تدوین – جها ن آرائی
 تاریخ نگارش : سي و يکم مرداد 1402
تدوین – جها ن آرائی
محمد هادی حاذقی
استاد گرامی حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب مفاتیح الحیات خویش اصطلاحاتی را معرفی کرده اند که عبارتند از جهان دانی، جهان داری، و جهان آرائی . که موضوع سبک زندگی در مفهوم جهان آرائی قرار میگیرد .
در این قسمت از این مجموعه بعضی دیگر از ارزشهای لازم در راستای تدوین اهداف و سیاستها و راهبردها را متذکر میشویم که سیاست گذار و راهبرد نگار بایستی آنها را بشناسد و رعایت کند و در عمل برای تصمیم گیری مطلوب در جهت سبک زندگی اجتماعی بکار ببرد .

 کلید واژه : جهان دانی ، جهان داری، جهان آرائی، محبت، خشیت، توکل، صبر
 ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
تدوین – جها ن آرائی
چکیده
استاد گرامی حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب مفاتیح الحیات خویش اصطلاحاتی را معرفی کرده اند که عبارتند از جهان دانی، جهان داری، و جهان آرائی . که موضوع سبک زندگی در مفهوم جهان آرائی قرار میگیرد .
در این قسمت از این مجموعه بعضی دیگر از ارزشهای لازم در راستای تدوین اهداف و سیاستها و راهبردها را متذکر میشویم که سیاست گذار و راهبرد نگار بایستی آنها را بشناسد و رعایت کند و در عمل برای تصمیم گیری مطلوب در جهت سبک زندگی اجتماعی بکار ببرد .
کلمات کلیدی
جهان دانی ، جهان داری، جهان آرائی، محبت، خشیت، توکل، صبر
جهان‌آرایی
خصیصه‌ای در فلسفه هست در کلام هست که اینها یک علم خشکی است. ما یک حکمت نظری داریم که در بحث دیروز اشاره شد که چه هست و چه نیست و کارش جهان‌دانی است. یک حکمت عملی داریم که چه باید و چه نباید، این جهان‌داری است. حالا اگر کسی موفق شد، به جهان‌آرایی هم می‌رسد. آنچه در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها هست علم است که خدا هست قیامت هست؛ اما انبیا(علیهم السلام) گذشته از اینکه از راه برهان مثل همین آیه 35 سوره مبارکه «طور» و سایر آیات، خدا را ثابت کردند و وحی را ثابت کردند، و حق را ثابت کردند، یک راه دیگری که انبیا دارند این است که این راه علم را با راه دل بستند. ما اصلاً برای چه می‌خواهیم خدا هست؟ برای اینکه به او دل ببندیم، او را بپرستیم. یک وقت است ما می‌گوییم فلان کوه در فلان جا هست، این مشکل ما را حلّ نمی‌کند. یا فلان شخص در فلان قرن بوده است، این مشکل ما را حلّ نمی‌کند. بله، فلان کوه بود، فلان جا دریا هست؛ اما مشکل ما چیست؟ ما خدا را می‌خواهیم بگوییم خدایی در عالم هست، برای همین می‌خواهیم که بحث‌های علمی و فلسفی و کلامی ما پیش برود یا خدا را می‌خواهیم که دلپذیر باشد و به او دل بدهیم؟ چون تمام کارهای ما با اوست؛ هستی ما، حیات ما، رزق ما، سعادت ما، سلامت ما، دنیای ما، آخرت ما با اوست. ما اصلاً خدا را می‌خواهیم بشناسیم که به او دل ببندیم. این برهان اصلاً در فلسفه و کلام نیست؛ مثل ریاضیات من دوست دارم این طور باشد، من این را دوست ندارم، من آن را دوست دارم، در فقه ما نیست، در اخلاق ما نیست، در فلسفه ما نیست، در کلام ما نیست. در هر یکی از این علوم، اگر مقدماتش باشد، نتیجه می‌دهد و گرنه نه. من این گونه دوست دارم، این در هیچ جا شنیده نشد. این فقط حرف انبیا و قرآن است درباره خداشناسی. ببینید خلیل حق چگونه خدا را ثابت می‌کند؟ می‌گوید من آفِل را دوست ندارم. ما اصلاً خدا را برای چه می‌خواهیم؟ برای اینکه تمام کارهای ما به دست اوست می‌خواهیم سر بسپاریم و او را بپرستیم. پس با او باید دوست باشیم و به او دل ببندیم. چیزی که آفل است گاهی هست گاهی نیست، گاهی غروب می‌کند گاهی طلوع می‌کند گاهی با ما هست گاهی با ما نیست، من این را دوست ندارم. هیچ کس نگفت که شما دوست نداری ما دوست داریم! اصلاً خدا آن است که محبوب باشد. این محبت را که با عبادت و حکمت عملی عجین است، با حکمت نظری دوخت. گفت چون این گاهی هست و گاهی نیست، دلپذیر نیست. شما که درباره توحید حرف می‌زنی، اینکه می‌گویی: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾[20] یعنی چه؟ آنها می‌گویند ما آفل را دوست داریم! این می‌گوید نه اصلاً خدا آن است که آدم به او دل بدهد. ما خدا را به عنوان اینکه موجودی است که در آسمان‌ها یا در زمین یا در گوشه عالم خدایی هست که مشکل ما را حلّ نمی‌کند. خدا آن است که تمام هویت ما حدوثاً و بقائاً به او وابسته است، پس او محبوب ماست.
سلام و تحیت
مرحوم بحرالعلوم(رضوان الله علیه) در همین الفوائد الرجالیه که چهار جلد است، یک رجال مصطلح نیست بخش وسیعی از این الفوائد الرجالیه مرحوم بحرالعلوم شرح حال علما و بزرگان علمی و دینی ماست. ایشان در شرح حال مرحوم خواجه نصیر طوسی دارد که وقتی خواجه نصیر طوسی نام مبارک سید مرتضی را می‌خواست ببرد که سید مرتضی در این مطلب چنین گفت، می‌گفت: «قال السید المرتضی صلوات الله علیه»![12] شاگردان خواجه طوسی تعجب می‌کردند که چطور ایشان بر سید مرتضی صلوات می‌فرستد؟ فرمود شما تعجب نکنید، مگر در سوره مبارکه «احزاب» خدا دو تا صلوات نفرستاد؟ یکی مختصّ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ﴾،[13] یکی هم در همان سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلاَئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾؛[14] خدا بر شما صلوات می‌فرستد. این کم مقام است؟! آدم این را از دست بدهد به دنبال این و آن بگردد؟! خدا درباره پیغمبر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ﴾، ما هم موظّف هستیم. در همان سوره «احزاب» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلاَئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾، ما که تنها با همین شناسنامه زندگی نمی‌کنیم، ما هستیم که هستیم که هستیم. اگر ابدی هستیم، باید کار ابدی بکنیم. چیزی که به این طرف یا آن طرف برمی‌گردد نمی‌ماند، این آن قدرت را ندارد که بماند. فرمود که به اینها سلام بکن. حالا یا اینها سلام را از تو تلقّی می‌کنند یا جزء اوحدی هستند که «سلام الله» را تلقّی می‌کنند، ولی تو این کار را بکن، ﴿وَ إِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾. این ادب رسالت بود که ذات اقدس الهی به پیامبرش در سوره مبارکه «انعام» آموخت. فرمود اینها دیدند که تو سلام می‌کنی، ولی در کمال بی‌ادبی به جای اینکه جواب بدهند بگویند «سلام علیک» یا «علیکم، می‌گویند «سام علیکم». «سام»، یعنی مرگ. آن بادِ مرگ‌خیز. ﴿وَ إِذَا جَاءُوکَ حَیَّوْکَ بِمَا لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ﴾، خدا این تحیّت را نفرستاد.
خدا مرحوم آیت الله العظمیٰ بروجردی را غریق رحمت کند! ایشان در حاشیه‌ خود بر این عروة الوثقی اگر ملاحظه فرمودید، این احتیاط را دارند می‌گویند قرآن کریم به ما فرمود اگر کسی نسبت به شما تحیّتی کرد، شما آن تحیّت یا بهتر از آن را ادا کنید: ﴿وَ إِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾. یکی از ادله وجوب جواب سلام و ردّ سلام هم همین آیه است. کسی نسبت به ما محبت کرد، تحیّتی فرستاد گفت «سلام علیک»، بر ما واجب است جواب بدهیم. ایشان احتیاط می‌کرد می‌گفت اگر گفت «سلامٌ علیکم صبّحکم الله»، احتیاط واجب این است که شما این «صبحکم الله» را هم جواب بدهید، برای اینکه آیه دارد که ﴿وَ إِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾، شما یا بهتر از «صبّحکم الله» را جواب بدهید یا لااقل «صبّحکم الله» شما به تعلیقه مبارک ایشان در وجوب جواب سلام در حاشیه عروه ملاحظه بفرمایید، ایشان یک این چنین احتیاط واجبی را می‌کنند، این ادب اجتماعی ماست. این ادب را قرآن برای اینکه وداد را، محبت را، آن لطف و صفا و صمیمیت را زنده بکند. این سلام پیام دارد، سلامتی را از طرف ذات اقدس الهی می‌خواهند و آنها این بی‌ادبی را داشتند ﴿حَیَّوْکَ بِمَا لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ﴾. سرّش این بود که اینها به رسالت حضرت ایمان نداشتند. ﴿وَ یَقُولُونَ فِی أَنفُسِهِمْ لَوْلاَ یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ﴾، چرا خدا عذاب نمی‌کند؟ چون معتقد نبودند به رسالت. اینها خیال می‌کردند هر کسی امروز معصیتی کرده فردا باید عذاب بیاید، درحالی که ذات اقدس الهی مهلت می‌دهد تا اینها برگردند. ﴿حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ﴾، یک وقت است که دفعتاً مُردند، «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُهُ»،[15] ﴿یَصْلَوْنَهَا﴾، البته یک عده در حدّ «یصلون» است یک عده که بدتر هستند در حد ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾ است که قبلاً بحث آن گذشت. یک عده ﴿یَصْلَی النَّارَ﴾[16] هست، ﴿یَصْلَوْنَهَا﴾ هست، ﴿لَصَالُواْ﴾[17] هست، گاهی به صورت اسم فاعل، گاهی به صورت فعل ماضی، گاهی به صورت فعل مضارع که در اینجا آمده؛ گاهی به صورت باب تفعیل، آن‎جا که دارد: ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾، این هم روسوزی، هم درون‌سوزی، چون باب تفعیل این مبالغه را و این کثرت را می‌رساند. این «یصلون» برای اوایل امر است. یک سوخت و سوزی هست؛ اما اگر توبه نکردند گرفتار ﴿تَصْلِیَةُ﴾ می‌شوند. هم ﴿لَصَالُواْ﴾ داریم که ثلاثی مجرد است؛ هم ﴿یَصْلَی النَّارَ الْکُبْرَی﴾ داریم که باز ثلاثی مجرد است؛ هم ﴿یَصْلَوْنَهَا﴾ داریم که ثلاثی مجرد است؛ هم ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾ داریم که ثلاثی مزید است که باب تفعیل است.قسمت 8/مجادله/ تسنیم
همین مقدار که راه‌ها باز هست آدم بیراهه نرود، همین! ما اگر به همین رساله عمل بکنیم نظام ما آسیب نمی‌بیند. مردم مسلمان‌اند. مردم ما را می‌بینند. عمل به این رساله هم خیلی سخت نیست. حالا آن گونه نه از ما نماز شب خواستند نه آن گونه تهجّد خواستند نه آن گونه سلمان و اباذر خواستند. خیلی‌ها هستند که اصلاً این مسائل را نشنیدند، همین مقداری که راست بگوییم، نه بیراهه برویم نه راه کسی را ببندیم، این نظام می‌ماند؛ اما اگر ـ خدای ناکرده ـ خلاف بکنیم این فضای مجازی نمی‌شود دهنش را بست. این فضا، فضای حقیقی است، الآن صدها بار گفته شد، این فضا، فضای مجازی نیست. اگر سیم حقیقت بود بی‌سیم می‌شد مجاز. اگر چهره تلویزیون حقیقت بود بی‌شیشه می‌شود مجاز. هر جا اندیشه می‌آید حقیقت است. فضای مجازی یعنی چه؟ حرف می‌زنند، تبلیغ می‌کنند سوء تبلیغ، حُسن تبلیغ، درست، همه چیز را می‌گویند. اگر ما بهانه به دست بیگانه ندهیم، مطمئن باشید هیچ نقصی به ما نمی‌رسد و اوّلین کسی که به یاد ماست همین شهدای ما هستند.
مرحوم علامه یک وصیت‌نامه‌ای دارد که وصیت‌نامه‌اش در پایان قواعد چاپ شده است. به پسرش فخرالمحققین می‌گوید که کنار قبر من بیا، ما هستیم، زنده هستیم، به یاد شما هستیم. این طور نیست که اینها زیر خاک باشند خبری نداشته باشند. این شهدا آن طوری که زنده بودند خیلی از مشکلات را حلّ کردند حالا چند برابر یقیناً مشکلات را حلّ می‌کنند. ما فقط به همین رساله عمل بکنیم، همین! آدم حلال زندگی کند، دروغ نگوید، خلاف نگوید، تظاهر نکند، ریا نکند، ظاهر و باطنش را دو گونه نکند، یقیناً این نظام می‌ماند.
غرض این است که ﴿فَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ است. صیرورت است آدم بشود هیزم، این سخت است، آبی هم که بیاید آن آب این آتش را افزوده می‌کند. آن ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾،[19] این است. فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَیْتُمْ﴾؛ حالا که می‌خواهید نجوا کنید، ﴿فَلاَ تَتَنَاجَوْا﴾؛ درباره این سه امر زیرگوشی نگویید. ببینید در مدینه این خیلی مهم بود دوبار است که الآن می‌گوید به هر حال این رهبر هست این ولیّ هست این پیغمبر هست، جامعه که بدون ولایت و رهبر که نمی‌شود. کسی باید باشد که مشکل جامعه را حلّ کند، مسئولیت را بپذیرد، نمی‌شود که رها باشد. قسمت 8/مجادله/تسنیم
نیکو کاری
﴿اجْعَلْنی‏ عَلی‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ﴾. من امین هستم، نه مبتلا به اختلاس هستم، نه مبتلا به نجومی ‌هستم، حفیظ هستم، کاردان هم هستم، این درباره خود حضرت یوسف(سلام الله علیه) است.
درباره وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) خودش نفرمود، ولی دختر شعیب گفت که ﴿إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمینُ﴾؛[30] کشور چه از چوپانی و دامداری، چه وزارت؛ چه وزارت و چه دامداری؛ از پایین تا بالا و از بالا تا پایین، این دو عنصر را قرآن مشخص کرد. فرمود اگر دامدار و چوپانِ بیابان هستی، باید در رشته‌ات متخصّص و پاک باشی! وزیر مقتدرِ در شهر هستی، در رشته خود دانشمند و پاک باشی. این ﴿الْقَوِیُّ الْأَمینُ﴾ کلیمی، ‌با آن ﴿حَفیظٌ عَلیمٌ﴾ یوسفی یکی است و فرقی نمی‌کند. کشور را هم همین‌ها اداره می‌کنند؛ یا دامدار بیابان است، یا وزیر رومیزنشین است، بینهما هم بینهماست. این بیان قرآن است، راهنمایی قرآن است که کشور با این دو عنصر اداره می‌شود: هر کسی هر کاری انجام می‌خواهد بدهد، باید در آن رشته متخصّص باشد؛ چه چوپان چه وزیر و هر کسی هر کاری می‌خواهد انجام بدهد، باید در آن رشته پاک باشد؛ چه چوپان چه وزیر. ﴿إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ﴾، یک؛ ﴿إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمینُ﴾، این دو. اینجا هم ذات اقدس الهی فرمود: ﴿فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی﴾.
قسمت 13/نجم/تسنیم
انفاق
آن‌گاه بعد از دستور ایمان, فرمان انفاق را صادر کرد فرمود: ﴿وَ أَنْفِقُوا﴾ انفاق کنید! درباره انفاق, چه کسی باید انفاق کند, به چه کسی باید انفاق کرد, چه چیزی را باید انفاق کرد و چطور باید انفاق کرد و در چه حالتی باید انفاق کرد, همه این خصوصیات را قرآن کریم بیان کرد. انفاق کننده باید مؤمن باشد تا این حُسن فعلی به برکت آن حُسن فاعلی به ثمر برسد, لذا در صدر آیه فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ که اگر انفاق حُسن فعلی بود; ولی فاعل مؤمن نبود, چون حُسن فاعلی ندارد طرفی نمی‌بندد; چه اینکه اگر شخصی مؤمن بود; ولی انفاق نکرد, گرچه حُسن فاعلی دارد; ولی چون از حُسن فعلی محروم است, از ایمان خود نفعی نمی‌برد. در آنجا فرمود کسی که ایمان نیاورد یا از ایمان خود بهره‌ای نبرد, در قیامت متضرر است: ﴿أَوْ کَسَبَتْ فی إیمانِها خَیْرًا﴾[20] «او کسبت» عطف بر منفی است; یعنی «لم تکن کسبت». اگر کسی ایمان نیاورد: ﴿لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فی إیمانِها خَیْرًا﴾; یعنی «لم تکن کسبت فی ایمانها خیرا» این در قیامت نفعی نمی‌برد. نفع قیامت از آن کسی است که بین حُسن فعلی و فاعلی جمع کرده است; در اثر ایمان, حُسن فاعلی فراهم کرد و مؤمن شد, در اثر عمل به ایمان حُسن فعلی داشت به نام منفق و انفاق داشت, لذا قرآن کریم حُسن فاعلی را اول بیان کرد: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾; حُسن فعلی را ثانیاً بیان کرد, فرمود: ﴿وَ أَنْفِقُوا﴾ اگر کسی انفاق بکند, قهراً «فی سبیل الله» است, چرا؟ چون مؤمن بالله و رسول الله است اگر مؤمن بالله و رسول الله است, انفاق آن هم «فی سبیل الله» خواهد بود و به دستور و هدایت رسول الله خواهد بود, برای اینکه آن مرض درونی ما را معالجه کند که آن آز و طمع و مال دوستی است, عبارت‌های گوناگونی در همین زمینه انفاق فرمود که انسان را به فضیلت انفاق آشنا کند; اولاً انسان را هشدار داد و فرمود در درون شما مرضی است به نام شُحّ که بدتر از بُخل است آن بخل شدید است. فرمود شما در انفاق یک مانع درونی دارد که از درون دست شما را می‌بندد و آن به نام شُحّ است که آن بخل اکید است. انسانی که بخل تام دارد می‌گویند او شحیح است. فرمود بدانید: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾;[21] این شح و بخل در جان شماست, دشمن بیرونی نیست, این را آنجا گذاشتند که همان درون, شما جنگ را شروع کنید و پیروز بشوید. بخل عارضه‌ای نیست که از بیرون دست شما را ببندد, بلکه بخل در کنار جان شما آنجا انباشته است و سنگر گرفته است: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾, شح در همان کنار نفس است و اگر به ما فرمود: «حَیّ علی الفلاح» راه فلاح و رهیدن از نقص و رسیدن به کمال را هم بیان کرد که ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[22] این در چند جای قرآن است. اگر انسان از خطر این شُحّ درونی رهایی یافت به فلاحت و فلاح می‌رسد: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. این‌ هم در سوره «تغابن» است, هم در سوره «حشر» اولاً این شح که دشمن درونی است در جان آدم سنگر گرفته است و انسان باید در آن جبهه پیروز بشود. در این آیه هم فرمود این شح برای نفس است, این نفس اماره نمی‌گذارد انسان درباره نثار و ایثار اقدام کند. پس این شح, آنچه را که ندارد می‌گیرد و آنچه را هم که دارد نگه می‌دارد. برای اینکه ما را از دست این دشمن درونی نجات بدهد, جای آن را مشخص کرد که این بیرون نیست, در درون است و سود پیروزی بر او را هم مشخص کرد فرمود کسی رهایی پیدا کرده است که از دست شح برهد و راه‌های دیگری را هم نشان داد که ما از این خطر برهیم و آن راه این است که فرمود اولاً این مالی که دارید, گرچه مال برای شماست, گرچه ﴿فَهُمْ لَها مالِکُونَ﴾;[23] اما یک مقدار که بیندیشید, شما خلیفه هستید نه مالک در دید اولی, بر اساس فقهی آنچه که شما از راه حلال تهیه کردید, برای شماست; ولی بر اساس دید اخلاقی, وقتی شما بنگرید شما جانشین هستید, نه مالک; تنها که شدید: ﴿فَهُمْ لَها مالِکُونَ﴾ مالی که از راه حلال کسب کردید, مال شماست; ولی وقتی جریان گذشته و آینده را می‌بینید شما خلیفه‌ هستید; حالا یا خلیفة الله هستید: ﴿إِنّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلیفَةً﴾[24] یا خلیفه نسل گذشته‌ هستید که آنها داشتند و استفاده کردند و به شما واگذار کردند که شما هم باید به نسل بعد واگذار کنید که این نسل‌های انسانی یکی خلیفه دیگری است. بنابراین شما در این سیر کلی که قرار می‌گیرید, مالک نیستید مُستخلَف هستید: ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ﴾ یا «مُستخلَف عن الله» هستید یا مُستخلَف از نسل قبلی هستید این‌چنین نیست که مال شما باشد و همواره مالک باشید و با مال خود بروید. اگر شما «مُستخلَف من الله» هستید یا مُستخلَف از نسل گذشته هستید, از این فرصت خلافت استفاده کنید طرفی ببندید, چون نه مال شما بود, نه مال شما می‌ماند. اگر مُستخلَف‌اید بکوشید که از این فرصت خلافت بهره ببرید. اگر به کسی گفتند تو جانشین من هستی, به مقدار لازم برای خود بهره بگیر و به مقدار کافی برای خود پیش فرست داشته باش که ﴿ما تُقَدِّمُوا ِلأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ﴾;[25] او اگر عاقل باشد از این فرصت چند روز باید استفاده کند, چون این مالک که نیست خلیفه است. وقتی تنها شد مالک است: ﴿فَهُمْ لَها مالِکُونَ﴾; اما وقتی در سیر کلی نظام قرار می‌گیرد این یا خلیفه «عن الله» است یا خلیفه از نفس قبلی است. قسمت 5/حدید/تسنیم
در جریان سوره مبارکه «انفال» که قبلاً گذشت، این مجاهد که در راه خدا تلاش و کوشش می‌کند، اینها چند گونه هستند: یک عده به عنوان یک وظیفه عادی عمل می‌کنند، اینها یک مرحله دارند؛ یک عده هستند که اصلاً در صف مقدم، به هیچ وجه خودشان را نمی‌بینند، هیچ! من این جریان کردستان که چند سال قبل اتفاق افتاده بود، هر وقت به یاد این عزیزان سنگرنشین بودم نمی‌توانم خودم را کنترل کنم! ببینید شما نمی‌دانم با مرحوم آیت الله دیباجی مأنوس بودید یا نه! ایشان از این علمای بزرگ اصفهان بودند و در قم بودند و در همین مسجد بازار نماز می‌خواندند، یکی از دوستان ما بود، خدا غریق رحمتش کند! ایشان می‌گفت من رفتم کردستان در آن کوه‌های سنگین و صعب العبور رفتیم، آن‎جا هم می‌دانید یک منطقه سردی است. برف سنگین هم آمد، اینها برای اینکه آن سنگر را حفظ بکنند این قدر ایستادند ایستادند ایستادند تا یخ زدند و مُردند. دیگر نمی‌گفتند که حالا اینجا کسی نمی‌آید! ما برای چه اینجا بمانیم؟ یعنی خودش را نمی‌خواهد. در چنین شرایطی خدا می‌فرماید که کارشان کار من است: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾،[7] اما آن‎جایی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک مشت خاک می‌ریزد روی چشم دیگران، حالا عادی است، فرمود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾؛[8] اما درباره اینها نفرمود: «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم و لکن الله قتلهم»! این اصلاً تمام کار نشسته برای حفظ قرآن و دین. مطمئن باشید که او سرما را احساس نکرد، کسی که در آن حال هست، سرما را احساس نمی‌کند، چون اصلاً توجه به بدن ندارد. صاف ایستادند تا یخ زدند، جنازه شریفشان را هم آوردند قم. در این آیه سوره مبارکه «انفال» فرمود شما این کار را نکردید خدا این کار را کرد. هر دو هم در سوره «انفال» است، در سوره «انفال» فرمود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾؛ یعنی رمی را به حضرت نسبت داد، گفت کار، کار تو نبود، کار، کار خداست؛ این درست است؛ اما درباره این گونه از مجاهدانی که به هیچ وجه به فکر خودشان نبودند، نمی‌فرماید: «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم»! فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، این طور می‌شود.
مسئله قتل در قرآن کریم به غیر، چون همه مقام فعل خدا هستند، فصل سوم هستند؛ نه یعنی ذات، مقام ذات نیست، یک؛ صفات ذات که عین ذات است نیست، دو؛ مقام فعل است. این مقام فعل مقام امکان است به ملائکه، به انسان و موجودات دیگر هم اسناد داده می‌شود، چون فعل خداست و فعل خدا که واجب نیست، فعل خدا گاهی هست گاهی نیست به ذات حق مربوط است. در فصل سوم این قتل را ذات اقدس الهی به خیلی‌ها اسناد می‌دهد. در جریان داود دارد: ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾، قتل حق قتل باطل اینها را نسبت می‌دهد؛ چه اینکه احیا را هم خدای سبحان به غیر خود اسناد داده است، به مجاری خود. در همان سوره مبارکه «مائده» احیا را به غیر خدا اسناد داده است، قتل را به غیر خدا اسناد داده است، آیه 32 سوره مبارکه «مائده» این است: ﴿مِن أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾، این طور نیست که قتل به معنای قبض روح باشد. قتل یعنی کاری بکنند که این بدن و این نفس رابطه‌شان قطع بشود. قسمت 16/مجادله/تسنیم
محبت
این فرازهای نورانی دعای «جوشن کبیر» سراسر نور است، به حق جوشن است، یک زِره امن و ایمنی بر بدن انسان می‌پوشاند، شما هر جمله‌ای که نگاه می‌کنید، اگر تدبّر کنید، می‌بینید نور است، می‌فرماید: «یَا حَبِیبَ مَنْ لَا حَبِیبَ لَه‏»،[4] این «یَا حَبِیبَ مَنْ لَا حَبِیبَ لَه», نه یعنی کسی که مظلوم و افتاده و بیچاره شد، فقط تو حبیب بیچارگانی, تو ناصر بیچارگانی نه, کسی که غیر تو را دوست نداشته باشد، تو حبیب اویی, تو حبیب باچارگانی نه بیچارگان، آن که افتاده شد ممکن است خدای سبحان به او ترحّمی بکند؛ اما نه بر اساس چهرهٴ محبّت اگر کسی حبیبی نگیرد برای خود تو حبیب اویی, اگر کسی ناصری برای خود انتخاب نکند تو ناصر او هستی, اگر کسی کَهف و حِرز و امان و سنادی برای خود انتخاب نکند، تو کَهف و حرز و امان و سِناد برای او هستی «یا کَهْفَ مَنْ لا کَهْفَ»,[5] «یا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ»,[6] «یَا عِمَادَ مَنْ لَا عِمَادَ لَه‏»,«یا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ»،[7] این دعای بیچارگان نیست، دعای بزرگان است؛ یعنی آنها که این همّت را دارند به سراغ غیر تو نمی‌روند، تو حبیب آنهایی, طبیب آنهایی، نه آنهایی که دستشان از همه جا کوتاه شد، آن‌گاه به سراغ تو آمدند، تو حبیب آنها باشی، ممکن است در آن حال به اینها کمک بکنی؛ اما نه بر اساس چهرهٴ محبّت، بنابراین این جوشن توحید است، خلاصه سراسرش نور است و توحید, اگر در صدر این آیه فرمود: ﴿أ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾،[8] آن‌گاه جمله‌ای که بعد می‌فرماید دلیلش را قبلاً ذکر کرده است، فرمود: ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ﴾، این گروه تو را از غیر خدا می‌ترسانند در حالی که خدا کافی است، اگر خدا امرت را کفایت می‌کند، پس از غیر خدا چه ساخته است که تو از او بترسی؟ ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ﴾، در مقابل اینها کسانی هستند که از غیر خدا همان هراسی را دارند که باید از خدا ترس داشته باشند یا از غیر خدا بیش از آن مقدار می‌ترسند؛ نظیر آیهٴ 77 سورهٴ «نساء» این است که ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ قیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَریقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَة﴾، وقتی زمان حُدْنِه و صلح است، می‌گوییم الآن فقط نماز و روزه را بخوانید و بگیرید، اینها مسلمان خوبی‌ هستند؛ اما وقتی گفتیم گذشته از نماز و روزه جنگ هم هست، آن‌گاه اعتراضشان بلند است که ﴿رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ﴾، همین گروه که در حال صلح اهل نماز و روزه‌اند، وقتی جنگ فرا رسید: ﴿فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً﴾، اینها از غیر خدا به اندازهٴ خدا می‌ترسند یا بیش از خدا می‌ترسند، اعتقادشان به خدا خیلی ضعیف است و ترسشان از غیر خدا زیاد ﴿یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی وَ لاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً﴾، اینها می‌گویند چرا فعلاً جنگ را بر ما تثبیت کردی، می‌خواستید مدّتی مهلت بدهید و مانند آن، پس آن کسی که معرفتش نسبت به حق ضعیف است، ترسش از غیر خدا بیش از ترسش از خداست، این در ترس مشرک است، قهراً در امید هم مشرک است، وقتی در خوف و رجا مشرک بود، در اصل اعتقاد هم شرک می‌ورزد، این همان است که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده است که ﴿مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾،[9] یعنی اکثر مؤمنین مشرک هستند، این همان شرکی است که با ایمان هم سازگار است؛ یعنی اصلِ وجود خدای سبحان را فی‌الجمله می‌پذیرند؛ اما در بسیاری از این اوصاف شرک می‌ورزند، پس اینکه فرمود: ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾، این شامل افراد ضعیف‌الایمان و منافقین هم خواهد شد. قسمت
14/حشر/تسنیم
محاسبه
می‌تواند نصیحتی برای همه ما باشد و آن دعوت به محاسبه است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون‏﴾،[30] که این ما را دعوت به مراقبه و محاسبه می‌کند، ما حالا که درسهایمان را خواندیم و از محیط علم فاصله می‌گیریم به محیط ابلاغ و تبلیغ و تعلیم می‌رسیم، محاسبه بکنیم ببینیم که حامل رسالت حوزه هستیم یا حامل رسالت حوزه نیستیم، اولین راهش آن است که اهل محاسبه باشیم و محاسبه هم بدون مراقبه میسّر نیست، انسان تا رقیب خود نباشد، نمی‌تواند سود و زیان کار خود را حساب بکند، اول باید مراقب باشد ببیند چه کار کرده است و چه کار نکرده است، بعد این کارهای کرده و کارهای نکرده را حساب بکند، ببیند سودش کدام است و زیانش کدام, پس هر محاسبه‌ای فرع بر مراقبه است، حالا مراقبه بر مطالب دیگر متفرّع است، آن یک بحث دیگری دارد. در این آیه کریمه می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾، شما از خدا بپرهیزید و هر کسی ببیند برای فردای خود چه چیزی فرستاده است: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، مسئلهٴ قیامت به قدری جدّی است که قرآن کریم از او به فردا یاد می‌کند و ما را هم به محاسبه دعوت می‌کند، می‌فرماید هر کسی نگاه کند، ببیند برای فردای خود چه چیزی فرستاده است و چون محاسبه بدون مراقبه نمی‌شود؛ لذا ما را به تقوا دو بار دعوت کرده است: یکی تقوای قبل از محاسبه است, یکی تقوای در محاسبه، کمتر آیه‌ای در قرآن کریم است که با اینکه جمله‌هایش کم است، دو بار ما را به تقوا امر می‌کند، اینها تکرار نیست، اینها تأسیس است نه تکرار این تقوای اولی مربوط به مراقبت است، تقوای دوم مربوط به محاسبه، ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، در مراقبت, حالا که می‌خواهید مراقب خود باشید، ‌چنین نباشد که فقط کارهای خوب را یادداشت کنید و کارهایی که خوب نیست از یادتان برود چون وقتی که می‌خواهید حساب بکنید سود و زیان را بسنجید باید همهٴ اعمال را احضار کنید، پس در هنگام مراقبت باید باتقوا باشید، آن تقوای دوم تقوای محاسبه است، حالا که مراقب بودید و هر کاری که کردید، ضبط کرده‌اید، در محاسبه هم اهل تقوا باشید، ‌چنین نباشد که مرتّب بخواهید خود را حاکم کنید و کارهای خود را توجیه کنید و مانند آن، بلکه در محاسبه هم باتقوا باشید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، در مراقبت, مراقبت را هم که گفتند مراقبت، برای آن است که انسان رَقَبه می‌کشد, گردن می‌کشد که خوب ببیند اینها که نگهبانان امتحان هستند در جلسات امتحانی حضور دارند، اینها را می‌گویند رقیب و مراقب و رقیب را هم که می‌گویند رقیب برای اینکه خوب گردن می‌کشد, رقبه می‌کشد تا افراد را کاملاً زیر اشراف بگیرد و خوب ببیند فرمود شما رقیب خود باشید، هر کاری که می‌کنید مواظب باشید که دارد چه می‌کنید. اگر کسی اهل مراقبت باشد، در حین عمل بعضی از معاصی را ترک می‌کند و اگر مبتلا به بعضی از معاصی شد، چون اهل مراقبت است به هر حال یادداشت می‌کند که من این معصیت را کردم به هر حال باید جبران بکنم، اگر معصیت هست یقیناً باید جبران بشود، در هنگام محاسبه خود را محکوم می‌کند، وقتی محکوم کرد، آن ‌وقت می‌نالد ما یک سلاح که بیشتر نداریم به نام «سِلَاحُهُ الْبُکَاء»،[31] بعضی از اساتید ما(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) حرف لطیفشان این بود که ما به درگاه خدا هر چه ببریم بگوییم خدایا ما عمری زحمت کشیدیم، علم یاد گرفتیم، تازه اول دِیْن ماست, اول بدهکاری ماست می‌فرماید خیلیها علاقه‌مند بودند که علم یاد بگیرند، ما این توفیق را فقط به تو دادیم، ما هم که ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم‏﴾[32] هستیم، برای ما چه آوردی؟ اینجا در این محضر چه آوردی؟ هر کمالی را انسان به محضر حق ببرد، می‌بیند تازه اول دِیْن اوست، خدا می‌فرماید این توفیق را ما به تو دادیم و خودمان هم معدن این کمال هستیم، این است که انسان وقتی در درگاه حق می‌رود، یک سلاح دارد، همه‌اش «سِلَاحُهُ الْبُکَاء» همین غیر از ناله هیچ چیزی نمی‌خرند، اگر غیر از ناله چیز دیگر اثر می‌کرد، هم به ما می‌آموختند عملاً و هم می‌گفتند قولاً, اگر کسی بخواهد با ناله اینها را شستشو کند، در صورتی است که اهل محاسبه باشد، چطور فردا ما را حسابرس خودمان می‌کنند: ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾،[33] ما یک حسابرس بسیار خوبی خواهیم بود، چطور فردا حسابرس هستیم، امروز حسابرس نیستیم؟ فردا همهٴ کارها مشهود است، چون ﴿لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾،[34] همه را می‌بینیم وقتی دیدیم؛ البته حسابرس خوبی هستیم، حسابرسی سهلی است، چون همه را مشاهده می‌کنیم؛ البته طوری خدا با ما حرف می‌زند، کسی که پهلوی ما ایستاده است نمی‌شنود، این در روایات باب قیامت هست، قبل از ورود در جنّت در موقِف حساب هست که خدای سبحان اعمال بعضیها را به آنها نشان می‌دهد، آنها که می‌خواهد آبروی آنها را حفظ بکند، آنها که آبروی کسی را نریختند و پرده‌پوشی کردند، خدا هم پرده‌پوشی می‌کند به هر حال همهٴ گناهانش را نشان می‌دهد و با او سخن می‌گوید، طوری که کسی که در کنار او نشسته است یا ایستاده است، اصلاً نه می‌شنود و نه می‌بیند، این روایات در باب موقف قیامت و عندالحساب هست، آن‌گاه به انسان می‌گویند: ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾، خودت حسابرس خوبی باش! پس انسان می‌تواند حَسیب خوبی باشد، در صورتی که همهٴ اعمال را ببیند، اگر اهل مراقبه باشد و اهل محاسبه باشد، حسابرس خوبی هم هست و چون حسابرس خوبی هم هست، زودتر مشکل را حل می‌کند و به آسانی هم حل می‌شود؛ لذا در این آیهٴ کوتاه دو بار تقوا ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾، آن تقوای در مراقبت است، این تقوای در محاسبت است و اگر عالِمی از حوزه رفت به عنوان اینکه ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾[35] شد، ﴿و لینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ شد، این «طوبیٰ له و حُسن مآب»، شما عزیزان که حالا به شهرتان و دیارتان می‌روید، سعی کنید مُنذِر باشید، مردم را از جهنّم بترسانید، اگر کسی خودش اهل ترس از جهنّم بود، مردم را می‌تواند از جهنّم بترساند، گرچه این آیه مبارکه در فنّ شریف اصول و امثال اصول آن لطافت خود را از دست داد، این ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾، به معنای «لیبلّغوا» شد, «لیخبروا» شد و امثال آن ولی ‌چنین نیست، این آیه همچنان لطافتش را حفظ می‌کند، این آیه نمی‌گوید شما بیایید حوزه‌ها درس بخوانید تا بروید شهر و روستایتان سخنرانی کنید, درس بگویید, کتاب بنویسید, امام جماعت باشید, سخن‌وری کنید, مجلس تشکیل بدهید، اینها همه وسیله است، چون اینها خیلی آسان هم هست و ـ مَعَاذَالله ـ حرفه هم هست، اینها را از ما نخواستند، این آیه از ما می‌خواهد بیایید درس بخوانید به جای پیغمبر بنشیند، پیغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) اولین رسالتش این بود که ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾،[36] مردم را از خدا بترسان! هیچ چیزی جامعه را اصلاح نمی‌کند، مگر «خوف مِن الله» مردم را از جهنم بترسانید، به مردم بگویید گناه سمّ است و باطنِ گناه آتش است، نه سخنرانی کنید, سخنرانی کردن, کتاب نوشتن, استاد شدن, درس گفتن اینها خیلی سخت نیست، شما می‌بینید صدها نفر در حوزه‌ها مدرّس می‌شوند, مصنّف می‌شوند, مؤلّف می‌شوند؛ اما همه ما در به در به دنبال یک آدم می‌گردیم که حرفش در ما اثر کند, چرا؟ مرحوم مفید(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) از معصوم(سَلامُ الله عَلَیْه) نقل می‌کند که رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) وقتی سخن از قیامت به میان می‌آورد: «تَحْمَارُّ وَجْنَتَاه‏ ... کَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیْش»،[37] اصلاً دو صورتش سرخ می‌شد، وقتی از جهنم می‌خواست حرف بزند؛ مثل اینکه فرمانده لشکر از حملهٴ غافل‌گیرانهٴ دشمن می‌خواهد خبر بدهد، چگونه سراسیمه است و صورتش سرخ است، پیغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) وقتی می‌خواست انذار کند از جهنم حرف بزند؛ مثل آن فرمانده لشکری بود که از حملهٴ یک جیش جرّار داشت خبر می‌داد، «کَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیْش»، صورتش سرخ می‌شد، از ما این را می‌خواهند، اگر گفتند علما ورثهٴ انبیای هستند به انبیا گفتند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾، اگر ما این را توانستیم حفظ بکنیم، همهٴ مسایل حفظ می‌شود و اینکه می‌بینید مردم سراسیمه برای امام واقعاً داغدارند و گداخته شدند، سرّش همین است. او داغی در جگر داشت، گاهی آن اوایل که ما خدمتشان می‌رسیدیم من می‌دیدم، وقتی سخن از یک خلاف شرع می‌شد، این دین را و احکام شرع را و حلال و حرام خدا را مثل یا قوی‌تر از ناموس خود می‌دانست، این‌طور بود. اگر به کسی بگویند به ناموس تو تجاوز شد، چطوری صورتت سرخ می‌شود، نیازی به سوگند نیست، یک روز همان اوایل که در شورا بودیم، من دیدم صورت این سیّد سرخ شد، وقتی گفتند فلان‌جا معصیت شد, در فلان‌ زندان خلاف عمل شد، کلّ صورت سرخ شد، مثل اینکه به کسی بگویند به ناموست تجاوز شد، این این‌طور بود، این البته اثر دارد، از ما این را می‌خواهند: ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾، اگر این شد ـ إِنشَاءَاللَّه ‏ـ یقیناً اثر دارد، ما بکوشیم چنین باشیم که لااقل خودمان را دریابیم حالا نتوانستیم مُنذِر دیگران باشیم، لااقل خودمان را دریابیم، امیدواریم خدا به همهٴ شما عزّت دنیا و آخرت مرحمت کند! قسمت 14/حشر/تسنیم
خشیت
خدا گاهی نعمت می‌فرستد, گاهی نقمت. اگر ترسِ خود را در دل کسی القا کرد این رحمت و نعمت است، «کفی بذلک فضلا» که انسان از خدا بترسد. اگر ترسِ دیگری را در قلب انسان القا بکند، این عذاب است که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾؛[15] این عذاب است. آنکه از خدا می‌ترسد که عبد صالحِ اوست، آن قَذف، همان قذف نورانی است؛ نظیر «الْعِلْمُ نُور», «الإیمان نور», «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[16] و مانند آن. این ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ قَذف انتقامی است، گرچه خدا انداخت؛ اما ترسِ خود را در دل منافقین نیداخت که عنایت باشد ترسِ شما را در دل منافقین انداخت که از شما هیچ کاری ساخته نیست. انسان از آن مبدیی که باید بهراسد نترسد و از آن مبدیی که نباید بترسد, بترسد؛ این عذاب الهی است و اگر این در قلب کسی پیدا شد این همان ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ است و اما آنهایی که ترس از خدا را دارند، در دعاها ترس از خدا را مسئلت می‌کنند؛ همان‌طوری که رجا را از خدا می‌خواهند، خوف را هم از خدا می‌‌خواهند. خدایا! آن توفیق را به ما بده که از تو بترسیم و این نصیب هر کسی هم نمی‌شود. آن ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً﴾،[17] نصیب اولیای خاص است. پس سرّ اینکه آنها می‌ترسند این است که از شما می‌ترسند، اگر از خدا می‌ترسیدند که می‌ایستادند. شما چون از خدا می‌ترسید از دیگری نمی‌ترسید، فرار از ظَهر ندارید، جنگ را ترک نمی‌کنید؛ چون از خدا می‌ترسید، نه از مردم. آنها چون از مردم می‌ترسند فرار می‌کنند.
دوتا حصر است که قرآن کریم نصیب اولیای خود می‌داند: یک حصر این است که در بین انسانها فقط علما هستند که از خدا می‌ترسند. این را در سورهٴ «فاطر» فرمود: ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾،[18] فقط اینها می‌ترسند. این هم از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شد، در ذیل این کریمه که عالِم کیست؟ فرمود: «یَعْنِی بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَه‏»[19] و معیار آن هم همین است، دیگر معیار سخن از مدرک که نیست، سخن از رسیدن به فلان ورقه که نیست، هر که از خدا می‌ترسد معلوم می‌شود خدا را شناخت؛ ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛ این یک حرف و چون علما منظور علمای «بالله» است، اینها در شناخت خدا موحّدند؛ چون در شناخت خدا موحّدند در خَشیت هم موحّدند. آن‌گاه آن حصر دوم ظهور می‌کند و آن این است که علمای «بالله» فقط از خدا می‌ترسد از چیز دیگر نمی‌ترسد؛ پس این ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ را بیان فرمود، آن حصر دوم را بیان کرد: ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾[20] این حصرِ در خشیت است؛ یعنی در ترس هم موحّدند، اگر در ترس موحّد بود در امید هم موحّدند، در خوف و رجا اهل توحیدند، به خدا امیدوار است از غیر خدا امیدوار نیست, اهل یأس نیست اهل امید است آن هم فقط از خدا، گرچه یک موحّد باید همهٴ شئونش را توحید تأمین کند؛ ولی خطوط کلی توحید را این آیات ترسیم می‌کند.
انسانها سه دسته‌اند یا اصلاً از کسی نمی‌ترسند، اینها متهوّران خودباخته‌اند که خوی درندگی دارند، چه اینکه شما در بعضی از این انقلابات غیر دینی دیدید اینها متهوّرند که از هیچ عاملی نمی‌ترسند نه از خدا نه از غیر خدا؛ اما از خدا نمی‌ترسند که معتقد نیستند, از غیر خدا هم نمی‌ترسند چون متهوّرند. عده‌ای هستند که هم از خدا می‌ترسند هم از خَلق خدا می‌ترسند، اینها در خشیت مشرک‌اند؛ مثل اینکه در رجا و امید مشرک‌اند، فقط گروه سوم موحّدند که فرمود: ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾؛[21] اینها در خشیت موحّدند که فقط از خدا می‌ترسند و از احدی هراس ندارند.
منافقین جزء گروهی هستند که فقط از غیر خدا می‌ترسند، چون می‌ترسند ظاهراً می‌گویند ما از خدا می‌ترسیم؛ اما چون به خدا معتقد نیستند، یک گروه چهارمی را هم اینها تشکیل می‌دهند؛ لذا فرمود سرّ اینکه آنها جبهه را ترک می‌کنند, یهودیها را ترک می‌کنند و نصرتشان را ادامه نمی‌دهند این است که آنها فقط از شما می‌ترسند؛ ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾؛ این همان است که گفت: ﴿یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِم‏﴾؛[22] چرا اینها فقط از شما می‌ترسند؟ ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾؛ این ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾ برای آن است که اینها نمی‌دانند شما جزء جنود الهی هستید، شما را خدا به میدان برد ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[23] اگر کاری ساخته است چه اینکه هست فقط از خدا ساخته است، خدا هم در سورهٴ «انفال» به شما خطاب کرد که شما کاری انجام ندادید: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾،[24] صریحاً خدا به مجاهدین اسلامی اعلام کرد که کاری از شما ساخته نبود کار را خدا پیش برد. پس اگر بناست انسان بترسد چه اینکه باید بترسد فقط از خدا بترسد، ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾. مشابه این معنا در همان سورهٴ «منافقون» آمده است که اینها کارها را از غیر خدا می‌دانند: ﴿هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاَ تُنفِقُوا عَلَی مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَفْقَهُونَ﴾[25] آن مربوط به امید است، این آیه مربوط به ترس؛ اگر کسی معتقد است خزائن آسمانها و زمین مِلک و مُلک خداست چرا به غیر خدا امید ببندد؟ و اگر کسی معتقد است ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ چرا از غیر خدا بترسد؟ پس هم در خشیت می‌شوند موحّد, هم در رجا و امید می‌شوند موحّد؛ لذا قرآن از اینها به عظمت یاد می‌کند که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾؛[26] یعنی «موحّداً فی الخوف موحداً فی الطمع»؛ ﴿تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً﴾ دربارهٴ همینهاست که نماز شب گزارانی است که قرآن به عظمت از اینها یاد می‌کند، می‌فرماید: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾[27] هیچ کس نمی‌داند ما چه چیزی برای اینها ذخیره کرده‌ایم. دربارهٴ همین گروه است: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ﴾ همین درباره نماز شب‌خوانها که ﴿تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ﴾ فرمود: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾. هم این دوتا ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾ را برای این ذکر کرد که امید و رجا حساب خودش را مشخص بیابد. انسان در امید هم موحد و در ترس هم موحد، از یک طرف فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾، از یک طرف فرمود: ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾. ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾؛ آن‌گاه با آنچه که در این سوره آمده است سازگار است که فرمود: ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾؛ «قَذف» هم آن القای پُر کننده است. تمام قلب منافقین را ترسِ شما پر کرد؛ چون اینها به غیر شما معتقد نیستند، نه اینکه مقداری ترس شما, مقداری ترس خدا، این‌طور نیست؛ تمام دلِ منافقین را همان ترسی پر کرده است که خدا قذف کرد. «قذف» آن القا «مالیء» است که ﴿فَمَالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾؛[28] «فمالؤن منه القلوب»، آن القایی که پُر بکند خلاصه، تمام قلب اینها را ترس از شما پر کرده است فقط، ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾. قسمت 13/حشر/تسنیم
توکل
مسئله توکّل را هرگز اینها در برابر توسّل قرار نمی‌دهند، نمی‌گویند این محدوده، محدودهٴ ماست و بقیه را توکّل می‌کنیم که بشود شرک یا این محدوده، محدودهٴ توسّل است و بقیه را توکّل می‌کنیم که بشود شرک، توکّل قیّم بر همهٴ امور است؛ یعنی من حتی در این ایمانی که می‌آورم، در حرفی که می‌زنم و در اینکه می‌گویم:﴿تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ﴾[6] متوکّل هستم، برای اینکه باید به جایی تکیه کنم. انسانی که ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾[7] است،چگونه می‌تواند توسّل کند؟ بحث فقیر را قبلاً ملاحظه فرمودید، این «فعیل» به معنی مفعول است، فقیر نه یعنی گدا، فقیر نه یعنی نَدار، فقیر یعنی ویلچری! کسی که ستون فقرات او شکسته است، آن‌که گداست و ندارد را می‌گویند فاقد مال است. اگر قرآن کریم از ملّتی که جیبو کیف او خالی است تعبیر به فقیر می‌کند، برای اینکه ملتی که کیف و جیب او خالی است مقاوم نیست، ویلچری است! فرمود فقر این است! در روایات هم ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «مَا ضُرِبَ الْعِبَادُ بِسَوْطٍ أَوَجَعَ مِنَ الْفَقْرِ»؛[8] ـ «سوط» با «سین» و «طاء مألّف»یعنی تازیانه ـ هیچ تازیانه‌ای دردناک‌تر از فقر نیست که ملّتی را ذات اقدس الهی مبتلا نکند!بنابراین فرمود شما فقرا هستید، بشر فقیری که ویلچری است و در جمیع امور ستون فقرات او شکسته است، او چگونه می‌تواند توسّل کند و چگونه می‌تواند بگوید «آمنتُ»؟ او در همین «آمنتُ» گفتن و همین توسّل کردن هم معتمدِ بر خداست، پس او در جمیع امور متوکّل است، نه اینکه مرزی است و بگوید این بخش برای خود من و بقیه را توکّل می‌کنم، این می‌شود شرک!یا بگوید این بخش برای توسّل و بقیه بشود توکّل، این می‌شود شرک! انسان حتی در توسل و حتی در قیام و قعود خود، متوکّل «علی الله» است. این جمله نورانی که در نماز می‌گوییم:«بِحَوْلِ‌ اللَّهِ‌ [تَعَالَی]‌ وَ قُوَّتِهِ‌ أَقُومُ‌ وَ أَقْعُد»[9] همین است؛یعنی تمام برخاستن و نشستن ما به قدرت الهی است. وقتی از امّام(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا در نماز می‌شود به دیگری بد گفت؟ فرمود بله، عرض کرد چطور؟ فرمود: شما این «بِحَوْلِ‌ اللَّهِ‌ وَ قُوَّتِهِ‌ أَقُومُ‌ وَ أَقْعُد»که می‌گویید، هم دارید اشاعره و هم دارید معتزله را نفی می‌کنید؛ معتزله که قائل به تفویض است می‌گوید: «لا حول و لاقوة لله»، چون از نظر آنها ـ معاذ الله ـ تمام کارها برای عبد است و اشاعره که گرفتار جبر است می‌گوید: «لا حول و لا قوة الا لله»،چونتمام کارها برای خداست ـ معاذ الله ـ جبر است؛ امّاامّامیه که قائل «بین الامرین» است می‌گوید: «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ»؛[10] یعنی انسان حَول و قُوّه دارد، منتها به برکت الهی! حالا چون این‌چنین است، هم حرف اشاعره نفی می‌شود که می‌گویند: «لا حول و لا قوة الا لله» و هم حرف معتزله نفی می‌شود که می‌گویند: «لا حول و لا قوة لله»، حرف اهل بیت ثابت می‌شود که «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ».در این قیام و قعود ـ نه تنها قیام و قعود نماز ـ این یک اصل کلامی برای جمیع شئون ماست که در نماز یادمان دادند؛ نه اینکه در این رکعات که قیام و قعود داریم، این «بِحَوْلِ‌ اللَّه» است، جمیع کارهای ما! حرف ما، سکوت ما، قیام ما، خوابیدن و بیدار شدن ما «بِالله» است؛ اگر این‌چنین شد، این «توسّلتُ» هم بعد از «توکّلتُ» است، آن وقت این آیه ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾[11] معنای خودش را پیدا می‌کند،چون همه اینها مِلک اوست. اگر ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ انسان در برابر خدا «بالقول المطلق» ویلچری است، هر کاری که بکند باید تکیه‌گاه داشته باشد؛ لذا با «علیٰ» هم استعمال می‌شود که ﴿تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ﴾،[12] ﴿عَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ﴾؛[13] تمام کارهای ما به اعتماد به ذات اقدس الهی است که بر این ستون تکیه می‌کنیم. این گروه چندین فضایل دیگر هم دارند، ﴿وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ﴾که در بحث قبل گذشت؛ یعنی گناهان کبیره را ترک می‌کنند. انسان مبتلا به لغزش می‌شود، اگر از گناهان بزرگ ـ إن‌شاء‌الله ـ صرف‌نظر کرد، در آن لغزش‌های جزئی امید مغفرت هست. قسمت 33/شورا/تسنیم
در بحث‌های قبلیـ آیه نوزدهـ فرمود:
﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ﴾، خدای سبحان به همه روزی می‌دهد، بارها به عرض شما رسید که تمام مار و عقرب‌ها عائله او هستند؛ حالا کسی نباید بگوید که آن خرس قطبی«نجس العین» است یا حرام گوشت است! فرمود این خرس عائله من است، آن مار و عقرب عائله من است، همه اینها پرونده دارند و من مسئول روزی اینها هستم! در سوره مبارکه «هود» دارد که ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾،[23] با «عَلی» تعبیر کرده! فرمود من موظف هستم! خودم را موظف می‌دانم که به این مارها، به این عقرب‌ها و به این خِرس‌ها غذا برسانم،شما به اینها اصلاً کار نداشته باش! این پُر کردن شکم برای آنها هم هست؛ ولی برای شما مؤمنان یک چیز دیگری است. هر کس دامدار است، کشاورز است، مدرّس است، کارمند و کارگر است درآمدی دارد، فرمود من نمی‌خواهم که چشمش به این درآمد باشد، من می‌خواهم چشمش به دست من باشد! چقدر این آیه شیرین است! در سوره مبارکه «طلاق» فرمود: ﴿وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،[24] مؤمن آن است که چشمش به پیشه، به دامداری،‌ به شغل، به شهریه، به تبلیغش و سخنرانی‌اش نباشد! البته ما وظیفه داریم که کار کنیم،فرمود تو وظیفه‌ات این است که کار بکنی!لکن هرگز چشمت به درآمدت نباشد، تو ببین من چه چیزی به تو می‌دهم! این می‌شود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾،[25] چقدر این آیه شیرین است خدا می‌داند! فرمود: ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾؛اگر براساس شکم بخواهید حساب کنید،شکم تمام مار و عقرب‌ها را من سیر می‌کنم، آن خرس قطبی را هم سیر می‌کنم. شما کار دارید و باید هم کار کنید ـ حالا یا این کارهایی که ما می‌کنیم یا واجب عینی است یا واجب کفایی ـ فرمود چشمت به این درآمد نباشد، آن وقت مؤمن همیشه راحت است! دیگر تَرسالی و خشکسالی برای او فرق نمی‌کند و به این فکر نیست که امسال چه شد، فلان چیز تحریم شد و فلان چیز تحریم نشد، راحتِ راحت است! برای اینکه فرمود من تأمین می‌کنم و تو فقط چشمت به دست من باشد، نه اینکه چشمت به مزرعه و درآمدت باشد، این می‌شود:﴿أَلاَبِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾، نه اینکه آدمییک «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» بگوید و آرام باشد. اینکه فرمود:﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،یعنیاین!در آیه نوزده هم کهفرمود:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾؛ او از راه مستور و راهی که هیچ کسی پیش‌بینی نکرد و نمی‌داند بندگان خودش را تأمین می‌کند. الآن این‌جا هم فرمود خیلی‌ها علاقه‌مندند که سِعهٴ رزق داشته باشند،خیلی از کسانی که سِعهٴ رزق دارند را دیدید که به فساد مبتلا شدند:﴿کَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾،[26] اگر خود را در اثر مال بی‌نیاز از «الله» ببیند گرفتار طغیان خواهد شد. قبلاً هم مکرّر این آیه را شنیدید که خیلی از ماها اسلامی حرف می‌زنیم و قارونی فکر می‌کنیم؛مانند اینکه می‌گوییم ما خودمان زحمت کشیدیم، مگر قارون غیر از این گفت؟! گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾.[27] بسیاری از ماها گرفتار این خطر هستیم،مثلاً می‌گوییم ما سیـ چهل سال درس خواندیم و عالِم شدیم، مگر آن محروم غیر از این می‌گفت؟ گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم، گفتند در نماز و در تعقیبات نماز بگویید:«اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[28] این تعقیبات نماز خیلی راهگشاست! هرگز دهن باز نکنیم و نگوییم ما سی ـ چهل سال زحمت کشیدیم و درس خواندیم ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾، خیلی‌ها آمدند و نشد!بنابراین آن کریمه‌ای که فرمود: ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،با این آیه نوزده سوره مبارکه «شوری» که محل بحث است:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾هماهنگ است.یک وقت است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾،[29] بله این با آیه شش سوره مبارکه «هود» هماهنگ است ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾. این هم را عنایت کردید این همایش‌هایی که دانشمندان ما سالانه برای تشخیص بیماری‌های مشترک بین انسان و دام برگزار می‌کنند، یک کار علمیو محققانه است، امّا ما تنها چنین همایشیرا نمی‌خواهیم که در آن مشترکات بین انسان و دام مشخص شود، همایش‌ها و کنگره‌هاییمی‌خواهیم که برای تبیین مشترکات انسان و فرشته است جایش خالی است. ما با فرشته‌ها مشترکاتی داریم! ما آن نیستیم که تمام جواب بیماری‌های ما از آزمایشگاه موش دربیاید، ما مشکلاتی هم داریم که جواب آنها از آزمایشگاه فرشته‌ها درمی‌آید! قرآن کریم ما را دعوت کرده به اموری که آنها اوصاف فرشتگان‌ هستند؛ فرشته کریمه است، فرشته عادل است، فرشته معصوم و عفیف است. فرمود:«لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة»، این بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه[30] است. ما مشترکات بین انسان و فرشته داریم، برای اینکه اینها فرّاشان ما هستند!«إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه‌»[31] همین است! آنها فرّاش ما هستند که چه چیزیاز ما بگیرند؟ بگویند که شما با ما مشترکات دارید، «اُولوا أجنحه» شوید و شما هم پَر در بیاورید! این بیان نورانی حضرت امیر استکه ـ در نهج‌البلاغه ـدر جواب دربار اموی فرمود: به ما گفتند خودستایی نکنید و ما هم می‌گوییم چشم! فرمود اگر نبود این نهی حضرت که نهی کرد که «وَ لَوْ لَا مَا نَهَی اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»،[32] ما می‌گفتیم که چه کسانی هستیم، امّا دهان ما بسته است و نمی‌توانیم بگوییم که ما چه کسانی هستیم؛ ولیای معاویه اجمالاً بدان، خیلی‌ها می‌روند جبهه شهید می‌شوند، ما اگر شهید دادیم می‌شود سید الشهداء، این عموی من است! خیلی‌ها می‌روند جبهه جانباز می‌شوند و دست می‌دهند، ولی برادرم جعفر وقتی که رفت در موته و دست‌هایش را داد، دو بال خدا به او داد که شده جعفر طیار، طیار کجاست؟[33] این﴿أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾این جناح‌ها این بال‌ها را پهن می‌کنند:«لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ». پس فرّاشی طالبان علوم الهی را اینها به عهده می‌گیرند، اینها به ما می‌گویند روی پَر ما نشسته‌اید، تو هم پَر دربیار! وقتی پر درآوردی پرواز می‌کنی، نه مثل این پرنده‌ها که به طمع تالاب از شمال به جنوب و از جنوب به شمال حرکت کنند، اگر کسی پَر درآورد و شده جعفر طیار، از جهت حرکت می‌کند نه در جهت! او قطب جنوب و مانند اینها نمی‌خواهد، از شش جهت به درمی‌آید.بعداز این، نوربه آفاق دهم ازدل خویش ٭٭٭ که به خورشید رسیدیم و غبار آخرشد[34] سفر و سخن آخر شد، این راه است! فرمود من نمی‌خواهم شما مثل حیوانات دیگر چشمتان به مزرع و مرتع‌تان باشد یا به درآمد و شهریه‌تان باشد:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾،﴿یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ﴾، آن‌جا هم که فرمود مؤمن کسی است که ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ این است!این پرورش قرآنی است! این هم ولیّ پرور است! قسمت 28/شورا/تسنیم
﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ﴾، چرا؟ برای اینکه اینها جاهل هستند، جاهلانه دارند کار می‌کنند، ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾. چرا جاهل هستند؟ برای اینکه اینها نه در حضور خدا هستند و نه در غیاب به یاد خدا هستند. به هر حال حیایی هست; انسان یا باید خود را در حضور خدا ببیند; مثل اینکه در حال نماز به ما گفتند خود را در حضور خدا ببینید: ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾، اصلاً این خطاب برای همین است. اصلاً خطاب را برای چه گذاشتند؟ ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾،[17]این معلوم می‌شود انسان خود را در حضور خدا می‌بیند، می‌شود شاهد. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی شاهد نبود، خود را در حضور خدا ندید، می‌شود غایب. وقتی غایب شد، لااقل باید به یاد او باشد، می‌شود ذاکر. اگر نه شاهد بود نه ذاکر; معلوم می‌شود هم غایب است هم غافل، چون غایب است, شاهد نیست، چون غافل است ذاکر نیست، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنَا﴾؛[18] برای اینکه اینها نه در حضور ما هستند، نه در غیاب ما به یاد ما هستند، ما که جایی غایب نیستیم. از مشرکین اعراض کن: ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ﴾، چرا؟ برای اینکه جاهل‌ هستند. ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ﴾ یک بخش; ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ بخش دیگر است; چرا جاهل هستند؟ برای اینکه اینها نه ما را می‌بینند، نه در غیاب به یاد ما هستند. وقتی انسان, نه شاهد باشد, نه ذاکر، نه خود را در حضور خدا ببیند، بگوید: ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ و نه در غیاب بگوید که «إیاهُ نعبُد»، پس نه شاهد است و نه ذاکر، ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنَا﴾. او اصلاً به یاد ما نیست. پس این سه بخش که فرمود: ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ﴾، ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾، ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنَا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾، اینها مرتبط به هم هستند و در طول هم هستند. فرمود اینها درست است که عالم‌ هستند, پرفسور هستند، حکیم هستند، فقیه هستند؛ اما اینها در فرهنگ قرآن جاهل هستند. کسی به یاد ما نباشد جاهل است، چون ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.[19] ما به خواندن و نوشتن و اصطلاحات که علم نمی‌گوییم، ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾. فرمود اینها خیلی درس‌خوانده‌اند، خیلی عالم هستند، حکیم هستند، فقیه هستند، پرفسور هستند; اما چون به یاد ما نیستند جاهل هستند: ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾. این علوم ابزار نباشد، وسیله نباشد برای خشیت الهی، همین می‌شود. اگر علمی ابزار برای خشیت الهی نباشد، آن هم حصر کرده و فرمود: ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾; قرآن این را جهل می‌داند. بنابراین چیزی که به «الله» به توحید ختم نشود، می‌شود جهل. پس این‎چنین نیست که این طوائف آیات از هم گسیخته باشند، آن‎جا که دارد: ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ﴾، یک گروه باشند، ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾، گروه دیگر باشند، ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنَا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ذٰلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾،[20] یک گروه دیگر باشند. فرمود علم آنها همین است، علم آنها تا گور است، تمام درس و بحثشان این است که چگونه ﴿یَأْکُلُوا ... وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾،[21] این را قرآن جاهل می‌داند. در حقیقت مستحضرید که این جهل در مقابل عقل است، نه در مقابل علم، چون این مبلغ از علم را قرآن کارساز نمی‌داند. قسمت 12/نجم/تسنیم
همین است. دست و پای ما سربازان الهی هستند مشکل اساسی ما این است که می‌گوییم خدایی هست و عالم را دارد اداره می‌کند ما هم هستیم، خیر! ما هم هستیم با توحید سازگار نیست. اعضا و جوارح ما مأموران الهی‌ هستند. ما با این اعضا و جوارح خلاف نکنیم بگذاریم هر چه او می‌خواهد بگوید ما هم انجام بدهیم، این می‌شود توکل. توکل معنایش این نیست که من اینجا نشستم خدایا کار مرا انجام بده! توکل معنایش این است که من باور کنم اعضا و جوارح من ستاد و سپاهیان الهی هستند، یک؛ من هم در این دریا دارم شنا می‌کنم، دو؛ تا برسد به جایی که خدا به ما بفرماید که ﴿قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدیکُمْ﴾،[22] سه. فرمود بروید در میدان من با دست شما کار را انجام بدهم. ما برویم در میدان اقتصاد خدا با دست ما کار را انجام بدهد. چرا گفتند وقتی می‌خواهید کشاروزی کنید یک مشت گندم بگیرید رو به قبله بایستید این آیه را بخوانید: ﴿أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[23] این را ائمه به ما گفتند،[24] یعنی چه؟ یعنی باور کنیم که ما یک کشاورز داریم یک حارث. یک حرث داریم یک زرع. خدا فرمود حواستان جمع باشد شما کشاورز نیستید؛ شما این بذرها را از انبار بعد از شیار کردن به زمین منتقل می‌کنید، ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[25] این احتجاج الهی است. به کشاورزها می‌فرماید، شما کارتان این است که گونی این بذرها را از انبار می‌گیرید در این خاک‌ها می‌ریزید همین! این می‌شود حرث. اما اینکه این مرده را زنده می‌کند به آن خوشه می‌دهد شاخه می‌دهد ریشه می‌دهد یکی را به طرف درون خاک یکی را بیرون خاک یکی می‌شود ریشه یکی می‌شود شاخه، آن ما هستیم. زارع یعنی حیات‌بخش! این احتجاج نیست؟ این خودمانی حرف زدن نیست؟ ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾، این که ائمه که قرآن ناطق هستند فرمودند مستحب است یک کشاورز یک مقدار گندم در دستش بگیرد رو به قبله بایستد این آیه را بخواند بعد به دل خاک بپاشد. آن وقت این یقیناً سبز می‌شود. توکل معنایش این نیست که من اینجا هستم خدا کار مرا انجام بدهد. توکل این است که من بیفتم زیر مجموعه، دست من بشود قوای اجرایی او، چطور مجاهدی که در میدان جهاد پیروز می‌شود خدا می‌فرماید با دست تو من پیروز کردم شما را، ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾،[26] اینجا «یرزق الناس بأیدینا» چرا نشود؟! ما که با کتاب و نوشتن و قلم چرا «یهدی الله بایدینا» نباشد؟ خدا که به نوشته‌ها قسم می‌خورد. چرا به نوشته ما قسم نخورد؟ مگر نفرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ﴾؛[27] قسم به نوشته‌ها قسم به مقاله، قسم به کتاب، چرا ما او نباشیم؟ این کدام نوشته‌هاست که خدا قسم می‌خورد؟ فقط برای ائمه و اینهاست؟ یا برای ماهاست؟ برای ماها هم هست. فرمود قسم به مقاله‌ها، قسم به کتاب، ﴿ن﴾، مرکّب. ﴿وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ﴾؛ یعنی «ما یسطرونه»؛ یعنی به مکتوبات، به این خطوط، من به تک‌تک این جمله‌ها قسم می‌خورم. چرا ما این طور نباشیم؟ چرا به نوشته ما قسم نخورد که جامعه را هدایت بکند؟ این راه که باز است. چرا ما این طور نباشیم؟ راه هست امیدواریم که همه ـ إن‌شاءالله ـ این طور باشیم. قسمت 8/طلاق/تسنیم
﴿الرَّحْمنُ﴾ است که تمام کارها به دست اوست. این تنوع در تعبیر است که ﴿آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا﴾، چون ایمان مهم بود، اوّل آن را ذکر کردند، بعد مفعول ایمان را، ﴿آمَنَّا بِهِ﴾. حالا که ایمان به او تثبیت شد، «علیه» بر «توکل» مقدم شد. ما دو تا فعل داریم، دو تا مفعول، در فعل اوّل مفعوم متأخر است، در فعل دوم مفعول متقدم. ﴿آمَنَّا بِهِ﴾، یک؛ ﴿عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا﴾، دو؛ حالا که ایمان تثبیت شد، فقط به او توکل می‌کنیم. اوّل باید ایمان باشد تا اینکه به کسی توکل کنیم. حالا که ایمان تثبیت شد، منحصراً به او توکل می‌کنیم؛ لذا در باب توکل «علیه» مقدم شد، برای إفاده حصر، در باب ایمان «اصل ایمان» باید باشد تا ما بگوییم به چه کسی ایمان می‌آوریم. ﴿آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ﴾، آن وقت شما این «تعلمون» این «سین» درست است که «سین» تسویف ظاهراً هست؛ اما «سین» تحقیق هم هست در این‌گونه از موارد، مثل ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُم﴾؛[40] یعنی یقیناً و حتماً. ﴿فَسَتَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی حتماً. از قبیل سین «سوف» و امثال آن نیست که بعدها می‌فهمید؛ یعنی یقیناً می‌‌فهمید: ﴿مَنْ هُوَ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ﴾ قسمت 13.ملک/تسنیم
صبر
ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: «و اذکر، واذکر»؛ اما در جریان یونس که می‌رسد فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾،[22] صاحب حوت همان «ذو النون» است، یونس است. فرمود مثل او نباش! اما درباره انبیا فرمود: «و اذکر فی الکتاب کذا» «و اذکر فی الکتاب کذا»؛ حتی ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾،[23] این طور باش! اما در بین انبیای گذشته ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ مثل یونس نباش که قوم را رها کنی. هجر جمیل هم کار آسانی نیست، هجر جمیل از بسیار مصائب توانفرسا است، اینکه قرآن کریم به ما فرمود: ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[24] ما صلات را می‌فهمیم، چون صلات عمود دین است؛ اگر جایی تکیه می‌کند آدم وقتی بچسبد به ستون نمی‌افتد. این را می‌فهمیم؛ اما صبر چیست؟ معلوم می‌شود که صبر هم ستون دین است، اگر کسی دو رکعت را «لله» بخواند به نماز پناهند بشود، خدا یقیناً به او پناه می‌دهد، فرمود: ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾، چون «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»،[25] بسیار خب! اما صبر چه کاره است؟ صبر اگر ستون جامعه نباشد، ستون زندگی نباشد، پناه بردن به این صبر چه نقشی دارد؟ خانواده را صبر حفظ می‌کند. آنهایی که این بساط طلاق را راه‌اندازی کردند اگر توبه نکنند، خدا با اینها چه خواهد کرد، روشن نیست، جامعه را متزلزل کردن، خانواده‌ها را ویران کردن، طرفین را افسرده کردن، طرفین را بی‌سرپرست کردن. این بیان نورانی امام(سلام الله علیه) است که خانه‌ای که با طلاق ویران شده به این آسانی بازسازی نمی‌شود.[26] این نظیر بافت فرسوده شهر نیست که شهرداری بعد از مدتی بازسازی کند. فرمود این خانه به این آسانی خراب بشود، به این آسانی ساخته نمی‌شود. اینها نمی‌دانند که چه بلایی بر سر جامعه دارند می‌آورند. هر تبلیغ سوئی که باشد همین طور است.
غرض است که صبر ستون دین است، ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ﴾. آدم زود عصبانی نشود، زود نرنجد، زود تصمیم نگیرد، در امتحان استوار باشد، فرمود اعراض بکن؛ اما هجر جمیل! تمام این تولّی تولّی‌هایی که قرآن دارد، فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾ از آنها رو برگردان؛ اما همه اینها با آیه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾ تفسیر می‌شود. لذا وجود مبارک پیغمبر تا آخرین لحظه بود. او دیگر شرف کلّ جهان است، آن آخرین کاری که منافقین کردند با آبروی او با ناموس او داشتند بدرفتاری می‌کردند، این جریان إفک و تهمت زدن همین بود. ممکن نیست ـ معاذالله ـ ناموس پیامبر آلوده باشد، ممکن است کافر باشد، این کفر ننگ نیست. این امرأه لوط این جور بود، امرأه نوح این طور بود، ﴿کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ﴾؛ این طور است؛ اما ـ خدایی نکرده ـ آلوده باشد این ننگی است برای آن پیغمبر. اینها آن کار را کردند، این آیات سوره مبارکه «نور» که آیه إفک است، اینها این کار را کردند. آن وقتی که می‌خواستند حضرت را ترور بکنند در قصه تبوک که موفق نشدند، این می‌شود صبر! فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾، هجر جمیل یعنی بین مردم باشد؛ اما تحمّل بکن؛ لذا این «تولّ، تولّ، تولّ»ای که همه جا در چند جای قرآن آمده و یا اعراض آیه 29 سوره مبارکه «نجم» که گذشت، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی﴾؛ نه یعنی اینها را بپذیر، تا آخرین لحظه هم با اینها بود. حتی تا آن لحظه که گفتند: «ان الرّجل کذا» و کذا ـ معاذالله ـ. این کار آسانی نیست البته. استعانت به صبر کار آسانی نیست، ولی ممکن هست به عنایت الهی انسان این امر را توفیق پیدا کند. فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، یعنی بی‌اعتنا باش! نه اینکه اینها را رها بکن؛ لذا تا آخرین لحظه حضرت با اینها بود. هجر جمیل کار هر کسی نیست. ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، بعد بدان به اینکه تمام نشد دنیا. روزی می‌رسد که نه تنها ملائکه اینها را احضار می‌کنند، خودم اینها را احضار می‌کنم. ﴿یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ﴾؛ آن داعی کیست؟ در بخشی از آیات قرآن مشخص کرد که «یدع الله»،«ندعوا»، «یدعوا»، هم به «الله» اسناد داده شد فعل غایب، هم با فعل متکلم مع الغیر، ما دعوت می‌کنیم. ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾،[27] درباره فراعنه که اینها ائمه کفر بودند، به نام این ائمه کفر آنها را می‌خوانند، پیروانشان حاضر می‌شوند؛ اما ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾؛ به امام مؤمنان می‌خوانیم، می‌گوییم علوی‌ها و حسنی‌ها و حسینی‌ها(علیهم السلام) بیایند، اینها حاضر می‌شوند. نمرود و فرعون و اموی و مروانی را هم می‌خوانیم، آنها هم حاضر می‌شوند. ما می‌خوانیم. در اینجا هم مشخص نفرمود که آن داعی کیست؟ اما در بخش‌های دیگر فرمود ما می‌خوانیم: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾، به چیزی می‌خوانیم که برای اینها شناخته شده نیست؛ هم ناخوشایند است، هم ناشناخته؛ هم برای اینها تلخ است، بعد همه اینها هم می‌بینند محصول کار خودشان است نمی‌توانند اعتراض بکنند، به جایی ناآشنا نمی‌روند، قدری بررسی می‌کنند می‌بینند کار خودشان است. ﴿خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ﴾؛ اینها با خضوع می‌آیند، دیگر نمی‌توانند اعراض بکنند. در دنیا اعراض کردند؛ اما آن روز خاشعانه و خاضعانه وارد صحنه قیامت می‌شوند، از کجا تا کجا؟ از قبر تا صحنه قیامت. ﴿یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ﴾؛ یعنی از قبرها، مثل ملخ پراکنده منتشر می‌شوند. همه می‌آیند به طرف ساهره قیامت که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الاَْخِرِین ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی‏ میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾،[28] چشم‌هایشان علامت ترس و خضوع دارد، چون هم چهره برای انسان ترسناک علامت است و هم چشم؛ چشم بیش از چهره، قبل از اینکه چهره زرد بشود، این چشم نشان می‌دهد که این شخص ترسیده است. ﴿مُهْطِعینَ إِلَی الدَّاعِ﴾ که چشم‌های آنها نشانه خضوع و هراس دارد، به طرف دعوت‎کننده با سرعت می‌آیند و کفار می‌گویند امروز روز سخت است. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا». قسمت 1/قمر/تسنیم
صبر یا «علی الطاعة» است مثل این کسی که بخواهد وظیفه خودش را انجام بدهد برای او سخت است، باید صبر کند این مقدار صبر لازم است. صبر «علی الطاعة».
یک وقت یک حادثه تلخ معصیتی دارد پیش می‌آید، صبر «عن المعصیة» خویشتن‌داری کند. یک وقت ـ خدای ناکرده ـ یک حادثه ناگوار پیش آمد این ﴿إِنَّا لِلَّهِ﴾[13] بگوید صلوات الهی را برای خود اختصاص بدهد ﴿أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ﴾،[14] «عند المصیبة» صبر کند پاداش می‌گیرد. پس صبر «عند المصیبة»، یک؛ صبر «علی الطاعة»، دو؛ صبر «عن المعصیة»، سه.[15] این سه قسم را در روایت به ما دستور دادند؛ اما بیگانه حمله کرد که حضرت فرمود جز آدم فرومایه کسی سنگی دشمن را تحمّل نمی‌کند: « لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیل‏»[16] این بیان نورانی حضرت امیر است. «ضیم»؛ یعنی ستم. ستم را جز ملّت توسری بخور و پست کسی تحمل نمی‌کند. اینجا فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ». صبر کاری به تهاجم بیگانه ندارد. حالا آدم وارد جهاد می‌شود، در جهاد البته صبر هست، تحمل رنج است و امثال آن.
بنابراین این مسئله «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»، معنای آن روشن است، مسئله اینکه کدام ذنب بخشیده می‌شود و کدام ذنب بخشیده نمی‌شود هم روشن است. قسمت 7/تغابن/تسنیم
فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، تجارت این نیست که حالا کسی باغ و راغی پیدا کند، از عذاب الیم نجات پیدا کند. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ﴾ که این تجارت ﴿تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، در بخش‌های دیگر که دارد: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِه‏﴾[22] آن‎جا هم همین بیان است. بیعت را بیعت گفتند برای همین است. ﴿الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾،[23] اصلاً بیعت یعنی «باعَ»، «باع نفسه» یک تعبیر تشویق‌آمیزی است که عوض و معوّض هر دو را خدا تکمیل می‌کند برای او، نه اینکه چیزی را برای خود بگیرد. ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، آن تجارت این است: ﴿تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ﴾، مستحضرید که ایمان به معنی عقیده نیست، ایمان به معنی عمل صالح نیست، اینها لازمه ایمان است. «آمَنَ» که فعل ماضی باب إفعال است «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». حالا ورود در مأمن این است که معتقد باشد و عمل داشته باشد و گرنه ایمان به معنای «لا اله الا الله» گفتن، لغت ایمان یعنی در حصن آمد. اینکه حضرت فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»؛[24] قلعه من است، دژ من است، دژبان هم خود من هستم، این «آمَنَ» یعنی «دخل فی المأمن». چگونه «دخل فی المأمن»؟ «بالایمان و العمل الصلاح و الاقرار بالنبوة و الولایة» و کذا و کذا و گرنه معنای «آمن» به معنی «إعتقد» نیست.
فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، اینکه به مؤمنین می‌فرماید ایمان بیاورید اگر آنها ایمانشان راسخ بود؛ یعنی تثبیت در ایمان است، «تثبیتاً لإیمانهم». ایمانشان ضعیف بود «تقویتاً لإیمانهم». ایمان ظاهری داشتند ایمان باطنی پیدا کنید. هر مرحله‌ای که کمبود داشت جبران کنید. ﴿تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ﴾، این البته در بعضی از موارد «انفس» مقدم بر «اموال» است؛ ولی آن روایتی که از ائمه(علیهم السلام) نقل شده است این دو سنگر را در طول هم قرار دادند که «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم‏»؛[25] حالا یا نازله مقدم است یا بلیه مقدم، «علیٰ أی حال» سنگر اوّل مال باشد که با مال جانتان را حفظ می‌کنید، در سنگر دوم جان باشد که با جان دینتان را حفظ بکنید. بعد وقتی جانتان را از دست دادید دینتان را از بین نمی‌برند. شما با آن دین زنده‌ هستید. قسمت 4/صف/تسنیم
انتقام و عکس العمل
در بحث‌های قبلی آیاتی گذشت که جامعه اسلامی و متمدّنان دینی اینها کسانی‌ هستند که قدرت انتقام خودشان را برای برون‌مرزی دارند، در درون مرز اگر بین خود شیعه‌ها، بین خود مسلمان‌ها و بین خود مؤمنین اختلافی باشد، اینها با دشمنشان نمی‌جنگند، بلکه با دشمنی می‌جنگند؛ بَد را از پا درنمی‌آورند، بلکه بدی را از پا درمی‌آورند ﴿وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾،[17] نه «یدرءون السیّئ»، نه دوست بد، رفیق بد و مؤمن بد را از پا دربیاورند، اینها سعی می‌کنند با اخلاق زندگی کنند. در برابر بیگانه‌ها فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء»؛[18] ـ این بیان نورانی حضرت امیر است ـ فرمود: هر سنگی که چه از شرق و چه از غرب آمد آن را به همان‌جا برگردانید! یک ملت ستم‌پذیر نباشید! عفو و اینها جای خاص خودش را دارد، عفو برای درون‌مرزی است، در برون‌مرزی اگر کسی تجاوزی به گوشه‌ای از مرزهای شما کرد، «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء»؛ فرمود: مبادا گوشه‌ای از گوشه‌های مملکت شما سنگی بیاید و شما آرام باشید! عفو و احسان و مانند اینها برای برون‌مرزی نیست، در کشورتان باید با عزّت و استقلال زندگی کنید، امّا در درون مرز با بدی بجنگید، نه با بد! ﴿وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾، نه «السیّئ»! نه آدم بد! بدی را بردارید! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾، این آیه غیر از آن آیه اوّلی است، دستوری هست که شما با خوبی بدی و اختلاف را برطرف کن، نه طرف مختلِف را! طرفی که با شما اختلاف دارد، سعی می‌کنید او را از پا دربیاورید؟! اینکه کار اسلامی نیست! سعی بکن اختلاف را از بین ببر! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾، آن وقت ﴿فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾؛[19] آن وقت آن دوست خوبی برای شما خواهد شد! دوبار که شما گذشت کنید، او دوست «حَمِیم» خواهد شد! «حَمِیم» مثل «حمّام»؛ یعنی دوست گرم، «صَمیم» یعنی پُر، این سنگ سخت را که سبک نیست می‌گویند صخرهٴ صمّاء، کسی که «ثقل سامعه» پیدا کرده و چیزی در گوش او نفوذ ندارد را می‌گویند «أصم»، دوست صمیمی یعنی دوستی که درون‌پُر است و چیز خلاف در او نیست. فرمود اگر شما بدی را از پا درآوردید، ﴿فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ﴾، قبلاً «عَدُو» بود، الآن می‌شود «وَلِیّ»، «حَمِیم» هم هست، «حمّام» هم هست، گرم هم هست و دوست گرمی می‌شود.
پس وظیفه ما در درون‌مرزی برداشتن اختلاف و بدی است و رسالت ما در برون‌مرزی دفاع است. بین «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء» و بین ﴿وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾، همان فرق بین درون‌مرزی و برون‌مرزی است. آن بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیل‌»[20] همین است! «ضَیم» یعنی ستم‌پذیری، هیچ ملت آزاده و عزیزی ستم‌پذیر نیست! فقط ملتِ ذلیل و زبون است که زیر بار ظلم می‌رود. پرسش: آیا مرزهای جغرافیایی منظور است یا مرزهای اعتقادی؟ پاسخ: بله، مرزهای دشمنی، اسلام که با اسلام مرز ندارد، اسلام با بیگانه مرز دارد. ممکن است کشوری مثل آل‌سعود به ظاهر مسلمان باشد و یک کشور مسلمان مظلومی را مثل یمن را در هم بکوبد، پس اسلام شناسنامه‌ای نه! کشوری که واقعاً یک کشور اسلامی باشد، دیگر مرزی نیست. ﴿وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ که این برای درون‌مرزی است. ﴿وَ الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ﴾؛ دعوت‌ها و ندای الهی را پاسخ مثبت می‌دهند: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾؛[21] مردان الهی و جامعه ایمانی دستور الهی را لبّیک می‌گویند. ﴿وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾؛ این ذکر اعمال مهم است بعد از ذکر اصل اعتقاد، ﴿وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾؛ امر جامعه اسلامی و متمدّن با مشورت پیش می‌رود، مستحضرید که نفرمود «أَمْرُ اللهِ شُوریَ بَیْنَهُمْ»، ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[22] باید از طرف خدا بیاید، احکام شرعی، مسائل اعتقادی و مانند اینها «أَمْرُ اللهِ است که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾، امّا امر مردم که چگونه شهرشان را بسازند، کجا خیابان‌کشی کنند، کجا یکطرفه شود، کجا دوطرفه شود، کجا بلوار شود و کجا فلان بیمارستان قرار بگیرد، اینها «امر النّاس» است و «امر النّاس» با مشورت باید انجام شود؛ امّا «امر الله» با مشورت و استخاره و مانند اینها نیست، «امر الله» یعنی احکام شرعی و احکام شرعی هم منحصراً از ذات اقدس الهی است. پس «امر الله» براساس ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ فقط از ناحیه وحی است، امّا امر مردم که چگونه کشور خود را اداره کنند که به موضوعات برمی‌گردد و نه به احکام، این با مشورت حل می‌شود؛ احترام گذاشتن به افکار جامعه باعث نیّت خوب و وِداد ملّی است. ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾، احترام گذاشتن به افکار دیگران، باعث انسجام و وحدت است؛ بی‌اعتنایی به افکار و آرای دیگران سرانجام جامعه را می‌رنجاند. ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾، قبلاً هم بیان شد که ما فقر اقتصادی در اسلام نداریم، امّا فقر طبیعی یک امر طبیعی است! مادامی که ما در دنیا زندگی می‌کنیم فقر طبیعی داریم؛ کودک داریم، بیمار داریم، فرتوت و تصادفی داریم، ما یک دنیایی داشته باشیم که اینها در آن نباشد که دیگر دنیا نیست! پس فقر طبیعی امر قطعی است، امّا فقر اقتصادی نداریم، چون برای همه بودجه مشخص شده است! آن‌که خدای سبحان به دیگری داد ـ در آیات سوره مبارکه «نور» بود خواندیم ـ فرمود: ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾؛[23] حواستان جمع باشد! ما به شما دادیم، این «مال الله» است! این «مال الله» را که به شما دادیم را به این مستمندان بپردازید. قسمت 32/شورا//تسنیم
بد گوئی
درباره مؤمن هم لذت سیر شدن و آشامیدن است هم لذت دیدن و نورانی بودن، هم سیر می‌شود، هم می‌بیند، کافر و منافق نه سیر می‌شوند، نه می‌بینند؛ اما سیر نمی‌شود، فرمود اینها در دنیا حیوان زندگی کردند، زیرا در حدّ انسانی که نبودند، کارشان، همّشان، بطنشان بود: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾،[17] اینها ﴿کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[18] هستند، نه اینکه قرآن کریم به کسی سبّ کرده باشد، قرآن کتاب ادب است، نه اینکه به کسی دشنام داده باشد، بگوید اینها انعام هستند، یک واقعی را بیان کرده. قرآن که کلام الهی است و سخن خدای متعال است، ادب محض است. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود به مقدسات هیچ کسی بد نگوید، آنها هم به مقدسات شما بد می‌گویند، اگر توانستید از راه استدلال حرفتان را ارائه بدهید، بسیار خوب! و الا اگر به این چوب بت‌پرستان بد گفتید، اینها هم به خدایتان بد می‌گویند: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾،[19] شما به این چوب بت‌پرستها بد نگوید، نزد اینها محترم است. اگر به این چوبها بد گفتید، اینها هم برمی‌گردند به خدایتان بد می‌گویند. شما اگر حرف مستدل دارید، ارائه بدهید: ﴿لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا﴾، این افراد ﴿اللّهَ﴾، را ﴿عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾، این مخصوص به بت و بت‌پرستی و بت‌پرستان نیست. در ذیل آیه فرمود: ﴿کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾، خدای متعالی برای هر ملتی مرامشان را محترم شمرد، فرمود شما برهانتان را ارائه بدهید، آنها که با فطرت اصلی به سر می‌برند، سخن مستدل شما را می‌پذیرند و الا اگر شما بد گفتید، این بد گفتن را آنها هم بلدند، هرگز بد نگوید! بگذارید سخنانتان سخن عقلی و علمی باشد و اگر سخن عقلی شد، دیگران می‌پذیرند یا لااقل شما معذورید: ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾،[20] خواهد بود. قرآنی که به ما اجازه بدگویی نمی‌دهد، خود منزه از بدگویی است.
اینکه فرمود ﴿أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[21] پرده از اسرار برداشت، نه به کسی بد گفت، فرمود واقع حیوان هستند، نه اینکه انسانهایی را قرآن بد بگوید، بگوید اینها حیوانند. اینها واقع حیوان‌ هستند، حقیقتشان حیوان است، آن روز روشن می‌شود. شما شک دارید اینها حیوان‌ هستند، آن روزی که ﴿بَرَزُوا لِلّهِ جَمیعًا﴾،[22] آن روزی که ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾،[23] آن روزی که حق ظاهر می‌شود، معلوم می‌شود همه اینها حیوان‌ هستند یا انسان هستند، آن روزی که ﴿تُبْلَی السَّرائِر﴾،[24] آن روز که حق ظهور می‌کند، معلوم می‌شود اینها به چه صورت درمی‌آیند.
در ذیل آیه کریمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾،[25] فریقین از رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏) نقل کرده‌اند که عده‌ای به صورت خنزیر، عده‌ای به صورت مور، عده‌ای به صورتهای دیگر درمی‌آیند،[26] اینها واقع حیوان‌ هستند نه اینکه خدای متعالی به اینها بد گفته باشد، چون حیوانیت اینها مسلم است، اینها نباید از میوه‌های بهشت استفاده کنند، باید تیغ و خار بخورند؛ لذا در قرآن فرمود: ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَریعٍ﴾، ضریع؛ یعنی آن خار و تیغهای بیابان. اگر اینها امروز انعام هستند، فردا باید ضریع به اینها داد، دیگر ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَریعٍ ٭ لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾،[27] می‌خورند و سیر نمی‌شوند، چون حیوان‌ هستند باید تیغ بخورند، چون هرگز آن آز و طمعشان کنترل نمی‌شد، سیر هم نمی‌شوند. در دنیا سیر نمی‌شدند، آنجا هم سیر نمی‌شوند، در دنیا همّشان بطنشان بود، در آخرت هم ضریع می‌خورند.
آخرت روز ظهور حق است این‌طور نیست که قراردادی باشد، این‌طور نیست که محکمه آخرت نظیر محکمه دنیا جزای قراردادی باشد، برای حفظ نظام باشد، محکمه آخرت عین واقعیتهای دنیا ظهور می‌کند. در بسیاری از آیات حرف «باء» هم نیست، می‌فرماید: ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾،[28] نه «بما کنتم تعلمون»، اگر در بعضی از جاها «باء» است، باید به این اصل برگرداند؛ یعنی عین عمل شما کیفر تلخ شماست یا ﴿لا تُجْزَوْنَ إِلاّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾،[29] در سورهٴ مبارکهٴ «یاسین» است، در دیگر سور است که عین عمل، جزای تلخ انسان خواهد بود. اینها چون حیوان هستند: ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَریعٍ﴾، چون هرگز سیر نمی‌شدند، هر چه می‌یافتند، باز افزون‌طلبی داشتند: ﴿لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾ خواهند بود. پس چون حیوان‌ هستند باید خار و تیغ بخورند و چون در دنیا راه را نبینند، در آخرت راه جهنم را هم گم می‌کنند؛ به یک زندانی می‌گویند که برو زندان، اگر راه زندان را هم نبیند، عذاب فوق عذاب است او اصلاً راه جهنم را هم نمی‌ببیند، افتان و خیزان به جهنم می‌رود، اصلاً راه را نمی‌ببیند؛ لذا در قرآن کریم می‌فرماید، منافق و منافقین در قیامت به مؤمنین می‌گویند بایستید یا منتظر ما باشید که ﴿نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ﴾،[30] چون در دنیا اینها از آن شمس و قمر بریدند، نه روز از شمس مدد گرفتند، نه شب از ماه کمک گرفتند، نه عبادتهای روزانه را انجام دادند، نه وظایف شبانه را انجام دادند، به این فکر بودند که در مدار بسته در تاریکی زندگی کنند، یک مرتبه برقی از شرق یا غرب بتابد دست اینها را بگیرد، مگر یک مسافر با جهیدن یک برق راه را می‌ببیند. فرمود اینها مثل آن مسافر وامانده‌ای در شب تار هستند که ﴿یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ﴾،[31] هر وقت این برق بتابد: ﴿مَشَوْا فیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا﴾، وا می‌ایستند و هرگز مسافر وامانده نمی‌تواند به امید برق جهنده راه را طی کند، به مقصد برسد؛ پس نوری ندارند، وقتی نور نداشتند، در قیامت به مؤمنین می‌گویند؛ گرچه شما بهشتی و ما جهنمی هستیم، راه جنهم را هم نمی‌ببینیم، این عذابی است «فوق العذاب»؛ لذا در این آیه خدا می‌فرماید: ﴿یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا﴾،[32] ﴿انْظُرُونا﴾؛ یعنی «انتظرونا» نه «انظروا الینا» به سوی ما نگاه کنید، نه! وقتی بدون حرف جر متعدی بشود، گفتند به معنای انتظار است، اگر با «إلی» متعدی بشود، به معنی نگاه است نه ما را نگاه کنید؛ بلکه منتظر ما باشید که ما هم از شما نور بگیریم، منتظر باشید، نروید کمی بایستید: ﴿نقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ﴾، ما از نور شما استفاده کنیم؛ جواب می‌آید که حالا یا فرشتگان جواب می‌گویند یا همین بزرگان جواب می‌گویند، چون آن روز سخن گفتند بدون إذن خدا ممکن نیست: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾،[33] هر کسی آن روز حق حرف ندارد ،فرشتگان اگر سخن می‌گویند، باید به اجازه خدا باشد. فقط رجالی را در سورهٴ «اعراف» استثنا کرد که ظاهراً اهل بیت عصمت و طهارت و اولیای الهی هستند، اینها هستند که در آن روز مجاز سخن بگویند، اصحاب اعراف و ﴿عَلَی اْلأَعْرافِ رِجالٌ﴾[34] و آن رجال که معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) هستند، اجازه سخن داده می‌شود، «بإذن الله» سخن می‌گویند، شاید آنها باشند یا فرشتگان که ﴿قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ﴾ بروید دنیا نور بگیرید، اینجا که جای تحصیل نور نیست، اینجا اگر جای تحصیل نور بود، عالم تکلیف بود. اگر عالم تکلیف بود، عالم وحی و رسالت بود. اگر جای «یجب و یحرم» بود، می‌شد عالم تکلیف؛ اینجا جای عمل نیست، اگر جای عمل بود، جای وجوب و حرمت بود، عالم تکلیف بود: ﴿قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا﴾. آن‌گاه در همین حال ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ﴾، دیواری کشیده می‌شود. «سُور» آنچه که شهر را احاطه می‌کند و در برمی‌گیرد دیواری کشیده می‌شود؛ مثلاً حائل و حاجبی حالا از چه جنس است خدای متعالی می‌داند با چه چیزی می‌سازند، خدای متعالی می‌داند.
قسمت 10/حدید/تسنیم
به هر تقدیر فرمود «لَمز» نکنید، «نَبز» نکنید، غیبت نکنید، مسخره نکنید، جستجو نکنید که آبروی دیگران را ببرید! شما برای چه این کار را می‌کنید؟ همه اینها که در مَشهد و محکمه ما هستند! ما که کسی را رها نمی‌کنیم! اگر ما کسی را رها نکردیم و نمی‌کنیم، کسی هم جلو نمی‌افتد، ما مسبوق نمی‌شویم، ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾،[29] ﴿وَ ما هُمْ بِمُعْجِزینَ﴾؛[30] آنها عاجز نمی‌کنند و ما هم عاجز نمی‌شویم، آنها جلو نمی‌افتند و ما هم عقب نمی‌افتیم، آنها در دست ما هستند، ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، پس تلاش شما برای چیست؟ من که حاضر هستم! شما کاری که به عهده من است را به عهده نگیرید! آن وقت این جامعه می‌شود جامعه اَمن. ﴿لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً﴾؛ این الآن مُردار است، چون غایب است، شما گوشت او را دارید می‌خورید! این اهانت به اوست و همین هم در قیامت ممکن است متمثّل بشود و به صورت مردار دربیاید، ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ﴾. قسمت 17/حجرات/تسنیم
نتیجه گیری
معمولترین روش برای هم رسانی و هم افزائی آراء و نظرات بوسیله جلسات و گردهمائیهای متخصصین و کارشناسان صورت میگیرد که در اصطلاح مشهور غربی تحت عنوان جلسات (دلفی) مشهور است .
بسیاری از موازین اخلاقی و رفتاری که ذکر گردید در این جلسات نمود می یابد و به همین اساس رعایت و مداقه بر این معیارها در راستای مسئله تدوین دارای اهمیت زیادی است .
در این جلسات است که نفوس افراد و امیال و شیطنتهای وسوسه گر درون و برون انسانها در جهت اثبات منیتها و خواسته های اماره ای خود را نمایان می شود .
اینجانب عملا در طی سالها نقش این عامل را در جلسات متعدد تصمیم گیری و تبادل نظرات و تضارب آراء مشاهده نموده ام
چندانکه هدف اصلی این جلسات را تحت الشعاع قرار میدهد .
یادآور میشوم که حضرت امام سجاد (ع) در خصوص اخلاقیات در جلسات مباحثه و درس و ... رساله نورانی دارند که محتوای آن در متن پایاننامه مورد استفاده قرار گرفته است .
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.