"آنچه که از دست می رود را چه سزاوار دلبستن؟!"یوسف با خودش زمزمه می کرد،وقتی در قهر چاه فراموشی ها تنهاییش را می شمرد،تنهایی به اندازه داشتن یازده برادر...ماه روی پوسته سیاه شب سایه می انداخت و صدای زوزه گرگ هایی که پیراهن صداقت را پاره کرده بودند،سکوت غمگین شب را می شکافت و دالانی از وحشت موهومی را پیش روی یوسف می نشاند...یوسف!تعبیر خواب هایم را می دانی؟
یوسف به سمت صدا برگشت و چون کسی را ندید چشمانش را به تماشای ستاره های سفید گرم کرد.
یوسف!خواب هایم تعبیر ندارد؟
یوسف به صدا نگاه کرد.صدایی در گوشه ای خزیده بود و دو دست امواجش را دور زانوهایش انداخته بود:یوسف!خواب هایم آرام را از من گرفته اند.تعبیر می دانی؟
چشم های یوسف درخشید و اشکی نرم بر گونه اش غلتید:در فراق پدرم هیچ نمی دانم الا دلتنگی!
ته چاه مانده ام
زخم خورده حسادت های زمین
یوسفم
بهانه زخمی شدن نارنج ها
ذهنم زخمی است یوسف.جایی از قلبم خراش افتاده است.خواب هایم مرهم نمی شوند ...بی قرارم یوسف!تعبیر نمی دانی؟
جهان به تنگی این چاه است به روشنی آن ماه و به بیکرانگی آسمان.میان این همه اضداد نصیب یک چاه است،از من تعبیر می خواهی؟!
صدا از چاه بالا رفت با هوهوی بادشمال که سرگردان در بیابان می گشت در هم آمیخت.بر سردی ریگ های به زمین چسبیده قدم برداشت.از بی پناهی دوباره به چاه نزد یوسف برگشت:یوسف!نصیب تو چاه نیست.تعبیر تو عزیز مصر است و روشنایی روز و دلباختگی مردمانی که تو برده شان بودی و نور چشم پدرت.تعبیر کن یوسف!
یوسف به روی صدا دست کشید،صدا لطیف بود چنان الوان و دیبا،صدا غریب بود چنان مسافری از دیار نا آشنایی رسیده.صدا را از خودش باز می شناخت اما صدا را بی خودش در نمی یافت...
_تو صدای من هستی!
_تعبیر شدم!
و یوسف از خواب برخاست.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : شرح آن شب که حضرت یوسف را برادران به چاه افکندند از دیدی ذوقی و ادبی...
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
1- اتّفاق نظر و اجماع گروهى از انسانها، نشانهى حقانیّت نیست. «اجمعوا ان یجعلوه فى غیابت الجبّ»
2- گاهى میان طرح و نقشه تا عمل، فاصله است. (طرح برادران، پرتاب یوسف در چاه بود، «القوه» ولى در عمل، یوسف را در چاه قرار دادند. «یجعلوه»)
3- زمانى وحى به یوسفعلیه السلام آغاز شد که وى از خانواده دور شد و مورد بى مهرى برادران قرار گرفت. «فلمّا ذهبوا به... اوحینا الیه»*
4- امداد الهى، در لحظههاى حساس به سراغ اولیاى خدا مىآید. «فى غیابت الجُبّ و اوحینا الیه »
5 - بهترین وسیلهى آرامش یوسف در دل چاه، الهام خدا نسبت به آینده روشن است. «اوحینا الیه»
6- یوسف در نوجوانى، شایستگى دریافت وحى الهى را دارا بود. «اوحینا الیه»
7- خداوند اولیاى خود را با سختىها آزمایش و آنان را هدایت مىکند. «اوحینا الیه»*
8 - آگاهى موجب آرامش است. (آنچه سبب آرامش یوسف در چاه شد، وحى الهى بود) «اوحینا الیه لتنبّئنّهم بأمرهم هذا»*
9- امید، بهترین سرمایه براى ادامه زندگى است. ما به یوسف وحى کردیم که در آینده از چاه نجات پیدا مىکنى و برادران را از کارشان شرمنده خواهى کرد) «اوحینا الیه لتنبّئنّهم بأمرهم هذا»*
10- وقتى پایان رذایل رسوایى است، انسان عاقل بایستى نفس خود را مهار کند. «لتنبّئنّهم بامرهم...»*
11- از کارهاى زشت با اشاره و کنایه یاد کنید. «بامرهم»*
[ نظرات / امتیازها ]