دریافت نسخه PDF مقاله - 1380KB
تاریخ نگارش : هجدهم خرداد 1402
اقدام و عمل در قرآن – 3- صراط مستقیم
محمد هادی حاذقی
اگر در مطالب گشته مرور نمائیم در همه مراحل دو رکن اصلی هر چند بصورت کلی و یا میانی همیشه مورد بحث بوده اند که از دو پایه رکین هدف گرائی و تعیین راه رسیدن به هدف سرچشمه میگیرند . (حکمت نظری – حکمت عملی)
اکنون که در مراحل اقدام و عمل در واقع اهداف میانی و عملیاتی مورد بحث قرار میگیرند از صراط مستقیم بعنوان راه رسیدن به این اهداف در سراسر سیر و صیرورت انسان به سوی هدف غائی نام میبریم
در متن مصادیق و تعابیر روشنی از این مفهوم در تحت عناوین رسالت ، ولایت ، عترت ،امامت آورده شده است .
کلید واژه : هدایت ، صراط مستقیم،رسالت، امامت،ولایت ، فقیه، عترت
ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
اقدام و عمل در قرآن – 3- صراط مستقیم
چکیده
اگر در مطالب گشته مرور نمائیم در همه مراحل دو رکن اصلی هر چند بصورت کلی و یا میانی همیشه مورد بحث بوده اند که از دو پایه رکین هدف گرائی و تعیین راه رسیدن به هدف سرچشمه میگیرند . (حکمت نظری – حکمت عملی)
اکنون که در مراحل اقدام و عمل در واقع اهداف میانی و عملیاتی مورد بحث قرار میگیرند از صراط مستقیم بعنوان راه رسیدن به این اهداف در سراسر سیر و صیرورت انسان به سوی هدف غائی نام میبریم
در متن مصادیق و تعابیر روشنی از این مفهوم در تحت عناوین رسالت ، ولایت ، عترت ،امامت آورده شده است .
کلید واژه ها
هدایت ، صراط مستقیم،رسالت، امامت،ولایت ، فقیه، عترت
هدایت از طرف قرآن و عترت
ما اضلال کیفری داریم؛ اما اضلال ابتدایی نداریم؛ یعنی ممکن نیست خدای سبحان کسی را گمراه بکند؛ اما هدایت دو قسم است: هدایت ابتدایی داریم که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛[18] این هدایت ابتدایی است و اگر کسی برابر این هدایت ابتدایی عمل کند و گوش کند، ذات أقدس الهی هدایت پاداشی به او میدهد. هدایت پاداشی غیر از اینکه مطلب را به گوش او برساند، گرایش قلبی به او عطا میکند. او از عبادت لذت میبرد، در روزه گرفتن هیچ احساس خستگی نمیکند. به استقبال ماه مبارک رمضان میرود. این هدایت پاداشی است، عبادت را دوست دارد. این گرایش، این دوستی، این علاقه، این مزید هدایت است. میشود هدایت پاداشی که فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾،[19] ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾،[20] اینکه فرمود اگر خدا را اطاعت کنید، هدایت میشوید. این هدایت دوم که تکرار هدایت اوّل نیست؛ وگرنه مقدم و تالی یکی میشود: ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ یا ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾، اگر این مقدم و تالی یکی باشد، مبتدا و خبر یکی باشد، اوّل و دوم یکی باشد که تکرار است. اوّلی هدایت ابتدایی است، دومی هدایت پاداشی است.
اما اضلال ابتدایی محال است که خدا ابتدائاً کسی را گمراه بکند. اضلال کیفری داریم، اضلال کیفری این است که ذات أقدس الهی عدهای را مکرّر، با قول و فعل، به وسیله انبیا، عقل، فطرت، مبلّغان الهی میگوید، اگر اینها ﴿کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[21] دیگر قابل هدایت نیستند، اینها را به حال خودشان رها میکند. این میشود اضلال کیفری! نه اینکه اضلال کیفری یک امر وجودی باشد، چیزی باشد ـ معاذالله ـ به نام ضلالت که خدا دامنگیرشان کند. این را به حال خود رها میکند، وقتی به حال خود رها کرد، سقوط میکند؛ یعنی انسان نیازمندی که فقیر هست، اگر کسی دست او را نگیرد، سقوط میکند.قسمت 6/ نوح/ تسنیم
امانت ولایت
آیه پایانی سوره مبارکه «احزاب» که بحث آن گذشت فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾؛[22] وقتی غالب تفسیر را مراجعه میکنید میبینید که همه سر به آسمان میکنند. این امانت، امانت ولایت است! امانت قرآن است! این امانت آسمان بار امانت نتوان! آنها سرجایش محفوظ است، آنها را که به ما عرضه نمیکنند. وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه، میفرماید: امانت مثل نماز و روزه همین مال است، همین بیتالمال است، شما به هر کسی دادی یا اختلاس کرد یا نجومی درآمد! چرا آسمان را نگاه میکنید؟ آنکه البته معلوم است که آن ولایت به هر کسی نمیرسد. فرمود: این امانتی که در سوره «احزاب» است، همین بیتالمال است، شما به دست چه کسی دادی که ندزدید؟ جامعه را به این صورت درنیاورد؟ ما که توقع آن مقام را نداشتیم. ما میخواهیم خوب زندگی کنیم، همین! گرانی نباشد، امنیت باشد، معتاد نداشته باشیم، بیکار نداشته باشیم، همین! همین که به آیه رسیدیم، آسمان را نگاه میکنیم! این نهج البلاغه یعنی نهج البلاغه این را حتماً ببینید و ببینید که این امانتی که ذات اقدس الهی در قرآن دارد: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾، آن مقامات انبیا و اولیاست؟[23] آن که به ما نمیرسد. ما میخواهیم یک زندگی خوبی داشته باشیم. زندگی خوب این است که نه بیراهه برویم نه راه کسی را ببندیم. کسی اهل تحصیل است تحصیل بکند، شغل است شغل، تولید است تولید، کار است کار. نه اعتیاد داشته باشیم، نه طلاق داشته باشیم، نه زندانی داشته باشیم، ما این زندگی را میخواهیم. آن وقت همین زمینه پیدا میشود برای پیدایش اباذرها و سلمانها و اویس قرنها، در همینها پیدا میشود. جامعهای که همهاش دعوا و زد و خورد و اعتیاد و زندانی و اینهاست که در بین اینها اباذر پیدا نمیشود، اویس قرن پیدا نمیشود؛ اینها زمینه است.
فرمود خدای سبحان مردم را با نماز، با روزه، با امانت، به همین آیه استدلال کرد؛ فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ﴾. آن وقت در این زندگی متمدّنانه، مردان الهی برمیخیزند. هم بحرالعلوم از آن در میآید در حوزهها، هم اویس قرن از آن در میآید در مساجد، هم راههای دیگر که ـ إنشاءالله ـ امیدواریم روزی جامعه ما به آن سمت حرکت کند قسمت قلم/ 5/ تسنیم
نظام جاهلی را ترسیم میکند که چه کسانی در جاهلیت حکمران هستند و خصوصیتهای جاهلی چیست؟ و منشأ جاهلیت جَهلا همان تکاثر است. فرمود خدا میداند؛ ولی من گواهی میدهم که ﴿لَعَلی خُلُقٍ عَظیم﴾ هستی و خُلق عظیم داشتن با جنون و سفه و امثال آن هماهنگ نیست. همانطوری که علم با جهل نمیسازد، عقل هم با جاهلیت جهلا نمیسازد و جریان هم بعداً برای شما روشن میشود که کدام یک از شما مفتون هستید و کدام یک از شما عاقل هستید. خدا هم بهتر میداند ـ این چند جمله را ترجمه کنیم با یک تفسیر کوتاه، تا برگردیم به مسئله خُلق عظیم ـ فرمود در این جامعه کسانی هستند که نه تنها کاذب هستند، مکذّب وحی هستند، مکذّب آورنده وحی هستند، اینها مکذّبین هستند از نظر عقیده و خودشان هم با روغنمالی و با مسامحهکاری زندگی را پیش میبرند، دلشان هم میخواهد مکتب هم مکتب روغنمالی باشد، آورنده مکتب هم مسامحهکار باشد. کسی که با مسامحه با روغنمالی با بیتفاوتی و با بیعُرضگی بخواهد جامعه را اداره کند به او میگویند اهل دُهن و وهن است. «دُهن»؛ یعنی روغن، «وهن»؛ یعنی سستی. کسی که روغنمالی میکند دین را، شیرمالی میکند، ماستمالی میکند دین را. قانون را ماستمالی میکند، شیرمالی میکند، روغنمالی میکند همین! روغن نیست، روغنمالی میکند. شیر نیست، شیرمالی میکند. در بیانات نورانی حضرت امیر هم بود که خواندیم، با سوگند یاد کرد، فرمود: «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»؛[4] قسم به خدا من اهل روغنمالی و ماستمالی و شیرمالی نیستم که دین را و جامعه را و حکومت را بخواهم اسلاممالی کنم. این نیست، حواستان جمع باشد. با قسم یاد کرد: «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان». اینجا هم فرمود اینها میخواهند ماستمالی کنی همین!
قسمت 3/قلم/ تسنیم
﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾، بعد فرمود اینها کسانی هستند که حلّاف هستند، مرتّب سوگند یاد میکنند. سوگند مستحضر هستید که مکروه است و در بعضی از موارد قسم دروغ «تَذَرَانِ الدِّیَارَ بَلَاقِع»،[5] گاهی این در نفرینها میگویند که مثلاً خانهسرای فلان کس سبزی کاشتند؛ یعنی کلاً ویران شده است، اثری از آنها نمانده است. این «تَذَرَانِ الدِّیَارَ بَلَاقِع»، که قسم دروغ خانهها را ویران میکند، فرمودند مطلب راست که نیازی به قسم ندارد. مطلب دروغ هم که با قسم راست نمیشود، چرا شما سوگند یاد میکنید؟!
فرمود اینها مکذّب هستند، یک؛ دلشان میخواهد با مسامحه حکومت بکنی، ﴿وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ﴾، مرتّب سوگند یاد میکنند. مَهین هم هستند، پَست هستند، خوار هستند، این دو؛ ﴿هَمَّازٍ﴾ هستند، بدگو هستند، بد دهن هستند، سه؛ ﴿مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ﴾ هستند، اهل نمیمه هستند، سخنچین هستند، راست را با دروغ و دروغ را با راست مخلوط کرده، از جایی به جای دیگر منتقل میکنند: ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾؛ نه خودشان کار خیر میکنند، بلکه جلوی کار خیر دیگران را هم میگیرند: ﴿مُعْتَدٍ أَثیمٍ﴾؛ اهل تعدّی و اهل تجاوز هستند و اهل اثم و معصیت و گناه هستند. این آثار جاهلیت است. فرمود حرفهای اینها را گوش نده! پیشنهادهای اینها را نپذیر. اینها دستشان برسد ﴿عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ﴾؛ بدخو، خشن، دستشان برسد اهل ترور و کشتن هستند. چنین چیزی «عُتُلّ» است.قسمت / تسنیم / 3 /قلم
منشأ همه این بدخوییها و بدخُلقیها داشتن امکانات و ثروت است: ﴿أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ﴾. در سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود اگر کسی مال دارد، ما به او مال دادیم یا فرزند دادیم، او خیال نکند که این خیر است. آیه 55 به بعد سوره مبارکه «مؤمنون» این بود که ﴿أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنینَ ٭ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ ٭ إِنَّ الَّذینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ﴾،[7] اینها کسانیاند که ﴿أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ﴾.[8]
پس داشتن مال و بنون خیر نیست، یک آزمون الهی است. اینها چون مال و بنون دارند، حلّاف هستند، مَهین هستند، نمّاء هستند، مشّاء هستند، معتد هستند، عتُلّ هستند، زنیم هستند و امثال آن.قسمت / تسنیم / 3 /قلم
تبعیت
در قرآن دارد اینها نمیشنوند؛ یعنی ترتیب اثر عملی نمیدهند و گرنه اینها میشنوند و کاملاً درک میکنند. البته بعدها فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾،[22] ما دیگر توفیق فهم آن مازاد را از اینها گرفتیم بعد حالا اینها بیایند معارف را بفهمند نیست، چون ما خیلی از این سفرهها را برای اینها پهن کردیم اینها پس زدند. بعد ما توفیق را از اینها گرفتیم. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی اضلال کیفری دارد، یک؛ و اضلال کیفری هم امر وجودی نیست امر عدمی است، دو؛ فرمود: ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾،[23] ﴿وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلاّ الْفَاسِقِینَ﴾،[24] هدایت پاداشی امر وجودی است؛ یعنی شرح صدر میدهد، توفیق میدهد، داشتن شاگرد خوب، استاد خوب، رفیق خوب، امکانات خوب، پدر خوب، مادر خوب، همبحث خوب، همدرس خوب، همه اینها توفیقات الهی است. کسی را که خدا بخواهد بپروراند، یک همحجره خوبی، یک همبحث خوبی، یک دوست خوبی به او نصیب میکند تا کمکم کمکم بالا بیاید. داشتن استاد خوب، شاگرد خوب، همحجره خوب، از بهترین توفیقاتی است که خدا میخواهد کسی را بپروراند. اینها برای آنهاست. گرایش قلبی که او میلش به این سمت باشد، این ﴿یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ و اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی بیراهه رفت، چند بار ذات اقدس الهی فیض را در اختیارش میگذارد اگر او پس زد، از این به بعد ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾. این ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾ که اضلال کیفری است، اضلال ابتدایی نیست، چون ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[25] است، ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛[26] هیچ کس را خدا گمراه نمیکند. اما اگر کسی عالماً عامداً چندین بار فیض الهی را پس زد، از این به بعد ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾. این ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾ یعنی چه؟ یعنی کسی را گمراه میکند؟ این اضلال کیفری امر وجودی نیست امر عدمی است؛ یعنی آن فضل و فیضی را که قبلاً به او میدادیم حالا گرفتیم. این آغاز سوره مبارکه «فاطر» از امّهات این مسائل است، فرمود: ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ﴾؛ فرمود دری را که خدا از رحمت باز بکند، هیچ کسی نمیتواند ببندد. دری را که رحمت باز نکند، نه درِ عذاب را باز کند، ﴿وَ مَا یُمْسِکْ﴾؛ ندهد، این ندادن امر وجودی نیست؛ نه چیزی به عنوان ضلالت میدهد، آن فیض را میگیرد، آن شخص را به حال خود رها میکند، او میافتد. این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها عرض میکرد: «وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا»،[27] همین است. همه ما در حدّ آن کودک نوزاد هستیم، یک لحظه او را رها کنند میافتد. یک لحظه ما را به حالمان رها کنند میبینید که یک حرف بد از زبان ما در میآید، بعد دهها بار باید عذرخواهی بکنیم، «وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا». فرمود ما اگر چندین بار درِ رحمت را باز بکنیم این بیاعتنایی بکند او را به حال خودش رها میکنیم، ﴿وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾؛ ما چیزی به نام ضلالت نمیدهیم، رحمت خود را به او نمیدهیم.
بنابراین این بخشهایی هم که ذات اقدس الهی درباره آنها فرمود، اینها عمداً میفهمیدند و اگر کسی عالماً عامداً به حرفهای خدا اعتنایی نکند، از آن به بعد یک توفیق فهم را میگیرد این را به حال خودش رها میکند. این بخش مربوط به آن مسئله دو قسم سمع داشتن، دو قسم بصر داشتن، دو قسم کلام داشتن و مانند آن. قسمت 6/مجادله/تسنیم
به ما گفتند برو حرم بگو من میخواهم محقق باشم، «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»! آن بخشهایی هم که شما فرمودید بعضی از علوم هستند که «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ»، این را اضافه کردید: «أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛[25] «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم»[26] خبر به داعی انشاء یعنی به داعی انشاء. این جملهها که خبریه نیست. دعا، زیارت، اینها همه جملههای انشایی است. اینکه خبر نیست. اینگونه از جملههای خبریه به داعی انشا القا شده؛ یعنی ای امام رضا(صلوات الله علیک)! من آمدم که یک مقدار از آنهایی که شما گفتی کسی نمیتواند حمل بکند، به ما بدهید ما حمل بکنیم، «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُم». همین است! فرق ما با عوام چیست؟ ما برای زیارت میرویم طلب مغفرت پدر و مادر میکنیم، اینکه مشترک همه است.قسمت 6/مزمل/ تسنیم
این «زیارت جامعه» را مگر گفتند یک گروه خاص باید بخوانند؟ یا گفتند هر کسی توانست بخواند؟ چرا ما روی این «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ» تکیه نکنیم؟ چرا به جدّ نخوانیم؟ حالا کسی میرود، سرماخورده است یا غیر سرماخوردگی دارد، یک مقدار یا چهار روز بیمار است، آن قفل را میگیرد، چرا ما این کار را نکنیم؟ چرا ضجّه نزنیم برای «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ»؟ چرا ضجّه نزنیم؟! چه کسی ضجّه زد به او ندادند؟ چه کسی خواست به او ندادند؟ بله، ما آنها را میخوانیم؛ اما میگوییم خدایا! علم فراوانی داری، نظام ما، انقلاب ما، خون شهدای ما، ما باید اینها را منتقل کنیم به جهان. چرا چهار تا کمونیست آن حرف را بزند و خدای خالق شمس و قمر که با یک مُشت دود آفتاب را آفرید، حرف او جاری نشود. چرا ما این کار را نکنیم؟! اگر بخواهیم یقیناً میدهند. اگر مقدور ما نبود که نگفتند بخواهید. این تقریباً بهترین شناسنامه اهلبیت(علیهم السلام) است، چند تا زیارت دارند این «زیارت جامعه کبیر» همین است. «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ»، چه کسی گفته که به ما نمیرسد که مثل علامه طباطبایی یا علامه امینی بشویم؟! قسمت 6/مزمل/ تسنیم
وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾،[23] آن هدایت عمومی که شده و آن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[24] است. این هدایت ویژه است، فرمود شما دو قدم جلوتر بیاید، ما راه را به شما نشان میدهیم. آدرس میخواهید نزد ماست، کجا میخواهید موفق باشید، چطور میخواهید پیروز بشوید، نزد ماست. دو قدم بیا ما بقیه را به شما میگوییم. این ﴿وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ﴾، این هدایت پاداشی است، نه هدایت ابتدایی. هدایت ابتدایی آن است که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛[25] اما اینکه میفرماید: ﴿وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾،[26] میفرماید: ﴿إِن تُطِیعُوهُ﴾؛[27] اگر اطاعت کنید، هدایت میشوید، این هدایت پاداشی است؛ یعنی قلب شما را ما طرزی هدایت میکنیم، راهنمایی میکنیم، گرایش میکنیم که هم بفهمید و هم گرایش پیدا کنید، این کار را میکنیم. شما دو قدم بیایید، ما این کار را میکنیم. این ﴿وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ﴾، این هدایت ابتدایی که نیست. اگر هدایت ابتدایی نبود که این جهاد را از کجا پیدا میکرد. این معلوم میشود که هدایت پاداشی است، هدایت ثانیه است. اینها را انجام داد فرمود این کارها را بکن، ما انجام میدهیم.
قسمت 5/ مزمل/ تسنیم
محبت اهل بیت
ما فقط محبت اهل بیت را خواستیم که این محبت اهل بیت به سود خود اینهاست. قبلاً هم به عرض شما رسید اینکه فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾،[13] این را در آیه دیگر فرمود: ﴿ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾؛ به سود شماست. شما رهبران الهی را که عدل محضاند دوست داشته باشید که راحت زندگی میکنید؛ منتها قبلاً هم بحث شد اینکه فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، این دوستی اهل بیت به معنای حال، نه به معنی ملکه، این نه مقصود قرآن است نه اجر رسالت است. دوستی ابی عبدالله، دوستی حضرت امیر؛ مگر ممکن است کسی حضرت امیر را بشناسد و حسین بن علی(سلام الله علیهما) را بشناسد و به اینها علاقهمند نباشد؟ شما ببینید ایام تاسوعا و عاشورا این کلیمیها صف میبندند برای اینکه نذری بگیرند، اینکه فرمود: ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، معنایش این نیست که صرف دوستی این خاندان باعث نجات است. سرّش این است که این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾، مفعول واسطه برای مودت نیست. ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، اگر این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت بود، صرف دوستی کافی بود؛ اما این ظرف لغو نیست که مفعول واسطه برای مودت باشد. این ظرف مستقر است، چون ظرف مستقر است: این ظرف ظرف مستقر است ملکه میخواهد. عقیده، ایمان، عمل، در هم شئون من تابع اینها هستیم، این محبت است این نجات پیدا میکند قسمت 8/قلم/ تسنیم
ذات اقدس الهی به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) فرمود: منصب نبوت، رسالت، امامت، اینها «عهد الله» هستند، کلید آن به دست خداست. انسان به این مقام نمیرسد، این عهد باید برسد و این عهد به هر کسی نمیرسد؛ ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾[9] این «عهد» فاعل «ینال» است؛ یعنی عهد من باید برسد، نه اینکه دیگران کسب بکنند. این نظیر اجتهاد یا مقامات علمی نیست که کسی زحمت میکشد به این مقام میرسد. اما نبوت، رسالت، امامت، اینها «عهد الله» هستند. نفرمود: «لا ینالها إلا فلان»؛ فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی﴾، که این عهد مضاف است و فاعل؛ عهد من باید برسد، به همه نمیرسد. لذا فرمود این منصب نبوت، رسالت و امامت کسبی نیست که کسی درس بخواند یا ریاضت بکشد بشود امام.
ولایت هم کسبی است، یعنی انسان میتواند تلاش و کوشش بکند؛ منتها آن مقام عالیه کسبی نیست. لذا زن میتواند به مقام ولایت برسد که باطن همه اینهاست، مثل صدیقه کبری(سلام الله علیها). آنها کارهای اجرایی است کلیدش به دست خداست باید این منصبهای اجرایی را بدهد، آن هم فقط به مرد میدهد؛ برای اینکه کارهای اجرایی است. اما ولایت که باطن نبوت، رسالت، امامت و همه اینهاست، این کار اجرایی نیست؛ لذا هم به زن میرسد مثل مریم و صدیقه طاهره(سلام الله علیهما) هم به مرد میرسد.
اما اینکه کجا میشود مثلاً به آن مقام راه پیدا کرد یا نه؟ این راههای الهی است. غرض این است که اخلاق حرف اوّل را میزند قسمت تسنیم قلم/ 5
. ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾، درجات هم به دست ذات اقدس الهی است.
عشق
حیف این کلمه نورانی «عشق» که از دست ما گرفته شد، دیگران با آن بازی کردند! این روایت جلد دوم اصول کافی امام(سلام الله علیه) فرمود: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ»؛[25] فاضلترین و برجستهترین مردم کسانیاند که به عبادت عشق بورزند، با آن معانقه کنند، با آن دست به گردن باشند. جریان وجود مبارک حضرت امیر که بیست سال قبل از جریان کربلا از صفین برمیگشتند به کوفه همین بود. حضرت از اسب پیاده شدند، مقداری خاک گرفتند، این خاک را بو کردند، فرمودند: «هَاهُنَا هَاهُنَا»،[26] یک مقدار اشک ریختند عرض کردند یا علی! اینجا چیست؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق»؛[27] عاشقانی در این سرزمین میآرمند، همین کربلا بود!
این عشق باعث میشود که انسان این عقل اندیشهورز کار نکند. این است که حضرت در این خطبه فرمود: «لَقَدْ خُولِطُوا»؛ اینها قاطی نکردند، «وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ». این چرا عقل دو وقت نور نمیدهد: یک وقت است که دیگر ـ خدای ناکرده ـ مست جوانی دارد، مست دنیا دارد، این را ظِلّ گرفته است و دیگر همین مثالی شیخ بهایی در صمدیه دارد «إنارة العقل مکسوف بطوع هویٰ»،[28] این است. آفتاب را گاهی ظِلّ میگیرد، عقل را ظِلّ میگیرد، موقع مستی، غرور، هوس، غضب، عصبانیت این را ظِلّ میگیرد و دیگر این عقل نور ندارد، نورش نمیرسد. یک وقت است که عقل تحت الشّعاع قلب قرار میگیرد که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ». دیدید این ماه وقتی تحت الشّعاع باشد، نزدیک آفتاب باشد، نوری ندارد، نور همهاش برای آفتاب است. ما اصلاً خود ماه را نمیبینیم. این ماهی که تحت شعاع شمس است، اصلاً نور ندارد. عقل اگر تحت شعاع قلب قرار بگیرد، نور ندارد تا به آن بگویی که چرا زره را گرفتی؟! اینطور نیست. قسمت 2/ قلم/تسنیم
ببینید این دو نمونه را ذات أقدس الهی در قرآن کریم ذکر کرد و به همه فرمود به یاد اینها باشید. داوُد(سلام الله علیه) رهبری انقلاب را داشت: ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾.[30] تنها معلم کتاب و حکمت و امثال آن نبود؛ این علوم را تعلیم میداد، مبارز سیاسی بود، مبارز اجتماعی هم بود، در جبهه هم شرکت کرد، یل میدان هم بود: ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾. حالا شده ولیّ انقلاب و رهبر انقلاب. خدای سبحان هم به او امکانات فراوانی داد، این نمونه اسلام است. به داوُد چه داد؟ فرمود ما به داوُد در کنار آن علوم فراوان، دو چیز را برای شما شرح میدهیم که دادیم: یکی آهن سرد را در دست او مثل موم نرم کردیم. یکی هم به او آموختیم که از این آهن چگونه استفاده کند. آن دومی چون از سنخ علم بود، آموختن بود، تعبیر به علم کرد، فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾،[31] دیگران هم میتوانند یاد بگیرند، چون علم است، تعبیر به «علّمنا» کرد؛ اما آن اوّلی که از سنخ علم نیست، از سنخ معجزه و کرامت است، فرمود ما این آهن سرد را در دست او مثل موم نرم کردیم: ﴿وَ أَلَنَّا﴾،[32] نه «علّمناه إلانة الحدید» این از سنخ علم نیست؛ لذا معجزه را نمیشود بحث کرد، به پیغمبر و امام گفت که ما چه کار بکنیم، معجزه بیاوریم؟ این به قداست و عظمت روح برمیگردد، این به درس و بحث برنمیگردد. این به تصوّر و تصدیق و دلیل و مدّعا و اینها برنمیگردد. روح اگر الهی شد، این قدرت را پیدا میکند؛ لذا هیچ یعنی هیچ! معجزه و کرامت، اینها از سنخ علم نیست تا آدم درس بخواند کرامت داشته باشد، معجزه داشته باشد، اینها به قداست روح است. کلّاً از درس و بحث بیرون است، نه اینکه از سنخ علم است؛ منتها خدا به او یاد داد. این «نگار من که به مکتب نرفت»،[33] از سنخ علم است؛ اما همین نگار کارهای غیر علمی میکند. معجزه یعنی معجزه! درس و بحث یعنی درس و بحث! لذا در جریان داوُد(سلام الله علیه) نفرمود: «و علّمناه الانة الحدید» ما یاد دادیم چگونه آهن را مثل موم نرم کند! ما در دست او نرم کردیم. از سنخ علم نیست.
این رهبر انقلاب، دشمن هم دارد، سنگینترین قدرتهای آن روز هم در اختیار او است. اگر کسی آهن را مثل موم میتواند نرم کند، چرا از این آهن شمشیر و دشنه و نیزه و تیر درست نکند برای دشمن؟! فرمود این کارها را نکن! فقط زره بباف. این دین بوسیدنی نیست؟! الآن شما بینید آمریکا و غیر آمریکا اینها را حیف است که انسان اسم اینها را ببرد! تمام این کارخانههای سلاحهای آدمکشی آنها سه شیفته دارند کار میکنند برای کشتن بشر. آن وضع یمن، آن وضع سوریه! انبیا این را آوردند، مسیحیها باید همین حرف را بزنند، این داوُد که تنها مختصّ ما نیست، برای یهودیها هم هست، برای مسیحیها هم هست، برای هر کسی که به هر حال به خدا معتقد است. فرمود حالا که سنگینترین قدرت را داری، زره بباف! سلیمان بن داوُد آن هم پسرش! این چه کتابی است واقعاً! سلیمان را چه کار کردیم؟ سلطنت سلیمان معروف بود. فرمود: ﴿وَ أَسَلَنَا﴾،[34] ﴿وَ أَسَلَنَا﴾؛ یعنی ﴿وَ أَسَلَنَا﴾! یعنی ما این معدن مس را سیلوار در اختیار او قرار دادیم، دیگر کارخانه ذوب آهن نمیخواهد، ذوب سُرب نمیخواهد. این مثل آب در اختیارش است. به این سلیمانی که این سُرب مثل آب در اختیارش است، گفتیم شمشیر نساز، تیر نساز، دشنه نساز. دیگ و دیگبر بساز، ظرف بساز. این است! این دین بوسیدنی نیست؟! مگر جنگ جهانی اوّل و دوم حداقل هفتاد میلیون را خاک کردند، به جایی رسیدند؟ الآن هم هر روزه دارند میکشند. حالا تنها یمن و غیر یمن نیست. مگر با کشتن جامعه اصلاح میشود؟!
حالا این تنها در قرآن کریم نیست، در کلمات عترت که اینها قرآن ناطق هستند همین حرفهاست. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند که کسی مسئله شرعی را از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کرد. مسئله شرعی را همه ما میدانیم که فروش اسلحه به کافری که علیه مسلمانها در جنگ است، حرام است، جزء مکاسب محرّمه است، این را همه ما میدانیم. این شخص آمده به خدمت حضرت عرض کرد که دو محلّ هستند، دو قریه هستند که به جنگ هم افتادند، هر دو هم کافرند، فروش اسلحه الآن بازارش گرم است، من اجازه دارم بفروشم یا نه؟ کافری با کافر در جنگ است. اینجا مرحوم کلینی نقل میکند که حضرت فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا»؛[35] این دین، دین مظلوم است. فرمود بله بفروش؛ اما این سه مطلب را فرمود؛ فرمود بفروش، یک؛ به هر دو گروه بفروش، دو؛ سلاحهای دفاعی بفروش. شمشیر نفروش، خُود و زره و سپر و اینها را بفروش، به هر دو گروه بفروش. نگو اینها کافرند، چرا بشرکشی بشود؟ مگر با بشرکشی جامعه اصلاح میشود؟! این دین بوسیدنی نیست؟! فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا» هر دو کافرند؛ اما شمشیر برای اینکه انسان بیابان داشته باشد، حیوانی مزاحم او نشود. شمشیر نفروش، زره و سپر و خُود و چکمه و اینها که سلاح دفاعی است بفروش. این را قرآن ناطق از همین جریان داوُد و سلیمان گرفته است. این دین است! هیچ ممکن نیست با کشتار گروهی یا قبیلهای یا نیابتی یا مباشرتی بشود جامعه را اصلاح کرد. اینها نه خیر دنیا را میخواهند نه خیر آخرت را میخواهند.
قسمت 2/قلم/ تسنیم
حالا این تنها در قرآن کریم نیست، در کلمات عترت که اینها قرآن ناطق هستند همین حرفهاست. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند که کسی مسئله شرعی را از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کرد. مسئله شرعی را همه ما میدانیم که فروش اسلحه به کافری که علیه مسلمانها در جنگ است، حرام است، جزء مکاسب محرّمه است، این را همه ما میدانیم. این شخص آمده به خدمت حضرت عرض کرد که دو محلّ هستند، دو قریه هستند که به جنگ هم افتادند، هر دو هم کافرند، فروش اسلحه الآن بازارش گرم است، من اجازه دارم بفروشم یا نه؟ کافری با کافر در جنگ است. اینجا مرحوم کلینی نقل میکند که حضرت فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا»؛[35] این دین، دین مظلوم است. فرمود بله بفروش؛ اما این سه مطلب را فرمود؛ فرمود بفروش، یک؛ به هر دو گروه بفروش، دو؛ سلاحهای دفاعی بفروش. شمشیر نفروش، خُود و زره و سپر و اینها را بفروش، به هر دو گروه بفروش. نگو اینها کافرند، چرا بشرکشی بشود؟ مگر با بشرکشی جامعه اصلاح میشود؟! این دین بوسیدنی نیست؟! فرمود: «بِعْهُمَا مَا یَکُنُّهُمَا» هر دو کافرند؛ اما شمشیر برای اینکه انسان بیابان داشته باشد، حیوانی مزاحم او نشود. شمشیر نفروش، زره و سپر و خُود و چکمه و اینها که سلاح دفاعی است بفروش. این را قرآن ناطق از همین جریان داوُد و سلیمان گرفته است. این دین است! هیچ ممکن نیست با کشتار گروهی یا قبیلهای یا نیابتی یا مباشرتی بشود جامعه را اصلاح کرد. اینها نه خیر دنیا را میخواهند نه خیر آخرت را میخواهند.
قسمت 2/قلم/ تسنیم
﴿فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبینَ﴾؛ حرف اینها که دین را، وحی را تکذیب میکنند گوش نده، برای اینکه اینها ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾؛ اینها میخواهند تو هم روغنمالی کنی، آنها هم روغنمالی کنند. به هر حال تو هم با مسامحه رفتار کنی، آنها هم با مسامحه رفتار کنند. تو هم با اسلاممالی رفتار کنی، آنها هم با اسلاممالی رفتار کنند، همین! آنها شیرمالی و ماستمالی را دیدند، الآن حکومت اسلامی است، اسلاممالی میخواهند: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ﴾، «دُهن»؛ یعنی روغن، روغنمالی کنید. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»؛[36] من نه اهل وهن هستم نه اهل دُهن. نه اسلاممالی میکنم نه روغنمالی. دُهن یعنی این، وَهن یعنی آن. کسی که روی میز بنشیند؛ بالای میز، پایین میز، زیر میز هر جا رشوه بدهند و بگیرد، این همان إدهان و روغنمالی و اسلاممالی است به نام حکومت اسلامی. حیف این خونهای پاک شهدا نیست! البته اینها زندهاند، یقه آدم را میگیرند. این ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا﴾[37] همین است. فرمود ما به هر حال صبر میکنیم؛ اما در کمین هستیم: ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾[38] ما آبروبَر هستیم، اینطور نیست که حالا کسی با دین ما بازی بکند، ما رها بکنیم؛ ولی اینها ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾، پیغمبر! اینها اسلاممالی میخواهند، روغنمالی میخواهند، همین! وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه هست، سوگند یاد کرد: «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»، نه من اهل روغنمالی هستم نه اهل ماستمالی. نه اهل اسلاممالی. من هستم و جِدّ! این بیان نورانی حضرت امیر از همین آیهای که ذات أقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفته گرفته شده است. فرمود مواظب باش! اینها یک اسلاممالی میخواهند. ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾ که امیدواریم ذات أقدس الهی دینش را حفظ کند!
قسمت 2/قلم/تسنیم
حقیقت و مخامر و اعلای وکلید آن و باب اشیا و رضای خداوند، اطاعت امام است بـعـد از مـعـرفت او. آگاه باشکه اگر مردی شـبها به عبادت ایسـتد و روزها روزه گیرد و تـمـام مـالش را صـدقـه دهـد و تـمـام روزگـار را حـج کنـد، و نشـناسد ولایت ولی خدا را تا مـوالات اوکند و تمام اعمالش به راهنمایی او باشد، نیست برای او بر خـدای تعـالی حقی و ثـوابی و نمیباشـد از اهـل ایمـان.
و اخـبـار در این بـاب و به این مضامین بسـیار است . و از مجموع اخبار اسـتفاده شود که ولایت شـرط قـبـول اعـمـال، بـلکـه شـرط قـبـول ایـمـان بـه خـدا و بـه نـبـوت رسـول مـکـرم (ص) اسـت
ولاــیـت و مـعـرفـت شـــرط قـبـول اعـمـال اســـت از امـوری ا سـت کـه از مسـلمات بلکه ضـروریات مـذهب مقدس شـیعه است
(چهل حدیث)
رسالت
اما آنچه که در این آیه مطرح است، مربوط به ولایت او به آن معنا که «ولی الله» باشد، نیست. ولایت غیر از والی بودن این والی بودن یک کارِ اجرایی است که از او به عنوان رهبری یاد میشود؛ اما آن ولایت تکوینی حساب دیگری دارد. آن ولایت ریشهٴ نبوّت و ریشهٴ رسالت است، وقتی آن ولایت شد که اعجاز برای ولایت است، آن ولایت شد به دنبالش نبوّت و رسالت حضور و ظهور پیدا کرد؛ آنگاه این رسول کارهای اجرایی دارد و مقرّرات وضع میکند. همهٴ این بحثها که در این روزهای اخیر شد، ناظر به رهبری رسول است و همهٴ بحثهایی که این آیه ﴿مَّا أَفَاءَ اللَّهُ﴾ به عهده دارد، مربوط به رهبری رسول است، نه مربوط به رسالت رسول و این مقام وضعشدنی نیست، وگرنه همان هرج ومرجی که لازم میآمد، لازم میآید: ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾،[11] خواهد بود، چون امرِ مریج باطل، است قهراً نظمی باید داشته باشد و بهترین نظم همان نظم الهی است؛ بر همین اساس در ذیل آیه فرمود: ﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، این هم از موارد اختلاف بین شیعه و اهل سنّت است. ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾؛ یعنی هر چه را که رسول به شما داد، بگیرید و هر چه را که نهی کرد، منتهی بشوید. اهل سنّت نوعاً مثل امام رازی در تفسیرش از اشاعره و زمخشری در کشّاف از معتزله و همراهان این دو فکر هم به همین وضع معنا کردند که این ﴿مَا آتَاکُمُ﴾؛ یعنی «ما أعطاکم» هر اندازه مالی که از این فیء به شما داد، قبول کنید. و هر اندازه که نداد اعتراض نکنید.
قسمت7/حشر/تسنیم
یکی از ادلهٴ حجیّت خبر و امثال آن که احیاناً تمسّک میکنند، برای همین است بعد از تنزیل ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) به منزلهٴ خود معصوم(سَلامُ الله عَلَیْه) است. این کار, کار مطلق است و این کار همانطور که مرحوم امینالاسلام اشاره کردند، بعد از وجود مبارک رسول به ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) میرسد تا اینجا در مجمعالبیان هست که بعد از حضرت به ائمه قائمین مقام او میرسد؛ اما میتوان گفت به اینکه چون براهین مطلقه است و هرگز دین تعطیل نیست، این ائمه دو قسماند: ائمه بالاصاله که معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) هستند و ائمه بالتبع که جانشینان آنها هستند. این سِمت را هر کدام از ائمه یکی پس از دیگری حفظ میکردند و میگرفتند، کارهایی که مربوط به امامِ قبلی بود امام بعدی به عهده میگیرد؛ مثلاً آنچه را که مرحوم صدوق(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه ذکر میکند، ملاحظه میفرمایید که آنها هر سِمتی که برای امام قبلی بود به عهده میگرفتند، هر کاری که برای شخص امام قبلی بود به ورثهٴ او واگذار میکردند. در جلد دوم من لا یحضره الفقیه از مجلّدات چهار جلدی صفحهٴ 43 أبیعلی بن راشد آمده حضور امام هادی(سَلامُ الله عَلَیْه) امام دهم، «وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی عَلِیِّ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الثَّالِثِ(عَلَیْهِ السَّلام)» أبی الحسن ثالث، امام دهم(سَلامُ الله عَلَیْه) که پدر امام حسن عسکری(سَلامُ الله عَلَیْه) است. أبی علی بن راشد عرض کرد «إِنَّا نُؤْتَی بِالشَّیْءِ فَیُقَالُ هَذَا کَانَ لِأَبِی جَعْفَرٍ(عَلَیْهِ السَّلام)»، گاهی بعضی از اموال را میآورند به من میدهند، میآورند نزد ما میگویند این برای ابیجعفر است منظور از این ابیجعفر, ابیجعفر ثانی است؛ یعنی امام جواد(سَلامُ الله عَلَیْه) امام محمد تقی(عَلَیْهِ السَّلام) این شخص وکیلِ حضرت هادی بود، وکیل امام دهم بود وکیل امام دهم به حضرت هادی عرض میکند که بعضیها نزد ما مالی میآورند، میگویند این اموال امام نهم هست، ما چه کنیم؟ «فَیُقَالُ هَذَا کَانَ لِأَبِی جَعْفَرٍ» این ابیجعفر ثانی است؛ یعنی امام جواد(سَلامُ الله عَلَیْه) «فَکَیْفَ نَصْنَع» قبول کنیم یا نکنیم؟ «فَقَالَ مَا کَانَ لِأَبِی عَلَیهِ السّلام بِسَبَبِ الْإِمَامَةِ فَهُوَ لِی وَ مَا کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَهُوَ مِیرَاثٌ عَلَی کِتَابِ اللَّه وَ سُنَّةِ نَبِیِّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)»، به وکیلش فرمود شما توضیح بخواهید هر مالی که به عنوان سهم امام بود یا فیء و انفال بود، خلاصه جزء شئون امامت بود، در اختیار پدرم قرار داشت، آن فقط به من میرسد و اما اموالی اگر برای پدرم بود، نه به سبب امامت، بلکه برای شخصِ او بود، آن میراث است و به سایر ورثه میرسد، فَهُوَ لِی وَ مَا کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَهُوَ مِیرَاثٌ عَلَی کِتَابِ اللَّه وَ سُنَّةِ نَبِیِّه(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)»، این همچنان بود. حالا اگر کسی بگوید که این احکام فقط در همان صدر اسلام بود یا برای همان چند سالی بود که گذشت و دیگر این مسایل خمس و فیء و انفال و امثال آن را باید گرفت، میماند یک سلسله عبادات خشکِ شخصی، این همان مصداق کامل انفکاک دین از سیاست است ـ معاذ الله ـ آنوقت آن همه ادله و براهین که بشر پیغمبر میخواهد, بشر قانون میخواهد, بشر بدون قانونگذار نخواهد شد، همهٴ این ادلهٴ عقلی میماند برای همان چند سال. اگر دلیل عقلی تاریخی شد و تخصیصپذیر بود، یقین داشته باشید که دلیل عقلی نیست، چون «عقلیة الأحکام لا تُخصّص» دلیل عقلی را نمیشود تاریخی کرد، برای آن زمان است. اگر بشر قانون میخواهد و قانون باید الهی باشد، این باید ابدی باشد. اگر گفتیم نه, بشر قانون میخواهد؛ ولی از سَنهٴ سیزده سال قبل از هجرت تا سنهٴ 250 هجری، بعداً قوانین اجرایی نمیخواهد، فقط عبادات میخواهد، معلوم میشود آن دویست سال هم باطل بود. اگر چیزی حکم عقلی شد که بشر برای حفظ نظم که ﴿فهم فی أمرٍ مریج﴾ نباشد، احتیاجی به قانون دارد، حتماً و قانون هم باید الهی باشد، حتماً اگر کسی گفت این قانون برای آن ده سال است؛ یعنی این قانون عقلی نیست، چون این برهان که برهان نقلی بگوید کسی بگوید این برای آن دویست سال است که براهین نقلی، مثل عمومات و اطلاقات قابل تخصیص و تقیید هستند؛ اما مسئله نبوّت, مسئله امامت, نیاز بشر به قانون اینها که حکم نقلی نیست، میشود حکم عقلی، اگر حکم عقلی شد، این همان است که میگویند در احکام عقلی، سالبهٴ جزییه نقیض موجبهٴ کلیه است, موجبهٴ جزییه نقیض سالبهٴ کلیه است؛ اما در احکام نقلی سالبهٴ جزییه، مخصّص موجبهٴ کلیه است, موجبهٴ جزییه، مقیّد سالبهٴ کلیه است. هیچ تعارضی بین سلب کلی و ایجاب جزعی، چه در اطلاق چه در عموم در ادلهٴ نقلی اصلاً نیست، باب تخصیص واسع است و باب تقیید هم واسع؛ اما اگر مسئله, مسئله نقلی نشد، مسئله عقلی شد و چون «عقلیة الأحکام لا تخصّص»، اگر کسی گفت این قانون برای آن وقت بود؛ یعنی اصلاً قانون نیست. وقتی اگر قانون نبود اصلِ برهان عقلی زیر آن آب بسته میشود؛ لذا این ذیل که فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، رسول «بما أنّه والی» است نه رسول «بما أنّه رسول»، چون رسول «بما أنّه رسول» احکام مطلق را اطلاق میکند نه کارهای جزیی, کارهای اجرایی را «بما أنّه والی» انجام میدهد و این هم هرگز قابل انقطاع نیست.قسمت 7/حشر /تسنیم
اوّلین باری که ما از مرحوم آقای آملی شنیدیم، این بود که کسی سؤال کرد از امام(سلام الله علیه) که چرا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را میگویند «ابوالقاسم»؟ حضرت فرمود چون پسری داشت به نام قاسم، این کنیه حضرت بود. عرض کرد: «زدنی بیانا»! اینها کنیهشان هم یک حساب و کتابی دارد. «زدنی بیانا»! مطلبی دیگر، دقیقتر درباره کنیه حضرت بگویید. حضرت مطلبی را با سه مقدمه ذکر کرد که عصارهاش این است که مگر نه آن است که علی بن ابیطالب شاگرد پیغمبر است، برای اینکه همه علوم را از راه وحی وجود مبارک حضرت امیر از پیغمبر یاد گرفت؟ فرمود بله! فرمود مگر نه آن است که هر معلّمی پدر متعلّم است؟ عرض کرد بله! فرمود مگر نه این است که علی(سلام الله علیه) «قَسِیمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار»[33] است؟ عرض کرد بله! پس فرمود پیغمبر میشود «ابوالقاسم»، برای اینکه او قاسم بهشت و جهنم است، شاگرد پیغمبر است، شاگرد هم فرزند اوست، پیغمبر هم پدر علی محسوب میشود، پس میشود «ابوالقاسم»! حالا گاهی میگوید «زدنی بیانا» که حضرت میفرمود که دیر شد، عدهای دارند میآیند، دیگر مناسب نیست. بعد برخورد کردیم، دیدیم مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) این حدیث نورانی را در معانی الأخبار ذکر میکند.[34] این معانی الأخبار بسیار لطیف است! آن لطایف روایات را چقدر این بزرگوار بر همه ما منّت گذاشته و حق دارد! این روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف معانی الأخبار ذکر میکند که خبرها هر کدام معنای خاصّ خود را دارد. پس اینطور نیست که آتش نفهمد، حضرت که «قَسِیمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است، میگوید: «هَذَا وَلِیِّی فَاتْرُکِیهِ وَ هَذَا عَدُوِّی فَخُذِیه»[35] دستور میدهد، چگونه تقسیم میکند؟ با فرمان دستور میدهد، با فرمان تقسیم میکند، پس معلوم میشود که آتش جهنم مثل آتش دنیا نیست، میفهمند دستور میدهند: ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی﴾، آن کسی که ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ او را جذب میکند به خودش، میگوید کجا فرار میکنی؟ تو که میخواهی فرار کنی، کجا فرار میکنی؟ ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی﴾ دارد میرود که از جهنم نجات پیدا کند، همین کسی که ﴿جَمَعَ فَأَوْعی﴾، همه اینها را در وعاء و کیسه گذاشته، در ظرف گذاشته، این را جذب میکند و بلع میکند. قسمت معارج/2/تسنیم
همانطوری که در نبوت فرق است: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾،[19] در رسالت فرق است: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾،[20] در ولایت فرق است، در امامت فرق است، در اعجاز فرق است، در معصوم بودن فرق است. درجات فراوانی دارد؛ اما عصمت کلیّه مختصّ به آن چهارده نفر است، حجت بالغه مختصّ به آن چهارده نفر است. وگرنه ما هیچ دلیلی داریم که وجود مبارک زینب کبریٰ(سلام الله علیها) عصمت نداشت. معصوم بودن منحصر نیست، صاحب معجزه بودن و امام بودن و ولی الله که حرف او حجت باشد، آنها البته رقم خاصی دارد و معدود هستند. قسمت حاقه/ 4/ تسنیم
ما یک رسالت مطلق داریم یک رسالت خاص. رسالت خاص مخصوص انبیا و اولیاست؛ اما رسالت مطلق آنچه در نظام هستی اتفاق میافتد، تحت تدبیر خداست. فرمود باد رسول ماست: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾؛[15] ما این را فرستادیم که ابرها را جابهجا بکند. ما شیطان را فرستادیم که افراد بدخو را بگزد و بگیرد. ما چندین راه به او نشان دادیم، صبر کردیم، صبر کردیم، صبر کردیم، دیدیم آدم نمیشود: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾؛[16] ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾،[17] این کلب معلَّم چه کار میکند؟ مگر ممکن است ـ معاذالله ـ در نظام هستی موجودی خودکار باشد و نزد خود تصمیم بگیرد؟ در نظام تشریع چرا، انسان معصیت میکند؛ ولی در نظام تکوین ممکن است بدون اراده خدا کسی کاری انجام بدهد؟! اینکه ممکن نیست. اینکه کلب معلَّم چه کار میکند؟ سگ است، کار او درّندگی است، اما تربیت شده است. شیطان کلب معلَّم خداست، فرمود ما او را فرستادیم که عدهای را بگیرد، برای اینکه ما چندین راه صبر کردیم او آدم نشد. گفتیم حالا بگیر! ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾، حالا گاز بگیر. ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾، حالا گمراه کن، حالا وسوسه بکن، برای اینکه او دیگر آدم نمیشود.
غرض این است که شیطان درست است که اهل جهنم است، در مسائل تشریعی بله، معصیت میکند؛ ولی در کارهای تکوینی الهی بدون اذن خدا کاری نمیتواند بکند که مثلاً کسی را از نزد خود بخواهد گمراه کند، نه نمیتواند. از نزد خود کسی را گمراه بکند، نیست؛ اما گمراه را ممکن است بگزد، بله، این هست. مثل این سگهای تربیت شده، به هیچ کسی حمله نمیکنند؛ اما ناشناخته را وقتی صاحبش آن گلهبان و آن صاحبخانه وقتی اغراء بکند، بله او را میگزد. اینطور نیست که چیزی در عالم باشد، در نظام تکوین بخواهد کار بکند، بدون اذن خدا ممکن نیست. در نظام تشریع البته بعضیها معصیت میکنند.
غرض این است که به خُلق عظیم رسیدن کار «خلیفة الله» است که خود را بسازند، به صورت فرشته دربیایند. حالا که فرشته شد، ببینید همان خدایی که بر پیغمبر صلوات میفرستد، بر مؤمنین صلوات میفرستد، کار کمی نیست. این مقام، مقام کمی است؟! در سوره مبارکه «احزاب» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾،[18] درست شد؟ بعد از بخشی دارد که ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾.[19] خدا و ملائکه بر شما صلوات میفرستد، (صلّی الله علیه و آله و سلّم). این کم است؟! خدا بر چه کسی صلوات میفرستد؟ بر وجود مبارک پیغمبر و اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که «بیّن الرشد» است. بر شما صلوات میفرستد، چون دو تا آیه است؛ آن آیه مربوط به قرآن و پیغمبر و اهلبیت است. این مربوط به مؤمنین است. آن ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ﴾، مربوط به پیغمبر و اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است، این آیه که ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾، مربوط به شما هست. چرا ما این را از دست بدهیم؟ ما که میتوانیم به جایی برسیم که خدا بر ما صلوات بفرستد، این کم است؟! همین مرحوم علامه بحر العلوم میگوید خواجه نصیر طوسی در درس وقتی اسم سید مرتضی را میبرد میگفت: «قال السید المرتضی صلوات الله علیه»![20] تعجب میکردند شاگردان که شما چطور بر سید مرتضی صلوات میفرستی؟! میفرمود مگر آیه سوره «احزاب» را نخواندید؟! خدا بر چه کسی صلوات میفرستد؟ تا ما فرشته نشویم که صلوات خدا برای ما نمیآید؟ این را بالصّراحه گفت، هر دو را در همین سوره «احزاب» گفت: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ﴾، چرا ما این را از دست بدهیم؟ گاهی آدم مثلاً خوب است، گاهی بد است، این مشکل را حلّ نمیکند. اخلاق صورت نوعیه میسازد؛ یعنی حقیقتی را به اذن خدا میآفریند. کار اصلی برای خداست. همه حرکات و سکنات ما به عنایت الهی است، چیزی که انسان هیچ حرکتی نمیکند «الا بإذنه». اصلاً نماز برای همین است. به امام عرض کردند که آیا در نماز مسئله تولّی و تبرّی هست؟ فرمود بله. همین که شما از سجده بلند میشوید، چه میگویید؟ میگویید: «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»؛[21] یعنی «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ»،[22] آنها میگویند «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ للَّه» تفویضیها؛ اینها میگفتند: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا للَّه» میشود جبریها. دین به ما میگوید: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه»؛ یعنی ما حول داریم، قوّه داریم؛ منتها به اذن خداست. حضرت فرمود بله، اصلاً نماز برای همین است. در نماز تولّی هست تبرّی است؛ یعنی «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن». این را انسان با اخلاق میسازد.
غرض این است که اخلاق آن قدر فضیلت دارد که انسان را خلیفه الهی میکند/ تسنیم / قسمت 3 /قلم
﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾؛[20] خدایا مرا به جایی برسان که آدمهای بفهم و مؤمن به دنبال من راه بیفتند. نه من فریب بدهم، نه آنها اهل فریب باشند. این نعمت خوبی است! کسی به جایی برسد که آدمهای خوب او را قبول دارند. این چیز بدی نیست. این ﴿عُلُوًّا فِی الْأَرْض﴾ نیست. این زمین را زیر پا گذاشته ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ﴾، یک وقت یک آدم اوباش به دنبال آدم راه میافتد، فلانجا زنده باد! فلانجا زنده باد! این هنر نیست؛ اما یک وقت پاکان حوزه و دانشگاه به دنبال کسی هستند، این نعمت خوبی است. این که چیز بدی نیست. فرمود حالا که جلو افتادی به فکر خودت نباش، عدهای را هم دریاب، امام پاکان باش، امام متقیان باش! آنگاه مدح و قدح دیگران در تو اثر نمیگذارد. کسانی هم که بیجا مدح و قدح میکنند به دنبال تو راه نمیافتند، به تو اقتدا نمیکنند. این که مخصوص ائمه و انبیا نیست. این مخصوص ما هست. آنها که ذات أقدس الهی به اینها داد؛ اما به ما گفت تا میتوانی بفهم، تا میتوانی بکوش، تا میتوانی پاک باش، تا میتوانی دست عدهای را هم بگیر، همین! ﴿وَ اجْعَلْنا﴾، چون خیلیها به این بخشهایی که ائمه فرمودند راه نداشتند، قرائت قرآن را عوض میکردند «و اجعل لنا من المتقین اماما» اینکه نبود. آن که قرائت ائمه هم هست، همین است. طوری مرا قرار بده که پاکان جامعه به من اقتدا کنند! این نعمت خوبی است، اینکه چیز بدی نیست، این بهشت است. بهشت یعنی همین! در بعضی از روایات وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «بَادِرُوا إِلَی رِیَاضِ الْجَنَّةِ»؛[21] بروید در پارک بهشت! بهشت که جایش مشخص است، عرض کردند «مَا رِیَاضُ الْجَنَّةِ»؟ فرمود: «حَلَقُ الذِّکْر»؛ آنجا که سخن از علم و قرآن و عترت و ولایت و نبوت است، آنجا بهشت است، پارک بهشت است. بهشت یعنی همین! این آن بهشت را فراهم میکند. انسان اگر چنین بود، دیگر راحت است. نه بیراهه برود نه راه کسی را ببندد. چنین جامعهای جامعه بهشت است، میشود متمدن. به هر حال زمان ظهور حضرت اینطور میشود؛ نه انسان راه کسی را میبندد نه بیراهه میرود، نه اهل اختلاس است، نه اهل نجومی است، میشود این! این راه را قرآن کریم باز کرد برای همه ما که اگر به جایی رسیدیم به این فکر باشیم که دیگران را هم به جایی برسانیم. در این قسمتها همه حکمای ما میگویند، اگر کسی در راه باشد «خیر الامور اکثرها و اوفرها و اشدها و اعلاها»؛ اما کسی که اوایل راه است گاهی کجراهه میرود، گاهی راست است، گاهی چپ است، اینجا میگویند نه، مواظب باش! «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»؛ ولی وقتی به راه افتادی، در راه هستی، به دنبال اهلبیت هستی، «خیر الامور اکثرها و اوفرها»، برابر این پنج فصل: معرفت است، هجرت است، سرعت است، سبقت است و امام مسلمین شدن است. حالا کسی امام محله خود است، امام قبیله خود است، امام شهر خود است، نعمت خوبی است که به هر حال خوبها به دنبال او راه میافتند: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾. این برای همه ماست. قسمت قلم/2/تسنیم
اینها که ﴿یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً﴾،[22] این فخری ندارد. هر چه «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[23] باور جدّی او این است که «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک». آن وقت خود را سخنگوی قرآن و عترت میداند، از خود دیگر چیزی ندارد که فخر کند. اگر ـ خدای ناکرده ـ فخر کند که از همان لحظه سقوط میکند، این معلوم میشود در راه نیست. قسمت قلم/2/تسنیم
خُلق عظیم
خُلق عظیم تنها این نیست که انسان خوش اخلاق باشد، آن مَلکات علمی جزء خُلق عظیم است, کیفیت کشورداری جزء خُلق عظیم است، آن خلق به معنای اعم، وگرنه ارتباطی ندارد که بفرماید خدا او را تأدیب کرد، او را به اخلاق عظیم رساند، بعد امر مردم را به او واگذار کرد، در احکام و حکومت هر دو، «فَلَمَّا أَکْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَال ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّة»، این «أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّة» معلوم میشود که ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، اطلاق دارد هم احکام را, هم مسایل حکومتی را هر دو را شامل میشود، «أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّةِ لِیَسُوسَ عِبَادَه»، تا وجود مبارک رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بندگان خدا را سیاست کند، او بشود سائس، این همان است که دیانت عین سیاست است و چون در روایت قبل هم داشتیم که هر چه برای پیامبر است، برای ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) است، پس ائمه هم «لِیَسُوسَ عِبَادَ الله» میشوند بر اساس این معانی همین است که در زیارت «جامعه» میخوانیم: «ساسَة العِباد»[27] و در بیان نورانی حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) در نامهای که نوشت، فرمود: «مَتَی کُنْتُمْ یَا مُعَاوِیَةُ سَاسَةَ الرَّعِیَّة»[28] شما چه موقع سیاستمدار بودید؟ کجا درس سیاست خواندید؟ چه کسی قدرت سیاست عباد را به شما داد؟ شما سیاستمداری را از کجا یاد گرفتید؟ معلوم میشود آنچه را که امویان داشتند، اصلاً سیاست نبود، سفاهت بود که فرمود: «مَتَی کُنْتُمْ یَا مُعَاوِیَةُ سَاسَةَ الرَّعِیَّة». در اینجا امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) فرمود: «ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّةِ لِیَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَل ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾».قسمت 8/حشر/تسنیم
همهٴ آنچه که برای رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در مسایل حکومتی بود، برای ائمه بعدی هست و در زمان آنها برای جانشینان آنها و شاید سرّ اینکه این «لام» در سه جا تکرار شده است و در موارد بعدی تکرار نشد هم این باشد: ـ ملاحظه بفرمایید! ـ ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی﴾، اینها همه «لام» دارد؛ اما بقیه که مصرف کنندهاند به نام ﴿وَ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ﴾، هیچ کدام «لام» ندارد، اینها مصرف کنندهاند؛ اما «الله» و «رسول الله» و «ذی القربی»، زمامدار این کار هستند؛ یعنی باید در اختیار اینها قرار بگیرد، هم اینها سهم خودشان را دریافت کنند هم سهام سهگانهٴ «یَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیل» به آنها بپردازند؛ مثلاً اینکه گفته شد: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾،[2] این تکرار نشان میدهد که رسول یک اطاعت جداگانه دارد؛ یعنی یک سِمت دارد که پیام را میرساند که میگوید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾،[3] یک سِمت دیگری دارد که امامِ مردم است، رهبر مردم است. از آن جهت که پیام خدا را میرساند، اطاعت او همان اطاعت خداست، او که چیزی ندارد او گفت خدا گفت نماز بخوانید؛ اما از آن جهت که میگوید من اُسامة بن زید را فرمانده لشکر کردهام، از این جهت که رهبر است این کار را کرده است؛ لذا برای رسول گذشته از جنبهٴ رسالتش جنبهٴ امامت و رهبری هم هست و کلّ این آیاتی که مسایل مالی را مطرح میکند، ناظر به جنبهٴ رسالت رسول نیست؛ بلکه ناظر به جنبهٴ امامت و رهبری رسول است. قسمت 7/حشر/تسنیم
بعضی از علمای اهل سنّت میگویند تعلیق حکم بر وصف مُشعر به علّیت است، این مال چون مال رسول است، وقتی رسول رحلت کرده است، دیگر این مالی نیست، مسئله فیء، مسئله خمس و امثال آن مسئله انفال اینها نیست، آنچه که برای «یَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیل» مانده است باقی است و آنچه که برای خداست، تبرّکاً یاد شد، آنچه که برای رسول است با رحلت رسول از بین میرود، «ذی القربیٰ» هم که منظور ساداتِ فقیر هستند که ذی القربا به صورت «یَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیل» تشریح شدند غافل از اینکه این اوصاف برای «رسول بما أنّه رسول» نیست، برای اینکه اینها کارِ رسالت نیست، همهٴ این آیاتی که در این روزهای اخیر خوانده شد، مربوط به رهبری رسول است نه به رسالت رسول.
بیان این مطلب این است که رسول از آن جهت که رسول است، پیام الهی را میآورد. دربارهٴ احکام صوم و صلات، ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾[4] و سایر آیاتی که مربوط به نماز و روزه است به مردم ابلاغ میکند این میشود رسول، اما چند کار دیگر هم دارد که اینها مربوط به رسالت نیست، یکی وضع مقرّرات است، یکی هم کارهای اجرایی است، آن کارهایی را که خود اجرا میکند، به جنگ میرود یا صلح میکند یا شخصی را فرمانده لشکر میکند یا شخصی را مسئول امور مالی میکند یا شخصی را مسئول امور فرهنگی میکند؛ مثل اینکه بعد از فتح مکه به دو نفر دو سِمت خاص در مکه داد، اینها کارهای اجرایی است که شخصاً خود حضرت متصدّی است یا مقرّراتی وضع میکند، آنچه را که به صورت مقرّرات وضع میکند، از وحی الهی استفاده میکند، چون بدون الهام سخنی نمیگوید و آنچه را هم که تصدّی دارد باز با تسدیع و تأیید فرشتههای غیبی است.
پس رسول سهتا کار دارد: یکی اینکه قوانین کلیه را دریافت میکند و به مردم ابلاغ میکند این جنبهٴ رسالت اوست، این قوانین کلی است که حلالش تا قیام حلال و حرامش تا قیامت حرام، کار دیگر این است که مقرّراتی وضع میکند، میگوید ما در این چند سال با فلان گروه جنگی نداریم با فلان گروه صلحی داریم یا سِمتهایی نصب میکند، کسی را فرمانده لشکر میکند، کسی را مسئول امور مالی میکند یا کارهای اجرایی دارد، این مالهایی را که به دستش آمده است، فقط به مهاجر میدهد، اصلاً چیزی به انصار نمیدهد پنج کار گوناگون در پنج قضیه از رسول اکرم(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نقل شده است؛ یعنی دربارهٴ یهودیهای بنینضیر یکطور، بنیقریضه یکطور، بنیقینقاع یکطور، جریان خیبر یکطور، جریان مشرکین مکه هم یکطور، پنج کار متفاوت، گرچه در بعضی از امور شریک بودند، نسبت به این پنج گروه انجام داد، اینها کارهای اجرایی است. این کارهای اجرایی به آن وضع مقرّرات این دو قِسم است از کارهای او به رسالت آن حضرت ارتباط ندارد به امامت، به رهبری او و به ولایت او از آن جهت که زعیم مسلمین است، مرتبط است و این آیه انفال و آیه خمس و آیه فیء و آیهٴ ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾،[5] که این روزها بحث شد، همهٴ اینها به کارهای رهبری او برمیگردد؛ یعنی از اینکه به مردم میگوید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ﴾، بر اساس جنبهٴ رسالت اوست، این قانون را از خدا تلقّی کرد، به مردم ابلاغ کرد؛ اما آنجایی که دارد اجرا میکند: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾، این کارِ اجرایی است، از آنجایی که یک عده را به عنوان ﴿وَ الْعَامِلِینَ عَلَیْهَا﴾،[6] نصب میکند، کارگزاران جمع زکات این کارِ اجرایی است، گرفتن زکات و انبار کردن زکات و توزیع زکات و عدهای را مأمور جمعآوری زکات کردن، اینها کارهای اجرایی است. اینها برای امامت اوست نه برای رسالت او. این قطع شدنی نیست، اگر اینها قطع شدنی باشد، معنایش آن است که قرآن و دین ـ معاذ الله ـ همان «سوادٌ علی بیاض»، فقط تلاوتش مانده و همهٴ آن ادلهای که میگوید بشر قانون میخواهد، بشر تابع حکم الهی است، همهاش رخت برمیبندد و چون آن ادله قوی است و اختصاصی به زمانی دون زمان ندارد، پس همه این احکام «الی یوم القیامه» هست. بشر حکم میخواهد و حکم غیر خدا هم حکم جاهلیت است «أیّ حکم کان»، پس تنها حکم خداست ﴿أَ فَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾،[7] پس آنچه که در بعضی از تفاسیر اهل سنّت آمده است که این حکم برای رسول است و چون رسالتِ رسول رخت بربسته است با رحلت حضرت، دیگر این حکم نیست. این غفلت است، بین حکم رسالت و حکم امامت و رهبری. قسمت 7/حشر/تسنیم
مطلب بعدی آن است که این رسالت به کجا تکیه میکند و پشتوانهٴ این رسالت چیست؟ برای انبیا(عَلَیْهِمُ الصَّلاة وَ عَلَیْهِمُ السَّلام) یک مقام معنوی است که آن مقام معنوی را به ولایت یاد میکند به یک مقام اجرایی, رسالت یک مقام اجرایی است؛ یعنی تبلیغ کردن, حکم را بیان کردن و مانند آن. ارواح طیّبه این بزرگان تا قوی نشود و ولیّ حق نشود، «وَلیَ»؛ یعنی «قَرُبَ»، در تِلو لطف حق قرار نگیرد، متقرّب به «الله» نشود، هرگز قدرت خبریابی ندارد تا توان خبررسانی داشته باشد. رسالت آخرین مرحلهٴ این بزرگان است.
بالاتر از رسالت مسئله نبوّت است و عمیقتر از نبوّت مسئله ولایت است، ولایت یک امر قراردادی نیست، وقتی روح ولیّ و قریب و نزدیک ذات أقدس الهی شد، متقرّب شد؛ آنگاه گزارشها را دریافت میکند، این پذیرش گزارش را میگویند نبوّت که خبریابی است، وقتی این خبرها را یافت به مردم ابلاغ کرد، میشود رسالت، پس رسالت پایینترین مرحله است و نبوّت در مرحلهٴ وسطاست و عمیقتر از همه که ریشه است، آن ولایت است و اگر کسی بخواهد رسول بشود، حتماً باید نبیّ باشد، ممکن است کسی نبیّ باشد و رسول نباشد؛ ولی ممکن نیست کسی رسول باشد و نبوّت را نگذرانده باشد؛ لذا وقتی حضرت فرمود: «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»،[8] همانطوری که ختم نبوّت را اعلام کرده است، ختم رسالت را هم اعلام کرده است. پشتوانهٴ همهٴ این مقامات اجرایی آن مقام ملکوتی است که انسان وقتی به آن مقام رسید، میشود «ولی الله». از آن به بعد از نظر کارهای اجرایی تقسیم میشود اینکه احیاناً در زیارت شریف «جامعه کبیره» یا سایر زیارات هست که نور شما و انوار شما یکی بود: «طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْض»،[9] شما یک نور بودید، این ناظر به مقام ولایت است، گرچه از نظر نبوّت و رسالت بین آنها فرق است، فقط وجود مبارک رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رسول است، آنها باید اطاعت کنند؛ ولی از جهت که یک نور هستند، در آنجا هر چه را که حضرت میشنود، دیگران هم ممکن است بشنوند و هر چه را که حضرت میبیند، ممکن است دیگران هم آن را ببینند.
قسمت7/حشر/تسنیم
چرا چنین معنا میکنند؟ برای اینکه اگر چیزی از رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نقل بشود و در قرآن ریشهٴ ظاهری نداشته باشد، آنها بگویند که شما هم ـ معاذ الله ـ مثلاً بر اساس اجتهاد خودتان بر اساس نظر خودتان این حرف را زدید، ما هم صاحبنظریم. اینکه گاهی به پیامبر میگفتند آیا وحیی نازل شد یا با نظر خود تو این حرف را زدید؟ برای اینکه بگویند، اگر وحی است ما قبول داریم، اگر بر اساس نظر گفتی، شما هم یک نظر دارید، ما هم یک رأی داریم. اینکه میگوید «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»،[12] نمیخواهد عترت را از بین ببرد، میخواهد رسالت را از بین ببرد، چون این حرف را در حضور صاحب وحی گفت، نه یعنی ما تو را قبول داریم، هر چه تو گفتی قبول داریم؛ اما بعدیها را قبول نداریم؛ البته در موردی واقع شد که میخواهد بگوید ما قرآن منهای پیامبر را قبول داریم. پیامبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رسالتش را قبول داریم، هر که را که وحی است به عنوان قرآن شنید به ما تحویل بدهد، بعد کاری نداشته باشد، آنها در این حد گفتند. نه اینکه هم رسالتش را قبول داشتند هم رهبری و والی بودن حضرت و امامت را قبول داشتند بعد درباره بعدیها شک کردند، چون بعدیها که نگفتند قلم و دوات حاضر کنید تا ما بنویسیم این را خود رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود. نه تنها میخواستند بگویند قرآن بَس است، ما احتیاجی به مضمون نامه نداریم، خواستند بگویند ما احتیاجی به نوشتنِ تو نداریم، بنابراین اینکه گاهی هم به عنوان پراکنده در روایات هست از حضرت سؤال میکردند که آیا از خودت گفتی یا وحی هست؛ یعنی اگر از خودت گفتی تو یک نظر داری، ما هم یک نظر. اینها باورشان نشده بود که رسول خدا ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾،[13] بنابراین این ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، این را میگویند که هر چه در مسئله فیء و مسایل مالی به شما داد، بپذیرد. نداد هم اعتراض نکنید؛ اما شیعه که اینطور معنا نمیکند، میگوید این «ما» اطلاق دارد، یک؛ ذیل هم قرینهٴ اطلاق صدر است، دو.
بیان این مطلب این است که ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، چیزی که به شما ایتا کرد، اگر قانون به شما ایتا کرد، بگیرید. مقرّرات به شما ایتا کرد بگیرید, مال به شما ایتا کرد، بگیرید؛ چون کلمهٴ ایتا در همهٴ موارد هست. اینکه گفته میشود: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[14] اینکه به بنیاسرائیل خدا میفرماید: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾؛ یعنی به شما مال دادیم یا قوانین و مقرّرات و احکام دادیم؟ ﴿خُذُوا﴾، احکامی که ﴿آتَیْنَاکُمْ﴾, ﴿خُذُوا﴾، قوانینی که ﴿آتَیْنَاکُمْ﴾, ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾، اگر بفرماید «ما آتاکم الرسول فخذوه» این «ما» مطلق است، «آتا» هم همهٴ موارد را میگیرد. اگر حکمی کرد, مقرّراتی داشت, سِمتی داشت «آتاکم»، مالی به کسی داد «آتاکم»، پس هم کلمهٴ «ما» مطلق است، هم صیغهٴ «آتا» توان اطلاق را دارد؛ اما شهادت ذیل این است که فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، این ﴿مَا نَهَاکُمْ﴾ که ظهورش در مقرّرات و قوانین خیلی قوی است، گاهی میفرمایند: ﴿فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾،[15] اگر خصوص مال باشد، آنگاه هر چه داد، بگیرید. هر چه نداد، صبر کنید؛ اما وقتی که بفرماید: ﴿مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، ﴿مَا نَهَاکُمْ﴾، یا دستور میدهد که شما از این مال فاصله بگیرید یا قانون وضع میکند، نهی دارد، مناهی رسول را بگیرید؛ مثل اوامر رسول. این مناهی رسول همانطوری که در کارهای اجرایی حضور و ظهور دارد، در کارهای قوانین و مقرّرات هم حضور و ظهور دارد، پس آنچه که زمخشری معنا کرده است از معتزله یا امام رازی معنا کرده است از اشاعره که این را مخصوص مسایل مالی دانستند، این تمام نیست. اطلاق «ما» به «آتا» هر دو را شامل میشود و ذیل آیه هم تأیید میکند. بنابراین هر چه را که حضرت بفرماید حجت است و هر مالی هم که حضرت به هر که بدهد یا هر که ندهد، حجّت است. نه میشود در کارهای اجرایی آن حضرت اعتراض کرد نه میتوان در کارهای تعلیمی آن حضرت اعتراض کرد: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾. قسمت 7/حشر/تسنیم
فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾، انسان مستحضر هستید خلیفه خداست. چون خلیفه خداست، این ظرفیت را دارد که اسمای الهی را البته بالاصاله قرآن مختصّ انبیا و اولیا و اهلبیت(علیهم السلام) است، بالتّبع شاگردان آنها هم میتوانند این سِمت را داشته باشند که در نظام هستی کاری انجام بدهند که هم خودشان به مقصد برسند هم دیگران را به مقصد برسانند؛ چه اینکه در بحث دیروز گذشت کسانی که شاگردان درست اهلبیت هستند، این پنج فصل را برنامه خودشان قرار میدهند: «المعرفة الصحیحه، الهجرة الصحیحة، السّرعة الصحیحة، السبقة الصحیحة» تا میرسند به فصل پنجم که میگویند خدایا آن توفیق را بده که من امام این مردم باشم: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾،[9] که خوبان جامعه به من اقتدا بکنند. این چیز بدی نیست. این کوثر است چرا ما این را نخواهیم؟ اینکه تکاثر نیست. آن که همه این فضایل را دارد از خدا میخواهد خدایا کاری بکن که مطلق یا مقیّد، در محدوده خودم امام باشم؛ یعنی خوبان به من اقتدا بکنند، اینکه چیز بدی نیست.
چه وقت انسان میتواند به اینجا برسد؟ مادامی که دارای خُلق عظیم باشد. بالاصاله برای اهلبیت است، بالتّبع برای شاگردان ایشان. خُلق هم مثل خَلق یک آفرینش است. انسان گاهی کار خوبی میکند گاهی نه، این حال است، این خُلق نیست. خُلق آن است که ملکه باشد. ملکه را با اعتقاد و با عمل به تدریج انسان تحصیل میکند و متخلِّق میشود. وقتی متخلّق شد، اگر ـ خدای ناکرده ـ در راه باطل باشد، واقعاً حیوان میشود. این تعبیراتی که عدهای در قیامت به صورت حیوان محشور میشوند، تعبیر مجازی نیست. تعبیر قرآن کریم که فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[10] تعبیر تحقیرآمیز نیست، تعبیر سبّ و لعن نیست، تعبیر فحش و بدگویی نیست. قرآن کتاب تحقیق است نه تحقیر! میگوید اینها حیوان هستند، سه تا راه دارد: یا حرف خدا را قبول بکنید که اینها حیوان هستند یا چشم ملکوتی باز کنید به برکت امام سجاد[11] و امام باقر[12] (سلام الله علیهما) در سرزمین عرفات که از هر دو امام نقل شد که به حضرت عرض کردند که «کثر الحجیج و قل الضّجیج»، فرمودند نه به عکس است، «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج». این همه نالههایی که میبینید، مخصوص یک گروه خاص است. حاجی ما نداریم اینجا. ببین! هم امام سجاد به آن شخص نشان داد، هم امام باقر. صحرای عرفات پُر از حیوانات بودند مگر چند نفر شیعه. این اگر آن چشم باز باشد، این است.قسمت 3/ تسنیم / قلم
پس سه تا راه دارد. راه اوّل این است که حرف خدا را قبول بکند که واقعاً حیوان هستند. راه دوم این است که آن راهی را برود که آن دو تا شاگرد و اصحاب حضرت دیدند که باطن بود. راه سوم این است که چند روز صبر بکند بعد از مرگ معلوم میشود که چه کسی انسان است و چه کسی حیوان است.
انسان که خلیفه خداست در خلقت درون با عقیده و عمل فعالیت میکند، صاحب خُلق میشود. خودش دارد میسازد. این مجاز نیست که عدهای به صورت حیوان درمیآیند. نه اینکه انسان تبدیل به حیوان بشود، اگر این شخص بوزینه باشد، بوزینه چه عذابی دارد؟ همان لذتی که طاوس در زندگی دارد بوزینه هم دارد. این بوزینه در قبال انسان عذاب نیست بوزینه بودن. این گرگ در قبال انسان عذاب نیست. همان لذتی که آهو از زندگی میبرد، گرگ هم میبرد، از زاد و ولدش از داشتن فرزندش، از داشتن همسرش. گرگ چه کم دارد از آهو؟ انسان که گرگ میشود، نه اینکه انسانیت را از دست بدهد، گرگ بشود، نه خیر! «انسانٌ ذئبٌ»، «ناطقٌ ذئبٌ»؛ لذا تمام هوش خود را صرف دریدن میکند. الآن این گرگ بیچاره در تمام مدت عمر ممکن است چند تا گوسفند را ببرد. این گرگ بدتر است یا ترامپ؟ یا استکبار؟ یا صهیونیسم؟ این گرگی است به مراتب از او قویتر! چرا فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؟ برای این که تمام هوش خود را در راه گرگی صرف میکند. مگر گرگ چقدر هوش دارد؟ اگر گرگ مثل انسان یا مار و عقرب، مثل انسان هوش داشته بود، مگر ما میتوانستیم زندگی بکنیم؟! این آن هوش و آن حیله و آن تدبیر را ندارد. انسان با همه اندیشههایش سر چهارراه است یا فرشته میشود که با فرشتهها محشور میشود، فرشتهها به استقبال میآیند یا ـ معاذالله ـ در راه شیطنت، دو بهم زدن، سیاستهای باطل، تحمیل باطل، دو بهم زدن باطل، نیرنگ باطل، مکر باطل حرکت میکند، میشود ﴿شَیاطِینَ الْإِنْس﴾. یا در راه درّندگی حرکت میکند میشود «سَبُع» یا در راه چرندگی حرکت میکند میشود «بهیمه»، ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾. عمده آن است که انسان در درون خود خلیفه خداست و ذات أقدس الهی همه امکانات این چهار راه را در اختیارش گذاشته است. عقل از درون، فطرت از درون، نهاد خداخواهی از درون، وحی و نبوت و ولایت قرآن و اهلبیت از بیرون که مبادا بیراهه برود؛ اما با همه اوضاع این بیراهه میرود. قسمت 3/ تسنیم /قلم
عترت و امت
از عیون اخبارالرضا نقل شده است که در جریان مجلس امام هشتم(سلام الله علیه) با مأمون(علیه اللعنه) در فرق بین عترت و امّت که عترت طاهره با تودهٴ مردم فرق دارند، یک حدیث طولانی است.[9] این معانیالأخبار مرحوم صدوق، یک کتاب بسیار لطیف و ظریفی است، ایشان عترت را در آنجا معنا کرده است. هر ذریّهای را نمیگویند عترت؛ اصولاً عترت آن رگههای مویی و نازک و باریکی است که این نافهٴ آهو را به هم پیوند میدهد. این نافهٴ آهو که بهترین عِطر طبیعی است و مِشک است نه مُشک این مِشک با آن رگههای مویی رقیق به هم بسته است، آنها را میگویند عترت؛ هر چیزی را نمیگویند عترت. این خاندان که معطّرند, طیّباند, اینها را میگویند عترت, عترت طیّبه هستند, عترت طاهره هستند.[10]
علی ایّ حال امام هشتم برای اینکه ثابت کند عترت طاهره(سلام الله علیهم) با تودهٴ مردم فرق دارد، ادلّهٴ فراوانی آورد یکی از آن ادلّه این است که امام هشتم فرمود: «و الآیة الخامسة» آیهٴ پنجم, دلیل پنجم این است که «قول الله تعالی: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾» ـ این تفسیر نورالثقلین است. روایاتی است که در ذیل همین آیهٴ سورهٴ «حشر» در تفسیر نورالثقلین آمده ـ ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾[11] این خصوصیّتی است که «خُصُوصِیَّةٌ خَصَّهُمُ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ بِهَا وَ اصْطَفَاهُمْ عَلَی الْأُمَّةِ فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ عَلَی رَسُولِ اللَّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» حضرت فرمود: «ادْعُوا لِی فَاطِمَةَ فَدُعِیَتْ لَهُ فَقَالَ یَا فَاطِمَةُ قَالَتْ لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ ص هَذِهِ فَدَکُ هِیَ مِمَّا لَمْ یُوجَفْ عَلَیْهِ بِخَیْلٍ وَ لَا رِکَاب»؛ یعنی این صغراست و کبرای قیاس هم این است که هر جا که «لم یوجد علیه بخیلٍ و لا رکاب»، برای رسول الله است. «وَ هِیَ لِی خَاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِین»؛ من این را به تو نِحله کردم. «نِحله»؛ یعنی هِبه «خَاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِین» و این هم به دستور خداست. «وَ قَدْ جَعَلْتُهَا لَکِ لِمَا أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِهِ فَخُذِیْهَا لَکِ وَ لِوُلْدِکِ»؛ امام هشتم میفرماید: «فَهَذِهِ الْخَامِسَة»؛[12] چون آن روایت خیلی مبسوط است.
اما آنچه که به عنوان مناظره بین امام هفتم(سلام الله علیه) با مهدی عباسی(علیه اللعنه) است این است که «لَمَّا وَرَدَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی ع عَلَی الْمَهْدِیِّ رَآهُ یَرُدُّ الْمَظَالِم». یک وقت سیدناالاستاد مرحوم آقای محقّق داماد(رضوان الله علیه) اینگونه از احادیث را که البته این حدیث نبود؛ حدیثی بود که بالأخره امام هفتم به آن طاغی عصر این کلمه را گفت، این بزرگوار نتوانست خود را داشته باشد، اشک از چشمان شریفش جاری شد و آن همین کلمه است «فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ» که کارِ ولیّ خدا به جایی برسد که به طاغوت عصر بگوید «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ». امام هفتم(سلام الله علیه) به آن طاغوت عصر میگوید «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا بَالُ مَظْلِمَتِنَا لَا تُرَدُّ»؛ چرا مظلمه به ما برنمیگردد «فَقَالَ لَهُ وَ مَا ذَاکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا فَتَحَ عَلَی نَبِیِّهِ ص فَدَکاً وَ مَا وَالاهَا»، این «لَمْ یُوجَفْ عَلَیْهِ بِ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ» اینکه با جنگ گرفته نشد. «فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾[13] فَلَمْ یَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِی ذَلِکَ جَبْرَئِیلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِیلُ ع رَبَّهُ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَکاً إِلَی فَاطِمَةَ ع، فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص، فَقَالَ لَهَا یَا فَاطِمَةُ! إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکِ فَدَکاً فَقَالَتْ قَدْ قَبِلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْکَ فَلَمْ یَزَلْ وُکَلَاؤُهَا فِیهَا حَیَاةَ رَسُولِ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)»؛ وقتی اوّلی روی کار آمد وکلای او را خواست خارج بکند؛ «فَلَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُکَلَاءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ یَرُدَّهَا عَلَیْهَا فَقَالَ لَهَا ائْتِینِی بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ یَشْهَدُ لَکِ بِذَلِکِ»؛ وقتی فاطمه(علیها سلام) اعتراض کرد که چرا وکلای مرا از فدک بیرون کردید؟ این کسی که مدّعی خلافت بود گفت یک اسود یا احمری شهادت بدهد که این نِحلهٴ توست. اولاً: از معصوم شهادت خواستن، این با اعتراف به عصمت سازگار نیست؛ ثانیاًک از «ذیالید» کسی شاهد نمیخواهد، این کدام محکمه است؟ این کدام قانون است که از «ذیالید» بیّنه بخواهد؟ «فَلَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُکَلَاءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ یَرُدَّهَا عَلَیْهَا فَقَالَ لَهَا ائْتِینِی بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ یَشْهَدُ لَکِ بِذَلِکِ فَجَاءَتْ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أُمِّ أَیْمَنَ» اینها را به عنوان شاهد آورد؛ «فَشَهِدَا لَهَا فَکَتَبَ لَهَا بِتَرْکِ التَّعَرُّضِ فَخَرَجَتْ وَ الْکِتَابُ مَعَهَا فَلَقِیَهَا عُمَرُ فَقَالَ مَا هَذَا مَعَکِ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، قَالَتْ کِتَابٌ کَتَبَهُ لِیَ ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ قَالَ أَرِینِیهِ فَأَبَتْ فَانْتَزَعَهُ مِنْ یَدِهَا وَ نَظَرَ فِیهِ ثُمَّ تَفَلَ فِیهِ وَ مَحَاهُ وَ خَرَقَهُ، فَقَالَ لَهَا هَذَا لَمْ یُوجِفْ عَلَیْهِ أَبُوکِ بِخَیْلٍ وَ لا رِکابٍ»؛ گفت پدرت که با جنگ این را نگرفت. «فَضَعِی الْحِبَالَ فِی رِقَابِنَا فَقَالَ لَهُ الْمَهْدِیُّ»؛ حالا این صحنه گذشت، مهدی عباسی به امام هفتم(سلام الله علیه) عرض کرد: «یَا أَبَا الْحَسَنِ حُدَّهَا لِی»، حالا فدک را تحدید کنید تا ما این فدک را به شما برگردانیم «فَقَالَ حَدٌّ مِنْهَا جَبَلُ أُحُدٍ وَ حَدٌّ مِنْهَا عَرِیشُ مِصْرَ وَ حَدٌّ مِنْهَا سِیفُ الْبَحْرِ وَ حَدٌّ مِنْهَا دُومَةُ الْجَنْدَلِ»؛ یعنی همهٴ آنچه که «لَمْ یُوجِفْ عَلَیْهِ أَبُوکِ بِخَیْلٍ وَ لا رِکابٍ»؛ برای ماست. این از یک طرف میخواهد بگوید همهٴ آنچه که در قلمرو حکومت توست فدک است؛ چون منظور از فدک باغ نیست، این یک طرف؛ از طرفی هم اگر به ظاهرش بخواهیم اخذ کنیم میفرماید هر چه که بدون جنگ و خونریزی به دست مسلمین آمده است در اختیار ولیّ مسلمین است و؛ ولی مسلمین من هستم. «فَقَالَ لَهُ کُلُّ هَذَا؟» همهٴ اینها فدک است؟ فرمود بله, ما که دربارهٴ یک باغ نظر نداریم که «قَالَ نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا کُلُّهُ»؛ برای اینکه «إِنَّ هَذَا کُلَّهُ مِمَّا لَمْ یُوجِفْ عَلَی أَهْلِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَیْلٍ وَ لَا رِکَابٍ فَقَالَ کَثِیرٌ وَ أَنْظُرُ فِیهِ» گفت اینها زیاد است حالا من فکر بکنم.[14] قسمت 5/حشر /تسنیم
خیلیها فکر میکردند که این جریان «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»[22] این «حُسَیْنٌ مِنِّی»، چون نوه اوست «وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»، چون قیام کربلا این آثار را به بار آورد. آنها سرجایش محفوظ است؛ اما این درباره غالب اهل بیت آمده است. درباره «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»[23] آمده، درباره خود حضرت امیر آمده: «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»؛[24] قبلاً بیان شد که برابر آیه سوره مبارکه «نساء» یعنی آیه مباهله وقتی ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾[25] همه این مسائل حلّ است. «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»، سخن از نوه و فرزند و نتیجه و اینها نیست ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾، این «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی» اُولای از «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ» است، چون آنچه وارد شده درباره خود حضرت امیر است. این حضرت امیر آن وقت در اتاق فکری پیغمبر حضور داشت. مسائل مهم مملکت بود، مسائل مهم دینی بود، سؤالات دینی بود؛ اینها برای او مهم بود. الآن ببینید بسیاری از بزرگان ما در همین مسئله تفسیر، البته بسیار نه! اوحدی از بزرگان ما همان طوری که در جریان ﴿فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ﴾ میگویند مورد مخصّص نیست، سخن از جای مسجد نیست، سخن از زمان نیست، سخن از زمین نیست، سخن از شرح صدر است؛ میگویند اگر کسی توفیقی پیدا کرده، دارد روایات نبوی را مطالعه میکند، سیره پیغمبر را نگاه میکند، سیره اهل بیت را نگاه میکند و دیگران این توفیق را ندارند این باید خدا را شاکر باشد و صدقه بدهد، برای اینکه او وارد اتاق فکری اهل بیت شد و دیگران این کار را نکردند و نمیکنند. ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟! آن اوحدی از اهل تفسیر بیراهه نرفته، منتها لطایفی که از دیگران مخفی است این دست یافته؛ نه اینکه میگوید خصوص آنهاست، میخواهد با پیغمبر نجوا کند، پیغمبر که زنده و مرده ندارد، چرا وقتی انسان وارد حرم مطهر شد، این آیه را میخواند: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾[26] این در زیارت حضرت است یا نه؟ الآن ما میخوانیم یا نه؟ این مال زمان حیات حضرت است! آیه میگوید که اگر اینها گناه بکنند استغفار بکنند نزد تو بیایند تو برای اینها استغفار بکنی، خدا میبخشد. این آیه را الآن ما میخوانیم، در کنار حرم حضرت ما میخوانیم. معلوم میشود زنده و مرده آن حضرت یکسان است. الآن هم کسی که در کنار روایات آن حضرت است قرآن آن حضرت است، نجوای آن حضرت است، دارد با او مناجات میکند. حالا باید صدقه بدهد بهترین صدقه را میتواند انتخاب بکند بدهد.
غرض این است که این قرآن آن دید را دارد، اگر ـ معاذالله ـ حضرت مرگش مرگ عادی بود، رفت رفت! حالا ما باید بگوییم ﴿إِذَا نَاجَیْتُمُ﴾ مربوط به زمان حیات او است؛ اما وقتی دین دستور میدهد وقتی شما وارد حرم مطهّر نبوی شدی در مسجد النبی، این آیه را بخوانید! این آیه مربوط به زمان حیات آن حضرت است. میگوییم خدا گفته که اگر اینها گناه کردند استغفار کردند، به حضور تو آمدند و تو برای اینها استغفار کردی، ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾. الآن هم ما میخوانیم، پس معلوم میشود حیات و ممات حضرت یکی است. اگر کسی الآن توفیق داشت روایات آن حضرت را، قرآن آن حضرت را، دعای آن حضرت را، مناجات بکند این وارد اتاق فکری آن حضرت شد. قسمت 15/مجادله/تسنیم
ولایت
قرآن کریم مسئلهٴ ولایت را متمّم و مکمّل رسالت و نبوّت میداند. میببینید در سوره مبارکه «مائده» دو تعبیر دارد که نشان میدهد که «لولا الولایة، لولا الامامة» و مانند آن، رسالت بیثمر خواهد بود؛[13] برای اینکه طولی نکشید که اینها آن را با سقیفه حل کردند؛ اگر نبود مسئله «غدیر»، اگر نبود صبر و بردباری ائمه(علیهم السلام) و اگر نبود فداکاری حسین بن علی، اینها در واقع رفتند تا غدیر را حفظ کردند! در همان دروازهٴ شام وقتی از وجود مبارک امام سجاد کسی سؤال میکند که «مَنْ غَلَب» در این صحنه نبرد چه کسی غالب شد؟ فرمود ما رفتیم پیروز شدیم و برگشتیم، صریح! با اینکه زنجیر به گردن حضرت بود فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم»؛[14] وقتی دم دروازه شام از حضرت سؤال کردند در این جنگ چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما، اگر میخواهی بفهمی که چه کسی پیروز شد، موقع نماز اذان و اقامه بگو، ببین نام چه کسی را میبری! ما رفتیم این نام را حفظ کردیم و برگشتیم! در کمال شهامت! در حالی که زنجیر بر گردن حضرت است! فرمود ما پیروز شدیم، ما رفتیم که این نام را حفظ کنیم و برگردیم! حالا هزینه سنگینی هم دادیم؛ ولی به هر حال پیروز شدیم. آن سخنرانی زینب کبریٰ اینطور بود، سخنرانی امام سجاد(سلام الله علیهما) اینطور بود، اینها غدیر را حفظ کردند! بنابراین اینها متمّم و مکمّل دین هستند.
تبیین جایگاه ولایت در سوره «مائده»
در سوره مبارکه «مائده» این دو آیه را ملاحظه بفرمایید که جایگاه ولایت و امامت را چگونه قرآن کریم مشخص کرده است. در سوره مبارکهٴ «مائده» آیه سوم چند حکم فقهی است که قبلاً هم نازل شده بود: ﴿الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ﴾،[15] تنها یکجا نیست، پس این مطلبی نیست که خدا درباره آن بفرماید: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾،[16] به دو دلیل: یکی اینکه این حرمت و این چند حکم فقهی قبلاً هم آمده بود. دوم اینکه با چند حکم فقهی که دین کامل نمیشود و دشمن ناامید نمیشود، در ادامه فرمود: ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ﴾؛ امروز همه کفّار ناامید شدند، برای اینکه ما میته را حرام کردیم؟! اولاً این تحریم «میته» قبلاً هم آمده بود، ثانیاً با تحریم «میته» که کفّار از مسلمانها ناامید نمیشوند، معلوم میشود که خبر رهبری در کار هست! ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾، پس معلوم میشود که اینها نیست، ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾؛ امروز دشمنان اسلام ناامید شدند، برای چه؟ معلوم میشود که خبری است! آنها گفتند بعد از رحلت حضرت ما دیگر بر مسلمین میتازیم، وقتی مشخص شد که جریان «غدیر» حق است و وجود مبارک حضرت امیر جای پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مینشیند، آیه نازل شد که امروز دیگر کفّار ناامید شدند، دیدند که علی کار همان پیغمبر(علیهم السلام) را دارد میکند، وگرنه با حکم حرمت «میته» که کفّار ناامید نمیشوند؛ زیرا هم قبلاً این حکم آمده بود و هم اینکه این حکم و مسئله فقهی که باعث ناامیدی کافر نیست. جانشینی حضرت؛ یعنی «غدیر» کاری کرده که ﴿یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ﴾. قسمت 23/شورا/تسنیم
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) چندین باب در این زمینه دارد؛ حالا شما اگر این عناوین را هم ملاحظه بفرمایید، هیچ تردیدی برای محقق باقی نمیگذارد که همه علوم را ذات اقدس الهی به اهل بیت عطا کرده است.
باب اوّل این است: «أَنَّ الْمُتَوَسِّمِینَ الَّذِینَ ذَکَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ».[11] باب دوم: «عَرْضِ الْأَعْمَالِ عَلَی النَّبِیِّ صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ»؛[12] هر کاری که ما میکنیم به این ذوات قدسی ارائه میدهند؛ باب سوم: «أَنَّ الطَّرِیقَةَ الَّتِی حُثَّ عَلَی الِاسْتِقَامَةِ عَلَیْهَا» این «وَلَایَةُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامْ»[13] است. باب چهارم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَة».[14] باب پنجم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ وَرَثَةُ الْعِلْمِ یَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْم».[15] باب ششم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِیِّ وَ [علم] جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ [عَلَیْهِمُ السَّلَامْ]». [16] باب هفتم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ عِنْدَهُمْ جَمِیعُ الْکُتُبِ الَّتِی نَزَلَتْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».[17] باب هشتم: «أَنَّهُ لَمْ یَجْمَعِ الْقُرْآنَ کُلَّهُ إِلَّا الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ وَ أَنَّهُمْ یَعْلَمُونَ عِلْمَهُ کُلَّه».[18] باب نهم: «مَا أُعْطِیَ الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَم»؛[19] آن اسم اعظمی که ذات اقدس الهی به ائمه مرحمت کرد چیست؟ باب دهم: «مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ آیَاتِ الْأَنْبِیَاءِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ»؛[20] آن آیات انبیایی که نزد ائمه(علیهم السلام) است چیست؟ باب یازدهم: «مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ مَتَاعِه».[21] باب دوازدهم: «أَنَّ مَثَلَ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَثَلُ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیل».[22] باب سیزدهم: «فِیهِ ذِکْرُ الصَّحِیفَةِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَةَ سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها وَ عَلَیْهِم». [23] باب چهاردهم: «فِی شَأْنِ ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ وَ تَفْسِیرِهَا»[24] که در لیلهٴ قدر همه اسرار سال به آنها عرضه میشود؛ باب پانزدهم: «فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَزْدَادُونَ فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَة».[25] باب شانزدهم: «لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُم».[26] باب هفدهم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَعْلَمُونَ جَمِیعَ الْعُلُومِ الَّتِی خَرَجَتْ إِلَی الْمَلَائِکَةِ وَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ».[27] باب هجدهم: «بَابٌ نَادِرٌ فِیهِ ذِکْرُ الْغَیْب».[28] باب نوزدهم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ إِذَا شَاءُوا أَنْ یَعْلَمُوا [عَلِّمُوا أو] عُلِّمُوا».[29] باب بیستم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَعْلَمُونَ مَتَی یَمُوتُونَ وَ أَنَّهُمْ لَا یَمُوتُونَ إِلَّا بِاخْتِیَارٍ مِنْهُم».[30] باب بیست و یکم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ یَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ وَ أَنَّهُ لَا یَخْفَی عَلَیْهِمُ الشَّیْءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ».[31] باب بیست و دوم: «أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُعَلِّمْ نَبِیَّهُ عِلْماً إِلَّا أَمَرَهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ [عَلَیْهِ السَّلَامْ] وَ أَنَّهُ کَانَ شَرِیکَهُ فِی الْعِلْمِ».[32] باب بیست و سوم: «جِهَاتِ عُلُومِ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ».[33] باب بیست و چهارم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ لَوْ سُتِرَ عَلَیْهِمْ لَأَخْبَرُوا کُلَّ امْرِئٍ بِمَا لَهُ وَ عَلَیْه».[34] باب بیست و پنجم: «التَّفْوِیضِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ إِلَی الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ فِی أَمْرِ الدِّین»[35] که در بحث دیروز خوانده شد. باب بیست و ششم: «فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ بِمَنْ یُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَی وَ کَرَاهِیَةِ الْقَوْلِ فِیهِمْ بِالنُّبُوَّة».[36] باب بیست و هفتم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُون».[37] باب بیست و هشتم: «فِیهِ ذِکْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِی فِی الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ».[38] باب بیست و نهم: «الرُّوحِ الَّتِی یُسَدِّدُ اللَّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ».[39] باب سیام: «وَقْتِ مَا یَعْلَمُ الْإِمَامُ جَمِیعَ عِلْمِ الْإِمَامِ الَّذِی کَانَ قَبْلَهُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ»؛[40] جمیع علوم قبلی چه زمانی به امام بعدی میرسد، آن وقت را هم میدانند. وجود مبارک امام هادی(علیه السلام) آن لحظهای که امام شد، میفهمید که وجود مبارک امام جواد(علیه السلام) رحلت کرده است و الآن مسئولیت به عهده اوست؛ از حضرت سؤال کردند ـ یعنی از امام ـ که شما از کجا میفهمید؟ امام قبلی که در جای دیگر رحلت کرده است و شما الآن میفهمید! فرمود ما ذلّتی در خود احساس میکنیم، معلوم میشود که به مقامی رسیدیم.[41] باب سی و یکم: «فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فِی الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاء».[42] باب سی و دوم: «أَنَّ الْإِمَامَ عَلَیْهِ السَّلَامْ یَعْرِفُ الْإِمَامَ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ»؛ امام بعدی را هم میداند، «وَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَی ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها﴾[43] فِیهِمْ»؛[44] یکی از مصادیق بارزه که فرمود امانت را به اهلش اهلش بدهید، امام قبلی باید امامت را به امام بعدی بسپرد. باب سی و سوم: «أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَی وَاحِدٍ».[45] باب سی و چهارم: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ لَمْ یَفْعَلُوا شَیْئاً وَ لَا یَفْعَلُونَ إِلَّا بِعَهْدٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا یَتَجَاوَزُونَه».[46] باب سی و پنجم: «الْأُمُورِ الَّتِی تُوجِبُ حُجَّةَ الْإِمَامِ عَلَیْهِ السَّلَامْ».[47] باب سی و ششم: «ثَبَاتِ الْإِمَامَةِ فِی الْأَعْقَابِ وَ أَنَّهَا لَا تَعُودُ فِی أَخٍ وَ لَا عَمٍّ وَ لَا غَیْرِهِمَا مِنَ الْقَرَابَات»،[48] این ابواب که تمام شد آن وقت «موالید ائمه» ـ تاریخ ائمه ـ یکی پس از دیگری شروع میشود.
با بررسی این روایات، برای هیچکسی تردیدی باقی نمیماند که ذات اقدس الهی همه علومی را که در جهان امکان نازل کرده است به این ذوات قدسی داده است؛ چیزی نیست که حالا فرشته بداند و اینها ندانند. این ابواب را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده است، بخش دیگر را مرحوم صدوق نقل کرده؛ مرحوم شیخ طوسی نقل کرده و مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) همه اینها را در بحار جمع کرده است قسمت 7/احقاف/تسنیم
بیانی سیدناالاستاد مرحوم علامه دارد که درست است تعبیرات دینی ما را به ولایت فرا میخواند، حالا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که حسابش جداست، در بین امت اوّل کسی که پرچم ولایت را بلند کرد وجود مبارک حضرت امیر بود او اصرار کرد که شما جزء اولیای الهی باشید، اصرار کرد که ترس از جهنم شما را وادار به عبادت نکند، شوق به بهشت شما را وادار به عبادت نکند «حبا لله» عبادت کنید[22] که بشوید «ولیّ الله» پرچم ولایت به دست حضرت بود، آن وقت او ولیّپرور بود، آنها که «خوفا من النار» عبادت میکنند؛ البته مؤمنینیاند که در قیامت به بهشت میروند، ولی ولیّ الله نیستند. آنها که «شوقا الی الجنة» خدا را عبادت میکنند مؤمنینی هستند عالم هستند عادل هستند پیشنماز هستند میشود به اینها اقتدا کرد اما «ولی الله» نیستند؛ اما آنکه «لا خوفا من النار و لا شوقا الی الجنة بل حبا لله» خدا را عبادت میکند او میشود «ولی الله»، خود حضرت امیر این کاره بود، اصرار داشت در سخنرانیها، موعظهها و نامهها که بیایید «ولیّ الله» بشوید نه «خوفاً من النار» نه «شوقاً الی الجنّة» در دعاها این را به ما یاد داد، در نامهها این را به ما یاد داد، در سخنرانیها این را به ما یاد داد با سیره عملی هم همین را یاد داد. اصرار سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که درست است همه بزرگانی که در مکتب وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رشد کردند این کارهاند اما پرچم به دوش مبارک حضرت امیر است و او اصرار دارد که انسان بشود «ولی الله». اینکه درباره مسجد قُبا دارد که ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾،[23] در سوره مبارکه «احزاب» هم شاید همینها باشد ﴿مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً﴾ اینها هم جزء همان رجالی بودند که ﴿یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾بودند. قسمت 7/ذاریات/تسنیم
میفرماید: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ معلوم میشود مقرارتی است و قوانینی آن مقرارت هم به این قوانین منتهی خواهد شد و وحی الهی است؛ اما به عنوان مسائل موضعی و مقطعی. اگر ﴿أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ در کنار ﴿أَطیعُوا اللّهَ﴾ ذکر نشود، فقط ﴿أَطیعُوا اللّهَ﴾ باشد، شامل هم قوانین هم مقرارت میشود؛ ولی اگر در کنار هم ذکر شد به عنوان دوتا اطاعت ذکر شد، آن هم فعل و امر تکرار شد نفرمود: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ﴾؛ فرمود: ﴿ أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾؛ لذا درباره اولی الامر دیگر «أطیعوا» را تکرار نفرمود، نفرمود: «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أطیعوا أُولی الأمر»؛ چون آنچه که «أولی الأمر» میگوید مقرارت است و این «أطیعوا»ای که درباره جمله دوم میبینیم مربوط به مقرارت است، نه درباره قوانین. آنجا که دارد: ﴿أَطیعُوا اللّهَ﴾ به همان یک امر اکتفا کرده است، هم قوانین هم مقرارت را شامل میشود؛ اما وقتی که دو جمله و تکرارش شده، هم نام مبارک رسول آمده هم فعل امر تکرار شده؛ معلوم میشود که جدای از هم مراد است و چون او معصوم است ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾[6] از این جهت است که باید اطاعت کرد و اگر ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ نمیبود، امر به اطاعت «بالقول المطلق» صادر نمیشد. یکی از نشانههای آنکه منظور از «أولی الأمر»، معصومین(علیهم السلام) هستند همین اطلاق امر است که خدای سبحان میفرماید: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ﴾. اینکه «بالقول المطلق» مسلمین را مأمور به اطاعت میکند، معلوم میشود که «أولی الأمر» حتماً باید معصوم باشند و منظور از این «أولی الأمر» معصومین(علیهم السلام) هستند؛ زیرا این «امر» ، امر مطلق است؛ یعنی هر چه «أولی الأمر» گفت، شما باید اطاعت کنید. بنابراین «أولی الأمر» نه تنها نمیتواند فاسق باشد «کما ذهب إلیه بعض» نمیتواند غیر معصوم هم باشد «کما ذهب إلیه بعض آخر»؛ زیرا غیر معصوم گرچه عمداً اشتباه نمیکند، ولی احتمال اشتباهش هست و اگر اشتباه در او راه دارد امر به اطاعت نمیتواند مطلق باشد؛ چون خود قرآن کریم فرمود: ﴿وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ کَفُورًا ﴾[7] و یکی از بیاناتی که رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود و فریقین از حضرتش نقل کردند و در پایان من لایحضره الفقیه به عنوان کلمهای که قبل از حضرت کسی این کلمه را نگفت ظاهراً ذکر شده است، این است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ»؛[8] هرگز انسان نمیتواند مخلوقی را در کاری که رضای خدا در آن کار نیست اطاعت کند. این اصل کلی اسلام است، هرگز کسی نمیتواند «المأمور معذورٌ»، هرگز کسی نمیتواند سخن دیگری را به عنوان اینکه او مسئولیتی دارد اطاعت کند در صورتیکه آن سخن معصیت خداست؛ «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ». لذا به فرزندان فرمود: که حرف پدر و مادر را در صورتیکه مخالف با حق باشد اعتنا نکنید ﴿وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما﴾[9] گرچه پدر و مادر مشرکاند، شما در مسائل دنیایی اینها را محترم بشمارید ﴿وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفًا﴾[10] در دنیا رفتارتان معروف و نیک باشد؛ ولی کارهایی که مربوط به آخرت است هرگز شما اطاعت از پدر و مادر غیر مسلمان نکنید قسمت 19/حدید/تسنیم
در اصل رسالت میداند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[17] و در اصل امامت و ولایت میداند ﴿اللّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ﴾[18] در این تفضلات هم میداند که به چه کسی مرحمت کند. در مسئله ولایت تعبیر فرمود: که ﴿اللّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ﴾ در بین همه انسانها خدا برچین میکند. «جبایه» آن جمع خاص را میگویند. «جابی» آن است که امور مخصوصی را جمع میکند؛ عاملین زکات را میگویند جباتاند، اینها جابیاند، اینها میروند صدقات اسلامی را جمع آوری میکنند. «مجتبیٰ» آن انسان برچین شده است فرمود: ﴿اللّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ﴾ هر که را که خود بخواهد به عنوان مجتبیٰ برچین میکند که شایسته باشند برای این کار. فیض الهی و فضل الهی را خدا به کسی میدهد که خودش بخواهد و خودش میداند که چه شخص شایسته است و چه شخص شایسته نیست و مشیئت او برابر حکمت اوست ﴿وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ العظیم. قسمت 19/حدید/تسنیم
بیان نورانی مرحوم کلینی از امام باقر(سلام الله علیه) نقل کرد به دنباله آن حدیث، حدیثی است که مربوط به زمان ظهور حجت(سلام الله علیه) که در آستانه میلاد آن ذات مقدس است اوّلین حدیث، حدیث 21 باب عقل و جهل است این است که وقتی حضرت(سلام الله علیه) ظهور کرد ذات اقدس الهی به برکت حضرت دست روی رئوس مردم میگذارد عقل مردم کامل میشود. حالا الآن اگر حضرت ظهور کرد با هفت میلیارد، اگر مردم عاقل باشند صحابی هم مثل امام داشته باشد، اداره اینها خیلی آسان است. مشکل این است که عقل نیست. مردم دارند با کشتار یکدیگر زندگی میکنند. الآن بودجه غالب کشورها مشخص است. قسمت مهم بودجه بخشی از این کشورهای زورگو مثل صهیونیسم مثل آمریکا و امثال آن صرف سلاحهای آدمکشی است، صرف بودجه نظامی است.
اگر فقر هست، فلاکت هست، بیکاری هست، برای اینکه قسمت مهم روزی که خدا در زمین آفریده صرف سلاحهای آدمکشی است این برخلاف عقل است. در این روایت نورانی که امام باقر(سلام الله علیه) دارد این روایت 21 از روایات جلد اوّل اصول کافی است آنجا دارد که «وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَی رُئُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم»؛[9] عقولشان میآید بالا. حالا اگر حضرت ظهور کرد عقل مردم بالا آمد، 313 شاگرد مثل امام داشت، اداره این هفت میلیارد آسان است.
بعد از آن روایت، روایت بیست و دوم است. آن روایت بیست و دوم مضمون همین آیه 165 سوره مبارکه «نساء» است. آنجا دارد که از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند که حجت خدا امروز چیست؟ حضرت تفصیل میدهد میفرماید: «حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْعِبَادِ النَّبِیُّ»؛ حجت خدا بر مردم پیغمبر است. «وَ الْحُجَّةُ فِیمَا بَیْنَ الْعِبَادِ وَ بَیْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ»؛ چقدر این نمکین و شیرین و قدیر و قوی است. حجت خدا بر مردم وحی است. حجت بین خدا و بندگان، عقل است. امام در آنجا خیلی ظریفانه تأدّب را رعایت کرده، کلمه «علی» را نیاورده، نفرمود حجت مردم بر خدا؛ فرمود حجت بین مردم و خدا، عقل است؛ اما خود خدا چون صاحب قدرت و صاحب اختیار بود فرمود حجت مردم بر خدا عقل است. این «علی» در قرآن هست، اگر به کتاب کافی مراجعه نکنید، به این دو تا روایت مراجعه نکنید، به تفسیر این دو روایت مراجعه نکنید، این معنی اتلاف عمر است.قسمت 3/تغابن/ تسنیم
در اینجا فرمود: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، پس آن قدر عقل هنرمند است وقتی علیه الله میتواند حرف بزند، علیه رسول الله، عقل حرف میزند، نه هوس، نه وهم، نه خیال؛ البته کمترین چیزی که خدا خلق کرده است عقل است، شما در مسئله یقین این روایات را ببینید کمترین چیزی که خلق شده یقین است. مگر یقین به این آسانی گیر میآید؟ مگر برهان به آسانی گیر میآید؟ این هست.
در محکمهای که یک طرف خدا، یک طرف خلق خدا، داور عقل است، چنین محکمهای کجا باید ترسیم بشود؟ یک غزل لطیفی آن بزرگوار طبیب اصفهانی دارد که:
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ٭٭٭ ز بامی که برخاست مشکل نشیند[10]
خلد گر به پا خاری، آسان برآرم ٭٭٭ چه سازم به خاری که در دل نشیند؟
به آن بخش پایانی میرسد:
بنازم به بزم محبت که آن جا ٭٭٭ گدایی به شاهی مقابل نشیند
این خیلی لطیف است؛ اما از آن لطیفتر همین مضمون آیه است:
بنازم به بزم قضاوت که آنجا ٭٭٭ خدایی و خلقی مقابل نشیند
این کجاست که یک طرف خدا و یک طرف بنده خدا دارند محاجّه میکنند؟ درباره چه محاجّه میکنند؟ کمترین چیزی که خلق شده است عقل است. همه ما موظف هستیم که عادل باشیم؛ اما آنهایی که فرعونی فکر میکنند میگویند جای اشیا را خودمان معین میکنیم، الآن فرق نظام اسلامی با نظام شرق و غرب همین است. اگر کشوری بخواهد اداره بشود سه عنصر رسمی میخواهد: یک عنصر مواد حقوقی است که عملیاتی است و کاربردی است که مجلسهای هر کشوری عهدهدار آن هستند. چگونه زندگی کنند؟ اقتصادشان، روابطشان، ترافیکشان، مالیاتشان، تجارتشان، این مواد حقوقی است که مجلس هر کشوری آنها را ترسیم میکند. ما هم مجلس داریم که موضوعات را مشخص میکند هم رساله عملیه مراجع داریم که احکامش را مشخص میکند.قسمت 3/تغابن/تسنیم
قسمت دوم مبانی یعنی مبانی! مبانی این مواد است. به هر حال هر کشوری که مواد حقوقی دارد، به استناد اینکه میخواهد مستقل باشد، مواسات داشته باشد، مساوات داشته باشد، امنیت داشته باشد، آبادی داشته باشد، عدم مداخله داشته باشد، نفوذی نداشته باشد، محیط زیست داشته باشد، اینهاست که اینها مبانی است. به استناد این مبانی، آن مواد را مجلس قانونگذاری و اینها تنظیم میکنند.
کلید همه این مبانی عدل است. تا اینجا مشترک بین ما و دیگران است. از این به بعد مرز افتراق نظام اسلامی با کشورهای غیر مسلمان است. همه ما یعنی تمام این هفت میلیاردی که روی زمین زندگی میکنیم میگوییم کلید همه این مبانی عدل است، براساس عدل باید موادی تصویب بشود و عملیاتی. عدل هم این کلمه سه حرفی هم محبوب همه است هم معلوم همه است. عدل یعنی هر چیزی را سرجایش گذاشتن. تا اینجا مشترک است؛ اما جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ آنها که تفکّر فرعونی دارند میگویند: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾،[11] ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[12] میگویند جای اشیا را ما مشخص میکنیم، جای اشخاص را ما مشخص میکنیم. صهیونیسم را میگوییم دارد از حق خودش دفاع میکند. آل سعود را میگوییم در حق خودش دفاع میکند. یمنی مظلوم را میگوییم متجاوز است. مگر فرعون غیر از این میگفت؟ فرعون که میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾؛ یعنی من خالق شما هستم؟ اینکه خودش بتپرست بود. درباریان فرعون میگفتند که اگر جلوی موسی را نگیری: ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛[13] کذا و کذا. او خودش بتپرست بود. اینکه میگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، اینکه میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، یعنی قانون مملکت، افکار مملکت، اندیشه مملکت براساس اندیشه من باید دور بزند. الآن همان حرف است بدون نام فرعونی؛ لذا میگویند شراب و سرکه فرقی نمیکند. بول و عرق فرقی نمیکند، هر دو از بدن خارج میشود هر دو پاک است. ما میگوییم آنکه این نظام را آفرید بدن را آفرید انگور را آفرید او میداند چه پاک است چه نجس است چه حلال است چه حرام است. این میشود منبع، منبع یعنی منبع! ما منبع داریم و مبنا داریم و ماده. آنها ماده دارند و مبنا و لاغیر! این فرق بین توحید و کفر است.
بنابراین:
بنازم به بزم قضاوت که آنجا ٭٭٭ خدایی و خلقی مقابل نشیند
این دین است. از این بالاتر و عظیمتر و باشکوهتر فرض نمیشود. در اینجا فرمود انبیا آمدند اینها گوش ندادند. انبیا برهان اقامه کردند: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُ کَانَت تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ﴾، با شواهد و معجزات ادعایشان را تثبیت کردند. آنها ﴿فَقَالُوا أَ بَشَرٌ﴾، این بشر هم بر مفرد اطلاق میشود هم چون اطلاق دارد یا اسم جمع است معنی جمع دارد. تا اینجا همهاش جمع بود، ﴿تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُم﴾، اینها جمع است. ﴿فَقَالُوا﴾ جمع است. از این «رسل» به عنوان بشر یاد شده است که این ظاهرش مفرد است ولی باطنش جمع. ﴿فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا﴾، نه «یهدِینا». جمع است این. این بشر اسم جمع است، معنای جمعی را دارد. ﴿فَکَفَرُوا﴾، یک؛ از محافل مذهب روبرگرداندند، دو؛ ﴿تَوَلَّوْا﴾؛ درباره ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ اسْتَغْنَی اللَّهُ﴾، دیگر نفرمود: «عنهم»؛ او مستغنی محض است، این یک: که درجه اوّل است. ﴿وَ اللَّهُ غَنِیٌّ﴾، دو: که درجه دوم است. انسان را گفتند یا فقیر است یا مستغنی است یا غنی است؛ گرچه تقسیم اساسی این است که موجود یا غنی است یا فقیر.
فقیر یعنی موجودی که نیازمند چیزی باشد، یک؛ و چیزی که نیازش را رفع بکند نداشته باشد، دو؛ این میشود فقیر. مستغنی کسی است که نیازمند است، یک؛ چیزی که نیازش را رفع بکند دارد، دو؛ این میشود مستغنی؛ لذا انسان یا فقیر است یا مستغنی به حسب ظاهر؛ اما غنی آن است که نیاز ندارد. نه اینکه نیاز دارد و عامل رفع نیاز خودش است. قسمت 3/تغابن/تسنیم
معصوم خلیفه عالم است کاری میکند که در این «مستخلف عنه» او هیچ فسادی پیدا نشود. هم در مسائل علمی از گزند خطا معصوم است، هم در مسائل عملی از آسیب خطیئه معصوم است. یک چنین کسی خلیفه خداست. هم در بیان احکام معصوم است، هم در اجرای احکام؛ اما مأمور به علم غیب نیست مگر در مورد ضرورت. این طور نیست که کار جهان را مدیریت جهان را به غیر خلیفه خدا آدم بسپارد. اصل آزادی مردم است. غالباً در کتابهای اصول خواندید، اصل عدم ولایت احدی است بر احد که این اصل کسی است انسان آزاد خلق شد. خلیفه خدا یا منصوبین از طرف خلیفه خدا میتوانند احکام و حِکَم الهی را برای مردم بیان کنند. آن وقت ذات اقدس الهی که خلیفه معین کرده است این خلیفه حافظ اصل دین است، کاری میکند که اصل دین محفوظ بماند آن جاها که ممکن است نظام محفوظ بماند آن جا که ممکن است جامعه محفوظ بماند آنجا که ممکن است جامعه ارباً اربا بشود از حق خودش هم ممکن است صرف نظر بکند. وقتی خواستند به قبر حضرت زهرا(سلام الله علیها) دسترسی پیدا کنند که مثلاً قبر را بشکافند حضرت شمشیر کشید. فرمود: «أَمَّا حَقِّی فَقَدْ تَرَکْتُهُ مَخَافَةَ أَنْ یَرْتَدَّ النَّاسُ عَنْ دِینِهِم وَ أَمَّا قَبْرُ فَاطِمَةَ فَوَ الَّذِی نَفْسُ عَلِیٍّ بِیَدِه لَئِنْ رُمْتَ وَ أَصْحَابُکَ شَیْئاً مِنْ ذَلِک لَأَسْقِیَنَّ الْأَرْضَ مِنْ دِمَائِکُم»؛[17] کلنگی به یکی از این قبرها بزنید زمین را به خونتان رنگین میکنم. هر چیزی حسابی دارد کتابی دارد خلیفه الهی معصوم الهی میداند که چه وقت قیام بکند، چه وقت قعود بکند. البته او کسی را که نصب کرده است چون منصوب از طرف خلیفه است مأذون است. قسمت 2/تغابن/تسنیم
ما یک جان داریم که بدن ما را اداره میکند. یک جان جانان داریم که جان ما را اداره میکند. آنکه در سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾،[20] یعنی چه؟ یعنی جان شماست؟ ما خودمان جان داریم. فرمود جان شما فقط برای اداره بدن شماست. خود جان شما بدنی است که جان دارد، او جان جانان است، ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ «من ابدانهم»؟ نه! «من اموالهم»؟ نه! «من ممالکهم»؟ نه! ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾؛ یعنی او جان جانان است. حضرت بعد از اینکه این فرمایش را فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُم» بعد فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»،[21] پس غرض این است که ما جانی داریم که بدن ما را اداره میکند، یک جان جانان داریم که ببیند آنها چه میگویند! آن وقت مشخص میشود که ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾، چه کسی دارد ما را پاک میکند؟ اینکه در پایان سوره مبارکه «توبه» فرمود: ﴿رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ﴾؛ از جان شما برخاست، بیگانه نیست، اطلاع دارد. همان طوری که جان از بدن باخبر است، جان جانان هم از جان باخبر است. یک چنین کسی را ذات اقدس الهی فرستاد تا ما به مقصد برسیم. قسمت 2/جمعه/تسنیم
به تعبیر سیدنا الاستاد کلمه نعمت هر جا مطلق ذکر شود، ولایت است، نعمت ولایت است؛ مثل ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾;[25] یک وقت نعمت باران است، یک وقت ارزاق است، یک وقت نعمت فرزند است، نعمت جاه است، اینها مقیّد ذکر میشود؛ اما این فرمایش را در ذیل آیه ﴿لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾;[26] که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است که «نَحْنُ النَّعِیم»;[27] آنجا دارند که اگر نعمت مقید ذکر شود، معلوم است که نعمت خاص است؛ اما وقتی مطلق ذکر شود نعمت ولایت است؛ چه اینکه در اوایل سوره مبارکه «مائده» دارد که ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾.
اینجا هم میفرمایند نعمت چون مطلق ذکر شده است، نعمت ولایت است. این اگر «ولی الله» نبود و اگر نعمت ولایت شامل حالش نبود، از مردم که به ستوه آمده، اینجا هم که بدترین خطر او را تهدید کرده، رفته دل ماهی، ولی همان جا هم به نام خدا و یاد خدا بود.
قسمت 10/قلم/ تسنیم
تقلید و یقین
تقلید ایمانی است، خیلی از افراد بودند میآمدند در محضر معصوم(سلام الله علیه)، از رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اثبات رسالت و معجزه و مانند آن سخنی سؤال میکردند دربارهٴ حقتعالی, دربارهٴ قیامت, دربارهٴ فرشتهها، هرچه پیامبر میفرمود این یقین پیدا میکرد، این هم راه دوم؛ چون راه دوم مثل راه اول یقیناً کافی است؛ یعنی راه دینی، مثل برهان عقلی یقیناً کافی است و همهٴ حکما هم فرمودند قول معصوم(علیه السلام) میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد؛ همانطوری که یک مبرهن میتواند بگوید مثلا عالم متغیر است هر متغیری حادث است، یک متدین هم میتواند بگوید این قول معصوم است و هرچه معصوم فرمود، حق است، این حق است. قول معصوم میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد. اما اگر کسی یا مستقیما از خود معصوم(علیه السلام) بشنود که جزم داشته باشد که این معصوم است و سخن هم سخن اوست و برای بیان حکم باقی هم فرمود؛ یعنی «اصل الصدور قطعی, جهت الصدور قطعی» و دلالت هم قطعی؛ قول معصوم میتواند حد وسط قرار بگیرد. اما اگر کسی در عصر معصوم نیست و خبر متواتری که سند را قطعی کند نداند و دلالت هم نص باشد ندارد یا بیمعارض در دست ندارد، این شخص اگر بخواهد به استناد خبری، مطلبی را ثابت کند، اگر اهل رقم و حساب باشد میبیند صدها اصل عقلایی را باید روی هم بچیند تلّی از اصول درست کند تا بتواند مطلبی را بفهمد. اگر روایتی پنج جمله داشت و این روایت از امام ششم(سلام الله علیه) تا به دست ما به ده واسطه و بیست واسطه رسید، ما دربارهٴ تک تک این وسائل و دربارهٴ تک تک این جمله باید اصل عدم غفلت, اصل عدم سهو, اصل عدم نسیان, اصل عدم زیاده, اصل عدم نقیصه, اصل عدم قرینه دربارهٴ تک تک اینها، هشت ده اصل را روی هم بچینیم تا مظنّهای به دست ما بیاید؛ آن وقت در برابر این انبار از اصول یک ظنّ سطحی نصیب ما میشود؛ اگر مربوط به مسائل عملی بود که همین حجت است باید عمل کرد؛ اما اگر مسائل اعتقادی بود که این ظنون سودی ندارد و آنچه هم که در حدیث شریف ثقلین است این است که عترت همتای قرآن است نه روایت، نفرمود روایت همتای قرآن است، عترت همتای قرآن است. روایات مجعول داریم غیر مجعول داریم اما عترت نور هستند[26] و «کَلامُکُم نُورٌ»[27] و معصوماند. چون روایت جعلی دارد و قرآن مصون از جعل است روایت همتای قرآن نیست آن عترت است که همتای قرآن است؛ پس این دو راه. راه اول راه برهان است که خود قرآن با ما در میان گذاشت بر اساس آن سه فصل. راه دوم هم راه ظواهر دینی است در صورتی که انسان از خود معصوم بشنود. راه سوم هم راه تهذیب نفس و تهذیب؛ اگر کسی نمیخواهد درس بخواند یا فرصت درس خواندن ندارد آیا او راه دارد حقایق برایش روشن بشود یا نه یا این راه بسته است؟ فرمود این راه باز است؛ این همان راه تهذیب نفس است راه تصفیهٴ قلب است و مانند آن. منتها تهذیب نفس را خود شارع مشخص کرده است که از چه راه انسان وارد بشود و چگونه تهذیب کند.
اینکه در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾؛[28] معلوم میشود همانطوری که با برهان یقین حاصل میشود، با عبادت هم یقین حاصل میشود. یک وقت کسی عبادت میکند برای اینکه مکلّف به عبادت است و در جهنم نسوزد، این یک همت است. یک وقت عبادت میکند به شوق بهشت؛ لذا کتابهای دعا را ورق میزند ببیند که برای کدام عبادت، ثواب بیشتری از نظر بهشت یاد شده است که آن را بخواند، این هم یک نظر. یک وقت نه عبادت میکند که هر گونه حجاب را برطرف کند و معبود خود را ببیند، حق برای او روشن بشود؛ این همان راه «حارثةبنمالک» است و مانند آن که قبلاً خوانده شد. این ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾ هم راه تهذیب نفس است؛ هم راه را مشخص کرد هم ثمر را مشخص کرد. این ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾ هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که این «حتّی», «حتّی» منفعت است نه «حتی» تحدید؛ نه یعنی عبادت بکن تا به یقین برسی که اگر به یقین رسید که _معاذ الله_ عبادت را ترک کنی؛ چون اگر عبادت را ترک کردی همان جا سقوط میکنی؛ مثل اینکه به ما گفتند اگر خواستی دستت به کلید برق برسد این پلههای نردبان را طی کن تا بالا بروی و کلید برق را بزنی، اگر کسی از این پلههای نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چیست، گفتن همانا و سقوط همان. اگر به ما گفتند پلههای نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد، نه یعنی وقتی دستت به سقف رسید حالا نردبان را انکار کنی، وگرنه سقوط میکنی؛ اینکه «حتی», که «حتی» حدّ نیست، «حتی» منفعت است؛ یعنی یکی از فواید مترتبهٴ بر عبادت پیدایش یقین است. ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾, «فإذا اتاک الیقین فأدم العبادة و حصّنها و اتمها و اکملها»، اگر یقین پیدا کردی بهتر و زیباتر عبادت بکن! این عبادت است که راه «حارثةبنمالک»هاست، نباید کسی بگوید این راه مخصوص معصومین(علیهم السلام) است. آن روایتی که از اصولکافی مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) قبلاً خوانده شد برای همین است که کسی نگوید این راه برای ما بسته است یا این راه برای معصومین است یا برای امامزادههاست؛ اینچنین نیست، این «حارثةبنمالک» یک آدم عادی بود در محضر حضرت بود که این راه را یاد گرفت و رفت؛ این میشود «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»[29] به این شرط که در این قلب کینهٴ احدی نباشد، این قلب سالن رقص دنیا نباشد. قسمت 22/حشر/تسنیم
این یقینی که خدای سبحان به ابراهیم(سلام الله علیه) داد این را که نفرمود ابراهیم سالها درس خواند، وضع ابراهیم(سلام الله علیه) مشخص بود، دوران کودکی را در غار گذراند کم کم آمد بیرون فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾؛[35] ما ملکوت را نشانش دادیم برای فوایدی که یکی از آن فواید این است که او اهل یقین بشود. این راه را که به ما نشان دادند، فرمود چرا شما در ملکوت سفر نمیکنید ﴿أَ وَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[36] ما را نه تنها تشویق کردند توبیخ کردند که چرا نگاه نمیکنید چرا نمیروید؛ پس راهی است رفتنی. به ما گفتند اگر قدری جلوتر رفتی هم اکنون که اینجا نشستی جهنم را با اهل آن آنجا میبینی؛ ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾[37] حالا ببینید بر سر این آیه چهها آوردند، گفتند بین این دو جمله چیزی محذوف است، ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ﴾؛ مثلا عمل صالح میکنید، بعد اگر مردید ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾؛ اگر بعد مردید همه ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ هستند چه کافر چه غیر کافر، دیگر نیازی ندارد به ما بفرماید اگر اهل یقین باشید جهنم را میبینید. ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ چرا ما بگوییم این وسطها محذوف است، چیزی به عنوان پسوند برای آن ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ﴾ تقدیر گرفتند که با آن هماهنگ نیست و چیزی به عنوان پیشوند برای ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ ذکر کردند که با این همسان نیست؛ چرا اینچنین ما با قرآن برخورد کنیم! فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ٭ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾؛[38] فرمود: شما اگر اهل «علم الیقین» باشید جهنم را میبینید؛ نشانی آن این است که عدهای هم دیدند؛ پس این راه رفتنی است.
پس اینکه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾، سه راه را به ما نشان داد، جمع آن هم میسر است، هیچ کس در هیچ شرایطی نمیتواند بهانه بیاورند. بعضی هستند که اهل تهذیب نفس نیستند برای آنها سخت است، آنها هر شب باید غذا بخورند و همیشه باید بخوابند به هر حال نماز صبحی هم میخوانند، دیگر حالا هرچه شد, شد؛ اهل اینکه شب کم غذا بخورد، مقداری سبک باشد، سحری برداشته باشد، اهل این نیست؛ بالأخره اهل فهم که هست. بعضی هستند که نه اهل استدلالاند نه اهل تهذیب، اهل ظواهر دینیاند، ظواهر دینی که هست. هیچ کس در هیچ شرایطی بهانه ندارد؛ ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ هم با ظواهر دینی در آنجا که ظواهر دینی به نساب اعتبار رسیده است و هم با براهین عقلی و استدلالها، آنجا هم در صورتی که براهین به حد نساب استدلال رسیده باشد و هم از راه تهذیب نفس در صورتی که تهذیب به شرایط و به نساب لازم رسیده باشد. وعدهٴ خدای سبحان هم که هست ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾،[39] هم ما را تشویق کرد و هم فرمود: اگر قدری این راه را طی کردی من به تو نشان میدهم، هدایت میکنم. راهها هم فراوان است. قسمت 22/حشر/تسنیم
در مسئله سمع برای اصول دین، ما در اصول دین یقین میخواهیم؛ مثلاً کسی بتواند برهان اقامه کند که قرآن معجزه است، فرق معجزه با سِحر را بداند، تحدّی را بداند، این مقدور همگان نیست. حالا این بچه وقتی که بالغ شد، او حالا مثلاً ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ﴾[14] را میداند تحلیل بکند و قرآن معجزه است و از این جهت معتقد است و به حقانیت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، اینکه مقدورش نیست؛ ولی این باید یقین داشته باشد. یقینش این است که «سمعاً» یعنی «نقلاً» از بزرگان علمی خود، نه تقلید؛ از بزرگان علمی خود شنید که قرآن معجزه است به فلان دلیل و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم پیغمبر است به فلان دلیل. ما در اصول دین یقین میخواهیم، نه برهان و نه تقلید. تقلید همین که فلان کس گفته، او باید مواظب باشد که فلان کس از چه راهی دارد میگوید؛ لذا اکثری مردم دینشان دین سمعی است نه تقلیدی، یعنی مطمئن هستند که این علما درست میگویند، باور دارند اینها را، حرف اینها را میپذیرند. قسمت 12/ ملک /تسنیم
به انسان فرمودند شما تلاش و کوشش کنید از نیروی علمی که خدا به شما داد از نیروی عملی که خدا به شما داد بهره بگیرید و مطمئن باشید خدا رازق شماست، یک؛ مطمئن باشید از غیر خدا کاری ساخته نیست، این دو؛ مطمئن باشید که انبیا و اولیا مثل فرشتگان و مدبرات الهی، مأموران الهیاند. ارتباط با اینها را قطع نکنید، سه. آن وقت به مثل خودتان هم مراجعه نکنید، چهار.
فرمود: ﴿هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً﴾، درباره فضا و هوا که آیات دیگری بود، فرمود: ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[1] اگر ملّتی بیراهه نرود راه کسی را نبندد ما باران را مرتّب به اندازه کافی نازل میکنیم. زمین را هم که نرم قرار دادیم برای شما و این زیر پای شماست. شما که زیر پایتان زمین است، پس آن نرم است در اختیار شماست، بخواهید ساختمان بسازید ممکن است، درختکاری بکنید ممکن است، کشاورزی بکنید ممکن است. ﴿فَامْشُوا فی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ﴾ رزق خدا و به طرف خدا نشور دارید و حرکت دارید. / قسمت10/ ملک /تسنیم
قرآن کریم فرمود هر ملّتی که این خصوصیت را داشته باشد، از فیض الهی بهره میبرد. درباره اهل کتاب فرمود اینها دو گروهاند: یک عده جزء ائمه کفر هستند که اینها نه تعهدات را قبول دارند، نه امضا را قبول دارند، نه کنوانسیون را قبول دارند. فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ﴾،[2] نه «لا إیمان لهم». فرمود نه تنها ایمان ندارند، أیمان، سوگند، میثاق، پیمان و امضا را به رسمیت نمیشناسند. اگر جمعیتی امضای خود را به رسمیت نشناسد، چگونه میشود با او زندگی کرد؟ سخن از مبارزه با ائمه کفر در این نیست که اینها کافرند، آن شواهد دیگر و ادله دیگر دارد؛ اما مبارزه با ائمه کفر این است که اینها زیر بارِ امضایشان نمیروند. فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ﴾، نه «لا إیمان لهم».
﴿لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾[3] نه تعهّد، نه امضا، نه میثاق، نه مواثیق بینالملل، نه کنوانسیون، هیچ چیزی را به رسمیت نمیشناسند. با این گروه که نمیشود زندگی کرد، این برای اینها. در قبال اینها سایر اهل کتاب را قرآن به نیکی و به عظمت میستاید؛ میفرماید: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾،[4] در همین اهل کتاب فرمود کسانیاند که منتظر نزول قرآن کریماند. وقتی آیات الهی شنیدند فهمیدند پیامبر خاتم آمد: ﴿تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾؛[5] تمام چشمشان را اشک شوق میگیرد که ما منتظر یک چنین وحیای بودیم. الآن هم در غرب چنین گروهی هستند که اینها منتظر شنیدن صدای اسلاماند. معانی قرآن، مطالب قرآن. پس یک عده در قرآن کریم به صورت ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾[6] مذمت شدند که علامه طباطبایی سیدناالاستاد و سایر بزرگان این گروه را فرمودند که همان حیوانات درّندهاند[7] و قرآن هم درباره اینها فرمود: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾، از یک سو؛ ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾،[8] برای اینکه اینها هیچ امضایی را به رسمیت نمیشناسند. اگر کسی امضای خود را به رسمیت نشناخت چگونه میشود با او زندگی کرد؟ در قبال یک عده از اهل کتاب هستند که منتظر آیات الهیاند، فرمود اینها وقتی آیات الهی را میشنوند تمام چشمشان را اشک میگیرد. نفرمود اینها گریه میکنند، گریه شوق میکنند، نفرمود «تری دموعهم تفیض»! فرمود: ﴿تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ﴾؛[9] تمام شبکه چشم را اشک میگیرد، آن وقت میریزد، مثل اینکه چشم دارد میریزد. این شدت مبالغه در اشک است. وگرنه میفرمود: «تری دموعهم تفیض علی العبرات». فرمود: ﴿تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ﴾، این تعبیر در دو جای قرآن هست که آن جای اوّل را ما ندیدیم درباره اهل کتاب و اما جای دوم را ما در همین جریان دفاع مقدس دیدیم. قسمت 10/ملک/ تسنیم
درباره دوم دارد که کسانی را اسلام تربیت کرد جوانهایی را اسلام تربیت کرد وقتی سخن از جنگ شد میآمدند در محکمه اسلام در حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام) میگفتند ما را تجهیز کنید، چهار تا شمشیر به ما بدهید ما هم برویم! اینها وقتی دیدند که شمشیری در کار نیست قدرتی در کار نیست، راه اعزام نیست، ﴿أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾؛[10] تمام چشمشان را اشک میگرفت که چرا ما را اعزام نمیکنید؟ اینها را ما دیدیم در همین دفاع مقدس. اینکه شناسنامهها را بالا میبردند تا مثلاً بروند، با گریه و ناله میگفتند(رضوان الله علیهم اجمعین)! اینها را که ما دیدیم؛ اما آنها را قرآن کریم نقل میکند هر دو را قرآن نقل میکند؛ یک عده از جوانها در صدر اسلام وقتی که شمشیر نبود، نیزه نبود، وسایل نظامی نبود، ﴿أَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ که نمونهاش را ما در این دفاع مقدس دیدیم. قسمت 10/ ملک/ تسنیم
اما آن گروه مؤمنان که ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾، اینها کسانی بودند که وقتی آیات الهی را میشنیدند و آن پیشبینی و بشارت مسیح(سلام الله علیه) را عملی میدیدند، ﴿تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾. پس اگر ذات اقدس الهی به احترام اینها در محیط مسیحینشین و یهودینشین، غربیها نعمتهای فراوانی نازل میکند براساس همین سوابق حسن است. اما آنکه سیدناالاستاد و دیگران فرمودند وحشیاند، «نِعم ما قالوا»، برای اینکه جنگ جهانی اوّل را اینها راه انداختند، جنگ جهانی دوم را اینها راه انداختند. الآن هم جنگ نیابتی است، اینها هستند اینها الآن هم کارخانههای تولید سلاح کشتار جمعی سه شیفته دارند کار میکند، الآن هم همینها هستند.
اما ذات اقدس الهی میفرماید هر کسی که وضع مالیاش خوب است مقرّب «عند الله» نیست، یک؛ و نعمت هم نیست، دو؛ برای اینکه ما میخواهیم اینها را در همین نعمت غرق کنیم. در بخشهایی فرمود اینها خیال نکنند که ما اینها را نعمت میدهیم میخواهیم اینها را مقداری سرگرم کنیم تا در بحبوحه نعمت، اینها را بگیریم. در سوره مبارکه «قصص» در جریان قارون فرمود وقتی قارون از منزلش بیرون میرفت، ﴿فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فی زینَتِهِ قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ﴾،[11] برای اینکه او حظّ عظیم دارد. میفرماید نه، این چنین نیست، ما او را سرگرم کردیم تا در این نعمت او، او را همان جا خفه کنیم، ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾.[12] در سوره مبارکه «اعراف» هم مشابه این تعبیر را دارد. در سوره «اعراف» فرمود ما اینها را اوّل فشار آوردیم بلکه ـ إنشاءالله ـ اینها به راه بیایند. بعد دیدیم اینها به راه نمیآیند، اینها را نعمت فراوان دادیم، تا در وسط نعمت فراوان اینها را خفه کنیم. آیه سوره مبارکه «اعراف» این است: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ ٭ ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّی عَفَوْا﴾؛ پُر شدند از نعمت. در همین پُر بودن و گفتند که حالا یک وقت گرانی بود، یک وقت خستگی بود، یک وقت کمیابی بود الآن که راحت هستیم: ﴿وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ﴾، حالا اگر ما چند روزی فشار دیدیم گذشتگان هم چند روز فشار دیدند دیگر آن روزگار گذشت دیگر رفاه آمد. ﴿فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾.[13]
پس این چنین نیست که اگر کسی متنعّم بود؛ یعنی مورد عنایت الهی است. اما این دهه شصت از بهترین معجزات قرآن و عترت است. ما دهه شصت، ده سال در شعب ابیطالب بودیم. این جنگ ده ساله بود؛ البته نه هشت ساله. دو سال که فقط خورد بود نه زد و خورد. هشت سال زد و خورد بود. آن دو سال اوّل که هنوز 57 تمام نشده بود که خلق ترکمن گلوله بستند در شمال، سنگر گرفتند و جنگ رسمی شروع شد. 57 یعنی 57 هنوز تمام نشده بود. آنجا عزیزان رفتند و به هر حال این آتش را خاموش کردند. هنوز جنگ خلق ترکمن در شمال پایان نپذیرفت که کردستان آشوب شد، بعد خلق مسلمان شروع شد، بعد خلق عرب شروع شد، بعد ترور هفتاد نفر شروع شد، بعد ترور نخستوزیر و رئیس جمهور شروع شد، بعد ترور رئیس دادگاه انقلاب شروع شد، ما دو سال فقط میخوردیم، زد و خورد نبود. کجا ما جنگ داشتیم؟! یک جنگ یکطرفه بود. هشت سال جنگ بود؛ یعنی زد و خورد بود. ما این ده سال در شعب ابیطالب بودیم. این معجزه قرآن است و حفظ کرد. جنگ جهانی سوم بود، جنگ جهانی معنایش این است که همه جهان بجنگند. یا باهم میجنگند، یا همه جمع میشوند با یک بیچاره میجنگند. بر ما جنگ جهانی سوم بود. کدام کشور بود در روی کره زمین که علیه ما قیام نکرده بود؟ سه تا کشور کوچک بود که چشمشان یا به جیب ما بود، یا به کیف ما، این سوریه بود و الجزایر بود و لیبی، از اینها چه ساخته بود؟ کدام کشور بود حتی شوروی، تمام همسایهها ما علیه ما قیام کردند. به ما اسلحه نمیفروختند، قرض نمیدادند، چیزی نمیخریدند چیزی نمیفروختند. ما ده سال در شعب ابیطالب بودیم، این نعمت نیست؟! این معجزه نیست؟! این جنگ جهانی نیست؟! ما میخواستیم یک عدد موشک را قاچاقی بخریم به ما نمیفروختند. آن موشک قاچاقی که حساب و کتاب و استاندارد ندارد، تازه بر فرض هم یک عدد پیدا میکردند دو سه کیلومتر آن طرف بغداد را میزد. ما این گونه جنگ داشتیم، این معنی معجزه است. این معنای حفظ قرآن است.
بنابراین این چنین نمیشود گفت که ما آن دهه شصت دهه اسلام بود، ولی روزیِ فراوان نداشتیم. روزیِ ما آن روز فتح بود، پیروزی بود، شکوه بود و از طرفی هم اگر درست بررسی بکنید میبینید چه معجزهای قرآن در همان ده سال به ما داد. حالا چون بعضی از آقایان سؤال کردند ما داریم عرض میکنیم، روی بشکهای24 دلار بودجه را بستند و مجلس هم تصویب کرد. گفتند این 24 دلار سه هشت دلار است. هشت دلار صرف جنگ، هشت دلار هم صرف بودجه جاری، هشت دلار هم صرف عمران و آبادی. سه تا هشت دلار 24 دلار. دولت هم انتقال داد، مجلس هم تصویب کرد. آنها تمام توطئههایشان را کردند، ذخایر نفتیشان را بیرون آوردند، ارزان کردند ارزان کردند ارزان کردند تا نفت شده بشکهای هشت دلار! ما با 24 دلار بودجه را بستیم، نفت شده هشت دلار، با هشت دلار هم جنگ تأمین شد، هم بودجه جاری مملکت، این معجزه نیست؟! معجزه حتماً عصایی باید بیاید و اژدها بشود؟! خیلی از شماها به لطف کارشناس این مسائل هستید، شما بررسی کنید ببینید که اینها این کار را کردند کشور در آن مدت با کدام بودجه اداره شد؟ ما بودجهمان بر 24 دلار بسته شده بود. اینها تمام ذخایر نفتیشان را بیرون آوردند آن هم این عزیزانی که گاهی میآمدند گزارش میدادند میگفتند ما داریم حمّالی میکنیم برای دیگران که نفت بفروشیم، برای اینکه خلیج فارس ناامن بود. کشتی را که بیمه نمیکردند، چه کسی میآمد از ما نفت بخرد؟ ما ناچار بودیم کلّ بیمه اینها را بدهیم، کشتیهای خودمان را پربار کنیم تحویل اینها بدهیم تا همین هشت دلار هم گیرمان بیاید. ما ده سال در شعب ابیطالب بودیم. این است که آدم وارد حرم میشود در و دیوار را میبوسد. کدام معجزه از این قویتر است؟! کدام معجزه از این غنیتر است؟! الآن به لطف الهی همه اوضاع باز شد.
قسمت 10/ملک/تسنیم
مرجع تقلید
ما یک مرجع تقلید داریم و یک امام، مرجع تقلید ما برابر آیات و روایات احکام را میفهمد و به ما میگوید، اما امام و پیغمبر قانونی از پیش نوشته دارند یا ذات اقدس الهی با الهام به اینها میگوید که این کار آری و آن کار نه؟ ببینید در جریان «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»[21] بارها گذشت که همین تعبیر درباره عمار هم آمده، اما تمام تفاوت در مرجع ضمیر است؛ درباره عمار آمده است که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ[22] » و درباره وجود مبارک حضرت امیر هم آمده است: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»، فرق امیر المؤمنین که امام است با عمار که مأموم است چیست؟ فرق در مرجع ضمیر است «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ مَا دَار»، این «یَدُورُ» ضمیرش به حق برمیگردد «یَدُورُ الحَقّ مَدارَ علیٍ حَیْثُ مَا دَار العَلی». اما در جریان عمار «یَدُورُ العَمّار مَدارَ الحقِّ حَیْثُ مَا دَار الحَقّ»، عمار باید ببیند که امیرالمؤمنین چه میگوید و عمل بکند، پس هر جا حق هست عمار تابع اوست؛ اما آیا برای امیر المؤمنین(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) و اصولاً اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) یک رساله عملیهای از قبل نوشته شده که اینها برابر آن عمل میکنند یا ذات اقدس الهی به واسطه پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)به اینها میگوید که اینچنین عمل بکنید؟ ما اگر خواستیم ببینیم که دین چیست، حلال چیست و حرام چیست، فعل امام برای ما حجّت میشود، ما که از قبل یک کتاب فقهی پیش نوشته نداریم که فعل و قول امام را برابر آن تطبیق کنیم! ما اگر بخواهیم بفهمیم خدا چه فرمود، باید ببینیم که امام چه میکند، برای اینکه او ـ از راه نبیّ ـ کاری را که انجام میدهد، کار دستور خداست. پس ما حق را از قول و فعل امام یاد میگیریم «یَدُورُ الحَقّ مَدارَ علیٍ حَیْثُ مَا دَار»، آن وقت عمار و غیر عمار میشود «یَدُورُ العَمّار مَدارَ الحقِّ حَیْثُ مَا دَار». این مطالب برای جناب فخر رازی و امثال فخر رازی قابل حلّ نیست. اگر وجود مبارک رسول، هادیِ ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ است، نه یعنی قبلاً راه راست ترسیم شده، مهندسی شده و اینها آن راه را دارند میروند؛ اینها مهندس هستند و هر جا که اینها رفتند راه است! چه کسی به اینها میگوید که اینجا برو؟ خدا! اینطور نیست که اینها از مکتب بشری یاد بگیرند! معلم اینها هم ذات اقدس الهی است ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَم﴾[23] که اینها را راهنمایی میکند و میگوید این راه را بروید؛ لذا سیره، سنّت، قول، فعل و تقریر آنها میشود هندسه، آنوقت ما تابع این هندسه هستیم؛ لذا ذات اقدس الهی فرمود تو مردم را به صراط مستقیم هدایت میکنی، چون تو بر صراط مستقیم هستی ﴿عَلیَ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیم﴾، ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الحَْکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾،[24] اصلاً راه تو هستی! «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم»[25] که وجود مبارک امام هادی(علیه السلام) در زیارت «جامعه» دارد همین است. چه کسی به اینها «بلاواسطه» یاد میدهد؟ ذات اقدس الهی؛ حالا با واسطه فرشته است یا «بلاواسطه» که همه اینها به واسطه وجود مبارک پیغمبر نصیب اهل بیت میشود. بنابراین مهندس اصلی ذات اقدس الهی است، اینها راه میروند و راه پیدا میشود؛ همین که اینها این مسیر را رفتند، این میشود صراط مستقیم. فرمود تو در صراط مستقیم هستی و مردم را هم به صراط مستقیم هدایت میکنی، ﴿صِراطِ اللَّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾، بعد همه هم صیرورتشان به طرف خداست. صیرورت غیر از سیر است؛ یعنی همهٴ آنها به طرف «الله» دارند منتقل میشوند، ولی همه اینها «ابن السبیل» هستند، تنها موجودی که سفرنامه تام دارد، انسان کامل است و بقیه همه «ابن السبیل» و تو راهی میباشند. ما یک موجود از صفر تا صد که نداریم! جمادات، نباتات، حیوانات و اکثری انسانها این نیمه اول را طی میکنند، اینها دیگر به «لقاء الله» نمیرسند و فرشتگان هم در نیمه دوم راه هستند، آنکه از صفر تا صد این راه را میرود همان انسان کامل است، بقیه «ابن السبیل» و تو راهی هستند، اینطور نیست که ﴿أَلا إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾ همه به «لدی الله» برسند. الآن این بارانهایی که میآید، تمام این بارانها در نهرها جمع میشوند و به دریا میریزند، اما این نهرهای عادی به همان ساحل و لبهٴ دریا که رسیدند بسنده میکنند، همانجا میمانند؛ آن سیل خروشان است که تا وسط دریا میرود، مگر هر آبی تا وسط دریا میرود؟! همه «الی الله» میباشند، اما خیلیها تو راهی هستند، چون خدای سبحان «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه»، هرکدام که به اینجا برسند خدای سبحان را ملاقات میکنند، چون فیض خدا، لطف خدا، کلام خدا و عنایت خدا همه جا حضور دارد: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ﴾، اما اینطور نیست که اینها از صفر به صد برسند؛ همه آنها به طرف «الله» حرکت میکنند، اما اکثری اینها «ابن السبیل» هستند، تنها انسان کامل و برخی از انسانها به برکت انسان کامل هستند که مصداق ﴿یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه﴾[26] هستند. قسمت 46/شورا/تسنیم
ولایت فقیه
این روش را سیدناالاستاد مرحوم محقّق داماد(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در باب روایات تحلیل خمس طی کردند که همهٴ این روایاتی که دربارهٴ تحلیل خمس آمده است، یکی پس از دیگری بررسی کردند تا به روایات حضرت حجّت(سَلامُ الله عَلَیْه) برسند، چون تحلیل خمس، نظیر تحلیل آبِ گوارا, نظیر تحلیل آب و میوه و گوشت نیست که حکم شرعی ابتدایی باشد، یک حکم حکومتی است. وقتی تحلیل حکومی شد، باید ببینیم امام بعدی هم تحلیل کرد یا نه؟ این یک راه؛ راه دیگر نقش ولایت فقیه است، چون در زمان غیبت فقیه جامعالشرایط به جای امام معصوم(سَلامُ الله عَلَیْه) نشسته است، باید ببینیم او هم تحلیل کرد یا تحلیل نکرد؛ لذا استفتایی که از حضرت امام(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) شده است، اخیراً گویا صریحاً بیان کردند معادن، چه روی زمین، چه زیر زمین, چه استخراج و استنباط و استکشفاف آن هزینه داشته باشد، چه نداشته باشد کلاً جزء اموال دولت است، این فرض ندارد که کسی کوهی را بخرد و هیچ نقشی نداشته باشد، بعد معلوم بشود که این کوه, کوه طلاست و همه آن برای او باشد و از آن طرف هم داشته باشیم: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، این است که احکام حکومتی را باید آن ولیّ مسلمین تبیین کند که آیا تحلیل کرده است یا تحلیل نکرده است. پس این دو مسئله روشن میشود: یکی اینکه معادن مطلقا جزء انفال است، نه اینکه تابع زمین باشد, دوم اینکه اثر عملی هم دارد نه فقط ثمرهٴ علمی محض باشد و اثر عملی نداشته باشد، این دربارهٴ معادن و چون اصل کلّی این است که مال را نباید «بین الأغنیاء» توزیع کرد و اغنیا که سفیهان هستند نباید صاحب اموال باشند، برابر همین مضمون، نامهای از حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) است که به مردم مصر مینویسد، در جریان عهدنامهٴ مالک(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) دوتا نامه مطرح است: یک نامه به عنوان همان فرمان عمومی که به مالک(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) داد که کل آیین کشورداری را در آن نامه مشخص کرد, یک نامهٴ کوتاه هم برای مردم مصر نوشت،[2] به مردم مصر تفهیم کرد که نگویید ما نمایندهای چون مالک داریم و رهبری چون علی بن ابیطالب(سَلامُ الله عَلَیْه) داریم، رهبر اگر هم علی بن ابیطالب(سَلامُ الله عَلَیْه) باشد؛ مادامی که مردم آگاه نباشند و در صحنه نباشند، دشمن پیروز خواهد شد. این هیچ تردیدی در او نیست؛ لذا یک نامهٴ جداگانهای برای مردم مصر نوشت و در پایان آن نامه نوشت که ما یک دشمن تیزهوش خطرناکی را در کمین داریم، «إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ»، «أرِق»؛ یعنی بیدار، کسی که در زمان جنگ به سر میبرد، او نباید بخوابد: «مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ»، این در پایان نامه است؛ یعنی هر کس بخوابد، دشمنِ بیدارش که نمیخوابد بر او میتازد: «مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ»، این را در پایان نامه مرقوم فرمودند؛ لذا مردم مصر را بیدار کردند که هوشیار باشند، نگویند کارها را نماینده حضرت امیر یا خود حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) انجام میدهد، یک گوشهٴ کار را رهبر به عهده دارد، اگر مردم آگاه نباشند، امام آنها علی بن ابیطالب(سَلامُ الله عَلَیْه) هم باشد، یقیناً شکست میخورند؛ لذا حضرت به آن عهدنامه اکتفا نکرده است، یک نامهٴ جدایی برای مردم مصر نوشت.
یکی از فرازهای آن نامهای که برای مردم مصر مرقوم فرمود این است که «وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاج»، چنین نیست که من حالا اصراری داشته باشم که در دنیا بمانم و دیر بمیرم اینطور نیست، من مشتاق لقای حقّم و منتظر صواب حقّ هستم؛ اما نمیخواهم امرِ مردم را سُفها اداره کنند: «وَ لَکِنَّنِی آسَی أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هذِه الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً»،[3] من گرچه ترسی از مرگ ندارم؛ اما متأثّرم و متأسفم و غمگینم که والی این امّت، سُفهای این امّت و فاجرهای آن امّت بشوند، آن وقت مالِ خدا را دُوَل قرار بدهند، همین ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، اگر «مال الله» را دُوَل قرار دادند که شد: ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، «عباد الله» را خَوَل قرار میدهند, بنده قرار میدهند، چون اگر رَگ حیات مردم اقتصاد است و این به دست همین سفیهان بیفتد، مردم میشوند بردهٴ اینها، قهراً با صالحین میجنگند و فاسقین را حزب خود قرار میدهند: «وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً»، من از این نگرانم که این بیان حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) ریشهٴ قرآنی دارد، قسمت 8/حشر/تسنیم
فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، بزرگان اهل سنّت هم نظیر امامیه از این آیه اطلاق فهمیدند؛ یعنی گرچه امام رازی اول ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ را به همان «ما أعطاکم مِن الغنیمة و الفیء»،[4] معنا کرده است؛ بعد فرمود: أجود این است که این آیه اطلاق دارد هر چه را که پیامبر گفت یا داد؛ چه در مسایل حکومتی, چه در تبیین احکام و هر چه را که پیامبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نهی کرد؛ چه در مسایل حکومتی، چه در بیان احکام هم در حکم هم در حکومت، این آیه مطلق است؛ چه اینکه امامیه هم اینچنین معنا میکنند، قبل از او زمخشری در کشّاف[5] هم همین معنا را بیان کرده است که هم شامل حکم میشود هم شامل حکومت.
بیان این مطلب این است که خدای سبحان رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را هم والی امور مسلمین معرفی کرد و هم مبیّن و مفسّر و معلّم مردم فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾،[6] رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به عنوان مبیّن قرآن است، به عنوان معلّم قرآن معرفی کرد که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[7] از این طرف هم به ما فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾،[8] این اطاعت رسول هم در مسایل حکومتی است هم در مسایل احکام، چون اولین مبیّن و اولین معلّم، وجود مبارک رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است. اگر چیزی را رسول الله در احکام یا در حکومت فرمود، پیروی او میشود ضروری و لازم؛ گذشته از اینکه این آیه ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ اطلاق دارد، آن آیات هم تأیید میکند. قسمت 8/حشر/تسنیم
ما که نباید همهٴ احکام را از قرآن بگیریم، خود قرآن فرمود: من خیلی چیزها را به رسول گفتم، خود رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به ما فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم»،[9] شما دستور حج را از من بگیرید، صدها مسئله است در باب حج که گوشهای از آنها در قرآن است، بقیه در قرآن نیست. محرّمات در حال احرام، تروک احرام, چه چیزی کفّاره دارد، چه چیزی کفّاره ندارد, چه چیزی قضا دارد، چه چیزی قضا ندارد, کجا مُحرِم اگر مُرد حجّ او قبول است، کجا اگر مُرد حجّش قبول نیست، هیچ کدام از آنها که در قرآن نیست، فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم»، درباره نماز هم چنین است، فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»،[10] این مرسله گرچه از طریقهٴ آنها نقل شده است؛ اما در کتابهای ما به عنوان یک مُرسلهٴ مقبول تلقّی شده است، فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»، پس در باب نماز چنین است, در باب حج هم آنچنان است. در سایر ابواب هم همینطور پس خود رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) خود را به عنوان معلّم و مبیّن احکام الهی معرّفی کرده است و همین که ابنمسعود این آیه را خواند، آن شخص پذیرفت که گفتهٴ پیامبر گفتهٴ «الله» است، خدا فرمود هر چه پیامبر فرمود اطاعت کنید، پس این ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾، نزد شیعه و نزد سنّی اطلاق دارد، هم احکام را میگیرد هم مسایل حکومتی را، اختصاصی به مسایل حکومت ندارد و آن آیات هم این را تأیید میکند؛ چه اینکه این دو بزرگوار؛ یعنی امام رازی و زمخشری که مورد اعتماد اهل سنّت هستند، به اطلاق این کریمه تصریح کردند به اضافهٴ این زمخشری در کشّاف این جریان را هم نقل کرد. قسمت 8/حشر/تسنیم
روایت بعدی هم که درباره «دُولة» هست تا میرسد به روایات تفویض، چون روایات تفویض فراوان است، اگر بعضی از اینها سنداً ضعیف باشند، بعضی از آنها که قویّ هستند، تأمین میکنند. در عیون اخبارالرضا «حَدَّثَنَا عَنْ یَاسِرٍ الْخَادِمِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا(عَلَیْهِ السَّلام) مَا تَقُولُ فِی التَّفْوِیضِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَوَّضَ إِلَی نَبِیِّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أَمْرَ دِینِه» کارِ دین را به پیامبر واگذار کرد، «فَقَال: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، فَأَمَّا الْخَلْقُ وَ الرِّزْقُ فَلا»، مسایل تکوینی تفویض نشد؛ اما مسایل تشریعی تفویض شد، خَلق و رزق را که کارهای تکوینی است، خدا به عهده دارد؛ اما تشریع و قانونگذاری را خدا به نبیّ خود واگذار کرده است. چرا خَلق و رزق به اینها واگذار نشد؟ برای اینکه خدا در قرآن فرمود: «ثُمَّ قَالَ(عَلَیْهِ السَّلام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُول ﴿الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ هَلْ مِن شُرَکَائِکُم مَّن یَفْعَلُ مِن ذلِکُم مِن شَیْءٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾[15]».[16]
روایت بعدی هم مسئله اینکه خدا مبدأ و معاد است ذکر میکند، روایت بیست و هفتم این باب که از عللالشرائع از امام هفتم(سَلامُ الله عَلَیْه) نقل میکند، این است که فرمود: «وَ اللَّهِ أُوتِینَا مَا أُوتِیَ سُلَیْمَانُ وَ مَا لَمْ یُؤْتَ سُلَیْمَان»، هر چه خدای سبحان به سلیمان(عَلَیْهِ السَّلام) داد به ما هم داد ما هم داده شدیم و چیزهایی ما داده شدیم به ما داده شد که به سلیمان داده نشد: «وَ مَا لَمْ یُؤْتَ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ»، این همان است که در زیارت «جامعه» دارد که خدا به شما چیزی داد که به أحدی از افراد نداد:[17] «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قِصَّةِ سُلَیْمَان ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾[18]»؛[19] اما دربارهٴ رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به طور کلّی فرمود: ﴿وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾.
روایت 28 این باب که از اصول کافی نقل میکند، این است که ابی اسحاق نحوی میگوید من وارد محضر امام ششم(سَلامُ الله عَلَیْه) شدم، شنیدم که او میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ عَلَی مَحَبَّتِه»، بر محور محبّت او را تعلیم کرد نه بر محور دراست، «فَقَال ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾[20] ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ»، کارها را به او واگذار کرده است، «فَقَالَ عَزَّ وَ جَل ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾»، بعد به ما فرمود: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾.[21] قسمت 8/حشر/تسنیم
نتیجه گیری
هر چقدر در درک و فهم عقلانی مفاهیم اعتقادی تاکید می باشد در بخش عمل و اقدام توصیه به تبعیت و اطاعت می گردد این تبعیت و اطاعت هم می تواند از یک محبت و عشق و مودت به قرآن و عترت سرچشمه بگیرد و هم صرفا با تقلید و پیروری از صراط مستقیم که مقرر گردیده است.
اما صراط مستقیم همان وجود پیامبر اکرم و عترت طیبه ایشان در مرحله ولایت و امامت می باشد و در زمان غیبت نیز تبعیت از مراجع و مجتهدین
و نهایتا در امور حکومت ، حاکمیت ولایت فقیه است. چنانکه در اجمال جمله و کلام زیبائی در زیارت آل یس می فرماید :
فَالْحَقُّ مَا رَضِیتُمُوهُ وَ الْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ وَ الْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ وَ الْمُنْکَرُ مَا نَهَیْتُمْ عَنْهُ فَنَفْسِی مُؤْمِنَةٌ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ بِکُمْ یَا مَوْلایَ أَوَّلِکُمْ وَ آخِرِکُمْ وَ نُصْرَتِی مُعَدَّةٌ لَکُمْ وَ مَوَدَّتِی خَالِصَةٌ لَکُمْ
حق آن است که شما به آن خشنود شدید،و باطل آن است که شما از ان ناخشنود گشتید،و معروف آن است که شما به آن امر فرمودید،و منکر آن است که شما از آن نهى کردید،پس نهاد من مؤمن به خداى یگانه بی شریک،و به رسول او،و به امیر مؤمنان و به شماست اى مولاى من،به آغاز و انجام شما،و یاری ام براى شما آماده،و دوستی ام نسبت به شما بىآلایش است.
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.