● سوره بقرة آیه 239 - اطیب البیان با ویرایش مختصر
این آیه راجع به صلاة خوف و مطارده است و در اخبار به صلاة مواقفه و مسایفه و مرامحه تعبیر نمودهاند. و مراد نماز در میدان جنگ با دشمنان است که دو لشگر به هم ریخته و با سیوف و رماح و نحو اینها مقاتله مینمایند و یکدیگر را طرد می کنند، و در بعض اخبار خوف از لصوص و قطاع الطریق و سباع را هم به آن ملحق نمودهاند و در کلمات بعضی اعلام صلوة غریق و حریق و مهدوم علیه نیز به آن الحاق شده ولی در اخبار ذکری از آنها نشده و شمول اطلاق خوف نیز بر آن مشکل است و توضیح این مسئله به نحو اختصار این است که چون در اخبار وارد شده که «الصلاة لا تسقط بحال» یعنی نماز در هیچ حالی ساقط نمی شود و در میدان جنگ مجاهدین متمکن از صلوة تامه نیستند و در مقام ضرورت به قدر تمکن باید انجام وظیفه نمود که فرمودهاند «الضرورات تتقدر بقدرها»، لذا در میدان جنگ و در حال قتال هر مقداری از نماز که انسان متمکن است باید انجام دهد و رکوع و سجود آن را به ایماء و اشاره به جای آورد ولو در حال انحراف از قبله و در حال حرکت و عدم استقرار و متوجه به دشمن باشد. و نماز خوف مانند نماز مسافر قصر است و اگر از این مقدار هم متمکن نباشد یعنی اعمال نماز را به ایماء و اشاره هم نتواند انجام دهد به واسطه این که ممکن است ذهنش از دشمن منصرف گردد، فقط ذکر بر او واجب است، و قدر مسلم از ذکر که به اجماع علماء شیعه کافی است این است که نیت کند و تکبیرة الاحرام بگوید و اگر ممکن است رو به قبله و گرنه به هر طرفی که متوجه است عوض هر رکعت یک مرتبه تسبیحات اربعه «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر» بگوید. مثلا اگر نماز مغرب است سه مرتبه و اگر سایر نمازها است دو مرتبه بگوید. ولی لزوم این هم معلوم نیست؛ زیرا در بعض اخبار به گفتن تکبیر اقتصار شده و در بعضی تکبیر و تحمید و تهلیل و تسبیح و دعاء ذکر شده و مسلما دعاء واجب نیست بلکه مستحبّ است، علی ای حال آنچه ذکر شد مطابق فتوای علماء اعلام و موافق با احتیاط است.لکن این حدیث در غریق و حریق و امثال آن جاری نمی باشد و تنقیح مناط هم تمام نبوده و قیاس نیز باطل است و این موارد از مورد اخبار خارجند و حکم آنها حکم مریض است که هر مقدار از نماز که میسور است باید انجام دهد چه از حیث شرایط و چه از حیث اجزاء «لان المیسور لا یسقط بالمعسور، و ما لا یدرک کله لا یترک کله» و اما تفسیر آیه فَإِن خِفتُم فَرِجالًا أَو رُکباناً تفریع بر آیه قبل است که امر به محافظت صلوة فرموده و در اینجا می فرماید اگر خوف برای شما پیدا شد چه در محاربه یا از سباع و لصوص پس نماز بگزارید در حال پیاده یا سواره و رجال جمع راجل یعنی پیاده و رکبان جمع راکب یعنی سواره، یعنی در همان حال محاربه یا فرار از دزد و درنده به هر وضعی هستید نماز بگذارید. و رجالا و رکبانا حال است برای فعل محذوف یعنی «فصلوا رجالا او رکبانا».
فَإِذا أَمِنتُم فَاذکُرُوا اللّهَ : پس هر گاه ایمن شدید به این که جنگ راکد شود یا از سباع و لصوص نجات یابید یاد خدا کنید یعنی نماز با تمام اجزاء و شرایط به جای آورید و اطلاق ذکر بر نماز در بسیاری از آیات شده مانند:
اذکُرُوا اللّهَ ذِکراً کَثِیراً . در مجمع البحرین در بیان این آیه در ذیل لغت ذکر می گوید: «یشتمل الصلاة و قراءة القرآن و تدریس الصلاة و مناظرة العلماء» و ظاهرا این مذکورات از باب مثال است و هر چه انسان را متوجه خدا کند و به یاد خدا اندازد اطلاق ذکر بر او صحیح است.
کَما عَلَّمَکُم ما لَم تَکُونُوا تَعلَمُونَ : آن چنان نماز را به جای آورید که خداوند به شما تعلیم داد و مطابق دستور او و با رعایت شرایط و آداب آن، نه از پیش خود و اختراع خود، زیرا نماز عبادتی است توقیفی و باید طبق دستور شرع عمل شود. (اطیب البیان، ج٢ ص ٤٨٨-٤٨٩)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره بقرة آیه 234 - اطیب البیان با ویرایش مختصر
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم وَ یَذَرُونَ أَزواجاً: توفی به معنی اخذ به قوّة و از ماده وفاء است و در آیه شریفه خطاب به حضرت عیسی (ع) (انی متوفیک و رافعک الی) به معنی گرفتن از دست یهود و بردن او به آسمانهاست، و موت را وفات و مرده را متوفی گویند به واسطه این که روح او قبض می شود و ملک الموت را از این جهت قابض ارواح می گویند.
و آیه شریفه راجع به عدّه وفات است که اگر زنی شوهر او بمیرد باید چهار ماه و ده شبانه روز عدّه نگه دارد و درین مدت برای احترام متوفی شوهر نکند و مقتضای اطلاق آیه این است که در نگاه داشتن عده وفات بین مدخوله و غیر مدخوله، صغیره و کبیره یائسه و غیر یائسه، حرّه و امه، حامل و غیر حامل فرق نباشد، بلی در حامل اگر حملش بیشتر از چهار ماه و ده روز طول بکشد باید تا وضع حمل عده نگهدارد ولی اگر قبل از این مدت وضع حمل کند لازم است این مدت را رعایت نماید و به اصطلاح عده وفات بر حامل ابعد الاجلین است و این آیه ناسخ آیه [متاع] است که بعد از چند آیه دیگر بیان می فرماید: وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم وَ یَذَرُونَ أَزواجاً وَصِیَّةً لِأَزواجِهِم مَتاعاً إِلَی الحَولِ غَیرَ إِخراج ٍ؛ که دلالت دارد بر این که عدّه وفات یک سال تمام است؛ چنانچه در روایت ابی بصیر است که از حضرت باقر علیه السّلام سؤال می کند از قول خداوند که می فرماید:مَتاعاً إِلَی الحَولِ غَیرَ إِخراجٍ، حضرت می فرماید:(منسوخة نسختها یتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا و نسختها آیة المیراث)
و از این خبر استفاده می شود که آیه مَتاعاً إِلَی الحَولِ غَیرَ إِخراجٍ قبل از این آیه نازل شده و این یکی از ادلّهای است بر این که تنظیم آیات قرآن به ترتیب نزول آن نشده است چنانچه در مقدمه متذکر شدیم و از واجبات مهمه بر زنانی که شوهرانشان می میرند و عده وفات نگاه می دارند این است که در ایام عده ترک زینت کنند به اجماع علماء و اخبار مستفیضه، به این که لباس زینت نپوشند و عطر نزنند و سرمه نکشند و ابرو نگذارند و صورت را آرایش نکنند و از خانه بیرون نروند مگر برای اداء حقی یا غسل واجبی یا حجّ واجب یا اخذ احکام واجبه و امثال اینها، آن هم در شب بروند.
و اما تفسیر آیه، یعنی کسانی که از شما مردان می میرند و زنهایی میگذارند چه صغیره و چه کبیره و چه مدخوله و چه غیر مدخوله حتی مطلقه رجعیه که در حکم زوجه است، و چه در وطن و نزد زوجه بمیرند و چه در سفر و جدای از او، بلکه اگر در سفر بمیرند *مدّت عده وفات از زمانی است که خبر بزن می رسد نه زمان فوت او*.
یَتَرَبَّصنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً: باید انتظار بکشند و حبس نفس کنند تا چهار ماه و ده روز، و مراد چهار ماه هلالی تمام است و تعبیر به عشر بدون عشرة به مناسبت این است که مراد شب است و البته روز هم داخل در آن است یعنی ده شبانه روز، و اختلافی است که اگر زوج در اثناء ماه بمیرد آیا بقیه ماه را باید جزو عده حساب نموده و از ماه پنجم کسر گذارد و یا این که در حساب نیاورد و ظاهر و مطابق با احتیاط این است که اگر آن بقیه ده روز باشد جزو ده روز حساب کنند و چهار ماه تمام دیگر صبر کنند و اگر کمتر از ده روز باشد در حساب منظور ندارند و اگر بیشتر از ده روز باشد زیاده از ده روز را حساب نکنند.
فَإِذا بَلَغنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیکُم: پس زمانی که مدت عده تمام شد و به سر رسید مانعی نیست بر مردان که آنها را خطبه یا ازدواج کنند و بر خود زنها که شوهر یا زینت کنند و خطاب در علیکم به مسلمین است رجالا و نساء ؛
فِیما فَعَلنَ فِی أَنفُسِهِنَّ بِالمَعرُوفِ : در آنچه درباره خود انجام می دهند از نکاح یا زینت یا رغبت در نکاح مادامی که از حد معروف و میزان شرع خارج نشوند و مرتکب اعمال خلاف شرع نگردند.
وَ اللّهُ بِما تَعمَلُونَ خَبِیرٌ : خداوند از آنچه شما میکنید آگاه است و از جزئیات کارهای شما و اسرار پنهانی شما باخبر است؛ و خبیر از صفات ذاتیه حق و برگشت آن به علم یعنی عالم به وقایع و اموری است که در عالم تحقق پیدا میکند. (اطیب البیان، ج٢ ص ٤٧٧-٤٧٨)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره بقرة آیه 235 - اطیب البیان با ویرایش مختصر
وَ لا جُناحَ عَلَیکُم فِیما عَرَّضتُم بِهِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ : تعریض مقابل تصریح
است چنانچه کنایة نیز مقابل تصریح است و فرق کنایه با تعریض این است که در کنایه تشبیه و استعاره بکار برده می شود ولی در تعریض مطلب دیگری گفته می شود که غرض از آن اشاره و تلویح به معنی مورد نظر است مثلا اگر بخواهد کسی را به صفت بخل معرفی کند گاهی می گوید فلان بخیل است، این را تصریح گویند و گاهی میگوید فلانى گوگرد فرنگی است یا نم پس نمی دهد این را کنایه گویند و گاهی میگوید الحمدللّه من بخیل نیستم یا واقعا بخل بد صفتی است و غرضش این است که فلان بخیل است این را تعریض گویند. پس تعریض تضمین کلام است به چیزی که دلالت بر مراد کند بدون ذکر مراد، و کنایه ذکر مراد است به عبارتی که معنی آن اصلا مراد نیست.
و تعریض به نکاح زنهایی که در عده هستند به این است که سخنانی گفته شود که تلویحا متضمن خواستگاری آنها باشد؛ مثل این که گفته شود من در صدد گرفتن زنی هستم که دارای این صفات باشد، و یا بگوید واقعا شما زنی بسیار نیکو و نافعی برای شوهر بودید، و یا بگوید اخلاق و صفات و جمال شما بسیار مورد پسند است و امثال آنها که تلویحا دلالت دارد بر این که من مایلم با شما ازدواج نمایم.
پس مفاد آیه این است که باکی بر شما مردان نیست که به تعریض و تلویح خواستگار زنانی که در عده هستند بشوید و خطبة به معنی خواستگاری نکاح باشد. و مراد از نساء زنانی هستند که در عده باشند.
أَو أَکنَنتُم فِی أَنفُسِکُم : اکنان به معنی اخفاء است یعنی باکی بر شما نیست که مایل به ازدواج زنان معتده باشید ولی در دل پنهان داشته و اظهار ننمایید.
عَلِمَ اللّهُ أَنَّکُم سَتَذکُرُونَهُنَّ : خداوند می داند که شما رغبت خود را به ازدواج با آنان اظهار خواهید کرد از جهت این که دیگری بر شما سبقت نگیرد یا از جهت این که خاطر زنان شوهر مرده را به وجود کفالت کننده آسوده سازید.
وَ لکِن لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا : سرّ کنایه از جماع است یعنی صریحا با آنها وعده نکاح نکنید که بگویید پس از انقضاء عده من شما را به زنی اختیار میکنم.
إِلّا أَن تَقُولُوا قَولًا مَعرُوفاً : مگر این که گفتار پسندیده موافق حیاء و مطابق شرع گفته شود که همان تعریض و تلویح به خواستگاری باشد.
وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّکاحِ حَتّی یَبلُغَ الکِتابُ أَجَلَهُ : منع از اجراء عقد نکاح است در ایام عده که مسلما عقد باطل است بلکه اگر دخول نماید بر زوج ثانی آن زن حرام مؤبد است و اگر دخول واقع نشده باشد عقد در عده به منزله خواستگاری است چنانچه مفاد اخبار است، و در فقه در کتاب نکاح و طلاق فروع زیادی برای آن متعرض شدهاند و اجمال آن این است که اگر دخول ننموده عده اول تا زمان انقضاء آن باقی است و اگر دخول واقع شده، با علم به تحریم، دومی عده ندارد چون زناست و اگر از روی جهل به موضوع یا جهل به حکم باشد وطی شبهه است و در این صورت احوط و اقوی این است که دو عده نگاه دارد . یعنی پس از انقضاء عده اول یک عده تمام برای ثانی نگاه دارد و تفصیل آن مربوط به فقه است.
و تعبیر از عده به کتاب یا از جهت تشبیه آن به دین مؤجل است که مکتوب میگردد و یا به معنی فرض قرآن است؛ یعنی آن مدتی که در قرآن برای عده فرض شده به پایان برسد.
وَ اعلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعلَمُ ما فِی أَنفُسِکُم فَاحذَرُوهُ : تهدید از مخالفت حدود الهی و تجاوز از مرز شریعت است یعنی بدانید که خداوند آنچه در بواطن و ضمائر شماست می داند بنا بر این از نافرمانی او حذر کنید.
وَ اعلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ : و نیز بدانید که اگر توبه کنید و به خدا بازگشت نمایید او آمرزنده است و در عقوبت تعجیل نمینماید.(اطیب البیان، ج٢ص ٤٧٩-٤٨٠)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره بقرة آیه 236 - اطیب البیان با ویرایش مختصر
لا جُناحَ عَلَیکُم إِن طَلَّقتُمُ النِّساءَ ما لَم تَمَسُّوهُنَّ : این آیه راجع به طلاق غیر مدخوله است و چنین زنی عده ندارد و به محض وقوع طلاق می تواند به دیگری تزویج کند، و مسّ کنایه از جماع و دخول است یعنی باکی بر شما نیست اگر زنان را طلاق دهید مادامی که با آنها مجامعت ننمودهاید.
أَو تَفرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً : فرض به معنی تقدیر و تعیین است و فریضه به معنی آنچه مقدر و معین شده می باشد. أَو تَفرِضُوا مجزوم به عطف بر لم تمسوا و عطف به کلمه «أو» برای این است که توهم نشود رفع جناح مشروط به اجتماع هر دو (یعنی عدم مسّ و عدم فرض) است بلکه طلاق غیر مدخوله در حال فرض مهر و عدم فرض مهر بلا مانع است کانّه می فرماید: لا جناح علیکم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن سواء فرضتم لهن فریضة او لم تفرضوا لهن فریضة؛ ولی چون می خواست حکم مهر زنی را که قبل از دخول طلاق می دهند و حال آنکه مهری هم برای او تعیین ننمودهاند بیان کند از این جهت عدم مسّ و عدم فرض مهر را با هم ذکر نموده و حکم آن را بیان کرده است.
فَمَتِّعُوهُنَّ : تمتع به معنی اعطاء متعه یعنی دادن چیزی که انسان از آن برخوردار و بهرهمند گردد؛ و متاع و متعه عبارت از آن چیزی است که از آن برخوردار و بهرهمند می شوند و در اینجا به معنی اعطاء بهره به زنان مطلقه غیر مدخوله است که مهر آنان معین نشده که طلاق دهنده باید به اندازه وسع خود و شئون زن مطلقه بدهد. لذا می فرماید: عَلَی المُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی المُقتِرِ قَدَرُهُ : یعنی غنی متمکن به اندازه وسع و فقیر و تنگدست به مقدار وسع و طاقتش تمتیع کند .و از فقیه روایت شده که «انّ الغنی یمتع بدار او خادم و الوسط بثوب و الفقیر بدرهم او خاتم»؛
و مَتاعاً بِالمَعرُوفِ : متاعا یا مفعول است برای متعوهن و یا مصدر است برای تأکید آن؛ و تمتیع به معروف یعنی مطابق عرف و شئون طرفین که نه اسراف و زیاده روی شود و نه بخل و حق بُری گردد.
حَقًّا عَلَی المُحسِنِینَ : حقا یا صفت برای متاعا است و یا مصدر محذوف العامل است یعنی متعه ثابت یا سزاوار است بر نیکوکاران، و یا این که تمتیع بر نیکوکاران ثابت و سزاوار گردیده است.
و در این که تمتیع زن مطلقه غیر مدخوله واجب است یا مستحبّ؟ اختلاف است و این جمله اخیر ظاهر در استحباب است زیرا تمتیع را نوعی از احسان زوج نسبت به زن شمرده است.
و نظیر این آیه، آیه شریفه در سوره احزاب آیه٤٩ است که می فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحتُمُ المُؤمِناتِ ثُمَّ طَلَّقتُمُوهُنَّ مِن قَبلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُم عَلَیهِنَّ مِن عِدَّةٍ تَعتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا؛ و امّا زن مطلقه غیر مدخوله که مهر او معین شده باشد باید نصف آن را بدهد چنانچه در آیه بعد از این آیه ذکر می شود. (اطیب البیان، ج٢ ص٤٨٢)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره بقرة آیه 237 - اطیب البیان با ویرایش مختصر
آیه شریفه در بیان حکم قسم دیگر از زنان مطلقه غیر مدخوله است یعنی آنهایی که مهرشان معین شده باشد چون مستفاد از جمله مَتِّعُوهُنَّ در آیه قبل به مقتضای اطلاقش اعطاء متعه است به زنان غیر مدخوله خواه تعیین مهر شده باشد یا نشده باشد؛ و به مقتضای این آیه زنان غیر مدخوله که مهرشان معین شده باشد باید نصف مهرشان داده شود. بنابر این مورد *آیه متعه منحصر می شود به زنان غیر مدخوله که مهر آنان معین نشده باشد*.
و آنچه بعضی توهم کردهاند که این آیه ناسخ آیه قبل است فاسد است؛ زیرا تنافی بین این آیه و آن نیست. بلکه آیه اول شامل دو حکم است یکی رفع جناح از طلاق دادن مطلق زنان غیر مدخوله اعم از مفروضة الفریضه و غیر مفروضة، و دیگر اعطاء متعه به آنهاست. و به مقتضای اطلاق، عدم فرق بین آنهاست. ولی این اطلاق را آیه شریفه مقید می فرماید به قوله تعالی: وَ إِن طَلَّقتُمُوهُنَّ مِن قَبلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَ قَد فَرَضتُم لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصفُ ما فَرَضتُم. و البته این حکم مختص به طلاق است ولی اگر زوج وفات کند باید تمام مهر به زوجه داده شود اگر چه غیر مدخوله باشد.چنانچه صریح اخبار مأثوره از ائمه اطهار (ع)است.
إِلّا أَن یَعفُونَ :مگر این که زوجه در صورتی که بالغه و رشیده و حره باشد از تمام نصف مهر که محقّ است یا بعض آن گذشت کند؛ در این صورت بر زوج لازم نیست بدهد.
أَو یَعفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقدَةُ النِّکاحِ : یا آن کسی که ولی و صاحب اختیار زوجه است و نکاح به دست او و به نظر او واقع شده از نصف مهر یا بعضی از نصف گذشت کند. و *بنا بر مذهب شیعه الَّذِی بِیَدِهِ عُقدَةُ النِّکاحِ منحصر است به پدر و جدّ پدری و قیّمی که از طرف پدر یا جدّ پدری تعیین شود و یا حاکم شرع و یا قیّمی که از طرف حاکم شرع برای صغیره یا غیر رشیده معیّن گردد یا کسی که زوجه اختیار تامّه و وکالت مطلقه به او داده باشد*.
و اما سایر اقارب زوجه مانند برادر و عمو و دایی و غیره هیچگونه اختیاری ندارند. و در بعض اخبار که از آنها ذکری شده یا به واسطه قیمومیتی است که از طرف پدر یا جدّ یا حاکم دارند و یا به واسطه احترام و بزرگی و سرپرستی آنها نسبت به کوچکتران است، و إلا هیچگونه ولایتی نه بر صغیره و نه بر بالغه دارند.
وَ أَن تَعفُوا أَقرَبُ لِلتَّقوی : این جمله دلیل بر استحباب عفو و ترغیب و تشویق به عفو است چون مهر در ازای بضع است؛ و در غیر مدخوله زوج استفاده از بضع نکرده لذا بهتر این است که زوجه هم از مهر گذشت کند.
وَ لا تَنسَوُا الفَضلَ بَینَکُم: امر واجب بر طرفین، اداء نصف مهر از طرف زوج و عدم مطالبه زائد بر نصف از طرف زوجه است؛ و فضل عبارت از احسانهای دیگر است که زوج علاوه بر نصف مهر نسبت به زوجه روا دارد و یا گذشتی است که زوجه از گرفتن نصف مهری که حق اوست بنماید، و در این جمله خداوند همه مردم را عموما و چنین مرد و زنی را خصوصا به رعایت فضل امر می فرماید.
أَنَّ اللّهَ بِما تَعمَلُونَ بَصِیرٌ : این جمله نیز در مقام ترغیب به فضل است که بندگان بدانند هر عمل خیری که انجام دهند خداوند میبیند و به آن جزای خیر میدهد. (اطیب البیان، ج٢ ص٤٨٤-٤٨٥)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره بقرة آیه 238 - اطیب البیان با ویرایش مختصر
حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ : محافظت و حفظ به معنی نگاهداری است و قوه حافظه را از این جهت حافظه گفتند که مطالب را در ذهن انسان نگاهداری می کند و حفظ و نگاهداری هر چیزی به حسب آن چیز است؛ مثلا حفظ مال به این است که آن را از تلف شدن و اسراف و دستبرد سارق نگاهداری کنند؛و حفظ جان به این ست که انسان خود را در معرض هلاکت و مرض و تصادم و نحو اینها قرار ندهد؛ و حفظ ناموس به این است که عفت و پاکدامنی را رعایت کند و از تماس با اجانب خودداری کند؛ و حفظ دین به این است که اعتقادات خود را از زوال و شک نگاه دارد و اخلاق و اعمال خود را بر وفق آنها قرار دهد. و اما حفظ نماز به چند چیز است:
١- اتیان نماز در وقت آن که اولا نمازها را در اوقات آن ترک نکند که تارک الصلاة محسوب شود. زیرا عقوبت تارک الصلاة بسیار سخت است بلکه ترک صلوة موجب کفر است. و تارک صلوة از کسانی است که بیایمان از دنیا می رود و ثانیا نماز را در اول وقت به جای آورد که نماز اول وقت دارای فضیلت بسیار است و کسی که نماز خود را به آخر وقت بیندازد دلیل بر بیاعتنایی و بی اهمیتی او به نماز است؛
٢- صحیح به جای آوردن نماز، که مقدمات و مقارنات و سایر امور آن صحیح و درست و مطابق دستور شرع باشد و نماز ضایع و باطل به جای نیاورد که ضایع الصلاة در عقوبت مانند تارک الصلاة است و در آیات و اخبار مذمّت بسیار و عقوبت شدید برای ضایع الصلاة ذکر شده در آیه شریفه می فرماید: فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوفَ یَلقَونَ غَیًّا و در خبر مروی در لآلی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پانزده عقوبت برای ضایع الصلاة ذکر شده سه عقوبت در دنیا و سه عقوبت در وقت نزع و سه در قبر و در برزخ و سه در موقع بعث و نشور و سه در صحرای محشر؛
٣- حفظ از اندراس و از بین رفتن نماز که نگذارد نماز از میان جامعه برداشته شود و مردم را به نماز و حفظ احکام و آداب آن امر و ترغیب و تشویق کند.
و کلمه الصلوات شامل همه نمازهای واجب می شود و اظهر مصادیق آنها نمازهای پنجگانه است و اما نمازهای مستحبه حفظ آنها واجب نیست مگر به بعض معانی حفظ.
وَ الصَّلاةِ الوُسطی: صلوة وسطی ذکر خاص بعد از عام بواسطه اهمیت آن است و بین مفسرین در تفسیر وسطی اختلاف است بعضی نماز عصر گفتند چون میان دو نماز روزانه و دو نماز شبانه است؛ و بعضی گفتند نماز مغرب است چون سه رکعت است و واسطه بین طول و قصر است یعنی بین نماز چهار رکعتی و دو رکعتی است؛ و بعضی گفتند عشاء است چون واسطه بین دو نمازی است که در سفر قصر نمی شود یعنی نماز مغرب و صبح؛ و بعضی گفتند صبح است چون وقت آن بین الطلوعین و مشهود ملائکه شب و روز است؛ چنانچه در قرآن می فرماید: إِنَّ قُرآنَ الفَجرِ کانَ مَشهُوداً (اسراء/٨٠)
و بعضی گفتند در میان نمازها مخفی است چنانچه لیلة القدر در میان شبهای رمضان و ساعت استجابت دعاء در میان ساعات روز جمعه و رضای الهی در میان طاعات و غضب او در میان معاصی و ولی خدا در میان مؤمنین پنهان است که شخص مؤمن مراعات همه نمازها و همه شبهای ماه رمضان و همه ساعات روز جمعه و همه طاعات و معاصی را بنماید و همه مؤمنین را محترم دارد.
ولی همه این اقوال اجتهاد در مقابل نصّ است؛ زیرا در اخبار معتبره از ائمه طاهرین در کافی و غیر آن به نماز ظهر تفسیر شده چون اول نمازی است که فرض شد و زوال ظهر وسط النهار و ساعت استجابت دعاء است.
وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتِینَ : قانت را به معنی خاشع و خاضع و طائع و مداوم بر فعل تفسیر نمودند. ولی در اخبار مرویه از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) به قنوت نماز تعبیر شده که دعاء در حال قیام در رکعت دوم قبل از رکوع باشد و مراد از قوموا همان حال قیام است برای قنوت.
و در برهان از تفسیر عیاشی از حضرت صادق روایت کرده که فرمود:(الصلوات رسول اللّه و امیر المؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین و الوسطی امیر المؤمنین و قوموا للّه قانتین طائعین للائمة).
(اطیب البیان، ج٢ ص ٤٨٦-٤٨٧)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره بقرة آیه 233 - تفسیر اثناعشرى با مختصر ویرایش بنده
بعد از آن احکام رضاع را بیان مىفرماید: وَ الْوالِداتُ: و زنان مطلقه و غیر آنها که طفل شیرخوار دارند خواه قبل از طلاق متولد شوند یا بعد از آن، حکم مادر آن است که: یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ: شیر دهند فرزندان خود را، حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ: دو سال کامل تمام. رضاع مادر دو قسم است:
١- واجب: در وقتى است که طفل ارتضاع نکند مگر از پستان مادر خود، یا دایه یافت نشود، یا پدر عاجز باشد از استیجار.
٢- مستحب: در وقتى است که به رضایت مادر ارضاع نماید فرزند را، در هر دو صورت مدت رضاع دو سال است.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ: براى کسى که بخواهد تمام گرداند شیر دادن فرزند خود را، یا بر پدران واجب است ارضاع اولاد، چنانچه نفقه و کسوه بر او واجب است باشد و مادر شیر مىدهد به اولاد براى پدر، زیرا اولاد متعلق به پدر و مادر به منزله ظرفى است که اطفال در رحم او به ودیعه گذارده شود، چنانچه منسوب است به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرماید: و انّما الوالدات اوعیة مستودعات و للاحساب اباء حدّ مدت ارضاع دو سال کامل به مولودى است که شش ماهه متولد شده باشد.
*تنبیه*: از آیه شریفه «حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ» و از آیه «حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً» استفاده شده به دلالت اقتضاء که اقل مدت حمل شش ماه باشد، زیرا مجموع حمل و رضاع سى ماه، و بیست و چهار ماه آن مدت رضاع و بقیه که شش ماه است مدت حمل مىشود. در زمان عمر بن خطاب زنى را نزد او آوردند که فرزند ششماهه آورده، عمر حکم رجم کرد. حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اگر کسى به کتاب خدا با تو مخاصمه کند بر تو غالب شود. عمر گفت: چگونه؟ فرمود: به جهت فرمایش الهى «وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً» مدت رضاع دو سال و مدت حمل شش ماه، مجموع سى ماه باشد، عمر امر نمود او را رها کردند (بحار الانوار، ج ١٠٤ ص٦٦ ح١). و مدت رضاع سنت دو سال و کمتر از بیست و یک ماه جایز نباشد، زیرا موجب ضرر طفل است.
وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ: و بر آن کس که این فرزند براى او زاییده شده، یعنى بر پدر واجب است، رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ: روزى شیردهندگان و لباس آنها به طریق اقتصار و اعتدال، و یا بر قدر وسعت او، و یا به حسب رأى حاکم شرع. لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها: مکلف نشود هیچ نفسى مگر به آنچه قدرت و توانایى آن را دارد. لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها: باید که صدمه نرساند و اذیت نکند هیچ مادرى به فرزند شیرخواره خود که او را از خود جدا نکند و به پدر دهد. یا باید رنج رسانیده نشود مادر به سبب فرزند. مراد آن است که با وجود رغبت مادر به شیر دادن، فرزند را از او نگیرند و به دایه دهند. یا او را به رضاع اکراه نکند و اگر قبول نماید، نفقه و کسوه از او باز نگیرد. وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ: و باید که ضرر نرساند پدر به طفل خود که او را در وقت شیرخوارگى از مادر بازگیرد. یا باید که ضرر رسانیده نشود پدر به واسطه فرزند، یعنى زیاده از نفقه و کسوه از او طلب نکند.
*نکته*: اضافه ولد یک مرتبه به پدر، یک مرتبه به مادر، جهت اشفاق ایشان است بر او و تنبیه بر آن که سزاوار آن است که هر دو مشفق شوند در استصلاح فرزند و شفقت بر او، و جایز نیست که ضرر رسانند به او، و یا به سبب او متضرر شوند از یکدیگر. و از حضرت صادق علیه السّلام مروى است که مضاره نکنند مادر را به منع شوهر از مواقعه به جهت ترس حمل و نه پدر را به امتناع او از مجامعت به جهت شفقت بر فرزند. (تفسیر برهان، ج١ ص٢٢٤ ح٢و٣و٦ و١١)
و اگر پدر بمیرد، وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ: و بر وارث است مثل آنچه بر پدر بود از نفقه و کسوه و اذیت نکردن، یعنى وارث مخارج مرضعه را از مال طفل بدهد اگر پدرش مرده باشد. و اگر یکى از پدر و مادر بمیرند، بر آن دیگرى واجب است تربیت طفل و ارضاع و انفاق. فَإِنْ أَرادا فِصالًا: پس اگر بخواهند پدر و مادر از شیر گرفتن طفل را قبل از تمام شدن دو سال در صورتى که این اراده حاصل شده باشد، عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ: از رضایت والدین و مشورت آنها با یکدیگر در باب رضاع و فطام قبل از دو سال، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما: پس هیچ بأسى و وبالى نیست بر والدین در این مشورت و اعتبار تراضى والدین جهت مراعات صلاح طفل است و احتراز از اقدام هر یک بر ضرر رسانیدن او به جهت غرضى یا غیر آن. وَ إِنْ أَرَدْتُمْ: و اگر بخواهید اى پدران یا کسانى که به استرضاع محتاجید، أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ: این که دایه بگیرید جهت شیر دادن اولاد خود را خواه مادر را مانعى باشد از رضاع یا نباشد مگر وقتى که بىاجرت یا کمتر از اجرت دایه راضى باشد، در اینصورت، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ: پس بأسى نیست بر شما در دایه گرفتن، إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ: چون تسلیم کنید به دایهها آنچه اراده کردهاید که به ایشان دهید. و اشتراط تسلیم براى جواز استرضاع نیست، بلکه براى رعایت اولى و اصلح است براى طفل. وَ اتَّقُوا اللَّهَ: و بترسید و بیندیشید خدا را از مخالفت در ندادن اجر مزدوران و تقصیر در امر اولاد صغار. این مبالغه است بر آنچه مشروع باشد در امر اطفال و مرضعه در محافظت و مراقبت امور آنها. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ: و بدانید بدرستى که خداى تعالى به آنچه مىکنید از ارضاع و فصال و استرضاع و غیر آن از افعال و اعمال، بینا است. ذکر این کلام به جهت ترغیب است در اطاعت اوامر و تهدید در مخالفت احکام. (احکام رضاع رجوع به رسائل عملیه است).
*تنبیه*: بر صاحب ولد لازم است براى رضاع اختیار نماید دایه مؤمنه عفیفه متقیه کریمه را زیرا اخلاق و حالات او در طفل مؤثر واقع شود و حضرت نبوى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: الرّضاع یغیّر الطّباع (قرب الاسناد، ص٤٥) شیر تغییر مىدهد طبیعتها را، بلکه اگر خارج از مذهب باشد، فطرت اولیه را تغییر دهد، اگرچه پدر و مادرش هم مؤمن باشند؛ چنانچه در احوالات یکى از اجله علماء که در ازمنه اخیره به ناحق مصلوب شد[شیخ فضل الله نورى]، نقل کردند که پسرش در موقع صلب آن مظلوم، مشغول کف زدن و قهقهه شده به تماشاى پدر نظاره مىکرد. پس از کشفیات محقق گردید در عربستان دایهاى که براى او اختیار نمودند ناصبى بوده، که تأثیر شیر او، قلب ماهیت طفل را نمود، و عاقبت هم خیر ندیده به سزاى خود رسیده مقتول شد.
و نیز تأثیر شیر پلنگ نسبت به نمرود، و شیر سگ ماده نسبت به بخت النصر، آن آثار ظاهر ساخت.
یکى از ظرفاء حکایت کرد که من براى معالجه و دوا چند صباحى شیر الاغ تناول نمودم، این شیر چنان در مزاج من تأثیر کرد که اگر کسى الاغى در جلو داشت هر وقت هش مىگفت من مىایستادم. این است تأثیر شیر.
*تتمه*: از جمله اسباب تحریم رضاع است، و حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب(فروع کافى،ج٥ ص٤٣٧ کتاب النکاح، باب الرضاع، ح٢و٣ ؛ و ص٤٤٥ ح١٦) یعنى حرام مىشود از جهت رضاع آن کسانى که حرام مىشوند از جهت نسب، مثلا مادر و دختر و خواهر که از جهت نسب حرام هستند اگر یکى از این عناوین حاصل شد از جهت رضاع نیز باعث نشر حرمت مىشود. بنابراین در قسمت رضاع بسیار باید مواظبت نمود، چه بسا نشر حرمت شده باشد و نکاح را فاسد نماید قبلا یا بعدا و شخص ملتفت نباشد. (تفسیر اثناعشرى، ج١ ص٤١٦-٤١٩)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره بقرة آیه 233 - اطیب البیان با ویرایش مختصربنده
وَ الوالِداتُ یُرضِعنَ أَولادَهُنَّ حَولَینِ کامِلَینِ : ظاهر این جمله وجوب ارضاع مادر است: لکن مشهور و معروف بین علماء است که ارضاع طفل بر مادر واجب نیست بلکه خلافی در این مسئله نمی باشد. و این جمله اگر چه به لسان خبر می باشد ولی در مقام امر است و دلالت بر وجوب آن آکد از امر است، لکن به واسطه قرائن داخلی و خارجی از ظاهر آن صرف نظر شده و بر استحباب حمل شده است.
امّا قرائن داخلی جملاتی است که بعد از این جمله ذکر شده مانند جمله: لِمَن أَرادَ أَن یُتِمَّ الرَّضاعَةَ و جمله عَلَی المَولُودِ لَهُ رِزقُهُنَّ وَ کِسوَتُهُنَّ و جمله لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها و جمله وَ عَلَی الوارِثِ مِثلُ ذلِکَ ؛ و جمله : وَ إِن أَرَدتُم أَن تَستَرضِعُوا که بیان هر یک بیاید.
و قرائن خارجی اخباری است که در این مورد رسیده مانند خبری که سلیمان بن داود از حضرت صادق علیه السّلام از رضاع می پرسد و حضرت می فرماید: «لا تجبر المرأة علی ارضاع الولد»(وسائل ج٣ کتاب نکاح باب ٦٨).
و بعضی تفصیل دادهاند که اگر خود ولد مالی دارد، از آن مال مرضعه برای او بگیرند و گرنه بر پدر از باب وجوب نفقه ارضاع او واجب است و اگر پدر معسر و تنگدست باشد بر مادر ارضاع واجب است مگر این که مرضعه ای پیدا شود که رایگان طفل را شیر دهد چنانچه نفقه طفل در صورت مفروض بر مادر واجب است.
لکن این تفصیل تمام نیست؛ زیرا اولا وجوب انفاق از حیث واجب النفقه بودن و مسئله ارضاع از حیث مادر بودن دو امر است، و ثانیا ممکن است در این صورت مادر اجرت دهد و مرضعه بگیرد.
و بعضی تفصیل دیگر داده که لِبا [آغوز] یعنی شیر اول ولادت بر مادر واجب است چون حفظ ولد منوط به آن است و شیر دادن بعد از لِبا بر او واجب نیست.
و این تفصیل نیز تمام نیست؛ زیرا اولا حفظ نفس ولد منوط به لبا نیست چنانچه کثیرا مشاهده شده است و ثانیا حفظ نفس محترمه بر همه افراد مسلمین واجب است و مادر در این جهت خصوصیتی ندارد و به کلمه «حولین کاملین» بعضی استدلال نمودهاند که ارضاع دو سال تمام واجب است و همچنین به آیه شریفه: وَ حَملُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهراً (احقاف/١٥) به ضمیمه حدیث وارد بر این که اقلّ حمل شش ماه است.
لکن مشهور بین علماء اعلام این است که *حولین کاملین حدّ کامل ارضاع است* و اقلّ آن بیست و یک ماه است که با نه ماه که مدت حمل در اغلب زنان است سی ماه میشود.
و بر طبق این که از سماعة از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود:«الرضاع احد و عشرون شهرا فما نقص فهو جور»(مجمع البیان).
و از عبد اللّه ابن صباح از حضرت صادق علیه السّلام است که فرمود: «الفرض فی الرضاع احد و عشرون شهرا»(وسائل، ج٣ کتاب نکاح باب ٧٠).
بلکه از خود آیه این معنی ممکن است استفاده شود زیرا می فرماید: لِمَن أَرادَ أَن یُتِمَّ الرَّضاعَةَ یعنی کسی که حدّ کامل ارضاع را اراده کند باید دو سال شیر دهد بنا بر این *حولین کاملین حدّ کامل است نه حدّ واجب*: و امّا زائد بر دو سال را بعضی جایز دانسته بدون این که مادر حق اجرتی بر آن زائد داشته باشد و بعضی حرام دانسته و جزو خبائث شمردهاند و مشهور یکی دو ماه را برای صعوبت فطام تجویز نمودهاند.
وَ عَلَی المَولُودِ لَهُ رِزقُهُنَّ وَ کِسوَتُهُنَّ بِالمَعرُوفِ : مراد از المولود له پدر است زیرا فرزند در معظم احکام حُبوتی ملحق به پدر است یعنی در مدت ارضاع بر پدر است که نفقه و کسوه مادر را بدهد؛خواه به زوجیت او باقی باشد یا مطلقه شده باشد
چه به طلاق رجعی و چه به طلاق بائن؛ و مادر در هر صورت می تواند مطالبه اجرت بر ارضاع کند.
و گرنه رزق و کسوه زوجه جزء نفقات واجبه بر زوج است و اختصاص به حالت ارضاع و غیر آن ندارد و قید بِالمَعرُوفِ مشعر بر این است که آنچه متعارف است می تواند مطالبه کند و زائد بر آن را حق ندارد.
لا تُکَلَّفُ نَفسٌ إِلّا وُسعَها: هر نفسی به اندازه تمکن و طاقت او تکلیف شده، پدر به اندازه تمکنش باید رزق و کسوه مرضعه را بدهد و به مقدار بیش از آن مکلف نشده است.
لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَولُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ : مضاره از باب مفاعله است و این باب اگر چه اغلب بین اثنین است ولی در این مقام (مانند بسیاری از موارد دیگر) در این معنی استعمال نشده و به معنی اضرار است و ممکن است مراد این باشد که مادر حق ندارد به ولد خود ضرر برساند به واسطه امتناع از ارضاع در صورتی که پدر اجرت بر آن دهد و همچنین پدر حق ندارد به ولد خود ضرر زند به واسطه منع از ارضاع یا ندادن اجرت بر ارضاع و امثال اینها، و مصادیق اضرار مادر و پدر بر اولاد بسیار زیاد است که در فقه متعرضند و *باء* در بولدها و بولده بنا بر قولی زائد است ولی بنا بر مشرب تحقیق که حرف زائد در قرآن نمیباشد *برای تقویت است*.
و ممکن است باء بولدها و بولده برای سببیت باشد و مراد ضرر رسانیدن مادر به پدر باشد به منع او از مواقعه به واسطه خوف از حمل و ضرر رسانیدن پدر به مادر باشد به امتناع از مواقعه به واسطه حمل و کم شدن شیر یا فقدان آن و ممکن است ضرر رسانیدن به مادر منع او از حق الحضانه باشد یعنی با این که او راغب است طفل را شیر دهد و نگاه دارد از او بستانند و به دایه دهند و ضرر رسانیدن به پدر این باشد که مادر با این که فرزند با او خو گرفته او را پیش پدر اندازد و گوید برای او دایه بگیر! و بر طبق معانی بالا اخباری هم وارد شده است؛ مانند حدیث حماد بن عثمان از حلبی از ابی عبد اللّه (ع) و حدیث ابی الصباح کنانی از ابی عبد اللّه (ع) و حدیث مروی از کافی و احادیث مرویه از تفسیر علی بن ابراهیم و احادیث مرویه از تفسیر عیاشی که ذکر آنها موجب تطویل کلام می شود و جمع بین آنها به این است که گفته شود *در آیه نهی از مطلق مضاره نموده چه ضرر رسانیدن مادر بر ولد یا والد باشد و چه ضرر رسانیدن پدر باشد بر ولد یا والده در هر یک از موارد مذکوره*.
وَ عَلَی الوارِثِ مِثلُ ذلِکَ : در کلمه وارث بین مفسرین اختلاف است، بسیاری از آنها گفتند مراد وارث طفل است که اگر طفل بمیرد ارث او را می برد یعنی بر همان کسی که اولی به میراث طفل است، همین وظیفه است که بر پدر واجب بود از تعهد کودک و اجرت رضاع و نحو آن هنگامی که کودک را پدر نباشد و این معنی صحیح نیست؛ زیرا حق حضانت با پدر و مادر است و حق ولایت با پدر یا جد پدری و اگر پدر نباشد بر جدّ پدری و اگر جد پدری نداشته باشد بر قیّمی که پدر یا جدّ پدری معین کردهاند و اگر آنها قیم تعیین نکردهاند بر حاکم شرع یا شخص منصوب از جانب حاکم شرع است و اگر او نباشد بر عدول مؤمنین است و برای مطلق وارث نه حق حضانت هست نه حق ولایت.
بلکه مراد وارث پدر است که اگر پدر بمیرد بر سایر ورثه پدر که عبارت از ابوین میّت یعنی جدّ و جدّه طفل و سایر اولاد میّت یعنی برادران و خواهران و زوجه میّت غیر از مادر طفل می باشند همان وظیفه که بر پدر واجب بود بر آنها واجب است و باید کسوه و نفقه که بر پدر بود که برای اجرت ارضاع بدهد آنها نیز به مادر بدهند و حق ندارند طفل را از مادر بگیرند در صورتی که راغب باشد او را نگاهداری کند و شیر دهد.
و این معنی از بسیاری از اخبار استفاده می شود؛ مانند خبری که کافی از حلبی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: «علی الوارث مثل ذلک فانه نهی ان یضارّ بالصبیّ او یضارّ امّه فی الرضاعة».
و مانند حدیث کنانی که در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود:«و علی الوارث مثل ذلک فانه نهی ان یضارّ بالصبیّ او یضارّ امه فی رضاعه».
و مانند خبری که از تفسیر علی بن ابراهیم روایت شده که فرمود:«و علی الوارث مثل ذلک لا تضارّ المرأة الّتی لها ولد و قد توفی زوجها فلا یحل للوارث ان یضارّ ام الولد فی النفقة».
و از تفسیر عیاشی از محمّد بن مسلم از احد صادقین (ع) روایت شده که فرمود:«و علی الوارث مثل ذلک هو فی النفقة»
و از ابی الصباح از حضرت صادق علیه السّلام است :«لا ینبغی للوارث ان یضارّ المرأة فیقول لا ادع ولدها یأتیها و یضارّ ولدها ان کان لهم عنده شیئی و لا ینبغی له ان یقتر علیه» و غیر اینها از اخبار دیگر و همین اخبار شاهدی قوی است بر تعمیمی که ذکر شد.
فَإِن أَرادا فِصالًا عَن تَراضٍ مِنهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیهِما : فصال به معنی فطام و از شیر باز گرفتن است و مراد از این فطام، قبل از تمامیت دو سال است مثل این که بعد از بیست و یک ماه که حداقل ارضاع است «چنانچه گذشت» پدر و مادر تراضی نموده و صلاح طفل را در این دیدند که او را از شیر باز دارند مانعی بر آنها نیست.
و مفهوم این جمله این است که *اگر یکی از آنها راضی نشود یا بر طفل
ضرری متوجه باشد قبل از اتمام حولین کاملین فطام جایز نباشد*.
وَ إِن أَرَدتُم أَن تَستَرضِعُوا أَولادَکُم فَلا جُناحَ عَلَیکُم : یعنی اگر خواستید برای طفل مرضعه غیر از مادر بگیرید، یا به واسطه اِباء مادر از ارضاع طفل، یا رضایت مادر در ارضاع مرضعة، یا به واسطه این که متبرعی پیدا می شود که طفل را شیر دهد و یا مرضعه به اقل از اجرت المثل بچه را شیر دهد و مادر حاضر به تبرع یا به اقل از اجرت المثل نباشد.
إِذا سَلَّمتُم ما آتَیتُم بِالمَعرُوفِ : یعنی آنچه برای اجرت شیر دادن با مرضعه قرار داد می کنید باید به او بدهید و اگر قراردادی نشده اجرت المثل باید به او داده شود و مراد از معروف همین است که شما کمتر از اجرت المثل به او ندهید مگر به رضایت او، و او نیز حق مطالبه بیشتر از اجرت المثل ندارد مگر اینکه قبلا قرارداد شده باشد.
وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِما تَعمَلُونَ بَصِیرٌ : دستورات الهی را رعایت کنید و بر خلاف آنها رفتار ننمایید و آنچه موجب ضرر طفل یا اضرار به مادر از طرف پدر و یا اضرار به پدر از طرف مادر یا اضرار وارث به مادر یا طفل، و یا کوتاهی در اداء حق مرضعه باشد از آن اجتناب کنید، و بدانید که خداوند از نیات و کارهای شما و از ظاهر و باطن شما با خبر است و همه اعمال و رفتارتان نزد او آشکارا، و نسبت به همه آنها بیناست. (اطیب البیان، ج٢ ص٤٧١-٤٧٥)
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره قلم آیه 18 - تفسیر استاد شهید مطهری http://www.ghadeer.org/Book/638/102821
«و لایستثنون؛ و قسم خوردند که استثنا نکنند.» استثنا یعنی جداکردن. کلمه «و لایستثنون» را مفسرین دو جور تفسیر کرده اند: یکی اینکه «و لایستثنون» یعنی (قسم خوردند که صبحانه بچینند و) قسم خوردند که جدا نکنند، یعنی گفتند همه یک جور کار کنیم، سهمی برای فقرا جدا نکنیم، این هم جزء قسمشان بود. دیگر اینکه چون در زبان عربی "ان شاالله" گفتن را هم استثنا می گویند (می گویند: استثنا کرد، یعنی گفت: فلان کار را می کنم اگر خدا بخواهد. معنایش این است: مگر اینکه خدا نخواهد) بعضی گفتند: اینجا مقصود از «و لایستثنون» این است که قسم خوردند و "ان شاالله" نگفتند. ولی ظاهر این است که اگر مقصود آن می بود با صیغه مضارع نمی آمد که «و لایستثنون»، مثلا باید گفته می شد: "و ما استثنوا" و "ان شاالله" نگفتند، یعنی آن وقت عطف به «اقسموا» می شد نه عطف به «یصر منها».
به عبارت دیگر اگر به معنای "ان شاالله" گفتن می بود، عطف به «اقسموا» بود و باید ماضی آورده می شد، ولی چون مضارع آورده شده علی الظاهر عطف به «یصر منها» است. پس معنای آیه این است: قسم خوردند که صبح بسیار زود، هنوز که کسی خبردار نشده، میوه های باغ را بچینند و هیچ چیزی هم جدا نکنند.(مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 8- صفحه 286-290)
آن گاه که صاحبان باغ با یکدیگر تبانی کردند و هم قسم شدند که صبح بسیار زود میوه های باغ را بچینند تا دیگران خبردار نشوند، و قسم خوردند که استثناء نکنند. این جمله را مفسرین دو جور تفسیر کرده اند:
یکی اینکه قسم خوردند که سهمی برای فقرا جدا نکنند (استثنا به معنی جدا کردن است). دیگر اینکه چون در زبان عربی ان شاء الله گفتن را هم استثنا می گویند، گفته اند: مقصود از این جمله این است که قسم خوردند و ان شاءالله نگفتند. ولی ظاهر این است که چون به صیغه مضارع آمده است، عطف بر یصرمنها است؛ یعنی این جمله هم جزء قسم آن ها بود.
به عبارت دیگر اگر به معنای ان شاء الله گفتن می بود، عطف به اقسموا بود و باید ماضی آورده می شد. پس معنای آیه این است که قسم خوردند که صبح زود میوه ها را بچینند و هیچ چیزی هم برای فقرا جدا نکنند.
http://www.ghadeer.org/Book/638/102821
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره کهف آیه 1 - تفسیر حکیم علامه حوادی آملی
در صدر این سوره مثلّثی را ترسیم کرده است که این مثلث در جهانبینی قرآن کریم در موارد فراوان آمده و آن مثلث اشاره به نظام فاعلی از یک سو، نظام داخلی از سوی دیگر و نظام غایی از سوی سوم در اینکه گیرنده ی قرآن کریم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است حرفی نیست برای اینکه اینجا مشخص فرمود: «أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ» اضلاع سهگانه ی این مثلث این است که چه کسی فرستاد؟ نظام فاعلی، چه چیزی فرستاد؟ نظام داخلی، برای چه نه برای چی برای چه فرستاد؟ نظام غایی. فاعل کیست؟ غایت چیست؟ شیء چیست؟ فرستنده کیست؟ فرستاده شده چیست؟ برای چه نه چی، برای چه فرستاد این سه نظام را مشخص کرد فرمود نظام فاعلی به ذات اقدس الهی برمیگردد «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ» این نظام فاعلی، گیرنده که وجود مبارک پیامبر است که در بحث دیروز گذشت، خب چه چیزی فرستاد؟ این نظام داخلی کتابی فرستاد که «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا» اولاً، «قَیِّماً» ثانیاً، این شش هزار و اندی آیه اعوجاج ندارد، کجی ندارد، نقدپذیر نیست، اشکالپذیر نیست، شبههپذیر نیست، بطلانپذیر نیست، نسخپذیر نیست چنین کتابی، چرا؟ چون نه افراط دارد نه تفریط دعوایی که دارد حق است، گزارشی که میدهد صِدق است، وعده و وعیدی که میدهد عملی است فریب و نیرنگ در او نیست از غیب خبر میدهد صِدق، برهان اقامه میکند حق، درباره ی جهان سخن میگوید با برهان، از گذشته و حال خبر میدهد با صِدق، وعده و وعید دارد بهجا بیفریب نیرنگ در او نیست چون هیچ یک از این نقصها در حرم امنِ این کتاب نیست پس «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا» اگر عِوجی در حریم این کتاب راه ندارد این میتواند هم قیّم جوامع بشری باشد هم قیّم کتابهای آسمانی گذشته باشد قیّم کتابهای آسمانی گذشته را از تعبیر «وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ»[6] استفاده کردیم در بحثهای قبل درباره ی تورات و انجیل و سایر کتابها تعبیر قرآن کریم این است که اینها «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ»[7] انجیل که آمده حرفهای تورات موسای کلیم را آن تورات غیر محرّف را تصدیق کرد اما سخن از هَیمنه، سیطره، سلطنت و نفوذ در آن نیست ولی نوبت به قرآن که رسید ضمن اینکه فرمود قرآن «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ» کتابهای آسمانی را تصدیق میکند فرمود: «وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ» یعنی قرآن هیمنه دارد نسبت به کتابهای دیگر چون وجود مبارک پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیمنه دارد نسبت به انبیا و مرسلین دیگر به استناد آن هیمنه، سیطره و سلطنت قرآن نسبت به کتب آسمانی این «قَیِّماً» هم مطلق خواهد بود نه تنها قیّم جوامع بشری است بلکه قیّم بر صحف و کتب آسمانی هم هست پس نظام فاعلی به الله برمیگردد، نظام داخلی به ساختار قرآن کریم برمیگردد، نظام غایی هم «لِیُنذِرَ الَّذِینَ»، «وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ» به اینها برمیگردد برای انذار تبهکاران و تبشیر پرهیزکاران این مثلث را بخش اول این سوره ی مبارکه ی «کهف» به عهده میگیرد، خب اگر عِوجی در او نیست شش هزار و خردهای آیه از یک فاعل بر قلب مطهّر یک قابل برای یک هدف نازل شده است قهراً از اینجا میشود استفاده کرد که این کتاب «یفسّر بعضه بعضا»[8] چرا؟ برای اینکه همه ی اینها هدف واحد دارند و هیچ کدام کج نیست یعنی همه همگوناند، هماهنگاند اگر در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه آمد که قرآن «یُصدِّق بعضه بعضا»[9]، «ینطق بعضه ببعض»[10] از همین آیات بر میآید یک وقت است آدم شش هزار حرف میزند در شش هزار جا خب این را باید با شواهد دیگر ثابت کرد اما یک کتاب از یک مبدأ برای یک مقصد برای یک قلب خاص نازل میشود این کتاب قهراً «یصدّق بعضه بعضا» خواهد بود در اوایل سوره ی مبارکه ی «زمر» آمده است که این کتاب مَثانی است مثانی بودن یعنی انثنا دارند و گرایش به هم دارند آیه ی 23 سوره ی مبارکه ی «زمر» این است «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ» یعنی این شش هزار و ششصد و خردهای آیه مثانی است اِنثنا دارد تثنیه را تثنیه گفتند برای اینکه کلّ واحد مُنثَنی و منعطف به دیگری است اینکه میگویند «وضع الحجر جَنب الانسان» شما وقتی بخواهید سنگی بشماری نمیتوانی بگویی دوتا، انسان را بخواهی بشماری نمیتوانی بگویی دوتا برای اینکه حجرِ جنب انسان نه انسان نسبت به حجر انِثنا دارد نه حجر نسبت به انسان اگر خواستید جسم را بشماری بله، اما اگر خواستید انسان را آمارگیری بکنید دوتا نیست حجر را آمارگیری بکنید دوتا نیست هیچ کدام انثنا ندارند تثنیه را هم که تثنیه میگویند برای اینکه این دوتای همگون و همجنس را کنار هم میگذارند وگرنه «وضع الحجر الی الانسان» دو واحد است نه اثنان پدید نمیآید سر تا پای این شش هزار و خردهای آیه مَثانی است همه ی اینها انثنا دارند، انعطاف دارند مثل بنای مهندسی شدهای که تمام دیوارهایش هلالی باشد به هم مُنثنی باشد نه نظیر این ستونهای عمودی اگر تمام این دیوارها هلالی باشد میگویند این بِنا مَثانی است یعنی کلّ واحد از این ستونها اِنثنا و انعطاف و انحنا دارد نسبت به ستون دیگر اگر صدر و ساقه ی قرآن کریم شبیه هماند و اگر همه ی این متشابهات مَثانیاند انثنا دارند گرایش دارند انعطاف دارند پس «فالقرآن یفسّر بعضه بعضا»[11] این «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا» باعث میشود که این قرآن بشود مثانی، خب.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ» در بحث دیروز اشاره شد که اینگونه از آیات دیگر شفّاف و صریح است که قرآن ساخته ی ٰ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست و اگر قرآن ساخته پیغمبر نبود معنایش این نیست که ـ معاذ الله ـ او مثل طوطی است او از هر نَحلی بالاتر است اما قرآن کریم را ذات اقدس الهی به او آموخت «وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ»[12] شد بعد او همه ی اینها را فرا گرفت به دلیل اینکه این را بالا برد و آنچه را که آنجا بود پایین آورد هم قرآن راهی را طی کرد که پیغمبر طی کرد هم پیغمبر راهی را طی کرد که قرآن طی کرد اگر پیغمبر بالا رفت راهی را رفت که قرآن آنجاست و اگر قرآن پایین آمد راهی را طی کرد که پیغمبر پایین آمد «وکفی بذلک فضلا» درست است پیغمبر نسبت به کلّ جوامع بشری معلم اول است همانطوری که در بحث دیروز گذشت و بارها به عرضتان رسید گرچه «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ»[13] ناظر به امّیین حجاز است ولی اگر الآن که هفت میلیارد بشر روی زمین زندگی میکنند همه ی اینها در علوم عقلی در حدّ مرحوم فارابی و بوعلی باشند و از نظر علوم نقلی در حدّ مرحوم شیخ طوسی و شیخ مفید(رضوان الله علیهما) باشند باز صادق است «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ» هفت میلیارد ابنسینا و شیخ مفید نسبت به دیگران بزرگاند نسبت به حضرت اُمّیاند او از غیب باخبر است، از گذشته باخبر است، از آینده باخبر است علمش به غیب و شهود است علم شهودی است نه حصولی، نه مفهومی علمش معصوم و مصون است علمِ اینها خطاپذیر است اصلاً قابل قیاس نیست بنابراین اینچنین نیست که حالا اگر علم ترقّی کرده همه در حدّ بوعلی شدند مثلاً «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ» صادق نباشد نه این صادق است راهی را پیغمبر طی کرد که قرآن همان راه را آمد و قرآن راهی را طی کرد که پیغمبر آن راه را طی کرد این دیگر سخن از طوطی و امثال طوطی نیست اما باید بدانیم که این پیامبر که رفت کسی او را برد نه خودش رفت «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ»[14] او را بُرد و اگر پیامبر کتاب یافت «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ» چه در رفتن و چه در آمدن، چه در فراز به تعبیر لطیف شیخ عطّار در منطقالطیر چه در فرود به تعبیر لطیف همان شیخ در منطقالطیر چه در فراز چه در فرود، چه در رفتن پیغمبر چه در آمدن قرآن این رهبری را خدا به عهده دارد محرّک اوست او میبرد، او میآورد، او نازل میکند، او یاد میدهد و وجود مبارک پیامبر به جایی میرسد که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب قیّم کافی این حدیث نورانی را از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده که «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ»[15] یعنی در تمام مدّت عمر پر برکتش حضرت به اندازه ی فکر خودش با احدی حرف نزد خب چه کسی بود که بفهمد؟ اول کسی که در بین این متأخّرین ما دیدیم مرحوم صدرالمتألّهین است که اهل بیت را استثنا کرده بعد مرحوم مجلسی و مرحوم فیض و دیگران گفتند که اگر پیامبر به کُنه عقل خود با اهل بیت سخن میگفت آنها میفهمیدند چه اینکه مثلاً با آنها هم سخن گفته «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» برخیها هستند که ضروریهای دین را نظری میکنند تا زیرش آب ببندند بعد میگویند این مطلب نظری است در بعضی از روایات ما هست که بعضیها اصلاً فقه را میخوانند برای معصیت چون همه ی معاصی یک موارد استثنا دارد دیگر غیبت یک مورد استثنا دارد، شرب خَمر یک مورد استثنا دارد، شرب فقّا یک مورد استثنا دارد، خوردن لحم خنزیر یک مورد استثنا دارد، ربا یک مورد استثنا دارد محرَّمی که به هیچ وجه استثناپذیر نباشد که در این احکام فقهی نیست در بعضی از روایات است که بعضی اصلاً فقه را میخوانند برای آن گناه برای اینکه آن راهحل را یاد بگیرند آن راه را یاد بگیرند که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیّئات أعمالنا»، خب.
پس این سه نظام را که مثلث را تشکیل میدهند در صدر این سوره آمده «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ» میشود نظام فاعلی «عَلَی عَبْدِهِ» که در بحث دیروز گذشت «الْکِتَابَ» که میشود نظام داخلی، چه چیزی فرستاد؟ قرآن را که «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» عهد ذهنی، عهد ذکری، عهد خارجی باشد که گذشت «وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا» انحای عِوج در بحث دیروز گذشت که این گرچه قضیه، قضیه سالبه است ولی بازگشتش به موجبه است چون سلب نقص است و سلب نقص سلبِ سلب است بازگشتش به قضیه موجبه است «قَیِّماً» پس ساختار داخلی این است. این کتاب را برای چه فرستاد؟ «لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ» تا وجود مبارک پیامبر با این کتاب کسانی را که میگویند خدا فرزند دارد آنها را انذار کند این فرزندداری در حجاز مشکل جدّی بود هم مشرکان مبتلا بودند، هم اهل کتاب مشرکان فرشتهها را بنات الله میپنداشتند اهل کتاب عُزیر را ابنالله میپنداشتند یهودیها، مسیحیها عیسی(سلام الله علیه) را ابنالله میپنداشتند یا همه ی این فِرق یا آن فرقههایی که در داخل حجاز زندگی میکردند این مشکل را داشتند. این خدا انذار کند «مِن لَّدُنْهُ» از نزد خدا انذار بکند، چرا «وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» بشارت بدهد به چه گروهی؟ «وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» مستحضرید که در معصیت صِرف عمل بد کافی است برای تنبیه معمولاً در قرآن کریم آنجا که سخن از کیفر است از عصیان سخن میگوید حالا عاصی کافر باشد یا مسلمان ولی برای ورود به بهشت هرگز به ایمان به تنهایی اکتفا نمیکند مگر اینکه عمل صالح را در کنارش بالصراحه ذکر بکند یا منطویاً ذکر بکند طبق قرینه برای ورود به بهشت ایمان و عمل صالح لازم است ولی برای جهنّم رفتن گناه کافی است خواه شخص کافر باشد خواه مسلمان تفاوت در خلود است وگرنه در اصل تعذیب کفر شرط نیست اینکه میبینید در عِقاب همواره یک قید است و آن معصیت و فِسق است در ثواب همواره دو قید است یکی ایمان، یکی عمل صالح برای آن است که بهشت برای کسانی است که جامع بین الحُسنَیین باشد حُسن فاعلی که اعتقاد است موحّد باشد، معتقد باشد آدمِ خوبی باشد مؤمن آدم خوبی است این حُسن فعلی کارِ خوب هم بکند این میشود حُسن فعلی آن حُسن فاعلی کسی وارد بهشت میشود که هم حَسَن باشد فاعلاً یعنی در مقام ذات معتقد باشد این گوهر ذاتش خوب است هم حَسن باشد فعلاً یعنی کارِ خوب کرده باشد حُسن فاعلی به علاوه ی حُسن فعلی این مصحّح ورود بهشت است اما مصحّح ورود دوزخ و کیفر دیدن همان قُبح فعلی کافی است کارِ بد آدم را دوزخ میبرد اگر صاحب این کار ـ معاذ الله ـ کافر بود گرفتار خلود و امثال آن میشود وگرنه گرفتار خلود نمیشود به مقدار معصیتش عذاب میشود و بعد آزاد میشود «لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ».
عمده در این دوتا راهی که عرض شد که وجود مبارک پیامبر این راه را طی کرد و قرآن هم از آن طرف آمد هم قرآن از بالا آمد «مِّنْ عِندِ اللَّهِ» آمد هم پیامبر «دَنَا فَتَدَلَّی»[16] شد همه ی ما میگوییم این راه، راه مکانت است مکانی نیست اینها حرفهای ابتدایی است قُرب معنوی است اینها حرفها، حرفهای ابتدایی است حرفهای عالمانه و محقّقانه نیست بله، قرب معنوی است مکانت است اما چه چیزی است بالأخره؟ ما یک سلسله عناوین اعتباری داریم مثل وزارت و وکالت و مدیر کلّی و درجهداری و اینها از این سنخ نیست اینها همهشان معنوی است ولی از این سنخ نیست یک سلسله مفاهیم انتزاعی داریم اینها فقط در ذهن آدم است وجود خارجی ندارد تا بستر سیر باشد تا کسی این را طی کند یا کسی از بالا بیاید یک سلسله معقولات ثانی منطقی داریم اینها هم در ذهن است اینها بستر سیر نیست، بستر اِسرا نیست، بستر معراج نیست، بستر هبوط وحی هم نیست یک سلسله معقولات ثانیه فلسفی داریم از اینها هم هیچ کار ساخته نیست، یک سلسله ماهیّات داریم که پراکندهاند بر فرض ماهیّات اصیل باشند اینها گسستهاند راه نیستند اینها مَثار کثرتاند هیچ ماهیّتی با ماهیّت دیگر دوتایی راه تشکیل نمیدهد چیزی هست که حق است و وجود خارجی دارد و گسسته نیست و شدّت و ضعف دارد و اشتداد، اشتداد یعنی اشتداد شدّت و ضعف یعنی شدّت و ضعف یک وقت است ما میگوییم نور هزار درجه لامپ هزار درجه با لامپ صد درجه اینها شدید و ضعیفاند این را میگویند تشدید، یک وقت میگوییم نه این راه مثل سلسله جبال البرز است که اگر قدری ادامه بدهی به قلّه میرسی اشتداد یعنی این ضعیف میتواند شدید بشود و شدید میتواند اشد بشود و یعنی راه باز است اینها متّصلاند این با حرکت جوهری تعبیر میشود اشتداد غیر از شدّت و ضعف است این راهها هست، گسسته نیست، یکسان نیست، یک درجه نیست، درجات به هم متّصلاند و راه هست و روندهها رفتند و میشود رفت اینکه گفتند اگر کسی در خدمت قرآن کریم باشد قرآن را با جانِ خود بپذیرد و ایمان بیاورد و متخلِّق به خُلق قرآنی بشود و به او عمل بکند «کأنّما اُدرجت النبوّة بین جَنبیه و لکنّه لا یوحیٰ إلیه»[17] همین است اینکه در روایات ما فراوان است که اگر کسی نظیر عمّار شد که ایمان «مِن قَرنه إلی قدمه»[18] شد و این شخص قرآنی زندگی کرد یعنی باور کرد بعد از اینکه فهمید باور کرد بازی نکرد و دنبال نخود سیاه نرفت کاسبکار نبود قرآن را برای منبر و مقاله و حرف و اینها یاد نگرفت قرآن را برای باور یاد گرفت که روشن بشود این «کأنّما اُدرجت النبوّة بین جَنبیه»[19] خب اگر این است اینگونه از علما میشوند ورثه ی انبیا قبلاً هم ملاحظه فرمودید در ارث مادّی تا مورّث نمیرد چیزی به وارث نمیرسد در ارث معنوی تا وارث نمیرد، وارث نمیرد یعنی تا وارث نمیرد با موتِ اختیاری چیزی به او نمیدهند این «موتوا قبل أن تموتوا»[20] همین است، «مُت بالإراده»[21] همین است اگر کسی خواست وارث انبیا بشود باید بمیرد شهوتکُشی بکند، غضبکشی بکند، هواکُشی بکند این بازیها را بگذارد کنار و عالِم ربّانی بشود آنوقت وقتی این حیات مادّی را اِماته کرده است آن حیات معنوی یقیناً به یادش میآید خب اگر کسی در جبهه ی جهاد اصغر شهید شد حیّ مرزوق عند الله است در جبهه ی جهاد اوسط و اکبر اگر شهید بشود به طریق اُولیٰ حیّ مرزوق عند الله است آنکه جهاد اکبر است به طریق اُولیٰ حیّ مرزوق میشود بنابراین این راه باز است و این همیشه هست وجود مبارک پیامبر همین راه را طی کرد و قرآن کریم همین را از راه عناوین نیامده، از راه مفاهیم نیامده، از راه معقولات ثانیه و منطقی و اینها نیامده، از راه ماهیّات نیامده از راه حقیقت هستی آمده که اینها در متن خارجاند و متّصلاند نه گسسته و شدّت و ضعف دارند و اشتداد و تضعّف که این شدید میتواند اشد بشود چنین راهی را طی کرده وجود مبارک پیغمبر قهراً صدر سوره ی «اسراء» با صدر سوره ی «کهف» تبیین این راهِ رفت و آمد است حالا کجا با هم برخورد کردند یک راه است با هم رفتند با هم آمدند آن را دیگر به تعبیر جناب نظامی خدا میداند و آن کس که رفته ولی این مقداری که بشر میتواند بفهمد راه باز است «لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ» از نزد او این «مِن لَّدُنْهُ» برای آن است که در دسترس خداست شما انموذج و امثال انموذج این کتابهای ادبی و عربی قوی را حتماً باید در مُشتتان باشد هم ادبیات تدریس کنید هم اگر یک وقت دیدید یک صفحه نهجالبلاغه را بدون غلط نمیتوانید بخوانید سعی کنید با ادبیات آشنا بشوید ممکن نیست کسی ادبیاتش ضعیف باشد بعد بتواند عالِم الهی بشود، عالِم دینی بشود چون متون اصلی ما عربی است و اگر ادبیاتش قوی نباشد این ناچار است از ترجمه استفاده کند این ترجمه مطالب ریخته است هرگز آن اصل را به دست آدم نمیدهد در این کتابهای ادبی خواندید بین «عند» و «لدی» فرق است ما در فارسی چون فارسی آن قدرت عربی را ندارد این فرق را نداریم اگر کتابی در دست ما باشد میگوییم نزد ماست، پیش ماست و اگر این کتاب در قفسه ی منزل ما باشد در کتابخانه ی ما باشد میگوییم نزد ماست، پیش ماست ولی در عربی اینچنین نیست اگر یک کتاب نزد ما باشد دمِ دست باشد میگویید «لدیَّ» اگر این کتاب در منزل در قفسه باشد میگوییم «عندی» «لدیٰ» برای آنجاست که نزد آدم باشد نقد باشد «عند» برای آنجایی است که در اختیار آدم است ولو حضور ندارد برای ما «عند» و «لدی» فرق دارد ولی برای ذات اقدس الهی «عند» و «لدی» فرق ندارد چون همه چیز نزد اوست «لدی» اوست اگر فرمود «عند» یعنی «لدی» و اگر فرمود «لدی» هم باز به معنی «لدی» است. در اینگونه از موارد آنجایی که «عند» دارد هم به معنای «لدی» است ولی عنایتهای کلامی سهم خاصّ خودشان را دارد فرمود این دمِ دست ماست ما بخواهیم عذاب بکنیم اینچنین نیست که قدری فاصله داشته باشد تا برویم یا بیاورند یا ما برویم یا بیاورد نه خیر همه ی عذابها «لدینا» است اگر فرمود: «وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»[22] یا فرمود: «إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ»[23] از این قبیل است اگر فرمود: «إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً * وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً»[24] از این قبیل است فرمود «لَدَیْنَا»[25] نه تنها «عندنا» «لَدَیْنَا» عذاب گلوگیر است غصّه را چرا غصّه میگویند برای اینکه چیزی که گلوی آدم را میگیرد به آن میگویند غصّه حالا یا استخوان است یا غیر استخوان است این را میگویند غصّه فرمود ما یک عذاب گلوگیر داریم باید این را بچشد و گلویش هم گیر میکند نزد ما هم هست دمِ دست ماست گرچه در بخشی از آیات قرآن تعبیر «عند» شده اما «عند» خدا «لدی» خداست نه لازم است خدا برود ـ معاذ الله ـ نزد او، او را بگیرد نه لازم است که او بیاید تا خدا بتواند فرمان بدهد صدر و ساقه ی عالَم لدی الله است فرمود هر جا بخواهیم میگیریم دیگر «لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ» آناً میگیرد لذا او سریعالعِقاب است چرا سریعالعقاب است چون تازیانه دمِ دست اوست اگر هم در اطباق ارض باشد چون «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ»[26] آنها هم در اختیار اوست پس درست است که در کتابهای ادبی بین «عند» و «لدیٰ» فرق است اما برای ذات اقدس الهی «عند» او همان «لدیٰ» اوست منتها تعبیرات نسبت به شنونده و گوینده گاهی ممکن است فرق بکند گاهی ممکن است بفرماید دیرتر به شما میرسد، گاهی میفرماید زودتر به شما میرسد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[6] . سوره ی مائده، آیه ی 48.
[7] . سوره ی آلعمران، آیه ی 3.
[8] . بحارالأنوار، ج29، ص352.
[9] . نهجالبلاغه، خطبه ی 18.
[10] . نهجالبلاغه، خطبه ی 133.
[11] . بحارالأنوار، ج29، ص352.
[12] . سوره ی نساء، آیه ی 113.
[13] . سوره ی جمعه، آیه ی 2.
[14] . سوره ی اسراء، آیه ی 1.
[15] . الکافی، ج1، ص23.
[16] . سوره ی نجم، آیه ی 8.
[17] . الکافی، ج2، ص604.
[18] . بحارالأنوار، ج19، ص35.
[19] . الکافی، ج2، ص604.
[20] . بحارالأنوار، ج69، ص59.
[21] . تفسیر ابنعربی، ج2، ص85.
[22] . سوره ی زخرف، آیه ی 4.
[23] . سوره ی نمل، آیه ی 6.
[24] . سوره ی مزمل، آیات 12 ـ 13.
[25] . سوره ی مزمل، آیه ی 12.
[26] . سوره ی حدید، آیه ی 4.
http://www.eshia.ir/feqh/archive/text/javadi/tafsir/87/871024/
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.