیه 51 و 52 سوره مبارکهٴ «فصّلت» این بود: ﴿وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَی بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ ٭ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ﴾. در سوره مبارکهٴ «سبأ» به صورت شفّاف و روشن در آیه 35 به بعد این‌چنین آمده است: ﴿وَ قَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَداً وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ﴾[9] و بدانید که ﴿وَ مَا أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی﴾،[10] آن کسی که منزلتی نزد پروردگار پیدا می‌کند کسی است که ﴿آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾. این کفّار براساس خوی استکباری‌ خودشان می‌گفتند که ما اصلاً به هیچ چیزی از اینها ایمان نمی‌آوریم! نه به قرآن کریم و نه به کتاب موسای کلیم، ما اصلاً از وحی «بالقول المطلق» و از نبوّت «بالقول المطلق» منصرف هستیم؛ آیه 52 و 53 سوره مبارکهٴ «انعام» این است: اینها به پیغمبر خودشان ـ مخصوصاً به حضرت نوح ـ می‌گفتند که این فقرا را از مجلس دور کن تا ما بیاییم، چون ما با فقرا یکجا نمی‌نشینیم، آیه نازل شد که ﴿وَ لاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَیْ‌ءٍ وَ مَا مِن حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِن شَیْ‌ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾،[11] این خوی استکباری در قوم نوح(سلام الله علیه) هم بود؛ همین خوی استکباری باعث می‌شد که می‌گفتند، اگر ایمان آوردند خَیر بود، این فقرا جلو نمی‌افتادند و ما جلو می‌افتادیم! ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا﴾؛[12] آیا ایمان یک چیز خوبی است که اینها گیرشان آمده و ما محروم شدیم؟! در حالی که قدرت ما، ثروت و مُکنَت[13] ما بیش از اینهاست! اینها خیال می‌کردند، چون نظام ارزشی‌ آنها براساس مادّه و مال و ثروت است و خیال می‌کردند که این فقرا هرگز نمی‌توانند در فضیلتی تقدّم پیدا کنند. پس چه در سوره مبارکه «انعام»، چه در سوره «سبأ» و چه در سایر سُوَر این خویِ استکباری مشرکان از دیرزمان تا زمان وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح بود؛ لذا آن «سِحر» گفتن اینها که در آیه هفت سوره مبارکهٴ «احقاف» است و «افتراء» ‌بستن آنها که در آیه هشت است، با این ﴿لَوْ کَانَ خَیْراً﴾ کاملاً فرق دارد؛ آنها در اثر کُفر است و اینها در اثر استکبار، جمع‌بندی تمام اینها هم این شد که دفعتاً همه را یکجا منکر شدند و گفتند: ﴿هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾؛ شما اگر از انبیای قبل هم خبر می‌دهید، آن هم ـ معاذ الله ـ یا «سِحر» بود یا «افتراء». این‌چنین نیست که حالا موسای کلیم مثلاً حق گفته باشد، عیسای مسیح حق گفته باشد یا ابراهیم خلیل(سلام الله علیهم) حق گفته باشند، همه اینها ـ معاذ الله ـ «إفک» داشتند: ﴿هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾.قسمت 9/احقاف/تسنیم
بشارت و انذار
اینکه در آیه هشت فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً﴾، چند کار دارد؛ شما شاهد اعمال هستید، یعنی در دنیا می‌بینید که ظرف تحمّل است و در آخرت شهادت می‌دهید که ظرف اَداست و این ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾[25] هم همین است؛ حضرت در دنیا ـ در تمام حالات ـ می‌بیند و در آخرت هم شهادت می‌دهد؛ البته در سوره مبارکه «احزاب» هم این گذشت که ما تو را «شاهد»[26] قرار دادیم، «سِراج منیر»[27] قرار دادیم و «بشیر نذیر»[28] قرار دادیم؛ در سوره مبارکه «احزاب» اینها مبسوطاً گذشت و این هم همان را تأیید می‌کند. فرمود ما او را «شاهد» قرار دادیم به همه معانی که در سوره «احزاب» گذشت و «مبشّر و نذیر».
تحقق بشارت و انذار خواص جامعه در غالب محبت اهل بیت و معنای آن
این تبشیر و انذار برای توده مردم هست؛ اما برای خواص سخن از محبّت هست و محبّت را هم مستحضرید، در سوره مبارکهٴ «شوری» که اجر رسالت قرار گرفته که ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾[29] ـ این از لطایف آن آیه مبارکه است ـ دوستی اهل بیت این اجر رسالت نیست! شما روی کره زمین کسی را پیدا می‌کنید که حسین بن علی را بشناسد، علی بن ابی طالب(سلام الله علیهما) را بشناسد و دوست او نباشد؟ این شدنی نیست! اگر کسی انسان است ولو کافر، این ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ معنایش این نیست که دوستیِ اهل بیت اجر رسالت است! چون خدا که نفرمود «إلاّ مَوَدَّةَ القُربی»! مضاف و مضاف الیه که نیست! این ﴿فِی﴾ نقش کلیدی دارد، ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ که در جلسات گذشته بحث مبسوطی درباره این ﴿فِی﴾ شده است: هر ظرف که آن سال، صفت یا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که او مستقر است این شعری بود که در اوایل طلبگی برای صَرف میر‌خوان‌ها و عوامل‌خوان‌ها و مانند اینها یاد می‌دادند؛ این «فی» کار استقرار را می‌کند، پس دوستی اهل بیت اجر رسالت نیست! خیلی‌ها دوست دارند! «الاّ المودة المستقرة الحاصلة الکائنة فی اهل البیت»، این «فی» ظرف است برای آن «المستقر»، ظرف مستقر است نه ظرف لغو! یعنی آدم تمام حقیقت دوستی‌ خود را باید بدهد به خاندان پیغمبر، جای دیگر را نباید دوست داشته باشد! لذا هیچ گناهی هم نمی‌تواند بکند، برای اینکه گناه ریشه آن برای علاقه به فرزند و علاقه به دنیاست، این یک دوستی دارد که آن هم مستقر در علی و خاندان علی و اولاد علی است؛ این معنی آیه است و این می‌شود معنی شیعه! آنها را دوست داشته باشد؟ خیلی‌ها دوست دارند! ممکن نیست در عالَم کسی علی بن ابی طالب را بشناسد یا حسین بن علی را بشناسد و انسان باشد و دوست آنها نباشد! و آیه هم نمی‌گوید دوستی اهل بیت اجر رسالت است یا نمی‌گوید «لا اسألکم اجرا الا مودةَ القربی»! می‌فرماید: ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، این «فی» حرف جَر است، متعلّق است به آن «المستقر» که این «المستقر» ظرف مستقر است نه ظرف لغو! این «فی» متعلق به مودّت نیست؛ یعنی «الا المودة المستقرة فی اهل البیت»! مودّت مستقر در اهل بیت می‌باشد، جای دیگر مودّتی نیست! وقتی جای دیگر مودّتی نبود، دیگر امروز علوی و فردا این‌طوری نمی‌شود. این معنا را فرمود که شما به مردم بگو!قسمت 4/فتح/تسنیم
سفارش اکید قرآن به مراقبت از «نفس»
در این سوره مبارکه «مائده» که بحث آن گذشت، خدا به ما دستور داد و فرمود که تکان نخورید و هیچ جا نروید! به در و دیوار عالم نگاه نکنید! درس و بحث خود را انجام دهید و از این و آن سؤال کنید؛ ولی یک پایتان این‌جا باشد!﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾، [38]به دنبال چه چیزی می‌خواهید بگردید؟می خواهید از کسی سؤال کنید که راه چیست؟ مگر نمی‌بینید؟! تکان نخورید و از خانه‌تان بیرون نروید!﴿عَلَیْکُمْ﴾ این اسم فعل است، یعنی «الزموا» ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛سرِ جای خودتان باشید،همین که لحظه بیرون آمدید، این غارت می‌کند! این است که آدم هر لحظه باید بداند که چه کسی دارد او را می‌شوراند, چه کسی است دارد او را تحریک می‌کند، غوغایی است در درون آدم! این دشمنی است که به هیچ وجه آرام نمی‌گیرد، اگر یک لحظه شما بخواهید به او کمک کنید، این دو قدم جلوتر می‌آید، از هر مار و عقربی بدتر است. شما یک تکّه غذا به این مار پر سمّ دادید، این چند لحظه که مشغول خوردن غذاست که شما را تعقیب نمی‌کند؛ سگ این‌طور است, مار این‌طور است, عقرب این‌طور است؛ امّا این گرسنه‌ای است که همین که یک مقدار غذا به او دادید به او وسیله نقلیه دادید و او را نزدیک‌تر کردید، این است که فرمود همین‌جا باشید و تکان نخورید!﴿عَلَیْکُمْ﴾یعنی «الزموا» و﴿أَنْفُسَکُمْ﴾؛ سر جایتان باشید، وگرنه هر چه محکم کنید او غارت می‌کند، خانه‌تان را رها نکنید، این خطر هست! این کدام قوّه است؟ چگونه قوّه ای است؟ آن اصطلاحات قبلاً نبود؛ لذا در این بخش از آیات فرمود اینها کسانی هستند که ﴿اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾، خدا حافظ اینهاست، نه اینکه اینها را حفظ می‌کند, محافظ اینهاست از این قبیل که ما رقیب بر شماییم و هر چه شما گفتید ما می‌نگاریم است، نه حفظ به معنای اینکه عنایت به اینها دارد، وگرنه اینها را نگاه نمی‌کند ﴿اللَّهُ حَفیظٌ عَلَیْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾. قسمت 2/شورا/تسنیم
نتیجه گیری
بر سر راه رشد و وصول انسان به تعالی و موفقیت بطور کلی دو عامل برقرار و مقرر گردیده است که بر اساس سنت باری تعالی در راستای ابتلا و آزمایش انسان با اذن خداوند نقش خویش را انجام دهند .
یکی نفس انسان و یا خود مغرور و سرکش وی می باشد و دیگری شیطان رجیم است که با درخواست وی و اذن خداوند نقش وسوسه و تحریک انسان به گمراهی و انحراف را بعهده دارد .
بنابراین در این راستا، دنیا و آخرت هر دو در جهت هدایت انسان به سوی زندگی ابدی نقش تعریف شده ای دارند . که انسان بایستی آنها را طی کند و بپیماید . دنیا بعنوان مرحله ای که عمل موثر است و حساب آن به بعد موکول میشود و آخرت مرحله ای که عمل موثر نیست و زمان حساب و کتاب است .
و از طرف خداوند راهنما و راهنمائیهای نیز فرستاده شده که در سوی بشارت و انذار انسان مامور گردیده اند .
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.