ابتدا نگاهی کلی به این چند آیه میاندازیم: با جلب بنیامین، و گزارش سرقت او توسط برادران، یعقوب این گزارش را نمیپذیرد و رد میکند و بار دیگر سخن از تسویل نفس به میان میآورد. وی که حدود سی سال است در انتظار توبه فرزندان صبر جمیل کرده و پلهای بازگشت آنان را تخریب نکرده و از اطلاع خود درباره وضعیت یوسف چیزی بروز نداده بود، ابتدا سعی میکند تا تلویحاً فرزندان را به سبب بروز این همه مشکل و گرفتاری آگاه کند تا خود استغفار کرده، راه چاره را پیدا کنند. ولی فرزندان که اساساً هنوز هم خود را درباره یوسف گناهکار نمیدانند، متوجه اشارات او نمیشوند.
از سوی دیگر یعقوب علم اجمالی به زنده بودن یوسف دارد ولی شاید از وضعیت دقیق او مطلع نباشد اکنون با جلب بنیامین و توصیفاتی که فرزندان از عدالت و مهرورزی فرمانروای مصری دارند، احتمال حضور یوسف در مصر، برای یعقوب افزایش مییابد و بیم آن دارد که فرزندان یا یوسف را پیدا کردهاند و به او چیزی نگفتهاند یا بزودی پیدا میکنند و ممکن است وقایعی پیش بینی نشده در زمان روبرو شدن شان با او رخ دهد. لذا تصمیم میگیرد تا فضای میان خود و فرزندان را به تدریج از حالت قبلی خارج کند و خود را و فرزندان را آماده شنیدن خبر پیدا شدن یوسف نشان دهد و در برخی روایات است که با ارسال نامهای دوپهلو به آن شخص در مصر، هم آزادی بنیامین را تقاضا کند و هم خود را معرفی کند تا اگر آن شخص همان یوسف است، یا یوسف در دربار او است، متوجه قضیه شود و فرصتی برای مهربانی و گذشت و عطوفت به این خاندان پیدا کند.
لحن این آیات، به اضافه روایتی که از ارسال نامه یعقوب داریم (و در ادامه بیان میکنیم)، با آنچه که عرض شد سازگاری بیشتری دارد.
یعقوب باز هم اشاره میکند به این که «مشکل در گم شدن یوسف است و ای کاش پیدا شود»؛ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ ولی برادران به این رمز و کلید توجه نمیکنند و یعقوب باز هم اصرار میکند و نهایتاً بعد از مدتی به زبان میآید و صراحتاً میگوید: «بروید دنبال یوسف!» اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ
مشخص است که این کلام نیز ادامه کلام او است زیرا از فعل امر مخاطب ارجعوا استفاده میکند در حالی که خود همراه آنان حرکت نخواهد کرد. او توصیه میکند که برادران، بار گندم را به کنعان برسانند و ماجرا را برای پدر نقل کنند. در قرار و میثاقی که با پدر داشتند آمده بود : «الا ان یحاط بکم» و این اتفاق هم در چارچوب همین استثنا رخ داده بود.
لذا برادری که به احترام پدر در مصر ماند، توصیه میکند که سایر برادران به نزد پدر بازگردند و ماجرایی را که دیدهاند بازگو کنند و از آن جا که سابقه دروغگویی میان آنها و پدر حاکم شده است، از شهادت دیگران نیز کمک بگیرند تا پدر باور کند. اما او به جای این که بطور دقیق سفارش کند «به پدر بگویید پیمانه پادشاه در نزد بنیامین یافته شد»، بطور تحلیلی گفت به پدر بگویید: «ان ابنک سرق!» فرزندت دزدی کرد!
در این میان، ممکن است وی به چیزی در این ماجرا مشکوک شده باشد که میخواهد این شک و تردید در خود برادران هم ایجاد شود و به پدر هم منتقل شود. لذا تأکید میکند: و ما کنّا للغیب حافظین! (ما از آنچه در پنهان رخ داده بی خبریم) منظور از غیب در اینجا آن غیبی نیست که خداوند فقط از آن مطلع است، بلکه منظور همان امور پنهانی است که بر آنان آشکار نشده است.
عواملی که میتواند شک برانگیز باشد، یکی احساس رضایت بنیامین و آرامش او در این ماجرا بود، دیگر این که بار او را بعد از بار بقیه برادران تفتیش کردند. سوم این که این ماجرا برای همان کسی رخ داد که پدر به او حساسیت داشت و این اتفاق ممکن است از جانب پروردگار به دلیل خاصی رخ داده است که ما نمیدانیم و.. چهارم این که این ماجرا بسیار شبیه به دو اتفاق دیگری است که در همین خانواده رخ داده است: یکی تهمت سرقت به یوسف در کودکی، و دیگری جای گذاری سرمایه در بارهای خودشان در نوبت قبل! (وجدوا بضاعتهم ردت الیهم) و این به معنای آن است که همان گونه که بی خبر از ما، سرمایه ما را در بار ما جاسازی کردند، شاید کسی هم این پیمانه را بی خبر در بار بنیامین نهفته باشد.
اینها احتمالاتی است که میتوان داد و ما این احتمالات را نمیتوانیم رد یا اثبات کنیم ولی اثر مثبتی که این جمله در کل ماجرا بر روحیه برادران گذاشت قابل انکار نیست زیرا آنان جمله زشتی بر زبان آورده بودند (قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل) که میبایست لااقل در نزد خود از آن جمله فاصله بگیرند. ولی چون آمادگی پذیرش این نصیحت را نداشتند، لذا این برادر با تأکید بر «و ما کنا للغیب حافظین» ذهن آنان را از قضاوت قاطعانهای که در مجرمیت بنیامین و ناپاکی او و برادرش یوسف داشتند، دور ساخت.
درس دیگر:
این بسیار مهم است که ما با همه اطلاعات و شواهد و قرائن و.. قضاوت ارزیابانه و صد در صد نکنیم! و جایی هم برای چیزهایی که نمیدانیم بگذاریم. البته منظور از قضاوت کردن این است درباره دیگران تحلیل و ارزیابی نکنیم وگرنه اگر کسی در مقام قاضی و حاکم قرار گرفت میبایست بر اساس ظواهر و اسناد و مدارک و شواهد موجود حکم دهد. و باید بداند که این حکم او اگر مبتنی بر شیوه صحیح قضاوت باشد، حداکثر در جایگاه «حل و فصل اختلافات جامعه بشری در این دنیا» معتبر است و لاغیر.
حکم اصلی درباره افراد و اعمال آنها در روز قیامت از سوی احکم الحاکمین صادر خواهد شد و ما غیر از اجرای حکم دادگاه، مجاز به تحلیل و ارزیابی منفی نسبت به محکوم علیه نیستیم. چرا که و ما کنا للغیب حافظین!
برادران با مشاهده پیمانه در بار بنیامین تهمت سرقت پیمانه را به او وارد کردند بیآن که به او اجازه دفاع بدهند و علاوه بر آن برادر غایب او یعنی یوسف را نیز در این میان متهم به دزدی کردند.
وقتی که پیمانه پیدا شد، بنیامین خطاب به برادران در دفاع از خود گفت: همان کسی که بضاعت را در بار شما گذاشته بود، پیمانه را در بار من گذاشته است (مجمع البیان، ج 5، ص 253ـ257) آنان که خود چنین تجربهای داشتند چرا در قضاوت کردن بر ضد بنیامین عجله کردند؟ چرا به برادر خود ظنّ خیر نبردند؟ و چرا در دو حادثه مشابه، حکم یکسان نکردند و معیار دوگانه به کار بردند. آیا همین اشتباه نبود که یعقوب از آن با نام «تسویل» یاد کرد؟ خودپسندی و خود حق¬پنداری برادران در این ماجرا بسیار آشکار است. آنها در نوبت قبل، هنگام رسیدن به مقصد مشاهده کردند که علاوه بر سهمیه گندم، اموال و سرمایهای که برای خرید گندم برده بودند نیز بدون اطلاع خودشان در بارشان «جاسازی» شده است. هیچ احتمال ندادند که این سرمایه، جا مانده باشد و اشتباه رخ داده باشد و به هیچ یک از برادران خود نیز بدبین نشدند که شاید او اموال را با روشی غیر شرعی دوباره برداشته باشد و در بارهای خودشان قرار داده باشد. اکنون می¬توانستند گمان برند که همان اتفاق دوباره تکرار شده باشد! اما چنین گمانی نبردند زیرا خودپسندی آنان از یک سو و بدگمانی-شان نسبت به بنیامین و برادرش (یوسف) از سوی دیگر مانع از انصاف در این ماجرا شد. شاید اگر مال¬التجاره¬ی جامانده را پس داده بودند، اکنون نیز می¬توانستند به استناد آن اتفاق، مدعی شوند که مأموران شما در نوبت قبل نیز مرتکب اشتباه شده بودند و مسئولیت وجود پیمانه در بار بنیامین، بر عهده او نیست اما از آنجا که درباره آن قضیه سخنی با حاکم غلات مصر (یوسف ناشناس) نگفته بودند، اینک طرح آن مسأله موجب افزایش مشکل و بدبینی او می¬شد! به این ترتیب، در یک بن¬بست آشکار افتادند. و شاید این یکی از رازهای «وکذلک کدنا لیوسف» باشد.
این آیه صراحت دارد که فرزندان به توصیه پدر عمل کردهاند و از دروازههای مختلف وارد مصر شدهاند و مجدداً خداوند تأکید میکند که این امر برای حفظ آنان از بلا و اتفاق خاصی نبود، غیر از حاجتی که در دل یعقوب بود و برآورده شد. زیرا او از جانب ما علمی داشت که به او داده بودیم ولی بیشتر مردم نمیدانند.
برای درک بهتر ماجرا و نزدیک شدن به احتمال مورد نظر، باید متذکر شویم که در آن زمان، گذرنامه و اوراق هویتی و مرکز تجمیع اطلاعات و.. وجود نداشته است. بلکه آنچه در سابقه اطلاعاتی آنان باقی مانده بود این بود که اینها یک گروه ده نفرهاند که از دروازه سمت کنعان میآیند. و حاکم مصر هم تهدید کرده بود که اگر بار دیگر بدون بنیامین بیایید به شما کیلی نمیدهم، لذا کافی بود که حاکم مصر به نگهبانان دروازه سمت کنعان بسپارد که با ورود این جماعت، به من خبر دهید!
اما یعقوب احتمال میداد که اتفاقات مزبور به دلیل حضور یوسف در حکومت مصر باشد. به همین دلیل برای آن که مطمئن شود فرزندان او با ماهیت جمعی و منطقهای مورد شناسایی حکومت قرار نگرفتهاند، بلکه تک تک آنان نزد حاکم مصر شناخته شدهاند، دستور داد که از دروازههای متعدد وارد شوند تا اگر یوسف در آنجا نیست، آنها هم مورد شناسایی قرار نگیرند و اگر مورد شناسایی قرار گرفتند معلوم شود که احتمالاً کسی در آنجا حضور دارد که اینان را تک تک میشناسد! این، همان خواسته فی نفس یعقوب بود که برآورده شد (قضاها) و چون دوبار دیگر هم یعقوب از عبارت «اعلم من الله ما لا تعلمون» استفاده کرده است (در آیه 86 و بویژه آیه 96 هنگام ورود بشیر و آوردن خبر زنده بودن یوسف) به قرینه آن دو مورد که مربوط به اطلاع او از کشته نشدن یوسف بود، میتوان گفت که «و انّه لَذو علمٍ لما علّمناه» نیز به آگاهی اجمالی او از زنده بودن یوسف از جانب خدا برمیگردد. (با توجه به نکره بودن علم)
این احتمال به رغم قوی بودن و تناسب داشتنش با آیه، باز هم در حد یک احتمال است و ممکن است در آینده دیگران به نظر محکم تری دست یابند.
پس احتمالی که مورد نظر ماست به طور خلاصه این است که یعقوب اجمالاً از زنده بودن یوسف اطمینان و علم (از جانب خدا) دارد ولی نمیداند کجاست؟ وی با بررسی اخباری که از فرزندان خود به دست آورده و رفتاری که از حکومت مصر مشاهده کرده است، تصمیم میگیرد تا حاکم آنجا را بیازماید و ببیند که آیا اطلاعات او مبتنی بر شناخت شخصی از فرزندان او است یا مبتنی بر شناخت جمعی و منطقهای؟ به همین دلیل به فرزندان میگوید که از دروازههای مختلف وارد شوند تا هم به صورت جمعی شناخته نشوند و هم به صورت منطقهای. و اگر باز هم در این حالت مورد شناسایی قرار گرفتند، حاجت یعقوب برآورده شود و او دریابد که حاکم آنجا شناختی دقیق و تک تک از این افراد دارد که وابسته به جمع ده نفره بودنشان یا منطقه زندگی شان نیست. و چنین کسی احتمالا خود یوسف است! در آیه 89 نیز قرائنی بر صحت این احتمال داریم.
توصیه یعقوب نبی به جدا شدن فرزندان و ورود از دروازههای مختلف، به طور کلی یک توصیه اجرایی و مدیریتی است و ممکن است دلایلی نظیر آزمون نظام آمار و اطلاعات مصر برای شناسایی این افراد داشته باشد اما عمده مفسرین به راه دیگری رفتهاند که ریشه در روایات اهل بیت ندارد.
مفسرین با توجه به روایاتی که از صحابه نخستین به دست آمده است عمدتاً گریز از چشم زخم را دلیل این سخن یعقوب فرض کردهاند و در ذیل این آیه درباره وجود چشم زخم سخنان فراوان گفتهاند. ابن عباس، الحسن، قتاده، الضحاک، اسدی، ابی مسلم، نامهایی هستند که در مجمع البیان ذکر شده و موضوع چشم زخم را به این آیه مرتبط کردهاند. و سایرین نیز با استناد به سخن آنان همین احتمال را جدی گرفتند.
اما بدون آن که بخواهیم در این مقام درباره چشم زخم سخنی به نفی یا اثبات بگوئیم، باید گفت ارتباط معنادار و موثقی میان خواسته یعقوب و چشم زخم مشاهده نمیشود. گرچه وجود این احتمال که شاید مسأله چشم زخم در ذهن یعقوب بوده باشد را نیز نمیتوانیم قاطعانه رد کنیم، همان گونه که مدعیان نیز نمیتوانند اثبات کنند.
البته به اعتقاد ما احتمال این که مراد یعقوب، گریز از چشم زخم باشد، بسیار کم است. زیرا در آن صورت کافی بود بگوید که در نوبتهای مختلف و روزهای متفاوت از همان دروازه سمت کنعان وارد شوند، نه آن که از دروازههای مختلف وارد شوند تا منطقه ورودی شان هم شناسایی نشود!
پس باید به دنبال نکته دیگری باشیم. نکتهای که اشاره یا تصریحی در همین آیات به آن وجود داشته باشد. شاید علاقه ما به کشف علم یعقوب ما را به سمت آن ببرد که بپرسیم علت این که او به فرزندان خود چنین توصیهای کرد چه بوده است؟ و برای آن نیز پاسخهایی محتمل یا قطعی پیدا کنیم. به هر حال این که قرآن به آن اشاره غیرمستقیم کرده است به این معنا است که نکته مهم تری را در پرتو آن از دست ندهیم و متأسفانه همه ما با بزرگ کردن مسأله چشم زخم و قطعی گرفتن این احتمال در این آیه، آن نکته مهمتر را از دست دادهایم. (در ادامه و در ذیل آیه بعد به بررسی احتمال مورد نظر خود میپردازیم)
چند نکته مهمتر که در این آیه وجود دارد به نظر میرسد این باشد:
_اتخاذ هر تدبیری، عاقلانه و مجاز است.
_تدبیراندیشی بشر، او را از دایره مشیت الهی خارج نمیکند. گاه ممکن است جای او را از قدر به قضا تغییر دهد و یا بالعکس.
_دعا و توکل بر خدا، پس از تدبیراندیشی و اجرای دقیق آن، نتیجه بهتری عاید بشر میکند.
_اثر دعا و توکل، بدون تدبیر و اجرای دقیق، معلوم نیست.
_نتایج تدبیراندیشیهای ما هر چند دقیق و عالمانه و صحیح باشد، ممکن است درست از آب در نیاید. پس ملامتی نیست و ملالی هم نباید باشد.
در ماجرای تدبیر یعقوب برای ورود فرزندانش به مصر، به تذکر آن حضرت با عنوان «ما أغنی عنکم من الله من شیء» برمیخوریم. در واقع یعقوب تأکید می¬کند به فرزندانش که این ترفند برای مقابله با اراده الهی نیست و من با این ترفند نمی¬توانم خطری را از شما دور کنم اگر خداوند آن خطر را برای شما اراده کرده باشد.
صرف نظر از این که همین عبارت، با فرضیات مربوط به چشم زخم در تعارض است! یک درس حاشیهای دیگر نیز از این مطلب میتوان گرفت و گفت که در اینجا نحوه برنامهریزی و تدبیر امر را به لحاظ شناخت دینی به ما آموزش میدهد. ما باید براساس علمی که داریم (وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ) تدبیر کنیم اما باید بدانیم که اوضاع همیشه بر اساس تدبیر و اطلاعات ما نمیچرخد. چه بسا گردش امور مخالف تدبیر و طرح ما باشد ولی ایمان داشته باشیم که هرچه که هست در نظام لا اله الا الله ولا حول و لا قوة الا باالله است. پس خیر و بهترین است یا برای خودمان یا برای مجموع نظام هستی.
لذا این موضوع را یادآوری میکند که من تدبیرم را کردم ولی کار در دست خدا ست. به زبان دیگری در آیه 23 و 24 سوره قصص هم داریم که: وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا * إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ !
پس در جمعبندی عرض می¬شود که اولاً خداوند تدبیر یعقوب را برای ورود فرزندان از دروازه های متعدد، مبتنی بر جهل یا بیفایده ندانست و آن را رد نکرد، بلکه او را دارای علمی از جانب خدا معرفی کرد. (وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ)
ثانیاً یعقوب نیز تدبیر خود را کرد ولی آن را به خدا سپرد.
در مجموع، ما نحوه استفاده از اسباب و علل و دانش را در چارچوب اعتقادات و باورهای دینی میآموزیم. اسباب مستقل از اراده و حکم الهی عمل نمیکند. مثلاً شما به علمی دسترسی دارید که میدانید وضعیت آب و هوایی در مسیر پرواز از مبدا به مقصد نامناسب است لذا به دوست خود توصیه میکنید که از هواپیماهای کوچک در این سفر استفاده نکند. این توصیه شما نه غیر علمی است و نه بی فایده؛ بلکه بر اساس تجربه علمی شما است و همین دوراندیشی شما در چارچوب شناخت و دانشی است که از نظام اسباب و علل الهی به دست آوردهاید. اما از سوی دیگر با اجرای این توصیه هم نمیتوانید از حکم و اراده الهی خارج بشوید. چرا که چه بسا هواپیمای بزرگتر و انتخابی شما به مشکلی برخورد کند که شما از آن بی اطلاع بوده باشید. به هر حال شما کار خود را در حد توان خود به درستی انجام دادهاید بی آن که از دایره حکم الهی بیرون بروید.
اسباب، تحت فرمان الهیاند. قوانین عالم، به اراده و مشیّت او ایجاد شدهاند. بکارگیری و شناخت آنها در نظام اندازهگیریها (تقدیر) کاری عاقلانه و عالمانه است بی آن که بتوانیم مدعی شویم بر همه قوانین عالم ونظام اسباب و علل و اندازهگیریها علم و احاطه حاصل کرده باشیم و بی آن که بتوانیم از دایره قضا و مشیّت الهی که فراتر از همه اینها است خارج شویم.
این، یکی از درس هایی است که از این آیه میگیریم و به نظر میرسد که با سیاق کلی سوره یوسف نیز تناسب و هماهنگی دارد. لذا محدود کردن موضوع به مسأله «چشم زخم» موجب غفلت ما از این درس مهم میشود جالب آن است که برخی مفسران از این آیه میخواهند وجود چشم زخم را اثبات کنند. چشم زخم اگر با آیه یا روایات دیگری هم اثبات شود، ارتباطش لااقل با این آیه در معرض تردید است و در این آیه مشخص نیست که دلیل توصیه یعقوب به فرزندان لزوماً مسأله چشم زخم بوده باشد.
ممکن است تصور شود که جمله «الا حاجة فی نفس یعقوب قضاها» دال بر بیفایدگی تدبیر او و نادرستی کار او باشد، حال آن که پاسخ، چیز دیگری است.
به نظر میرسد که باید از سیاق کلی سوره یوسف و صراحت آیه 68 دریافت که اصل موضوع به علمی (عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ) برمیگردد که یعقوب داشته و دوبار هم به اطرافیان تأکید کرده که من چیز خاصی را میدانم (علمٍ) که شما نمیدانید (ظاهراً منظور او زنده بودن یوسف باشد)
بنا بر سیاق سوره، آن دانشی که یعقوب بر اساس آن چنین توصیهای به فرزندان میکند، دانشی صحیح و از جانب خداوند بوده است. (وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ) پس کسانی که عبارت «الا حاجة فی نفس یعقوب قضاها» را دال بر بیفایدگی نظر یعقوب میدانند از جمله گروهی هستند که در پایان آیه به آنان اشاره میکند: «و لکن اکثر الناس لا یعلمون!»
شاید یعقوب به رغم بی وفایی فرزندان، خواست تا محبت و علاقه خود را به حفظ جان آنان به آنها نمایش دهد.
اما نکته بسیار مهم تر این که یعقوب تلاش کرد تا در صورت وجود خلل در نظام اطلاعاتی مصر، فرزندانش شناسایی نشوند. با ورود فرزندان از دروازههای مختلف (مسیرهای جداگانه) نشانه دسته جمع بودن آنان از میان میرفت و آن تهدید قبلی حاکم مصر به خاطر شناسایی نشدن آنها منتفی میشد. اما چنان چه در همین شرایط، باز هم شناسایی میشدند این امر نشان از آن داشت که حاکم مصر آنان را شخصاً و به طور خاص میشناسد نه از روی نشانهها (و این نشانه که ده برادر از کنعان اند) و چه بسا یعقوب از همین ترفند برای بررسی احتمال حضور یوسف در آن جا استفاده کرده باشد.
یعقوب سفارش خود را کرد، و فرزندان را هم به انجام دادن آن سفارش ترغیب کرد و در عین حال تأکید کرد که اجرای این خواسته من چیزی را نزد خدا برای شما عوض نمیکند و حکم، حکم خدا است (و ما اغنی عنکم من الله من شییء ان الحکم الا لله) گویی تذکر میدهد که فرزندان باید به حکم خدا تن دهند و دل بسپارند، و تا چنین نکنند اجرای خواسته من نمیتواند فایدهای برای آنها داشته باشد.
در ادامه ماجرا هر اتفاقی که افتاد، ولی حاجت درون دل یعقوب بر آورده شد! (قضاها) برخی گفتهاند که: «حاجت او همان وحدت و جمع خانواده پس از آن تشتت و جداییها بود.» اما چنین نظری نمیتواند درست باشد چرا که فاعل قضاها خداوند نیست، و خود یعقوب است. و هنوز هم این وحدت خانوادگی حاصل نشده است.
ممکن است بگویند «حاجت درونی یعقوب، همان هشداری باشد که برای بیدار شدن دلهای قسی شده به فرزندان داد و وظیفه خود را به انجام رساند.» اما این نظر با «انه لذو علمٍ» نمیخواند و ربطی را نشان نمی¬دهد. و اگر گفته شود «یعقوب دارای دانش الهی در مورد معاد و.. بوده و این آیه به همین دانایی اشاره دارد» پاسخ میدهیم که با نکره بودن علم! چنین برداشتی روا نیست. باید دنبال آگاهی خاص و ویژهای مثل آگاهی از زنده بودن یوسف (به طور اجمالی و کلی) و تلاش برای آزمایش حضور او در مصر باشیم.
دریافتیم که ضمن اجرای خواسته یعقوب، هیچ تغییری در روند ماجرا رخ نداده است و یعقوب این نکته را میدانست و به همین دلیل آن حاجت درونی یعقوب، نمیتواند گریز از چشم زخم باشد. پس به فرزندان با تأکید چیزی را گفت تا تصور نکنند که پیامبر خدا قصد دارد از حکم الهی که در همه جا حاکم است بگریزد!
فرمود: این خواسته من موجب این نمیشود که شما از خدا بی نیاز شوید و من خود نیز به او توکل میکنم و همه متوکلان هم باید به او توکل کنند.
این تأکید برای آن است که فرزندان بدانند انتساب به او مانع خشم خداوند در برابر گناه بزرگ آنان نخواهد شد و اگر هم در اجرای خواسته پدر، حرکتی انجام دادند نیت شان صرفاً اطاعت از او باشد و تصور نکنند که قرار است با اجرای این خواسته، اتفاق خاصی بیفتد.
درباره این که چه احتمالی درباره حاجت درونی یعقوب میدهیم، باید به آیه بعد بپردازیم.
توضیح : شبیه این عبارت را در سوره مجادله داریم. پس از آن که هیچ کس جز امیرمؤمنان به آیه نجوا عمل نکرد، و آیه نسخ شد، خطاب سوره تا انتها تهدیدآمیز میشود و در این میان میفرماید: لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۱۷﴾
و شبیه همین عبارت را در سوره تحریم داریم و جالب این که آن جا نیز درباره خائنینی در داخل خانواده پیامبران است: ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ (آیه 10)
پس درس دیگر از این آیه چنین است که یعقوب نبی، به فرزندان خطاکار خود بی آن که خطایشان را تصریح کند، هشدار میدهد که رابطه و نزدیکی و خویشاوندی با من سبب نمیشود تا در برابر خدا بی نیاز شوید.
دقت در این آیه و روشی که یوسف به کار برد، نشان میدهد که این همان ترفندی است که در سفر بعد برای نگاه داشتن بنیامین در نزد خود استفاده نمود. یعنی بی خبر از خودشان، در بارشان چیزی قرار داد. این نکتهای است که کمتر به آن توجه شده است و آن تأکید به این بخش از آیه است: لعلهم یرجعون!
اگر گفته شود که منظور یوسف این بوده که آنان در سال بعد و در نوبت بعد، دوباره مراجعت کنند، بی فایدگی این عمل بر کسی پوشیده نیست! زیرا آنان به محض احساس نیاز دوباره برمی¬گشتند و این خشکسالی طبق آنچه یوسف از آن مطلع بود، در سالهای بعد نیز ادامه داشته است. فرزندان یعقوب بدون هیچ سابقه¬ای از حاکمان مصر برای خرید گندم به آنجا آمده بودند و اکنون با مشاهده محبت و تکریم فراوان حتما برای سال بعد و نوبت بعد نیز مراجعه می¬کردند و نیاز به آن نبود که سرمایه-شان پس فرستاده شود! پس آنچه درباره لعلهم یرجعون به معنی مراجعه در سال بعد گفته¬اند، نمی¬تواند درست باشد. اگر هم گفته شود که یوسف می¬خواسته لطفی به خانواده خود بکند و هزینه خرید گندم را به ایشان پس داده است، این نیز با ظاهر آیه نمی¬خواند زیرا آیه صراحتاً سبب و انگیزه یوسف را از بازگرداندن مال¬التجاره، بازگشت آنان مطرح می¬کند (لعلهم یرجعون) شاید گفته شود که یوسف از هم اکنون برای نگاه داشتن بنیامین در نزد خود در سفر بعدی برنامه ریزی میکند و این بازگرداندن بضاعت (سرمایه و مال التجارهای که برای خرید گندم آورده بودند) قدمی در همان راستا است زیرا در سال بعد هم شبیه همین اقدام را با گذاشتن پیمانه ملک در بار بنیامین انجام داد. این نیز گرچه بعدها رخ داده ولی با صراحت آیه درباره سبب کار یوسف یعنی لعلهم یرجعون همخوانی ندارد.
به نظر می¬رسد یوسف مال¬التجاره را در بار آنان جا گذاشت تا آنان پس از رسیدن به کنعان متوجه این اشتباه شوند، و مجدداً به مصر بازگردند و چون بازگشت آنان مشروط به همراهی با بنیامین شده بود، زودتر از فرارسیدن سال بعد، بنیامین به یوسف برسد! و یوسف با توجه به عمل حق¬شناسانه برادران در عودت مال¬التجاره، خود را برای آنان معرفی کند، و فراق به پایان برسد . اما چنین نشد! و برادران بدون توجه به ضرورت بازگشت به مصر و عودت مال¬التجاره، به میزان گندمی که دریافت کرده بودند توجه کردند (آیه بعد) نه به ضرورت بازگشت به مصر!
تصور کنید چنانچه برادران، بازمی¬گشتند و مال¬التجاره جامانده و بنیامین را به همراه خود می¬آوردند چه بسا روند ظهور یوسف بسیار سریع¬تر طی می¬شد! اما آنان مال-التجاره¬ی بازگشتی را به عنوان عطای حاکم مصر به خود تلقی کردند و به این ترتیب ظهور یوسف برایشان به تأخیر افتاد!
در قرآن سخنی از رد مال¬التجاره سال قبل در نوبت بعدی نیست! حتی به قرینه وقایعی که در قضیه پیمانه پادشاه و بار بنیامین رخ داد می¬توان اطمینان یافت که برادران نه تنها مال¬التجاره سال قبل را برنگرداندند، بلکه درباره آن با حاکم غلات مصر (یوسف ناشناس) نیز صحبت نکرده¬اند! زیرا چنانچه درباره آن گفتگویی صورت گرفته بود، هرگز قضیه گذاشتن پیمانه در بار بنیامین رخ نمی¬داد! (توضیح درآینده) تأخیر برادران در بازگشت به مصر نیز خوشایند یوسف نبود. همین دو موضوع می-تواند انگیزه¬ای باشد تا درآیات بعد بخوانیم یوسف به همان روش، چیزی در بار بنیامین جاسازی کند و او را برگرداند! (در بار برادران چیزی گذاشت تا برگردند ولی آنان بی توجهی کردند و برنگشتند!/X/ در بار بنیامین چیزی گذاشت و او را برگرداند)
علاوه برآن به نظر میرسد آن پذیرایی گرم میتوانسته برای برادران موجب تحلیلها و شک و تردیدهای مختلفی شود که در طول سفر بازگشت دربارهاش گفتگو میکردهاند و اینک با مشاهده این محبت پنهانی، آن تحلیلها خنثی میشود (لعلهم یرجعون)
از این نکتهها مهمتر آن که:
این برادری که مورد حسد قرار گرفته، به بردگی رفته، و این همه دردسر از سوی برادران کشیده است، اکنون که به قدرت رسیده است در فکر تلافی نیست، بلکه به کرامت رفتار میکند:
۱. جبران بدی به خوبی
۲. صله رحم با کسی که قطع رحم کرده است
۳. صله رحم بجای معامله
4. شاید هم یوسف از جایگاه "کوکب" که در رؤیا دیده بود، فهمیده بود که برادرانش هم به¬رغم گناه بزرگشان، افرادی بزرگاند و نباید خوار و خفیف شوند.
اگر برادران « به دلیل جا ماندن مال التجاره در بار هایشان» برمی گشتند، هم ظهور یوسف زودتر رخ می داد و هم ماجرای پیمانه بنیامین رخ نمی داد. (زیرا مدعی می شدند که مامورین شما دوباره اشتباه کرده اند) اما آنان نیامدند و آیه بعد هم دلالت دارد بر این که نیامدند تا سال بعد! و سال بعد هم هیچ اشاره ای به جا ماندن مال التجاره در بار خود نکردند (وگرنه پیمانه پادشاه را نیز به آن ملحق می کردند) و نشان دادندکه هنوز خودحق پندار ند و تسویل در وجود آنان ریشه دوانده و از هر ماجرایی فقط آنچه به نفع خودشان است برداشت می کنند
دوباره یعقوب در اینجا اشاره به صبری جمیل دارد. شبیه همان صبری که در ابتدای ماجرای ربوده شدن یوسف گفته بود. باید پرسید کدام صبر؟! اگر آن گونه که ما میپنداریم، ناراحتی و نگرانی یعقوب از فراق یوسف بوده، پس صبر هم باید بر فراق یوسف باشد، اما قرآن میفرماید: از حزن فراوان چشمش سفید شد! حزن یعقوب میتواند از فراق یوسف و همچنین از عامل فراق یوسف باشد که بسیار غم انگیزتر از خود فراق است! یعنی از گناهان فرزندان و حسدورزی آنان و توبه نکردنشان و پیامدهای دنیایی و آخرتی کارشان. پس موضع صبر صِرف دوری و فراق یوسف نبوده است! بلکه صبر برای رسیدن فرصت اصلاح فرزندان بوده است. جمیل بودن آن نیز براساس این احتمال، رازپوشی یعقوب بر گناه فرزندان و به روی آنها نیاوردن بوده است، به امید روزی که فضای بازگشت و توبه فرزندان فراهم شود. صبر جمیل را به معنای خویشتنداری از محکوم سازی فرزندان و عدم افشای خطای آنان تا زمان مناسب می¬گیریم.
و اما خشم و اندوه یعقوب میتواند ناشی از غفلت طولانی و بی توجهی مستمر فرزندان در مورد گناه بزرگ خود باشد که موجب تداوم بلای آسمانی دوری آنان از یوسف شده است. ضمن آن که دل مهربان پدر از روی شفقت به فرزندان گناه کار در اندوه است، از غم دوری یوسف نیز بی تاب است. یوسفی که فراقش براستی شایسته اندوه بزرگ است.
یعقوب میفرماید عسی الله ان یأتینی بهم جمیعاً ؛ مشخص نیست که این را در خفا دعا میکند یا در حضور فرزندان؟ اما هر چه هست مضمون دعا روشن میکند که پس میداند یوسف زنده است! و امیدوار است که همه شان دوباره جمع شوند!
و قرآن اشاره صریح به علت ناراحتی (حزن) و خشم یعقوب از فرزندان میکند و میفرماید: و تولی عنهم، یعنی خشمش از فرزندان بوده که از آنان روی گردان شده و ناخوشی خود را از آنان فروخورده، کظم کرده و صبر جمیل نموده که به روی آنها نیاورده است.
یعقوب حتی به سبب بروز ناراحتیاش نیز اشاره میکند تا فرزندان عامل اصلی بدبختیهای خاندان را بفهمند: و قال یا اسفی علی یوسف؛ ولی باز هم فرزندان نفهمیدند!
و ابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم! این کظم از خشم و ناخشنودیای است که از فرزندان داشت، و تعجب است از آنان که عامل این حزن و کظم را در نزد یعقوب، خدا و مقدرات او می¬دانند! از خدا که کظم نمیکنند!
برخی مترجمان، فاء را در ابتدای جمله فهو کظیم، به عنوان واو حالیه ترجمه کردهاند و نوشتهاند: «و سفید شد چشمانش از اندوه، در حالی که اندوه خود را میپوشاند!»
چنین ترجمهای به صراحت با مضمون داستانی که قرآن بیان میکند در تناقض است و به نظر میرسد که پیش ذهینتی که مترجمان و مفسران از سبب حزن یعقوب داشتهاند (و آن را فقط به دلیل فراق یوسف میپندارند)، بر این خطای ترجمه نیز اثر گذاشته باشد. طبیعی است که فراق یوسف حزن¬آور است، بویژه در شرایطی که قرائن حکایت از پیدا شدن ردپای حضور یوسف در مصر دارد، اما شرایط فرزندان به گونه¬ای نیست که از آنان کمک بگیرد. وعده وصل چون شود نزدیک- آتش عشق تیزتر گردد. سن بالا، دوری مسیر، ادامه مشکلات اخلاقی در فرزندان و مشکلات خشکسالی در کنعان و .. همه و همه موجب حزن یعقوب شده بود و او عامل اصلی این جدایی و اوضاع نامناسب را گناه فرزندان نسبت به یوسف می-دانست و خشم خود را از این بابت کنترل می¬کرد. اصلاً کظم به معنای فروخوردن خشم و کنترل آن است و یعقوب نبی نمی¬تواند از خواست خداوند در خشم باشد! بلکه او نسبت به عملکرد فرزندان و گمراهی آنان که موجب بروز بدبختی¬ها و استمرار آن شده است، در خشم است و این خشم را با صبر جمیل و پرده¬پوشی کنترل کرده است. نهایتاً او تصمیم می¬گیرد که به تدریج فرزندان را آماده دیدار یوسف کند.
قرآن میفرماید تا این جای کار هم هنوز فرزندان، اشارات او را نفهمیدهاند: قالوا تالله تفتوا تذکر یوسف... و باز هم فرصت اصلاح گذشته را از دست دادهاند.
اما یعقوب گفت انی اعلم من الله ما لا تعلمون؛ (من از جانب خدا چیزی را میدانم که شما نمیدانید) یعقوب چه چیزی را میداند؟ این که یوسف کشته نشده است! و شما هم نمیدانید که من میدانم. و این که ممکن است کسی که در مصر به شما محبت کرده و شما را به رغم ورود از دروازه¬های مختلف شناسایی کرده، شخص آشنایی همچون یوسف باشد!
کار به اینجا که رسید؛ صریحتر سخن گفت: یا بُنَیَّ اذهَبوا فَتَحَسَّسوا عَن یُوسف... تا پیش ازاین سخنی از زنده بودن یوسف با فرزندان نگفته بود! اینجا گفت بروید دنبال یوسف بگردید! و جالب این که فرزندان هم نگفتند: کدام یوسف؟ یوسف را که گرگ خورده است!
هنگامی که درباره آیات پیش تدبر میکردیم گفتیم که به نظر ما یعقوب اعتقادی به مرگ یوسف نداشت و این که بعد از سالها گذشت زمان و تنگ شدن اوضاع به فرزندان خود میگوید "بروید دنبال یوسف بگردید"، به این معنا است که راز عدم باور قلبی خود را به خبر مرگ یوسف از جانب فرزندان، نزد آنها افشا میکند و به آنها گوشزد میکند که این اوضاع تنگ شاید از طریق توبه فرزندان و جبران کاری که با یوسف کردند برطرف شود.
اکنون که معمای صبر جمیل برای ما حل شد، نگاهی به کاربرد این عبارت در آیه 5 سوره معارج میکنیم: فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا آنجا نیز به گمان ما همین معنا را میدهد. یعنی ای پیامبر! آنان را رها کن و برویشان نیاور! بیش از این برای اثبات گمراهیشان اصرار نکن! آنان وعده خداوند را دور میبینند و ما آن را نزدیک میبینیم: إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا ﴿۶﴾ وَنَرَاهُ قَرِیبًا ﴿۷﴾ ترکیب این آیات چه قدر به آیات سوره یوسف نزدیک است! بویژه هنگامی که در روایات وارده از اهل بیت درباره وعده غلبه نهایی حق بر باطل و ظهور قائم اهل بیت کاربرد همین آیات را مشاهده میکنیم! اینها کُدهای اتصال سوره یوسف به امت پیامبر آخرالزمان است! صبر جمیل و طولانی! سکوت بر گمراهی آشکار برخی از امت، غیبت و پنهانی طولانی یوسف، غلبه نهایی حق بر باطل، و ...
یعقوب گزارش فرزندان از سرقت توسط بنیامین را باور نمیکند و این از واژه «بل» پیدا است. یعنی نفی آنچه قبل از «بل» گفته شده و اثبات آنچه که بعد از این واژه میآید. میگوید نخیر! چنین نیست، بلکه این گونه است که نفس شما چیزی را تسویل کرده است. دوباره اشاره به تسویل دارد. یک بار دیگر هم در آیه 18 به فرزندان نسبت تسویل داده بود و آن در جریان گزارش دریده شدن یوسف به دندان گرگ، توسط آنان بود. در آن ماجرا گزارشی که فرزندان داده بودند دروغ بود، اما این جا که گزارش آنها از آنچه دیده بودند دروغ نبود! گرچه مشاهده آنان فقط به وجود پیمانه ملک در بار بنیامین منحصر میشد و نه دزدی پیمانه! فقط میتوان گفت که بیانشان از آنچه رخ داده بود دقیق نبوده و گرفتار جو حاکم و قضاوت زودهنگام و تحلیلهای ذهنی بی مبنا شدهاند. پس چرا در اینجا نسبت تسویل به آنها میدهد؟
شاید تسویل به معنای تزیینی که نفس میکند، اشاره به حالتی باشد که بسیاری از ما در آن گرفتاریم و آن، این است که ماجرا را از سمت و سویی میبینیم که خودمان دوست داریم! نه از جنبهای که حقیقت دارد! و یک معیار دوگانه در قضاوت به کار میبریم. زمانی که اتفاقی برای خودمان رخ میدهد به نحو خوبی آن را توجیه میکنیم ولی هنگامی که همان اتفاق یا مشابه آن برای دیگران رخ میدهد به بدترین نحو و بدترین احتمال آن را مینگریم.
در این ماجرا برادران میتوانستند همان گونه که در نوبت پیشین، بضاعت و سرمایه خود را در بار خود یافتند و به خودشان تهمت دزدی نزدند و آن را به حساب فرد دیگری گذاشتند، اینجا هم همین احتمال را بدهند. اما وقتی نوبت به خودشان میرسد خوش بینند، و اگر همان اتفاق برای دیگری رخ دهد، آن را به بدترین وجه برداشت میکنند و تهمت دزدی میزنند. پس تسویل میتواند در اینجا به کاربرد معیارهای دوگانه برگردد همان گونه که در حسادت اولیه به یوسف، آنان ماجرا را از سمت خود دیدند و پدر را متهم به تبعیض میان فرزندان کردند! که در آیه 8 عرض کردیم.
از بیان قرآن چنین درمی¬یابیم که توجه ویژه یعقوب به یوسف باعث برانگیخته شدن حس حسادت در فرزندان شد. گرچه از جوانب داستان چنین به نظر می¬رسد که سن آنان با سن یوسف تفاوت فاحش دارد و احتمالاً محبت پدر به فرزند کوچک که محبتی طبیعی است موجب برانگیخته شدن حسادت آنان نبوده است بلکه محبتی ویژه و متفاوت، از جنس ادامه خط نبوت در یوسف، احساس می¬کردند که آن را برنمی¬تافتند و در توصیه یعقوب به یوسف برای عدم بیان خواب خود به برادران (آیه پنجم) این موضوع مشخص است.
با این همه، قرآن موضوع را به گونه¬ای بیان می¬کند تا ما در آزمون های متفاوت زندگی از آن درس های متفاوت بگیریم و بدانیم که گرچه هر گناه و خطایی می-تواند عوامل و زمینه¬ هایی برای ایجاد و یا گسترش داشته باشد و شیطان از هر عمل نیک یا بد دیگران می¬تواند بهانه¬ای برای خطا کردن ما بسازد، اما وجود عوامل زمینه¬ای چیزی از مسئولیت خویشتنداری و تقوای انسان نمی¬کاهد. قرآن با بیان این داستان، حق را به جانب فرزندان نداده است و آنان را گناهکار و خطاکار می¬داند، حال آن که آنان پدر را در گمراهی آشکار تصور می¬کنند.
در اینجا دو حالت مختلف وجود دارد. حالتی که پدر (یعقوب) را در جایگاه پیامبری قبول دارند و حالتی که پدر پیامبر نباشد. در حالت اول مشاهده می¬کنیم که فرزندان رفتار پیامبر خدا را نپذیرفتند و یا به تصور خود آن را جزء شؤون پیامبری او محسوب نکردند و به این ترتیب خودشان در چاه گمراهی افتادند. در حالت دوم حتی اگر به فرض، پدرشان پیامبر نبود و با تبعیض اشتباه میان فرزندان یکی را بیش از دیگری دوست می¬داشت، باز هم چیزی از مسئولیت و گناه برادران کاسته نمی¬شد و این طور نبود که خطای کسی باعث توجیه خطای دیگران شود. بلکه هر کس به نسبت خطای خود در نزد خداوند مجازات خواهد شد. در قرآن با ذکر داستان های متعدد از هابیل و قابیل، ذوالنون و ... مشاهده می¬کنیم که وجود عوامل زمینه¬ای برای خطا، نمی¬تواند توجیه¬گر خطای خطاکاران باشد به این بهانه که فلانی باعث خطای ما شد! یا فلانی کاری کرد که ما این خطا را مرتکب شویم! یا فلان موضوع باعث شد تا چنین کنیم. قرآن خطاب به مومنین هشدار می¬دهد که خطای مشرکین موجب خطای شما و خروج شما از راه عدالت و تقوا نشود: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (سوره مائده آیه 8)
ماجرا از همین جا شروع میشود (یا ریشه میگیرد) که برادران یوسف، خود را برتر از یوسف میدانند و از توجه پدر به یوسف احساس ناراحتی میکنند و آن را گمراهی آشکار و خلاف عدالت میدانند. برخی از شارحان و مفسران بر اساس مدعای فرزندان یعقوب، محبت خاص او به یوسف را عامل برانگیخته شدن حسادت در میان سایر فرزندان بیان می¬کنند. اما قرآن زمانی که ادعای برادران را نقل می¬کند، حق را به جانب آنان نمی¬دهد و با ذکر نکاتی که از نظر خداوند مهم تر از سایر اجزای داستان است، اشتباه فرزندان یعقوب را پررنگ می¬کند.
چند نکته مهم در این آیه و تفاسیر بیان شده حول این آیه وجود دارد:
اول آن که به نظر آنان، یوسف و برادرش که از مادر دیگری بودند به لحاظ معیارهای مادی و دنیوی و اجتماعی، شایسته توجه پدر نبوده است. (وَنَحْنُ عُصْبَةٌ) قرآن بیان می¬کند که آنان بواسطه همین تعصب نژادی نگاه دیگری به یوسف و برادرش داشته¬اند و جمع خود را شایسته¬تر برای جلب توجه و محبت پدر می¬دانستند. آنان پیوندهای خانوادگی و اجتماعی (عشیره و قبیله) را سرمایه مهمی میدانستند که یعقوب نبی از نظر آنان باید به آن معیارها توجه میکرد و نه این که فرزند دیگری را از مادر دیگری ترجیح دهد، در حالی که این برادران به هم پیوستهتر و دارای سرمایه اجتماعی افزونتر بودند.
این که بسیاری از شارحان و مفسران در ذیل این آیه «توصیه به رعایت عدالت در رفتار میان فرزندان» کردهاند، گرچه در جای خود توصیه خوبی است اما این موضوع ربطی به پیام آیه ندارد و قرار نیست که از عمل یعقوب عبرت بگیریم، و بلکه بعکس! به نظر میرسد که آیه دارد هشدار میدهد که از گمراهی برادران یوسف عبرت بگیرید و در برابر احساسی که نسبت به مهرورزی متفاوت پیامبر به یکی از افراد امت به شما دست می¬دهد مراقب باشید که همچون برادران یوسف به گمراهی نیفتید، و احساس نکنیدکه پدر در ضلالت است! چه بسا این شمائید که در ضلالت مبین هستید، نه آن پدر!
به طور قطع برای پدری که پیامبر است و فرزندانی که پیامبر نیستند، نتیجهگیری درستی نیست که یعقوب را متهم به تبعیض حسادتانگیز میان فرزندان کنیم و حق را به فرزندان یعقوب بدهیم. این همان چیزی است که امت نبی خاتم نیز باید از این پس نسبت به پیامبر خود نیز در مقام ابوّت امت، احساس کنند و علاقه ویژه او را در چارچوب علم و حکمت نبوی درک کنند و به آن حسادت نورزند.
دوم این که برادران یوسف، دنبال جلب توجه پدر نسبت به خود بودند. (یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ) یعنی توجه پدر برایشان مهم بوده است. پس قاعدتاً این که او را در ضلال مبین میدانند، ربطی به ضلالت اعتقادی و پیامبری او ندارد، چرا که در این صورت کافر میشدند. بلکه تصور باطل آنان چنین است که مهرورزی یعقوب به یوسف خارج از شؤون پیامبری او است و در این زمینه یعقوب را در ضلال مبین دیدند.
سوم آن که گرچه علت اصلی حسادت، خود یوسف است (اقْتُلُوا یُوسُفَ) اما برادر تنی یوسف را هم در این ماجرا به او ملحق میکنند (یُوسُفُ وَأَخُوهُ) یادآور میشویم که معمولاً چنین تصور میشود که آن برادر تنی، از یوسف کوچکتر بوده است! حال آن که چنین اشاره یا صراحتی را در خود سوره نداریم و از اشارات سوره به نظر می¬رسد او کوچکترین فرد خاندان است.