----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- -----
انتخاب آيه : انتخاب سوره :
تقسیم بندی موضوعی انتخاب متن فارسی :
یوسف
جزء : دوازدهم
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَريمٌ31قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذي لُمْتُنَّني‏ فيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَکُوناً مِنَ الصَّاغِرينَ32قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‏ إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي کَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلينَ33فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ34ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّي حينٍ35وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَراني‏ أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَراني‏ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي‏ خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنينَ36قالَ لا يَأْتيکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَکُما ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي إِنِّي تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ37
ترجمه جناب آقاي صفوي
31) پس هنگامى که همسر عزیز عیبجویىِ مکرآمیز زنان را درباره خود شنید، نزد آنان فرستاد و آنان را به خانه خود دعوت کرد و برایشان تکیه گاهى آماده ساخت، و به هر یک از آنان کاردى داد تا میوه بخورند، و به یوسف که در اندرون بود گفت: بر آنان در آى. وقتى یوسف وارد شد و زنان او را دیدند، چنان در زیبایى بزرگش یافتند که از خود بى خود شدند و دست هاى خود را بى آن که بفهمند بریدند و گفتند: منزّه است خدا! این بشر نیست، این جز فرشته اى بزرگوار نیست.

32) همسر عزیز گفت: این همان جوانى است که مرا در ]عشق[ او سرزنش کردید، و اینک در حضور شما اعتراف مى کنم که من از او خواستم که خودش را در اختیار من نهد و به وصال من درآید، ولى او سخت امتناع ورزید. و سوگند یاد مى کنم که اگر آنچه را به او فرمان مى دهم انجام ندهد قطعاً زندانى خواهد شد و از زمره حقیران خواهد گشت.

33) یوسف گفت: پروردگارا، زندان براى من از چیزى که مرا به آن فرا مى خوانند محبوب تر است، و اگر نیرنگشان را از من نگردانى به آنان گرایش مى یابم و از نادانان خواهم شد.

34) پس پروردگارش دعاى او را اجابت کرد و نیرنگ همسر عزیز و سایر زنان را از او بگردانید. آرى، او شنونده سخن بندگان خویش است و به حالشان داناست.

35) پس از چندى براى عزیز مصر و دیگر دولتمردان این رأى پدید آمد که یوسف را با وجود این که نشانه هاى بسیارى از پاکدامنى او دیده بودند براى مدّتى روانه زندان کنند.

36) یوسف به زندان رفت و دو جوان از بردگان پادشاه مصر نیز با او وارد زندان شدند. مدّتى گذشت. یکى از آن دو زندانى به یوسف گفت: من خود را در خواب دیدم که انگور مى فشارم تا شراب بسازم، و دیگرى گفت: من خود را در خواب دیدم که بر روى سرم نان مى برم و پرندگان از آن مى خورند. ما را به تعبیر خوابى که هر یک دیده ایم آگاه کن که ما تو را از نیکوکاران و بر تعبیر خواب توانا مى بینیم.

37) یوسف گفت: هیچ غذایى که روزىِ شما کنند به شما نمى رسد مگر این که حقیقت آن را به شما خبر مى دهم پیش از آن که به شما برسد. این دانشى نیست که بتوان آن را تحصیل کرد، این از جمله علومى است که پروردگارم به من آموخته است، زیرا من آیین مردمى را که به خدا ایمان ندارند و آخرت را منکرند رها کرده ام.

239
239