لیست تفسیر های عصمت زارع بيدکي
از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
  سوره توبة آیه 49 - ترجمة المیزان ج : 9ص :410
این آیات ، گفتاری در باره منافقین می‏باشد و نیز بیان حال آنان را که در آیات قبلی بود دنبال نموده ، پاره‏ای از حرکات و حرفهای آنان را نقل نموده ، مطالبی خاطرنشان می‏سازد که از خبث اوصاف باطنی و فساد اعتقادات آنان - که بر اساس ضلالت استوار گشته - پرده بر می‏دارد .
و منهم من یقول ائذن لی و لا تفتنی الا فی الفتنة سقطوا ... کلمه فتنه در اینجا بطوری که از سیاق برمی‏آید به یکی از دو معنا است : یا به معنای القاء به ورطه‏ای که آدمی را مغرور نموده و فریب می‏دهد و یا به معنای معروف آن که همان فتنه و بلا و گرفتاری عمومی است می‏باشد .
و اگر معنای اول مقصود باشد ، معنای آیه این خواهد بود که : به من اجازه بده به جنگ نیایم ، و مرا با بردن در صحنه جهاد به فتنه مینداز و با برشمردن غنیمت‏های نفیس جنگی اشتهای نفسانی مرا تحریک مکن و مرا فریب مده .
و اگر معنای دوم مقصود باشد معنایش این می‏شود که : اجازه بده من حرکت نکنم و مرا به ناملایماتی که می‏دانم در این جنگ هست مبتلا مساز .
خدای تعالی از این پیشنهادشان جواب داده و فرموده : اینها با همین عملشان در فتنه افتادند ، یعنی اینها به خیال خودشان از فتنه احتمالی احتراز می‏جویند در حالی که سخت در اشتباهند ، و غافلند از اینکه کفر و نفاق و سوء سریره‏ای که دارند و این پیشنهادشان از آن حکایت می‏کند فتنه است ، غافلند از اینکه شیطان آنان را در فتنه افکنده و فریب داده و دچار هلاکت کفر و ضلالت و نفاق ساخته است .
تازه این خسارت و گرفتاری دنیائی ایشان است و در آخرت نیز جهنم بر کافران احاطهخواهد کرد ، همانطوری که در دنیا فتنه به آنان احاطه داشت .
پس اینکه فرمود : الا فی الفتنة سقطوا با جمله و ان جهنم لمحیطة بالکافرین تقریبا معنای واحدی را می‏رسانند ، و آن این است که این مردم منافق هم در دنیا و هم در آخرت در فتنه و هلاکت ابدی قرار دارند .
ممکن هم هست از جمله و ان جهنم لمحیطة بالکافرین استفاده کرد که جهنم فعلا نیز محیط به کفار است ، نه در آینده ، آیات داله بر تجسم اعمال هم این معنا را می‏رساند .
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره توبة آیه 37 - تفسیر المیزان
(( نسا الشى ء ینسوه و نساء و منساه و نسیئا )) به معناى تاخیر انداختن است ، گاهى هم به آن ماهى که حرمتش تاخیر انداخته شده مى گویند: (( نسى ء )) . عرب را در جاهلیت رسم چنین بود که وقتى دلشان مى خواست در یکى از چهار ماه حرام که جنگ در آنها حرام بوده جنگ کنند موقتا حرمت آن ماه را برداشته به ماهى دیگر مى دادند، و آن ماهى را که حرمتش را برداشته بودند (( نسى ء )) مى نامیدند. و اما اینکه این عمل را چگونه انجام مى داده اند در جزئیات آن ، گفتار مفسرین و مورخین مختلف است .
آنچه از خلال کلامى که در آیه شریفه است برمى آید این است که اعراب چنین سنتى در باره ماههاى حرام داشته و آن را نسى ء مى نامیده اند؛ و از کلمه مزبور این مقدار استفاده مى شود که حرمت یکى از این ماهها را به ماهى دیگر غیر از ماههاى حرام داده ، حرمت خود آن ماه را تاخیر مى انداختند، نه اینکه بکلى ابطال نموده ماه مورد نظرشان را حلال کنند. چون مى خواستند هم ضرورت خود را رفع نموده و هم سنت قومى خود را که از پیشینیان خود از ابراهیم (علیه السلام ) به ارث برده بودند حفظ کنند. بهمین منظور تحریم آن را بکلى لغو نمى کردند بلکه آن را تا رسیدن یکى از ماههاى حلال تاخیر مى انداختند. گاهى این تاخیر تنها براى یکسال بود و گاهى براى بیش از یکسال ، و آنگاه بعد از تمام شدن مدت تاخیر دوباره ماههاى حرام را طبق سنت ابراهیم حرام مى نمودند.
و این عمل از آنجائى که یک نوع تصرفى است در احکام الهى و از آنجائى که مردم جاهلیت مشرک و بخاطر پرستش بت کافر بودند لذا خداى تعالى این عملشان را زیاده در کفر نامیده .
خداى تعالى حکمى را که مترتب بر حرمت ماههاى حرام است ذکر کرده و فرموده : (( پس در آن ماهها بخود ظلم مکنید )) و روشن ترین مصادیق ظلم قتل نفس است ، همچنانکه در آیه (( یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه )) بعنوان تنها مصداق آن از رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) سؤ ال شده است . و همچنین نظیر آن آیه (( لا تحلوا شعائر الله و لا الشهر الحرام )) و آیه (( جعل الله الکعبه البیت الحرام قیاما للناس و الشهر الحرام و الهدى و القلائد )) مى باشد.
و همچنین مصداق و اثر روشن حرام بودن بیت و یا حرم ، همان ایمنى از قتل است ، چنانکه فرموده : (( و من دخله کان آمنا )) و نیز فرموده : (( او لم نمکن لهم حرما آمنا )) .
همه این سخنان براى استشهاد بر این بود که کلمه نسى ء که در آیه مورد بحث آمده ظهور در تاخیر حرمت براى مقاتله دارد، یعنى عربها اگر حرمت یکى از ماههاى حرام را تاخیر مى انداخته اند فقط منظورشان این بوده که دستشان در قتال با یکدیگر باز باشد، نه اینکه حج و زیارت خانه را که مخصوص به بعضى از آن ماهها است به ماه دیگرى بیندازند.
و همه اینها این معنا را که دیگران هم گفته اند تایید مى کند که عرب معتقد به حرمت این چهار ماه بوده ، و با اینکه مشرک بودند از ملت و شریعت ابراهیم این سنت را به ارث برده بودند، لیکن چون کار دائمى آنان قتل و غارت بوده و بسیارى از اوقات نمى توانستند سه ماه پشت سر هم دست از جنگ بکشند، لذا بر آن شدند که در مواقع ضرورت ، حرمت یکى از آن ماهها را به ماه دیگرى بدهند و آزادانه به قتل و غارت بپردازند، و معمولا حرمت محرم را به صفر مى دادند و در محرم به قتل و غارت پرداخته در صفر آن را ترک مى کردند، و گاهى این معاوضه را تا چند سال ادامه داده ، آنگاه دوباره محرم را حرام مى کردند، و این کار (یعنى تغییر حرمت محرم به صفر) را جز در ذى الحجه انجام نمى دادند.
پس اینکه بعضى گفته اند نسى ء این بوده که زیارت حج را از ماهى به ماهى دیگر مى انداخته اند صحیح نیست ، زیرا بهیچ وجه بر لفظ آیه شریفه انطباق ندارد، و تفصیل این مطلب بزودى در بحث روایتى آینده - ان شاء الله - خواهد آمد، لذا در اینجا به اصل کلام برگشته مى گوئیم :
پس اینکه فرموده : (( انما النسى ء زیاده فى الکفر )) معنایش این است که تاخیر حرمتى که خداوند براى چهار ماه حرام تشریع کرده و دادن حرمت یکى از آنها به ماه غیر حرام ، خود زیادى در کفر است ؛ چون تصرف در احکام مشروعه خدا و کفر به آیات اوست ، و این عمل از مردمى که بت هم مى پرستیدند زیادى در کفر ایشان است .

امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره توبة آیه 2 - تفسیر المیزان
فسیحوا فی الارض اربعة اشهر و اعلموا انکم غیر معجزی الله و ان الله مخزی الکافرین سیاحت به معنای راه افتادن و در زمین گشتن است ، و به همین جهت به آبی که دائما روان است می‏گویند سائح .
اینکه قرآن مردم را دستور داد که در چهار ماه سیاحت کنند کنایه است از اینکه در این مدت از ایام سال ایمن هستند ، و هیچ بشری متعرض آنان نمی‏شود ، و می‏توانند هر چه را که به نفع خود تشخیص دادند انجام دهند زندگی یا مرگ .
در ذیل آیه هم که می‏فرماید : و اعلموا انکم غیر معجزی الله و ان الله مخزی الکافرین نفع مردم را در نظر گرفته و می‏فرماید : صلاح‏تر بحال ایشان این است که شرک را ترک کرده و به دین توحید روی آورند ، و با استکبار ورزیدن خود را دچار خزی الهی ننموده و هلاک نکنند .
و اگر از سیاق غیبت به سیاق خطاب التفات نموده برای این است که خصم را مورد خطاب قرار دادن و با صراحت و جزم او را تهدید کردن نکته‏ای را می‏رساند که پشت سر او گفتن این نکته را نمی‏رساند و آن عبارتست از نشان دادن قدرت و تسلط بر خصم و ذلت و خواری او در برابر خشم و غضب خود .
مفسرین در این آیه در اینکه منظور از چهار ماه چیست اختلاف کرده‏اند ، بعضی گفته‏اند : ابتدای آن روز بیستم ذی القعده است ، و مقصود از روز حج اکبر همین روز است ، و بنا به گفته آنها چهار ماه عبارتست از ده روز از ذی القعده و تمامی ذی الحجه و محرم و صفر و بیست روز از ربیع الاول ، و در این قول اشکالی است که بزودی خواهد آمد .
عده‏ای دیگر گفته‏اند : این آیات در اول ماه شوال در سال نهم هجرت نازل شده .
و قهرا مقصود از چهار ماه ، شوال و ذی القعده و ذی الحجه و محرم است و این چهار ماه با تمام شدن ماههای حرام تمام می‏شود و آنچه آنان را وادار به این قول کرده اینست که گفته‏اند منظور از جمله فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا ... ، که بعد از دو آیه دیگر است ماههای حرام معروف یعنی ذی القعده و ذی الحجه و محرم است که انسلاخ آنها با انقضاء ماههای چهارگانه مورد بحث مطابقت می‏کند ، و این قول دور از صواب و ناسازگار با سیاق کلام است و قرینه مقام هم با آن مساعد نیست .
احتمالى که هم سیاق آیه دلالت بر آن دارد و هم قرینه مقام یعنى قرار گرفتن حکم در آغاز کلام، و هم اینکه مى‏خواهد براى مشرکین مهلتى مقرر کند تا در آن مهلت به اختیار خود هر یک از مرگ و زندگى را نافع‏تر بحال خود دیدند اختیار کنند این است که بگوئیم ابتداى ماههاى چهارگانه همان روز حج اکبر است که در آیه بعدى از آن اسم مى‏برد، چون روز حج اکبر روزیست که این آگهى عمومى در آن روز اعلام و ابلاغ مى‏شود، و براى مهلت مقرر کردن و بر محکومین اتمام بحث نمودن مناسب‏تر همین است که ابتداى مهلت را همان روز قرار داده و بگویند:" از امروز تا چهار ماه مهلت".
و اهل نقل اتفاق دارند بر اینکه این آیات در سال نهم هجرت نازل شده بنا بر این اگر فرض شود که روز حج اکبر همان دهم ذى الحجه آن سال است چهار ماه مذکور عبارت مى‏شود از بیست روز از ذى الحجه و محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ربیع الثانى.
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره توبة آیه 1 - ترجمة المیزان ج : 9ص :196
آغاز دسته‏ایست از آیات که به نام سوره توبه و یا برائت نامیده شده است .
مفسرین در اینکه این آیات سوره‏ایست مستقل و یا جزء سوره انفال اختلاف کرده‏اند ، و اختلافشان در این باره منتهی می‏شود به اختلافی که صحابه و تابعین در این باره داشته‏اند .
روایت وارده از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) در این باره نیز مختلف است ، چیزی که هست از نظر صناعت آن دسته از روایات که دلالت دارد بر اینکه این آیات ملحقند به سوره انفال رجحان دارد و به نظر قوی می‏رسد .
آیات این سوره بر خلاف سایر سوره‏ها که اواخرش همان منظوری را افاده می‏کند که اوائلش افاده می‏کرد ، دارای غرض واحدی نیست .
اول این سوره مربوط به بیزاری از کفار است ، و قسمتی از آن مربوط به قتال با مشرکین و قتال با اهل کتاب ، و یک قسمت مهمی از آن در باره منافقین صحبت می‏کند ، و آیاتی از آن مسلمانان را به قتال تحریک می‏کند ، و عده‏ای متعرض حال کسانیست که از جنگ تخلف ورزیدند ، و آیاتی مربوط به دوستی و ولایت کفار است ، آیاتی راجع به زکات است ، و همچنین مطالبی دیگر ، لیکن می‏توان گفت قسمت معظم آن مربوط به قتال با کفار ، و آیات راجع به منافقین است .
و به هر حال از نظر تفسیر فائده مهمی هم بر آن مترتب نیست ، هر چند از نظر فقهی بتوان فایده‏ای برای چنین بحثی پیدا کرد و لیکن از غرض ما و از فن تفسیر خارج است .
برائة من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین راغب در مفردات گفته است : اصل واژه برء و براء و تبری به معنای کناره‏گیری و بیزاری از هر چیزیست که مجاورت با آن مورد کراهت باشد ، لذا گفته می‏شود برات من المرض - از مرض بهبودی یافتم و برأت من فلان - از گیر فلانی نجات یافتم و تبرأت و یا أبرأته و برأته من کذا - و از فلان عمل بیزاری جستم و یا فلانی را از آن عمل بری نمودم ، و در مفردش گفته می‏شود : رجل بری‏ء و در جمع گفته می‏شود : قوم برآء و یا قوم بریؤون خدای تعالی در قرآن می‏فرماید : برائة من الله و رسوله .
این آیه شریفه نسبت به چند آیه بعد به منزله عنوان مقاله‏اى است که به خلاصه کلام بعدى اشاره مى‏کند، مانند سایر سوره‏هاى مفصلى که یک و یا دو آیه اول آن بطور اجمال به غرضى که آیات سوره در مقام افاده آن است اشاره مى‏کند.
خطاب آیه به شهادت جمله" عاهدتم" متوجه به مؤمنین و یا به رسول خدا (ص) و مؤمنین است. و در عنوان، نام خدا برده شده که صاحب خطاب و حکم است و نام رسول هم برده شده که واسطه ابلاغ خطاب است، و نام مشرکین برده شده که مورد حکمند، و پس از آن، حکم طورى الفاء شده که بطور غایبانه ولى در عین حال با صاحب حکم مواجهه کنند به آنان برسد، و این طرز خطاب در احکام و دستوراتى که مقصود رساندنش به همه مردم است خود یک نوع تعظیم است براى صاحب حکم و دستور.
و مفاد آیه تنها صرف تشریع نیست، بلکه متضمن انشاء حکم و قضاء بر برائت از مشرکین زمان نزول آیه است، به دلیل اینکه اگر صرف تشریع بود رسول خدا (ص) را در برائت شریک نمى‏کرد، چون دأب قرآن بر این است که حکم تشریعى صرف را تنها به خدا نسبت دهد، حتى صریحا فرموده:" وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً" و از مصادیق حکم جز حکم به معناى سیاست و ولایت و قطع خصومت را به آن حضرت نسبت نمى‏دهد.
بنا بر این، منظور از آیه این است که: خداوند قضا رانده به اینکه از مشرکین که شما با آنان معاهده بسته‏اید امان برداشته شود، و این برداشته شدن امان جزافى و عهدشکنى بدون دلیل نیست، چون خداوند بعد از چند آیه مجوز آن را بیان نموده و مى‏فرماید که: هیچ وثوقى به عهد مشرکین نیست، چون اکثرشان فاسق گشته و مراعات حرمت عهد را نکرده و آن را شکستند، به همین جهت خداوند مقابله به مثل یعنى لغو کردن عهد را براى مسلمین نیز تجویز کرده و فرموده:
" وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ" و لیکن با اینکه دشمن عهدشکنى کرده خداوند راضى نشد که مسلمانان بدون اعلام لغویت عهد آنان را بشکنند، بلکه دستور داده نقض خود را به ایشان اعلام کنند تا ایشان بخاطر بى اطلاعى از آن بدام نیفتند. آرى، خداى تعالى با این دستور خود مسلمانان را حتى از این مقدار خیانت هم منع فرمود.
و اگر آیه مورد بحث مى‏خواست شکستن عهد را حتى در صورتى که مجوزى از ناحیه کفار نباشد تجویز کند مى‏بایستى میان کفار عهدشکن و کفار وفادار به عهد فرقى نباشد، و حال آنکه در دو آیه بعد کفار وفادار به عهد را استثناء کرده و فرموده:" مگر آن مشرکینى که شما با ایشان عهد بسته‏اید و ایشان عهد شما را به هیچ وجه نشکسته باشند، و احدى را علیه شما پشتیبانى نکرده باشند، چنین کسان را عهدشان را تا سر رسید مدت به پایان ببرید که خدا پرهیزکاران را دوست مى‏دارد".
و نیز راضى نشد به اینکه مسلمانان بدون مهلت عهد کفار عهدشکن را بشکنند، بلکه دستور داد که تا مدتى معین ایشان را مهلت دهند تا در کار خود فکر کنند و فردا نگویند شما ما را ناگهان غافلگیر کردید.
بنا بر این، خلاصه مفاد آیه این مى‏شود که: عهد مشرکینى که با مسلمانان عهد بسته و اکثر آنان آن عهد را شکستند و براى ما بقى هم وثوق و اطمینانى باقى نگذاشتند لغو و باطل است چون نسبت به بقیه افراد هم اعتمادى نیست، و مسلمانان از شر و نیرنگهایشان ایمن نیستند.
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره انفال آیه 60 - برگزیده تفسیر نمونه، ج‏2، ص: 165
افزایش قدرت جنگى و هدف آن: به تناسب دستورات گذشته در زمینه جهاد اسلامى، در این آیه به یک اصل حیاتى که در عصر و زمان باید مورد توجه مسلمانان باشد اشاره مى‏کند، و آن لزوم آمادگى رزمى کافى در برابر دشمنان است.

نخست مى‏گوید: «در برابر دشمنان هر قدر توانایى دارید از نیرو و قدرت و اسبهاى ورزیده براى میدان آماده سازید» (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ).

یعنى در انتظار نمانید تا دشمن به شما حمله کند و آنگاه آماده مقابله شوید، بلکه از پیش باید به حدّ کافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشید.

تعبیر آیه به قدرى وسیع است که بر هر عصر و زمان و مکانى کاملا تطبیق مى‏کند و اگر این دستور بزرگ اسلامى «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» به عنوان یک شعار همگانى در همه جا تبلیغ شود و مسلمانان از کوچک و بزرگ، عالم و غیر عالم، نویسنده و گوینده، سرباز و افسر، کشاورز و بازرگان، در زندگى خود آن را به کار بندند، براى جبران عقب ماندگیشان کافى است.

سیره عملى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و پیشوایان بزرگ اسلام نیز نشان مى‏دهد که آنها براى مقابله با دشمن از هیچ فرصتى غفلت نمى‏کردند، در تهیه سلاح و نفرات، تقویت روحیه سربازان، انتخاب محل اردوگاه، و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن و به کار بستن هرگونه تاکتیک جنگى، هیچ مطلب کوچک و بزرگى را از نظر دور نمى‏داشتند.

سپس قرآن به دنبال این دستور اشاره به هدف منطقى و انسانى این موضوع
مى‏کند و مى‏گوید هدف این نیست که مردم جهان و حتى ملت خود را با انواع سلاحهاى مخرب و ویرانگر درو کنید، آبادیها و زمینها را به ویرانى بکشانید، سرزمینها و اموال دیگران را تصاحب کنید، اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهید، بلکه هدف این است که «با این وسایل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید» (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ).

زیرا غالب دشمنان گوششان بدهکار حرف حساب و منطق و اصول انسانى نیست، آنها چیزى جز منطق زور نمى‏فهمند! سپس اضافه مى‏کند، علاوه بر این دشمنانى که مى‏شناسید «دشمنان دیگرى غیر از اینها نیز دارید که آنها را نمى‏شناسید ولى خدا مى‏شناسد» و با افزایش آمادگى جنگى شما آنها نیز مى‏ترسند و بر سر جاى خود مى‏نشینند (وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ).

این تعبیر متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نیز هست و آن این که تنها نباید روى دشمنان شناخته شده خود تکیه کنند و آمادگى خویش را در سر حد مبارزه با آنها محدود سازند بلکه دشمنان احتمالى و بالقوه را نیز باید در نظر بگیرند و حد اکثر نیرو و قدرت لازم را فراهم کنند.

و در پایان این آیه اشاره به موضوع مهم دیگرى مى‏کند و آن اینکه تهیه نیرو و قوه کافى و ابزار و اسلحه جنگى، و وسایل مختلف دفاعى، نیاز به سرمایه مالى دارد، لذا به مسلمانان دستور مى‏دهد که باید با همکارى عمومى این سرمایه را فراهم سازید، و بدانید هر چه در این راه بدهید در راه خدا داده‏اید و هرگز گم نخواهد شد «و آنچه در راه خدا انفاق کنید به شما پس داده خواهد شد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ).

و تمام آن و بیشتر از آن به شما مى‏رسد «و هیچ گونه ستمى بر شما وارد نمى‏گردد» (وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ).

امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره انفال آیه 44 - برگزیده تفسیر نمونه، ج‏2، ص: 157
در این آیه مرحله دیگرى از مراحل جنگ بدر را یادآور مى‏شود که با مرحله قبل تفاوت بسیار دارد، در این مرحله مسلمانان در پرتو بیانات گرم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و توجه به وعده‏هاى الهى، و مشاهده حوادثى از قبیل باران به موقع، براى رفع تشنگى، و سفت شدن شنهاى روان در میدان نبرد، روحیه تازه‏اى پیدا کردند آن چنان که انبوه لشکر دشمن در نظر آنها کم جلوه کرد، لذا مى‏گوید: «و در آن هنگام خداوند آنها را به هنگام آغاز نبرد در نظر شما کم جلوه داد» (وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا)
ولى دشمن چون از روحیه و این موقعیت مسلمانان آگاه نبود به همین دلیل به ظاهر جمعیت نگاه مى‏کرد و ناچیز در نظرش جلوه مى‏نمود، حتى کمتر از آنچه بودند لذا مى‏گوید: «و شما را در نظر آنها کم جلوه مى‏داد» (وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ).
و این دو موضوع اثر عمیقى در پیروزى مسلمانان داشت، لذا قرآن به دنبال جمله‏هاى فوق مى‏گوید: «همه اینها به خاطر آن بود که خداوند موضوعى را که در هر حال مى‏بایست تحقق یابد انجام دهد» (لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا).
نه تنها این جنگ طبق آنچه خداوند مى‏خواست پایان گرفت، «همه کارها و همه چیز در این عالم به فرمان و خواست او بر مى‏گردد» و اراده او در همه چیز نفوذ دارد (وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ).
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره انفال آیه 65 - تفسیر المیزان
بیست نفر صابر از شما بر دویست نفر از کسانی که کافر شده‏اند غالب می‏شود ، و صد نفر صابر از شما بر هزار نفر از کسانی که کافر شده‏اند غالب می‏آیند ، و این غلبه به علت این است که کفار مردمی هستند که نمی‏فهمند .
و همین نبودن فهم در کفار ، و در مقابل ، بودن آن در مؤمنان باعث شده که یک نفر از بیست نفر مؤمن بیشتر از ده نفر از دویست نفر کافر به حساب آید ، و بر همین اساس آیه شریفه حکم کلی خود را روی همین حساب برده و می‏فرماید : بیست نفر از مؤمنین بر دویست نفر از کفار غالب می‏شوند ، و سرش این است که مؤمنان در هر اقدامی که می‏کنند اقدامشان ناشی از ایمان به خداست ، و ایمان به خدا نیرویی است که هیچ نیروی دیگری معادل آن نبوده و در برابر آن تاب مقاومت نمی‏آورد ، چون بدست آوردن نیروی ایمان مبنی بر فهم صحیح است ، و همین فهم صحیح صاحبش را به هر خلق و خوی پسندیده‏ای متصف می‏سازد ، و او را شجاع و با شهامت و پر جرأت و دارای استقامت و وقار و آرامش قلب و وثوق به خدا بار می‏آورد ، چنین کسی اطمینان و یقین دارد به اینکه به هر تقدیر چه کشته شود و چه بکشد برد با اوست ، زیرا در هر دو تقدیر پاداشش بهشت است ، و او در خود مصداقی برای مرگ به آن معنائی که کفار معتقدند و آنرا نابودی می‏پندارند نمی‏بیند .
بخلاف کفار که اتکاءشان همه بر هوای نفس و اعتمادشان همه بر ظواهری است که شیطان در نظرشان جلوه می‏دهد، و معلوم است دلهائی که تمام اعتمادشان بر هوا و هوس است هرگز متفق نمی‏شوند ، و اگر هم احیانا متفق شوند اتفاقشان دائمی نیست ، و دوامشان تا جائی است که پای جان به میان نیاید و گر نه از آنجائی که مرگ را نابودی می‏دانند اتفاقشان مبدل به تفرقه می‏شود .
و بسیار نادر است که دلی بی ایمان تا پای جان بر سر هواهای خود پایدار بماند ، مگر اینکه مشاعرش را از دست داده باشد ، و گر نه با احساس کمترین خطر از میدان درمی‏رود ، مخصوصا مخاطرات عمومی که بطوری که تاریخ نشان می‏دهد زودتر از هر خطر دیگری این قبیل مردم را از پای درمی‏آورد ، مانند از پای درآمدن مشرکان در جنگ بدر ، که با کشته شدن هفتاد نفر همه فراری شدند ، با اینکه عده‏شان هزار نفر بود ، و نسبت هفتاد با هزار تقریبا نسبت یک است به چهارده ، پس فراری شدن ایشان در حقیقت به معنای فراری شدن چهارده نفر از یک نفر است ، و این نیست مگر بخاطر فقه مؤمنان که خود علم و ایمان را در بر دارد ، و بخاطر جهل کفار که خود ملازم با کفر و هوی‏پرستی است .
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره انفال آیه 51 - تفسیرالمیزان
" ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ"- این جمله تتمه گفتارى است که خداوند از ملائکه حکایت کرده، و یا اشاره است به مجموع گفتار ملائکه با مشرکین و مجموع افعال آنها با ایشان، و معنایش این است که : این عذاب سوزان را بشما می‏چشانیم بخاطر آن رفتاری که می‏کردید. و یا معنایش این است : از همه طرف شما را می‏زنیم و عذاب حریق را هم بشما می‏چشانیم بخاطر آن رفتاری که می‏کردید .
و ان الله لیس بظلام للعبید - این جمله عطف است بر محل ما قدمت و معنایش این است که : این بدان ملاک است که خداوند احدی از بندگان خود را ظلم نمی‏کند ، چون خدای تعالی صراطش مستقیم ، و در فعلش تخلف و اختلاف نیست ، اگر به یکنفر ظلم کند به همه ظلم می‏کند ، و اگر ظالم باشد ظلام ( بسیار ستمگر ) هم خواهد بود - دقت فرمایید .
سیاق آیات دلالت دارد بر اینکه منظور از آنهایى که خداوند سبحان در وصفشان فرموده که ملائکه جانهایشان را مى‏گیرند و عذابشان مى‏کنند همان مشرکینى هستند که در جنگ بدر کشته شدند.
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره انفال آیه 49 - تفسیر المیزان
اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض غر هؤلاء دینهم ... منافقین یعنی آنان که ایمان را اظهار و کفر را در دل پنهان می‏داشتند و آن کسانی که در دلهایشان مرض بود سست ایمانهایی که دلهایشان خالی از شک و تردید نبود - در حالی که به مؤمنین اشاره می‏کردند و آنان را ذلیل و حقیر می‏شمردند - گفتند : دین اینان مغرورشان کرده ، چون اگر غرور دینیشان نبود به چنین خطر واضحی اقدام ننموده ، و با اینکه عده کمی هستند و قوا و نفراتی ندارند هرگز حاضر نمی‏شدند با قریش نیرومند و دارای قوت و شوکت مصاف شوند .
و من یتوکل علی الله فان الله عزیز حکیم - در این جمله در مقام جواب گفتار منافقین می‏فرماید : خود ایشان دچار غرورند ، و جمله فان الله عزیز حکیم در حقیقت سببی است که در جای مسبب به کار رفته ، و معنایش این است که : این منافقین و بیماردلان در گفتار خود اشتباه کرده‏اند ، برای اینکه مؤمنین بر خدای تعالی توکل کرده‏اند ، و حقیقت هر تاثیری را به او نسبت داده‏اند و خود را به نیروی خدا و حول و قوه او تکیه داده‏اند و معلوم است کسی که در امور خود بر خدا توکل کند خداوند کفایتش می‏کند ، چون او عزیز است ، و هر کس که از او یاری جوید یاریش می‏کند او حکیم است ، و در نهادن هر امری را در جای خود به خطا نمی‏رود .
از این آیه استفاده می‏شود که جمعی از منافقین و سست ایمانها در جنگ بدر در میان مؤمنین بوده‏اند .
چون کسی را منافق گویند که اظهار اسلام کند ولی در باطن کافر باشد ، و معنا ندارد که چنین کسانی در بین لشکر کفار باشند ، پس لا جرم در میان مسلمین بوده‏اند ، و عمده اینجاست که با نفاق درونی در آن روز که روز سختی بود ایستادگی کردند ، و باید دید عامل اینثبات و ایستادگی چه بوده .
و اما سست ایمان‏ها و یا آنهایی که در باره حقانیت اسلام شک داشته‏اند هم بودنشان میان مؤمنین تصور می‏شود و هم بودنشان در میان مشرکین ، بعضی‏ها هم گفته‏اند که طایفه‏ای از قریش بودند که در مکه مسلمان شده و پدرانشان ایشان را از اینکه به مسلمین ملحق شوند مانع بودند و در جنگ بدر مجبور شدند که با مشرکین قریش به جنگ بدر بیایند ، و وقتی در بدر کمی و ذلت مسلمین را دیدند گفتند : این بیچاره‏ها دینشان مغرورشان کرده ، و این قول در بحث روایتی آینده به زودی خواهد آمد - ان شاء الله .
و به هر حال باید در پیرامون مفاد این آیه به دقت بحث کرد، و دید که به چه سبب این منافقین و آن سست ایمانها در این صحنه حاضر شدند، و چه شد که خود را به چنین موقف خطرناک درآوردند، چون شرکت در اینگونه مواقف تنها کار مردان حقیقت است که خدا دلهایشان را براى ایمان آزموده و شرکت منافقین با اسباب عادى معمولى جور نمى‏آید، خلاصه اینکه منافقین چرا در این صحنه حاضر شدند؟ و به چه منظورى تا آخرین لحظه با مسلمانان صابر صبر کردند؟ شاید در ذیل آیات راجع به منافقین و بیماردلان که بزودى در سوره توبه خواهد آمد- ان شاء اللَّه- تا اندازه‏اى بحث کنیم.
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره اعراف آیه 199 - برگزیده تفسیر نمونه، ج‏2، ص: 124
وسوسه‏هاى شیطان: در اینجا شرایط تبلیغ و رهبرى و پیشوایى مردم را به طرز بسیار جالب و فشرده بیان مى‏کند و با آیات گذشته که اشاره به مسأله تبلیغ مشرکان داشت نیز تناسب دارد، نخست به سه قسمت از وظایف رهبران و مبلّغان به صورت خطاب به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شده، در آغاز مى‏گوید در طرز رفتار با مردم سختگیر مباش، عذرشان را بپذیر، و بیش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه و به هر حال «با آنها مدارا کن» (خُذِ الْعَفْوَ).

سپس دومین دستور را به این صورت مى‏دهد: «مردم را به کارهاى نیک و آنچه را عقل و خرد، شایسته مى‏شناسد و خداوند آن را نیک معرفى کرده، دستور ده» (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ).

در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده، مى‏گوید:

«از جاهلان روى بگردان و با آنها ستیزه مکن» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ).

رهبران و مبلّغان در مسیر خود با افراد متعصب، لجوج، جاهل و بى‏خبر، و افرادى که سطح فکر و اخلاق آنها بسیار پایین است، رو برو مى‏شوند، از آنها دشنام مى‏شنوند، هدف تهمتشان قرار مى‏گیرند، سنگ در راهشان مى‏افکنند.

راه پیروزى بر این مشکل گلاویز شدن با جاهلان نیست، بلکه بهترین راه تحمل و حوصله، نادیده گرفتن و نشنیده گرفتن این گونه کارهاست، و تجربه نشان مى‏دهد براى بیدار ساختن جاهلان و خاموش کردن آتش خشم و حسد و تعصبشان، این بهترین راه است.

امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.

  • <<
  • <
  • تعداد صفحات : 3
  • >
  • >>