● سوره یونس آیه 62 - تفسیر تسنیم
اگر کسی به مقام ولایت رسید ولیّ خدا یعنی کسی که متقرب الی الله است وَلْیْ همان قرب است کسانیکه به خدا نزدیکند در اثر اعمال عبادی و قربی کارهای قربی فراوان کردند و به خدا نزدیکند اینها نه هراسی دارند و نه اندوهی نفی خوف و حزن برای اولیای الهی در چند مرتبه قابل طرح است یکی اینکه اگر کسی به مقام ولایت کامل رسید این مستغرق در جمال وجلال الهی است این احساس نمیکند چه چیز را از دست داد یا چه چیزی ممکن است به سراغ او بیاید تا خائف یا محزون باشد اینچنین نیست در جریان حضرت سکینه سلام الله علیها هم همچه تعبیری آمده است حسن مثنی ظاهرا در کربلا وقتی خطبه کرده است به وجود مبارک سید الشهداء سلام الله علیه عرض کرد آیا من میتوانم داماد شما بشوم حضرت فرمود به اینکه دخترم سکینه در شرائطی است که تو نمیتوانی با او ازدواج کنی او برای تو خانه داری کند و امور منزل را اداره کند نیست «کان الغالب علیها الاستغراق مع الله» فرمود این یک زن عادی نیست او غالبا غرق جلال و جمال الهی است تو بالاخره همسر میخواهی مادر فرزندانت بشود و زندگیات را اداره بکند آن دختران دیگرم فاطمه آنها بله میتوانندهمسر تو باشند اما این سکینه سلام الله علیهم اجمعین این نه «کان الغالب علیها الاستغراق مع الله» این است که در کنار آن بدن بیسر خیلیها ایستاده بودند و این پیام را فقط وجود مبارک سکینه سلام الله علیها شنید روی همین جهت است حضرت که با زبان و دهن که حرف نزد بعد از بریدن آن سر یا با این حلقوم همین حرفهای فیزیکی نزد که همه بشنوند آن یک گوش ملکوتی میطلبد فقط این بانو سلام الله علیها شنید آن یک حرف عادی نبود بالاخره خیلیها کنار آن جسد مطهر بودند این پیام که هر وقت آب نوشیدید به یاد من باشید و هر وقت شهید یا غریبی دیدید آنها را بهانه کنید و برای من گریه کنید نه اینکه من را بهانه کنید و برای آنها گریه کنید این کار را نکنید این را سکینه سلام الله علیها شنید و دیگران نشنیدند این مقام شامخ ولایت است در این حال انسان به فکر چیزی نیست اصلا تا نگران باشد خائف باشد یا محزون مرحله دیگر این است که نه متوجه هست که چیزی را از دست داد و چه ممکن است پیش بیاید نه اینکه اصلا توجه نکند بلکه توجه دارد و حوادث را میبیند اما برای او بیارزش است آنچه را که محبوب اوست که از دست دادنی نیست آنچه که از دست دادنی است که محبوب او نیست بنابراین عالما عامدا بیتفاوت از کنارش میگذرد حالا یک چوب کبریتی را که انسان با آن چراغش را روشن کرده و انداخته زمین یک عده آمدند این را بردارند انسان نگران باشد که این را دارند میگیرند نه اینکه نداند میداند که یک عده آمدند این را بگیرند برای او میشود عفطهٴ عنز اگر عطسه انف شد حالا یک عده تلاش و کوشش کردند این عفطهٴ عنز را یا عراق خنزیر را بگیرند خوب بگیرند نه برای انیکه او توجه ندارد پس مرحله اولی این است که استغراق در جمال و جلال الهی است و اصلا توجه ندارد مثل اینکه تیر را از پای حضرت بکشند واقعا احساس ندارد حواسش جای دیگر است این خوفه زینةٌ است مرحله نازلتر از آن آن است که میبیند درک میکند که چیزی را دارند اینها میگیرند حالا با تشکیل سقیفه و مانند آن اما تمام اینها دروخیز برداشتهاند که عفطهٴ عنز را بگیرند خوب بگیرند این هم دو مرحله مرحله سوم آن است که اینها صابر هستند البته یک مقدار برایشان دشوار هست برای اینکه میگویند در راه ذات اقدس اله است ما تحمل میکنیم که این با نفی جنس خیلی هماهنگ نیست ولی چون در کنار صبر آنها هضم میشود میتوان گفت اینها هراسی ندارند ﴿الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا یحزنون﴾ اینها مسائلی که مربوط به دنیا است اما اگر این یک جمله خبریه باشد که به داعی انشا القا شده یعنی وعده الهی باشد معناش آن است که خدای سبحان به اینها وعده داده است که عند الاحتضار اینها هراسی ندارد در قیامت هراسی ندارند این وعده است خوب وعده الهی است نسبت به اینها است مربوط به احتضار و بعد است این منافات ندارد که اینها در دنیا خوف داشته باشند و مانند این منتها خوف دو قسم است یک خوف نفسی است که مذموم است اینکه انسان از مار و عقرب میترسد از فقر میترسد یک خوف عقلی ممدوح و محمود است که ﴿و لمن خاف مقام ربه جنتان﴾ اینکه چنین خوفی کمال است ﴿و امّا من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی المأوی﴾ اینکه کمال است کمال که نفی نمیشود که بنابراین این خوف منفی خوف مذموم است این خوف مذموم از اینها برداشته میشود اینها ترسی ندارند خوف نسبت به آینده معنا شده حزن نسبت به گذشته انسان اگر در گذشته یک حادثه تلخی برای او پیش آمد که نباید پیش میآمد پیش آمد او را غمگین میکند یا چیزی نباید رخت بربست رخت برمیبست او را غمگین میکند الان غمش برای آن است که یک حادثه تلخی پیش آمد یا یک حادثه شیرینی از دستش رفت یا پدید آمدن منفور است یا رخت بربستن محبوب این باعث حزن است خوف نسبت به آینده است انسان میترسد که فلان حادثه در آینده اتفاق بیافتد خوفهای مذموم از اینها برداشته شده.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
1)
: به همراه داستان آموزنده بود
● سوره یونس آیه 37 - تفسیر تسنیم
حالا مسئلهٴ وحی و نبوت و اینها میرسد. بعد از اثبات جریان توحید به مسئلهٴ نبوت میرسد. میفرماید شما میگویید به اینکه این کتاب، این قرآن کریم افتراست. یعنی معاذالله پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) از خودش یا از دیگران مایه گرفته این کتاب را ساخته، به شما ارائه کرده گفته کتاب الله است. شما باید از درون بررسی کنید این کتاب، کتاب جعلی نیست. کتابی نیست که کسی بتواند فِریه ببندد به او. ﴿و ما کان هذا القرآن أن یفترٰی من دون الله﴾ کارهای دیگر، مگر کسی میتواند آسمان خلق بکند، زمین خلق بکند، بعد بگوید خدا خلق کرده. کار خودش را به خدا نسبت بدهد، اینچنین نیست. این کارها فقط مخصوص ذات اقدس اِله است. فرمود این کتاب، کتاب فِریه بردار نیست. یعنی کسی غیر از خدا این کتاب را تدوین بکند بعد به خدا اسناد بدهد، اینچنین نیست. میگویید نه خب شما ﴿فاتوا بسورة من مثله﴾ و این طبع این کتاب فِریه بردار نیست. جعل پذیر نیست وقتی جعل پذیر نشد خودش بهترین دلیل است برای اینکه کلام الله است. تردید دارید جن و انس جمع بشوید یک سورهای مثل این بیاورید. طبع این کتاب، طرز این کتاب، جوهر این کتاب آبی از جعل و افترا است. به عنوان ﴿ما کان هذا القرآن﴾ که نفی استمراری است اصلاً این سنخ. سنخ جعلی نمیتواند باشد ﴿وما کان هذا القرآن أن یفتری من دون الله﴾ تردید هم دارید باید تحدّی بکنید ﴿ولکن تصدیق الذی بین یدیه وتفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین﴾ آنچه قبل از این کتاب آمده به نام انجیل مسیح (سلام الله علیه)، تورات موسی (سلام الله علیه) مربوط به عهدین بالآخره کتابهایی که قبل از قرِآن کریم بود معارفشان را اِحیا میکند، تصدیق میکند. البته منهاج و شریعتش با آن فرق میکند. که ﴿لکلٍّ جعلنا منکم شرعةً ومنهاجًا﴾ ولی خطوط کلیش را تصدیق میکند. بنابراین نسبت به اهل کتاب میشود جدال احسن. یعنی هم مبادیاش معقول است، هم مقبول. نسبت به مشرکان میشود حکمت. یعنی برهان محض. چون آنها جدال، کتاب اهل، کتاب را هم قبول نداشتند. نسبت به اهل کتاب جدال است یعنی هم مقدمات معقول دارد هم مقبول. معقول دارد میفرماید به اینکه این کار، کار بشر نیست نشانهاش تعدّی است که همهٴ شما درس خواندهها، اینکه یک نفر است و درس نخوانده. شما همهٴ درس خواندههایتان را جمع کنید. هم همهتان بیایید، هم درس خواندههایتان باشند. خب یک نفر درس نخوانده عبدی را که این امّی است یک همچه کتابی آورده، شما همهٴ درس خواندههایتان با هم جمع بشوید یک همچه کتابی بیاورید. یا یک سوره مثل این بیاورید. اینکه نمیتوانید معلوم میشود کتاب جعلی نیست. نسبت به مشرکان حکمت محض است. نسبت به اهل کتاب گذشته از اینکه حکمت است یعنی مبادی معقول دارد، مقبول هم دارد، مبادی مقبول دارد. میفرماید این حرفهایش که همان حرفهایی است که در کتابهای شما است. خطوط کلی شما است. در کتابهای شما هم که بشارت دادند به یک همچه مطلبی. خب چرا قبول نمیکنید؟ شما که عهدین را قبول دارید خطوط کلّی عهدین را قبول دارید. این هم که تصدیق همان کتاب است. آن کتاب هم که تبشیر همین کتاب است. خب باید قبول کنید دیگر. اگر کتاب شما مبشِّر چنین کتابی است که ﴿یعرفونه کما یعرفون أبنائهم﴾ شما وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میشناسید همانطوری که اعضای خانوادگیتان را میشناسید. اینقدر به طور شفّاف خصوصیاتش در کتابهای شما وارد شده. پس شما میشناسید، در کتابهایتان بشارت داده شده و این کتاب هم همان حرفهای شما را ﴿مصدقاً لما بین یدیه﴾ تصدیق دارد. پس از طرف لاحق تصدیق است، از طرف سابق تبشیر است، علامتهایش هم که هست، شما علامتهایش را هم که میدانید. پس نسبت به اهل کتاب میشود جدال احسن. یعنی مبادیاش هم معقول است و هم مقبول. نسبت به مشرکان حجاز میشود حکمت. برای اینکه آنها دیگر از این مبادی مقبول کمک نگرفتند ﴿وتفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین﴾
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
● سوره یونس آیه 36 - تفسیر تسنیم
اینها در مسائل علمی ظنمداراند. در مسائل عملی هوس محورند. در سورهٴ مبارکهٴ نجم به هر دو قسمت اشاره کرده است. آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ نجم این است ﴿إن هی إلاّ أسماء سمّیتموها أنتم و آبائکم ما أنزل الله بها من سلطان إنّ یتّبعون إلاّ الظنّ و ما تهوی الأنفس﴾ اینها در بخشهای علمی برابر با گمان حرکت میکنند نه جزم و یقین. در بحثهای عملی برابر با عقل عملی و محبت الهی و امثال اینها حرکت نمیکنند برابر با هوسند. پس عدّهای متحرک بالهوساند. حیوان این است نه متحرک بالإراده. متحرک بالإراده انسان است. اگر اراده درست معنا بشود. حیوان متحرک بالهوس است. یعنی آنجایی که یک حیوان لگد میاندازد دلیلی ندارد. آنجایی که به یک علفی حمله میکند دلیلی ندارد. از او سئوال بکنیدکه خب بالآخره این علف که مال صاحبت نیست، مال این باغ نیست، مال جای دیگر است. میگوید من چه کار دارم که علف کجا است، مال کیه، من چه کار دارم این جایی که لگد زدم این ظرفی است بلوری. من لگدم را میزنم خب این متحرک بالهوس است و اگر کسی خواست این بیان نورانی امام باقر (سلام الله علیه) که به جابر فرمود خودتان را بر قرآن عرضه کنید همین است یعنی در بحثهای اصولی ملاحظه فرمودید برای تشخیص حجیت خبر واحد چه معارض داشته باشد چه نداشته باشد انسان باید روایت را بر قرآن عرضه کند چون مثل قرآن کسی حرف نمیزند و اما مثل روایت حرف میزنند. در آنجا نفرمودند اگر یک روایتی مخالف با قرآن بود فاضربوه علی الجدار. اینجا هم محترمانه به آنها گفتند اگر دیدید کارهایتان مخالف با قرآن است، مطابق با قرآن نیست سرتان را به دیوار بکوبید. این عرض بر قرآن معنایش همین است دیگر. اگر سرت را به دیوار کوبیدی کم کم چهار تا قطره اشک میریزی و روبراه میشوی. خب خودت را عرضه کن بر قرآن. اگر مخالف قرآن بودی چه کار بکن فاضربوه علی الجدار دیگر. و این آدم را میسازد. یکی دو بار که سرش را به دیوار بزند تنهایی، کم کم تربیت میشود. خب پس بنابراین اینکه واقع کسی میگوید که من هرچه دلم میخواهد میکنم این همین است دیگر. این اینچنین نیست که قرآن بخواهد مثلاً یک کسی را سبّ و لعن بکند، فحش بگوید که، اینکه میفرماید ﴿إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضل﴾ اینها متحرک بالهوساند نه متحرک بالاراده. این کسی که میگوید من هر چه دلم میخواهد میکنم. هر چه دلم بخواهد میگویم همین است. فرمود اینها در مسائل نظری، علم و قطعی ندارند فقط گرفتار مظنّهاند. در مسائل عملی هم برابر هوس کار میکنند ﴿إن یتّبعون إلاّ الظّنّ﴾ در بخشهای علمی. ﴿و ما تهوی الأنفس﴾ در بخشهای عملی. آن وقت کارشان هم تنها این نیست که مثلاً حالا بگویند من این مد را دوست دارم چون میپسندم، این بازی را دوست دارم، این طرز زندگی را دوست دارم تنها در این جاها خلاصه نمیشود تا ما بگوییم مثلاً مسائل شخصی است و قابل اغماض است. اینها دست به کشتار میزنند برابر ﴿إن یتّبعون إلاّ الظّنّ﴾ و برابر ﴿وما تهوی الأنفس﴾ . در آیهٴ 70 سورهٴ مبارکهٴ مائده این است که ﴿لقد أخذنا میثاق بنیإسرائیل و أرسلنا إلیهم رسلاً کلّما جائهم رسول بما لاتهویٰ أنفسهم فریقاً کذّبوا و فریقاً یقتلون﴾ هر وقت انبیا آمدند حرفهایی زدند، معارفی آوردند که مطابق با هوس اینها نبود یک عدّه را تکذیب میکردند، یک عدّه را هم میکشتند. در تفسیر المنار میگوید که استاد من یعنی محمد عبدو وقتی سفری کرده بود به اروپا بعضی از بزرگترین فلاسفه، فلسفهدانهای علم اخلاق اروپا گفتند الآن سخن از اخلاق و دین در اروپا خبری نیست. دین اینها همان قوّه است یعنی ﴿قد أفلح الیوم من استعلیٰ﴾ آن وقت به شیخ عبدو گفته بودند با گذشت جنگ جهانی اول و دوم و این جنگهای خانمانسوزِ ویراینگر خاورمیانه که هر روز استکبار جهانی مخصوصاً آمریکا و انگلیس راه میاندازند همین است که اگر یک چیزی مطابق با هوس اینها نبود ﴿فریقاً کذبوا و فریقاً یقتلون﴾ تا آنجایی که میتوانند میجنگند نشد که میگویند این حرفها ارتجاع است. اینها بنابراین متحرک به هوسند نه متحرک بالاراده. در این بخش از محل بحث فرمود ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظناً﴾ این تنوین ﴿ظناً﴾ تنوین تنکیر است برای تحقیر. آخر بعضی از ظنون است که قابل اعتناست. انسان زحمت کشیده، تلاش کرده، بالآخره از راههای دور یک مظنّهای پیدا کرده. بعضی از ظنون است که دم دستی است. این تنوین تنکیر، تقلیل، تحقیر ﴿ظناً﴾ برای همین است. صِرف یک گمان. آن هم گمان عالمانه نه. ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظَنّاً﴾ آن اقلّی که این ظن هم ندارند بلکه جزم برخلاف دارند منتها ﴿وجحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً﴾ و کذا و کذا است. آنها مستکبرانه این کار را میکنند. اما اکثریشان این اینند. بعد فرمود ﴿إنّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ ما گفتیم شما به حق باید دعوت بشوید. حق موجود است. حق مطلوب است. حق مجهول است. راه رسیدنش ممکن است. هادیانی هم هستند. این پنج اصل را به شما گفتیم. شما قبول دارید حق موجود است. قبول دارید حق مطلوب است. قبول دارید مجهول است، شفاف نیست. قبول دارید باید به دنبالش رفت. اما خودتان را معیار تشخیص قرار میدهید و مظنّهتان را راهنما میدانید و میلتان را هم میزان الحقیقه. هرچه گمان کردید این میشود تشخیص. هرچه مطابق با میل شماست میشود میزان الحقیقه. این میبینید دماسنج چه کار میکند این دما سنج روشن میکند که درجه حرارت چقدر است دیگر. این طب سنج همین کار را میکند. فرمود این هوس شما مثل دماست، دماسنج است. این میزان الحقیقه است هر چه مطابق میل شما بود میشود حق. هرچه مطابق میل شما نبود میشود باطل. بنابراین شما با این معیار حرکت کردید چیزی هم گیرتان نیامده ﴿إنّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ شما را بینیاز نمیکند. آن کسی که به دنبال حق حرکت کرده حالا شده غنی. چون حق را دارد، به همراه دارد «و طاعته غناء» اگر کسی پیروی حق کرده است: إنّ العلم یغنى من الحق شیئاً، إنّ القرآن یغنى من الحق شیئاً، إنّ السنّة یغنى من الحق شیئاً، إنَّ حجت الله تغنى من الحق شیئاً و اما ﴿إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ اگر کسی تابع وحی بود، تابع برهان بود، تابع قرآن بود، تابع سنت معصومین بود یغنى من الحق شیئاً. میشود «طاعته غناء» نشد خسر الدنیا و الآخره فرمود ﴿إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ بعد فرمود در بخشهای علمی هرچه، کاری کردید خدا علیم است، در بخشهای عملی هرچه کردید خدا علیم است ﴿إنّ الله علیم بما یفعلون﴾ مطلب دیگر این است که اینکه فرمود ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحَق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدٰی﴾ یعنی خودش نیازمند به اهتداست. تا هدایت بشود وگرنه مهتدی نیست. این اطلاقش شامل هر دو گروه میشود. آن شامل، اطلاق ﴿أممن لایهدّی﴾. این ﴿لایهدّی﴾ یعنی ذاتاً مهتدی نیست. یا اصلاً مهتدی نشود میشود صَنَم و وَثَن. یا مهتدی بالغیر است مثل فرشتگان و قدیسین بشر و امثال ذلک. لذا آن مستثنا منه مطلق است این مستثنا قسم خاص را استثنا میکند و بین مستثنا و مستثنا منه هم هماهنگی است. ﴿أممن لایهدّی﴾ یعنی لایهتدی. این موجود، این معبود شما مهتدی نیست یا اصلاً مهتدی نیست مثل صَنَم و وَثَن. یا مهتدی هست بالغیر آن داخل در ﴿إلاّ أن یهدٰی﴾ است. بنابراین آنی که مهتدی نیست یا اصلاً مهتدی نشود یا مهتدی بشود بالغیر هیچکدام از اینها معبود نیستند. زیرا اینها بالقول المطلق لایملکون لأنفسهم نفعًا و لا ضرًا و لا موتًا و لا حیٰوتًا و لا نشورًا. آن آیاتی که فرمود اینها ﴿یعبدون من دون الله﴾ ﴿لایملکون لأنفسهم ضراً ولا نفعاً ولایملکون موتاً ولا حیاة و لانشورًا﴾ که این مطلق است که. اینطور نیست که شامل ملائکه یا قدیسین بشر نشود که. آنها هم لایملکون لأنفسهم نفعاً، لایملک لنفسی نفعاً و لاضراً. وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که از همه آنها کاملتر است همین دعا را میخواند که من به تو پناه میبرم، استغفار میکنم استغفار بندهای که ﴿لایملک لنفسه نفعاً ولا ضراً و لاموتاً و لا حیاتاً ولانشوراً﴾ بنابراین آن مستثنا منه مطلق است و یک قسمش در مستثنا استثنا شده است. و هر دو قسم را در بر میگیرد و آنهایی که مثل صَنَم و وَثَناند اینها در آن عدم اهتدایشان باقیاند. یک بیانی سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) دارد که هدایت هم با «لام» استعمال، متعدی میشود هم با «إلی». اینچنین نیست که اگر با «لام» متعدی شد به معنی تعلیل باشد این سخن حق است ولی نکتهٴ تعبیر چیه؟ نکتهٴ تعبیر در جایی که هدایت را با «إلی» ذکر میکنند بیان مقصد است. نکتهٴ تعبیر در جایی که با «لام» ذکر میشود تقویت و ؟ تعلیل است نه لام برای تعلیل باشد تا اشکال ایشان وارد بشود. ایشان فرمود آن جایی هم که هدایت با «لام» استعمال میشود معنای خاص خودش را دارد نه اینکه «لام» برای تعلیل باشد این بیان حق است اما این تفنّن در تعبیر، این تفاوت در تعبیر بنا بر رعایت آن نکات مستور است.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره یونس آیه 35 - تفسیر تسنیم
احتجاجهای سهگانهٴ این بخش بر اساس محاوره است نه احتجاج ابتدایی. قانون محاوره ادب خاص خود را دارد اولاً. با عاطفه و جاذبه همراه است ثانیاً. زیرا با مخاطبی همراه هست که قصد هدایت او را دارد. در این حجت سوم مانند حجت اول و دوم از آن مبادی حق کمک گرفته شده است. بالآخره قیاس چه به صورت اقترانی، چه به صورت استثنایی بخواهد تقریر بشود مبادی او باید روشن باشد. مورد قبول باشد. معقول باشد و مقبول. در جریان هدایت این اصول مقبول است و معقول. که حقّی در عالَم وجود دارد. اینطور نیست که حق در عالَم وجود نداشته باشد. باری به هر جهت باشد و این حقی که در عالم وجود دارد مطلوب هست یعنی فطرت انسان، طبع انسان، ساختار انسان او را میپذیرد و اگر احیاناً کسی بیراهه میرود از باب خطای در تطبیق است. آن را حق میداند. حالا اگر کسی عمرش را در یک راهی صرف کرده است برای اینکه آن را به عنوان یک کار خیر تلقّی کرده است. حالا در تشخیص اشتباه کرده است مطلب دیگر است. پس حق هم موجود است در عالم اولاً. هم مطلوب است ثانیاً. و هم مجهول است ثالثاً. اینطور نیست که در همهٴ مسائل حق معلوم باشد، در همه گرایشها حق معلوم باشد، در همهٴ مکتبها معلوم باشد، به صورت شفاف و بدیهی که حق با کدام مکتب است در همهٴ عملها هم حق بودن برخیها شفاف باشد، اینطور نیست. پس حق مجهول است ثالثاً. راه رسیدن به حق در عالم وجود دارد رابعاً. اینچنین نیست که حق در عالَم موجود باشد، مطلوب باشد و انسان در جستجوی او هست ولی راه نیست. چنین چیزی برای کسانی که مبدا را قبول کردند برهانشان، حد وسطشان این است که این کار مخالف حکمت است. مخالف حکمت است که حق را خدا بیافریند، موجود باشد و گرایش به حق را در نهاد انسانها تعبیه بکند، مطلوب باشد و راه رسیدن به او مجهول باشد، ولی دسترسی ممکن نباشد. معما باشد در عالم این نیست. این با عنایت الهی، با حکمت خدا سازگار نیست و اگر قبل از بحث معرفت حق باشد، توحید باشد و خداشناسی باشد آنهایی که معاذالله کاری با مبدا ندارند این را به عنوان یک مقدمهٴ حدسی قبول میکنند. نه مقدّمهٴ برهانی. میگویند عالَم دارد، حالا یا به طبیعت اسناد میهند یا به علل و عوامل دیگر میگویند عالَم منظّم است. چطور اگر یک میکروبی، یک ویروسی، یک دردی را پیدا، کشف کردند تمام نیروها را بسیج میکنند تا دارویش را کشف بکنند اگر به اینها بگویید آقا این همینجوری هست اصلاً بیدارو است، بیدرمان است. اصلاً باورشان نمیشود. میگویند مگر یک چیزی ممکن است دارو نداشته باشد. ممکن است یک مرض در عالَمِ باشد درمان پذیر نباشد. تمام نیروها را بسیج میکنند برای کشفش، معلوم میشود معتقدند یک نظمی در عالم هست دیگر. حالا باید به آن ناظم پی ببرند و متأسّفانه پی نمیبرند مطلبی دیگر است. پس برای موحد این مقدّمه برهانی است زیرا با حکمت خدا سازگار نیست. برای ملحد میتواند برهانی باشد روی مقدّمهٴ حدسی که این با نظم عالَم هماهنگ نیست. پس راهی هست، میماند راهنما. آن راهنما کیه؟ پس الحق موجودٌ، الحق مطلوب، والطریق إلیه مجهول والوصول إلیه ممکن لابد له من الهادى. آن هادی کیه؟ این سه، چهار مقدمه و مبدا مطوی که برخی از اینها بدیهند بعضیها بالقوة القریبة من الفعل بدیهند اینها در این احتجاج دخیلند لذا از هادی سخن به میان آمده است نه از وجود حق، نه از مطلوب بودن حق، نه از مجهول بودن راه، نه از امکان وصول. از آن چهار مقدّمه سخنی به میان نیامده. اینها مطوی است. یا بدیهی است یا بالقوة القریبة من الفعل بدیهی است. سخن از هادی است. ک هادی کیه؟ مثل اینکه در حجت اولی سخن از رازق بود برای اینکه رزق معلوم بود در سخن از حجّت دوم سخن از مُبدء و معید بود برای اینکه اصل خلقت که مشخص است. اعادهاش هم طبق براهین قبلی معلوم شد که بالآخره اگر معادی نباشد عالَم چیز باطلی است هر کس هر کاری کرد، کرد دیگر. اگر یک حسابی نباشد، یک کتابی نباشد، یک بهشت و دوزخی نباشد، یک پاداش و کیفری نباشد هر که هر کاری کرد، کرد. عادل و ظالم میشود سواء. موحّد و ملحد میشود سواء. برهان قرآن کریم هم این است که ﴿أفنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون﴾ اگر معادی نباشد معاذالله، موحّد و ملحد یکسانند. عادل و ظالم یکسانند. چون هر دو میمیرند، معدوم میشوند و لا میز فى الأعدام من حیث العدم. حالا معدوم که شدند اگر موحد معدوم شد ملحد هم معدوم شد عادل هم معدوم شد ظالم هم معدوم شد بین اینها امتیازی نیست که. اگر معادی نباشد معاذالله عادل و ظالم علی السواءاند. مجرم و متقی علی السواءاند. ﴿افنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون﴾ ﴿سواء محیاهم و مماتهم ساأ ما یحکمون﴾ خب طبق آن براهین پس مسئلهٴ معاد میشود ضروری. منتها دنبال معین جستجو میکنند که کی زمامدار معاد است در این حجت سوم هم همینطور است طبق آن سه، چهار مقدّمه، تمام آن راهها روشن است. عمده هادی است. میفرماید ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدی﴾ این یک بخش، بخش دیگر این است که ما یک وقتی هدایت علمی میخواهیم که میخواهیم بفهمیم این مطلب ریاضی چهجور حل میشود این مطلب طبیعی چهجور حل میشود این مطلب پزشکی چهجور حل میشود. اینجا جای «أنظر إلی ما قال» است. انسان به مطلب علمی کار دارد. حالا گویندهاش هر کسی میخواهد باشد. ما با قائل که کار نداریم، با قول کار داریم. اینجا «أنظر إلی ما قال» است. یک وقتی سخن از هدایت است، سخن از پیروی است، سخن از سرسپردن است، سخن از پذیرش رهبری و زمامداری است، اینجا «أنظر إلی ما قال» وانظر الی من قال. حرف را خوب نگاه بکن یک، ببین کی گفته؟ این همان بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) است که در ذیل آیهٴ سورهٴ عبس است. مرحوم کلینی نقل کرد و غالب شما هم این احادیث شریف را مستحضرید. آنجا که حضرت، خدای سبحان فرمود ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ انسان نگاه کند به غذای خودش غذایی که میخورد ببیند این غذا چیست. آنجا این حدیث نورانی را مرحوم کلینی نقل کرده ذیل این آیه. که وجود مبارک امام معصوم (سلام الله علیه) فرمود ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ هم طعام ظاهر را شامل میشود که حلال است، حرام است، سودمند است، زیانبار است، سمّی است، غیر سمی است. هم طعام باطن و غذای باطن را شامل میشود ای «فلینظر الإنسان إلی علمه یأخذ عمّن یأخذ» این علمی که میگیرد از کی میگیرد. حرف را از کی میشنود. چون میخواهد برابر این حرف حرکت بکند دیگر. ببیند از کی میگیرد. این طعام روح را از کی میگیرد. «فلینظر الإنسان إلی طعامه أى إلی علمه یأخذ عمّن یأخذ» پس هم «انظر إلی ما قال» هم أنظر إلی من قال. اینجاست که آن بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که آنهایی که گفتند لاحکم إلاّ لله فرمود «کلمة حقٍ یراد بها باطل» یک وقت است انسان بحثهای توحیدی دارد بله خب همه میگویند ﴿إن الحکم إلاّ لله﴾ خدای سبحان فرمود تنها حاکم جهان خداست خب این سخنی است حق. هر کس این سخن را میگوید کلام خدا را دارد برای دیگران بازگو میکند و حق است. یک وقتی چهار تا خوارج پشت سر حضرت امیر این شعار را میدهند که لا حکم إلاّ لله حضرت فرمود «کلمة حقٍ یراد بها باطل» شما منظورتان این نیست که حاکم حقیقی خداست. منظورتان این است که حکومت من باطل است. حکومتی در کار نیست. اینجاست که فرمود «کلمة حقٍ یراد بها الباطل» در اینگونه از موارد هم «أنظر إلی ما قال» هم انظر إلی من قال. چون شما میخواهید عمل بکنید، راه بیفتید، دنبال کی میخواهید راه بیفتید. اگر یک معادلهٴ ریاضی را کسی دارد یک جدولی را دارد برای شما حل میکند بسیار خوب چه کار دارید حالا که این ِآقا کیه، یک بیماری را دارد تشخیص میدهد حالا شما چه کاردارید این آقا کیه. شما که نمیخواهید پیروی و حرکت کنید که. یک وقتی میخواهید کارهای سیاسیتان، اجتماعیتان، تعلیم و تربیتتان را به روال او هماهنگ کنید اینجا هم «أنظر إلی ما قال» هم أنظر الی من قال. در این بخش ذات اقدس اِله میفرماید تنها کسی که مردم را به مقصد میرساند و تمام آن امور چهار، پنجگانه را به عهده دارد خداست. و اگر اولیای الهی، معصومان، اهل بیت (علیهم الصلاة وعلیهم السلام) مصداق تنزیلی این آیهاند برای این که اینها حرف خدا را میزنند از خودشان که ندارند که. اینها در مسائل دینی همهشان مثل وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند که ﴿وماینطق عن الهویٰ ٭ إنْ هو إلاّ وحیٌ یوحیٰ﴾ اینطور نیست که معاذالله از خودشان بگویند که. خب اگر کسی معصوم شد یا «حسین منى و أنا من حسین» شد یا «أنا و علیٌ أبوا هذه الأمّة» شد یا «أنا و علىٌ من نفسٍ واحد» شد. بالآخره یک روحند. یا آنطوری که در زیارت جامعه کبیره آمده است که شما همهتان یک نورید بالآخره همهشان در این مجموعه ﴿وما ینطق عن الهوی ٭ إن هو إلاّ وحیٌ یوحی﴾ است. در مسائل اعتقادی، در مسائل دینی، در مسائل شریعت و منهاج بالآخره حرف خدا را میگویند نه از خودشان میگویند، نه از دیگری میگویند.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره یونس آیه 34 - تفسیر تسنیم
مشرکان حجاز و مانند آنها هم مسئله معاد را مشکل داشتند هم در مسئله نبوت و دین مشکل داشتند چه اینکه در مسئله توحید ربوبی هم مشکل داشتند احتجاجهای قرآن کریم آن بخشی که به توحید برمیگردد هم برهان است حکمت است هم جدال احسن اما قسمتی که به نبوت برمیگردد یا به معاد برمیگردد بخش عظیم از آنها جدال احسن است برهان است نه جدال ولی آنچه که به توحید ربوبی برمیگردد هم حکمت است هم جدال احسن بیان ذلک این است که اینها چون در مسئله معاد منکر جدی بودند اصلاً نمیپذیرفتند وحی و نبوت و رسالت را هم جداً منکر بودند اگر برهانی در این زمینه اقامه میشد همان حکمت محض بود یعنی از مقدمات معقول کمک گرفته میشد ولی در جریان توحید هم از مقدمات معقول کمک گرفته میشد هم از صبغهٴ مقبول بودنش استمداد میشد این میشود جدال احسن این سه حجتی که در کنار هم در همین سوره مبارکه یونس ذکر شده است حجت اولای جدال احسن است حجت دوم و سومش حکمت یعنی برهان محض است لذا در حجت اولی فرمود اگر این مطلب را با ایشان در میان بگذارید خود ایشان قبول میکند ﴿قل من یرزقکم من السماء والارض ام من یملک السمع والابصار و من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و من یدبر الامر فسیقولون الله﴾ این فسیقولون الله که یک بار تکرار شد در حقیقت جواب این چهار تا سئوال است اینها پاسخ میدهند که الله رازق است او مالک سمع و بصر است او مخرج الحی من المیت است او مُدَبّر الامر است اما در جریان معاد و همچنین نبوت و رسالت که دو تا حجت بعدی است آنها منکر هستند آنها پاسخ نمیدهند لذا وقتی از آنها سئوال میشود ﴿هل من شرکائکم من یبدا الخلق ثم یعیده﴾ آنها نمیگویند که شرکای ما این کار را نمیکنند و خدا این کار را میکند اصلا این کار را قبول ندارند یعنی میگویند مبدئی باشد و معادی ابتدایی باشد و آخرتی دنیایی باشد و قیامتی نیست اصلاً قیامتی نیست معاذالله حالا تا آن قیامت را شرکای ما به عهده بگیرند یا رب العالمین به عهده بگیرد اصلا معادی در کار نیست لذا ذات اقدس اله به پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود آنها جواب نمیدهند تو در جواب بگو ﴿قل هل من شرکائکم من یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ آیا هیچ کدام از بتها و شرکای شما این قدرت را دارند که جهان را بیافرینند و دوباره بعد از ویرانی عالم بازسازی بکنند به عنوان معاد نوسازی کنند عالم جدید بیاورند آنها چون این معنی را منکر هستند تو در جواب بگو ﴿قل الله یبدؤا الخق ثم یعیده﴾ الله این کار را میکند یعنی این کار فی نفسه حق است شدنی است و فاعل این کار هم خدا است آنها میگویند این کار فی نفسه معدوم است باطل است و حق نیست و فاعلی هم ندارد نه الله نه شرکای ما آنها برهانی برای نفی معاد ندارند هر چه هست استبعاد است نه استحاله هیچ دلیلی نمیتوانند اقامه بکنند به اینکه انسان وقتی مرد دوباره برنمیگردد فقط تعجب میکنند گاهی هم میگویند ﴿و ما نحن بمستیقنین﴾ گاهی میگویند ﴿ذلک رجع بعید﴾ این چیز بعید و مستبعدی است قرآن کریم در همین آیه به اصطلاح ادماج کرده یعنی ضمن اینکه دارد برای توحید ربوبی برهان اقامه میکند مسئله معاد را هم اشراب کرده منتهی آنها باید جواب بدهند و باید بپذیرند منتهی نمیپذیرند این مطلب باشد که چگونه برهان معاد را در مبدا اشراب کرده ادماج کرده این باشد مشرکان تمام حرفهایشان در قرآن کریم خدای سبحان طرح کرده و پاسخ داد فرمود اینها حداکثر حرفشان استبعاد است نه استحاله استبعادشان بخشی در پایان سوره مبارکهٴ یاسین آمده است که فرمود ﴿و ضرب لنا مثلا ونسی خلقه قال من یحى العظام و هی رمیم﴾ آیه 78 سوره مبارکه یس است که حالا یک استخوان پوسیدهای را از این گورستان گرفته به ما نشان داده که این استخوانی که دست به آن بزنی پودر میشود چه کسی این را زنده میکند خوب ﴿قل یحییها الذی انشائها اول مره﴾ این پاسخش است آن روزی که ﴿هل اتی علی الانسان ..من الدهر لم یکن شیئا مذکورا﴾ لاشیء به این صورت درآمد خوب این دوباره متفرق میشود روحش که از بین نرفته معدوم نشده مجرد است استخوانش به صورت پودر شده بسیار خوب شما که میگویید ﴿من یحى العظام و هی رمیم﴾ حالا که به صورت خاکستر درمیآید پوسیده است و اگر دست به آن بزنی پودر میشود چه کسی این را زنده میکند ﴿قل یحییها الذی انشائها اول مره﴾ پس شما غیر از استبعاد دلیل دیگری ندارید اگر شما میگویید دور است ما میگوییم نزدیک است اگر شما میگویید مستبعد است ما میگوییم مستقرب است شما برهانی در استحاله ندارید دو بخش دیگر از آیات قرآن کریم اینجا بازگو کنیم آنگاه میرسیم به سورهٴ مبارکهٴ القیامه در سوره مبارکهٴ قاف فرمود به اینکه آیه سه به بعد سورهٴ قاف این است که ﴿ائذا متنا و کنا ترابا﴾ دوباره ما برمیگردیم ﴿ذلک رجع بعید﴾ چگونه میشود دوباره مرده زنده بشود ذات اقدس اله فرمود که تمام ذرات این جهان پیش ما است ﴿قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ﴾ ما در یک جایی نام اینها ذرات اینها همه اینها را تثبیت کردهایم حفظ کردهایم هیچ چیز اشتباه نمیشود جابجا نمیشود آنگاه همینهایی که میگفتند رجعِ بعید است خدای سبحان فرمود که آنها بعید میدانند ولی ما قریب میدانیم ﴿انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا﴾ در سورهٴ مبارکه معارج آیه 6 و 7 این است ﴿انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا﴾ حالا یا آنها را مستبعد میدانند ما مستقرب یا بعضیها میگویند فاصله زیاد است ما میگوییم فاصله کم است آنهایی که منکر معاد هستند سخن از فاصله ندارند میگویند این مستبعد است که چنین چیزی واقع بشود میفرماید نه مستقرب است به قدرت ما نزدیک است دور نیست در بخشی از سوره مبارکه سَبَأ میفرماید به اینکه اینها تعجب میکردند به یکدیگر میگفتند خبر جدیدی آمده و آن این است که یک کسی آمده میگوید وقتی شما تکه و پاره شدید پودر شدید دوباره زنده میشوید آیه 7 سوره مبارکه سبأ این است ﴿قال الذین کفروا هل ندلکم علی رجل ینبئکم اذا مزقتم کل ممزق انکم لفی خلق جدید﴾ به یکدیگر میگفتند که یک خبر تازهای است ما به شما اطلاع بدهیم یک کسی پیدا شده میگوید شما وقتی تکه پاره شدید به صورت پودر درآمدید ذراتتان پراکنده شد دوباره زنده میشوید مگر این شدنی است این ﴿افتری علی الله کذبا ام به جنه﴾ این یا عاقل است معاذالله شیاد و یا مجنون است به خدا افترا بسته یا مجنون است افتری یعنی أافتری علی الله کذبا ام به الجنه آنگاه ذات اقدس اله در پاسخ میفرماید که ﴿بل الذین لایومنون بالاخره فی العذاب والضلال البعید﴾ برای اینکه شما شواهد قدرت ما را مرتب در سماوات و ارض میبینید پس هیچ دلیلی بر استبعاد ندارید در سوره مبارکه القیامه که بارها ملاحظه فرمودید آنجا این راز را پردهبرداری کرده فرمود اینها مشکلشان شبهه علمی نیست اینها گرفتاریشان در شهوت عملی است اینها که منکر معاد هستند مشکل علمی ندارند شبهه علمی ندارند که چطور میشود دوباره مرده زنده میشود خوب همان خدایی که هیچ را به این صورت درآورد دوباره زنده میکند دیگر اینها میخواهند جلویشان باز باشد در سوره مبارکه قیامه آیه 3 و 4 این است ﴿ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه﴾ همین انسانی که میگوید ﴿من یحیی العظام و هی رمیم﴾ این استخوانها حالا پوسیده و به صورت آرد و پودر درآمده را چه کسی زنده میکند خوب ما زنده میکنیم ﴿بلی قادرین علی ان نسوی بنانه﴾ استخوان چیز مهمی نیست ما آن خطوط ریز و ظریف سرانگشتش را هم برمیگردانیم به دلیل اینکه همان کار را هم کردیم آنگاه هم فرمود نه اینها هیچ مشکل علمی ندارند یعنی درون اینها را که باز کنید اینها شبهه علمی ندارند مشکل علمی ندارند ﴿بل یرید الانسان لیفجر امامه﴾ میخواهد فسق و فجور بکند جلویش هم باز باشد امام یعنی جلو هیچ چیز جلوی او را نگیرد اگر به معاد معتقد باشد خوب معاد یک سدی است جلوی او را میگیرد نمیگذارد هر کاری بکند اگر حسابی هست کتابی هست یک صراطی هست یک بهشتی هست یک جهنمی هست خوب جلوی آدم را میگیرد نمیگذارد هر کاری را آدم بکند این میخواهد جلویش باز باشد بل ﴿یرید الانسان لیفجر امامه﴾ پس این شبهه علمی ندارد آن شهوت عملی و مشکل عملی و اینها دارد.
در روایات ما هم هست که اگر انسان را ببینید لرایته ....انه ....الرحمن همین بنان و ایدی و امثال اینها باید برگردد تا شهادت بدهد یا شکایت بکنند ﴿قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء﴾ اگر اینها برنگردند چیز دیگر برگردد که نمیتوانند شهادت بدهند که شکایت کنند
معاد جسمانی که مورد تردید احدی نیست اما نحوه جسم چطور است آن چند سال درس میخواهد تا فقط اصلا تصور بکند نه تصدیق تصدیقش چندین سال روی آن چند سال اول میخواهد فعلا آنچه که هست این است که همین بدنی که هست همین جسمانی که هست همین ذراتی که هست به عینه برمیگردد اما حالا چطور میشود چه وقت میشود خوب کل آسمان و زمین عوض میشود بالاخره همه ما میمیریم میرویم در زمین این زمین را ذات اقدس اله برمیگرداند تبدیل میکند به زمین دیگر ﴿یوم تبدل الارض غیر الارض والسموات﴾ کل آسمان عوض میشود کل زمین عوض میشود از وجود مبارک امام سجاد سلام الله علیه سئوال کردند که این زمین چه زمینی است فرمود تبدیل میشود ﴿بأرض لم تکتسب علیها الذنوب﴾ در روایات دیگری از معصوم سلام الله علیه سئوال کردند که خوب این تبدیل میشود به زمینی که هیچ گناه در آن نشده نه یعنی شیار میشود این زمین تبدیل میشود به ارضی که لم یعص علیها در روایات دیگر از حضرت سئوال میکنند خوب اینها پنجاه هزار سال میشود این مدت اینها چه غذایی میخورند فرمودند این زمین تبدیل میشود الی کره (خبز النقی) تبدیل میشود به یک کره گندم صاف و شفاف که از آن میخورند این هم یکی این زمین باید شهادت بدهد شکایت بکند خوب بخشی از این زمین میکده است بخشی مسجد است الان شما در برخی از مساجد در تهران دارید که قبلا میکده بود و الان مسجد شد دم در ورودی آن هم نوشتهاند که حسن توفیق بین سراج الملک مسجدکرد میخانه را یا آن یکی گفته بود که از خانه ما طوری است که وقتی خراب بشود مسجد درمیآید این الان که در دم در مسجد نوشته است که حسن توفیق بین که میخانه را مسجد کرد سراج الملک خوب این هم باید میکده در بیاید تا علیه یک عده شهادت بدهد هم باید مسجد بشود تا بر له یک عده شهادت بدهد فی آن واحد کعبه آن وقتی که بتکده بود باید باشد آن وقتی که مسجد الحرام شد باید باشد جایی که خیابان بود جایی که بیابان بود هزارها نفر در هزارها حالت اطاعت و عصیان کردند این یک تکه زمین باید که در آن واحد به هزارها حالت در بیاید تا هم شهادت بدهد هم شکایت کند اینها یک ده بیست سال درس میخواهد تا آدم فقط تصور بکند یک ده بیست سال دیگر هم درس میخواهد که چطوری این جسم آن جسم میشود این اگر اشکال دارد آنجاها اشکال دارد آنکه برای همه ما لازم است این است که عین همه ما برمیگردیم یعنی عین زید برمیگردد عین خالد برمیگردد عین عمرو برمیگردد
برزخ روایت دارد بدن مثالی است عمده مشکل مسئله معاد است وگرنه برزخ روایات فراوانی دارد که وارد بدن مثالی میشوند همین آیات دارد این کسی که مرده است شهید شده است این حی عند ربه یرزقون نگویید مرده است حالا این بدنش حالا مثلا در میدان جنگ ﴿لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاأ عند ربهم یرزقون﴾ همین شهید را میگوید حی است و مرزوق در روایات برزخ فراوان است که غالب بدن مثالی دارد اینها در برزخ مشکلی نیست عمده مسئله معاد است معاد هم مشکلی نیست عین همین بدن برمیگردد اما عینیت یعنی چه چطوری عین برمیگردد چطوری در عین وحدت کثرت است چطوری در عین حال که یک تکه زمین است هم مسجد است هم میکده هم شهادت میدهد هم شکایت میکند چطوری هم بیابان است هم خیابان بالاخره این خانهها در طی این قرون و اعصار هزارها حالت پیدا کرده هزارها اطاعت شده هزاران معصیت شده در حین واحد در عین واحد به هزارها حال درمیآید به هر تقدیر فرمود پس مشکل شما شهوت عملی است میخواهید جلویتان باز باشد دلیلی ندارد که شما وقتی قبول کردید خدای سبحان هیچ را به این صورت درآورده خوب دوباره این پراکندهها را جمع میکند دیگر حالا منتهی آنها قبول ندارند لذا ذات اقدس اله به پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم هم فرمود تو در جواب بگو این میشود برهان نقض دیگر جدال نیست منتهی سئوالی که هست این است که یک وقتی قرآن ابتدائاً برهان اقامه میکند خوب برهان اقامه میکند برای معاد براهین فراوانی اقامه کرده جای سئوال هم نیست یک وقتی با مشرکان حجاز که منکر معادند محاوره میکند گفتگو دارد ﴿قل هل من شرکائکم من یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ آیا این بتهای شما هیچ کدام از شرکای شما این کار را کردند این کار را میکنند که اول عالم را خلق کنند دوباره بعد از مرگ دوباره اینها را برگردانند این گفتگو ترسیمش چیست مصححش چیست آنها که اصلا این را قبول ندارند تا آدم با آنها گفتگو بکند اقرار بگیرد پاسخ این نقل این است که این بخش از آیات بعد از آن بخشهای اولیه همین سوره مبارکهٴ یونس است که ادله فراوانی اقامه کرده بر معاد که معاد حق است از آیه 3 و 4 به بعد همین سوره مبارکه یونس بعد از اینکه فرمود ﴿الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا انه یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ برهان مسئله را اقامه کرده فرمود شما خدا را قبول دارید قدرت او را هم که دیدید اگر معادی نباشد معاذالله عالم میشود هرج و مرج هر کس هر کاری کرد کرد برای اینکه حساب و کتابی نیست که و این با حکمت خدا با عدل خدا با حقانیت خدا با تدبیر الهی هماهنگ نیست بالاخره یک روزی باید باشد که به حسابها برسند پاداش و کیفر بدهند یا نه؟ فرمود ﴿الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا انه یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ چرا؟ ﴿لیجزی الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط والذین کفروا لهم شراب من حمیم و عذاب الیم بما کانوا یکفرون﴾ این برهان مسئله است اگر خدا حکیم است اگر خدا عادل است اگر خدا حق است یک کار یاوه نمیکند خوب عالمی را خلق کرده حساب و کتاب هم که در اینجا نیست اینجا هر چه ما میبینیم بالاخره ظلم است و ستم است و تجاوز است و امثال ذلک یک جایی باید باشد که پاسخ بدهند یا نه آن هم حالا بر فرض یک کسی مثل صدام ملعون او را گرفتند اعدام کردند مگر کیفر او همین یک اعدام است این صدها بیگناه را کشته در برابر آن گناه اگر یک بار اعدام بشود مگر کافیست؟ یا یک عذابی طولانی طلب میکند که معادل آن گناه طولانی باشد این هیتلرها که آمدند این چنگیزها که آمدند این حجاجها که آمدند سالیان متمادی ظلم کردند دنیا ظرفیت کیفر آنها را ندارد غیر از اینکه یک بار اینها را اعدام بکنند دیگر کاری از آنها ساخته نیست این اعدام یک بار که کیفر کشتار صدها نفر نیست یک جایی باید باشد که معادل آن را پاداش بدهند اولا خیلی از این حجاجها همینطور مردند و در دنیا کیفر ندیدند بر فرض هم که کسی در دنیا به اینها کیفر بدهد کیفر آنها در دنیا ممکن نیست پس یک جایی باید باشد که لیجزی الله له این همه صالحان و عابدان و ناسکان و زاهدان و محرومان چه کسی به اینها پاداش داده؟ پس یک جایی باید باشد که به اینها پاداش بدهد حالا آنهایی که چند تا قربانی دادند در راه دین کی میتواند به اینها پاداش بدهد یک جایی باید باشد که ذات اقدس اله به اینها پاداش عطا کند ﴿لیجزی الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط﴾ این مال پاداش کیفر را هم فرمود ﴿والذین کفروا لهم شراب من حمیم و عذاب الیم بما کانوا یکفرون﴾ این برهان مسئله پس بنابراین زمینه از نظر محاوره به نصاب رسیده است تا خدا به پیغمبر بفرماید با مشرکان یک چنین محاورهای را در میان بگذار منتهی حالا آنها پاسخ نمیدهند تو پاسخ بده تو در جواب بگو پس مصحح گفتگو فراهم شد برای اینکه براهین تام بود اقامه شد تاکنون مطلب دیگر آن اشراب است که از آن به ادماج یاد میکنند یعنی در اثنای برهان بر توحید دلیل حقانیت معاد را هم ذکر میکنند در آیه 4 همین سورهٴ مبارکه یونس که الان خواندیم از همان اول فرمود به اینکه خداوند مرجع است و وعده خدا حق است اما برهانی که مستقیما در این آیه محل بحث است در کمتر جای دیگر هست فرمود شما مشکلتان در معاد چیست که چگونه خدا دوباره مرده را زنده میکند خوب همان کسی که ﴿یبدؤا الخلق﴾ همان کس ﴿یعیده﴾ ﴿قل هل من شرکائکم من یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ شما که منکر معادید برای استبعاد است دیگر میگویید چطور میشود دوباره مرده زنده بشود خوب همان خدایی که بدأ الخلق هیچ را به این صورت درآورد جسم را به این صورت درآورد جان را به بدن اعطا کرد جماد را زنده کرد هیچ را به صورت جماد درآورد یک وقتی روزگاری برای انسان گذشت که اصلا او لاشیء بود مثل اینکه به زکریا سلام الله علیه فرمود ﴿قد خلقتک من قبل و لم تکن شیئا﴾ هیچ چیز نبودی بعد به توده انسانها میفرماید که شما یک وقتی نطفه بودید یا خاکهای بیابان و خیابان بودید شیء بودید ولی شیء قابل ذکر نبودید ما البته شما را به صورت نطفه درآوردیم یا به صورت خاک بیابان و خیابان درآوردیم اینکه شیء غیر قابل ذکرشدید هم ما درآوردیم ﴿هل اتی علی الانسان ...لم یکن شیئا مذکورا﴾ یعنی کانوا شیئا اما شیء قابل ذکر نبود این مقطع دوم مقطع اول آن کان تامه است که به لیس صرف کان تامه است که به لیس تامه برمیگردد که لم تک شیئا ﴿خلقتک من قبل و لم تک شیئا﴾ هیچ نبودی مقطع دوم کان کان ناقصه است یعنی چیزی بودی مثل نطفه یا خاک اما قابل ذکر نبودی ﴿هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا﴾ بعد هم به این شکل درآمدی خوب همان کسی که ﴿من یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ این اشراب حجت بر معاد است در اثنای برهان بر توحید شما در ربوبیت مشرکید و ما داریم شرک را میزداییم که از شرکاء کاری ساخته نیست ضمن اینکه توحید ربوبی را تثبیت میکنیم شرک را باطل میکنیم برهان معاد را هم اشراب میکنیم این میشود ادماج ﴿قل هل من شرکائکم من یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ اگر بگویید نه اصلا اعاده نیست کی میتواند اعاده کند میگوید آنکه بدأ الخلق ﴿من یحیی العظام و هی رمیم﴾ میگوییم ﴿یحییها الذی انشاها اول مره﴾ ﴿قل الله یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ این ﴿قل الله یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ هم برای اثبات توحید ربوبی است هم برای اثبات معاد آنها درباره خالقیت حرفی ندارند ولی درباره معاد حرف دارند میفرماید خوب از این شرکاء که کاری ساخته نیست نه مبدا در اختیارشان است نه معاد در اختیار اینها خوب چرا اینها را میپرستید ﴿قل الله یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ آن وقت ﴿فانا توفکون﴾ افک یعنی انقلاب مقلوب شدن کجا زیر و رو میشوید به کدام طرف برمیگردید چه کسی شما را زیر و رو کرده به کدام سمت دارید مصروف میشوید ﴿فانا توفکون﴾ پس احتجاج اول از سنخ جدال احسن است برای اینکه آنها قبول کردند و قبول داشتند خودشان هم در پاسخ پاسخ مثبت دادند ﴿فسیقولون الله﴾ پاسخشان بود اما دوم و سوم از قبیل حکمت است آنها نمیپذیرند لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پاسخ را به عهده گرفته طبق این بیان حجت سوم هم از همین قبیل است یعنی حکمت است جدال احسن نیست برای اینکه فقط از مقدمات معقول تشکیل شده است نه مقبول جزء آراء مقبول نیست آنها همراهی نمیکنند پاسخ نمیدهند لذا خدای سبحان به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که تو در جواب بگو که حکم این است ﴿قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع ام من لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون﴾ حالا خواه شرکایی که از فرشتگان باشند یا از قدیسین بشر باشند یا از افراد عادی باشند یا اصنام و اوثان باشند بالاخره آدم به کسی سر میسپارد در برابر کسی سر میسپارد که او هدایت کنندهٴ انسان باشد او را به مقصد برساند آیا از این شرکای شما هدایت صادق است این به مسئله نبوت و رسالت و اینها برمیگردد که شما گوش به حرف اینها بدهید به مقصد برسید از اینها ساخته است که شما را به حق هدایت کنند اینها که این سمت را ندارند خودشان نیازمند به هادی هستند ﴿هل من شرکائکم من یهدی إلی الحق﴾ آنها پاسخ نمیدهند چون منظور از دعوت به حق نبوت و رسالت است آنها نبوت و رسالت را منکرند.
البته چون جانشینی نبوت است برای اینکه امامت چیزی جز ادامهٴ نبوت نخواهد بود و همین آیه را ائمه علیهم السلام بر خودشان منطبق کردند برای اینکه مظهر ذات اقدس اله هستند در هدایت مردم که حالا به آن روایت هم اشاره میشود ﴿قل الله یهدی للحق﴾ خدا مردم را به حق دعوت میکند حالا احتجاج را ملاحظه بفرمایید فرمود به اینکه بالاخره ما این برهانمان بر توحید ربوبی تام است و شرک هر گونه شرکی باشد باطل است هیچ کسی شریک خدا نیست ﴿لیس کمثله شیئ﴾ و ﴿لاشریک له﴾ چه آن شریک فرشتگان باشند چه آن شریک انبیا باشند چه بشرهای عادی باشند چه اصنام و اوثان باشند از اصنام و اوثان که کاری ساخته نیست در بخشهای فراوانی فرمود به اینکه ﴿الهم ارجل یمشون بها أم لهم ایدٍ یبطشون بها﴾ اینها مشکل خودشان را نمیتوانند حل بکنند چه اینکه در بخش پایانی سوره مبارکه حج فرمود ﴿و ...زباب شیئا لا یستفقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب﴾ فرمود اگر یک مگس روی این بتها بنشیند چیزی از این بتها کم بکند اینها مشکل خودشان را نمیتوانند حل کنند اینها نمیتوانند مگس را از خودشان بپرانند چه رسد به اینکه بخواهند مشکل شما را حل کنند این یک چیز بین الغی است یعنی سمتی برای این چوب و سنگ و امثال ذلک میماند فرشتگان الهی و قدیسین بشر و اینها آنها را در سوره مبارکه انبیاء فرمود که اینها ﴿عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون﴾ اینها هم بندگان مطیع خدایند این قسمت از آیات برای ابطال شرک آنگونه از مشرکان میتواند باشد فرمود حالا اگر درباره فرشتگان یا درباره قدیسین بشر مثل حضرت مسیح سلام الله علیه بگویید چون اینها معجزه دارند احیای موتی دارند هدایت مردم را به عهده میگیرند سمت ربوبی دارند اگر این کار را بخواهید بار بدهید این هم باطل است دلیل بطلانش هم این است ﴿أفمن یهدی الی الحق أحق ان یتبع أم من لا یهدی الا ان یهدی﴾ یک وقتی هم همین آیه سوره مبارکه یونس در اثنای بحثهای گذشته به یک مناسبتی مطرح شد الان خوب ملاحظه بفرمایید که این تعادل بین چیست و تقابل بین چیست فرمود این معبود یا این موجود یا هدایت به حق دارد یا ندارد اگر هدایت به حق دارد یا هدایتش بالذات است یا بالعرض این دو تقسیم اگر آن موجود هادی به حق نبود او که صلاحیت پرستش ندارد برای اینکه شما نیازمند به هدایت هستید از او هم که کاری ساخته نیست پس اگر یک موجودی هادی الی الحق نبود حالا یا به ضلالت دعوت کرد یا اصلا اهل دعوت نبود این صلاحیت عبادت را ندارد صلاحیت توحید ربوبی ندارد از بحث خارج است این هیچ آنهایی که به حق دعوت میکنند نظیر فرشتهها نظیر قدیسین بشر اینها دو قسم هستند آن که به حق دعوت میکند یا دعوتش بالذات است یا بالعرض اگر دعوتش بالذات بود یعنی خود مهتدی بالذات است هادی بالذات است نیازی به هدایت دیگران ندارد و دیگران را بالذات او هدایت میکند این همان خدا است و اگر هدایتش بالعرض بود چون هر هدایت بالعرضی باید به باالذات منتهی بشود او باید قبلا هدایت بشود نیاز خودش را از غیر تامین بکند تا بتواند دیگران را هدایت بکند تقابل در آیه بین هادی و غیر هادی نیست آن تقسیم اول در این آیه مطرح نیست تقسیم اول این است که این موجود یا هادی الی الحق است یا نه این در آیه مطرح نیست چون این روشن است که کسی که هادی الی الحق نیست یقینا معبود نیست آن تقابل دوم در آیه مطرح است یعنی دو تا موجودند که هر دو به حق دعوت میکنند منتهی یکی بالذات دعوت میکند دیگری بالعرض آنکه بالعرض دعوت میکند تا خودش هدایت نشود هادی دیگران نیست آنگاه قرآن کریم بین این دو در این تقابل دوم مقابله قرار داد نفرمود آنکه به حق هدایت میکند مقدم است بر کسی که به حق دعوت نمیکند فرمود هر دو به حق دعوت میکنند منتهی یکی به حق دعوت میکند بالذات چون غنی بالذات است من جمیع الجهات در مسئلهٴ هدایت هم نیاز به دیگری ندارد دیگری فقیر بالذات است گرچه هدایت کننده مردم به حق است ولی قبلا هدایت میشود کسی او را هدایت میکند کسی به او علم عطا میکند بعداً او هدایت میکند پس ما یک هادی داریم به نام الف که هدایت او بالذات است او احتیاج ندارد که کسی او را هدایت بکند او خودش مهتدی بالذات است هادی بالذات است نسبت به دیگران یک موجود دیگری هم دارند به نام باء که این گرچه هادی الی الحق است ولی هدایتش بالعرض است چون هدایتش بالعرض است خودش باید از کمک غیر مهتدی بشود به مقصد برسد تا مردم را هدایت بکند الان تقابل بین این است فرمود ﴿أفمن یهدی الی الحق أحق ان یتبع ام من لا یهدی الا أن یهدی﴾ نه لایَهْدِی این دومی هم یَهْدِی الی الحق اما لایَهِدّی یعنی لایهتدی الا ان یُهْدیٰ این دومی هم هادی الی الحق است و اما لا یَهِدّی یعنی لا یهتدی الا ان یُهْدیٰ دیگری باید او را هدایت بکند تا این بشود مُهْتدی وقتی مُهْتدی شد آن وقت هادی غیر است مثل فرشتگان اینطورند انبیا اینطورند انبیا لا یَهِدّی الا ان یُهْدی یعنی لا یَهْتِدی الا ان یُهْدَی عیسی مسیح علیه السلام اینطور است هر فرشتهای اینطور است اینها اول باید مهتدی بشوند خدا اینها را هدایت بکند کفی بربک هادیا و نصیرا وقتی با هدایت الهی مهتدی شدند آنگاه هدایت دیگران را به عهده میگیرند فرمود ﴿افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع﴾ این احق افعل تفصیل نیست افعل تعیین است نظیر ﴿اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض﴾ که افعل تعیین است نه افعل تفضیل ﴿أفمن یهدی الی الحق احق ان یتبع أم من لا یهدی الا ان یهدی﴾ پس تقابل بین هادی و غیر هادی نیست تقابل بین هادی بالذات و هادی بالغیر است فرشتگان هادی بالغیر هستند انبیا هادی بالغیر هستند ذات اقدس اله هادی بالذات است آنها که هادی بالغیر هستند اول باید مهتدی بشوند از کمک غیر تا هادی دیگران باشند ولی ذات اقدس اله نیازی به اهتدا ندارد ﴿أفمن یهدی الی الحق احق ان یتبع أم من لا یهدی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون﴾ .
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
1)
: چقدر جامع و کامل.
فقط حیف که فهمبعضی جملاتو کلمات برای ما افراد عام، مشکل بود
● سوره یونس آیه 23 - تفسیر تسنیم
این گروه چندین بار این مشکل را پشت سر گذاشتند و ذات اقدس اله اغباض کرد و اینها بیراهه رفتند حالا که در قیامت به جهنم افتادند یک چنین حالت تضرعی را دارند آیهٴ 27 و 28 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است ﴿ولو تری إذ وقفوا علی النّار فقالوا یا لیتنا نردّ و لا نکذّب بایات ربّنا و نکون من المؤمنین﴾ آنگاه خداوند میفرماید که ﴿بل بدا لهم ما کانوا یخفون من قبل و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه﴾ این لو لو امتناعیه است برای اینکه برگشت اینها از جهنّم به دنیا مستحیل است چون بساط دنیا برچیده شد دنیایی نیست تا اینها بیایند به آن ﴿یوم تبدّل الأرض غیر الأرض و السماوات﴾ حالا اگر ﴿و الأرض جمیعاً قبضته یوم القیامة و السموات مطویّات بیمینه﴾ کل نظام برچیده شد دنیایی نیست که اینها بخواهند از جهنم بیایند به دنیا پس این لو برای امتناع است با فرض محال اینها بیایند دنیا همان تبه کاریهایشان را دارند برای اینکه چندین بار اینها آزمون شدند اینها رفتند به دالان ورودی هلاک تعهد سپردند گفتند ﴿لئن أنجیتنا من هذه لنکوننّ من الشاکرین ٭ فلمّا أنجاهم إذا هم یبغون فی الأرض بغیر الحق﴾ لذا اینها از جهنم هم بیرون بیایند همین مشکل را دارند مطلب دیگر اینکه گاهی ذات اقدس اله میفرماید به اینکه ما اینها را نجات میدهیم گاهی میفرماید اینها را میآوریم در ساحل و آن برّ، اینکه میفرماید ما آنها را میآوریم در خشکی صرف این نیست که ما اینها را نجات میدهیم ممکن است اینها را نجات بدهند همان در کشتی بمانند آن طوفان را تعدیل بکنند باد را هدایت بکنند و آرامش را به اینها در همان دریا بدهند این کافی نیست اینها را اینقدر نجات میدهند تا به ساحل امن برسند لذا فرمود ﴿فلمّا نجّاهم إلی البر﴾ در آیات دیگر اینجا ندارد الی البر یا فی البر اما فرمود ﴿فلمّا أنجاهم إذاهم یبغون فی الأرض﴾ معلوم میشود تا زمین و تا ساحل اینها را به امن رساندند به ساحل امن رساندند مطلب دیگر اینکه گرچه بغی به معنی طلب است و طلب درست است «ان الله سبحانه تعالی یحبّ بغاة العلم» بغی دو قسم است بغی محمود، بغی مذموم. یعنی یعنی طلب اگر انسان حق خود را طلب کند طلب خیر است اگر حق دیگری را طلب کند طلب باطل است لکن قرینه سیاقی در اینگونه از موارد همان بغی یعنی باطل است به معنی ظلم است این کلمه ﴿بغیر الحق﴾ دیگر برای تأکید است پس آنجایی که بغی مطلق است و معلوم نیست که بغی باطل، مراد است یا بغی صحیح، آنجا اگر گفته شود بغی بغیر الحق آن قید احترازی است اما موردی که سیاقش مشخص است بغی باطل است اگر ﴿بغیر الحق﴾ گفته شد برای تأکید است نظیر اینکه فرمود ﴿و یقتلون النبیین بغیر الحق﴾ یا ﴿قتلهم الانبیاء بغیرالحق﴾ دیگر قتل انبیا که نمیشود به حق باشد یقیناً بغیر الحق است این بغیر الحق میشود تأکید، این بغیر الحق در محل بحث هم میشود تأکید، نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ قصص آیهٴ 50 آمده فرمود ﴿فإن لم یستجیبوا لک فاعلم أنّما یتّبعون أهواءهم و من أضلّ ممّن اتّبع هواه بغیر هدیً من الله﴾ خوب هوی یقیناً بغیر هدایت است هوی که هدایت الهی نیست اما اینکه فرمود ﴿من اتّبع هویه بغیر هدیً من الله﴾ این میشود تأکید، فتحصّل که این ﴿بغیر الحق﴾ گاهی قید احترازی است آنجایی که بغی معلوم نباشد بغی حق است یا بغی باطل گاهی تأکید است نظیرمقام برای اینکه ما اینجا بغی حق نخواهیم داشت یقیناً بغی، همان بغی باطل است وقتی بغی باطل شد آن بغیرالحق میشود تأکید، در جریان امن چند قید ذکر کرد فرمود هو ﴿حتی إذا کنتم فی الفلک﴾ وسیلهٴ نقلیه خوبی دارید یک ﴿و جرین بهم﴾ جریان غیر از سیر است شما اوّل سیر میکردید بعد به جری رسیدید اوّل آرام آرام میرفتید الآن وسیلهٴ نقلیه خوبی دارید باد موافق هم وزیده، طیّب و گوارا هم هست لذا حرکتتان سریع شده است دو، (وفرحوا بها﴾ سه, داشتن وسیلهٴ نقلیه خوب و سرعت سیر، فرح سرنشین این سه قسم در قبالش ﴿جائتها ریح عاصف و جاءهم الموج من کل مکانٍ و ظنّوا أنّهم أُحیط بهم﴾ این سه قید تلخ در قبال آن سه قید شیرین فرمود تند باد میآید این ریح مؤنث است مؤنث سماعی و چون کلمه عاصف، وصف خاص ریح است دیگر عاصفه نمیگویند مثل طالق دیگر طالقه نمیگویند آن تا برای فرق مذکر و مؤنث است اگر مذکر این وصف را نداشت مثل حائض دیگر نمیگویند حائض و حائضه که میگویند حائض تا الفرق به تعبیر سیوطی یعنی این تاء برای فرق مذکر و مؤنث است اگر این صفت مخصوص مؤنث بود و مذکر این صفت را نداشت جا برای تاء نیست لذا نمیگویند زن حائضه میگویند حائض، زن طالقه میگویند طالق اینجا هم همینطور است اگر ریح در کار نباشد میگویند عاصفه اما اگر صفت ریح است و معلوم است که وصف ریح است و غیر ریح را هم نمیگویند عاصف بنابراین، دیگر جا برای ذکر آن تاء نیست نگفتند ریح عاصفة امّا آن فعل چون برای همه است آن فعل را مؤنث آوردند ﴿جاءتها ریح﴾ آن جاء که دیگر مختص به ریح که نیست برای غیر میآید اما عاصف چون مخصوص او است از این جهت تاء نیامده ﴿جاءتها ریح عاصف و جاءهم الموج من کلّ مکانٍ و ظنّوا أنهم أُحیط بهم﴾ این ﴿ظنّوا أنهم أُحیط بهم﴾ در قبال ﴿فرحوا بها﴾ است ﴿و جاءهم الموج من کلّ مکانٍ﴾ در قبال ﴿بریح طیّبة﴾ است و آن ﴿ریح عاصف﴾ در قبال آن ﴿إذا کنتم فی الفلکو جرین بهم﴾ جریان ظلم هم در عالم خدای سبحان که سریع الحساب است نسبت به این سریع الانتقام است در روایات ما هست که «لو بغی جبل علی جبل لجعل الله الباغی منهما دکّاء» در تفاسیر اهل سنت هم هست محدثان آنها هم نقل کردند که اگر کوهی بر کوهی ستم بکند متلاشی میشود ظلم اصولاً با نظام سازگار نیست یعنی با نظام هستی سازگار نیست همهٴ موجودات علیه او میشورند چون همه بر عدل هستند بالعدل قامت السّموات والأرض حالا فرض کنید سلسله جبال البرز یا زاگرس خواست ستم بکند خوب بالاخره سلسلهٴ جبال البرز وسیع هست اما نسبت به کل نظام که وسیع نیست همهٴ نظام او را سرکوب میکند بالعدل قامت السموات والأرض لذا «لو بغی جبل علی جبل لجعل الله الباغی منهما دکّاء» این خطر ظلم است که دامنگیر همه خواهد شد مطلب دیگر اینکه، این مشرکان گرچه گذشته از فسق جوارح، مبتلا به فسق جوانح بودند گذشته از مشکلات عملی، مشکلات اخلاقی و حقوقی، فقهی داشتند مشکلات نفسی داشتند بالاتر از همه مشکلات اعتقادی داشتند و مشرک بودند اما یک ذره خیر در اینها هست بر اساس آن وعدهٴ الهی که فرمود ﴿من یعمل مثقال ذرّة خیراً یره﴾ ذات اقدس اله به آن خیر باید عنایت کند حالا چطور عنایت بکند خودش میداند یک وقت یک کسی کمونیست است خوب این از مشرک بدتر است یا منافق است این از مشرک بدتر است چون به هیچ چیز معتقد نیست یک وقت است که نه بت پرست است بت پرست است به این معنی نظیر مشرکان حجاز که خدا را به عنوان واجب الوجود قبول دارد یک, لاشریک له به عنوان خالق السموات والأرض قبول دارد لاشریک له, به عنوان ربّ العالمین که مدیر کل رب الارباب است این را قبول دارد لاشریک له, در صحنهٴ تدبیر هم حاکم او است لاشریک له, این بتها را شفیع او قرار میدهد نه شریک حاکم، شفیع بالاخره دستش به حاکم است ببیند حاکم چه فتوا میدهد چه حکم صادر میکند این خیرات فراوان در مشرکان حجاز بود در هر مشرکی هست ولی این بر اساس ﴿من یعمل مثقال ذرّة خیراً یره﴾ بی پاداش نیست حالا ذات اقدس اله چطور به اینها پاداش میدهد که این خیر نسوزد این را خودش میداند و اما کسی که تمام هستی منحوس او را این جمله پر کرده ﴿إن هی الاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیی﴾ ﴿و مایهلکنا إلاّ الدهر﴾ همین است این دیگر هیچ خیری در مثقال ذره خیر ندارد تا ببیند ولی مشرکان چندین مرحله با خیر همراهند و هرگز بتها را شریک الباری، شریک الحاکم نمیدانند منتهی تقصیر اینها جاهلیت اینها به این است که به غیر اذن ذات اقدس اله کسی را میپرستند به غیر اذن ذات اقدس اله کسی را شفیع میکنند و مانند آن
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره یونس آیه 22 - تفسیر تسنیم
کلمه حرکت در قرآن کریم نیست و خدا هم به عنوان محرّک در قرآن معرفی نشده اما سیر و مسیّر آمده که همان معنای حرکت است محرّک واقعی شما خداست برای اینکه او شما را متمکن کرده او وسایل حرکت شما را فراهم کرده و محرّک اصلی هم اوست آن قانون حرکت که تام باشد باید برسد به آن محرّک غیر متحرک از این دو سه جهت ذات اقدس اله مسیر و محرّک است فرمود ﴿هو الّذی یسّیرکم فی البرّ والبحر حتّی إذا کنتم فی الفلک﴾ وقتی سفر دریایی میکنید در کشتی نشستید ﴿و جرین بهم﴾ این گاهی فراز و نشیب دارد اوج و حضیض دارد التفات دارد گاهی از خطاب به غیبت گاهی از غیبت به خطاب این تفنن باعث زیبایی این کلام است هر کدام اینها با نکته خاصی همراه است ﴿و جرین بهم﴾ یعنی این کشتیها اینها را جابجا کردند جاری کردند که این باء برای تعیین است ﴿جرین بهم﴾ یعنی اینها را جارو کردند جابجا کردند قبلاً که موتور و امثال ذلک نبود اینها با نسیم و با باد و امثال ذلک حرکت میکردند مواظب بودند که کدام طرف نسیم میآید کدام طرف باد میآید چه وقت طوفانی است چه وقت طوفانی نیست برآن مسیر حرکت میکردند ﴿و جرین بهم بریح طیّبة﴾ با یک وزش باد ملایم معتدلی این کشتی جابجا میشد ﴿و فرحوا بها﴾ خیلی خوشحال شدند به این سفینهشان و به این طیبشان که باد مناسب میوزد و ما را به مقصد هدایت میکند ﴿جائتها ریح عاصف﴾ یک تندباد توفندهای فرا میرسد و این بادها این آبها را میشوراند وقتی آب دریا را شوراند از هر طرفی موجی بلند میشود ﴿و جاءهم الموج من کلّ مکان و طنّوا أنّهم أُحیط بهم﴾ دیگر تقریباً گمانشان این است که محاط شدند و این امواج سهمگین مهلک به اینها محیط است اینها أُحیط بهم هستند یعنی محاط شدند از هر طرف موج دارد راه برای نجات نیست در چنین حالی ﴿دعوا الله مخلصین له الدّین﴾ ترس عامل اعتقاد به خدا نیست که برخیها پنداشتند ترس باعث آن غبارروبی و حجاب روبی و حجابزدایی و غفلت زدایی است انسان که غافل باشد گاهی به قدرت خود تکیه میکند گاهی به قدرت قبیله و عشیره و باند و حزب و مانند آن تکیه میکند وقتی همه اینها از دست او رفت به یک قدرت ازلی تکیه میکند نقش ترس و مرض و مانند آن این است که غبارروبی میکند دیگر جا برای این نیست که انسان به یکی از اینها تکیه بکند چون میبیند که هیچ کدام در دسترس او نیستند یا نمیدانند یا نمیتوانند این دعای نورانی از امام سجّاد سلام الله علیه را در صحیفهٴ سجادیه روی همین معنی است که «یا من یرحم من لا یرحمه العباد یا من یقبل من لاتقبله البلاد» ای خدایی که رحم میکنی کسی که دیگران او را رحم نمیکنند حالا یا نمیدانند یا نمیتوانند ای خدایی که قبول میکنی کسی که هیچ جا او را قبول نمیکنند مردم هیچ شهر و روستایی او را نمیپذیرند حالا یا نمیدانند یا نمیتوانند تو میپذیری این را در متن بعضی از دعاهای صحیفهٴ سجادیه مثل دعای ...اینها هست خوب ترس اینچنین نیست که آنها فکر کردند انسان در حال ترس موحد میشود و خدا، مخلوق ترس است این طعن مارکسها و انگلسها است ذات اقدس اله در حال ترس روشن میشود نه مخلوق ترس باشد فکر خدا را در عالم کسانی آوردند که نترسترین مردان جهان بودند شما در هیچ تاریخی به عظمت انبیا مردی نشان ندارید یعنی همین پنج شش نفری که الآن این سه چهار میلیارد را اینها میگردانند بقیه هم اگر دسترسی بود آنها هم مسلمان بودند موحد بودند بالاخره یک میلیارد و نیم مسلمانند و دو برابر اینها تقریباً مسیحی هستند کلیمیاند یک عده زرتشتی هستند یک گروه کمی هستند بالاخره روی زمین که موحد نیستند همین اکثری قاطع مردم روی زمین را در این جاهلیت مدرن همین سه چهار نفر دارند میگردانند ابراهیم سلام الله علیه است و موسی سلام الله علیه است و عیسی سلام الله علیه است و وجود مبارک پیغمبر از نوح که جریان طوفان آن حادثه جهانی را به همراه داشت خبری نیست همین چهار پنج نفرند که دارند الآن حکمرانی میکنند در این چهار پنج میلیارد خوب اینها نترسترین مردان عالم بودند دیگر از اینها نترس کیست؟ گفتند در امواج آتش برو گفت چشم آخر یک وقتی میگوید بعد حالا میسوزیم بعدها تاریخ میفهمد اصلاً گلهای میکند اینها نبود ﴿حرّقوه وانصروا آلهتکم﴾ این مردانه گفت چشم یا جریان ارهگذاری زکرّیا یا جریان موسای کلیم سلام الله علیه این وقتی آمده لب این دریای روان، بنیاسرائیل گفتند جلوی رو که دریای روان است پشت سر هم که ارتش جرار فرعون آخر اینجا که جا نبود ما را آوردی که این با یک تشر گفت ﴿کلاّ﴾ این چه حرفی است که میزنید دیگر نگفت حالا انشاءالله خدا ...اینطور نبود ﴿کلاّ إنّ معی ربی سیهدینِ﴾ این چه حرفی است که میزنی تشر زد دریا چیست ارتش جرار چیست کار به دست دیگری است اینها ترس را ترساندند یعنی چه؟ یعنی ترس بالاخره یک وضعی است ترس میترسید به حرم امن انبیای الهی راه پیدا کند اینها فکر خدا را آوردند روی زمین، خدا، مخلوق ترس است چیست؟ اینها به ما گفتند قدر این ترس را بدانید این ترس یک گردگیری میکند یک غبارروبی میکند تو میفهمی که به که باید مراجعه کنی هر کس این حال را پیدا کرد خوشا به حال او، دعای او مستجاب است مظلوم هم که در این حال است دعای او مستجاب است این از احادیث نورانی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم است در نهج الفصاحه هم هست که بعضی از دعاهاست که حتماً مستجاب میشود و خدا ردّ نمیکند یکی دعای برادر مؤمن است در پشت سر برادر مؤمن بگوید خدایا او مشکلی دارد دستش به جایی بند نیست تو مشکل او را حل کن خدا میگوید وقتی یک کسی بندهای درباره دیگری شبی برخاسته و دعا میکند من که ارحمم این یک دعا، دیگری دعای مظلومی که هیچ پناهی ندارد چون اگر کسی به او ظلمی شده باشد آسیبی به او برسد فرزند داشته باشد قبیلهای داشته باشد حزب و باند داشته باشد قدرت شکایت داشته باشد این گرچه میگوید من با خدا پناه میبرم اما موحد نیست این میگوید خدا و فرزند، خدا و قبیله، خدا و دادگاه اینها در ذهن اوست اما اگر کسی هیچ پناهی نداشته باشد آن وقت او وقتی میگوید یا الله این را موحدانه میگوید بسیاری از ائمه وجود مبارک سید الشهداء این وصیّت را کرد وجود مبارک امام سجاد این وصیّت را کرد وجود مبارک امام باقر این وصیّت را کرد در آخر عمرشان «إیّاک و ضرّ من لایضر علیک ناصراً إلاّ الله» فرمود یک مظلومی که یک بی پناهی که هیچ پناهگاه ندارد جز خدا او فقط میداند که را بخواهد آن او وقتی میگوید یا الله درست میگوید این دعا را حضرت فرمود مستجاب میشود لذا در حال اخلاص، دعا مستجاب میشود اینها که دریا زدهاند واقعاً میگویند یا الله نه اینکه روی ترس بگویند، ترس، غبارروبی کرده، اینها دیدند فهمیدند که کار از غیر او ساخته نیست و همه را با جدّ هم خواستند نه با گمان، یقین پیدا کردند خدایا، یقین میدانند که تمام قدرتهای بر و بحر در اختیار اوست همانهایی که اگر همین کشتی اتمی یا غیر اتمی روسیه فعلی یا شوروی سابق که غرق شده بود به دریا اگر آنجا میگفتند یا الله نجات پیدا میکردند منتهی بیچارهها از بس این مارکس و انگلسها اینها را تخدیر کردند اینها خوابیدند آنچنان به خواب رفتند که به ته دریا هم که رسیدند باز بیدار نشدند اگر آنجا میگفتند یا الله باز اهل نجات بودند یک راه حلّی برایشان پیدا میشد فرمود خدا مخلوق ترس نیست ترس یک برکتی دارد که غبارروبی میکند همه آن علل و اسباب را از بین میبرد میگوید اینجا کسی است که خالق دریاست و دریا در اختیار اوست هیچ چیزی او را عاجز نمیکند هم علمش نامتناهی است هم قدرتش نامتناهی است و هم جود و بخشش خوب اگر هر سه عامل هست تو نگران چه هستی؟ کسی میداند، میتواند، میکند خوب بخواه دیگر این است که میخواهند ﴿دعوا الله مخلصین له الدّین﴾ این حالت مغتنم است چون با اخلاص میخوانند خدا مشرک را هم اگر با اخلاص او را بخواند ردّ نمیکند فرمود این کار را ما میکنیم.
آن ترس مذموم است برای اینکه انسان میترسد که فقیر بشود وظیفهاش را انجام نمیدهد ﴿الشیطان یعدکم الفقر﴾ او تحریک میکند که شما اگر زکاتتان را بدهید فقیر میشوید خودتان چه کار میکنید این یک خوف است در حالیکه خدا فرمود که ما اگر ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾ خوب ﴿دعوا الله مخلصین له الدین﴾ بعد به خدا عرض میکنند ﴿لئن أنجیتنا من هذه لنکوننّ من الشاکرین﴾ بعد میفرماید ﴿فلمّا أنجاهم﴾ همین که ذات اقدس اله اینها را به ساحل امنی رساند فوراً شروع میکنند به ظلم و ستم اذا همین اذای مفاجات همین اذای مفاجاتی که درآیهٴ 21 به صورت اصل کلی آمد ﴿إذا لهم مکر فی آیاتنا﴾ اینجا فرمود ﴿إذا هم یبغون فی الأرض بغیر الحقّ﴾ بعد حالا یک اصل کلی را ذات اقدس اله اعلام میکند فرمود ﴿یاأیّها الناس﴾ این یا أیّها الناس میخورد به اینکه اوّل آیه باشد ولی چون اوّل مطلب است ولو در وسط آیه هم شد یا أیّها الناس آمده ﴿یا أیّها الناس إنّما بغیکم علی أنفسکم﴾ هیچ کسی به هیچ کسی ظلم نمیکند مگر به خودش، سایه ظلم او به دیگری میرسد یعنی حتی اگر یک کسی خدای ناکرده دست به قتلی زد یک مظلومی را کشت در حقیقت خود را به عذاب الیم گرفتارکرده است و او را چند لحظه رنجاند بعد او راحت میشود دیگر خودش افتاد در یک عالمی که ﴿ثمّ لایموت فیها و لا یحیی﴾ فرمود ﴿إنّما بغیکم علی أنفسکم﴾ وجود مبارک رسول گرامی علیه و علی آله الاف التمیّة والثناء بعد از بیان کردن اینکه هر گناهی علیه خود آدم است آیه بغی را خوانده یعنی آیهٴ محل بحث آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ یونس را خوانده جریان مکر را که در سورهٴ مبارکهٴ فاطر آیهٴ 43 هست ﴿ولایحیق المکر السیّئ إلاّ بأهله﴾ او را قرائت فرمودند و همچنین آیهٴ 10 سورهٴ مبارکهٴ فتح را که ﴿إنّ الذین یبایعونک إنّما یبایعون الله ید الله فوق أیدیهم فمن نکث فإنّما نیکث علی نفسه﴾ اینها تمثیل است نه تعیین، گرچه خطوط کلی معاصی هم به این سه اصل ممکن است برگردد ولی هیچ ممکن نیست کسی گناه بکند مگر به ضد، کسی خواست حسد بکند دیگری را از پا دربیاورد مثل آن است که در درون آن اتاق شخصی خودش، نشیمن خودش، کنیفی بزند فاضلاب آنجا باشد در درون اتاق نشیمن خودش تمام بوی بدش او را آزار میکند گاهی هم ممکن است در اتاق باز بشود بخشی از این بو به حیاط برسد از حیاط به کوچه برسد عابری را یک لحظه متأثر بکند همین وگرنه کنیف در درون منزل است هیچ ممکن نیست کسی به دیگری بد بکند هیچ ممکن نیست.
همهشان محکوم این سه تا اصل هستند دیگر این اصول کلیه به صورت حصر است ﴿من نکث فإنّما یثکث علی نفسه﴾ ﴿ولایحیق المکر السیّئ إلاّ بأهله﴾ ﴿إنّما بغیکم علی أنفسکم﴾ سه, اینها اصول کلی و حاکم است که با حصر بیان شده و همه آیاتی که دارد به دیگری ظلم میکنید به دیگری تعدّی میکنید حق دیگری را ضایع میکنید آنها محکوم این اصول کلیه است که به صورت حصر بیان شده، این کنیف را انسان در درون منزل خودش میکند دائماً از بوی بدش متأثر است گاهی هم بوی بد به رهگذر میرسد مثل اینکه اگر در کنار اتاق مطالعهاش آنجا روح و ریحان عرس بکند شبانه روز آن رایحهٴ دلانگیزی که میوزد خود شخص را معطر میکند بهرهمند میکند گاهی هم در اتاق باز میشود عابر از این بوی گل لذّت میبرد یعنی عقلاً محال است که کسی نسبت به دیگری بد بکند سایه بدیاش به او میرسد مثل همین حالا اگر کسی کنیف را در اتاق خودش بکند به عابرین آسیب رسانده بله گاهی وقتی در اتاق باز بشود یک بوی زودگذری به عابر میرسد ولی اصلاً کنیف در درون اتاق خودش است این برهان کلی را آن آیه ذکر فرمود بعد وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم این را ذکر کرد بعد در تفسیر کنز الدقائق آن روایت نورانی از وجود مبارک حضرت امیر هست فرمود طبق این سه آیه، آیهٴ سورهٴ فاطر، آیهٴ سورهٴ فتح، آیهٴ سورهٴ یونس بغی بر باغی است مکر بر مکّار است و پیمان شکنی بر پیمان شکن.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره یونس آیه 21 - تفسیر تسنیم
فرمود که بشر طوری است که جزوع است قدرت تحملش کم است اگر یک حادثهای تلخ باشد برای او فوراً به طرف خدا مراجعه میکند آیهٴ 12 همین سوره مبارکه یونس که قبلاً گذشت به این صورت است که ﴿و اذا مسّ الإنسان الضرّ دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً﴾ در آن آیه فرمود وقتی مشکلش را حل کردیم میرود و دیگر یادش نیست که به ما مراجعه کرده ﴿فلمّا کشفنا عنه ضرّه مرّ کأن لم یدعنا إلی ضرّ مسّه کذٰلک زیّن للمسرفین ما کانوا یعملون﴾ این مال کسانی است که شکر گذاری نمیکنند اما آیهٴ محل بحث چیز بدتر از آن را بیان میکند نسبت به کفار فرمود اینها مشکلاتی برایشان پیش میآید یک, ما مشکلشان را حل میکنیم دو, اینها بجای اینکه از ما قدردانی بکنند و موحّد باشند به فکر براندازی هستند بعد فرمود اینها نمیدانند که اگر آنها بخواهند مکر بکنند مأموران ماکر تر از آنها هستند این از آن لطائف آیات قرآن کریم است المیزان را اگر کسی بخواهد بداند که المیزان چیست حرفهایش چیست در این آیات مشخص میشود مثلاً یک آیه ای است که شما در خدمت تبیان هستید در خدمت مجمع البیان هستید در خدمت تفاسیر دیگر هم هستید اینها تفاوتشان در بعضی از وجوه و برخی از تقریرات است اما نوآوری در آنها خیلی کم است شما این بخش از المیزان را حتماً ملاحظه کنید ببینید از این کریمه چه میخواهد استفاده کند فرمود ﴿و إذا أذقنا الناس رحمةً من بعد ضرّاء مسّتهم﴾ اولاً نقص و عیب و مشکلات دامنگیر آنها میشود در اثر بدرفتاری و جهل و نسیان و سهو اینها کسی به اینها آسیب نمیرساند مگر در اثر قصور یا تقصیر خود اینها اما رحمت مال ماست ما میرسانیم این یک، و رحمت چون لذیذ است مثل آن است که آنها دارند میچشد و لذت میبرند به ذائقه اینها میرسد در ذائقه آنها گوارا است به جای اینکه حق شناسی بکنند حالا که لذت برند میگویند ﴿قد مسّ آبائنا الضرّاء و السراء﴾ این تاریخ است این طبیعت است دیگر گاهی پشت به زین و گهی زین به پشت یعنی گاهی آنطور است گاهی این طور است چیزی در کار نیست معاذ الله بعد دربارة قرآن میگویند یا کتاب دیگر بیاور یا همین کتاب را اگر حفظ کردی خطوط کلیاش را عوض کن یا معجزهٴ دیگری بیاور شروع میکنند به این کارها این براندازی اینها ماکرانه است در سیاق مکر است ولی ما یک مدتی به اینها مهلت میدهیم چه اینکه در آیهٴ 12 فرمود به اینکه مشکلاتی که دامنگیرشان شد به ما مراجعه میکنند ما مشکلشان را حل میکنیم این هم میروند و یادشان میرود ما هم کاری به آنها نداریم فعلاً شکر نکردند موحّد و مومن نشدند ما هم آنها را رها کردیم اما به این فکر باشند که با دین بازی کنند و بگویند این نیست و مکری بکنند و پیغمبر را از بین ببرند و دین را براندازند اینها مهلت نمیدهیم چه کار میکنیم؟ مدبرات ما و ماموران ما پیش اینها هستند ﴿إنّ رسلنا یکتبون ما تمکرون﴾ و یمکرون و مانند آن اینچنین نیست که آنها مثلاً پشت درهای بسته باشند و کاری بکنند و تصمیمی داشته باشند هر کاری که بخواهند بکنند مأموران ما آنجا حضور دارند و ثبت میکنند ﴿إنّ رسلنا یکتبون ما تمکرون﴾ این اِلتفات از غیبت به خطاب است فرمود مواظب باشید هر کاری که بخواهید بکنید مأموران ما هستند مینویسند این را مثلاً در تبیان و مجمع البیان و تفسیر های دیگر مینویسند و گزارش میدهند و اینها اما مینویسندی که قرآن دارد و سیدنا الاستاد بهره میبرد چیز دیگری است فرمود ﴿إنّ رسلنا یکتبون ما تمکرون﴾ این إنّ در مقام تحلیل است آن حکم معلّل عبارت از این است که ﴿قل الله أسرع مکراً﴾ شما اگر بخواهید مکر بکنید ذات اقدس اله مکرش بیش از شماست بدلیل اینکه مأموران الهی آنجا هستند و مینویسند خوب این چه تعلیل است؟ یادداشت میکنند یادداشت کردن که سرعت نیست حالا تا بشود قیامت و تا بشود 50 هزار سال و تا بشود یوم الحساب خیلی طول میکشد مدعای شما این است که ﴿قل الله أسرع مکراً﴾ این مدعا دلیل این است که چون مأموران ما آنجا مینویسند خوب حالا نوشتن چه دلیلی است بر اینکه خدا اَسرع مکراً است؟ اما اگر معنای کتابت مشخص شود معلوم میشود که خدا چگونه اَسرع مکراً است در بخشهای دیگر فرمود به اینکه اینها ﴿مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین﴾ این اصل کلی بعد فرمود اینها ﴿یمکرون﴾ ﴿و لا یحیق مکر السیئ إلاّ بأهله﴾ این هم یک اصل کلی بعد فرمود اینها ﴿یمکرون﴾ ﴿و عند الله مکرهم و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال﴾ این کم کم زمینه را نزدیک میکند که خدا چگونه اَسرع مکراً است بیان سیدنا الاستاد این است که این ﴿یکتبون﴾ که ملائکه مینویسند چگونه مینویسند؟ یعنی مثلاً یک قلم دستشان است که مینویسند که فلان گروه در پشت درهای بسته اینگونه توطئه کردند؟ در فلان کنفرانس برای بر اندازی اینگونه گفتند اینکه اَسرع مکراً نشد که فرمایش ایشان با استمداد از بعضی روایاتی که در ذیل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ جاثیه آمده است به این صورت است آیه 28 و 29 سورهٴ مبارکهٴ جاثیه این است فرمود بساط قیامت که پهن شد ﴿و تریٰ کلّ أمّة جاثیة کلّ أمّة تُدعیٰ إلی کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون﴾ بعد میفرماید ﴿هذا کتابنا ینطق علیکم بالحقّ﴾ به مردم آمادة پذیرش عذاب در قیامت اینچنین خطاب میکند که این کتاب ماست نامة اعمال شما در دست ماست که ﴿ینطق علیکم بالحق﴾ چرا ﴿ینطق علیکم بالحق﴾؟ برای اینکه ﴿إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون﴾ از آن روایاتی که جزء غرر کلمات اهل بیت است ذیل این آیه است که به کمک آن روایت سیدنا الاستاد به این نتیجه رسیده فرمود خدا در قیامت نمیگوید که مأموران ما بودند و هر چه شما میکردید مینوشتند این ﴿إنّ رسلنا یکتبون ما تمکرون﴾ باید تفسیر شود طبق آیهٴ 29 سورهٴ مبارکهٴ جاثیه فرمود خدا به اینها میفرماید ﴿إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون﴾ این ما مفعول نستنسخ است در آن روایت وجود مبارک امام به آن مخاطبش میفرماید مگر شما عرب نیستید مگر جزو فصیحان عرب نیستید مگر قواعد عربی نمیدانید مگر نمیدانید استنساخ و نسخه برداری یعنی چه؟ استنساخ یعنی یک نسخة اصل وجود دارد یک, کسی آن نسخة اصل را تبدیل میکند از روی آن به یک نسخة دیگر این دو, اگر اینچنین باشد که اینها استنساخ کردند باید که نسخة اصل در جای دیگری باشد نسخة فرع در جای دیگر باید بگوئید استنسختُ عنه یعنی از آن او نسخه برداری کردم نستنسخ عنه از روی آن من نسخه برداری میکنم اما اینجا حرف جر ندارد محذوف هم نیست فرمود آن چیزی که پیش شما است که شما انجام میدهید این استنساخ ماست ﴿إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون﴾ پس متن عمل شما را ما استنساخ میکنیم پس متن عمل آن نسخة فرعی است پس نسخة اصلی کجاست؟ ندارد که ما از روی کار شما نسخه گرفتیم و عکس برداری کردیم فرمود آن چه که شما میکنید نسخة ماست اگر بفرماید آنچه که شما میکنیم ما مینویسیم خوب این همان کتابت متعارف است اما فرمود ما متن عمل شما را استنساخ میکنیم آنوقت این سؤال مطرح میشود که نسخة اصل چیست؟ اینی که اینها عمل میکنند که استنساخ شده است آن نسخة اصل کجاست نفرمود ما روی کار شما نسخه برمیداریم که کار شما بشود اصل ما از روی کار شما نسخه برداری کنیم اینطور نفرمود که فرمود کار شما استنساخ شدة ماست آن نسخة اصل چیست؟ ﴿إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون﴾ یعنی متن عمل شما مستنسَخ ماست ما مستنسِخیم نسخه برداریم متن عمل شما مستنسخ ماست یک مستنسَخ منه میخواهد، آن مستنسَخ منه قضای الهی است وقتی ذات اقدس اله یک گروهی را مهلت داد عقل از درون نقل از بیرون همة راههای هدایت را برای او فراهم کرد دید او بیراهه میرود مدتها مهلت داد سالها مهلت داد دَرِ توبه و انابه را باز کرد ﴿یعفو عن کثیر﴾ کرد دید او همچنان بیراهه میرود تا رسید به حدی که بخواهد یک نظام دینی را بردارد فرمود دیگر ما آنجا برابر قضای الهی فرمان صادر میکنیم که این شخص را با اندیشه و فکر و ابزار سیاسی او به دلخواه او با توطئة او او را بگیرید این میشود نسخة اصل وقتی نسخة اصل شد درون این شخص شروع میکند به توطئه به فکر و اندیشه و اراده این متن عملی که از درون اینها میکشند و بیرون میآورند این نسخه بدل است نسخة اصل پیش خداست فرمود ما ﴿اَسرع مکراً﴾ هستیم إن لدینا ما تفکرون ما بنا یمان بر این است که شما را حالا برداریم چگونه برمیداریم سیل و زلزله میآریم نخیر با دست شما با فکر و اندیشه شما شما را برمیداریم چگونه برمیداریم؟ شما اینچنین میاندیشید اینچنین توطئه میکنید اینچنین پشت درهای بسته نقشه میکشید اینچنین میخواهید کار بکنید ما متن کار شما را نسخه برداری میکنیم از روی آن اصل دستور سقوط شما از آنجا صادر شده ﴿إنّا کنّا نستنسخ﴾ چه چیزی را ﴿ما کنتم تعملون﴾ را خوب ﴿ما کنتم تعملون﴾ نسخة اصلش کجاست یکوقت است میگوید انا کنا نکتب ما کنتم تمکرون نظیر آیه سوره یونس آن بحث ساده را دارد هر چه شما بکنید مأموران ما مینویسند ﴿ورسلنا لدیهم یکتبون﴾ این یک معنای ساده دارد اما یک وقتی نمیگوید مأموران ما حرف و کار شما را مینویسند میفرماید مأموران ما کار شما را استنساخ میکنند یعنی متن کار شما نسخه بدل است نه اینکه مینویسند فلانها در فلان جا نشستند و تصمیم گرفتند اینگونه نیست ﴿ما کنتم تعملون﴾ نسخه بدل است اگر ﴿ما کنتم تعملون﴾ نسخه بدل است یک نسخهٴ اصل هم دارد نسخه اصل لدینا است ان لدینا ما کنتم تمکرون و ﴿الله أسرع مکراً﴾ ما یک مدتی بالاخره مهلت میدهیم اینطور نیست که حالا انسان بخواهد با پیغمبر و با اسلام بازی کند ما هم مهلت بدهیم شما از آنجا دستور صادر میشود که اینها را با زبان و قلم اینها و اندیشه اینها اینها را بگیرید این میشود نسخهٴ اصل مأموران الهی در حقیقت مأموران اجرا هستند آنوقت آنچه را که اینها عمل میکنند برابر نسخهٴ اصل عمل میکنند یعنی فرشتگان نمیبینند اینها چکار میکنند فرشتگاه یک چشمشان به آن قضا و قدر و لوح محفوظ الهی است یک چشمشان اینجاست دستشان هم در اندیشهها و ارادهای اینهاست از درون جان اینها این نسخه بدل را میکشند میآورند بیرون که مطابق نسخهٴ اصل است این است که وجود مبارک حضرت امیر میفرماید «واعلموا عباد الله أنّ علیکم حُفّاظ صدق من أنفسکم رصداً علیکم من أنفسکم» این بیانات نورانی حضرت امیر سلام الله علیه است در نهجالبلاغه اینجا رصد خانه است رصد الهی است یک عده رقیب شمایند در مرصاداند در درون شمایند از اعضا و جوارح شمایند اندیشه شما و انگیزة شما رصد الهی است وقتی خواست شما را بگیرد فکر و اندیشه شما شما را میگیرد میل و هوش شما شما را میگیرد مگر هوش انسان مستقل است یا بنده خداست اگر هوش انسان جزء جنود سمٰوات و الارض است همان هوش به فرمان الهی انسان را میگیرد جوری ابزار را بررسی میکند که انسان خیال میکند که این خردورزی به سود اوست بعد میبیند که به چاه افتاده فرمود «أنَّ علیکم رصداً من أنفسکم أنَّ جوارحکم جنوده و خلواتکم عیونه» فرود تمام اعضا و جوارح شما سربازان الهی است یکوقت هم یک حرفی میزند سقوط میکند یک فکری میکند سقوط میکند یک امضائی میکند که سقوط میکند بالاخره خدای متعال یک مدتی مهلت میدهد اینطور نیست که حالا همواره ستار باشد یک وقت هم ﴿إنّا من المجرمین منتعقون﴾ در میآید فرمود آنچه را که اینها عمل میکنند نسخه بدل است نسخهٴ اصل کجاست لدینا است پس ﴿قل الله أسرع مکراً﴾ چرا اَسرع مکراً؟ برای اینکه قبل از اینکه این آقا به فکر این باشد که براندازی را در سر بپروراند خدا میخواهد که او را ساقط کند فرمود چون ما تصمیم گرفتیم که او را بیاندازیم در چاه این فکر را در او پیدا شد برای اینکه ما مدتها صبر کردیم اینها جزء حرفهایی نیست که در مجمع البیان پیدا شود یا در المنار پیدا شود ﴿قل الله أسرع مکراً﴾ چرا؟ ﴿إنّ رسلنا یکتبون ما تمکرون﴾ چه گونه یکتبون؟ ﴿إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون﴾ کار شما نسخه بدل است قضای ما نسخهٴ اصلی است ما تصمیم گرفتیم شما را براندازیم لذا با فکر شما توطئهای صورت گرفت به فکر کودتای نوژه بیافتید ما دهها بار به شما مهلت دادیم لذا این علت با آن معلوم میشود هماهنگ این مدعا با آن دلیل میشود سانخ ﴿قل الله أسرع مکراً﴾ چرا ؟ چون ﴿إنّ رسلنا یکتبون ما تمکرون﴾ چگونه یکتبون؟ ﴿إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون﴾ اگر ما همین را با آن روال عادی معنا کنیم این چه ربطی بین علت و معلول است و چه ربطی بین دلیل و مدعا است مدعا این است که ﴿قل الله أسرع مکراً﴾ مکر خدا زودتر از مکر شما اثر میکند چرا برای اینکه مأموران ما مینویسند؟ مینویسند برای اینکه در قیامت باید شما حسابرسی کنید خیر مأمور مینویسد اینطور نیست که کار شما بشود نسخة اصل مأموران ما نسخه فرع داشته باشند که از روی کار شما بنویسند بلکه کار شما میشود فرع و قضا و قدر ما میشود اصل ما تصمیم گرفتیم شما را برداریم چگونه برمیداریم؟ ما لشگر کشی نمیکنیم که «إنّ جوارحکم جنوده» اینطور نیست که حالا از جای دیگر سرباز بیاورند که با زبان و دست آدم و با پای آدم یک جایی را نباید برورد میرود و حرفی را نباید بزند و میزند کاری که نباید بکند میکند و سقوط میکند.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
1)
: سلام.مطالب خوب و مفید هست اما خیلی پشت سر هم و بدون پاراگراف نوشته شده ک خوندن رو برای مخاطب سخت میکنه.
اگر متن ها رو کمی با فاصله و پاراگراف های کوجکتر و کوتاهتر باشه عالیه و خوندن و دیدن متن راحت تر و بهتر و جذاب تر خواهد بود..
با تشکر از زحمات شما
● سوره یونس آیه 15 - تفسیر تسنیم
همانهایی که در آیهٴ 7 ﴿إن الذین لایرجون لقائنا﴾ بحثش گذشت همانهایی که در آیهٴ 11 فرمود ﴿فنذر الذین لایرجون لقائنا فی طغیانهم یعمهون﴾ همان گروه اینجا هم میگویند که مشکل اساسی اینها انکار وحی و قیامت است تاثیر یاد مرگ و برزخ و قیامت در تربیت و تزکیه او بسیار موثر است وگرنه مشرکان حجاز واجب الوجود را قبول داشتند و موحد هم بودند توحید خالقی را قبول داشتند که خالق سماوات و ارض خدا است ﴿لاشریک له﴾ مدیر کل بودن و ربّالأرباب بودن و رب العالمین بودن خدا را هم قبول داشتند که ﴿لاشریک له﴾ در مقطع چهارم به بعد مشکل داشتند ارباب متفرقه قائل بودند ربوبیت جزئیه را نمیپذیرفتند و مانند آن چون ربوبیت جزئید را نمیپذیرفتند لذا الله را عبادت نمیکردند به سراغ بتها میرفتند که آنها را اطاعت کنند جریان معاد را هم اصلاً معتقد نبودند در این بخشها ملاحظه بفرمایید حداقل سه بار سخن از انکار معاد به میان آمده و مسئلهٴ تلاوت آیات چون مهم بود اول این ﴿وإذا تتلی علیهم آیاتنا﴾ را ذکر فرمود که در این ظرف آنهایی که ﴿لایرجون لقائنا﴾ دو تا پیشنهاد دادند گفتند ﴿قال الذین لایرجون لقائنا ائت بقرآن غیر هذا أو بدّله﴾ یا اصلاً یک کتاب دیگری بیاور یا اگر همین است محتوایش را عوض کن اینها داستان رستم و اسفندیار و قصص و حکایات عرب و عجم و این چیزها میخواستند دیگر معارف توحیدی که نمیطلبیدند اینها تعجب میکردند که پیغمبر علیه وعلی آله آلاف التحیة والثناء آمده و میگوید لا إله إلاّ الله تفلحوا اینها تعجب کردند گفتند ﴿أجعل الآلهة إلهاً واحداً إنّ هذا لشیء عجاب﴾ خدا هم میفرماید ﴿إذا ذکر الله وحده اشمئزّت قلوب الذین لایؤمنون﴾ اما ﴿وإذا ذکر الذین من دونه إذا هم یستبشرون﴾ اگر سخن از توحید باشد اینها مشمئز میشوند میرنجند اگر سخن از غیر توحید باشد شاداب و بانشاط هستند اینها گفتند یا یک کتاب دیگر بیاور یا اگر همین است محتوایش را عوض کن معنایش این است که تغییر و تبدیل به دست تو است یک, اینها هم حق نیست اینها را عوض کن دو, پاسخی که وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به اینها میدهد به هر دو جهت باید برگردد.
سؤال: جواب: بله دو چیز است یک جامع مشترکی دارد و آن این است که این مطالب نباشد حالا یا اصلاً این کتاب را بردار.
یک وقت است این کتاب را بردار کتابی دیگر بیاور یا اگر این کتاب است لااقل خطوط کلی آن را عوض کن جامع مشترکشان این است که دست از این مبانی بردار لذا در جواب به آن جامع مشترک میپردازد دو تا جواب نمیدهد راجع به این بخش. جواب پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دو تا است یکی اینکه اینها حق است تغییر پذیر نیست یکی اینکه اینکه به دست من نیست اما اینها که گفتند ﴿ائتِ بقرآن غیر هذا أو بدّله﴾ جامع مشترکشان این است که این معارف و این اصول ارزشی را بردار حالا یا کتابی دیگر میآوری یا همینها بود تحریف بکن تغییر بده در جواب وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مامور شد اینچنین بگوید ﴿قل ما یکون لی أن أبدّله من تلقاء نفسی﴾ من که نمیتوانم این را عوض کنم مگر حرف من است این وحی الهی است و حق هم هست ﴿إن أتّبع إلاّ ما یوحی إلی﴾ من اگر کمترین دخل و تصرفی بکنم عذاب الهی دامنگیر من میشود ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ قبلاً هم مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ انعام گذشت اینهایی که میگویند «وجدتک أهلاً للعبادة» «وجدتک أهلاً للمحبة» یعنی ذوات مقدس اهل بیت علیهم الصلاة و علیهم السلام کسانی که به مقام «وجدتک أهلاً المحبة» هستند خوفاً من النار و شوقاً إلی الجنة را یقیناً دارا هستند چون کسی که به مرحله بالا رسید مراحل نازله و وسطیٰ را یقیناً دارا است آنهایی که در مرتبه خوفاً من النار خدا را عبادت میکنند یا شوقاً إلی الجنة خدا را عبادت میکنند به مرتبهٴ «وجدتک أهلاً للعبادة» نمیرسند لذا منافاتی ندارد که در سخنان اهل بیت علیهم السلام در عین حالیکه «وجدتک أهلاً للعبادة» و مانند آن مطرح هست مراحل نازله و وسطی را هم چون دارا هستند بازگو کنند برای تعلیم دیگران فرمود ﴿إنی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ بعد میفرماید به اینکه ﴿قل لو شاء الله ماتلوته علیکم ولا أدراکم به﴾ اگر خدا نمیخواست و میخواست اینها نباشد یا تغییر پذیر باشد خب من که اینها را تلاوت نمیکردم برای شما میدانید من درس نخواندهام اُمّی هستم مکتب نرفتهام تا چهل سال هم که پیش شما بودم خطی ننوشتم جایی درس نخواندم کتابی ندیدم او به من گفت بگو من دارم میگویم و معارف را هم او اِدرا کرده است اعلام کرده است تعلیم کرده است او معلم شما است من تالی هستم و او معلم ﴿لو شاء الله﴾ که نباشد اگر خدا میخواست که وحی نباشد قرآنی نباشد دینی نباشد خب من چه چیز تلاوت میکردم اینها را برای شما ﴿لو شاء الله﴾ که نباشد ﴿ما تلوته علیکم﴾ کار من که تلاوت است حاصل نمیشد ﴿ولا أدراکم﴾ ولااعلمکم ولاافهمکم به او اِدرا نمیکرد او افهام نمیکرد او تعلیم نمیکرد که این فاعل ادری میشود خدا است نه او مدری بود نه من تالی چون کار به دست او است من اگر کمترین دخل و تصرفی بخواهم بکنم عذاب الیم است اگر کمترین دخل و تصرفی بکنم یعنی چه کار کنم یک چیزی را که بود بگویم نبود یک چیزی را که نبود بگویم بود این میشود تقوّل که فرمود ﴿لو تقوّل علینا بعض الأقاویل ٭ لأخذنا منه بالیمین ٭ ثم لقطعنا منه الوتین ٭ فما منکم من أحدٍ عنه حاجزین﴾ .
درباره آل فرعون است آنها برایشان معجزه بود وجود مبارک حضرت موسای کلیم معجزه را آورد با عصا و ید بیضا و آیات و بینات را آورد آنها برایشان دیگر واقعاً روشن شد که این معجزه است سحر نیست خدا میفرماید اینها فهمیدند که اینها معجزه است ﴿وجحدوا بها واستیقنها أنفسهم﴾ چه اینکه موسای کلیم سلام الله علیه هم به فرعونیها گفته بود به شخص فرعون گفته بود که ﴿لقد علمت ما أنزل هولاء إلاّ رب السموات﴾ فرمود تو میدانی که اینها حرفهای معجزه است حرفهای من نیست اما ولایت انبیا و اولیای الهی معنایش این است که اینها هر کاری میکنند به اذن الله میکنند ﴿ما کان لرسول أن یأتی بآیة إلاّ باذن الله﴾ وجود مبارک حضرت مسیح این کلمه را ترجیع بند گونه مکرر ذکر کرد فرمود ﴿أحیی الموتی﴾ ذات اقدس اله فرمود ﴿إذ تخرج الموتی بإذنی﴾ ﴿فتنفخ فیما فکون طیراً بإذنی تبریٌ الأکمه والأبرص بإذنی﴾ و آنها را باخبر میکنی که چه در خانهها ذخیره کردهاند بإذنی این بإذنی بإذنی ترجیع بند گونه به دنبال همه معجزات عیسوی سلام الله علیه هست آن هم که ذات مقدس پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مامور شد بگوید که ﴿ما کان لرسول أن یأتی بآیة إلاّ بإذن الله﴾ و خدای سبحان در سورهٴ حاقه هم فرمود به اینکه اگر این یک کمی بخواهد بدون اذن ما اضافه کند زیاد کند گرفتار عذاب الیم خواهد شد بنابراین ولایت اینها در تحت تدبیر ذات اقدس اله است حالا این را شما خب تعقل کنید دربارهٴ جمهوری اسلامی که نظام اسلامی شکلش جمهوری است محتوایش اسلامیت است این دو پیام از این آیه به خوبی درمیآید این در تدوین قانون اساسی آن مجلس خبرگان قانون اساسی یعنی سال 48 و اینها مسلم شده است آنجا این حرفها شده نه الآن یعنی بیست و دو سال قبل که قرآن کریم ساختار حکومت را جمهوری تنظیم کرده نقش مردم چیست محتوا چیست مردم چه را میپذیرند و چه را تاسیس میکنند آیا اموری را که در جامعه به عنوان قوانین مطرح است برخاسته از آراء مردم است یا مردم قانون الهی را میپذیرند آیا آن کسی که رهبر مردم است وکیل مردم است یا والی است که مردم تولّی کردهاند آیا توکیل کردند رهبر را یا تولّی کردند وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید به اینکه من تقریباً یک اربعینی امتحان دادم در غارتگریهای شما صادقترین مرد من بودم امینترین مرد من بودم در قحطی و گرانی امینترین مرد من بودم در مسائل خانوادگی امینترین مرد من بودم دیدید که من داعیهای هم نداشتم مکتبی هم که نرفتم خب وضع مرا میبینید سابقه مرا میبینید لاحقه مرا میبینید آنچه را هم که آوردم میبینید ﴿فقد لبثت فیکم عمراً﴾ من یک عمری امتحان دادم مگر شما اندیشمند نیستید که بپذیرید حرف مرا حرف من حرفی است که میگویم خدا اینچنین گفته بنابراین نقش جمهور در تولّی دین است نه در توکیل دین فرق مردمسالاری دینی و غیر دینی از این آیه باید روشن بشود
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره یونس آیه 14 - تفسیر تسنیم
فرمود سنت ما نه تحویل پذیر است نه تبدیل پذیر است ﴿و کذلک نجزی القوم المجرمین ٭ ثم جعلناکم خلائف من الأرض من بعد هم لننظر کیف تعملون﴾ که آن کبرا را یک مقداری کوچکتر و ریزتر کردند فرمودند ﴿کذلک نجزی القوم المجرمین﴾ یعنی با شما دارم سخن میگویم شما بالاخره یک روزی تحت ذلت بودید حالا عزیز شدید به جای ظالمین نشستید اگر شما هم مثل آنها باشید ظالم شده باشید بعد از اینکه بینات به نصاب خود رسیده باشد و ایمان نیاورید و به حد ﴿و ما کانوا لیؤمنوا﴾ برسید گرفتار همین کیفر تلخ خواهید شد ما این کار را کردیم ﴿لننظر کیف تعملون﴾ در جریان حضرت موسی سلام الله علیه همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ اعراف قبلاً گذشت وجود مبارک حضرت موسی هم به آنها همین مطلب را فرمود، فرمود به اینکه خداوند شما را به جای آل فرعون نشاند ببیند شما چه میکنید آیهٴ 129 سورهٴ اعراف این بود ﴿قال عسی ربّکم أن یهلک عدوّکم و یستخلفکم فی الأرض فینظر کیف تعملون﴾ فراعنه را میبرد شما را به جای آنها مینشاند ببیند شما چه میکنید پس آن اصل کلی ﴿فلن تجد لسنّة الله تبدیلاً ولن تجد لسنّة الله تحویلاً﴾ همچنان حاکم است
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.