● سوره قدر آیه 1 - قاموس قرآن
قدر : توانایی، تنگ گرفتن ، تقدیر واندازه گیری ،
توضیح : (بر وزن فلس) و قدرت و مقدرة به معنى توانائى است. [نحل:75]. خدا عبد مملوکى را مثل زده که بر چیزى قادر نیست. 2- ایضاً قدر به معنى تنگ گرفتن است «قَدَرَ اللَّهُ عَلَیْهِ الرِّزْقَ: ضَیَّقَهُ» این معنى از لفظ «بسط» که در آیات در مقابل قدر آمده به خوبى روشن مىشود [رعد:26]. خدا وسعت مىدهد روزى را به کسى که مىخواهد و مصلحت اقتضا مىکند. 3- ایضاً قدر به معنى تقدیر و اندازهگیرى و نیز به معنى اندازه است راغب گوید:«اَلْقَدْرُ وَ التَّقْدیرُ: تَبْیینُ کَمِّیَّةِ الشَّىْءِ». طبرسى ذیل آیه «لَیْلةِ الْقَدْر» فرموده: قدر آن است که شىء با شىء دیگرمساوى باشد بدون زیاده و نقصان «قَدَرَ اللَّهُ هذا الْاَمْرَ یَقْدِرُهُ قَدْراً» یعنى خدا آن را بر مقدارى که مصلحت اقتضا مىکرد قرار داد. [طلاق:3]. خدا براى هر چیزى اندازهاى معین قرار داده است [قمر:12]. شکافتیم زمین را چشمه هائى پس آب آسمان و زمین به هم رسیدند بر نحوى که تقدیر شده بود بدون زیادت و نقصان. راجع به «اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَیْلَةِ الْقَدْرِ» مستقلاً بحث خواهد شد. [انعام:91]. این تعبیر در سوره حج آیه 74 و در زمر آیه 67 نیز آمده است در معنى آن گفتهاند: خدا نشناختند حق شناختنش، خدا را تعظیم نکردند حق تعظیمش. این هر دو قابل قبول است، از راغب نقل شد که قدر بیان کمیت شىء است. آن در معانى غیر محسوس نیز به کار مىرود گویند قدر فلانکس و از آن احترام، وقار، عظمت و وزنه اجتماعى اراده مىکنند چنانکه در کتب لغت هست. پس مانعى ندارد که بگوئیم: خدا را تعظیم نکردند تعظیم لایق، خدا را نشناختند شناختن لایق. آیهاى که نقل شد در رد یهود است که براى مقابله با رسول خدا «صلى اللَّه علیه و آله» مىگفتند: اصلاً خدا به بشرى وحى نکرده است در ذیل آیه فرموده: «قُلْ مَنْ اَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذى جاءَ بِهِ مُوسى...» و در صدر فرموده: خدا نشناختند حق شناختن (وگرنه مىدانستند که لازمه خدایى ارسال رسل است و نمىگفتند: خدا به انسانى وحى نکرده است). *** قَدَر: (بر وزن فرس) توانائى. اندازه. در جوامع الجامع گفته: قَدْر و قَدَر (بر وزن فلس و فرس) دو لغت اند. یعنى به یک معنى مثل [بقره:236]. به زنان متاع دهید ثروتمند به اندازه قدرتش و تنگدست به اندازه توانائیش. [قمر:49]. ما هر چیز را به اندازه آفریدیم. [حجر:21]. هیچ چیزى نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ماست و جز به اندازه معین نمىفرستیم. [طه:40]. شاید مراد از «قدر» مقدار و اندازه باشد یعنى مقدار ابتلاآت و امتحانهائى که به موسى تا رسیدن به نبوت رخ داده بود صدر آیه مؤیّد آن است یعنى اى موسى سپس بر حالى که به قدر کافى امتحان شده بودى آمدى و من تو را خاصه خویش کرده و نبوت دادم.و شاید مراد زمان معین باشد یعنى در وقتى آمدى که براى نبوتت تعیین شده بود. [احزاب:38]. «قَدَراً مَقْدُوراً» ظاهراً عبارت اخراى «وَ کانَ اَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً» است که در آیه ماقبل واقع شده لذا طبرسى و زمخشرى و بیضاوى «قَضاءً - مَقْضِّیاً - حُکْماً مَبْتُوتاً» گفتهاند، مقدور بودن امر نسبت به خداست پس مىشود آن را حتمى معنى کرد یعنى: امر خدا حکم حتمى است و جاى خود را مىگیرد قدر گاهى به معنى وقت مقدر و مکان مقدر نیز آید چنانکه راغب گفته مثل [مرسلات:22]. که به معنى وقت معلوم است و مثل [رعد:17]. یعنى نهرها به قدر وسعتشان جارى شدند. *** تقدیر: اندازهگیرى و تعیین راغب گفته: تقدیر خدا بر دو وجه است یکى اعطاء قدرت بر اشیاء دیگرى آنکه اشیاء را بر مقدار مخصوص و وجه مخصوص قرار بدهد به اقتضاء حکمت...مثل تقدیر هسته خرما که از آن خرما بروید نه سیب و زیتون و مثل تقدیر منى انسان که از آن انسان به وجود آید نه حیوانات دیگر. پس تقدیر خدا بر دو وجه است یکى حکم به اینکه فلانطور باشد یا نباشد... دوم اعطاء قدرت بر اشیاء... [فصّلت:10]. یعنى در زمین برکت گذاشت و اقوات آن را براى عموم نیازمندان اعم از انسان و غیره در چهار دوران مقدر و تعیین کرد رجوع شود به «ارض». [مدثر:18-20]. مراد از تقدیر همان تعیین و اندازهگیرى است که دشمن درباره رسول خدا کردو گفت: ساحرش بنامید [یس:39]. مراد تعیین منازل ماه است در حرکت خویش که هر روز در نظر بیننده در محلى قرار مىگیرد. [انسان:15-16]. فاعل «قَدَّرُوا» ممکن است اهل بهشت باشد یعنى ظرفها و اکواب را اندازهگیرى کردهاند که از آن اندازه کم و زیاد نیست و ممکن است به خدمتکاران و «طائفین» برگردد که آنها اندازه کردهاند. [مرسلات:20-23]. «قَدَرْنا» ظاهراً به معنى تقدیر است مثل [عبس:19]. ظاهراً مراد تقدیر نطفه است تا به حالت جنینى بیاید یعنى تقدیر و تعیین کردیم که نطفه از مراحل مختلف گذشته و به شکل انسان درآید مثل [مؤمنون:14]. بعضى از بزرگان آن را اعم گرفته گوید: تقدیر کردیم آنچه از حوادث بر شما رخ مىدهد... از طول عمر، کوتاهى آن، هیئت، جمال، صحت، مرض، رزق و غیره. ولى ظاهراً این عموم مراد نباشد بعضى «قَدَرْنا» را از قدرت گرفته یعنى بر اینها توانا بودهایم پس بهتر توانائیم ولى به قرینه آیات دیگر تقدیر بهتر است. * [اعلى:1-3]. ظاهراً آیه ذیل نظیر آیه [طه:50]. است و ظاهراً مفعول «فَهَدى» جمله «قَدَّرَ» یعنى «هَدی اِلی ما قدَّرَ» پروردگارى که براى اشیاء عالم اندازه گرفت، مقادیر و مراحلى معین کرد و آنها را به آنچه تقدیر کرده هدایت نمود و همه تکویناً به آنچه تقدیر کرده مىروند مثلا یک پرنده مىداند چگونه تخم بگذارد، چگونه بچه در بیاورد، چگونه لانه بسازد، به کدام طعام احتیاج دارد، از دشمن چگونه بپرهیزد، در زمستان چگونه به جاهاى گرمسیر بکوچد و...هکذا انسان و سایر موجودات. و این یکى از عجائب خلقت است گویند آنگاه که بشر خواست از ماشینهاى جوجه کشى استفاده کند نتیجه مثبت نداد، دفعه دیگر درحال مرغ خانگى دقت کردند دیدند که هر روز تخم را زیر سینهاش زیر و رو مىکند دانستند که باید به تخم از هر طرف حرارت داد آن کار را کردند نتیجه مطلوب به دست آمد و تخمها مبدل به جوجه شدند، پاک و منزه و توانا است پروردگارى که زندگى هر حیوان را تقدیر کرده و طبعاً به آن هدایتش فرموده است، ممکن است هدایت تشریعى و تکوینى هر دو مراد باشند. *** قدیر: توانا. و آن از اسماء حسنى است و چهل و پنج بار در قرآن کریم آمده است [بقره:20]. راغب مىگوید قدیر آن است که آنچه را بخواهد مطابق مقتضاى حکمت مىکند نه زیاد و نه کم، لذا صحیح نیست غیر خدا با آن توصیف شود، «مقتدر» نظیر قدیر است مثل [قمر:55]. لیکن آن گاهى وصف بشر آید... قدیر یا مقتدر در قرآن پیوسته در وصف خدا آمده است. قِدر: (به کسر قاف و سکون دال) دیک. در مفردات گفته: اسم ظرفى است که در آن گوشت مىپزند [سباء:13]. کاسه هایى به بزرگى حوضها و دیکهاى ثابت. لیله قدر لیله قدر یعنى شب تقدیر، شب اندازهگیرى، شب تعیین بعضى از اشیاء. از این سوره مبارکه چند مطلب استفاده مىشود : 1- قرآن در شب قدر نازل شده، شب قدر در ماه رمضان است زیرا در قرآن مىخوانیم [بقره:185]. در «نزل» روشن خواهد شد، چگونه قرآن در یک شب نازل شد حال آنکه در بیست و سه سال به تدریج نازل شده است. 2- شب قدر از هزار ماه بهتر است «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ» آیا از این جهت بهتر است که قرآن در آن نازل شده؟ مثل اینکه بگوئیم روز بیست و هفت رجب از هزار روز بهتر است زیرا در آن روز رسول خدا «صلى اللَّه علیه و آله» مبعوث شده است وگرنه وقت به خودى خود از وقت دیگر بهتر نیست. و یا عمل در آن بهتر از عمل در هزار ماه است که در آنها شب قدر نیست؟ بسیارى از اهل تفسیر شق دوم را اختیار فرمودهاند، در المیزان بعد از نقل آن فرموده: این به غرض قرآن نزدیک است پس احیاء آن با عبادت بهتر از عمل هزار ماه است طبرسى رحمهاللَّه در مجمع و جوامع الجامع آن را اختیار فرموده است از اهل بیت علیهم السلام نیز در همین زمینه وارد شده در برهان از امام صادق «علیه السلام» نقل شده که راوى گفت: «کَیْفَ یَکُونُ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْراً مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ؟ قالَ: اَلْعَمَلُ فیها خَیْرٌ مِنَ الْعَمَلِ فى اَلْفِ شَهْرٍ لَیْسَ فیها لَیْلَةُ الْقَدْرِ». نیز در همان کتاب از کافى در ضمن روایت حمران از حضرت باقر «علیه السلام» مروى است که: «فَقالَ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ فیها مِنَ الصَّلوُِ وَ الزَّکوُةِ وَ اَنْواعِ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنَ الْعَمَلِ فى اَلْفِ شَهْرٍ لَیْسَ فیها لَیْلَةُ الْقَدْرِ...». درکشاف گوید: ارتقاء فضیلت شب قدر تا این حد، علتش وجود مصالح دینیه است از قبیل نزول ملائکه و روح و تفصیل هر امر از روى حکمت. این کلام همان شق اول است که دراول نقل شد در کافى از امام صادق از امام زین العابدین علیهما السلام در ضمن حدیثى نقل شده که: خداوند به رسول خدا فرمود: «َ هَلْ تَدْرى لِمَ هِىَ خَیْرٌ مَنْ اَلْفِ شَهْرٍ؟ قالَ: لا، قالَ: لِاَنَّها تَنَزَّلُ فیهَا الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ اَمْرٍ...» این روایت در بیان شق اول است یعنى علت خیر بودن آن نزول ملائکه و تفصیل امر در آن است. بنابراین هزار ماه براى بیان کثرت است نه عدد واقعى مثل [توبه:80]. به موجب بعضى از روایات شیعه و اهل سنت مراد خیر بودن از هزار ماه سلطنت بنى امیه است در این باره باید بیشتر تحقیق شود قطع نظر از روایات، شق دوم از نظر نگارنده به ظهور قرآن بهتر مىسازد و شاید بهتر بودن عبادت در آن شب غیر از بهتر بودن خود آن شب باشد به عبارت دیگر به موجب روایات عمل در آن شب از عمل هزار ماه بهتر است و خود آن شب در اثر «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ...» از هزار ماه بهتر است. واللَّهالعالم. چه کارى در شب قدر واقع مىشود؟ 3- «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیهَا بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ اَمْرٍ» ظاهر این کلمات مىرساند که در شب قدر ملائکه و جبرئیل (روح شاید ملک دیگرى باشد) براى تمشیت همه کارها نازل مىشوند. آیا به زمین نازل مىشوند؟ آیا براى کارهاى یکساله نازل مىشوند تا شب قدر سال آینده؟ آیه به محضر پیغمبر و جانشینان او علیهم السلام مىرسند؟ آیا به مؤمنان سلام مىدهند؟ اوائل سوره دخان که مستحب است شب 23 رمضان خوانده شود چنین است: [دخان:1-6]. این آیات مىگویند: قرآن در شبى با برکت نازل شده، براى انذار نازل شده که خدا به وسیله پیامبران گذشته هم انذار مىکرده است، در آن شب هر کار حکیمانه از هم جدا و متمایز مىشود، کار حکیمانهاى که از جانب خداست، تفریق و متمایز شدن و تعین کارها رحمتى است از جانب خدا که گفتار و در خواست همه را مىشنود و به همه چیز داناست اینکه خدا مىفرماید: [حجر:21]. آیا قدر معلوم نازل شدهها در شب قدر معین مىشود؟ از آیات گذشته دو چیز به طور یقین به دست مىآید یکى اینکه در شب قدر امور از هم متمایز و منفصل مىشوند و تقدیرات از هم جدا و روشن مىشوند دیگر اینکه شب قدر همیشه هست و خواهد بود زیرا «فیها یُفْرَقُ...» «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ...» هر دو مضارع اند و دلالت بر دوام دارند، روایاتى که در ذیل براى نمونه نقل مىشود مؤیّد استظهارات فوق است: «...اِنَّهُ لَیَنْزِلُ فى لَیْلَةِ الْقَدْرِ اِلى وَلِىِّ الْاَمْرِ تَفْسیرُ الْاُمُورِ سَنَةً سَنَةً یُؤْمَرُ فیها فى اَمْرِ نَفْسِهِ بِکَذا وَ کَذا فى اَمْرِ النَّاسِ بِکَذا وَ کَذا...» (کافى از امام باقر «علیهالسلام»). یعنى در شب قدر به ولى امر (امام هر عصر) تفسیر امور سال به سال نازل مىشود درباره خویش و مردم به دستوارت مخصوصى مأمور مىگردد. «...لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ لَیْلَةَ الْقَدْرِاَوّلَ ما خَلَقَ الدُّنْیا وَ لَقَدْ خَلَقَ فیها اَوَّلَ نَبِیٍّ یَکوُنُ وَصِىٍّ یَکُونُ وَ لَقَدْ قَضى اَنْ یَکُونَ فى کُلِّ سَنَةٍ لَیْلَةٌ یُهْبَطُ فیها بِتَفْسیرِ الْاُمُورِ اِلى مِثْلِها مِنَ السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ...» (کافى از امام باقر «علیه السلام»). این روایت از روایت قبلى اعم است. «...یُقَدَّرُ فى لَیْلَةِ الْقَدْرِ کُلَّ شَىْءٍ یَکُونُ فى تِلْکَ السَّنَةِ اِلى مِثْلِها مِنْ قابِلٍ من خیر و شر طاعة و معصیة و مولود و احل او رزق فما قدر فى تلک السنة و قضى فهوالمحتوم وللَّه عزوجل فیه المشیة...» تفسیر برهان از امام باقر «علیه السلام». یعنى: در شب قدر هر شىء تا شب قدر آینده درآن سال مقدر و معین مىشود از خیر، شر، طاعت، گناه، ولادت، مرگ و روزى و هر چه در آن سال تقدیر شده حتمى است و خدا را در آن مشیت است و خدا در آن مسلوب القدرة نیست. در تفسیر برهان است که ابوذر گوید: به رسول خدا گفتم لیلة قدر چیزى است که در زمان انبیاء مىشود و درآن امر بر آنان نازل مىگردد و چون رفتند برداشته مىشود؟ فرمود: «لابَلْ هِىَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ» امور چطور تفصیل مىشود؟ به ملائکه چطور خبر مىرسد؟ واقعیت این قضایا چیست؟ خدا بهتر مىداند، ولى عبادت آن شب را در سرنوشت نیکوى یکساله تأثیر به سزائى است. در دعاهاى مخصوص آن شب نیز به این قضایا اشاره شده است. 4- «سَلامٌ هِىَ» آن شب سلامتى است. این سلام قهراً شامل حال بندگان خداست و اگر مراد سلام دادن ملائکه باشد چنانکه در بعضى روایات وارد شده آنهم براى بندگان مخصوص است چنانکه در«سلم» از صحیفه سجادیه نقل شد. 5- شب قدر کدام شب است؟ در ابتداى بحث گفته شد که آن یقینا در ماه رمضان است ولى کدام شب از شبهاى ان ماه است؟ نزدیک به یقین آن است که شب بیست و سوم ماه باشد. در مجمع از امام صادق«علیه السلام» نقل شده براوى فرمود: «اُطْلُبْها فى تِسْعَ عَشَرَةَ وَاِحْدى وَ اِحْدى وَ عِشْرینَ وَ ثَلثَ وَ عِشْرینَ» در این روایت امام «علیه السلام» سه شب را لاعلى التعیین فرموده است، ظاهرا براى ان است که هر سه شب را به عبادت و دورى از گناهان به سربرند. باز در مجمع از عیاشى ازامام باقر«علیه السلام» نقل شده که فرمود: آن در دو شب 21 و 23 (رمضان)است راوى گفت: یکى معین کنید فرمود: ضررى ندارد که در هر دو عمل کنى آن یکى از آندو است. شیعه و اهل سنت روایت کردهاند عبداللَّه انیس انصارى (جهنّى) به رسول خدا «صلى اللَّه علیه و آله» گفت: منزل من از مدینه دور است شبى را امر کنید که در آن داخل مدینه شوم. حضرت شب بیست و سوم را امر فرمودند. لذا آن شب را شب جهنّى مىخواندند. ولى مشهور در میان اهل سنت شب هفدم رمضان است.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره قدر آیه 1 - قاموس قرآن
لیلة : شب
توضیح : شب. لَیْل و لَیْلَة هر دو به یک معنى است. به قولى لیل مفرد است به معنى جمع و لَیْلَة براى واحد است ولى در قرآن هر دو براى مطلق آمدهاند مثل [آل عمران:27]. و مثل [بقره:187]. جمع آن در قرآن لیالى است [سباء:18]. * [قدر:1]. رجوع شود به «قدر».
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انعام آیه 13 - قلموس قرآن
لیل : شب
توضیح : شب. لَیْل و لَیْلَة هر دو به یک معنى است. به قولى لیل مفرد است به معنى جمع و لَیْلَة براى واحد است ولى در قرآن هر دو براى مطلق آمدهاند مثل [آل عمران:27]. و مثل [بقره:187]. جمع آن در قرآن لیالى است [سباء:18]. * [قدر:1]. رجوع شود به «قدر».
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انعام آیه 13 - قاموس قرآن
نهار : ر وز
توضیح : روز. آن در شرع از طلوع فجر تا غروب آفتاب است [انعام:13]. [هود:114]. این لفظ پنجاه و هفت بار در قرآن مجید آمده است. نهار ونَهَر (بروزن فرس) در اصل به معنى اتساع است روز را از آن نهار گفتهاند که نور در آن انبساط و وسعت مىیابد.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انعام آیه 12 - قاموس قرآن
قیامت : برخاستن
توضیح : قیامت کلمه قیامت مصدر است در مجمع گوید: «قامَ یَقُومُ قِیاماً وَ قِیامَةً» مثل «عادَ یَعُودُ عِیاداً وَ عِیادةً» پس قیامت به معنى برخاستن و یوم القیامة به معنى روز برخاستن از قبرها و روز زنده شدن است. راغب گوید: تاء آن براى دفعه است و دلالت بر وقوع دفعى آن دارد. این لفظ بنابر شمارش المعجم المفهرس مجموعاً هفتاد بار در قرآن مجید ذکر شده و همه توأم با کلمه «یوم» اند. اعتقاد به معاد و قیامت یکى از ارکان اسلام و بنابر تحقیق بعضى از محققین در حدود هزار و هفتصد آیه از قرآن مجید راجع به قیامت و ثواب و عقاب و بازگشت اعمال است، بدین طریق نزدیک به یک سوم قرآن در بیان قیامت مىباشد، در این موضوع رسالهاى به نام معاد از نظر قرآن و علم نوشتهام که رؤس مطالب آن را با اضافاتى در اینجا بعد از فصل تکامل خواهم آورد. قیامت و تکامل عجیب دقت در آیات قرآن مجید و بعضى روایات نشان مىدهد که قیامت تکامل عجیبى است، و زندگى فعلى به تدریج به آن خواهد انجامید و اکنون به سوى آن در حرکتیم.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره تکاثر آیه 1 - قاموس قرآن
تکاثر : افتخار به کثرت
توضیح : تکاثر افتخار به کثرت مناقب است «تَکاثَرَ الْقَوْمُ» یعنى: قوم مناقب خویش را برشمردند. راغب گفته: مکاثر و تکاثر، معارضه و رقابت در کثرت مال و عزت است، ظاهراً در آیه قول راغب مراد است و تکاثر آن است که این مىخواهد مال و اعتبار خویش را زیاد کند آن نیز به رقابت آن، چنان مىخواهد یعنى رقابت در کثرت و عزت مشغولتان کرد تا عمرتان سر آمد ایضاً آیه [حدید:20].
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انعام آیه 10 - قاموس قرآن
رسل : پیامبران
توضیح : رسل (بکسر اول) در اصل به معنى برخاستن با تأنى است. و رسول به معنى برخاسته از همان است رسول گاهى به پیام اطلاق مىشود مثل قول شاعر «الا ابلغ ابا حفض رسولا» و گاهى به شخص پیام آور (مفردات) ارسال به معنى فرستادن و تسلیط... و رسول به معنى فرستاده شده است (قاموس) در اقرب گوید: رسول اسم است به معنى رسالت و اصل آن مصدر است و نیز به معنى مرسل و فرستاده شده است. خلاصه آن که رسول در اصل مصدر و در اطلاق قرآن به معنى فرستاده و پیام آور است. [آل عمران:144]. جمع رسول در قرآن فقط رسل آمده مثل آیه فوق و نحو [بقره:253]. مرسل به معنى فرستاده شده است مثل [اعراف:75]. جمع آن مرسلون است [حجر:57]. و مرسلات در [مرسلات:1]. جمع مرسله است. مرسل (بکسر سین) اسم فاعل به معنى فرستنده و رها کننده است [فاطر:2]. جمع آن مرسلون است [قصص:45]. رسالت (بکسر اول و گاهى مفتوح آید) اسم است به معنى پیام (اقرب - قاموس) [اعراف:79]. جمع آن رسالات است [اعراف:62]. ارسال به معنى فرستادن است خواه فرستادن پیامبر باشد یا باد یا عذاب یا معجزه و غیره. اهل لغت براى آن معانى دیگرى نیز گفتهاند که عبارت اخرى معناى فوق است [توبه:33]. [فرقان:48]. [فیل:3]. [اعراف:162]. مىبینید که ارسال در فرستادههاى مختلف بکار رفته است. * [اعراف:136]. ارسال در اینجا به معنى رها کردن است که عبارت اخراى فرستادن باشد. همچنین است [شعراء:17]. * [شعراء:16]. در صحاح و قاموس گفته: چون فعول و فعیل در آن مفرد و جمع و مذکر و مؤنث مساوى است لذا به جاى رسول رسل نیامده است در مجمع گوید: رسول مفرد و در معنى جمع است ناگفته نماند نظیر این آیه در سوره طه آیه 47تثنیه آمده است «فَأْتِیاهُ فَقُولا اِنَّا رَسُولا رَبِّکَ». * [تکویر:19]. مراد از رسول در اینجا جبرئیل است. مراد از رسل در قرآن مجید اکثراًپیامبران است ولى گاهى از آن ملائکه مراد است مثل [هود:81]. [انعام:61]. [یونس:21]. آیات دیگرى نیز در این زمینه هست. در آیه [مرسلات:11]. به احتمال قوى مراد فرستادههاى عالم طبیعت است از آسمان و زمین و خورشید و ماه و ستارگان و غیره که اینها همه از جانب خدا در این عالم رها و فرستاده شدهاند و بطور خودکار براه خود ادامه مىدهند و در یکدیگر تأثیر مىکنند و روز قیامت همه آنها مىایستند چون آن روز روز فصل و جدائى است در اول سوره که درباره آن بحث خواهد شد. «وَ اِذا الرُّسُلُ اُقِّتَتْ» ظاهراً همان رسیدن به آخر وقت است که قیامت است. طبرسى و زمخشرى و بیضاوى رسل را به معنى پیابران گرفته و گفتهاند: یعنى وقت پیامبران تعیین شود تا براى شهادت بر امّت خود حاضر شوند ولى ملاحظه آیات قبل و بعد نشان مىدهد که این معنى درست نیست. * [مرسلات:1-7]. در این آیات آیه اول با واو قسم و آیه دوم با فاء نتیجه و آیه سوم باز با واو قسم و آیه چهارم با فاء تفرع آمده و امّا آیه پنجم نتیجه همه است از این مىتوان بدست آورد که مصداق دو آیه اول غیر از آیه سوم و چهارم است. نشر به معنى پراکنده شدن و پراکندن یعنى لازم و متعدى هر دو آمده است (اقرب) عرف به معنى پى در پى است بنظر مىآید مراد از دو آیه اول بادهائى است که از اقیانوسها و دریاها در اثر اختلاف حرارت هوا سر چشمه گرفته و پى در پى به طرف قارهها روان مىشوند و آنگاه شدت یافته و به صورت طوفان عاصفات یعنى شکننده در مىآیند و مراد از آیه سوم و چهارم بادهائى است که از قطبین مىآیند و سرد و با رطوبتاند و در کنار دریاها و قارهها با بادهاى گرم ملاقات مىکنند و بهم مىآمیزند (و ظاهراً مراد از ناشرات پراکنده شوندههاست) و آنها بادهاى دیگر را از هم جدا مىکنند و قسمت شهرها و بیابانها را از نفع و خسارات به محل خود مىرسانند. و گذشته از آن عالم آخرت را یاد آورى مىکنند. چون در اثر طوفان محلى خراب و زیر و رو شود از این مىشود پى برد که خراب شدن تمام عالم نیز ممکن و جایز است مشروح سخن در «جرى» موقع نقل «وَ الْجاریاتِ یُسراً» گذشت. و نیز در آنجا گفته شد که نمىتوان مرسلات و غیره را ملائکه گرفت. ناگفته نماند آیات اول سورههاى ذاریات و مرسلات و نازعات همه نزدیک بهماند و مصداق آنها یکى و از همه وقوع قیامت نتیجه گرفته شده است. نویسنده کتاب آغاز و انجام جهان در ص87 به بعد آن کتاب معتقد است که مراد از مرسلات، عاصفات ،ناشرات و... اتمهاى تشکیل دهنده موجودات و نیروهاى آنهاست که پرتونهاپیوسته الکترونها را مىرانند و نیروها پیوسته از درون و بیرون مىوزند و در وقت تمام شدن ارسال و عصف و نشر قیامت واقع مىشود. بیان آن کتاب کاملاً متین و هر که طالب تفصیل است به آنجا مراجعه کند. تفاوت پیامبران [بقره:253]. آیه شریفه دلیل است که پیامبران بعضى بر بعضى فضیلت دارند. ایضاً آیه [اسراء:55]. این مطلب در «فضل» بیشتر توضیح داده شده. *فرق رسول و نبى* رسول همانطور که گقته شد به معنى حامل پیام است و نبى از نباء به معنى حامل نباء و خبر مىباشد اهمیّت و عظمت رسول در آن است که در پیام آوردن واسطه میان خدا و خلق است و بزرگى و رفعت نبى در آنست که خبر خدا و علم در نزد اوست. نمىشود گفت که رسول و نبى هر دو به یک معنى است و هر دو یک مصداق دارد زیرا که آیه [حج:52]. صریح است در این که رسول و نبى غیر هماند و نیز نمىشود گفت: نبى آنست که امر به تبلیغ رسالت نشده. زیرا کلمه «وَ ما اَرْسَلْنا» در صدر آیه صریح است که رسول و نبى هر دو مأمور به تبلیغ اند. همچنین آیه [مریم:51-54]. روشن مىکند که در موسى و اسمعیل هر دو از رسالت و نبوت وجود داشت نه اینکه کلمه «نَبِیّاً» بعد از «رَسُولاً» براى تفنّن در عبارت است. ریشه فرق رسول و بنى را باید در آیه زیر جستجو کرد [شورى:51]. این آیه صریح است که سخن گفتن خدا با پیامبران به یکى از سه راه است 1- وحى و آن الهام و انداختن به قلب است و شاید در خواب دیدن نیز جزء آن باشد 2- سخن گفتن از پس سرده که پیامبر سخن خدا را مىشنود مثل موسى که فرموده [نساء:164]. و نیز ثابت است که موسى در طور بارها کلام خدا را شنید 3- آمدن ملک چنان که جبرئیل به نزد حضرت رسول «صلى اللّه علیه و آله» و دیگر پیامبران آمد و از خدا پیام آورد [نحل:102]. تردید با «او» در آیه شریفه روشن مىکند که هر یک از سه قسم راه به خصوصى است. قهراً باید مصداق یکى رسول و مصداق بقیّه نبى باشد یا بالعکس. مفید رحمه اللّه در کتاب اختصاص ص 328 ط مکتبة الصدوق از زرارة از امام باقر «علیه السلام» نقل کرده که از آن حضرت درباره «کانَ رَسولاً نَبِیّاً» سؤال کردم و گفتم: رسول را دانستیم نبى کدام است؟ فرمود نبى آنست که در خواب مىبیند و صدا را مىشنود ولى ملک را نمىبیند و رسول ملک را آشکارا مىبیند و با او سخن مىگوید گفتم منزلت امام کدام است؟ فرمود: صدا را مىشنود و درخواب نمىبیند و ملک را مشاهده نمىکند سپس این آیه را تلاوت فرمود «وَما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِىٍّ (و لا محدث)». نظیر این روایت در اختصاص از برید بن معاویه از امام باقر و از زراره از امام صادق و از معروفى از امام رضا «علیهم السلام» نقل شده و نیز در ج اول کافى ص 176 باب فرق بین رسول و نبى و محدّث. چهار روایت در این باره که قریب بهماند نقل شده است و در بعضى از آنها فرموده که بعضى از انبیاء مقام نبوت و رسالت هر دو را داشتهاند. على هذا آنطور که از روایات اهل بیت «علیهم السلام» بدست آمد نبى آنست که در خواب مىبیند و صدا را مىشنود و این مطابق ایت با «اِلَّا وَحْیاً اَوْ مِنْ وَ راءِ حِجابٍ» و رسول آنست که بر وى ملک نازل مىشود و با او سخن مىگوید و این مصداق «اَوْیُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِىَ بِاِذْنِهِ ما یَشاءُ» مىباشد و اقسام سه گانه سخن گفتن خدا دو قسم اولش راجع به نبى و قسم اخیرش مربوط به رسول است. در بعضى از پیامبران مقام رسالت و نبوت هر دو جمع است چنان که در موسى و اسمعیل که در آیه 51 و 54 سوره مریم است و نیز درباره رسول «صلى اللّه علیه و آله» که مکرر در وصف آن حضرت نبى و رسول آمده مثل [اعراف:157]. [اعراف:158]. ناگفته نماند میان رسول و نبى عموم و خصوص مطلق است و هر رسول نبى است و اگر کسى نبى نباسد رسول هم نیست در آیه «وَ خاتَمَ النَّبِیّینَ» نمىشود گفت: پس خاتم رسولان نیست رجوع شود به «نباء». آیه [مائده:75]. [مریم:30]. نشان مىدهد عیسى هم رسول و هم نبى است. عدد انبیاء درباره عدد انبیاء اختلاف است قرآن مجید توجّهى به عدد آنها ندارد همین قدر مىفرماید بعضى از آنها را یاد آورى کردیم و بعضى را حکایت ننمودیم [غافر:78]. مجموع پیامبرانى که نام آنها در قرآن آمده بیست و شش نفر است بقرار ذیل: آدم، نوح، ادریس، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسمعیل، یسع، ذوالکفل، الیاس، یونس، اسحق، یعقوب، یوسف، شعیب، موسى، هارون، داود، ایوب، سلیمان، زکریّا، یحیى، اسمعیل صادق الوعد، عیسى، محمد «صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین. در المیزان 2 ص 145 پس از شمزدن نام پیامبران فرموده بعضى هم مست که نامشان ذکر نشده بلکه با وصف و کنایه آمده مثل این آیه [بقره:246]. هکذا آیه [بقره:259]. ایضاً پیامبرانى که در سوره یس آمده «اِذْ اَرْسَلْنا اِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَبُّوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ» و نیز عالمى که موسى با او ملاقات کرد (کهف 66) و «الاسباط» بقره:136. و بعضىها هستند که پیغمبر بودن و نبودنشان روشن نیست مثل فتاى موسى [کهف:61]. و ذوالقرنین و عمران پدر مریم (تمام شد) باید دانست که لقمان نیز از مشکوکین است. امّا عدد پیامبران مشهور آنست که صد و بیست و چهار هزار نفر بودهاند. صدوق در خصال (باب الواحد الى المأة) فصل 17 دو حدیث از امیر المومنین «علیه السلام» از حضرت رسول «صلى اللّه علیه و آله» نقل کرده که خداوند صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آفریده من محترمترین آنهایم و این سخن از جهت افتخار نیست و خداوند صدو بیست و چهار هزار وصى آفریده على «علیه السلام» اکرم و افضل آنهاست پیش خداوند. در تفسیر المیزان ج 2 ص 149 از معانى الاخبار و خصال از ابوذر نقل شده که به حضرت رسول «صلى اللّه علیه و آله» گفتم: صد و بیست و چهار هزار. گفتم مرسل آنها چند نفراند؟ فرمود: سیصد و سیزده نفر که جمع کثیراند گفتم: اول آنها کدام است؟ فرمود آدم... آنگاه گوید: این مضمون صدوق در امالى و خصال و ابن قولویه در کامل الزیارات و سید در اقبال از امام سجاد و در بصائر از امام باقر علیهم السلام نقل نموده است. ناگفته نماند مرحوم مجلسى در بحار - ج 12 ص 21 ط جدید از مجمع نقل کرده: اخبار در عدد پیغمبران مختلف است در بعضى صد و بیست و جهار هزار و در بعضى هشت هزار نقل شده که جهار هزار از بنى اسرائیل و بقیه از اقوام دیگراند. این سخن همان است کهدر مجمع ذیل آیه 78 سوره غافر گفته شده. و نیز على «علیه السلام» نقل کرده که خداوند پیامبرى از سیاه پوستان بر انگیخت که ذکر آن در قرآن نیامده است. در تفسیر ابن کثیر ذیل آیه 164سوره نساء روایت ابوذر که گذشت و روایات هشت هزار نفر بودن نقل شده است. ناگفته نماند همانطور که گفتیم قرآن اعتنائى به تعداد انبیاء ندارد و دانستن آن هم چندان مفید نیست و بحث را درباره آن نباید طول داد. پیامبران اولوا العزم و اینکه مراد از آن چیست در «عزم» خواهد آمد انشاء اللّه.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انعام آیه 8 - قاموس قرآن
ملک : فرشته
توضیح : (به فتح میم و لام) فرشته. جمع آن ملائکه است اکثر علماء معتقداند که آن از الوک مشتق است و الوک به معنى رسالت است (مجمع) در صحاح از کسائى نقل شده: اصل ملک مألک است از الوک به معنى رسالت سپس لام بجاى همزه در اثر کثرت استعمال حذف شده و ملک گشته است و در وقت جمع همزه را آورده و ملائکه گفتهاند. بنابر این میم آن زائد است در مجمع از ابن کیسان نقل شده: اصل آن از ملک است بنابر این میم زائد نیست. بهرحال ملک بصورت مفرد و تثنیه و جمع در حدود 80 بار در قرآن مجید آمده است و مراد از آن پیوسته فرشته و فرشتگان است و اگر آن ازالوک باشد شاید بدین جهت است که هر یک از ملائکه رسالت و مأموریت بخصوصى دارند چنانکه فرموده: [فاطر:1]. و اینکه خداوند فرموده: [حج:75]. ظاهرا راجع به آوردن وحى باشد که رسول از ملائکه، وحى را به پیامبران مىآورد و رسول از مردم آن را به انسانها مىرساند و اینکه در باره آنها آمده [انبیاء:20]. مانع از آن نیست که در عین حال مأموریتى هم داشته باشند چنانکه از آیه غافر پیداست. آنچه از قرآن در باره ملائکه فهمیده مىشود در ذیل بررسى مىشود: خلقت ملک در اینکه ملک ازچه چیز خلق شده در قرآن کریم مطلبى نیست فقط در باره جن هست که از آتش بخصوصى آفریده شده [حجر:27]. [رحمن:15]. مگر اینکه بگوییم جن و ملک از یک حقیقت اند چنانکه در «بلس - و شطن - شیطان» اشاره کردهایم و در اینجا نیز روشنتر خواهیم گفت. کارگزاران خلقت ملائکه موجودات پاک و فرمانبراند که خداوند در امور عالم به آنها مأموریّتهایى محوّل فرموده که انجام مىدهند ولى جنّ و شیاطین در عرض انسانها و در امور عالم هیچکارهاند برخلاف عقیده ثنویت ایران قدیم که مبدء شرورات را اهریمن مىدانستند. 1- میراندن مردمان به آنها واگذار شده است [سجده:11]. آیه صریح است در اینکه فرشته مرگ عهده دار میراندن و اخذ مردم از این زندگى است روایات اسم او را عزرائیل گفته است در آیات دیگر نسبت آنرا به جمع داده مثل [نحل:28]. [نحل:32]. [انعام:61]. و در بعضى از آیات این عمل به خداوند نسبت داده شده مثل [زمر:42]. و نظیر آن. این درست است که گفته شود: صاحب باغ، باغ را آبیارى کرد یا باغبان آبیارى کرد و یا چاه آبیارى کرد، خداوند مىمیراند و نیز ملک و ملائکه به اذن خدا مىمیرانند و معلوم مىشود که ملک الموت در قبض ارواح تنها نیست بلکه اعوان و یارانی دارد. 2- آوردن وحى. [شعراء:194]. آیات قرآن نشان مىدهد که پیامآور فقط یک ملک نیست مثل [حج:75]. که گفتیم ظهور آن در آوردن وحى است و مثل [آل عمران:39]. که ملائکه مژده ولادت یحیى را به زکریّا «علیه السلام» دادند [آل عمران:42-45]. مىشود گفت: که وحىآور فقط جبرئیل و او یک نفر بیش نیست و دیگران مژده آوراند و نظیر آن نه آورنده احکام و دین، ولى صریح [نحل:2]. خلاف آن را مىرساند و شاید فقط در اسلام منحصر به جبرئیل بود و یا او اعوانى دارد. 3- نوشتن اعمال انسانها. [ق:18-17]. که در «لقی» گفته شد [یونس:21]. [زخرف:80]. [انفطار:12-10]. بقیّه سخن در «دلک - دلوک» است. 4- حافظان انسانها. [انعام:61]. ظهور آیه در آن است که عدّهاى از ملائکه حافظ انسانهااند و چون مرگ کسى برسد همان حافظان او را مىمیرانند و این مىرساند که انسان در این دنیاى مادّه و تزاحم از نصرت ملائکه ناگزیر است وگرنه نمىتواند به زندگى خویش ادامه بدهد و حوادث او را از پاى در مىآورند. در تفسیر عیاشى ذیل آیه [رعد:11]. از حضرت صادق «علیه السلام» نقل کرده که فرمود: «ما مِنْ عَبْدٍ اِلَّا وَ مَعَهُ مَلَکانِ یَحْفَظانِهِ فَاِذا جاءَ الْاَمْرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِخَلِیَّا بَیْنَهُ وَبَیْنَ اَمْرِاللهِ» براى هر بندهاى دو تا ملکى است که او را حفظ مىکنند چون کارى از جانب خدا آمد او را به امر خدا وا مىگذارند. المیزان از دّر منثور نقل کرده است که على «علیه السلام» فرمود: هیچ بندهاى نیست مگر با او ملائکهاى هستند که او را حفظ مىکنند از اینکه دیوار بر او افتد یا در چاهى ساقط شود، یا درندهاى او را بدرد، یا غرق شود و یا در آتش بسوزد و چون مقدّر خدا آید او را به مقدّر رها مىکنند. در مجمع ذیل آیه 11 رعد به این حدیث اشاره شده است. طبرسى رحمهاللَّه آیه را به حفظ اعمال انسان حمل کرده که فرشتگان فقط اعمال آدمى را ثبت و حفظ مىکنند ولى ظهور آیه و روایات خلاف آن را مىرسانند. * [رعد:11]. ظاهر آنست که ضمیر «لَهُ» راجع به «مَنْ اَسَرَّ» در آیه قبل است همچنین ضمائر «یَدَیْهِ - خَلْفِهِ - یَحْفَظُونَهُ» و مراد از «مِنْ اَمْرِاللَّهِ» حوادث و بلاهائى است که انسان گرفتار مىشود و ملائکه انسان را با دستور خدا از پیشآمدهاى خداوند حفظ مىکنند و چون انسان عمل و فکر خودش را تغییر داد خدا هم نعمت و حفظ را تغییر مىدهد آنوقت حافظان کنار مىروند تا مقدّرات جاى خویش را بگیرد. یعنى: براى انسان تعقیب کنندگان از پس و پیش هستند که او را از حوادث (که امر خدااند) حفظ مىکنند، خدا آنچه براى مردم است تغییر نمىدهد مگر آنکه مردم آنچه را دارند تغییر بدهند. در این آیه بسیار بعید است که بگوئیم مراد حفظ اعمال است و بعیدتر از آن قول بعضى که گوید مراد پاسبانان و متسحفظین ملوکاند. * [انفطار:12-10]. ظهور آیات در آنست که ملائکه هم حافظ انسانند و هم کاتب اعمال او طبرسى رحمهاللَّه فقط حفظ اعمال گفته است، المیزان نیز به قرینه، سیاق حفظ اعمال دانسته است ولى در آیات ماقبل هم از خلقت انسان و هم از تکذیب قیامت سخن رفته و بعید نیست که حفظ راجع به انسان وکتابت راجع به اعمال او باشد. 5- حاملان عرش. عدّهاى از ملائکه حاملان عرش خدااند [غافر:7]. [حاقة:17]. روایت شده حاملان عرش فعلاً چهار ملکاند و روز قیامت با چهار نفر دیگر کمک خواهند شد مراد از حمل عرش ظاهراً تدبیر امور عالم به دستور خدا است و این منافى با آن نیست که عرش وجود خارجى داشته باشد چنانکه در عرش گفتهایم ولى آن چهار کمک معلوم نیست ملک خواهند بود یا نه هرچند ظهور آن در ملک است، روایت چندى درباره آن در تفسیر برهان هست ملاحظه شود. کارهاى دیگرى در تدبیر عالم به ملائکه واگذار شده که در ضمن بررسى آیات روشن مىشود از قبیل [قدر:4]. و سائر آیات. شفاعت ملائکه ملائکه سلام اللَّه علیهم اجمعین هم در دنیا براى بندگان استغفار مىکنند و هم در آخر شفاعت، بسیار جاى امید است که خداوند چنین لطفى به بندگان فرموده است. [غافر:9-7]. در این آیات چنانکه مىبینیم ملائکه به اهل توبه استغفار مىکنند و از خدا مىخواهند که آنها را عذاب آتش بازدارد و به بهشتها داخل کند و پدران و فرزندان و زنانشان را که در بندگى از آنها کمتراند با آنها وارد بهشت گرداند و از بدیها حفظشان کند. آیه زیر شاید در پذیرش قسمتى از آن دعا است [طور:21]. توضیح هر دو آیه در «ذرء» گذشته است. آیه دوم از آیه اوّل اعمّ است. * [شورى:5]. در این آیه «لِمَنْ فِى الْاَرْضِ» شامل عموم است اعمّ از توبه کار و غیره. در مجمع از امام صادق «علیه السلام» مطلق مؤمنین نقل شده است. لفظ «یَسْتَغْفِرُونَ» در هر دو آیه مفید دوام است و روشن مىکند که ملائکه پیوسته در این استغفاراند. * [انبیاء:28-26]. در این آیات مقام شفاعت براى ملائکه حتمى است و فقط به کسى شفاعت مىکنند که مورد رضایت خداوند باشد در روایات هست که مراد، رضایت از عقیده و طریقه است نه اعمال. رجوع شود به «شفع». * [نجم:26]. این آیه مانند آیه سابق شفاعت ملائکه را در حقّ بندگان خدا روشن مىکند و اذن و رضایت خدا را در آن شرط مىداند. ممثل و دیده شدن ملائکه در جریان حضرت ابراهیم «علیه السلام» در قرآن مجید هست که ملائکه چون مأمور به عذاب قوم لوط شدند، ابتدا پیش ابراهیم «علیه السلام» آمده و به او مژده ولادت اسحق «علیه السلام» را دادند و آنها در صورت بشر بودند، ابراهیم آنها را نشناخت و براى آنها گوساله بریان آورد و چون دید نمىخورند ترسید، آنها گفتند: نترس ما مَلَکیم و براى قوم لوط فرستاده شدهایم «فَلَمَّا رَآى اَیْدِیَهُمْ لاتَصِلُ اِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ اَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لاتَخَفْ اِنَّا اُرْسِلنا اِلى قَوْمٍ لُوطٍ» زن ابراهیم «علیه السلام» نیز آنها را دید و از مژده ولادت تعجّب کرد، گفتند: «اَتَعْجَبینَ مِنْ اَمْرِاللهِ» آنوقت ملائکه پیش لوط «علیه السلام» آمدند آنحضرت نیز آنها را نشناخت و از ورود آنها که بصورت جوان بودند ناراحت گردید و آنگاه که قوم لوط خواستند آنها را از لوط بگیرند و لوط بیچاره شد گفتند: [هود:81-69]. و نیز درباره مریم آمده که: ملک در صورت انسان پیش مریم آمد. مریم ترسید که آن جوان شاید نظر سویى به مریم دارد گفت: من از تو بخدا پناه مىبرم فرشته گفت: [مریم:19]. این آیات با روایات بیشتر، شاهد صدقاند بر اینکه ملائکه در صورت ممثل شدن قابل رؤیتاند و در قیامت هم نیکوکاران و هم بدکاران ملائکه را خواهند دید چنانکه فرموده: [رعد:23]. و درباره بدکاران فرموده: [فرقان:22]. [زخرف:77]. در این باره روایات زیادى هست در اینکه انبیاء علیهم السلام بعضى از ملائکه مخصوصاً جبرئیل را دیدهاند که احتیاج به نقل آنها نیست. و در «جنّ» در بند دیده شدن جنّ در این زمینه صحبت شده است. عصمت ملائکه آیا ملائکه معصوماند؟ آیا قدرت گناه کردن دارند و نمىکنند و یا یک بعدى آفریده شدهاند و قادر به گناه نیستند؟ [تحریم:6]. جمله «لایَعْصُونَ اللهَ...» ظاهراً سالبه به انتفاء موضوع نیست بلکه ظهورش آن است که قدرت به گناه دارند ولى نمىکنند نه اینکه قادر نیستند و نمىکنند. هکذا «یَفْعَلُونَ ما یُؤمَرُونَ» نشان مىدهد که قادر به گناهاند ولى نمىکنند. ولى این آیه راجع به عموم ملائکه نیست و فقط وضع مأموران جهنّم را روشن مىکند آیات دیگرى در این زمینه وارد است که مفید عموماند مثل [انبیاء:26-29]. از جمله «لا یَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» مستفاد آن است که قادر به گناهاند ولى نمىکنند مخصوصاً به قرینه آیه اخیر که «وَمَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ اِنّى اِلهٌ مَنْ دوُنِهِ» که اگر کسى از آنها ادّعاى معبودیّت کند مورد عذاب است، این مىرساند که قدرت این ادّعا را دارند و نیز آیات شامل عموم ملائکه است. ماحصل آیات گذشته آن است که ملائکه معصومند و مختار. به بقیّه مطلب توجّه کنید. * [بقره:34]. اگرابلیس از ملائکه باشد و اگر جریان آدم و ابلیس و سجده ملائکه زبان حال و تجسیم واقع به صورت داستان نباشد باید گفت که ملک گناه مىکند و کرده است ولى اثبات اینکه ابلیس ملک است و ماجرا به صورت ظاهر بوده بسیار مشکل مىباشد. رجوع شود به «شطن - شیطان». در سفینة البحار ذیل لفظ فطرس از جامع بزنطى از امام صادق «علیه السلام» منقول است: فطرس ملکى بود، عرش خدا را طواف مىکرد در چیزى از دستور خدا کوتاهى کرد جناحش بریده شد (مقامش پایین آمد) به جزیرهاى از جزائر رانده گشت، چون امام حسین «علیه السلام» به دنیا آمد جبرئیل براى عرض تبریک محضر رسول خدا «صلى الله علیه و اله» آمد در ضمن از محلّ فطرس گذشت، فطرس به جبرئیل التماس نمود، جبرئیل گفت: مأمورم براى عرض تهنیت به محضر حضرت محمد «صلى الله علیه واله» بروم که مولودى براى وى متولّد شده است مىخواهى ترا نیز با خود ببرم، فطرس مایل شد، جبرئیل او را محضر آن حضرت آورد، فطرس با انگشتش به آن حضرت التماس کرد حضرت فرمود: بالت را به بدن حسین بمال. او چنان کرد و پرواز نمود. سند روایت در بحار چنین است: در سرائر از جامع بزنطى از عیسان مولى سدیر از ابى عبدالله «علیه السلام» و از مردى از اصحاب از پدرش از ابى عبدالله «علیه السلام»، گوید جمعى از اصحاب نقل کردهاند که فطرس... شیخ رحمه الله در مصباح راجع به سوم شعبان دعائى از حضرت عسکرى سلام الله علیه نقل کرده که در ضمن آن این جمله است «وَ عاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ وَ نَحْنُ عائِذُونَ بِقَبْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ» پیداست که اشاره به روایت بزنطى است. در نهج البلاغه خطبه 190. معروف به (قاصعه) از ابلیس به لفظ ملک تعبیر آورده «کَلّا ما کانَ اللهُ سُبْحانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِاَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْها مَلَکاً». نقل شیخ در مصباح چنین است: به قاسم بن علاء همدانى وکیل امام عسکرى «علیه السلام» توقیع رسید که مولاناالحسین «علیه السلام» روز سوم شعبان متولّد شد آن را روزه بگیر و این دعا را بخوان: اَلَّلّهُمَّ... که جمله «عاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ...» در ضمن آن است. در رجال کشى در ذکر محمدبن سنان نقل شده: چون به برکت دعاى امام جواد «علیه السلام» درد چشم محمدبن سنان برطرف شد، محمد به آن حضرت گفت «یا شَبیهَ صاحِبِ فُطْرُسِ» سپس محمدبن مرزبان از ابن سنان پرسید: مقصودت از شبیه صاحب فطرس چه چیز بود گفت: خدا به ملکى از ملائکه که فطرس نام داشت غضب کرد الخ... سند روایت چنین است: حمدویه از ابوسعید آدمى از محمدبن مرزبان از محمدبن سنان. در روایت دیگرى نیز به آن اشاره شده به این سند کشى گوید بخطّ جبرئیل بن احمد دیدم که روایتم کرد محمدبن عبدالله بن مهران از احمدبن ابىنصر و محمدبن سنان که گفتند... در آخر حدیث هست که ابن سنان گفت: فطرسیّة فطرسیّة. والله اعلم. ملائکه و مرگ [زمر:68]. آیه صریح است در اینکه «مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى الْاَرْضِ» در نفخ صوراول خواهند مرد و ظاهرا مراد از «اِلّا مَنْ شاءَاللهُ» ملائکهاند که نخواهند مرد. نظیر این آیه است آیه [نمل:87]. بنابر آنکه مراد از نفخ صور نفخ اول و مراد از فزع، فزع مرگ باشد. ولى گفتهاند مراد نفخ صور دوم است به قرینه «وَ کُلٌ أَتَوْهُ داخِرینَ» و به قرینه آیه 89. همین سوره که فرموده : «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مَنْها وَ هُمْ مَنْ فَزَعِ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ». به نظر بعضى مراد از نفخ صور اعم است و «فَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى الْاَرْضِ اِلَّا مَنْ شاءَاللهُ» از آثار نفخ اول و «کُلٌ أَتَوْهُ داخِرینَ» از آثار نفخ دوم مىباشد. به هرحال با این آیه نمىشود استدلال کرد که ملائکه در قیامت نخواهند مرد ولى مراد از «اِلاَّ مَنْ شاءَاللهُ» در آیه اول کدام کسانند؟ اینکه عدهاى از بندگان خدا از صعقه اول جان سالم به در خواهند برد یقین است ولى آنها کدام اند مىشود گفت ملائکه یا لااقل قسمتى از آنهااند زیرا آنها حشر و نشرى و عذاب و بهشتى ظاهراً ندارند و فقط واسطه فیض و کارگزاران عالم خلقت اند، این احتمال در نظر نگارنده نزدیک به یقین است. به قولى: آنها جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل اند که بعداً خواهند مرد. به قولى این چهارنفر و حاملان عرش مراداند. به قولى مراد رضوان، حور، مالک و زبانیه است. در المیزان از جمله احتمال داده که مراد ارواح انسانها است و آنها نخواهند مرد و بعضى از روایات اهل بیت علیهم السلام مؤید آن است که روایت شده چون خدا «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» فرماید ارواح انبیاء در جواب گویند: «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَّهارِ». روایات دیگرى نیز دال بر این مطلب اند. به نظر نگارنده مردن وزنده شدن فقط شامل مخلوقاتى است که حساب و کتاب و عذاب و بهشت دارند خواه در آسمانها باشند که در «سماء» گفته شده و خواه در زمین و اثبات اینکه ملائکه نیز خواهند مردو همچنین ارواح، مشکل بلکه غیرممکن است و «اِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» مشکل است که راجع به ارواح باشد بلکه ظهور آیه در آن است که در نفخ صور اول همه خواهند مرد مگر عدهاى که خدا خواهدو آنها ظاهرا ملائکهاند که ظهور قیامت احتیاجى به مرگ آنها ندارد بلکه باید باشند که واسطه فیض اند. اگر گویى: [قصص:88]. مىرساند که جز ذات خدا همه چیز هالک و از بین رفتنى است؟ گوییم: به نظر مىآید که مراد از آیه آن است که: هلاک و بطلان تمام اشیاء را جز خدا احاطه کرده است زیرا هیچ چیز در عالم جز ذات خدا مستقل نیست بنابر این، آیه فوق دلالت بر حال دارد نه اینکه از آینده خبر مىدهد، باید در نظر داشت که این آیه با «اِلّا مَنْ شاءَاللّهُ» قابل جمع است لذا باید معنایش آنچه گفته شد یا نظیر آن باشد. ریاست جبرئیل مقتضاى آیات [تکویر:19-21]. آن است که جبرئیل پیش ملائکه مطاع است و اگر دستورى بدهد باید اطاعت کنند در «روح» ذیل عنوان «فرشته بخصوص» درباره آیات «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ - تَنََّزلُ الْمَلائِکَةُ والرُّوحُ. یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْملائِکَةُ صَفّاً» گفته شده که ظاهرا مراد از روح جبرئیل و ذکر او در ردیف ملائکه براى افضلیت و مطاع بودن اوست. مىماند اینکه آیا پیش همه ملائک مطاع است یا فقط بر آورندگان وحى که قبلا گفته شد حکومت دارد؟ ظهور آیات در عموم است در «جنح» ذیل «اُولى اَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلثَ وَ رُباعَ» گفته شد که ملائکه بر همدیگر تفاوت دارند و ظهور [صافات:164]. نیز در آن است. جن و ملک آیا جن و ملک یک حقیقتند و از یک چیز آفریده شدهاند یا نه؟ آیا شیطان از جن است یا از ملک؟ در این موضوع در «بلس - ابلیس» ودر «شطن - شیطان» سخن گفتهایم ولى فعلا بر خلاف آنچه گفتهام ترجیح مىدهم که جن و ملائکه بنابر آنچه از قرآن استفاده مىشود یک حقیقت نیستند و شیطان ملک نیست بدین بیان: 1- در قرآندر مورد اینکه ملک از چه چیز آفریده شده مطلبى نیامده ولى دو دفعه تصریح شده که جان از آتش بخصوصى آفریده شده است [حجر:27]. [رحمن:15]. و شیطان بارها گفته:« خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ». 2- راجع به ملائکه ابداً ذکر گناهى در قرآن نیست بلکه فقط [انبیاء:26-27]. [تحریم:6]. [انبیاء:20]. و نظیر اینها، آمده است ولى در باره جنّ گناه، اطاعت، شرک، مرگ، رفتن به جهنم و غیره ذکر شده است و نیز عصیان ابلیس، رجوع شود به سوره رحمن و سوره جن و آخر سوره احقاف و «جن» در این کتاب. اینها هیچ یک در باره ملائکه نیامده است. 3- ابلیس داراى ذریه است چنانکه فرموده: [کهف:50]. ولى راجع به ذریه ملائکه خبرى در قرآن و غیره نیست. 4- شیطان چنانکه آیه فوق صریح است از جن بود که از امر خدا بیرون رفت ولى درجایى تصریح نشده که او از ملائکه بود مگر استثناء در آیات سجده ملائکه و جمله منقول از نهج البلاغه که بررسى خواهد شد. 5- در آیه فوق هست که «وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» یعنى شیطان و ذریهاش دشمن بشراند اما چنانکه مىدانیم ملائکه دوست بشراند و به آدم سجده کردهاند و بر آدمیان چنانکه گذشت استغفار مىکنند و شفاعت خواهند کرد. 6- درباره جن آمده [اعراف:179]. [فصّلت:29]. ولى اضلال و جهنمى بودن درباره ملائکه نیامدهاست. 7- جن با انسان دو موجود مکلف زمین و دوش به دوش انسان درهدایت و ضلالت و غیره است چنانکه در «جن» گذشت ولى راجع به ملک چنین چیزها را سراغ نداریم. *** تنها چیزیکه در باره ملک بودن ابلیس داریم ظهور استثناء در آیات «وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْلیسَ» است که در صورت متصل بودن مىرساند ابلیس از ملائکه بود. ولى مىشود گفت که چون جن با ملائکه از بعضى جهات هم سنخاند و ابلیس با ملائکه بود خطاب جمع دراثر تغلیب بر او هم شامل بود واو فهمید که او هم داخل در خطاب است لذا در جواب «مامَنَعَکَ أَلّاتَسْجُدَ اِذْأَمَرْتُکَ» نگفت: خدایا مرا امر نکردى دستور فقط براى ملائکه بود بلکه مأموریت خویش را مسلم گرفت و استکبار کرد. و اما جمله نهج البلاغه که در فصل «عصمت ملائکه» ذکر شد و در «بلس» نیز گذشته است ممکن است مشى امام «علیه السلام» مطابق قرآن باشد و چون قرآن او را به طور تغلیب داخل درملائکه کرده است، امام «علیه السلام» نیز ملک اطلاق نموده است زیرا در میان ملائکه بود و مانند آنها عمل مىکرد. و نیز شاید اطلاق قرآن راجع به نسخ عمل باشد که چون مانند ملائکه به خدا عبادت وبندگى مىکرد از این لحاظ در ردیف آنها بود نه از لحاظ اتحاد در هویت و ذات. خاتمه راجع به ملائکه مطالب دیگرى است که اهل تحقیق مىتوانند از قرآن و روایات دریابند. از قبیل یارى آنها به اهل ایمان «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ» سلام کردنشان به اهل بهشت «وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مَنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» آمدن به یارى رسول خدا «صلى الله علیه واله» در جنگ «بدر» و غیره، نوزده نفر بودن مالکان جهنم و علت این تعداد و نظائر اینها.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انعام آیه 2 - قاموس قرآن
طین : گل
توضیح : گل. راغب گفته: آن خاک آمیخته با آب است، گاهى به آن طین گویند هر چند خشک شده و آبش رفته باشد. [آل عمران:49]. ایم کلمه جمعاً 12 بار در قرآن مجید آمده است، 8 بار نکره درباره خلقت انسان مثل [انعام:2]. و یکبار نکره در خصوص عذاب قوم لوط مثل [ذاریات:33]. و سه دفعه معرفه، دو تا درباره پرنده ساختن حضرت عیسى «علیه السلام» و یکى در داستان فرعون [قصص:38]. ناگفته نماند: چون در خلقت انسان اولى «مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّار» «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَاٍ» آمده اگر انسان از گل خشکیده آفریده شده باشد مراد از طین در آیات خلقت کلوخ است و اگر از گلى که روى آن خشکیده بود آفریده شده مقصود گل معمولى است.
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره انعام آیه 1 - قاموس قرآن
جعل : قراردادن
توضیح : قراردادن. [رعد:3] در زمین کوههاى ثابت و نهرهائى قرار داد. به نظر راغب: آن لفظى است شامل تمام افعال و از فعل و صنع اعمّ است و ر پنج وجه به کار مىرود اوّل به معنى شروع مثل :جَعَلَ زَیْدَ یَقُولُ (شروع کرد زید بگوید) دوّم در ایجاد شىء و آن وقت یک مفعول دارد «وَجَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»(ظلمات و نور را ایجاد کرد) سوّم در ایجاد شىء از شىء مثل «وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ اَکْناناً» چهارم تصییر شىء از حالتى به حالتى «جَعَلَ لَکُمْ الْاَرْضَ فِراشاً» پنجم حکم بر چیزى با چیزى (مثلا حکم بر چیزى با چیزى (مثلا حکم بر شخصى با پیامبرى) مثل «وَیَجْعَلونَ لَلّهِ الْبَناتِ» (مفردات باختصار). مخفى نماند: تدبّر در آیات قرآن مجید نشان مىدهد که جعل در مرتبه تالى وجود و حالتى است و نیز درباره ربط دو موجود به کار رفته است . مثلا در [هود:118] مىبینیم که امّت واحده بودن یک وجود ثانوى و صفتى است براى ناس و جعل در بیان آن آمده و اگر مىفرمود «لَخَلَقَ النّاسَ اُمَّةً واحِدَةً» معناى فوق را افاده نمىکرد زیرا امّت واحده و داراى هدف و عقیده مشترک بودن در مرتبه دوّم از خلقت است. ونیز در آیه [انعام:1] به نظر مىآید استعمال جعل براى آن است که ظلمات و نور در مقام دوّم و همچون وجود سایه نسبت بذى سایه است و خلقت آسمانها و زمین و ایجاد آفتاب و ماه و غیره، به وجود آمدن ظلمت و نور «جعل» آورده است. در بعضى از آیات جعل و خلق در جاى یکدیگر آمدهاند مثل [نحل:72] [روم:21]. من تصوّر مىکنم که نظر در آیه اوّل به جعل زوجیّت است که یک معناى ثانوى است و در آیه دوم آفریدن زوج مراد است آفریدن زن و مرد در مرتبه ثانى قرار گرفته است. و انتزاعى است .
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.