حامد دارخال
خداوندا مارا به راه راست هدایت فرما. راه کسانیکه به آنها نعمت داده ای . نه راه گمراهان عالم . خداوندا از نور خود در قلب و روح و جانمان قرار ده تا مسیر حق را از باطل تشخیص دهیم و در مسیر حق قرار گیریم.
[ همه ترجمه ها ] ترجمه های حامد دارخال (1 مورد)
  سوره آل عمران آیه 46 -
و بامردم در گهواره و در پیرى سخن مى گوید و از صالحان است
[ همه تفسیر ها ] تفسیر های حامد دارخال (4 مورد)
  سوره بقرة آیه 256 -
((اکراه )) به معناى آن است که کسى را به اجبار وادار به کارى کنند.
کلمه رشد که هم با ضمه ((راء)) و هم با ضمه ((راء و شین )) خوانده مى شود به معناى رسیدن به واقع مطلب و حقیقت امر و وسط طریق است ، مقابل ((رشد)) کلمه ((غى )) قرار دارد، که عکس آن را معنا مى دهد، بنابر این رشد و غى اعم از هدایت و ضلالت هستند، براى اینکه هدایت به معناى رسیدن به راهى است که آدمى را به هدف مى رساند، و ضلالت هم (بطورى که گفته شده ) نرسیدن به چنین راه است ولى ظاهرا استعمال کلمه رشد در رسیدن به راه اصلى و وسط آن از باب انطباق بر مصداق است .
ساده تر بگویم : یکى از مصادیق رشد و یا لازمه معناى رشد، رسیدن به چنین راهى است ، چون گفتیم رشد به معناى رسیدن به وجه امر و واقع مطلب است و معلوم است که رسیدن به واقع امر، منوط بر این است که راه راست و وسط طریق را پیدا کرده باشد، پس رسیدن به راه ، یکى از مصادیق وجه الامر است .
پس حق این است که کلمه ((رشد)) معنائى دارد و کلمه ((هدایت )) معنائى دیگر، الا اینکه با اعمال عنایتى خاص به یکدیگر منطبق مى شوند، و این معنا واضح است و در آیات زیر کاملا به چشم مى خورد: ((فان آنستم منهم رشدا)) ((و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل )).
و همچنین کلمه ((غى )) و ((ضلالت )) به یک معنا نیستند، بلکه هر یک براى خود معنائى جداگانه دارند، اما این دو نیز با اعمال عنایتى مخصوص ، در موردى هر دو با یک دیگر منطبق مى شوند، و به همین جهت قبلا گفتیم که ((ضلالت )) به معناى انحراف از راه (با در نظر داشتن هدف و مقصد) است ، ولى ((غى )) به معناى انحراف از راه با نسیان و فراموشى هدف است ، و ((غوى )) به کسى مى گویند که اصلا نمى داند چه مى خواهد و مقصدش چیست .

نفى اکراه و اجبار در دین
و در جمله : ((لا اکراه فى الدین ))، دین اجبارى نفى شده است ، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف ، یک کلمه است و آن عبارت است از ((اعتقادات ))، و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد،
  سوره حمد آیه 1 -
بسم الله الرحمن الرحیم بسیار مى شود که مردم ، عملى را که مى کنند، و یا مى خواهند آغاز آن کنند، عمل خود را با نام عزیزى و یا بزرگى آغاز مى کنند، تا باین وسیله مبارک و پر اثر شود، و نیز آبروئى و احترامى به خود بگیرد، و یا حداقل باعث شود که هر وقت نام آن عمل و یا یاد آن به میان مى آید، به یاد آن عزیز نیز بیفتند.
آغاز با نام خدا ادب و عمل را خدائى و نیک فرجام مى کند
این معنا در کلام خداى تعالى نیز جریان یافته ، خدایتعالى کلام خود را به نام خود که عزیزترین نام است آغاز کرده ، تا آنچه که در کلامش هست مارک او را داشته باشد، و مرتبط با نام او باشد، و نیز ادبى باشد تا بندگان خود را به آن ادب ، مودب کند، و بیاموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهایش این ادب را رعایت نموده ، آن را با نام وى آغاز نموده ، مارک وى را به آن بزند، تا عملش خدائى شده ، صفات اعمال خدا را داشته باشد، و مقصود اصلى از آن اعمال ، خدا و رضاى او باشد، و در نتیجه باطل و هالک و ناقص و ناتمام نماند، چون به نام خدائى آغاز شده که هلاک و بطلان در او راه ندارد.
  سوره عبس آیه 17 - الدر المنثور
(روایتى درباره : ((قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ))،جهل ابوبکر و عمر به معناى ((ابا)) شدت روز قیامت و...)
در الدر المنثور است که ابن منذر از عکرمه روایت کرده که در تفسیر آیه ((قتل الانسان ما اکفره )) گفته : این آیه در شاءن عتبه بن ابى لهب نازل شده ، که وقتى آیه ((و النجم اذا هوى )) را شنید، گفت : من کفر مى ورزم به پروردگار نجم وقتى که فرو مى ریزد، ناگزیر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) او را نفرین کرد، و در سفرى که به شام مى رفت شیر او را پاره کرد.
و در احتجاج از امیر المؤ منین (علیه السلام ) روایت کرده که در حدیثى طولانى در معناى ((قتل الانسان ما اکفره )) فرمود: یعنى انسان لعنت شده است .