[ همه تفسیر ها ]
تفسیر های مرضيه اسدي (271 مورد)
● سوره منافقون آیه 8 - آیت الله مکارم شیرازی
شأن نزول:
برای آیات فوق، شأن نزول مفصلی در کتب تاریخ و حدیث و تفسیر آمده است که خلاصه آن چنین است: بعد از غزوهی بنیالمصطلق (جنگی که در سال ششم هجرت در سرزمین «قدید» واقع شد).
دو نفر از مسلمانان، یکی از طایفه انصار و دیگری از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پیدا کردند، یکی قبیلهی انصار را به یاری خود طلبید، و دیگری مهاجران را، یک نفر از مهاجران به یاری دوستش آمد، و «عبداللَّه بن ابی» که از سرکردههای معروف منافقان بود به یاری مرد انصاری شتافت، و مشاجرهی لفظی شدیدی در میان آن دو درگرفت، عبداللَّه بن ابی، سخت، خشمگین شد، و در حالی که جمعی از قومش نزد او بودند گفت: «ما این گروه مهاجران را پناه دادیم و کمک کردیم اما کار ما شبیه ضربالمثل معروفی است که میگوید: «سمن کلبک یأکلک»! (سگت را فربه کن تا تو را بخورد)! واللَّه لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل: «به خدا سوگند اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد» و منظورش از عزیزان، خود و اتباعش بود و از ذلیلان مهاجران، سپس رو به اطرافیانش کرد و گفت: این نتیجه کاری است که شما به سر خودتان آوردید، این گروه را در شهر خود جای دادید و اموالتان را با آنها قسمت کردید: هرگاه باقیماندهی غذای خودتان را به مثل این مرد (اشاره به مرد مهاجری که طرف دعوی بود) نمیدادید بر گردن شما سوار نمیشدند، از سرزمین شما میرفتند و به قبائل خود ملحق می شدند!
در این جا «زید بن ارقم» که در آن وقت جوانی نوخاسته بود، رو به «عبداللَّه بن ابی» کرد و گفت به خدا سوگند ذلیل و قلیل توئی! و محمد صلی اللَّه علیه و آله در عزت الهی و محبت مسلمین است، و به خدا قسم من بعد از این تو را دوست ندارم، «عبداللَّه» صدا زد خاموش باش تو باید بازی کنی ای کودک! زید بن ارقم خدمت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله آمد و ماجرا را نقل کرد.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله کسی را به سراغ «عبداللَّه» فرستاد فرمود: این چیست که برای من نقل کردهاند؟ عبداللَّه گفت به خدائی که کتاب آسمانی بر تو نازل کرده من چیزی نگفتم! و «زید» دروغ میگوید.
جمعی از انصار که حاضر بودند عرض کردند ای رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله «عبداللَّه» بزرگ ما است، سخن کودکی از کودکان انصار را بر ضد او نپذیر، پیامبر عذر آنها را پذیرفت در اینجا طائفه انصار «زید بن ارقم» را ملامت کردند.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دستور حرکت داد، یکی از بزرگان انصار به نام «اسید» خدمتش آمد و عرض کرد ای رسول خدا! در ساعت نامناسبی حرکت کردی، فرمود: بله آیا نشنیدی رفیقتان عبداللَّه چه گفت او گفته است هرگاه به مدینه بازگردد عزیزان ذلیلان را خارج خواهند کرد.
اسید عرض کرد تو ای رسول خدا اگر اراده کنی او را بیرون خواهی راند، واللَّه تو عزیزی و او ذلیل است، سپس عرض کرد یا رسولاللَّه با او مدارا کنید.
سخنان عبداللَّه ابی به گوش فرزندش رسید خدمت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله آمد و عرض کرد شنیدهام میخواهید پدرم را به قتل برسانید، اگر چنین است به خود من دستور دهید سرش را جدا کرده برای شما میآورم! زیرا مردم میدانند کسی نسبت به پدر و مادرش از من نیکوکارتر نیست، از این میترسم دیگری او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه کنم، و خدای ناکرده او را به قتل برسانم و مؤمنی را کشته باشم و به دوزخ بروم!.
پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود مسأله کشتن پدرت مطرح نیست، مادامی که او با ما است با او مدارا و نیکی کن.
سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشکریان به راه ادامه دهند، فردا هنگامی که آفتاب برآمد دستور توقف داد، لشکریان به قدری خسته شده بودند که همین که سر به زمین گذاشتند به خواب عمیقی فرورفتند (و هدف پیغمبر این بود که مردم ماجرای دیروز و حرف عبداللَّه ابی را فراموش کنند...).
سرانجام پیامبر صلی اللَّه علیه و آله وارد مدینه شد، زید بن ارقم میگوید من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بیرون نیامدم، در این هنگام سوره منافقین نازل شد، و زید را تصدیق، و عبداللَّه را تکذیب کرد، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گوش زید را گرفت و فرمود: ای جوان! خداوند سخن تو را تصدیق کرد همچنین آنچه را به گوش شنیده بودی و در قلب حفظ نموده بودی، خداوند آیاتی از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودی نازل کرد.
در این هنگام «عبداللَّه ابی» نزدیک مدینه رسیده بود وقتی خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست، گفت وای بر تو چه میکنی؟ پسرش گفت: به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نمیتوانی وارد مدینه شوی و امروز میفهمی عزیز و ذلیل کیست؟!!
«عبداللَّه» شکایت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به پسرش پیغام داد که بگذار پدرت داخل شهر شود، فرزندش گفت: حالا که اجازه رسول خدا آمد مانعی ندارد.
عبداللَّه وارد شهر شد، اما چند روزی بیشتر نگذشت که بیمار گشت و از دنیا رفت! (و شاید دقمرگ شد)
هنگامی که این آیات نازل شد و دروغ عبداللَّه ظاهر گشت بعضی به او گفتند آیات شدیدی دربارهی تو نازل شده خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله برو تا برای تو استغفار کند، عبداللَّه سرش را تکان داد گفت: به من گفتید: ایمان بیاور آوردم، گفتید: زکات بده، دادم، چیزی باقی نمانده که بگوئید برای محمد صلی اللَّه علیه و آله سجده کن! و در اینجا آیه و اذا قیل لهم تعالوا نازل گردید.
سپس به یکی دیگر از نفرتانگیزترین سخنان آنها اشاره کرده، میافزاید: «آنها میگویند اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان ذلیلان را بیرون میکنند»! (یقولون لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل).
این همان گفتاری است که از دهان آلوده «عبداللَّه بن ابی» خارج شد، و منظورش این بود که ما ساکنان مدینه، رسولاللَّه صلی اللَّه علیه و آله و مؤمنان مهاجر را بیرون میکنیم، و مراد از بازگشت به مدینه، بازگشت از غزوه «بنیالمصطلق» بود که مشروحاً در شأن نزول به این مطلب اشاره شد.
درست است که این سخن از یک نفر صادر شد، ولی چون همه منافقان همین خط و مشی را داشتند قرآن به صورت جمعی از آن تعبیر میکند و میفرماید: یقولون... (آنها میگویند).
سپس قرآن پاسخ دندانشکنی به آنان داده، میگوید: «عزت مخصوص
خدا و رسول او و مؤمنان است ولی منافقان نمیدانند» (و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین ولکن المنافقین لا یعلمون).
تنها منافقان مدینه نبودند که این سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلکه قبل از آنها نیز سران قریش در مکه می گفتند: اگر این گروه اندک مسلمان فقیر را در محاصرهی اقتصادی قرار دهیم، یا از مکه بیرونشان کنیم، مطلب تمام است!
امروز نیز دولتهای استعماری به پندار این که خزائن آسمان و زمین را در اختیار دارند میگویند ملتهائی را که در برابر ما تسلیم نمی شوند باید در محاصره اقتصادی قرار داد تا بر سر عقل آیند و تسلیم شوند!
این کوردلان تاریخ که شیوه ی آنها دیروز و امروز یکسان بوده و هست خبر ندارند که با یک اشاره خداوند تمام ثروتها و امکاناتشان بر باد میرود و عزت پوشالی آنها دستخوش فنا میگردد.
به هر حال این طرز تفکر (خود را عزیز دانستن و دیگران ذلیل، و خود را ولی نعمت و دیگران محتاج شمردن) یک تفکر منافقانه است که از غرور و تکبر از یک سو، و گمان استقلال در برابر خدا از سوی دیگر، ناشی میشود، اگر آنها به حقیقت عبودیت آشنا بودند و مالکیت خدا را بر همه چیز مسلم میدانستند هرگز گرفتار این اشتباهات خطرناک نمیشدند.
قابل توجه اینکه در آیه قبل در مورد منافقان تعبیر به «لا یفقهون» (نمیفهمند) آمده، و در اینجا «لا یعلمون» (نمیدانند) این تفاوت تعبیر ممکن است برای پرهیز از تکرار که مخالف فصاحت است بوده باشد، و نیز ممکن است از این جهت باشد که درک مسأله مالکیت خداوند نسبت به تمام خزائن آسمانها و زمین مطلب پیچیدهتری است که احتیاج به دقت و فهم بیشتری دارد،
در حالی که اختصاص عزت به خدا و پیامبر و مؤمنان بر کسی مخفی نیست.
نکتهها:
1- ده نشانهی منافق!
از مجموع آیات فوق، نشانههای متعددی برای منافقان، استفاده میشود که در یک جمعبندی میتوان، آن را در ده نشانه، خلاصه کرد:
1- دروغگوئی صریح و آشکار (واللَّه یشهد ان المنافقین لکاذبون).
2- استفاده از سوگندهای دروغین برای گمراه ساختن مردم (اتخذوا ایمانهم جنة).
3- عدم درک واقعیات، بر اثر رها کردن آئین حق، بعد از شناخت آن (لا یفقهون).
4- داشتن ظاهری آراسته و زبانی چرب، علیرغم تهی بودن درون و باطن (و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم).
5- بیهودگی در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق، همچون یک قطعه چوب خشک (کانهم خشب مسندة).
6- بدگمانی و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چیز به خاطر خائن بودن (یحسبون کل صیحة علیهم).
7- حق را به باد سخریه و استهزاء گرفتن (لووا روؤسهم).
8- فسق و گناه (ان اللَّه لا یهدی القوم الفاسقین).
9- خود را مالک همه چیز دانستن، و دیگران را محتاج به خود پنداشتن (هم الذین یقولون لا تنفقوا علی من عند رسولاللَّه حتی ینفضوا).
10- خود را عزیز و دیگران را ذلیل، تصور کردن (لیخرجن الاعز
منها الاذل).
بدون شک نشانههای منافق منحصر به این ها نیست، و از آیات دیگر قرآن و روایات اسلامی و نهجالبلاغه نیز نشانههای متعدد دیگری برای آنها استفاده میشود، حتی در معاشرتهای روزمره میتوان به اوصاف و ویژگیهای دیگری از آنها پیبرد، ولی آنچه در آیات این سوره آمده، قسمت مهم و قابل توجهی از این اوصاف است.
در نهجالبلاغه خطبهای مخصوص توصیف منافقان است، در قسمتی از آن خطبه چنین آمده است:
«ای بندگان خدا شما را به تقوی و پرهیزکاری سفارش میکنم و از منافقان برحذر میدارم، چرا که آنها گمراه و گمراه کنندهاند، خطاکار و غلط اندازند.
هر روز به رنگ تازهای درمیآیند، و به قیافهها و زبانهای مختلف خودنمائی میکنند.
از هر وسیلهای برای فریفتن و درهم شکستن شما بهره میگیرند و در هر کمینگاهی به کمین شما نشستهاند.
بدباطن و خوش ظاهرند، و پیوسته مخفیانه برای فریب مردم گام برمیدارند، و از بیراههها حرکت میکنند.
گفتارشان به ظاهر شفابخش، اما کردارشان، دردی است درمان ناپذیر.
بر رفاه و آسایش مردم، حسد میورزند، و اگر کسی گرفتار بلائی شود خوشحالند.
همواره امیدواران را مأیوس میکنند و همه جا آیهی یأس میخوانند.
آنها در هر راهی کشتهای دارند! و برای نفوذ در هر دلی راهی! و برای هر مصیبتی اشک ساختگی میریزند!
مدح و ثنا به یکدیگر، قرض میدهند، و از یکدیگر انتظار پاداش دارند.
در تقاضاهای خود اصرار میورزند، و در ملامت پردهدری میکنند، و هرگاه حکمی کنند از حد تجاوز مینمایند.
در برابر هر حقی باطلی ساخته، و در مقابل هر دلیلی شبه هایی، برای هر زندهای عامل مرگی، برای هر دری کلیدی، و برای هر شبی چراغی تهیه دیدهاند!
برای رسیدن به مطامع خویش و گرمی بازار خود و فروختن کالا به گرانترین قسمت تخم یأس در دلها میپاشند.
باطل خود را شبیه حق جلوه میدهند، و در توصیف ها راه فریب پیش میگیرند.
طریق وصول به خواستهی خود را آسان، و طریق خروج از دامشان را تنگ و پرپیچ و خم جلوه میدهند، آنها دار و دسته شیطان و شرارههای آتش دوزخند! همانگونه که خداوند فرموده: اولئک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون «آنها حزب شیطانند، بدانید حزب شیطان زیانکارند» !
در این خطبه غرّا به اوصاف زیادی از آنها اشاره شده که بحثهای گذشته را تکمیل میکند.
2- خطر منافقان
همانگونه که در مقدمه این بحث گفتیم منافقان خطرناکترین افراد
هر اجتماعند چرا که «اولاً» در درون جامعهها زندگی میکنند و از تمام اسرار باخبرند.
ثانیاً- شناختن آنها همیشه کار آسانی نیست، و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان میدهند که انسان باور نمیکند.
ثالثاً- چون چهره اصلی آنها برای بسیاری از مردم ناشناخته است درگیری مستقیم و مبارزه صریح با آنها کار مشکلی است.
رابعاً- آنها پیوندهای مختلفی با مؤمنان دارند (پیوندهای سببی و نسبی و غیر اینها) و وجود همین پیوندها مبارزه با آنها را پیچیدهتر میسازد
خامساً- آنها از پشت خنجر میزنند و ضرباتشان غافلگیرانه است.
این جهات و جهات دیگری سبب میشود که آنها ضایعات جبران ناپذیری برای جوامع به بار آورند، و به همین دلیل برای دفع شر آنها باید برنامهریزی دقیق و وسیعی داشت.
در حدیثی آمده است که پیامبر فرمود: انی لا اخاف علی امتی مؤمنا و لا مشرکاً اما المؤمن فیمنعه اللَّه بایمانه، و اما المشرک فیخزیه اللَّه بشرکه، و لکنی اخاف علیکم کل منافق عالم اللسان، یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون: «من بر امتم نه از مؤمنان بیمناکم، نه از مشرکان، اما مؤمن ایمانش مانع ضرر او است، و اما مشرک خداوند او را به خاطر شرکش رسوا میکند، ولی من از «منافق» بر شما میترسم که از زبانش علم میریزد (و در قلبش کفر و جهل است) سخنانی میگوید که برای شما دلپذیر است، اما اعمالی (در خفا) انجام میدهد که زشت و بد است».
دربارهی منافقان بحثهای مشروح دیگری در جلد اول (ذیل آیات 8 تا 16
بقره) و در جلد 8 ذیل آیات 60 تا 85 سورهی توبه (صفحه 19 تا 72) و در جلد 17 ذیل آیات 12 تا 17 سورهی احزاب (صفحهی 224 تا 232) و در جلد هفتم ذیل آیهی 43 تا 45 سورهی توبه (صفحه 428 تا 456) داشتهایم.
کوتاه سخن این که کمتر گروهی است که قرآن درباره آنها این همه بحث کرده باشد، و نشانهها و اعمال و خطرات آنها را بازگو نموده باشد، این سرمایهگزاری وسیع قرآن در این باره دلیل بر خطر فوقالعاده منافقان است.
3- منافق خشک و شکننده است
در طول زندگی طوفانهائی میوزد، و امواج خروشانی پدیدار میگردد. مؤمنان با استفاده از نیروی ایمان و توکل، و نقشههای صحیح، گاه جنگ و گریز، و گاه حملههای پیدرپی، آنها را از سر می گذرانند و پیروز میشوند، اما منافق یکدنده و لجوج میایستد تا میشکند، در حدیثی (از پیغمبر گرامی اسلام) آمده: مثل المؤمن کمثل الزرع لا تزال الریح تمیله، و لا یزال المؤمن یصیبه البلاء، و مثل المنافق کمثل شجرة الارز لا تهتز حتی تستحصد:
«مؤمن همچون ساقههای زراعت است، بادها او را میخواباند اما بعداً به پا میخیزد و پیوسته حوادث سخت و بلاها را تحمل کرده از سر میگذراند، اما منافق همانند درخت صنوبر است نرمشی از خود نشان نمیدهد و میایستد تا از ریشه کنده شود» !
4- عزت مخصوص خدا و دوستان او است
گرچه در فارسی روزمره «عزت» به معنی احترام و آبرو یا گرانبها بودن است، ولی در لغت عرب چنین نیست، بلکه عزت به معنی قدرت شکستناپذیر است، قابل توجه این که در آیات فوق و در آیهی 10 سورهی فاطر «عزت» منحصراً از آن خدا شمرده شده، و در آیات مورد بحث میافزاید: «و از آن رسول او و مؤمنان است» چرا که اولیاء و دوستان خدا نیز پرتوی از عزت او را دارند و به او متکی هستند.
به همین دلیل در روایات اسلامی روی این مسأله تأکید شده است که مؤمن نباید وسائل ذلت خود را فراهم سازد، خدا خواسته او عزیز باشد او هم برای حفظ این عزت باید بکوشد.
در حدیثی از امام صادق علیهالسلام در تفسیر همین آیه (و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین) میخوانیم: فالمؤمن یکون عزیزاً و لا یکون ذلیلا... المؤمن اعز من الجبل ان الجبل یستفل منه بالمعاول، والمؤمن لا یستفل من دینه شیء: «مؤمن عزیز است و ذلیل نخواهد بود مؤمن از کوه محکم تر و پرصلابتتر است چرا که کوه را با کلنگ ها ممکن است سوراخ کرد ولی چیزی از دین مؤمن هرگز کنده نمیشود».
در حدیث دیگری از همان امام میخوانیم: لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه قیل له و کیف یذل نفسه قال یتعرض لما لا یطیق!: «سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند، سؤال شد چگونه خود را ذلیل میکند! فرمود: به سراغ کاری میرود که از او ساخته نیست» !
و باز در حدیث سومی از آنحضرت آمده است ان اللَّه تبارک و تعالی فوض الی المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یذل نفسه الم تر قول اللَّه سبحانه و تعالی هیهنا «و للَّه العزة و لرسوله و للمؤمنین» والمؤمن ینبغی ان یکون عزیزاً و لا یکون ذلیلا: «خداوند همه ی کارهای مؤمن را به او واگذار کرده
جز این که به او اجازه نداده است که خود را ذلیل و خوار کند، مگر نمی بینی خداوند در این باره فرموده: عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، سزاوار است مؤمن همیشه عزیز باشد، و ذلیل نباشد».
● سوره منافقون آیه 9 - آیت الله مکارم شیرازی
اموال و فرزندان، شما را از یاد خدا غافل نکنند!
از آن جا که یکی از عوامل مهم نفاق حبّ دنیا، و علاقه افراطی به اموال و فرزندان است، در این آیات که آخرین آیات سورهی «منافقین» است مؤمنان را از چنین علاقه افراطی بازمیدارد، و میگوید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند» (یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر اللَّه).
«و آنها که چنین کنند زیانکارانند» (و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون).
درست است که اموال و اولاد از مواهب الهی هستند، ولی تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به سعادت کمک گرفته شود، اما اگر علاقه افراطی به آنها سدی در میان انسان و خدا ایجاد کند بزرگترین بلا محسوب میشوند، و چنان که در داستان منافقین در آیات گذشته دیدیم یکی از عوامل انحراف آنها همین حب دنیا بود.
در حدیثی از امام باقر علیهالسلام این معنی به روشن ترین وجهی ترسیم شده است، آن جا که میفرماید: ما ذئبان ضاریان فی غنم لیس لها راع، هذا فی اولها و هذا فی آخرها باسرع فیها من حب المال والشرف فی دین المؤمن: «دو گرگ درنده در یک گله بیچوپان که یکی در اول گله و دیگری در آخر آن باشد آنقدر ضرر نمیزنند که مالپرستی و جاهطلبی به دین مؤمن ضرر میرسانند» !
در این که منظور از ذکر خدا در اینجا چیست؟ مفسران احتمالات زیادی ذکر کردهاند بعضی آن را به نمازهای پنج گانه، و بعضی شکر نعمت و صبر بر بلا و رضای به قضا، و بعضی حج و زکات و تلاوت قرآن، و بعضی به تمام فرائض تفسیر کردهاند، ولی روشن است ذکر خدا معنی وسیعی دارد که همه این ها و غیر اینها را شامل میشود بنابراین تفسیر به امور فوق از قبیل ذکر مصداقهای روشن است.
تعبیر به «خاسرون» (زیانکاران) به خاطر آن است که حب دنیا چنان انسان را سرگرم می کند که سرمایههای وجودی خویش را در راه لذات ناپایدار، و گاهی اوهام و پندارها، صرف می کند و با دست خالی از این دنیا میرود در حالی که با داشتن سرمایههای بزرگ برای زندگی جاویدانش کاری نکرده است.
نکتهها:
1- راه غلبه بر نگرانیها
در حالات عالم بزرگ، «شیخ عبداللَّه شوشتری» که از معاصرین مرحوم «علامه مجلسی» است نوشتهاند، فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه او بود، این فرزند، سخت بیمار شد، پدرش مرحوم شیخ عبداللَّه، هنگامی که برای اداء نماز جمعه به مسجد آمد، پریشان بود، هنگامی که طبق دستور اسلامی، سورهی منافقین را در رکعت دوم تلاوت کرد و به این آیه رسید: یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر اللَّه: «ای کسانی که ایمان آوردهاید اموال و فرزندان شما نباید شما را از یاد خدا غافل کند» چندین بار آیه را تکرار کرد (تکرار آیات قرآن در نماز جایز است) هنگامی که از نماز فراغت یافت، بعضی از یاران از علّت این تکرار سؤال کردند، فرمود: هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم و با تکرار آن به مبارزهی با نفس خود برخاستم،
آنچنان مبارزه کردم که فرض کردم فرزندم مرده، و جنازهاش در برابر من است، و من از خدا غافل نیستم، آنگاه بود که دیگر آیه را تکرار نکردم»!
2- نفاق «اعتقادی» و «عملی»
نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهر و باطن را در بر می گیرد، مصداق بارز آن، نفاق عقیدتی است، که آیات منافقین معمولاً ناظر به آن است و آن مربوط به کسانی است که در ظاهر اظهار ایمان میکنند، ولی در دل شرک و کفر، پنهان میدارند.
اما نفاق عملی در مورد کسانی است که اعتقاد باطنی آنها اسلام است، ولی اعمالی برخلاف این تعهد باطنی انجام میدهند که دوگانگی چهرهی درون و برون را نشان میدهد، مانند: پیمانشکنی، دروغ، خیانت در امانت، لذا در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه و آله آمده است: ثلاث من کن فیه کان منافقا، و ان صام وصلی، و زعم انه مسلم: من اذ ائتمن خان، و اذا حدث کذب، و اذا وعد، اخلف: «سه چیز است در هرکس باشد منافق است، هر چند نماز بخواند و روزه بگیرد و خود را مسلمان بداند: کسی که در امانت خیانت میکند و به هنگام سخن گفتن دروغ میگوید، و هرگاه وعدهای میدهد، تخلف میکند».
در حدیث دیگری از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله میخوانیم: ما زاد خشوع الجسد علی ما فی القلب فهو عندنا نفاق: «هر مقدار خشوع ظاهر بر آنچه در قلب است، افزون گردد او در نزد ما نفاق است».
و در جای دیگر از امام علی بن الحسین علیهالسلام میخوانیم: ان المنافق ینهی و لا ینتهی و یأمر بما لا یأتی: «منافق، نهی از منکر میکند، اما خود، آن را ترک نمیگوید، و امر به معروف میکند اما خودش انجام نمیدهد» !
و از شعب مهم نفاق عملی، مسأله شرک و ریاکاری است که در روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است.
● سوره منافقون آیه 10 - آیت الله مکارم شیرازی
سپس به دنبال این اخطار شدید به مؤمنان، دستور انفاق در راه خدا را صادر کرده، میفرماید: «از آن چه به شما روزی دادهایم انفاق کنید پیش از آنکه مرگ یکی از شما فرارسد و بگوید: پروردگارا! چرا مرگ مرا مدت کمی به تأخیر نینداختی تا انفاق کنم و از صالحان باشم»؟! (و انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یأتی احدکم الموت فیقول رب لو لا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین).
گرچه بعضی امر به انفاق را در اینجا به معنی وجوب تعجیل در ادای زکات تفسیر کرده اند ولی روشن است که منظور آیه هرگونه انفاق واجب و مستحب را که وسیلهی نجات انسان در آخرت است، شامل میشود.
جالب این که: در ذیل آیه میگوید: «من انفاق کنم و از صالحان شوم» این تعبیر بیانگر تأثیر عمیق انفاق در صالح بودن انسان است، گرچه بعضی، صالح بودن را در اینجا به معنی انجام مراسم «حج» تفسیر کردهاند و در بعضی از روایات نیز، صریحاً آمده ولی اینها نیز از قبیل ذکر مصداق روشن است.
جمله ی «من قبل ان یأتی احدکم الموت» اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ و ظاهر شدن علائم آن است، زیرا این سخن را انسان بعد از مرگ نمیگوید بلکه در آستانهی مرگ میگوید.
تعبیر به «مما رزقناکم» (از آنچه به شما روزی دادهایم) علاوه بر اینکه منحصر به اموال نیست، بلکه تمام مواهب را در بر میگیرد، بیانگر این حقیقت است که همهی اینها از ناحیهی دیگری است و «چند روزی این امانت نزد ما است»، بنابراین بخل ورزیدن چه معنی دارد؟
به هر حال بسیارند کسانی که وقتی چشم برزخی پیدا میکنند و خود را در آخرین لحظات زندگی و در آستانه قیامت میبینند، و پردههای غفلت و بیخبری از جلو چشمان آنها کنار میرود، و میبینند باید اموال و سرمایهها را بگذارند و بروند بیآنکه بتوانند از آن توشهای برای این سفر طولانی برگیرند، پشیمان میشوند، و آتش حسرت به جانشان میافتد، و تقاضای بازگشت به زندگی میکنند، هر چند بازگشتن کوتاه و گذرا باشد، تا جبران کنند، ولی دست رد بر سینه آنها گذارده میشود، چرا که سنت الهی است که این راه، بازگشت ندارد!