عشق و قرآن
 تاریخ نگارش : دوم شهريور 1390
عشق و قرآن
راضیه کارکنان نصرآبادی
در این مقاله نخست از مفهوم عشق و آثار آن سخن می رود؛سپس عشق الهی در آیات قرآن و پاره ای از روایات بررسی می شود و سرانجام نماز و آثار و اقسام آن به عنوان یکی از برترین اعمال عاشقانه معرفی می گردد .

 کلید واژه : خدا
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

عشق رابطه ای قلبی میان دو چیز است که چون به نحو اعم برقرار می شود،عاشق را در معشوق فانی می سازد و در قرآن اگر چه لفظ عشق نیامده،ولی از معنای آن با الفاظ دیگر مانند حب و ود سخن رفته است .
از لوازم عشق آن است که عاشق را تابع وتسلیم اراده و فرمان معشوق می گرداند ؛به طوری که جز وصل به او و کسب و کسب خشنودی او هیچ هم و غمی ندارد .مهمترین ستونی که خیمه عشق را برپا میدارد،نماز و عبادت عاشقانه و عارفانه است؛نماز و عبادتی که جز از روی حب و عشق به خدای تعالی گزارده نشود ....

معنای عشق و عاشق
تا انسان عاشق نشود،عشق را به نحو حضوری درک نمی کند؛پس عشق یافتنی است،نه بافتنی و امر صرف و خالص و بسیط تحت اسم و رسم و لقب و وصف در نیاید از این رو عشق قابل تعریف نیست . سنایی چنین سروده است:

ای بی خبر از سوخته و سوختنی عشق آمدنی بود؛نه آموختنی

مولوی نیزچنین انشاد کرده است:

گرچه تفسیر زبان روشنتر است لیک عشق بی زبان،روشنتر است


مفهوم آن هم یک امر ذهنی است،پس آن خود عشق نیست . آنچه مهم است این که انسان باید به خود عشق برسد . اساسا انسان آن سان انسان است که به عرفان و کتمان نزدیک و از نسیان و عصیان به دور باشد .
لغت نویسان عشق را اینگونه معنا می کنند: در گذشتن از حد دوستی، اعم از اینکه در پارسایی باشد یا در فسق و آن مأخوذ از عشقه است و آن گیاهی است که بر درختی بپیچد و آن را خشک کند و خود با طراوت باقی بماند ؛لذا اگر گیاه عشق روح انسان، درخت تن او را احاطه کند،او را نسبت به زرق و برق دنیا خشک و بی حرکت و نسبت به محبوب و معشوق شیفته و بی قرار می کند .
اگر عشق انسان به شهوات به فعلیت در آید، روح تابع تن می گردد و اگر روح انسان و عشق معنوی او رشد کند، جسم و تن بناچار تابع روح می گردد و تن به زحمت و رنج می افتد . در این زمینه متنبی می گوید :

و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الا جسام

وقتی نفس کسی بلند مرتبه شود، تن او در راه نیل به مراد آن به زحمت می افتد . مولوی در این بابت می گوید :

خشم و شهوت وصف حیوانی بود مهر و رقت ، وصف انسانی بود
این چنین خاصیتی در آدمی است مهر،حیوان را کم است،آن از کمی است

عرفا معتقدند : بنیاد هستی ، بر عشق به یک مرکز به نام خدا نهاده شده است و آن یک نوع جنب و جوششی است که سراسر وجود را فرا گرفته است .

در عزل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عشق آخرین مرحله محبت است. شعله ای است که در دل آدمی افروخته می شود و بر اثر آن آنچه جز خداست ، می سوزد و نابود می گردد ، یعنی عاشق ، شهید می شود و به حیات خالص و جاویدان نیل پیدا می کند. روایت می کنند : «من عشق و عفو و کتم و مات ، مات شهیدا .» هر که عاشق شود و عفت نفس پیش بگیرد و رازدار باشد و بمیرد ، شهید مرده است .
عشق جنون الهی است که بنیان بدن را ویران می سازد ، یعنی زندان و قفس تن انسان را می شکند و با معشوق مطلق اتصال برقرار کند ؛ در نتیجه ، تن عاشق گم و متلاشی و روح او منور می گرد و آخرالامر با معشوق اتحاد پیدا می کند که این همان وحدت عشق و عاشق و معشوق است .
ابن فارض می فرماید :

بینی و بینک انی ینازعنی فارفع بلطفک انی من البین

میان من وتو،[من] نزاع می کند ، خداوندا به لطفت ، [من] را از میان بردار!

حجاب چهره جان می شود غبار تنم خوشا دمی که از این پرده برفکنم

که این قفس نه سزای چو من خوش الحانی است روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم

به قدری انسان یه معشوق یعنی خداوند نزدیک می شود که در او فانی گشته ، به او باقی می گردد به همین دلیل حلاج گفت : ان الحق ، یعنی من خدایم و این نیست، جز اینکه حضرت حق در قلب عارف نفوذ می کند و در حدیث آمده است : « قلب المؤمن عرش الرحمان » دل مؤمن تخت خداست. چرا درخت طور به حضرت موسی (ع) بگوید : انی انا الله لا اله الا انا و آدمی نگوید انا الحق ؟

موسی نیست که دعوی انا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست

بعضی ، خود خدا را عشق می دانند ، بر این اساس توحید در نظر عرفا عشق است و در نظر فلاسفه وجود حضرت احدیت . حافظ می فزماید :

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

سفارشهای یوحنا نیز همین است : « یکدیگر را دوست بدارید ، زیرا عشق ، اصلی خدایی دارد. هرکه خدا را دوست بدارد ، فرزند خداست و خدا را شناخته است و آنکه دوست نمی دارد ، خدا را نشناخته است ، چون خداوند ، عشق است .»
بهترین عاشقان و هنرمندترین هنرمندان و زیباترین موجودات خداست ، زیرا دارای جمیع کمالات است ؛ چه او بسیط مطلق و عین هستی است. به این ترتیب او مصداق اتم عشق و عاشق و معشوق صرف و خالص است.
ابن سینا در این زمینه می فرماید : « عاشق ترین کس نسبت به چیزی ، اول بالذات (خدا)است ؛ زیرا چیزهایی بیشتر درک می شوند که کاملتر باشند. »


از فروغ عشق ، جذب و انجذاب طبیعی یا غریزی یا فطری است که خداوند در میان موجودات قرار داده است که جلوه های آن در صنایع ظریف و هنر و عشق به تشکیل خانواده ، جهت بقای نوع و تعلیم و تعلم و به طور کلی روابط انسانها با هم به چشم می خورد ؛ حتی در حرکات کرات و ترکیب اجسام ، جاذبه عمومی و کشش فراگیر وجود دارد که همه بر پایه پرمایه عشق است.

ذره ذره کاندر این ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست

نقل می کنند که وقتی حضرت ختمی (ص) از کوه احد می گذشت با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبریزش،کوه واحد را مورد عنایت قرار داده ،فرمود:«جبل یحبنا و نحبه»یعنی کوهی که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم .
عشق انسان،لب عقل و عقل،لب روح و روح لب تن و تن، لب اجسام است؛چنانکه عرفان، لب برهان است؛ بنا بر این با هم متضاد نیستند ، بلکه در طول یکدیگر قرار دارند. خاقانی چنین می سراید :

دولت عشق تو آمد عالم،جان تازه کرد عقل کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد


قرآن و عشق

در قرآن کلمه عشق استعمال نشده است. شاید به این دلیل که در زمان نزول، کلمه عشق ، به وسیله شعرا تنها در خدمت فسق و فجور و شهوترانی قرار گرفته بود،چنانکه اشعار شعرای آن زمان محتوایی جز دنیا پرستی و زرق و برق زندگی زودگذر دنیای دنی نداشت که نمونه آن اشعار سبعه معلقه است و همین باعث شد که خداوند شعرای آن زمان و زمین را گمراه معرفی کند و در سوره شعرا می فرماید :
« و الشعراء یبعهم الغاوون[225] الم ترانهم فی کل واد یمیمون[226] و انهم یقولون ما لا یفعلون[227] الا الذین آمنوا و عملوالصالحات ؛ گمراهان از شعرای (بی ایمان) پیروی می کنند. آیا ندیدی که آنها در هر وادی سرگشته می روند و آنچه را عمل نمی کنند می گویند؛ مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.




با توجه به اینکه خود آیات مسجع و با وزن و آهنگ خاصی است ، باید گفت: منظور آیه این نیست که هر شاعری متبوع گمراهان است ؛ به همین دلیل پیامبر فرمود : ان لمن البیان لسحرا بعضی از بیانها سحر هستند.
در روایات کلمه عشق آمده است. در حدیث معروف قدسی آمده است: من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی ومن عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقه و من عشقه قتله و من قتله فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته ( خداوند فرمود) : هر کس مرا طلب کند ، مرا می یابد و هر که مرا بیابد ، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود ، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم ، او را می کشم و هر کس را بکشم ، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد من خودم دیه او هستم.
در قرآن به جای کلمه عشق «حب» آمده است. آنجا که می فرماید : و الذین آمنوا اشد حبالله ؛ کسانی که ایمان آوردند، شدیدترین محبت (آنها) برای تنها حضرت رب العالمین است.
بنابراین اساس پرستش ، عشق است؛ چنانکه دین هم جز محبت چیزی نیست و از امام باقر (ع) روایت شده است : هل الدین الاالحب

امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
1) : خیلی زیبا و پرمفهوم . واقعا استفاده بردیم .. ان شاءالله عشق نسیب همه ی جهانیان بشه..
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.