تاریخ نگارش : بیست و نهم آذر 1390
عامل سازنده تاریخ از دیدگاه قرآن
حاجیه تقی زاده فانید
بررسى نظر قرآن درباره «فلسفه تاریخ و نیروى محرک آن
نظر قرآن پیرامون قوانین حاکم بر جامعه
1. هر امتى، دوره و روزگارى دارد (وَلِکُلِّ أُمَّة أَجَلٌ)([1])
دانشمندان براى جامعه، اوج و حضیضى ،و صعود و نزولى در نظر مى گیرند.
و به عبارت دیگر: جامعه مانند فرد است. یک فرد تا به سنّ بلوغ عقلى نرسد، حالت پویایى و تهاجم دارد.پس از مدتى که به اوج قدرت و نیرومندى رسید، کم کم قوس نزولى او شروع مى شود ضعف و سستى در اعصاب و قواى او آشکار مى گردد. بدن دچار کمبود انرژى مى شود و براى حفظ قواى موجود باید غذاهاى مقوّى بخورد. در این سن و سال به جاى این که مهاجم باشد، مدافع است تا آنچه دارد از دست ندهد.
جامعه نیز مدتى حالت تهاجمى دارد، پس از مدتى حالت تدافعى به خود مى گیرد. تمام تاریخ بر اساس دو حالت «تهاجم» و «تدافع» حرکت مى کند و این تهاجم و تدافع موجب مى شود که نوعى فرهنگ و تمدن در جامعه به وجود آید، رشد کند، ضعیف و پیر شود و در نتیجه نابود شود و سرانجام فرهنگ جدید ، باز سیر خویش را به سوى رشد، کمال و پیرى و مرگ طى کند و باز در برابر نیروى جوان و تازه اى قرار گیرد.
این تهاجم و تدافع هم علت و هم عامل حرکت تاریخ را نشان مى دهد و هم خود به خود شکل حرکت تاریخ را مشخص مى کند.
خلاصه هر جامعه اى روزگارى در حال صعود و بالا رفتن است و بولدوزروار، همه چیز را کوبیده و له مى کند تا به قُلّه ترقى برسد، ولى چون مادى است و بر نیروى مادى تکیه مى کند و از نیروى بس محدودى برخوردار است، پس از مدتى دوران نزول او فرا مى رسد و به دست فنا سپرده مى شود.
توجه قرآن به ارزش هاى فردى مانع از آن نشده است که به اصالت جامعه در حد خود، اعتراف کند و براى آن حیات و ممات و عمر و زندگى و به اصطلاح تهاجم و تدافعى قائل گردد چنان که مى فرماید:
(وَلِکُلِّ أُمَّة اجَلٌ فَإِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُون).([2])
«براى هر امتى پایانى است، هرگاه پایان عمرشان برسد، نه لحظه اى تأخیر مى کنند و نه لحظه اى زودتر فانى مى گردند».
بنابراین همان طور که فرد، حیات و مماتى دارد، جامعه نیز موت وحیاتى دارد، و تمدن هر گروهى هر چه هم درخشنده باشد، روزى به افول و خاموشى مى گراید.
2. سنت هاى الهى در اقوام و ملل
قرآن درخشندگى و افول تمدن ها را نتیجه سنت هاى قطعى الهى مى داند که بر تمام اقوام و ملل حاکم است، سنت هایى که هرگز قابل تغییر و دستخوش دگرگونى نیست چنان که مى فرماید:
(...فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ الأََوّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْوِیلاً).([3])
«آیا جز سنت و روشى را که بر اقوام پیشین حاکم بوده است، انتظار دارند؟ هرگز در سنت هاى خدا، تبدیل و دگرگونى نخواهى یافت».
ممکن است برخى; از حاکمیت سنت هاى الهى بر جامعه و اقوام چنین استفاده کنند که سنن الهى به سان قضا و قدر حتمى و یا جبر تاریخ مادى، زندگى اقوام را در پوشش خود مى گیرد، چه اقوام بخواهند و چه نخواهند و این چیزى است که با حریت و آزادى انسان ، کاملاً مخالف مى باشد.
قرآن در رد چنین استنباط نادرستى یادآور مى شود که حکومت سنت هاى الهى بر ملل و اقوام گزاف و بى حساب و بى قاعده نیست، بلکه هر جامعه اى، محکوم نتایج اعمال خویش مى باشد.
و به عبارت روشن تر: سنت الهى جز عکس العمل ها و واکنش اعمال جامعه چیزى نیست، و هر عمل فردى و اجتماعى یک رشته واکنش هایى رابه دنبال دارد. جامعه غرق در فساد و شهوت، در لاابالیگرى و بى خبرى یک نوع واکنش دارد و جامعه اى که نقطه مقابل چنین جامعه اى باشد واکنش دیگر، و سنت هاى قطعى و لایتخلّف خدا، همین واکنش هایى است که در کنار هر جامعه اى قرار گرفته است.
در حالى که بر تاریخ انسان ها یک رشته قوانین قطعى حکومت مى کند ولى در عین حال نقش انسان آزاد در این سنت ها و واکنش ها، قابل انکار نیست، زیرا انسانِ آزاد است که، با اعمال و کارهاى خود جامعه را به یکى از دو طرف سوق مى دهد یا آن را به لب پرتگاه انحطاط و نابودى مى کشد، و یا آن را به سوى ترقى و تعالى سوق مى دهد.
3. سنت هاى الهى واکنش رفتار امت هاست
هرگز در اسلام، قضا و قدر حتمى و سرنوشت قطعى که خارج از حوزه اراده انسان باشد،،محرّک تاریخ شمرده نمى شود. این جبرگرایان هستند که براى انسان یک چنین سرنوشت قطعى معتقد گردیده و همان هدفى را تعقیب مى کنند که مارکسیسم با عنوان کردن مسأله «جبر تاریخ» تعقیب مى نماید.
قرآن براى ابهام زدایى و روشن گویى این حقیقت را در آیاتى یادآور شده است چنان که مى فرماید:
(...إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...).([4])
«خداوند وضع ملتى را دگرگون نمى سازد تا خود آنان وضع خود را تغییر دهند».
در آیه دیگر مى فرماید:
(ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...).([5])
«هرگز خدا نعمتى را که به قومى عطا کرده است، تغییر نمى دهد تا آنان وضع خود را تغییر دهند».
به خاطر همین نقش انسان در تاریخ و سرنوشت است که پیوسته انسان را مسئول اعمال خویش خوانده و زندگى ملت هاى پیشین را به رخ انسان هاى پسین مى کشد و مى فرماید:
(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا ما کَسَبَتْ وَلَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَلا تُسْئَلُونَ عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ).([6])
«این امت و جامعه اى بود که گذشت و رفت. آنان مسئول اعمال خود هستند و شما نیز مسئول کارهاى خویش مى باشید و هرگز مسئول اعمال گذشتگان نیستید».([7])
***
قرآن، تاریخ جامعه را آئینه عبرت، مایه تنبیه و بیدارى و وسیله شناسایى، علل تعالى و انحطاط مى داند آنجا که مى فرماید:
(لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأُولى الأَلباب...).([8])
«در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرت است».
***
قرآن به اندیشمندان و دل آگاهان دستور مى دهد که در زندگى اقوام و ملل گذشته به کنجکاوى بپردازند و از علل قوّت و ضعف آنان آگاه شوند و به خاطر اهمیتى که این نوع تاریخ نگرى دارد، این حقیقت را چند بار یادآور مى شود که ما فقط به یکى اشاره مى کنیم.
(أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثارُوا الأَرْضَ وَعَمَرُوها أَکْثَر مِمّا عَمَرُوها وَجاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیّناتِ فَمَا کانَ اللّهِ لِیَظْلِمَهُمْ وَلکِنْ کانُوا أَنْفُسهُمْ یَظْلِمُونَ).([9])
«آیا در زمین گردش نکردند تا عاقبت کسانى را ببینند که پیش از آنان بودند؟ آنان از ایشان نیرومندتر بودند و زمین را دگرگون ساختند و بیش از اینان به آبادى آن پرداختند.پیامبران آنان با دلایل روشن به نزد آنان آمدند ـ اما آنها را نپذیرفتند ـ پس خداوند هرگز بر آنان ستم نکرد و آنان خود بر خویش ستم مى کردند».
این دستور مؤکّد در آیات فراوان به خاطر دو مطلب است:
1. بر تاریخ بشر یک رشته قوانین محکم و استوار، و سنت هاى لا یتغیّر حکومت مى کند که این سنت ها و به عبارت دیگر واکنش ها آن چنان کلى و قطعى است که مى توانند براى ملل دیگر الگو باشند.
2. حرّیّت و آزادى انسان در تاریخ آفرینى مورد انکار نیست، از این جهت دستور مى دهد که در وضع اقوام گذشته مطالعه کند و از آن قوانین و سنت هاى قطعى که مایه سعادت و خوشبختى او است بهره بگیرد. و از گرایش به عواملى که مایه بدبختى و بدفرجامى است، بپرهیزد.
بخش مهمى از مباحث قرآن را، سرگذشت اقوام و ملل گذشته تشکیل مى دهد، قرآن با بیان زندگى پیامبران و ملت هاى گذشته، کلید تحولات تاریخى را از نظر بقا یا نابودى جوامع، به دست مى دهد و به پیامبر خود دستور مى دهد و مى گوید:
(...فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ).([10])
«سرگذشت اقوام گذشته را براى آنها بازگو کن تا آنان در آنها بیندیشند».
چرا مى گوید در سرگذشت اقوام پیشین بیندیشند براى این که انسان هاى بعدى از قوانین حاکم بر تحولات جوامع انسانى آگاه گردند و کلیدها و نیروهاى محرک تاریخ را به دست آورند، و پس از تجزیه و تحلیل، از شناسایى رموز تکامل تاریخ، جامعه را به سوى آینده روشنى سوق دهند. اگر تاریخ، قوانین روشنى نداشت و بشر در ساختن تاریخ خویش مختار و آزاد نبود دلیلى نداشت که خداوند به ما بفرماید:
(قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ).([11])
«پیش از شما سنت ها و قوانینى بر جوامع حکومت مى کرد. پس در زمین گردش کنید، تا روشن گردد که سرانجام گروهى که پیامبران خدا را تکذیب کردند، چگونه بوده است؟».
امیرمؤمنان علیعلیه السَّلام درباره پیروى تاریخ از یک رشته قوانین منظم، جمله اى دارد که متن آن را نقل مى کنیم:
«إنّ الدهرَ یجری بالباقِین کجریه بالماضین».([12])
«روزگار همان طور که بر گذشتگان حکومت مى کرد، بر شما نیز حکومت خواهد کرد».
یعنى این شما هستید که با شناخت قوانین تاریخ، باید زندگى خود را به نحو احسن بسازید و از علل ترقى پیروى کرده و از علل انحطاط بپرهیزید.
امام در وصیت گسترده اى که به فرزند گرامى خود امام حسن مجتبیعلیه السَّلام نوشته است، این مطلب را به صورت روشن آورده است، آنجا که مى فرماید:
«فرزندم من گرچه در تمام طول تاریخ همراه گذشتگان زندگى نکرده ام، ولى اخبار زندگى آنها و آثارى که از آنها به یادگار مانده بررسى نموده ام و با این کار گویا من در تمام این مدت زنده بوده ام، و حوادث تلخ و شیرین زندگى را از نزدیک مشاهده کرده ام. گویا عمر جاویدان داشته ام».([13])
4. تضاد در طبیعت و جامعه
واقعیت طبیعت و جامعه جز یک رشته امور متضاد، چیزى نیست. تضاد در این جا نه به معنى دیالک تیکى آن است، یعنى هر چیزى ضد خود را در درون خود بپرورد و پدیده از میان اضداد عبور نموده و تحقق پذیرد و به قول مولوى:
در عدم هست اى برادر چون بود *** ضـد اندر ضـد خود مکنـون بود
ما در قرآن و احادیث به تضادى به این معنى برنخوردیم، اگر قرآن، تضاد را عامل حرکت طبیعت و تکامل جامعه مى داند به این معنى است که سراسر جهان از امور متخالف و متباین آفریده شده است و در اثر جدال دو متضاد جهان رو به تکامل مى رود آنجا که مى فرماید:
مرگ و زندگى را با هم آفرید، تا شما را بیازماید کدام یک نیکوکارترید».([14])
آیه زیر، جامعه انسانى را با وجود اضداد، ترسیم مى کند آنجا که مى فرماید:
«بگو خدایا فرمانروایى از آن توست. هر کس را بخواهى قدرت مى دهى. از هر کس بخواهى قدرت را مى ستانى، هر کس را بخواهى عزیز و هر کس را بخواهى ذلیل مى کنى، خوبى ها به دست تو است تو بر همه چیز توانایى».([15])
در این آیه جامعه، با سلطه و قدرت، با عزت و ذلت، ترسیم شده است این تضاد اجتماعى است که مایه بقاى جامعه مى گردد.
درست است که سرچشمه قدرت و عزت و ذلت، خدا است ولى آیات دیگر به روشنى مى گوید حاکمیت این سنن گوناگون، معلول اعمال و رفتار و کردار انسان است. هر فردى به عمل خود، خویشتن را محکوم یکى از سنن مختلف مى کند، عزت و ذلت جامعه در دست خدا است ولى این خود جامعه است که با کمال حریت و آزادى خود را مستحق عزت و ذلت مى سازد.
قرآن، صحنه زندگى انسان ها را صحنه دو نیروى متضاد حق و باطل مى داند که سرانجام به حاکمیت نیروى حق بر باطل منجر مى گردد چنان که مى فرماید:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمّا تَصِفُونَ).([16])
«ما با حق، بر چهره باطل مى زنیم تا درهم شکند و نابود گردد. واى بر شما از آنچه مى گویید».
و به قول مولوى:
ضد ابراهیم گشت و خصم او *** واندو لشگر کین گزار و جنگجـو
پس بقاى خلق بر اضداد بـود *** لاجرم جنگى شدند از ضرّ و سود
خلاصه، وجود اضداد در طبیعت و جامعه مایه تکامل و وسیله بقا و حیات جامعه و انسان ها است امّا این تضاد نه به معنى این است که هر چیزى ضد خود را پرورش مى دهد، بلکه مقصود این است که از آمیزش مختلف ها، متفاوت ها، متزاحم ها و گوناگون ها، انواع مجدد، و جامعه وزین و متکامل به وجود مى آید.
و در آیه دیگر به این حقیقت با جمله روشن ترى اشاره مى کند و مى فرماید:
(وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً).([17])
«شما را مختلف و گوناگون آفرید».
5. تأثیر وضع مادى در رفتار انسان
قرآن تأثیر وضع مادى را در طرز تفکر و شیوه زندگى، تصدیق مى کند و این دو را از یکدیگر بیگانه نمى داند، البته این مطلب نه به آن معنا است که وضع مادى را زیربنا و آن دیگرى را روبنا تلقى مى کند بلکه پیوند و ارتباط این ها را با یکدیگر تصدیق مى نماید و مى فرماید:
(إِنَّ الإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَاهُ اسْتَغْنى).([18])
«انسان چون خود را بى نیاز احساس کند، سرکشى مى کند».
به حکم این آیه، احساس بى نیازى مایه طغیان فکرى و عملى مى گردد.
قرآن در آیاتى یادآور مى شود که مترفین و ثروتمندان سرکش و نافرمان، سد راه پیشرفت پیامبران بودند، و پیوسته با آنان به مخالفت برمى خاستند، بر عکس فقیران و تهى دستان، که پشتیبان رجال وحى و آموزگاران الهى بودند.
این مطلب نه از این نظر است که غنا و ثروت با مادیگرى فلسفى و اخلاقى ملازم است. و یا فقر و نیاز، خداگرایى را پرورش مى دهد. و این نهاد اقتصادى است که دو نوع طرز تفکر و دو نوع روش ایجاد مى کند.
نه، بلکه علت دیگرى دارد. و آن این که در هر دو گروه زمینه خداگرایى موجود است و فطرت پاک، هر دو گروه را به خداجویى دعوت مى کند، امّا در برابر گرایش گروه فئودال و یا سرمایه دار به دین، مانعى وجود دارد و آن این که خداپرستى را مزاحم انباشتن ثروت و منافع مادى خود مى دانند در حالى که در گروه دیگر نه تنها چنین مانعى موجود نیست ، بلکه زمینه گرایش در آنها شدیدتر است، زیرا مى داند که در سایه گرایش هاى دینى، وضع زندگى آنان بهتر خواهد شد.
ولى در عین حال این قانون کلیت ندارد، چه بسا، ثروتمندانى بودند که ثروت آنان مانع از گرایش آنان نگردید و ثروت خود را در راه آرمان خود مصرف کردند.
بر عکس، چه بسا گروه فقیر و مستمندى بودند که به خاطر یک رشته تلقین ها و گرایش هاى قبیله اى در صف دشمنان پیامبران قرار داشتند و طاغوت و طاغوتیان را کمک مى کردند.
قرآن در سوره «لیل» دو نوع دارا معرفى مى کند: یکى: یه خاطر گرایش هاى دینى ثروت خود را انفاق مى کند و دیگرى به عللى بخل مىورزد و از انفاق خوددارى مى کند چنان که مى فرماید:
(فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَاتَّقى *وَصَدَّقَ بِالْحُسْنى *فَسَنُیَسِّرهُ لِلْیُسْرى *وَأَمّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنى *وَکَذَّبَ بِالْحُسْنى *فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى).([19])
«آن کس که بخشش و پرهیزگارى کرد، و پاداش هاى الهى را باور نمود، او را براى رسیدن به سراى آسایش موفق گردانیم و آن کس که بخل ورزید، و اظهار بى نیازى کرد، و پاداش هاى نیک را تکذیب کرد، او را براى سراى دشوار آماده مى سازیم».
سخن درباره عوامل سازنده تاریخ از نظر قرآن گسترده است به این مقدار بهره گیرى از قرآن اکتفا مى کنیم.
--------------------------------------------------------------------------------
([1]) سوره اعراف، آیه 34.
([2]) سوره اعراف، آیه 34.
([3]) سوره فاطر، آیه 43.
([4]) سوره رعد، آیه 11.
([5]) سوره انفال، آیه 53.
([6]) سوره بقره، آیه 134.
([7]) مضمون این آیه در سوره بقره، آیه 141 نیز آمده است.
([8]) سوره یوسف، آیه 111.
([9]) سوره روم، آیه ; یوسف، آیه 109; حج، آیه 46; غافر، آیه 21 و 82; محمد، آیه10; آل عمران، آیه 137; انعام، آیه 11; نحل، آیه 36; نمل، آیه 29 و عنکبوت، آیه 20.
([10]) سوره اعراف، آیه 176.
([11]) سوره آل عمران، آیه 137.
([12]) نهج البلاغه عبده، خطبه 152.
([13]) نهج البلاغه، نامه شماره 31. متن عربى آن در صفحه 48گذشت.
([14]) (هُوَ الّذى خَلَقَ الْمَوتَ وَالحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً)(سوره ملک، آیه 2).
([15]) (قُلِ اللّهُمْ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤتی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءَ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمّن تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرِ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیء قَدِیر)(سوره آل عمران، آیه26).
([16]) سوره انبیاء، آیه 18.
([17]) سوره نوح، آیه 14.
([18]) سوره علق، آیه هاى 6ـ7.
([19]) سوره لیل، آیه هاى 5ـ10.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سبحانی
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.