● سوره انفال آیه 17 - نور الانوار = عبد الرؤف مخلص
«پس شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت» با فراهم ساختن اسباب و مقدمات پیروزی شما «و ای محمد! تو نیفگندی وقتی که افگندی» آن مشت خاک را «بلکه خدا بود که افگند» یعنی: در حقیقت این تو نبودی که افگندی بلکه صورت افگندن از تو و حقیقت آن از خدای متعال بود زیرا اگر حقیقتا افگننده تو میبودی، اثر یک مشت شن و خاک جز به همان اندازه که عادتا از انداختن یک فرد بشر متصور است، بیش نبود و آنچنان اثری گسترده و شکننده از آن ایجاد نمیشد که ذرات یک مشت خاک، به چشم و بینی تمام اعضای لشکر مشرکان برسد و همه را تارومار گرداند پس در حقیقت، این انداختن، فعل خدای سبحان بود که چنین اثر بزرگی بر آن مترتب گشت، اثری که بشر تاب و توان تحمل آن را ندارد.
ابنعباسک در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت میکند: رسول اکرمص در روز بدر، دستهای خود را به آسمان بلند کرده و به بارگاه الهی چنین التجا نمودند: «پروردگارا! اگر این جمع را هلاک کنی، دیگر هرگز در زمین مورد پرستش قرارنمیگیری». در این اثنا جبرئیلu در رسید و به آن حضرتص گفت: مشتی خاک برگیر و آن را بر روی مشرکان بیفگن! رسول خداص مشتی خاک را گرفته و آن را برروی مشرکان افگندند و فرمودند: «شاهت الوجوه: چهرههای مشرکان منفور باد» پس کسی از مشرکان نماند مگر اینکه بر چشمها و سوراخهای بینی و دهان وی چیزی از این مشت خاک رسید، در این هنگام بود که همه پشت کردند و تار و مار شدند. «و تا مسلمانان را از نزد خویش بخششی نیکو عطا کند» یعنی: خداوند متعال این کار را فقط برای آن کرد تا بر مسلمانان نعمتهای نیکو و زیبای خود را ارزانی بدارد. مراد از ﴿ﭢ ﭣ﴾ بخششی نیکو است. «همانا الله شنواست» دعای آنان را «داناست» به احوالشان.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انفال آیه 17 - فی ظلال القران = شهید سید قطب
آنگاه روند قرآنی پس از برحذر داشتن از پشت کردن و گریختن در روز جنگ و پیکار، به پیش میرود تـا پردهبرداری کند از دست یـزدان در آن حال که دارد کارزار را در فراسوی ایشان میگردانـد، و برایشان دشمنانشان را میکشد، و برایشان تیراندازی میکند و به هدف میزند... حال آن که آنان پـاداش رنـج و گرفتاری و آزمون خود را دریافت میدارند، چرا که خدا میخواهد در برابر رنج و زحمت خوب و آزمون نیکی که بردهاند و دادهاند بر آنان منّت نهد و بدیشان بزرگواری کند، و از روی فضل و مرحمت خود بدانان پاداش چیزی را بدهد که خودش آن را بهرۀ ایشـان فرموده است:
(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (١٧)
(ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نگشتید، بلکه خدا (با پیروز نمودنتان بر آنان و افکندن هراس بـه دلهـایشان) ایشان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنـان پـرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت، در اصل) ایـن تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کـیفیّت آن تـوانـائی را نـدارد) بـلکه خداوند (آن خـاک را تکـثیر و بـه سـوی ایشان) پرتاب کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بدین وسـله مؤمنان را خوب بیازماید (و با اعطای خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداونـد شـنوای (دعـا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است.
روایـتهای منقول، رمی را در ایـنجا به انداختن سـنگریزههانی معنی و تـفسیر میکنند کـه پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم آنها را در مشت گرفت و به سوی دشمنان پرت کرد و فرمود:
(شاهَتِ الْوُجُوهُ . شاهَتِ الْوُجُـوهُ).
چهرهها زشت و پلشت بادا! چهرهها زشت و پلشت بادا!.
سنگریزهها به چشمان مشرکانی فرو رفتند که در عـلم خدا مرگ آنان واجب شده بود.
و لیکن معنی آیه فراختر و فراتر از این مورد است. این آیه تدبیر و تقدیر را به تصویر میکشد که چگـونه در فراسوی جنبش نمادی و حرکت ظاهری پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم و گروه مسلمانانی که در خدمت او بودهاند، همۀ کارها را میچرخاند و به انجام میرساند. ایـن است که ایـن فرمودۀ خدای بزرگوار به دنبال آن قرار گرفته است:
(وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا).
تا بدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید (و بـا اعطای خوبیها آزمایششان نماید).
یعنی خدا از سوی خدا چنین توفیقی عطاء فرماید کـه آنان بتوانند امتحان خوبی را بدهند کـه در برابر آن پاداش دریافت کنند، گذشته از ایـن کـه بـه سـبب آن پیروزی را برای ایشان واجب میگرداند. این هم فضل و مرحمت دو چندان در این جهان و در آن جهان است.
(إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ).
بیگمان خداوند شنوای (دعا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است.
کمک خواستن و مدد طلبیدن شما را میشنود، و حال و احوال شما را میداند، و شما را پردهای برای نـمایش قدرت میسازد، هر وقت که از شما خلوص و پاکی نیّت را ببیند، و به شما پیروزی و پاداش عطاء میفرماید... همانگونه که هم این و هم آن را در جنگ بدر به شما داد.
(ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ) (١٨)
این (پـیروزی مـؤمنان و شکست کافران، حقّ است و نمونۀ آن را دیدید) و خداوند (دام) مکر و کید کافران را سست (و بی اثر) میکند.
این هم فضل و مرحمت دیگـری کـه پس از فـضل و مرحمت نخستین روی نموده است. اراده و تدبیر یزدان در اینجا پایان نمیگیرد که با دست شما دشمنان شما را بکشد، و با پرتاب سنگریزههای پیغمبرتان ایشان را به مصیبت گرفتار گرداند، و آزمون خوبی از شما به عمل آورد و در آن توفیق نیکتان دهد، تا در برابر آن پاداش و اجرتان عطاء فرماید... بلکه خدا بدین امـور، سست گرداندن دام مکر و نیرنگ کـافران را مـیافـزاید، و ضعیف گرداندن سنجش و بینش و منش و کنش آنان را اضافه مینماید... پس در این صورت هیچ گونه جـای بیم و هـراسـی، و جـای شکست و گـریزی نیست، و مؤمنان حقّ ندارند هنگام رویاروئی بـا کـافران پشت بکنند و بگریزند.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انفال آیه 1 - فی ظلال القران = شهید سید قطب
ابنکثیر در تفسیر گفته است: ابوداود، نسائی، ابن جریر، ابن مردویه - که الفاظ حدیث از او است - ابن جبّان، و حاکم از راههای گوناگون از داود پسر ابوهند، و او از عکرمه، ،. وی از ابن عبّاس، روایت کردهاند کـه ابن عـبّاس گفته است: هنگامی کـه روز بدر پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(من صنع کذا وکذا و کذا).
هر کس چنین و چنان کند، این چیز و آن چیز از آن او است.
جوانان قوم در راه انجام این چنین و آن چنان کاری بر همدیگر سرعت گرفتند، و پیر مردان در زیر پـرچـمها ماندند. هنگامی که غنائم حاضر آورده شد، آمـدند و درخواست چیزهائی کردند که برای آنان قرار داده شده بود. پیر مردان بدیشان گفتند: خویشتن را بر ما مـقدّم ندارید. چرا که ما سدّ و مانع میان شما و دشمنان گشتیم و ایشان را از شما بازداشتیم. اگر ما سدّ و مانع سر راه آنان نمیشدیم پرده از شما برمیافتاد و به سـوی مـا برمیگشتید و کاری نمیتوانستید بکنید. بدین وسـیله کشمکش درگرفت و ایزد متعال همچون آیاتی را نازل فرمود:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ ).
از تو دربارۀ غنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق میگیرد؟)....
تا میرسد به این فرمودۀ خدا:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١)
و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. ثوری از کلبی، و او از ابوصالح، و وی از ابن عبّاس روایت کرده است که ابن عبّاس گفته است: وقـتی کـه روز بدر فرا رسید پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(من قتل قتیلاً فله کذا وکذا , ومن أتى بأسیر فله کذا وکذا ).
هر کس فردی را بکشد پاداش او چنین و چنان است، و هر کس اسیری را بگیرد و بـیاورد پـاداش او چنین و چنان است.
ابوالیسیر دو اسیر را بیاورد و گفت: ای پیغمبر خـدا - درود و آمرزش خدا بهرۀ تو باد - تـو به ما وعـده دادهای ... سعد پسر عباده بلند شد و گفت: ای پـیغمبر خدا، اگر ایـنان را بـدهی بـرای اصحاب تو چـیزی نمیماند. نه قناعت به پـاداش اندک، و نـه ترس از دشمنان ما را از رزم بدور داشته است. بلکه ما در اینجا بدان خاطر ماندهایم تا از تو مراقبت و محافظت کنیم و مواظب باشیم دشمنان از پشت سـر بر تـو نـتازند... کشمکش درگرفت و آیات قرآن نازل گردید:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ).
از تو دربارۀ غنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مــیگیرد؟) بگـو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را به عهده میگیرد). و این آیات قرآن نیز نازل شد:
(واعلموا أنما غنمتم من شیء فأن لله خمسه).
(ای مسلمانان!) بدانید کـه همۀ غنائمی را کـه فرا چنگ آوردهاید یک پنجم آن متعلّق به خـدا است ... . تا آخر آیه ...
امام احمد روایت کرده است و گفته است: ابومعاویه، و ابو اسحاق شیبانی، برای ما از محمّد پسر عبیدالله ثقفی، و او از سعد پسر ابووقّاص نقل کرده است و گفته است: وقتی که روز بدر فرا رسید و برادرم عمیر کشته شد، سعید پسر عاص را کشتم، و شمشیرش را برداشتم کـه ذوالکـثیفه نامیده مــیشد، و آن را به خـدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بردم. فرمود:
(اذهب فاطرحه فی القبض ).
برو آن را به میان چیزهائی بینداز که گرفته شده است. سعد پسر ابووقّاص گفته است: گشتم و کسی جز خدا نمیداند که به سبب کشته شدن برادرم و بازپس گرفتن غنیمتم چه حالی داشتم. هنوز مسافت زیـادی را طی نکرده بودم سورۀ انفال نازل گردید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به من فرمود:
( اذهب فخذ سلبک ).
برو و غنیمت خود را بازپس بگیر.
امام احمد باز هم گفته است: اسود پسر عامر، و ابوبکر برای ما از عاصم پسر ابونجود، و او از مصعب پسر سعد، و وی از سعد پسر مالک، روایت کرده است که گفته است: گفتم ای پیغمبر خدا، یزدان امــروز مـرا از دست مشرکان سالم به در برد، این شمشیر را به مـن ببخش. فرمود:
(إن هذا السیف لا لک ولا لی , ضعه ).
این شمشیر نه از آن تو است و نه از آن من، آن را بگذار. آن را گذاشتم و برگشتم. به خود گفتم: حه بسا ایـن شمشیر به کسی داده شود که کاری که مـن کردهام و رنجی که من بردهام از او ساخته نباشد و سر نزند. ناگهان مردی از پشت سر مرا فریاد زد. گفتم: چه بسا خدا چیزی دربارۀ من نازل فرموده باشد؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(قد سألتنی السیف , ولیس هو لی , وإنه قد وهب لی , فهو لک " . قال:وأنزل الله هذه الآیة:).
تو از من شـمشیر را درخواست کردی. ولی شمشیر متعلّق به من نبود، امّا هم ایـنک بـه مـن بـخشیده شـده است، آن را به تو میدهم ... خدا این آیه را نازل فرموده است:.
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ).
از تو دربارۀ غنائم میپرسند. بگو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است.
ابوداوود و ترمذی و نسائی از راههـای گوناگون از ابوبکر پسر عیاش، آن را روایت کردهاند. ترمذی گفته است: حدیث حسن صحیحی است.
این روایتها برای ما فضائی را به تصویر میزند که سورۀ انفال در آن نازل شده است... انسان به هراس میافتد و شگفت زده میشود وقتی که میبیند اهل بدر دربارۀ غنائم سخن میگویند. چرا که اهـل بدر یـا از مهاجرانی بودند که همه چیز خود را پشت سر رها کردهاند و همراه با عقیدۀ خویش مهاجرت نمودهاند، و به چیزی از کالاهای زندگی ایـن دنـیا رو نمیکنند و نمینگرند. و یا اهل بدر از انصار هستند، انصاری که مـهاجران را مـنزل و مأوی دادهانـد و در پـناه خود گرفتهاند، و ایشان را در دیار و اموال خویشتن شریک نمودهاند. در راه یزدان از صرف اموال و دارائـی ایـن جهانی دریغ نمیورزند و تنگچشمی نمیکنند. یا آنان همان گونه هسـتند که پروردگارشان دربارۀ ایشـان فرموده است:
(یحبون من هاجر إلیهم ولا یجدون فی صدورهم حاجة مما أوتوا , ویؤثرون على أنفسهم ولو کان بهم خصاصة).
کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مـهاجرت کردهاند، و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است، و ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هر چند که خود سخت نیازمند باشند. (حشر / ٩)
ما تفسیر این پدیده را تا اندازهای در خـود روایـتها خواهیم یافت. غنائم در آن هنگام مربوط و منوط به تلاش و کوشش و کارآئی و دلیری در کـارزار داشت. بدین سبب غنائم بر رنج کشیدن و هنرنمائی کـردن درپیکار گواه بود و پهلوانی و قهرمانی را نشان مـیداد. مردمان هم در آن روزگار آزمند این گواهی از سوی پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم و از جانب یزدان بزرگوار سـبحان بودند، و میخواستند دلهایشان با پیروزی بر مشرکین در نخستین پیکار تسکین یابد و بدین آرزوی درونی برسند. این آز و آرزو بر هر کار دیگری غلبه کرده بود و هر چیز دیگری را از یاد کسانی برده بود که از غنائم سخن میگفتند، تا یزدان سبحان ایشان را متوجّه میکند که در رفتار و کردار با یکدیگر ضرورت بزرگواری و گذشت را پیش چشم دارند، و صلاح کار و بار همدیگر را در دلها و درونـهایشان بـنگارند. بـیدار و هوشیار شدند و همان چیزی را احساس کردند و گفتند که عباده پسر صامت رضی الله عنهُ گفت: (این سوره دربارۀ ما اصحاب بدر نازل گردید، بدان گاه که دربارۀ غنیمت کشـمکش پیدا کردیم و اخلاق ما راجع بدان بد و ناجور گردید، و خدا غنیمت را از دست ما بیرون آورد، و اختیار آن را به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار فرمود).
خداوند سبحان مسلمانان را در گفتار و کردار با تربیت ربّانی پرورده کرد. کار غـنائم را بـطور کـلّی از دست ایشان بیرون آورد و آن را به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار فرمود. حتّی حکم تقسیم غنائم را بطور کلّی نازل کرد و حقّ آنان نبود که دربارۀ غنائم کشمکش کنند. بلکه فضل و لطفی از جانب خدا بر ایشان قلمداد فرمود. پیغمبر یزدان غنائم را در میانشان تقسیم میکرد، بدانگونه که پروردگارشان بدو آموخت. همسو و هـمراه بـا اجـراء عملی تربیت، رهنمود پیاپی بلند بالائی در رسید و بـا این آیهها آغاز گردید، و با آیههای بعد از آنها استمرار پیدا کرد:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١)
از تو دربارۀ غـنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق میگیرد؟). بگو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بــه عهده میگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید.
دلهائی که بر سـر غـنائم کشـمکش داشـتند با نـدای پرهیزگاری و ترس از خدا فریاد زده میشوند. والامقام یزدان سبحان است که آفریدگار دلها است و آگاه از راز و رمز آنها است. خدا دلهای انسانها را از گرایش بـه کالاهای زندگی دنیوی، و کشمکش دلهـا بـر آن، بـاز نمیدارد - هر چند این کشمکش برای گواهی گرفتن بر رنج کشیدن و هنرنمائی در پیـکار از خـود نشـان دادن باشد - مگر برای به جوش و خروش انداختن حسّ تقوا و هراس از خدا و جستن رضای او در هـر دو سـرا ... قطعاً دلی با خدا پیوند ندارد، خدائی که از خشم او باید ترسید و باید خشــنودی او را جسـتجو کـرد و طـلبید، نمیتواند از جاذبه و کشش کالاهای دنیوی خویشتن را واپس کشاند و برهاند، و نمیتواند احساس آزادی کند و آزادانه بال و پری بزند و به پرواز درآید.
تقوا زمام این دلها است. دلهائی که سـاده و آسـان بـا زمام تقوا رام میگردند، و میتوان آنها را سهل و ساده و فرمانبردارانه با چنین زمامی به دنبال خـود کشـاند. قرآن این دلها را با زمام تقوا به سوی آشتی و صلح و صفا میراند و رام همدیگر میگرداند:
(فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ ).
پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید.
قرآن با همین زمـام، دلهـا را به اطاعت از خـدا و پیغمبرش میراند:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ).
از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید.
نخستین اطاعت در اینجا اطلاعت از حکـمی است کـه دربارۀ عنائم بدان دستور داده است. دیگر غنائم بطور کلّی فراتر از این رفته است که به یکی از جـنگجویان تعلّق گیرد، و مالکیّت غنائم اصلاً به خدا و پیغمبر تعلّق گرفته است، و حقّ تـصرّف در غنائم به خـدا و پیغمبر واگذار شده است. دیگر بر مؤمنان در غنائم جز اطاعت از فرمان یزدان و تقسیم پیغمبر خدا چارهای نیست. باید از ته دل و با رضایت خاطر از دستور فرمانبرداری کنند. چارهای جز این ندارند که روابط و احساسات خود را نسبت به یکدیگر اصلاح و روبراه کنند و دلهایشان را با همدیگر صاف و صادق گردانند ... بدان خاطر:
(إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) .
اگر مؤمن هستید.
قطعاً ایمان باید یک شکل عملی واقعی داشته باشد و در آن جلوهگر آید، تا وجود خویشتن را اثبات کـند و بیانگر حقیقت خویش گردد. همانگونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لیس الإیمان بالتمنی , ولا بالتحلی ولکن هو ما وقر فی القلب وصدقه العمل ).[2]
ایمان با آرزو نمودن و بـا سـخنان شـیرین و آراسـته نیست، بلکه ایمان آن ایمانی است کـه در دل جایگزین شود و کردار آن را تصدیق کند.
بدین خاطر است که همچون پیروی در قرآن مجید ذکر میشود تا این معنی و مفهوم را مقرّر دارد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را بیان فرموده است، و ایمان تعریف و تعیین گردد، و ایمان فراتر از آن رود کـه تـنها واژهای باشد که با زبان گفته شود، یا آرزوئی باشد که نـموده شود، ولی در جهان عمل و دنیای واقعی اثـری از آن نباشد.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره اعراف آیه 196 - فی ظلال القران = شهید سید قطب
کسی که مردمان را به سوی خدا میخواند لازم است بداند که او باید خویشتن را از تکیهگاهها و پشتوانههای زمین برهاند، و حتّی تکیهگاهها و پشتوانههای زمین را حـقیر و نـاچیز شـمارد... ایـن چنین تکـیهگاهها و پشتوانههائی خود به خود خیالی و پوشالی و سست و زبون هستند، هر چند که نیرومند و توانا جلوهگر آیند:
(یا أیها الناس ضرب مثل فاستمعوا له:إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذباباً ولو اجتمعوا له , وإن یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه . ضعف الطالب والمطلوب !)
ای مردم مثلی زده شده است (به دقّت) بدان گوش فـرا دهید. آن کسانی را که پیغمبر از خدا به کمک مـیطلبید و پرستش میکنید، هرگز نمیتوانند مگسی را بـیافرینند، اگر هــم همگان (بـرای آفرینش آن) دست بـه دست یکدیگر دهند. حـتّی اگر هـم مگس چیزی را از آنـان بستاند و برگیرد، نمیتوانند آن را از او بازپس گیرند و برهانند. هم طالب (که مگس ناچیز است) و هم مـطلوب (کـه بـتان سنگی و یـا مـعبودهای دروغین هسـتند) درمانده و ناتوانند). (حج/ 73)
(مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً , وإن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون !).
کار کسانی که جز خدا، (اشخاص و اصنام و اشیائی را به دوستی برگرفتهاند، و از میان آفریدگان، برای خود) سرپرستانی برگزیدهاند، همچون کار عنکبوت است که (برای حفظ خود از تـارهای نـاچیز) خـانهای برگزیده است (بدون دیوار و سقف و در و پیکری کـه وی را از گزند باد و باران و حوادث دیگر در امان دارد). بیگمان سستترین خانهها خانه و کاشانۀ عنکبوت است، اگر (آنان از سستی معبودها و پایگاههائی که غیر از خدا برگزیدهاند با خبر بودند، به خوبی) میدانستند (که در
اصل بر تار عنکبوت تکیه زدهاند. (عنکبوت/41)
دعوتکنندۀ به سوی خدا بر خدا تکیه میکند و بس. این اولیاء و تکیهگاههای دیگر کیستند و چیستند؟ اصلاً چنین چیزهائی در شعور و احساس شخص دعوتکننده به سوی خدا ارزش و بهائی ندارند، هر چند هم آنـها بتوانند بدو اذیت و آزار برسانند، خداوندگاری که او بدو پشت بسته است و تکیهگاه خود ساخته است. اذیت و آزار برسانند. اگر آنـها بتوانند بدو اذیت و آزار برسانند با اجـازۀ خـداونـدگارش مـیتوانـند اذیت و آزاری که از سوی آنها بدو میرسد بدان خاطر نیست که خدا نتوانسته است از او حمایت و حفاظت کـند و یزدان سبحان جلو اذیت و آزارشان را بگیرد. همچنین بدین خاطر هم نیست که ایزد متعال از یاری و کـمک دوستانش دست کشیده است... بلکه این کار از یک سو برای آزمایش بندگان صالح و شایسته است تا ایشان را پرورده و سره سازد و آنان را تمرین دهد. و از دیگر سو این کار استدراج بندگان ناصالح و ناشایست بوده و بدیشان مهلت و فرصت داده میشود تا پلّه پلّه به سوی دوزخ روند و سرانجام گرفتار دام آن شوند.
مشرکان ابوبکر رضی الله عنهُ را مـیگرفتند و اذیت و آزارش میکردند. بر رخسار مبارک او با کفشهای بافته چروکیده میزدند. گاهی به رخسار بسنده نمیکردند و گفتها را بر چشمانش میکوبیدند، تـا بـدانجا کـتک میخورد که دهان او از چشمان او شـناخته نـمیشد! ابوبکر - آن کسی که زمین پس از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گرامیتر از او را به خود ندیده است - در طـول ایـن تـعدّی زشت بـزهکارانه، ایـن را مـیگفت و تکرار میکرد: پروردگارا، چه شکیبائی! پـروردگارا، چه شکیبائی! پروردگارا، چه شکیبائی!). او میدانست کـه شکیبائی پروردگارش در فـراسـوی ایـن اذیت و آزار است. مطمئن بود که پروردگارش نـاتوان از نابودی دشــمنان خـود نـیست. هـمچنین یـقین داشت کـه پروردگارش دوستان خود را رها نـمیسازد و آنـان را برای همیشه اسیر دشمنان نمیگرداند.
عبدالله پسر مسعود رضی الله عنهُ در آن هنگام که مشرکان او را میازردند و کتک میزدند، بدان خاطر که قرآن را در باشگاه ایشان نزدیک کعبه بر ایشان خوانده بود و به گوش آنان رسانده بود، و آن اندازه کتک خورده بود و شکنجه دیده بود که مینالید و نمیتوانست کمر خود را راست کند، در این اوضاع و احوال که مشرکان به ترک او گفته بودند، میگفت: (به خدا سوگند بدان هنگام از آنان خوارتر و ناچیزتر برای من نبوده است). عبدالله پسر مسعود میدانست که آنان با یزدان سبحان دشمنی میورزند. مطمئن بود کسی که با خدا دشـمنی ورزد شکست میخورد و در نزد خدا خوار و پست است. بس باید در نزد دوستان خدا نیز خوار و پست بشمار آید.
عبدالله پسر مظعون رضی الله عنهُ از پناه عتبه پسر ربیعه مشرک به در آمد، چون به خود نپسندید که به پناه مشرکی رود تا اذیت و آزار را از او دفع کند، در حالی که برادران دینی او در راه خدا شکنجه داده میشوند. در آن هنگام که مشرکان پیرامون او گرد آمده بودند و او را میزدند و شکنجه میکردند، تا بدانجا که یک چشم او را کور نمودند، و عتبه او را میدید و فریاد میزد که به پـناه من در آی تا در امان بمانی، میگفت: (من در پناه کسی هستم که از تو نیرومتدتر است)... هنگامی که عتبه خطاب بدو گفت: (برادر من چشم تو بینیاز از ایـن چیزی بود که بدان رسید). در پاسخ به عتبه گفت: (نه به خدا سوگند به پناه تو برنمیگردم. چشم دوم نیز سزاوار چیزی است که آن را در راه یـزدان خوب و روبراه کند)... او میدانست که پـناه پروردگارش گرامیتر و والاتر از پناه بندگان است. یقین داشت که خداوندگارش او را به دیگران نمیسپارد و دست از او برنمیدارد. اگر هم خدا او را رها کند تا در راه او اذیّت و آزار شود، نفس او بدین افق شگفت میرسد که فریاد برآورد: (نه به خدا سوگند به پناه تو برنمیگردم. چشم دوم نیز سـزاوار چیزی است که ان را در راه یـزدان خوب و روبراه کند).
اینها نمونههائی از آن نسل والای گزیدهای است که به وسـیلۀ قـرآن در آغـوش مـحمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم در پـرتو رهنمودهای ارزشمند ربّانی پرورده شدند:
(قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (١٩٥)إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ) (١٩٦)
بگو: این بتهائی را که شریک خدا میدانید فرا خوانید و سپس شما و آنها همراه یکدیگر در بـارۀ مـن نیرنگ و چـارهجوئی کنید و اصــلاً مـرا مـهلت نـدهید (و اگر میتوانید غضبم کنید و نابودم گردانید... امّا بدانید که اینها موجودات غیرمؤثّری هستند و کمترین تأثیری در وضع من و شما ندارند). بیگمان سرپرست من خدائـی است که این کتاب (قرآن را بر من) نازل کرده است، و او است که بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند. آن گاه پس از ایـن اذیّت و آزاری که مسـلمانان از نیرنگ مشرکان تحمّل کردند، و این پشت بستن و توکّل نمودن آنان به خدائی که قرآن را به تـدریج نـازل فرموده و صالحان و خوبان را سرپرستی میکند و یاری مینماید، چه شد؟
همان چیزی شد که تاریخ بدان آشنا است! غلبه و عزّت و استقرار از آن دوستان یـزدان گردید، و شکست و خواری و نابودی از آن طاغوتهائی شد که صالحان، ایشان را کشتند، و فرجام کار بهرۀ کسانی از بازماندگان ایشان گردید که خدا دریچههای سینههای آنـان را بر روی اسلام گشود، یعنی فرزندان پیشتازانی که اذیّت و آزار را در راه خدا به جان خریدند، و آن را با ایـمان خللناپذیر به یزدان سبحان و ارادۀ اسـتوار در راه خداوند منّان پذیرفتند.
قطعاً کسی که مردمان را به سوی یزدان - در هر زمانی و در هر مکانی - دعوت میکند، به چیزی دسترسی پیدا نمیکند مگر با داشتن چنین ایمان محکمی و اطـمینان استواری، و با چنین ارادۀ آهنینی، و با چنین یـقین پابرجائی که قرآن آن را فریاد میدارد:
(إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ) (١٩٦)
بیگمان سرپرست من خدائی است که این کتاب (قرآن را بـر مـن) نــازل کرده است، و او است کـه بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند.
به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داده میشود که مشرکان را به تحدّی و مبارزه بخوانـد، او آنـان را به تـحدّی و مبارزه خواند. و بدو دسـتور داده میشود که برای مشرکان عجز و درماندگی بتها و خداگونههایشان را و بیهودگی و بیارزشی انباز نمودن آنها را بیان و روشن کند، او چنین کرد:
(وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ) (١٩٧)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره اعراف آیه 160 - نور الانوار = عبد الرؤف مخلص
«و آنان را» یعنی: قوم موسیu را «به دوازده سبط تقسیم کردیم» یعنی: بعضی از آنان را از بعضی دیگر متمایز گردانیدیم، تمایزی که به تقسیم شدن آنها به واحدهای «اسباط» انجامید بهطوری که هر سبط منفردا معروف و شناخته شده بود و ازخود نقیب (نمایندهای) داشت. اسباط جمع سبط: نام واحد اجتماعی یهودیان قدیم است «که هر یک امتی بودند» یعنی: هر سبط، قبیلهای از نسل یک پدر ـ از فرزندان یعقوبu ـ بودند «و به موسی وحی فرستادیم، آنگاه که قومش از او آب خواستند» هنگامی که در دشت (تیه) دچار تشنگی شدند «که با عصایت بر سنگ بزن پس، از آن جوشید» یعنی: موسیu با عصایش به سنگ زد، آنگاه ازآن سنگ جوشید و روان شد «دوازده چشمه» به تعداد اسباط و برای هر سبطیچشمهای پدید آمد که از آن مینوشیدند «هرگروهی آبشخور خود را بشناخت» یعنی: هر سبطی چشمه مخصوص به خود را که از آن مینوشید، شناخت «و ابر را بر فراز آنان سایبان کردیم» تا در آن دشت، آنان را از گرمای خورشید نگهبان باشد و هرجا که میرفتند، آن ابر سایبان با آنان حرکت میکرد و میرفت و هرجا که اقامت میگزیدند، با آنان میایستاد و مقیم میشد «و بر آنانمن و سلوی» یعنی: ترنجبین و بلدرچین «را نازل کردیم» توضیح من و سلوی، درسوره «بقره/57» گذشت «از چیزهای پاکیزهای که روزیتان کردهایم بخورید» یعنی بهآنان گفتیم: از چیزهای لذیذ و پاکیزهای که روزیتان کردهایم، بخورید «و بر ماستم نکردند» با مخالفت و کفران نعمت و عدم قدرشناسی آنچه که باید پاس آنرا میداشتند «بلکه بر خودشان ستم میکردند» زیرا فرجام شوم این ناسپاسیشان، به خودشان برمیگشت.
پس قومی که با پیامبر خودشان چنین رفتاری داشته باشند، از آنان بعید نیست که دین و دعوت جدید را هم رد نمایند لذا ای امت محمدص! موضعگیریهای یهود در قبال دعوت اسلامی را بعید نپندارید، در عین حال، به هوش باشید که مانند آنان در این منجلاب نیفتید.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره اعراف آیه 160 - فی ظلال القران = شهید سید قطب
این رعایت و مهر یزدان است که پیوسته موسی و قوم او را فرامیگیرد، بعد از آن که کفر ورزیدند و گوساله را پرستیدند. سپس کفّارۀ گناه را بدانگونه دادنـد که یزدان بدیشان دستور فرموده بود، و خدا هم توبۀ ایشان را پذیرفت. اینها پس از زمانی بود که دیدن آشکار خدا را خواسـتار شـدند و در نتیجه زلزله ایشـان را فراگرفت. آن وقت یزدان دعای موسی را اجابت فرمود و ایشان را زنده گرداند و مورد رعایت و عنایت خود قرار داد. این رعایت و عنایت جلوهگر میآید در این که یزدان ایشان را برحسب دوازده تیره به دوازده ملّت - یعنی گروه بزرگ - نظم و نظام بخشید، و هرگروهی از آنان به نوهای از نوادگان یعقوب - یـعنی اسـرائـیل - برمیگشت، و هر دسته از آنان به شـیوۀ قبیلهگری، شـجرۀ حسب و نسب خـویش را حفظ و نگاهداری میکردند:
(وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا ).
بنیاسرائیل را به دوازده قبیله و شاخه تقسیم کردیم.
این رعایت و عنایت در این نیز جلوهگـر مـیآید که یزدان برای هر دسـته و تـیرهای آبشخور ویژهای را اختصاص داد تا از آن بنوشند و برخی بر برخی دست درازی نکنند:
(وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ ).
هنگامی که آنان از موسی تقاضای آب کردند، به موسی وحی کردیم که با عصای خود بر سنگ بـزن. بناگاه دوازده چشمه از آن سنگ بیرون جوشید. هر دستهای از مردمان با آبشخور خود آشنا شد (و هیچ قبیلهای مزاحم قبیلۀ دیگری نگردید).
این رعایت و عنایت جلوهگر میآید در این که یزدان مهربان ابر را همچون سایبانی بالای سرشان نگاه داشت تا از گرمای سوزان صحرا آنان را نگاه دارد. همچنین ترنجبین و گزنگبین را بر آنان نازل فرمود که نوعی از عسل کوهی است، و بلدرچین که پرندۀ سُـمانی است بهرۀ ایشان کرد و سهل و ساده در دسترسشان قرار داد تا خوراک ایشان نیز پس از آب آنان تضمین گردد:
(وَظَلَّلْنَا عَلَیْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى).
و ابر را سایبان ایشان کردیم (و بدین وسیله آنان را از گرمای سوران بیابان مـحفوظ داشـتیم) و ترنجبین و بلدرچین نصیب ایشان کردیم.
این رعایت و عنایت همچنین جلوهگر میآید در این که همۀ این چیزهای پاکیزه برای ایشان مباح مـیگردد، و چنین به نظر میآید از آن به بعد به سبب سرکشی و بزهکاری ایشان، چیزی از این اشیاء پاکیزه، دیگر بر آنان حرام نگردیده باشد:
(کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ ).
(و بدانان گفتیم:) از چیزهای پاکی بـخورید کـه روزی شما کردهایم.
رعایت و عنایت یزدان در حقّ ایشان در همۀ این چیزها جلوهگر است. ولی ایـن نسـل پـیوسته از هدایت و راستای راه کنارهگیری کرده است و بر رهنمود و راستروی شوریده است، همانگونه که از بخش پایانی این آیه برمیآید، آیهای که همۀ این نعمتها و همۀ این معجزات را بیان میدارد. از قبیل: فوران چشمهها از صخره سنگ بر اثر ضربۀ عصای موسی بدان، و سایبان کردن ابر بر بالای سرشان در گرمای سوزان بیابان خشک، و فراهم کردن و تهیّه دیدن خوراک عالی از ترنجبین و بلدرچین:
(وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (١٦٠)
امّا به ما ستم نکردند بلکه به خودشان ستم نـمودند (و زیان ناسپاسی متوجّه خودشان گردید).
روند قرآنی نمونههائی از ستم به خودشان را نشـان خواهد داد، ستمی که بر اثر سرکشی از فرمان خدا، و انحراف از راه او، بهره خود نمودهاند... البتّه با ایـن سرکشی و بزهکاری، و با این کجروی و انحراف، به خداوند سبحان ستم کنند، چه یزدان از ایشان و از همۀ جهانیان بینیاز است. اگر آنان و همۀ جهانیان بر سرکشی از فرمان یزدان گرد آیند، از ملک و مملکت او چیزی کاسته نمیشود. اگر هم آنان و همۀ جهانیان بر اطاعت و فرمانبرداری از او گرد آیند، چیزی بر ملک و
مملکت او نمیافزایند. ایشان در دنیا و آخرت یکسان تنها خویشتن را میآزارند و بر خود ستم میکنند، اگر گناه و سرکشی و کجروی کنند.
*
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انبیاء آیه 11 - نور الانوار = عبد الرؤف مخلص
باز هشدار تکاندهندهتری از قبل میآید: «و چه بسیار شهرها را که» مردمش «ستمکار بودند، در هم شکستیم» با وجود نیرو و سطوت و شوکتی که داشتند؛ از آن روی که به خدای عزوجل کفر ورزیده و آیات وی را تکذیب کردند «و پس از آنها قوم دیگری پدید آوردیم» یعنی: بعد از نابود ساختن مردم آن شهرها، قوم دیگری را که از آنان نبودند، از نو پدید آوردیم و آن نو درآمدگان را ساکن دیارشان گردانیدیم.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انبیاء آیه 11 - فی ظلال القران = شهید سید قطب
«قصم: درهم شکستن» سختترین حرکات قطع کردن است. طنین واژگانی لفظی آن معنی آن را به تصویر میکشد، و سایه شدت و درشتی و درهم شکستن و نابود کردن قاطعانهای را میاندازد که به آبادیها و شهرهائی رسیده استکه ستمگر بودهاند. ناگهان آنها را ویران و درهم شکسته مپیابیم ...
(وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ).
و پس از ایشان، گروههای دیگری را روی کار آوردهایم.
خدا به هنگام بیان درهم شکسش و نابودکردن، عمل را بر آبادیها و شهرها واقع میگرداند تا شامل هرچه و هرکه در آنجاها استگردد و هنگام صحبت از پدید آوردن، عمل را بر قومیکه به نوسازی میپردازند و آبادیها و شهرها را از نو میسازند واقع میگرداند ... اینکار هم در حد ذات خود حق و حقیقت است.
نابودیگریبانگیر شهر و دیار و ساکنان آنجاها میگردد. پدید آوردن با ساکنان شهر و دیار میآغازد، زیرا آنان شهر و دیار را بازسازی و نوسازی میکنند ... ولیکن عرضه این حقیقت بدین صورت عملکرد درهم شکستن و نابودکردن و ویران نمودن و خراب ساختن را بزرگ و سترگ میگرداند. این سایهای استکه هدف تعبیر به شیوه تصویر است.[1]
آنگاه مینگریم و حرکت مردمان را در آن آبادیها و شهرها را میبینیم در آن اوضاع و احوالیکه عذاب خدا یقه ایشان را میگیرد، و آنان همچون موشها در داخل تلهها بالا و پائین از این سو بدان سو میجهند، پیش از اینکه شمعک حیاتشان فروکشکند و خاموش گردد:
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انبیاء آیه 1 - نور الانوار = عبد الرؤف مخلص
«برای مردم» یعنی: برای کفار ـ به دلیل سیاق آیات؛ «حسابشان نزدیکشده است» یعنی: وقت حسابشان که روز قیامت است زیرا آنچه از عمر دنیا باقی مانده، کمتر از آن چیزی است که گذشته است. از این جهت در حدیث شریف به روایت انسt آمده است که رسول خدا ص فرمودند: «بعثت أنا و الساعة کهاتین: من درحالی مبعوث شدم که قیامت مانند این دو انگشت من نزدیک است» و به دو انگشت سبابه و میانی خود اشاره کردند. «و آنان» یعنی کفار «در غفلت» از حساب خویش «رویگردانند» با آنکه قیامت و حضور در عرصه حساب هم نزدیک است زیرا سرگرم برخورداریهای زندگی و گرفتاریهای دنیا میباشند، به همین سبب است که از امر آخرت غافل بوده و برای آن آمادگی ندارند، درحالیکه دلهای زنده ـ چون دل عامربنربیعهt ـ پیامها را در مییابند و از آنها تأثیر میپذیرند.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انبیاء آیه 1 - فی ظلال القران = شهید سید قطب
سرآغاز نیرومندی استکه غافلان را سخت به تکان درمیآورد. حساب وکتاب قیامت نزدیک گردیده است و ایشان در غفلت فرورفتهاند. آیات عرضه میگردد، در حالیکه آنان از هدایت رویگردان هستند. محشر و جایگاه همایش رستاخیز جدی و قطعی است، ولی آنان از محشر و جایگاه همایش رستاخیز و عظمت و خطر آن بیخبر و بیاطلاع هستند. هر زمان هم چیزی از قرآن بر ایشان نازل میگردد با لهو و لعب و بیشرمی با آن رویاروی میشوند و آن را شوخی و هزل میگیرند، و بدان گوش فرامیدهند، ولی در همان حال به بازی و شوخی میپردازند و بدان گپ میزنند:
(لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ).
دلهایشان غافل است (از اندیشیدن درباره قرآن).
دلها جایگاه تامّل و تفکر و تدبر است نه غفلت و بیخبری.
این هم تصویری است از دلهائیکه خالی هستند و جدی بودن را نمیشناسند، و در خطرناکترین و مهمترین جایگاهها به شوخی و بازی مینشینند، و در جایگاههای جدی بودن و قاطع شدن به مزاحکردن و گپ زدن میپردازند، و در جایگاههای پاکی و پرهیزگاری بیشرمی و بیحیائی میکنند. چه قرآنیکه برای ایشان میآید «از جانب پروردگارشان» نازل میگردد، ولی آنان با لهو و لعب پذیره آن میروند و بیشرمانه با آن رویاروی میشوند، و هیچگونه وقار و حرمت وکرامتی برای شخصیت خود قائل نمیگردند. درونیکه خالی از جدی بودن و اهمّیت دادن و پاکی و پاکیزگی است، به حالتی از حالات ناچیزی و خشکی و از هم پاشیدن منتهی میگردد، دیگر سزاوار و شایان اقدام بهکارهای بزرگ، و تقبل و تحمّل مشکلات و معضلات، و برعهده گرفتن وظیفه و مسؤولیت مهم و سنگینی، و تن در دادن بهکار بزرگ و سترگی نیست و نخواهد بود، و حیات موجود در آن بیکاره و بیمایه و بیارزش میگردد!
روحی که به بیشرمی و بیادبی میگراید و مقدسات را به شوخی و بازی میگیرد، روح بیماری است. بیشرمی کردن جدای از تحمّل کردن است. چه تحمّل کردن، نیروئی است جدی و آگاهانه، و بیشرمی و بیادبی، از دست دادن احساس و شعور است، و مایه سستی و باعث ضعف است.
اینگونه کسانی که قرآن مجید به معرفی آنان میپردازد، قرآن را به بازی و شوخی میگرفتند بدانگاهکه چیزی از قرآن برای ایشان نازل میگردید تا قانون زندگی، و برنامه کار و عمل، و دستورالعمل رفتار وکردار با یکدیگر شود و نزدیک شدن روز حساب وکتاب قیامت را با غفلت و سهلانگاری پشت گوش میانداختند و آن را ناشنیده میگرفتند. امثال همچونکسانی در هر دوره و زمانی موجود هسند ... هر زمانکه روح از جد و جدی بودن و اهمیت دادن و پاکی و پرهیزگاری خالیگردد، بدین شکل بیمارگونه زشت و پلشتی درمیآیدکه قرآن آن را به تصویر میکشد، و بدین صورتی درمیآیدکه زندگی را جملگی به بازی و شوخی بیمزه و خالی از هر نوع هدف عالی، و منحرف از راستای جاده ترقی و تعالی، تبدیل میکند!
در عین حال، مومنان این سوره را با توجه و اهمّیتی دریافت میکردندکه دلها را از دنیا و آنچه در آن است غافل و بیخبر میکرد:
در شرح حال عامر پسر ربیعه، آمِدی چنین نوشته است: مرد عربی مهمان او شد. عامر پسر ربیعه قدوم او را گرامی داشت و بدو اکرام و احترام گذاشت ... بعدها این مرد عرب مهمان اوگردید. زمینی را به دست آورده بود. به عامر پسر ربیعهگفت: من از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) درهای از سرزمین عربها را درخواست و دریافت کردهام. میخواهم قطعهای از آن را به تو هدیه کنم تا برای تو و برای فرزندان تو پس از خودت ممرّ درآمدی باشد. عامر پسر ربیعه پاسخ داد: مرا به قطعه زمین تو نیازی نیست. امروز سورهای نازل گردیده استکه ما را بیخبر از دنیاکرده است:
(اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ).
(زمان) محاسبه مردمان بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند.
این است فرقی که دلهای زندهایکه این قرآن را دریافت میدارند و از آن متاثر میگردند، با دلهائیکه مردهاند و بسته شدهاند و خاموش گردیدهاند، و لاشه خود را باکفن لهو و لعب دفن میکنند، و خاموشی و رکود و جمود خود را با بیشرمی پنهان و نهان میدارند، و از پند و اندرز و قرآن یزدان متاثر نمیشوند، چون خالی از ارزشها و معیارها و ارکان و اصول زندگی هستند و فروتپیدهاند و خراب و ویران شدهاند!
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.