شبیه‏‌ترین فرد به رسول الله
 تاریخ نگارش : سيزدهم آذر 1390
شبیه‏‌ترین فرد به رسول الله
حاجیه تقی زاده فانید
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از اباعبدالله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود اباعبدالله در باره‌‏اش اظهار داشته است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه‏‌ترین فرد به پیغمبر بوده است. سخن که می‏‌گفت، گویی پیغمبر است که سخن می‏‌گوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبدالله فرمود: خدایا خودت می‏‌دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می‏‌شدیم، به این جوان نگاه می‏‌کردیم؛ آیینه تمام نمای پیغمبر بود.
 کلید واژه : شبیه‏‌ترین فرد به رسول الله
در این روز «یزید بن حصین همدانی» از امام علیه‌‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفت‌وگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏‌پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏‌ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‌‏نوشند از آنان مضایقه می‌‏کنی؟

عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏‌دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏‌ام و نمی‏‌دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏‌دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏‌بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.

یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه ‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.

امام علیه‌‏السلام مردی از یاران خود بنام «عمرو بن قرظة» را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم دیدار کنند.

شب هنگام امام حسین علیه ‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏ السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس» و فرزندش «علی‏ اکبر» را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش «حفص» و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.

در این دیدار، عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه ‏السلام که فرمود: آیا می‏‌خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می‏‌ترسم خانه‌‏ام را خراب کنند! امام علیه ‏السلام فرمود: من خانه‌‏ات را می‏‌سازم. ابن سعد گفت: می‌‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‌‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏‌ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.

حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏‌گردد، از جای برخاست در حالی که می‏‌فرمود: تو را چه می‏‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏‌دانم که از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.

پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‌‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‏ السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏‌گردم یا به مملکت دیگری می‏‌روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذی الجوشن» سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.

در شب عاشورا یاران با وفای ابی عبدالله با خود پیمان بستند تا زنده هستند اجازه ندهند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، به میدان برود. می‏‌گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‌‏مان را انجام بدهیم، وقتی ما کشته شدیم، خودتان می‏‌دانید. آخرین فرد از اصحاب اباعبدالله که شهید شد، به یکباره ولوله‏‌ای در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد. همه از جا حرکت کردند. نوشته‏‌اند: «فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظی کردن، دست‏ به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن.

از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از اباعبدالله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود اباعبدالله در باره‌‏اش اظهار داشته است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه‏‌ترین فرد به پیغمبر بوده است. سخن که می‏‌گفت، گویی پیغمبر است که سخن می‏‌گوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبدالله فرمود: خدایا خودت می‏‌دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می‏‌شدیم، به این جوان نگاه می‏‌کردیم؛ آیینه تمام نمای پیغمبر بود.

علی اکبر به خدمت پدر رسید، گفت: پدر جان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیاری از اصحاب، مخصوصا جوانان، روایت‏ شده که وقتی برای اجازه گرفتن نزد حضرت می‌‏آمدند، حضرت به نحوی تعلل می‏کرد؛ ولی وقتی که علی اکبر می‏‌آید و اجازه میدان می‏‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین می‏‌اندازند. جوان روانه میدان شد.

نوشته‏‌اند اباعبدالله چشم‌هایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثم نظر الیه نظر ائس‏» به او نظر کرد، مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه می‏‌کند. ناامیدانه نگاهی به جوانش کرد، چند قدمی هم پشت‏ سر او رفت. محاسن شریفش را به جانب آسمان بلند کرد و گفت:

ای پروردگار من گواه باش بر این قوم هنگامی که به مبارزت ایشان می‌رود جوانی که شبیه‌ترین مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پیغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق می‌شدیم به دیدار پیغمبر تو نظر به صورت این جوان می‌کردیم، خداوندا بازدار از ایشان برکات زمین را و ایشان را متفرق و پراکنده ساز و در طرق متفرقه بیفکن ایشان را و والیان را از ایشان هرگز راضی مگردان چه این جماعت ما را خواندند که نصرت ما کنند چون اجابت کردیم آغاز عداوت نمودند و شمشیر مقاتلت بر روی ما کشیدند.

آنگاه بر ابن سعد (ملعون) صیحه زد که چه می‌خواهی از ما، خداوند قطع کند رحم تو را و مبارک نفرماید بر تو امر تو را و مسلط کند بر تو بعد از من کسی را که تو را در فراش بکشد، برای آنکه قطع کردی رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلی الله علیه و آله مراعات نکردی، پس به صوت بلند این آیه مبارکه را تلاوت فرمود:
اِنَّ اللهَ اصْطفی آدمَ وَ نُوحاً وَ الَ اِبراهیمَ وَ الَ عِمرانَ عَلی العالمینَ ذُرِیّهً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَمیعٌ علَیمٌ.

(بعد از همین دعای اباعبدالله، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت. پسر عمر سعد برای شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی که روی آن پارچه‏‌ای انداخته بودند و گذاشتند جلوی مختار. حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش. یک وقت‏ به پسر گفتند: آیا سری را که اینجاست می‏‌شناسی؟ وقتی آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بی اختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید.)

که علی اکبر به میدان رفت. نقل است از میان لشکر دشمن، پیرمردی فریاد زد «الله اکبر هو رسول الله» گفت: من جوانی پیامبر را دیده‌ام او پیامبر است! در میان لشگر همهمه‌ای عجیب به پا شد. فرماندهان او را ساکت کردند. طولی نکشید صدای رجز خواندن علی اکبر به آسمان ابری کربلا رفت: «انا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب».

و از آن سوی جناب علی اکبر علیه السلام چون خورشید تابان از افق میدان طالع گردید و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش که از جمال پیغمبر (ص) خبر می‌داد منور کرد.

لَمّا بَدا بَیْنَ الصُّفُوفِ وَ کبًّرَوُا
یُوْمی اِلَیْه بِها وَ عَیْنَ تَنْظُروُا
ذَکَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبِیَّ فَهَلَّلوُا
فَافْتَنَّ فیهِ النّاظِروُنَ فَاِصْبَعٌ

پس حمله کرد، و قوت بازویش که تذکره شجاعت حیدر صفدر می‌کرد در آن لشکر اثر کرد و رجز خواند:

نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَوْلی بِالنَّبِی
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمیِ عَلوِیّ
تَاللهِ لایَحْکُمُ فینَا ابْنُ الدَّعی اَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیًّ
اَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ حَتّ یَنْثَی
وَلا یَزالُ الْیَوْمَ اَحْمی عْنَ اَبی

با هیبت حیدریش حمله کرد و آن لئیمان شقاوت انجام را طعمه شمشیر آتشبار خود گردانید. به هر طرف که روی می‌کرد گروهی را به خاک هلاک می‌افکند، آنقدر ازدشمن کشت تا آنکه صدای ضجه و شیون از میان لشکر بلند شد، و بعضی روایت کرده‌اند که صد و بیست تن را به خاک هلاک افکند. این وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و کثرت جراحت و سنگینی اسلحه او را به تعب درآورد، علی اکبر علیه السلام از میدان به سوی پدر شتافت. عرض کرد که ای پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی اسلحه مرا به تعب عظیم افکند آیا ممکن است که به شربت آبی مرا سقایت فرمایی تا در مقاتله با دشمنان قوتی پیدا کنم؟ حضرت سیلاب اشک از دیده بارید و فرمود واغوثاه ای فرزند مقاتله کن زمان قلیلی پس زود است که ملاقات کنی جدت محمد صلی الله علیه و آله را پس سیراب کند ترا به شربتی که تشنه نشوی هرگز و در روایت دیگر است که فرمود ای پسرک من بیاور زبانت را پس زبان علی را در دهان مبارک گذاشت و مکید و انگشتر خویش را بدو داد و فرمود که در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان.

فَاِنّی اَرْجُو انّضک لاتُمْسی حَتّی یَسْقیکَ جَدُّکَ بِکَاْسِهِ الاَوْفی شَرْبَهً لاتَظْمَا بَعْدَها اَبَداً

پس جناب علی اکبر علیه السلام دست از جان شسته و دل بر خدا بسته به میدان برگشت و این رجز خواند:

وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِق
جُمُوعَکُمْ اَوْ تُعْمَدَ الْبَوارِقُ الْحَرْبُ قَدْ باَنَتْ لَهاض الْحَقایِقُ
وَاللهِ رَبّ الْعَرْشِ لانُفارِقُ

پس خویشتن را در میان کفار افکند و از چپ و راست همی زد و همی کشت تا هشتاد تن را به درک فرستاد، روایت است مره بن منفذ چون علی اکبر علیه السلام را دید که حمله می‌کند و رجز می‌خواند، گفت گناهان عرب بر من باشد اگر عبور این جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزایش نشانم، پس همینطور که علی اکبر علیه السلام حمله می‌کرد به مره به منقذ برخورد، مره لعین نیزه براو زد و او را از پا در آورد. و دست در گردن اسب در آورد و عنان رها کرد. اسب او را در لشکر اعداء از این سوی بدان سوی می‌برد و بهر بیرحمی که عبور می‌کرد زخمی بر علی (ع) می‌زد تا اینکه بدنش را با تیغ پاره پاره کردند. وَ قالَ اَبٌوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ یَکرُّ کَرَّه بَعْدَ کَرَّهٍ حَتّی رُمِیَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فی حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ اَقْبَلَ یَنْقَلِبُ فی دَمِهِ.

مورخین نوشته اند علی اکبر فریاد زد: یا اَبَتاه هذا جَدیّ رَسُولُ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ قَدْسَقانی بِکَاْسِهِ الاَوْفی شَرْبَه لااَضْمَأ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ یَقُولُ العَجَلَ العَجَلَ فَاِنَّ لَکَ کَاساً مَذْخوُرَه حَتّی تَشْرِیَهَا السّاعَه.

فرمود خدا بکشد جماعتی را که ترا کشند، چه چیز ایشان را جری کرده که از خدا و رسول نترسیدند و پرده حرمت رسول را چاک زدند، پس اشک از چشمان نازنینش جاری شد و گفت: ای فرزند عَلَی الدُنیا بَعَدَکَ العفَا بعد از تو خاک بر سر دنیا و زندگانی دنیا.

شیخ مفید (ره) فرموده این وقت حضرت زینب سلام الله علیها از سراپرده بیرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوی نعش جناب علی اکبر می‌شتافت و ندبه بر فرزند برادر می‌کرد، تا خود را به آن جوان رسانید و خویش را بر روی او افکند، حضرت سر خواهر را از روی جسد فرزند خویش بلند کرد و به خیمه‌اش بازگردانید و رو کرد به جوانان هاشمی و فرمود که بردارید برادر خود را پس جسد نازنینش را از خاک برداشتند و در خیمه‌ای که در پیش روی آن جنگ می‌کردند گذاشتند.

و در زیارتش خوانده می‌شود:

اَلسَّلامَ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصّدّیقُ وَ الشَّهیدُ الْمُکَرَّمُ وَ السَّیّدُ المُقَدَّمُ الّذَی عاشَ سَعیداً وَ ماتَ شَهیداً وَ‌ذَهَبَ فَقیداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْیا اِلاّ بِالْعَمَلش الصّالِحِ وَ لَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّ بِالْمَتْجَرش الرّابِحِ.
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.