----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- ----- -----
انتخاب آيه : انتخاب سوره :
تقسیم بندی موضوعی انتخاب متن فارسی :
یوسف
جزء : دوازدهم
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ15وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْکُونَ16قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقينَ17وَ جاؤُ عَلي‏ قَميصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلي‏ ما تَصِفُونَ18وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلي‏ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْري‏ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَعْمَلُونَ19وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ20وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمي‏ مَثْواهُ عَسي‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلي‏ أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ21وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ22
ترجمه جناب آقاي صفوي
15) سرانجام برادران یوسف رضایت پدرشان را جلب کردند، و هنگامى که او را با خود بردند و همگى بر آن شدند تا او را در قعر چاه بگذارند، گذشت بر یوسف آنچه گذشت. و ما به او وحى کردیم که حتماً آنان را از این کارشان که زمینه عزّت و شکوه توست با خبر خواهى کرد، ولى آنان این حقیقت را درک نمى کردند.

16) و عصرگاهان، گریه کنان نزد پدرشان باز آمدند.

17) گفتند: اى پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم، و یوسف را پیش اثاثیه خود گذاشتیم و گرگ او را خورد، ولى تو ما را در آنچه مى گوییم تصدیق نخواهى کرد هر چند در سخن خود راستگو باشیم.

18) و بر پیراهنش خونى دروغین که آشکارا نشانگر دروغ بودن آن بود آوردند. یعقوب گفت: نه، این گونه نیست، بلکه نفس شما کارى را براى شما آراسته و شما را به آن وسوسه کرده است. پس من شکیبایى مى کنم که در دشوارى ها شکیبایى زیباست، و تنها خداست که بر آنچه وصف مى کنید از او یارى خواسته مى شود.

19) یوسف در چاه بود که کاروانى دررسید. آنان آب آور خود را فرستادند. او دلو خود را در چاه انداخت. وقتى دلو را بیرون آورْد و یوسف را بر طناب دلو آویخته دید گفت: مژده باد! این یک پسر بچه است، و او را به عنوان کالایى براى فروش پنهان ساختند، و خدا از آنچه مى کردند آگاه بود.

20) کاروانیان او را به بهایى ناچیز ـ به چند درهم ـ فروختند، و چون نگران کشف ماجرا بودند به او رغبتى نشان نمى دادند.

21) آن مردى که او را خرید و از اهالى مصر بود، چون در سیماى یوسف نشانه عظمت دید، به همسرش گفت: تو خود امور او را برعهده بگیر و منزلتش را نیکو بدار، امید است براى ما در کارهاى مهم سودمند باشد یا او را به فرزندى اختیار کنیم. بدین سان یوسف را در آن سرزمین جاى دادیم و به او قدرت و مکنت بخشیدیم تا کارهایى را که مورد نظر ما بود به انجام رسانیم و به او تعبیر رؤیاها و تحلیل رخدادها را بیاموزیم، و خدا بر کار خود چیره است، ولى بیشتر مردم این حقیقت را نمى دانند.

22) و چون یوسف به توانایى هاى خویش دست یافت، به او رأیى درست و دانشى ناآمیخته با جهل عطا کردیم، و نیکوکاران را این گونه سزا مى دهیم.

237
237